تحليلي بر قتل خليفه ي سوم از ديدگاه شهيد مطهري
تحليلي بر قتل خليفه ي سوم از ديدگاه شهيد مطهري
عملکرد خليفه ي سوم(1)
باب حيف و ميل اموال عمومي در زمان عثمان باز شد. نکته اي که علي عليه السلام در ضمن يکي از خطبه ها به آن اشاره مي فرمايد و مي گويد من به اين دليل مسئوليت خلافت را پذيرفتم که مردم به دو گروه سير سير و گرسنه ي گرسنه تقسيم شده بودند، در واقع اشاره به اثر سوء سياست دوره ي عثمان است.
يکي از نقطه ضعفهاي اساسي عثمان، قوم و خويش بازي او بود، آن هم قوم و خويشي که در دوره ي جاهليت با گونه اي از اشرافيت خود گرفته بودند. عثمان اولا نظام به اصطلاح اقطاعي را رايج کرد، يعني قسمتهائي از اموال عمومي را به کساني که يا از خويشاوندانش بودند و يا از دوستان و طرفدارانش، بخشيد. ديگر اين که از بيت المال بخششهاي فوق العاده بزرگي انجام داد و به اصطلاح امروز، پرداختهايش بر حسب ارقام نجومي بود. به اين ترتيب در عرض ده- دوازده سال؛ ثروتمنداني در جهان اسلام پيدا شدند که تا آن زمان نظيرشان ديده نشده بود. از نظر سياسي هم باز پستها و مقامات در ميان همان اقليت تقسيم مي شد و مي چرخيد.
عثمان و ابوذر(2)
عثمان هر چه کوشش کرد اين زباني را که ضررش از صدها شمشير براي عثمان بيشتر بود ببندد، نشد. تبعيدش کرد به شام نشد، آورد کتکش زد نشد؛ غلامي داشت، يک کيسه ي پول به او داد و گفت: اگر بتواني اين کيسه ي پول را به ابوذر بدهي، قانعش بکني که اين پول را از ما بگيرد تو را آزاد مي کنم. غلام چرب زبان آمد پيش ابوذر، هر کار کرد و هر منطقي به کار برد ابوذر گفت: پول چيست که به من مي دهد؟ اين اول بايد روشن باشد. اگر سهم مرا مي خواهد به من بدهد، سهم ديگران را چطور؟ سهم ديگران را مي دهد که حالا مي خواهد سهم مرا بدهد؟ اگر سهم ديگران است که دزدي است، اگر سهم من است پس کو سهم ديگران؟ اگر مال ديگران را بدهد مال من را هم بدهد، مي پذيرم. اما چرا تنها به من مي خواهد بدهد؟ هر کار کرد قبول نکرد. آخر اين غلام از يک راه ديني و مذهبي وارد شد، گفت: ابوذر! آيا تو دلت نمي خواهد يک بنده ي آزاد بشود؟ گفت: چرا، خيلي هم دلم مي خواهد. گفت: من غلام عثمانم، عثمان با من شرط کرده که اگر تو اين پول را بگيري مرا آزاد کند. محض اين که من آزاد بشوم اين پول را بگير. ايو پول را بگير نه براي خودت براي اين که من آزاد بشوم. گفت: خيلي دلم مي خواهد تو آزاد بشوي ولي خيلي متأسفم که اگر اين پول را بگيرم تو آزاد شده اي ولي خودم غلام عثمان شده ام.
ميانجي صلح(3)
اين در نهج البلاغه است، و تاريخ هم به طور قطع و مسلم همين را مي گويد. به عثمان مي فرمود: من مي ترسم بر اين که تو آن پيشواي مقتول اين امت باشي، و اگر تو کشته شوي باب قتل بر اين امت باز خواهد شد، فتنه اي در ميان مسلمين پيدا مي شود که هرگز خاموش نشود.
پس علي عليه السلام حتي در اواخر عهد عثمان که بدترين دوره هاي زمان عثمان بود نيز ميانجي واقع مي شود ميان شورشيان و عثمان.
در ابتداي خلافت عثمان هم وقتي که آن نيرنگ عبدالرحمن بن عوف طي شد... در آنجا آمدند به حضرت اعتراض کردند که چرا اين طور شد؟ حال که اينها چنين کاري کردند تو جه مي کني؟ (در نهج البلاغه است) فرمود:
والله لا سلمن ما سلمت امور المسلمين، و لم يکن فيها جور الا علي خاصه.(4)
مادامي که ستم بر شخص من است ولي کار مسلمين بر محور و مدار خودش مي چرخد، و آن کسي که به جاي من هست اگر چه به ناحق آمده، اما کارها را عجالتا درست مي چرخاند، من تسليمم و مخالفتي نمي کنم.
سکر نعمت (5)
در خطبه ي 149 [از نسخه ي في ظلال] مي فرمايد:
ثم انکم معشر العرب أغراض بلايا قد اقتربت، فاتقوا سکرات النعمه، واحذروا بوائق النقمه.(6)
شما مردم عرب هدف مصائبي هستيد که نزديک است. همانا از «مستي هاي نعمت» بترسيد و از بلاي انتقام بهراسيد.
آنگاه علي عليه السلام شرح مفصلي درباره ي عواقب متسلسل و متداوم اين ناهنجاريها ذکر مي کند. در خطبه ي 185 [از نسخه ي في ظلال] آينده ي وخيمي را براي مسلمين پيشگويي مي کند. مي فرمايد:
ذلک حيث تسکرون من غير شراب، بل من النعمه و النعيم. (7)
آن، در هنگامي است که شما مست مي گرديد، اما نه از باده، بلکه از نعمت و رفاه.
آري سرازير شدن نعمت هاي بي حساب به سوي جهان اسلام و تقسيم عادلانه ثروت و تبعيض هاي ناروا، جامعه ي اسلامي را دچار بيماري مزمن «دنيا زدگي» و «رفاه زدگي» کرد و تخم فتنه ها(8) در همين جا کاشته شد و بعد هم اشخاص نامناسبي از امويها زمام کارها را در دست گرفتند و به تعبير اميرالمؤمنين «أثره» پيش آمد، مظالم زيادي واقع شد، عده اي را نعمت بادآورده و رنج نبرده مست کرد و از هوش برد و عده اي ديگر که محروم و مظلوم بودند عکس العمل انتقام نشان دادند و کشمکش شروع شد که (اينها) در همان دو جمله ي اميرالمؤمنين خلاصه مي شود: «اتقوا سکرات النعمه واحذروا بوائق النقمه»؛ دو عامل نعمت و نقمت کار خودش را کرد...
[علي عليه السلام در خطبه ي 127 خود] مي فرمايد:
و قد اصبحتم في زمن لا يزداد الخير فيه الا ادبارا ، و لا الشر فيه الا اقبالا ، و لا الشيطان في هلاک الناس الا طمعا ، فهذا او ان قويت عدته، و عمت مکيدته، و امکنت فريسته، اضرب بطرفک حيث من الناس، فهل تبصر الا فقيرا يکابد فقرا ، او غنيا بدل نعمه الله کفرا ، او بخيلا اتخذ البخل بحق الله وفرا ، او متمردا کأن بأذنه عن سمع المواعظ وقرا . اين خيارکم و صلحائکم و أين احرارکم و سمحائکم، و اين المتورعون في مکاسبهم، و المتنزهون في مذاهبهم.(9)
اين زمان زماني است که خير پشت کرده و شر رو آورده و راه طمع شيطان باز شده، قدرت شيطان زياد شده و فريبش عموميت پيدا کرده و شکارش آسان شده؛ به هر طرف مي خواهي نظر بينداز و ببين، آيا جز ناهمواري ها و ناهماهنگي ها خواهي ديد؟ از يک طرف فقرايي مي بيني که در چنگال مهيب فقر و تنگدستي دست و پا مي زنند و از طرف ديگر ثروتمند کافر نعمت و ناسپاس و بخيلي مي بيني که منع حقوق الهي را وسيله جمع مال قرار داده، و يا گوشهاي سنگين مي بيني که سخن حق در آنها اثري ندارد؛ کجا رفتند خوبان و صالحين شما، کجايند آزادگان و با گذشتها و فداکارها؟
علي عليه السلام با اين جريان که خطر عظيمي براي جهان اسلام بود و دنباله اش کشيده شد، مبارزه مي کرد و کساني را که موجب پيدايش اين درد مزمن شدند انتقاد مي کرد. خودش در زندگي شخصي و فردي درست در جهت ضد آن زندگي ها عمل مي کرد، هنگامي هم که به خلافت رسيد در صدر برنامه اش مبارزه با همين وضع بود.
انقلابيون و عثمان(10)
در زمان حيات عثمان؛ تنها کسي که انقلابيون او را قبول داشتند و عثمان هم گاهي او را قبول مي کرد و گاهي رد ، حضرت علي عليه السلام بود که نقش رابط را ميان انقلابيون و عثمان عمل مي کرد. علي عليه السلام همواره عثمان را نصيحت مي کرد که دست از روشش بردارد و به خواسته هاي مردم جواب مثبت بدهد و افراد فاسدي را که در اطرافش هستند کنار بگذارد.
در رأس اين اطرافيان فاسد، مروان بن حکم قرار داشت، مروان و پدرش را پيامبر صلي الله عليه و آله چون وجودشان را خطرناک تشخيص داده بود به خارج از مدينه تبعيد کرده بود و فرموده بود اينها نبايد به مدينه بيايند زيرا که ايجاد فتنه خواهند کرد. در زمان ابوبکر، عثمان از او خواست که اجازه دهد آنها به مدينه بازگردند. ابوبکر قبول نکرد و گفت: کساني را که پيامبر آنها را تبعيد کرده؛ من اجازه نمي دهم برگردند. در زمان عمر نيز، عثمان از او درخواست کرد تا اجازه ي برگشت آنها را بدهد. عمر نيز قبول نکرد. و بالأخره وقتي خود عثمان به خلافت رسيد نه تنها به آنها اجازه داد که مدينه بيايند، بلکه مروان حکم را به عنوان شخص دوم حکومت اسلامي تعيين کرد و همين شخص بود که منشأ بسياري از نارضائيها شده بود.
در زمان خلافت عثمان، علي عليه السلام مکرر به او تذکر داده بود که مروان را بيرون کند. او نيز گاهي قول مي داد و بعد دوباره زير قولش مي زد. عثمان آن قدر عهد شکني کرد و آن قدر تعلل و تسامخ به خرج داد و آن قدر به خواست مردم بي اعتنائي کرد تا اين که بالأخره انقلابيون به خانه اش حمله کردند و او را به قتل رساندند.
نقش ماهرانه ي معاويه در قتل عثمان(11)
اين قسمت فوق العاده جالب است، علي پرده از رازي برمي دارد که چشم تيزبين تاريخ کمتر توانسته است آن را کشف کند، تنها در عصر جديد است که محققان با دستياري و رهنمائي اصول و روان شناسي و جامعه شناسي از زواياي تاريخ اين نکته را بيرون آورده اند اگر نه، اکثر مردم دوره هاي پيشين باور نمي کردند که معاويه در قتل عثمان دست داشته باشد و يا حداقل در دفاع از او کوتاهي کرده باشد.
معاويه و عثمان هر دو اموي بودند و پيوند قبيله اي داشتند، امويان بالخصوص چنان پيوند محکم براساس هدفهاي حساب شده و روشهاي مشخص شده داشتند که مورخين امروز پيوند آنها را از نوع پيوندهاي حزبي در دنياي امروز مي دانند.
يعني تنها احساسات نژادي و قبيله اي، آنها را به يکديگر نمي پيوست، پيوند قبيله اي زمينه اي بود که آنها را گرد هم جمع کند و در راه هدفهاي مادي متشکل و هماهنگ نمايد. معاويه شخصا نيز از عثمان محبت ها و حمايت ها ديده بود و متظاهر به دوستي و حمايت او بود، لذا کسي باور نمي کرد که معاويه باطنا در اين کار دست داشته باشد.
معاويه که تنها يک هدف داشت و هر وسيله اي را براي آن هدف مباح مي دانست و در منطق او و امثال او نه عواطف انساني نقشي دارد و نه اصول، آن روزي که تشخيص داد از مرده ي عثمان بهتر مي تواند بهره برداري کند تا از زنده ي او و خون زمين ريخته ي عثمان بيشتر به او نيرو مي دهد تا خوني که در رگهاي عثمان حرکت مي کند؛ براي قتل او زمينه چيني کرد و در لحظاتي که کاملا قادر بود کمکهاي مؤثري به او بدهد و جلو [ي] قتل او را بگيرد، او را در چنگال حوادث تنها گذاشت.
ولي چشم تيزبين علي دست نامرئي معاويه را مي ديد و جريانات پشت پرده را مي دانست، اين است که رسما خود معاويه را مقصر و مسؤول در قتل عثمان معرفي مي کند.
در داستان(12) قتل عثمان هيچ کس به اندازه اميرالمؤمنين سعي نکرد براي خواباندن فتنه؛ چيزي که بود، سخن حضرت و پيشنهادهاي حضرت مورد قبول قرار نگرفت. در ضمن يک نامه در جواب معاويه که آن حضرت را به اين کار متهم مي کرد مي نويسد:
فاينا کان اعدي له، و اهدي الي مقاتله، أمن بذل له نصرته فاستقعده و استکفه، أم من استنصره فتراخي عنه و بث المنون اليه، حتي اتي قدره عليه. کلا والله «لقد علم الله المعوقين منکم و القائلين لاخوانهم هلم الينا و لا يأتون البأس الا قليلا ».(13) (14)
مي فرمايد:
تو امروز مرا متهم مي کني و مرا مي خواهي مسؤول قتل او قلمداد کني؛ آيا از ما دو نفر آن کس که با کمال حسن نيت درباره ي عثمان خيرخواهي کرد و او خودش نخواست بپذيرد و او دعوت به سکوت کرد مسؤول خون عثمان است و يا آن کس که عثمان از او کمک خواست و او کمک نکرد چون ديد از کشته ي عثمان بهتر مي تواند بهره برداري کند؟
عثمان را نگذاشتند پيشنهادهاي اميرالمؤمنين را بپذيرد ولي عثمان مکرر از معاويه کمک خواست و معاويه چون خودش را از لحاظ تجهيزات آماده مي ديد و موقع را براي زعامت و زمامداري شخص خودش مناسب مي ديد به تقاضاهاي پي در پي عثمان ترتيب اثر نداد و منتظر بود که کي خبر مرگ عثمان برسد که بهانه به دست او بيفتد.
در يک نامه ي ديگر، اميرالمؤمنين به معاويه مي نويسد:
فانک انما نصرت عثمان حيث کان النصر لک، و خذلته حيث کان النصر له.(15)
تو آن وقت که اگر اقدام مي کردي به نفع او بود نامي از نصرت او نبردي اما وقتي که نام او سبب پيشرفت کار خودت شد فرياد و اعثماناه بلند کردي.
باز علي عليه السلام اين جمله را مکرر مي فرمود:
و انهم ليطلبون حقا هم ترکوه، و دما هم سفکوه.(16)
اينها حقي را مطالبه مي کنند که خودشان ترک کردند و قصاص خوني را مي خواهند که خودشان ريختند.
اين را در مورد تمامي کساني که خون عثمان را بهانه قرار داده بودند مي فرمود، مثل طلحه و زبير و عمروعاص و معاويه و کسان ديگر.
پي نوشت :
1- پيرامون انقلاب اسلامي، صص144-143.
2- سيري در سيره ي نبوي، صص71-70.
3- سيري در سيره ي ائمه ي اطهار عليهم السلام، صص 61-60.
4- نهج البلاغه، [ترجمه ي دکتر شهيدي]، خطبه ي 74، [ص 56].
5- سيري در نهج البلاغه، صص 262-261.
6- نهج البلاغه، [ترجمه ي دکتر شهيدي]، خطبه ي 151، ص 147. (گردآورنده)
7- همان، خ187، ص240 (گردآورنده)
8-حکمتها و اندرزها، صص 134-132.
9- نهج البلاغه، [في ظلال]، خطبه ي 127، [و همان، ترجمه ي دکتر شهيدي]، خطبه ي 129، ص 128-127.
10- پيرامون انقلاب اسلامي، صص145-144.
11- سيري در نهج البلاغه، صص 168-167.
12- حکمتها و اندرزها، صص 135-134 و همچنين براي اطلاعات بيشتر ر.ک به: سيري در نهج البلاغه، صص 170-168.
13- اقتباس از آيه ي 18. سوره ي احزاب.
14- نهج البلاغه، [ترجمه ي دکتر شهيدي]، نامه ي28، [ص 293].
15- همان، نامه ي 37، [ص 37].
16 - همان، خطبه ي 22، [ص 22]؛ [ في ضلال، خطبه ي] 135 و نهج البلاغه، [ترجمه ي دکتر شهيدي، خطبه ي137، ص 134].
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}