در مدح امام هادی(علیه السلام) – قسمت دوم و پایانی


 

 

امشب اگر مرغ دلم نواى خوشتر آورد
به سامرا پر کشد و خبر ز دلبر آورد
مژده‏ اى از شکفتن گلى معطر آورد
مادر او ز خرمى دست دعا برآورد
دعا کند ز جان و دل ز بهر نور دیده ‏اش
به وجد و شادمانى از مقدم نو رسیده‏ اش
مرا به جان و دل بود شور و نواى سامرا
مدام بر سرم بود حال و هواى سامرا
عمر اگر طلب کنم هست براى سامرا
مگر که قسمتم شود صحن وسراى سامرا
من از ازل شیفته و محو امام هادیم
اوست به سیر قرب حق به صبح و شام هادیم
اى که بشد ماسوا ریزه خور عطاى تو
باب نجات دوستان دست گره گشاى تو
کنند خیل انبیا مدح تو و ثناى تو
حصن امام من بود مهر تو و ولاى تو
خلق جهان از نیاز نشسته‏ اند بر درت
توئى امام هادى و فاطمه است مادرت
تو با نگاه رأفت دل ز همه ربوده ‏اى
راه بهشت را به ما ز مرحمت نموده ‏اى
باب عنایت و کرم به روى ما گشوده‏ اى
گرد ملال و رنج را ز جان ما زدوده‏ اى
به حقِ حق که قلبها شده است جایگاه تو
خیر و سعادت بشر بسته به یک نگاه تو
نمانده مهلتى دگر ز عمر این سفر مرا
کسى نه آگه از دلم به غیر دادگر مرا
به غیر وصل کوى او چه حاجتى دگر مرا
فراق و هجر مهدى اش نموده خونجگر مرا
خدا کند حکومت جهانى‏ اش بپا شود
مگر بدست او (رضا) دشمن دین فنا شود

اى رخ تو نور هدایت ما
دیدن روى تو بشارت ما
به لحظه‏ ى رسیدنت در جهان
گل جمال تو طراوت ما
در شب تار ظلمت عالم است
یاد تو مایه هدایت ما
پهنه‏ ى خشک قلب ما چون کویر
وجود تو سحاب رحمت ما
وقت شکوفایى رخساره‏ات
اوج بهار پر عطوفت ما
به هر کجا که حلقه ‏ى ذکر توست
باغ جنان، بهشت و جنت ما
گوشه‏ ى چشمان تو محشر کند
قامت سرو تو قیامت ما
چون که حیات ما ز تو شد اهدا
هدیه به تو کل محبت ما
اوج تمناى دل ما تویى
زیارتت تمام منت ما
نام تو آیین توسل عشق
به لحظه لحظه ‏هاى خلوت ما
قبله قلب عاشقان سامرا
به جانب تو دست حاجت ما
زیارت جامعه‏ ى تو مولا
پایه و منشور ولایت ما
زمزمه‏ ات زمزم لب‏ها شده
اى دهمین نور امامت ما
به سوى سامرا، گل فاطمه
اذن بده بهر زیارت ما
شاعر: شهاب

بر سوى اهل عالمین، اى که سحاب رحمتى
جهان کویر تشنه و، تو ابر پر کرامتى
جلوه‏ ى کامل خدا، منشا چشمه ‏ى هدى
گم شدگان خسته را، تو پرچم هدایتى
کسى که مى‏ کند سفر، به هر کجا و هر طرف
رسد به کعبه‏ ى وصال، اگر کنى اشارتى
گوشه‏ ى چشم سی‏ات، نشان دهد مسیر عشق
تو رهنماى عالم و رحمت بى نهایتى
نماز قلب عاشقان، راز ونیاز عارفان
رمز مناجاتى و هم، قبله و باب حاجتى
تویى على چهارمین، بین ائمه هادیا
تو امتداد عترت و سلاله ‏ى نبوتى
عهد ولایت دلم، زیارت جامعه ‏ات
به روز بى کسى من، تو صاحب شفاعتى
شاعر: شهاب

آن نازنین که وصف جمالش خدا کند
امشب خدا کند که نگاهى به ما کند
آن دلنواز از دل و از جان عزیزتر
باشد که درد جان و دل ما دوا کند
آن بى نیاز از همه غیر خدا خوش است
ما را گره ز کار فرو بسته وا کند
آن محو ذات خالق و بى اعتنا به خلق
شاید بما شکسته دلان اعتنا کند
آن چشمه دعا که دعا مستجاب از اوست
چون مى‏ شود به حالت ما هم دعا کند
پیوند خورده زندگى ما به مهر او
این رشته را کس نتواند جدا کند
عالم به خوان رحمت او میهمان ولى
یک تن نشد که حق نمک را ادا کند
خواهد کند ثناى کسى را اگر کسى
بهتر همین که مدحت ابن الرضا کند
ابن الرضاى دوم و چارم ابوالحسن
که امشب جهان را ز رخش با صفا کند
چارم على ز عترت و نور دل جواد
کو چون جواد لطف نماید عطا کند
گویى على به روى محمد کند نگاه
چون این پسر بروى پدر دیده وا کند
هادى دهم امام که در روزگار خویش
جابر سریر معدلت مرتضى کند
دیدار او کدورت دل را جلا دهد
ایماى او حوائج مردم روا کند
باید رضا خاطر او آورد بدست
خواهد ز خود هر آنکه خدا را رضا کند
آنکو کند فصیح تکلم به هر زبان
کى از جواب راز دل ما ابا کند
کار خدا به امر خدا مى ‏کند بلى
من عاجزم از این که بگویم چها کند
ابن السبیلک چون زابن الرضا سوال
از راز بعثت سه تن از انبیاء کند
گیرد جوان خویش و نشیند ز پا و باز
یحیى ابن اکثم از پى او ادعا کند
او نیز مفتضح ز سوال و جواب خویش
اقرار بر فضیلت آن مقتدا کند
اى هر چه هست عالم و آدم فداى او
در حفظ دین چو هستى خود را فدا کند
در راه سر بلندى قرآن کند درنگ
بر او هر آنقدر متوکل جفا کند
از جور و ظلم دشمن و تبعید و حبس و قتل
راضى بهر چه حکمت حق اقتضا کند
با سعى و صبر خویش بگرد حریم دین
هر جا حصار محکمى از نو بنا کند
نور خدا کجا و بساط شراب آه
خصم سیاه دل ز خدا کى حیا کند
کى آید از ولى خدا خواندن سرود
خواند ولى چنانچه سرورش عزا کند
او مایه‏ ى حیات جهان است واى دریغ
دشمن و را شهید بزهر جفا کند
اى یادگار آل محمد خدا بما
لطفى اگر کند ز طفیل شما کند
صاحبدلى کجاست که چون ابن مهزیار
بر دیده خاک پاى تو را توتیا کند
اى زاده‏ى جواد و بسان پدر جواد
مهرت نشد که قهر به سوى گدا کند
افتاده‏ ام بدام بلا یا ابالحسن
غیر از تو کیست؟ آنکه ز دامم رها کند
دست گدایى من و دامان تو بلى
جز سوى تو گداى تو رو در کجا کند
من بنده ذلیلم و تو خسرو جلیل
چونت ثنا کنم که خدایت ثنا کند
خواهم که بیش مدح تو آرم ولى ز عجز
این طبع نارسا به همین اکتفا کند
باشد که حق بخاطر تو یا ابالحسن
ایمان کاملى به موید عطا کند
رضا موید

بگو ستاره روند، که نور ماه آمده
او که به شمس و کهکشان بوده گواه آمده
آمده آن که آسمان، گشته همیشه گرد او
به دیدن مه رخش ببین، که ماه آمده
طراوت چهره‏ ى او، دل ز بهار مى ‏برد
گل بنموده طَرْفِ او، بهر نگاه آمده
از حجرالاسود آن دیده‏ ى مشکینه و مست
کعبه به دیدار همین، چشم سیاه آمده
بهر خرید این نگار، آمده کاروان دل
مگر دوباره یوسف از، درون چاه آمده
به شام تار عاشقان، سحر دمیده از صفا
سپیده‏ ى روشن عشق، به صبحگاه آمده
از رخ تابنده ‏ى او، شمس و قمر بنده ‏ى او
عشق بود زنده‏ى او، به دل پناه آمده
عرش به خاک مقدمش، بوسه ناز مى‏ زند
کعبه طواف مى‏ کند، که قبله گاه آمده
بس که ز روى دلکشش، نور خداى جلوه کرد
بهر پرستش ملک، به اشتباه آمده
هدایت از جمال او، نمود جستجوى ره
بگو به جمع گمرهان، هادى راه آمده
الا امیر سامرا، کن نظرى به سوى ما
بنده و عبد سائلى، غرق گناه آمده
شاعر: شهاب

امشب فزوده‏ اند صفاى مدینه را
نور خدا گرفته فضاى مدینه را
با جلوه‏ هاى اشرقت الارض قدسیان
بستند چلچراغ سماى مدینه را
روح الامین بیاد بهار نزول وحى
گلبوسه مى ‏زند سرو پاى مدینه را
بیت النبى و گنبد خضرا و مسجدش
بخشیده لطف صحن و سراى مدینه را
در وادى قبا به تماشا نشانده‏ اند
آن نخلهاى سبز قباى مدینه را
آن گونه خرم است که گویى گشوده ‏اند
بر هشت خلد پنجره‏ هاى مدینه را
عطر و گلاب لاله بدین گونه دلپذیر
تغییر داده حال و هواى مدینه را
نور جمال حضرت هادى است که اینچنین
روشن چو روز کرده فضاى مدینه را
ماهى دگر به محور خورشید عشق تافت
تا روشنى دهد همه جاى مدینه را
آنسان که بود هجرت والاى احمدى
تاریخ ساز شهر و بناى مدینه را
این وارث رسول هم از راز هجرتش
تا سامرا رساند صفاى مدینه را
گلبانگ شادى است بگوش فرشتگان
فریاد مکه را و نداى مدینه را
کاین ماه جلوه‏اى ز جمال محمد است
ابن الرضاى دوم آل محمد است
رضا موید

امشب جهان از خرمى مانند رضوان مى‏ شود
نور خدا در طور جان امشب فروزان مى‏ شود
از آسمان مکرمت تابنده گردد اخترى
روشنگر دنیا و دین ز آن روى تابان مى‏ شود
امشب زمین و آسمان در عشرت و ساغر زنان
چون ساقى کوثر على خشنود و خندان مى ‏شود
از بوستان معرفت سر مى‏ زند زیبا گلى
کاین عالم خاکى از آن همچون گلستان مى ‏شود
نورى به عالم جلوه گر گرددبه هنگام سحر
روشن زمین و آسمان زآن نور رخشان مى ‏شود
سر چشمه فیض خدا نور دو چشم مصطفى
سر حلقه اهل ولا محبوب جانان مى‏ شود
خورشید برج ارتضا آن یادگارى از رضا
ابن الرضا امشب پدر از لطف یزدان مى ‏شود
در زهد و دانش مصطفى در زور و بازو مرتضى
حلمش چو حلم مجتبى در ملک امکان میشود
بر فاطمه نور دو عین آزاده مانند حسین
احیاگر احکام دین پیدا و پنهان مى‏ شود
عابد، بسان عابدین چون باقر علم الیقین
در دانش و علم و خرد مشهور دوران مى ‏شود
صادق بود در راستى هم جعفر و موساستى
مدهوش در سیناى او موسى عمران مى‏ شود
پور امام هفتمین کز بعد او روى زمین
هم رهبر و هم رهنما بر نوع انسان میشود
فرزند دلبند تقى او را لقب آمد نقى
هم زاهد و هم متقى هم رکن ایمان مى‏ شود
هر کس ندارد در جهان مهر و تولایش به دل
کى طاعت صد ساله‏ اش مقبول یزدان مى ‏شود
آن بهترین خلق خدا آخر در این دار فنا
مسموم زهر اشقیا در راه قرآن مى ‏شود
خسرو نژاد

اى امام دهمین، اى همه معناى دین
آشنا با نام تو جمله اهل یقین
هر کس شد مست تو از شراب دست تو
شد به پا از هست تو، آسمانها و زمین
ما نبودیم و غمت در دل ما جا گرفت
عاشقى معنا گرفت، چون به یادت شد قرین
هر که دیده طلعتت مانده مات و حیرتت
دل کشیده منتت تا شود با تو عجین
جان فداى جان تو، یک جهان خواهان تو
ریزه خوار خوان تو، انبیاء و مرسلین
هادى دلها تویى، دلبر زهرا تویى
قبله گاه ما تویى اى بهشت دلنشین
مصحف جامعه ‏ات شرحى از ولایتت
دین ما محبتت تا به روز آخرین
شهاب

اى ماه، مستنیر ز نور لقاى تو
خورشید کسب فیض کند از ضیاى تو
اى خاص و عام از کرمت برده صبح و شام
پیوسته فیض از سر خوان عطاى تو
اى جبرییل میر ملک پیک انبیاء
خدمتگذار بر در دولتسراى تو
اى عاشر الائمه على النقى که هست
چشم امید خلق به مهر و وفاى تو
اى پور پاک معنى جود وکرم جواد
حاتم هزار بار خجل از ثناى تو
اى مظهر جلال و جمال خداى فرد
شد طوطیاى چشم ملک خاک پاى تو
در هر دو کون خرم و شاد است و رستگار
در دل هر آنکه داشت فروغ ولاى تو
خوفش ز آفتاب جز این است بى سخن
در دهر هر که زیست به تحت لواى تو
تا مدفن شریف تو شد سرّ من رأى
جان بخش و غم زداى شد از صفاى تو
زد طعنه بر بهشت برین هر کسى که دید
آن گنبد منور و صحن وسراى تو
اى هادى هدایت دین مبین حق
اى آنکه مدح خوان تو باشد خداى تو
(علامه) با بضاعت فکرش کجا سزد
انشا کند چکامه مدح و ثناى تو
علامه مازندرانى

بده ساقى مى‏ مستانه ‏ام امشب
که مشتاق رخ جانانه‏ ام امشب
بپا کن عشرتى دیگر پى شادى
به یمن مقدم فرخنده ى هادى
دهم حجت ز لطف حضرت بارى
پدید آمد که دین حق کند یارى
چراغانى شده بیت جواد امشب
پیمبر با على گردیده شاد امشب
مکن غفلت مکن غفلت بزن جامى
به یمن اینچنین فرخنده ایامى
امامى کز سوى حى خبیر آمد
میان عید قربان و غدیر آمد
درود حق به هادى وبه میلادش
به باب او جواد و جمله اجدادش
قدیر اصفهانى

خوش آن دل کز ازل دارد ولاى حضرت هادى
خوش آن سر کو بساید رخ به پاى حضرت هادى
دلا گر رستگارى خواهى ازحول صف محشر
نما از حق طلب ظلّ لواى حضرت هادى
بجو از حق ولایش را همى جود و عطایش را
صفاده گنج دل را از صفاى حضرت هادى
ببر نام گرامیش که باشد حل هر مشکل
بکوب از جان در دولتسراى حضرت هادى
به هر دردى دوا نامش که در بازار حق عامش
شفا بخش امم دارالشفاى حضرت هادى
نبى اصل و على اسمى که جان عالمش قربان
که شد ایجاد دو عالم براى حضرت هادى
على بن محمد هادى دین حجت عاشر
که عاجز نطق قاصر در ثناى حضرت هادى
چگونه مدح شاهى را توان گفتن که مداحش
بود همواره در قرآن خداى حضرت هادى
عبادت را بود شرح قبولى دوستى او
قبول افتد اگر باشد رضاى حضرت هادى
بود جشن جنان محض و بغضش آتش نیران
بود غلمان غلام آشناى حضرت هادى
غلامرضا آذر مشهدى

دهمين حجت خدا هادى
دهمين مير و پيشوا هادى
دهمين جانشين پيغمبر
نهمين پور مرتضى هادى
دهمين دادرس به خلق جهان
دهمين شافع جزا هادى
دهمين گل ز گلشن زهرا
ثمر نخل طاوها هادى
مظهر جود و نور چشم جواد
جد مهدى مه لقا هادى
حاجت ما ظهور مهدى توست
حاجت ما روا نما هادى
جشن ميلاد تو مبارك باد
بر همه خلق ما سوا هادى
متوكل نمود مسمومت
كشته زهر اشقيا هادى
دستگيرى كن از هنرور خويش
تا نيفتاده او ز پا هادى

چو بر سرير ولايت نشست خسرو دين
فلك نهاد به درگاه او سر تمكين
بيا كه صبح هدايت دميد و شد تابان
در آسمان ولايت ستاره دهمين
ز نسل احمد مرسل ز دوده حيدر
ز نور فاطمه طاووس باغ عليّين
ز آسمان امامت دميد خورشيدي
كه آفتاب جمالش گرفت روي زمين
به سالكان حقيقت دهيد مژده كه گشت
امام هادي فرمانروا و رهبر دين
ستاره‌اي كه ز انوار چهره، روشن كرد
فضاي كون و مكان را به نور علم و يقين
مه سپهر فضيلت، محيط جود و كرم
شه سرير ولايت چراغ شرع مبين
طليعه‌اي كه ز بهر طواف شمع رُخش
گشوده بال چو پروانه جبرئيل امين
شهنشهي كه شهان پيش خاك درگاهش
كشيده دست ز تخت و كلاه و تاج و نگين
مهي كه بهر تماشاي آفتاب رُخش
نشسته در صف گردون ستارگان به كمين
سُرور سينه زهرا، سليل ختم رسل
نهال گلشن طاها و روضه ياسين
به پيش تربت پاكش دم از بهشت مزن
كه خاك اوست مصفّاتر از بهشت‌ برين
ضمير اهل يقين از صفاي او روشن
دهان اهل ادب از كلام او شيرين
رُخش طليعه آيات كبرياست بخوان
صفات ذات خدا را از آن خطوط جبين
چو دُرّ لئالي طبعش به گوش دل آويز
كه طبع اوست گرانمايه گنج دُرّ ثمين
شهي كه حكم ولايش ز بامداد ازل
نوشته كلك قضا بر صحيفه تكوين
حصار علم و يقين شد به دست اوستوار
كتاب فضل و شرف شد به نام او تدوين
"رسا" چو خواست كه دفتر به زيور آرايد
نموده نامه به نام مباركش تزيين

امشب جهان از خرمى مانند رضوان مى‏ شود
نور خدا در طور جان امشب فروزان مى‏ شود
از آسمان مكرمت تابنده گردد اخترى
روشنگر دنيا و دين ز آن روى تابان مى‏ شود
امشب زمين و آسمان در عشرت و ساغر زنان
چون ساقى كوثر على خشنود و خندان مى ‏شود
از بوستان معرفت سر مى‏ زند زيبا گلى
كاين عالم خاكى از آن همچون گلستان مى ‏شود
نورى به عالم جلوه گر گرددبه هنگام سحر
روشن زمين و آسمان زآن نور رخشان مى ‏شود
سر چشمه فيض خدا نور دو چشم مصطفى
سر حلقه اهل ولا محبوب جانان مى‏ شود
خورشيد برج ارتضا آن يادگارى از رضا
ابن الرضا امشب پدر از لطف يزدان مى ‏شود
در زهد و دانش مصطفى در زور و بازو مرتضى
حلمش چو حلم مجتبى در ملك امكان ميشود
بر فاطمه نور دو عين آزاده مانند حسين
احياگر احكام دين پيدا و پنهان مى‏ شود
عابد، بسان عابدين چون باقر علم اليقين
در دانش و علم و خرد مشهور دوران مى ‏شود
صادق بود در راستى هم جعفر و موساستى
مدهوش در سيناى او موسى عمران مى‏ شود
پور امام هفتمين كز بعد او روى زمين
هم رهبر و هم رهنما بر نوع انسان ميشود
فرزند دلبند تقى او را لقب آمد نقى
هم زاهد و هم متقى هم ركن ايمان مى‏ شود
هر كس ندارد در جهان مهر و تولايش به دل
كى طاعت صد ساله‏ اش مقبول يزدان مى ‏شود
آن بهترين خلق خدا آخر در اين دار فنا
مسموم زهر اشقيا در راه قرآن مى ‏شود

امشب فزوده‏ اند صفاى مدينه را
نور خدا گرفته فضاى مدينه را
با جلوه‏ هاى اشرقت الارض قدسيان
بستند چلچراغ سماى مدينه را
روح الامين بياد بهار نزول وحى
گلبوسه مى ‏زند سرو پاى مدينه را
بيت النبى و گنبد خضرا و مسجدش
بخشيده لطف صحن و سراى مدينه را
در وادى قبا به تماشا نشانده‏ اند
آن نخلهاى سبز قباى مدينه را
آن گونه خرم است كه گويى گشوده ‏اند
بر هشت خلد پنجره‏ هاى مدينه را
عطر و گلاب لاله بدين گونه دلپذير
تغيير داده حال و هواى مدينه را
نور جمال حضرت هادى است كه اينچنين
روشن چو روز كرده فضاى مدينه را
ماهى دگر به محور خورشيد عشق تافت
تا روشنى دهد همه جاى مدينه را
آنسان كه بود هجرت والاى احمدى
تاريخ ساز شهر و بناى مدينه را
اين وارث رسول هم از راز هجرتش
تا سامرا رساند صفاى مدينه را
گلبانگ شادى است بگوش فرشتگان
فرياد مكه را و نداى مدينه را
كاين ماه جلوه‏اى ز جمال محمد است
ابن الرضاى دوم آل محمد است

گرفته جان نفسم در ثناى حضرت هادى
دُر سخن بفشانم به پاى حضرت هادى
نداشت طوطى جانم هنوز لانه به جسمم
كه بود مرغ دلم آشناى حضرت هادى
صفا و مروه كجا و حريم يوسف زهرا
صفاست در حرم با صفاى حضرت هادى
مقربان الهى فرشتگان بهشتى
كشند منت لطف و عطاى حضرت هادى
ز دست رفته شكيبم خدا كند كه نصيبم
شود زيارت صحن و سراى حضرت هادى
درندگان زمين التجا برند به سويش
پرندگان هوا در هواى حضرت هادى
اگر به سامره‏ ام اوفتد گذر سرو جان را
كنم نثار به گنبد نماى حضرت هادى
دلم كه درد گناهش به احتضار كشانده
پناه برده به دارالشفاى حضرت هادى
مرا چه قدر كه گردم گداى خاك نشينش
كه هست خازن جنت گداى حضرت هادى
دهد به روح لطيف ملك، صفا و طراوت
ملاحت سخن دلرباى حضرت هادى
به خاك عطر بهشتى پراكند اگر آيد
نسيمى از طرف سامراى حضرت هادى
به عمر دهر مرا گر دهند عمر، نيرزد
به لحظه‏ اى كه كنم جان فداى حضرت هادى
به تيرگى نبرى روى و راه خود نكنى گم
هدايت است به ظل لواى حضرت هادى
بخوان زيارت پر فيض جامعه كه برى پى
به ارزش سخن دلرباى حضرت هادى
مرا رضايت ابن الرضا خوش است كه دانم
بود رضاى خدا در رضايت حضرت هادى

مژده ز ميلاد ولى عشر
هادى دين زاده خير البشر
مژده ز ميلاد على النقى
هادى دين نوگل باغ تقى
سبط نبى مير همه متقى
شبل على بحر نقاوت نقى
شاه عشر هادى جن و بشر
هادى دين زاده خير البشر
مژده ز ميلاد ولى زمين
شبل على والد پاك حسن
ماه دهم بارقه ذوالمنن
زاده زهرا وصى بوالحسن
شمس هدى پادشه بحر و بر
هادى دين زاده خير البشر
مژده ز ميلاد شه ملك دين
نور خدا سرور اهل يقين
محور دين عروه اهل يقين
حجت حق مظهر جان آفرين

آفتاب عزّت از عرش جلال آمد پديد
روز عيد شادمانى را هلال آمد پديد
آفتابِ فضل، تابان گشت از كوه شكوه
ظلمت شب هاى هجران را وصال آمد پديد
روز، روزِ شادى و وقت نشاط آمد از آنك *
بهترين روزهاى ماه و سال آمد پديد
اخترى گرديد از برج ولايت جلوه گر
كز جمالش آيتى فرخنده فال آمد پديد
آسمان علم را تابنده ماه آمد عيان
گلستان شرع را خرم نهال آمد پديد
در سپهر عزّ و شوكت آفتاب آمد فراز
بر هماى دين و دانش پر و بال آمد پديد
دشمنان را مايه درد و الم شد آشكار
دوستان را دافع رنج و ملال آمد پديد
اى مسلمان ديده ات روشن كه از لطف خدا
هادى الامّه شه احمد خصال آمد پديد
عشق و دل را موجبات اتّحاد آمد عيان
جان و تن را موجبات اتّصال آمد پديد
ركن دين بحر سخا غيث كرم، غوث امم
نور حق شمس الضحى، فضل الكمال آمد پديد
عالمى فضل و تعالى، قلزمى علم و كمال
بر سرير جاه و اورنگ جلال آمد پديد
شوكت و جاه و سعادت را محيط(3) آمد عيان
حكمت و علم و فضيلت را جمال آمد پديد
جلوه ديگر به خود بگرفت عالم بهر آنك
بر رخ زيباى خلقت خط و خال آمد پديد
هر چه خواهى از خدا «طايى» بخواه امروز چون
بهر حاجت خواستن نيكو محال آمد پديد

ساقى امشب با پيمانى دگر
سفره رنگين كرده بهر تازه مهمانى دگر
باغبان را گو بپاشد بذر شادى در زمين
تا ببارد ابر رحمت باز بارانى دگر
بايد آدم در جنان امشب گل افشانى كند
تا به تخت گل نشيند جان جانانى دگر
تا نترسد نوح پيغمبر ز طوفان بلا
رحمت حق كرده بر پا باز طوفانى دگر
آتش نمروديان خاموش گرديد و خليل
تكيه گاهش تخت گل شد در گلستانى دگر
شهر يثرب سينه سينا شده كز لطف حق
زد قدم در اين جهان موسى ابن عمرانى دگر
گر مسيحا مرده را زا نفاس گرمش زنده كرد
جسم او را داده ميلاد نقى ، جانى دگر
بر جواد ابن الرضا حق داده از درياى جود
گوهر ارزنده و در درخشانى دگر
خيزران بايد زند گلبوسه بر روى عروس
كز شرف آورده بهر دين نگهبانى دگر
فاطمه در باغ جنت بزم شادى چيده است
چون كه ديده نهمين گل را به دامانى دگر
از شب ظلمانى و تاريكى ره غم مخور
ز آنكه آيد بعد شب صبح درخشانى دگر
خاتم پيغمبرانت تبريك گويد بر على
چون على را آمده ماه فروزانى دگر
زد قدم در ملك هستى حافظ صلح حسن
تا دهد با صبر خود در صحنه جولانى دگر
نهضت خونين عاشورا و پيكار حسين
يافته از اين پسر گرمى ميدانى دگر
محور چرخ عبوديت چو زين العابدين
داده بر محراب طاعت عشق و ايمانى دگر
گوهرى را داده بر ما مكتب بحر العلوم
تا نگردد جاگزين علم ، نادانى دگر
فارغ التحصيلى از دانشگه فقه و اصول
آمده و بر ما دهد سر خط عرفانى دگر
همچنان موسى ابن جعفر در مقام بندگى
آمده با خط انسانساز انسانى دگر
تا نماند در جهان خالى سرير ارتضا
آمده همچون رضا در دهر سلطانى دگر
چون جواد آمد بدنيا منبع جود و سخا
كز علوش گشته رنگين خوان احسانى دگر
از ولاى هادى دين شاعر ژوليده را
حق نموده شامل لطف فراوانى دگر

چون بر سریر ولایت نشسته خسرو دین
فلک نهاد به درگاه او سر تمکین
بیا که صبح هدایت دمید وشد تابان
در آسمان ولایت ستاره دهمین
ز نسل احمد مرسل زدوده حیدر
ز نور فاطمه طاووس باغ علیین
ز آسمان امامت دمید خورشیدى
که آفتاب جمالش گرفت روى زمین
ستاره‏ اى که ز انوار چهره روشن کرد
فضاى کون ومکان را بنور علم و یقین
مه سپهر فضیلت محیط جود و کرم
شه سریر ولایت چراغ شرع مبین
مهى که بهر تماشاى آفتاب رخش
نشسته در صف گردون ستارگان به کمین
سرور سینه زهرا سلیل ختم رسل
نهال گلشن طاها و روضه یاسین
به پیش تربت پاکش دم از بهشت مزن
که خاک اوست مصفاتر از بهشت برین
رسا
www.isfahanheiat.com
www.shiati.ir
www.aviny.com