دل نوشته هایی به مناسبت عید سعید غدیر خم(1)

اقیانوسی به وسعت ازل و ابد

روزبه فروتن‏پی
یک روز دلم به جشنِ مولا علیه‏السلام می‏رفت
در عیدِ غدیرِ خُم به صحرا می‏رفت
هر کوه که در برابر می‏دیدم
چون دستِ علی علیه‏السلام بود که بالا می‏رفت
غدیر، برکه نیست؛ دریایی است که از دلش، اقیانوسی به وسعتِ ازل و ابد وَ به عمقِ تاریخِ درد، سر برآورده است.
غدیر، سر آغاز رسالتِ آسمانی تمام پیامبران خداست.
درختِ دین، در غدیر است که سر به ملکوت می‏ساید.
امامتِ دوازده خورشید، در روشنِ چشم‏های غدیر، طلوع کرده است.
اینک، دستِ تمامتِ اسلام است که بالا می‏رود.
اینک، دستِ نورانیِ قرآنِ ناطق است که تا عرش خدا اوج می‏گیرد.
اینک، زمین است که به آسمان می‏بالَد
اینک، خورشید است که بر تابشِ خود بر علی علیه‏السلام ، به زمین فخر می‏کند.
و اینک این کلماتِ آسمانی، از ملکوتِ کلامِ پیامبر علیه‏السلام منتشر می‏شود که:
«هر که را من مولا و سرپرستِ اویم، پس علی علیه‏السلام نیز مولا و سرپرست اوست؛ خدایا! دوست بدار هر که او را دست بدارد و دشمن بدار هر که او را دشمن بدارد».
علی علیه‏السلام ، آن نورِ اَزَلی است که پیش از آفرینشِ جهان، در رگانِ هستی، جاری بود.
علی علیه‏السلام ، آن هدایت‏کننده بزرگِ بهشت است که اگر دست‏های بیعت، با او راستین بودند، کام زمین، در عطش عدالت نمی‏سوخت.
اگر جهان، قدر غدیر را می‏دانست، اکنون آسمان‏ها آرزو می‏کردند که ای کاش لحظه‏ای به جای این کُره خاکی باشند!
هجدهم ذیحجه سالِ دهمِ هجری، روزی‏ست که هستی، تمامتِ خود را به غدیر بخشید.
این عید بزرگ بر شما مبارک باد.

آفتاب ولایت

منیره زارعان، اکبر مقدسی
امروز از غدیر خم آفتابی طلوع کرد که نه بر همه زمین، که بر همه خلقت تا دورترین ذرّات آن تابید. آفتابی که گرمایش حیات آفرینش بودو نورش مایه بیداری جان‏ها. آفتابی که طلوع کرد و هرگز به غروب فرو نخواهد نشست. آفتابی که نورش در عمق جان می‏نشیند و شور پرواز می‏دهد. آفتابی که در پرتو نورش تا بهشت می‏توان رفت. آفتابی که بهشت هم در انتظارش روز شماری‏ها کرد.
و امروز ما روز طلوع آن آفتاب را گرامی می‏داریم. مبارک باد طلوع آفتاب ولایت بر همه آنان که عاشق ولایتند.

سلام بر صاحب غدیر

سلام بر غدیر. سلام بر صاحب غدیر. سلام بر تو ای علی، ای تجلی‏گاه صفات الهی، ای شگفتی آفرینش. دست‏های مهربان و پر صلابت توست که آسمان را برپا داشته است. خلقت به حضور حجّت است که می‏گردد. زمین اگر ماندن را تاب آورده است، به امید آمدن فرزند خلف توست. غدیری که به یمن وجود تو جاری شد، هنوز و تا همیشه تاریخ، می‏جوشد و پیش می‏رود و به زلالیِ خود تاریکی همه فتنه‏ها و غفلت‏ها را از چهره امّت اسلامی می‏شوید. ولایت تو یا علی ریسمان نجات ماست. ما را دریاب که سینه‏مان از عشق تو لبریز است و خونمان به دوستی تو در رگ‏ها می‏چرخد، یا علی.

بارش رحمت الهی

امروز روز ولایت است، امروز سوسن‏ها و نسترن‏های بوستان اسلامی دست‏های گرم و مهربان باغبان را با تمام وجودحس می‏کنند. باغْ امروز باغبانی تازه یافت و نه یک باغبان، که باغبانانی مهربان تا همیشه تاریخ؛ چرا که ریسمان ولایت تا ابد ناگسستنی است. امروز روز ولایت است و ما امروز به سپاس گزاریِ خدا می‏ایستیم و به قدردانی او روزه می‏گیریم و سجده شکر به جا می‏آوریم. خداوندا، تو را سپاس بر فرستادن کامل‏ترین دین و سرشارترین نعمت. تو را سپاس بر بارش رضایت‏مندی‏ات بر ما و تو را سپاس بر جاری کردن زلال ولایت در دل‏های ما.

ذکر روز غدیر

«مهربانا، تو را سپاس که ریسمان نجات ولایت مولا علی و فرزندانش را ـ که درود تو بر آن‏ها باد ـ به سویمان فرستادی. تو را سپاس که به این روز گرامی‏مان داشتی و باران کرامت بر ما باریدی. دل‏هامان را به عهدی که بر ولایت با تو بستیم محکم کردی، قلب‏هامان را به میثاقی که در باب ولایت از ما گرفتی پایدار ساختی و انکار روز قیامت را بر ما نخواستی. تو را سپاس که کمال دین و اتمام نعمتت را در ولایت امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب علیه‏السلام ، نهادی.» تو را سپاس می‏گوییم و شکر می‏کنیم.

شکست شیطان

هاله تابان نور را بنگر که از آسمان می‏بارد. فرشتگان را بنگر که دست در دست هم داده و این روز را به جشن ایستاده‏اند. امروز پایه‏های دین خدا محکم شد و تا ابد دل شیطان در سوز حضور ولایت خواهد سوخت. او تا ابد حضور ولی امر خدا و جانشین برحقش را بر زمین می‏نگرد و در اندوه روز غدیر می‏سوزد و ما به پاس شکست شیطان و ثبات دینمان این روز را جشن می‏گیریم. مبارک باد روز عید غدیر خم، روز آبیاری دل‏های مومنان به زلال مِهر ولایت.

نسیم حیات

غدیر خم سال‏ها بود که انتظار می‏کشید تا راز خلقتش را دراین بیابان خشک بیابد، تا آن که کاروان آمد و در کنار او توقف کرد. پیامبر به سخن درآمد و جمعیّتی انبوه به نوشیدن کلامش ایستاد. نسیم کلام پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، منادی وحی الهی و رسول پیام‏های خدایی، همه جا را از عطر ستایش خدا پر کرد. آن گاه علی علیه‏السلام را به سوی خود خواند. دست او را بالا برد و بر مردم نشانش داد. در فضایلش سخن‏ها گفت و پیغام خدا را رساند که: بعد از من خدا او را انتخاب کرده است. انگار که خلقت دوباره آغاز شود، روح زنده بودن در تار و پود وجود دمید. وحی خدا بود امامت او حکم الهی بود بیعت با او و همه از مرد و زن بیعت کردند و غدیر خم بر خود می‏بالید.

اسلام ولایی

اسلام کشتی نجات است اگر ولایت ناخدای آن باشد و مسلمانی ریسمان رهایی است اگر به حلقه ولایت متصل باشد. اسلام نسیم حیات است اگر از سمت وادی ولایت‏پذیری بوزد و مسلمانی زلال زندگی است اگر از سرچشمه ولایت بتراود. اسلام کامل‏ترین دینی است که خالق عالم برای انسان پسندید، اگر از کمال ولایت لبریز شود. اسلام پربارترین نعمت الهی است، اما اگر به گوهر ولایت مزین باشد و سرانجام، اسلام باران رضایت خداست، البته اگر از ابر سرشار از رحمتِ ولایت فرو بارد.

ولایت، لطف الهی

در وادی اسلام همیشه زلال حیات بخش ولایت جاری است و خدا هرگز این بوستان سبز را در خشکی و عطش نبودن مولا و سرپرست و رهبر وا نمی‏نهد. در دیار مسلمانی نسیم خوش بوی ولایت هنوز هم پس از سال‏های سال از جانب غدیر خم می‏وزد و دل و جان را زنده می‏دارد. آن که راه بر این نسیم ببندد و عشق به ولایت را از دل بیرون کند، راه زنده بودن بر خود بسته است. راه جاودانگی عشق را بر خود بسته است. امّا حیات بخشی ولایت همواره جاری است.

تجلّی عدالت و امامت

غدیر تجلی‏گاه نام و یاد علی علیه‏السلام است. علی علیه‏السلام ، قهرمان بت‏شکن و عدالتخواه تاریخ که در سراسر زندگی خود، حق گفت و برای حق کوشید و سرانجام در راه اجرای حق و عدل به شهادت رسید. علی علیه‏السلام و هواداران او در طول چهارده قرن، در راه رهایی و آزادی مردم محروم، پرچم مبارزات سختی بر دوش کشیده‏اند. شخصیت علی علیه‏السلام چون دریای پهناوری تمام جهان هستی را در بر گرفته است و شگفتا که این دریا با دیدن اشک کودک یتیمی طوفانی و متلاطم می‏شود.

همایش سبز ولایت

سید علی‏اصغر موسوی
نوری سبز، از عمق کهکشان‏ها درخشیدن گرفته بود و مثل ابر دل‏انگیز بهاری، بر بی‏کرانه‏های آسمان گسترده می‏شد.
زمین در بُهت نوروزی شگفت، خود را می‏آراست و آسمان غوغایی‏ترین روز خویش را در ازدحام فرشتگان نظاره می‏کرد.
جشنی بی‏نظیر در راه بود، جشنی که عطر دل‏انگیز نوروز را، لحظه لحظه، به مشام آسمانیان می‏رسانید و آن‏ها را از رستاخیز زمین، شگفت زده می‏کرد.
حتی تمام پیامبران، نشسته بر ارّابه‏های نور، از آسمان، راهیِ سرزمین «حجاز» بودند تا در جشن بزرگ و بی‏همانندِ «ولایت» شرکت کنند. یعنی همان حلقه اتصال نبوّت و امامت؛ یعنی همان ادامه راه انبیاء؛ یعنی آغازی زیبا و بشکوه، در مسیر هدایت مردم؛ یعنی تحقق حکومت صالحان بر زمین؛ یعنی کامل‏ترین عیار، در امتحان اهل تقوا.
نخستین جشن ولایت، در مکانی برپا می‏شد که تشنگانِ بی‏شماری، به دنبال اکسیر اعظم معرفت بودند تا از زلال آسمان کوثرش، بهره‏مند شوند.
چه مکانی شایسته‏تر از «غدیر خم» تا خمار آلودگان عشق الهی را از خمّ محبت بنوشاند؟! باز هم مثل همیشه، جبریل علیه‏السلام بود و پیشگاه ادب مصطفوی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ؛ این بار پیامی آورده بود که پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، سال‏ها انتظارش را می‏کشید. زمان، زمان امتحان بود، امتحانی سخت و شیرین برای هر آن‏چه لاهوتی و ناسوتی است. باید ذر ذره هستی به فراخوانِ فخر کاینات، اشرف مخلوقات، حضرت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله لبیک می‏گفتند! به انتخاب حجّتی که حتی عرش الهی، برابر قامت دلارایش عاجزانه، تواضع و فروتنی می‏کند!
مردی که فراتر از پندارهای بشری و فراتر از تمام معیارهای ظاهری انسان خاکی است.
پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود تا جایگاهی فراهم کنند تا حتی کوته‏بین‏ترین انسان‏ها، قامت آسمانی و دل‏انگیز حضرت را ببینند؛ تا آن‏گاه که دست نورانی حضرت، امانت ولایت را به دستان با کفایت امامت می‏سپارد، همه شاهد باشند. همه شاهد باشند که چگونه در ازدحام انوار سبز الهی «نورِ ولایت» راه به دل‏های مؤمن می‏گشاید و نامِ نامیِ «علی علیه‏السلام » را برای همیشه، بر سینه عاشقانش حکّ می‏کند، و جدایی ناپذیریِ «امام» از «امت» را نوید می‏دهد.
اینک دست‏های توانمند علی علیه‏السلام ، به بلندای حقیقت، بر فراز تمام نگاه‏ها به احتراز درآمده است تا محرومان تاریخ به عدالت الهی ایمان بیاورند.
به دستی ایمان بیاورند که در هم شکننده غرورِ عُتبه و ولید و عَمرو و مرحب است. به دستی ایمان بیاورند که گشاینده در خیبر است و مشکل گشای تمام گرفتاری‏ها. به دستی ایمان بیاورند که با مهربانی، لقمه برای یتیمان خواهد گرفت. به دستی ایمان بیاورند که برای همیشه، بازوی توانای محرومان خواهد بود.
... صدای محبوب قلوب عارفان، حضرت ختمی مرتبت صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در سراسر هستی طنین می‏اندازد: «مَنْ کُنْتُ مَولاهْ، فَهذا عَلیٌّ مَولاهْ» آی مردم! اینک این دست مولای شماست، این همان وعده عظیم الهی است؛ این همان «نَبأُ العظیم» و «آیتُ الکبری»ست؛ این همان تصویر روشنِ إِنَّمَا وَلیِّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ... در قاب قرآن است؛ این همان تفسیر آسمانیِ «والفجر» و «و العادیات» است؛ این همان آیینه تمام نمای اولیای الهی است؛ آیینه حقیقت نمای خَلیفةُ اللّه فِی الاَرض؛ ... آن‏گاه، دست‏های پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به دعا گشوده می‏شود:
الهی! دوستش بدار، آن که علی را دوست خواهد داشت و دشمن بدار، هر که با او دشمنی خواهد کرد! یاری‏اش کن، کسی که او را یاری خواهد کرد و وا بگذار، هر که او را، وا خواهد گذاشت! آمینِ فرشتگان، در ذره ذره هستی انعکاس می‏یابد و پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله خشنود از ادای رسالتش، با نگرانی به آینده می‏نگرد؛ آینده‏ای که اطمینان بخش به نظر نمی‏رسد. هلهله مردمان، شادی زمین و آسمان را باهم پیوند می‏دهد و دست‏ها از همه سو، به بیعت با ولایت گشوده می‏شود، ...
امّا کسی هست و خوب می‏داند که جز اندکی، این دست‏های ریاکار، به زودی بیعت خواهند شکست.

سال‏ها صبر و سکوت

حمیده رضایی
صحرا در پوست خویش نمی‏گنجد. برکه اشک شوق می‏ریزد و جریان اشتیاقش را موج می‏زند. دست‏های آفتاب و ماه در هم فرو می‏رود، آسمان از شوق، دستی بر پیشانی می‏کشد. ستاره‏ها بر مدار دست‏های قد کشیده می‏چرخند، بهار پشت پنجره‏ها دف می‏گیرد. بهار پشت پنجره‏ها ایستاده است، کل می‏کشد و دست می‏افشاند.
تبریک می‏گویند و با برق چشم‏های کینه‏توزشان خنجرهای کهنه دشمنی را تیز می‏کنند. نگاه می‏کنند و در زوایای شب، به دنبال روزنه‏ای می‏گردند تا خشم دیر سالشان را فریاد بزنند. هم‏چنان دست‏های آفتاب و ماه در هم فرو رفته است و در آسمان می‏درخشد، هم‏چنان کوهی از صبر زیر بار سال‏ها نامردمی، آن چنان استوار ایستاده است که پژواک صدایش را آسمان نیز می‏شنود.
درهای بسته تاریخ نعره می‏زنند و سر بر قفل‏های زنگ زده می‏کوبند. صحرا دو زانو نشسته و پلک‏های حیرت خویش را آن چنان گشوده که از چشم‏هایش خورشید مذاب جاری است. صدای زنگ شتران مست، صحرا را می‏لرزاند. همهمه‏ها فروکش می‏کند؛ قافله زیر سایه خورشید نفس تازه می‏کند؛ ریگزارهای سوخته بوی حادثه‏ای شگفت می‏دهند و این در دست‏های به هم پیوسته آفتاب و ماه تکمیل می‏شود.
دست‏ها پیش می‏آیند، تبریک می‏گویند. دست‏ها می‏کوشند تا به آسمان برسند. دست‏ها در زیر آستین خویش، نفاق می‏پرورانند. دست‏ها دست‏های شیطانی است که در مشت، حنجر می‏فشرد.
چشم‏ها لبخند می‏زنند، نظاره می‏کنند و فراموش می‏کنند. چشم‏ها پلک می‏زنند و خواب آشوب‏انگیزِ سال‏ها کفر خویش را مزمزه می‏کنند. چشم‏ها آن‏چه می‏بینند، کتمان می‏کنند، هم‏چنان ملائک بر تف ریگزارها بال گسترده‏اند، دست‏های آفتاب و ماه در هم می‏پیچد و تا آسمان هفتم قد می‏کشد؛ حادثه اتّفاق می‏افتد و آن سوتر سال‏ها صبر و سکوت در حنجره ماه نطفه می‏بندد.

دست در دست خدا

نزهت بادی
ولایت امیر المؤمنین علیه‏السلام ، چشمه حیات لازَمان و لا مکانی است که در جوشش همواره خویش، هیچ کس را از آن بیعت تاریخی محروم نمی‏کند.
از رحمت خدا دور است هرکه این باب فیض الهی را بر مشتاقان حق ببندد و نعمت ولایت را از آنان دریغ نماید.
آن منبری که در غدیر خم ساخته شد تا رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بر فراز آن دست علی علیه‏السلام را در دست خویش بفشارد، تندیس اهورایی پیوند ولایت به نبوت بود که هنوز در عرصه تاریخ ماندگار است و انعکاس آن صدای ملکوتی حضرت خاتم که آیه حقانیّت وجود امیر المؤمنین علیه‏السلام را قرائت فرمود، هر لحظه در گوش‏های زمانه تکرار می‏شود.
یاران! شتاب کنید، مبادا از میوه‏های آسمانی این شاخه طوبی دستمان کوتاه بماند که درخت ولایت، ریشه در بوستان وحی دارد و شاخ و برگ در آسمان‏ها گسترده است.
می‏دانم توانی بسیار باید دستمان را که بتواند با دستِ خدا بیعت کند و آن همه عظمت را در خویش بفشارد؛ ولی هراسی به دل راه ندهید! بگذارید دستمان زیر فشار قدرت علی علیه‏السلام بشکند؛ اما بیعتمان استوار بماند!

دریاترین برکه

اکرم کامرانی اقدام
این بار هم، سفری دیگر، چونان گذشته، و بازگشتی دوباره از آخرین سفر، بی‏شباهت به گذشته؛ حجة الوداع، برکه نزدیک است و حقیقت نزدیک‏تر، در چند قدمی.
سیل کاروانیان، خاک سوزانِ حجاز را در می‏نوردند.
تاریخ سالخورده حجاز، گرد زمان بر پلک‏هایش، با چشم‏های نیمه باز انتظار حماسه‏ای دیگر را می‏کشد و باز هم...
امین وحی از پس پرده‏های غیب، از ورای ابرهای کبودِ آسمان حجاز، از جانب او...
امّا این بار با سبزترین پیام، با زلال‏ترین نزول می‏آید «یا ایها الرّسول بلِّغ ما اُنزل إِلَیْکَ من ربک»
زبان بلیغ رسول در آشوب می‏افتد و باز هم پیامی سبز، حجم وجودش را پر می‏کند؛ یا ایها الرّسول بلِّغ ما انزل إِلَیْکَ من ربک» سخت در اندیشه است که چگونه و این بار... پیام دوباره، کاخ اندیشه‏اش را فرو می‏ریزد.
«فَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رسالتَه»، دل آشوبه‏اش، زدوده می‏شود و... به خواست رسول، قافله می‏ایستد، درست کنار غدیر، دریاترین برکه، حماسی‏ترین جایگاه تاریخ.
این‏بار حقیقت دین، در قلب صحراهای حجاز، از ورای جحاز شترانی که تا چندی پیش راه به سوی مدینه می‏بردند، بر دیواره‏های زمان طنین افکن می‏شود.
نوای «من کُنتُ مولاهُ، فهذا علیٌ مولاه» در گوش زمان می‏پیچد.
«الهم والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ؛ بارالها، آن کس را که دوستی‏اش کند، دوست باش و آن کس را که با او دشمنی کند، دشمن شو و آن کس را که یارش باشد، یاری کن و آن که او را خواری خواهد، خوار ساز.»
این بار امانت خدا و رسالت رسول، بر دوش علی فرود می‏آید و علی پا بر جای نبی می‏گذارد.
علی که امام عشق است و «حقیقتی بر گونه اساطیر» و افسوس که تنها پنج بهار با خنکای عدالت شکفت و افسوس که کوفه نشینانِ بی‏کفایت دچار کفر شدند و قلب دریایی‏اش را شکستند.

روزهای طعنه و تبعید

حسین هدایتی
گردن کشان کوچه و بازار، شب به خیر!
دشنام‏های از در و دیوار، شب به خیر!
امروز سمت قافله فریاد می‏کشم
ای بغض تا همیشه تلنبار، شب به خیر!
من ایستاده‏ام که خداحافظی کنم
یاران یک مکان ـ مثلاً غار ـ شب به خیر!
ای روزهای طعنه و تبعید، روز خوش!
شب‏های مهربان بی‏افطار، شب به خیر!
زهرای من ستاره بی‏مادرِ پدر
دردانه همیشه گرفتار، شب به خیر!
دیگر فرشته‏ها پدرت را صدا زدند
تا چند ماه بعد به ناچار، شب به خیر!

نیاز هر کوفه

محمد کامرانی اقدام
باران گرفت و چتر تماشا که باز شد
از هر گلی به سوی تو دستی دراز شد
چشمان توست در همه جا موج می‏زند
در چشم تو شکوه خدا موج می‏زند
چشمت اگر اشاره کند بی‏قرار و مست
دریا بدون چون و چرا موج می‏زند
در آسمان خشک و تَرَک خورده غدیر
فوج پرنده‏های رها موج می‏زند
از پشت شانه‏های تو از پشت کوه نور
خورشیدی فضای مرا موج می‏زند
صحرا به دست‏های تو اصرار می‏کند
دریا در التماس دعا موج می‏زند
وقتی به آفتابی تو خیره می‏شوم
در نقره‏ای اشک، طلا موج می‏زند
باران گرفت و چتر تماشا که باز شد
از هر گلی به سوی تو دستی دراز شد
«اَتْمَمْتُ نعمتی»، و به شکرانه‏اش همه
«حَیّ علی الصلوة» که وقت نماز شد
دریای چاک خورده ز سطح نگاه تو
با آستین پیرهنت، هم تراز شد
دستت نیاز هر شب اندوه کوفه بود
دستی به غیر دست تو کی چاره ساز شد
باران گرفت و چتر تماشا که باز شد
از هر گلی به سوی تو دستی دراز شد
مولا تویی که منتظرت هیچ کس نبود
جز ابر و ماه و چاه، به جز آبشار و رود
مولا تویی که عشق چو نام تو را شنید
نام تو را به خاطر عشق تو برگزید
مولا تویی که از نفست دم نمی‏زنی
حرفی خلاف گفته خاتم نمی‏زنی
مولا تویی که هیچ مردّد نمی‏شوی
هرگز ز روی حق کسی رد نمی‏شوی
هرگز برای صبح نگاهت غروب نیست
در چشم‏های تو اثری از رسوب نیست
نامت علی است، شهرتت امّا نگفتنی است
صدها هزار در دلِ دریا نگفتنی است
در ذهن ذره‏ها همه نام تو جاری است
موسیقی ملایم گام تو جاری است
آب است روشنایی و چشمان تو ترند
فانوس‏های در جریانی شناورند
آیینه‏دار اشک تو ماه است و آفتاب
گرد و غبار گام تو آیینه گسترند
شب‏ها گم است صورت تو در ستاره‏ها
تا مردم از نگاه تو سر در نیاورند
وقتی به آسمان غزل بال می‏دهی
گنجشک‏های شعر من از جای می‏برند
می‏نوشد از نگاه تو پی در پی آفتاب
تا کی ستاره گریه کند، تا کی آفتاب
ای نقطه شروع پریدن بدون بال
ای خالِ آسمانی و ای آسمان خال
می‏خواهمت برای تماشا هزار چشم
تا بنگرم شکوه تو را با هزار چشم
باران گرفت و چتر تماشا که باز شد
از هر گلی به سوی تو دستی دراز شد

آواز علوی‏ات در همه جا پیچید

معصومه داوودآبادی
برکه در برکه، آواز بلند علوی‏ات پیچید و نگاه کویرآلودگان را به جاری شدن فراخواند. آسمان‏ها، دف زنان و هلهله کنان، سروری زمین را ستاره پاشیدند.شانه‏هایت با کدام کوه نسبت داشت که این‏چنین شگفت، قله‏های عدالت را پرچم کوبیدی؟ درختان، قامت هاشمی‏ات را به احترام ایستاده‏اند؛ همچنان که تاریخ، ثانیه‏های بی‏رمقش را با نام تو برمی‏خیزد.

بایستید!... دین کامل شد

بایستید که آفتاب، روشن شدن ستاره‏ای بی‏بدیل را مژده خواهد داد!بایستید که امروز، نعمت تمام می‏شود و دین کامل... و ایستادند؛ در کنار برکه‏ای که رسالت اقیانوس، در نگاهش می‏تپد. دست فاتح خیبر بالا می‏رود و آوایی در فضا می‏پیچد: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»

نخستین بارقه امامت

ای کوچه‏ها، سبز بپوشید! ای کبوتران، فرود آیید و بام‏ها را فرش کنید! ای چشمه‏ها، پا برهنه‏تر از همیشه بجوشید؛ نخستین بارقه‏های امامت، بر پنجره‏های جانمان تابیدن گرفته است. او حنجره‏های مچاله را فریاد خواهد آموخت، خاک‏های یتیم را پدری خواهد کرد و تشنگان مهربانی را دست نوازش خواهد بود.
علی آمد تا توفان‏های حریص، حریم سبز درختان را به بازی نگیرند. آمد تا عدالت در پشت حصارهای تبعیض، به فراموشی سپرده نشود. او به کودکانی می‏اندیشید که گرسنه نان محبت‏اند و به دخترانی که نگران روزهای آینده، سرنوشتشان را بغض کرده‏اند.
روحش را به مساحت رنج‏های مردم وسعت داده بود.
او آمد؛ با مهر ولایتی که همچنان بر پیشانی زمین می‏درخشد.

برکه، سوگند می‏خورد به امامت تو

عباس محمدی
من بهتر از سیب‏ها و یاس‏ها تو را می‏شناسم؛ چنانکه غدیر تو را می‏شناسد. برکه، دو زانو در مقابل تو آینه می‏شود. باد، گیسوی صحرا را شانه می‏زند. صدای گرامی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را بادها تا دل دورترین کوه‏ها می‏برد؛ «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلیٌّ مَولاهُ» صدا، عطر امامت توست که جهان می‏شنود. برکه سوگند می‏خورد به امامت تو. همه رودها می‏آیند تا با دریای امامت تو پیوند بخورند. همه اقیانوس‏ها، غبطه می‏خورند به برکه‏ای که با دستان امامت تو وضو می‏کند.

آغاز امامت تو...

امروز، بادها نامت را دهان به دهان منتشر خواهند کرد. امروز، آفتاب بر سایه بلند تو سجده خواهد کرد. عطر تو در نسیم خواهد آمیخت و گیسوی درختان را شانه خواهد کرد. حتم دارم که امروز همه درختان، از عطر محبوبه‏های شب لبریز خواهند شد. امروز، همه‏ی شب‏بوها با رودها منتشر می‏شوند. رودها بغل بغل سیب سرخ می‏آورند و ماه، لبریز شکوفه‏های گیلاس خواهد شد. امروز آغاز امامت توست، با امامت تو زندگی آغاز می‏شود.

بلندبالا ایستاده‏ای

دست‏هایشان را یکی یکی در دست می‏فشاری، لبخندهایشان را می‏شناسی.
تو ایستاده‏ای؛ بلند، بالا، بلند بالا ایستاده‏ای؛ چونان سروی که آسمان را بر دوش می‏کشد. خورشید و ماه بر شانه‏هایت و ستاره‏ها در چشمانت. دعا کن در زمانه‏ای که چشم‏های روشن‏تر و گرم‏تر از خورشید تو شروع می‏شود، شب در مجاورت مدینه خانه نگیرد.

جشن تولد غدیر

حسین امیری
کاش رفتگان تاریخ هم برمی‏گشتند! کاش آیندگان را مجال وصالی بود؛ شاید ما غربت‏نشینان شهر غیبت هم شاهد می‏شدیم؛ آن‏گاه که محمد با گلوی خسته از گذر سال‏ها، مرتضی را تصنیف کرد.
یاد دارم عشق، سال‏های سال برای غدیر، جشن تولد می‏گرفت و امامت از دستان حقیقت باران، هدیه تولد می‏ستاند. یادم می‏آید کودکی افکار بکرم که دل به بازی بادکنکی می‏دادم و از درک عظمت غدیر غافل بودم و حالا می‏فهمم که چگونه مردمان مدینه، غدیر در یادشان ماند و علی از یادشان رفت.
کودکان به حج رفته مدینه از غدیر، تبریک و شادباشی شناختند و علی ماند و مسئولیت این قوم و علی ماند مولاییِ مردمی کم‏حافظه.

همه جا را چراغانی کنید!

ای مردمان کوچه تاریخ! زمان را چراغانی کنید؛ نکند حافظه تاریخ کم شود!
نکند خبر امامت ابوتراب، لای ورق‏های تاریخ، خاک بخورد! همه جا را چراغانی کنید؛ هر چراغی که به شکرانه برمی‏افروزید، آیه‏ای از حقانیت علی خواهد شد.

خاطره‏ای برای تشیع

غدیر، فقط آبگیری خشک نیست؛ غدیر، جغرافیای تنهایی علی و فاطمه است.
غدیر، خاطره تشیع است که نیمه شب‏ها و سحرگاهان، ذکر نام علی و فرزندانش را تداعی می‏کند.

قرارگاه غدیر

شیما اصغری
چقدر روشن بود راهی که می‏رفتند! انگار قلب‏هاشان یکی شده بود!
پاهایشان، آنها را به سوی قرارگاهی می‏کشاند؛ قرارگاهی در گوشه‏ای از برهوتِ دنیا؛ غدیرخم را می‏گویم.
آن برکه‏ای که همیشه بوی تنهایی می‏داد، اینک زمینه رشدِ ایمان و اتحاد شده بود!
این‏بار سکوت اندوهبارش را با فریاد «هر که من مولای اویم پس این علی مولای اوست» می‏شکست!
این‏بار، هویتِ خود را میان آن تجمع عظیم انسانی پیدا می‏کرد!

دست‏های بیعت

آن آبگیرِ پوسیده، با اعتقاد به کلمه «اللّه‏»، رنگ گرفت و غدیرخم شد؛ غدیرخمی که شاید تنها یک واسطه بود برای رسیدن به سه راهیِ انسانیت؛ جایی که نه مصر بود، نه حجاز و نه عراق، اما آسمان بود.
و اینک دست‏هایی که برای بیعت با عشق و بیداری و اتحاد، گره خورده‏اند تا فریادِ یا محمد و یا علی را با شیوایی و رسایی هرچه تمام‏تر، در گوش آسمان سردهند... !

خداوند، دین را با علی علیه‏السلام کامل کرد

شهلا خدیوی
دین، چیزی کم داشت و فاصله‏اش تا کامل شدن، علی علیه‏السلام بود...
وقتی دستان محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و علی علیه‏السلام در آسمان اوج گرفت و به هم رسید، برکه کم‏جان غدیر، اشک شوق جاری کرد.
غدیر، همه همهمه‏ها را می‏شنید: «بیعت می‏کنیم با دل‏های خود و جان‏های خود و دست و زبان خود...»
گیسوان بلند نخلستان‏ها در هوای علی علیه‏السلام وزیدن گرفت. گل از روی گل شکفت و دل‏های خسته و بی‏رمق روزگار، سرشار از شادمانی شد.

ولایت

بازوی علی علیه‏السلام را گرفت و بالا برد. آسمان، هم‏پای او قد کشید. سروها، خودشان را بالا کشیدند.
نسیم، در گوش آسمان زمزمه می‏کرد:
«هر کس من پیشوای اویم، علی علیه‏السلام پیشوای اوست...»
جبرئیل فرود آمد. بوی خوش پیامش، زمین را عطرآگین کرد. خدا او را با عهد بزرگی فرستاده بود؛ عهد ولایت.
هیچ‏گاه زمین بی‏حجت نمی‏ماند...

من کنت مولاه فهذا علی مولاه

عباس محمدی
کدام وحی نازل شده که پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، هیجان را با نفس‏هایش در هوا می‏پراکند؟
شقیقه‏های رسول اللّه‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله کدام شگفتی را عرق کرده است که حتی صحرا، سراپا گوش ایستاده تا نازل شود شکوفه‏های کلام از دهان مبارک پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله . تا بهار را بشنود.
قافله از رفتن باز می‏ماند، دست بلند پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را که فرمان ماندن می‏دهد.زین‏ها بر هم سوار می‏شوند تا آفتاب.
برکه، هیجان را زانو زده است. پیامبر، هیجان را بالا می‏رود تا نفس در سینه‏ها حبس شود؛ نکند قبله عوض شده باشد!... نکند معجزه‏ای در راه!... نکند!...دستی تکان می‏دهد تا سکوت پر بگیرد و پروانه‏های کلام را بر لب‏ها بنشاند و خاطرهای پریشان را آرام کند.
لب وامی‏کند پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و حروف نام (علی علیه‏السلام )، همچون پروانه‏هایی زیبا، فضا را پر می‏کنند. تا برکه موج بزند سراسر لبخندهای دیرسالش را.
علی علیه‏السلام در کنار پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ایستاده؛ عکسشان در برکه تصویر می‏کند یکی بودن را.
سه بار دشت تکرار می‏کند صدای رسای پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را که سه بار در برکه همیشه شاهد مظلومیت، برکه همیشه گواه غدیر موج می‏زند «من کنت مولاه فهذا علی مولاه».
سنگ‏ریزه‏های بیابان، سه بار تکرار می‏کنند. باد، سه بار پژواک می‏کند در هر چه کوه است.
حجاز قسم می‏خورد سه بار، این کلمات ملکوتی را هیجان، کل می‏کشد این شادی بهنگام را، این شوق بی‏پایان را، این خبر شادباش را.
برکه می‏رقصد؛ همچون اشک‏هایی که از خوشحالی بر گونه‏های اسلام می‏رقصید. آفتاب، هلهله می‏کند برکه خوشبخت غدیر را که به تماشای تبریک این فرخنده روز نشسته است. دست دادن مسلمانان با علی علیه‏السلام جانشین پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و وصی خدا را.

منابع:

ماهنامه اشارات، ش57
ماهنامه اشارات، ش80
ماهنامه اشارات، ش92
ماهنامه اشارات، ش104
ماهنامه گلبرگ، ش13