اهل سنّت و واقعه غدير(1)

نويسنده:سيدمحمود مدنى
در ابتداى بحث شايسته است اين نكته را يادآور شويم كه اگر دانشمندان همه فِرق با پذيرفتن اصل اساسى وحدت، درباره مسائل اصلى يا فرعى، اعتقادى يا فقهى به بحث علمى بپردازند، نه تنها دلها از يكديگر گريزان نمى شود، بلكه به همديگر نزديك خواهد شد و اين يكى از راههاى صحيح تقريب بين مذاهب اسلامى است.
اينك گزارش كوتاهى از چند كتاب روايى درباره حديث غدير بيان مى كنيم و سپس به بحث درباره حديث و بيان نظريات و نقد آنها مى پردازيم. امام احمد حنبل در «مسند»ش آورده است:
حدثنا عبداللّه، حدثنى ابى، ثنا عفان، ثنا حماد بن سلمه، أنا على بن زيد، عن عدى بن ثابت، عن البراء بن عازب، قال: كنّا مع رسول اللّه ـ صلى اللّه عليه وآله ـ فى سفر فنزلنا بغدير خم فنودى فينا: الصلاة جامعة، وكسح لرسول اللّه ـ صلى اللّه عليه وآله ـ تحت شجرتين فصلى الظهر واخذ بيد علىٍ ـ رضى اللّه عنه ـ فقال: ألستم تعلمون انى اولى بكل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلى، قال فأخذ بيد علي فقال: من كنت مولاه فعلىّ مولاه اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه. قال فلقيه عمر بعد ذلك فقال له: هنيئاً يا ابن ابى طالب اصبحت وأمسيت مولى كل مؤمن و مؤمنة؛1
براء بن عازب مى گويد:با رسول خدا(ص) در سفرى همراه بوديم. در غديرخم توقف كرديم. ندا در داده شد: الصلاة جامعه (كلمه اى كه براى گردآمدن مسلمانان فرياد مى شد). زير دو درخت براى رسول خدا(ص) تميز شد، نماز ظهر را خواند و دست على را گرفت و گفت: آيا نمى دانيد من سزاوارتر هستم بر هر مؤمنى از خود او؟ همگى گفتند: آرى . پس دست على را گرفت و گفت: هر كس من مولاى اويم، على مولاى اوست؛ خدايا دوست بدار آنكه على را دوست بدارد و دشمن دار آنكه على را دشمن دارد. سپس عمر با على ملاقات كرد و به او گفت: گوارايت اى پسر ابوطالب! صبح و شام كردى در حالى كه مولاى هر مرد و زن مؤمنى هستى.
اين روايت در «مسند احمد» در موارد مختلف2 و با سندهاى بسيار نقل شده است.
حافظ ابن عبداللّه حاكم نيشابورى نيز در «مستدرك» با الفاظ مختلف و در موارد گوناگون حديث غدير را بيان كرده از جمله مى گويد:
حدثنا ابوالحسين محمد بن احمد بن تميم الحنظلى ببغداد، ثنا ابوقلابة عبدالملك بن محمد الرقاشى، ثنا يحيى بن حماد، وحدثنى ابوبكر محمد بن احمد بن بالويه وابوبكر احمد بن جعفر البزاز، قالا ثنا عبدالله بن احمد بن حنبل، حدثنى ابى، ثنا يحيى بن حماد و ثنا ابونصر احمد بن سهل الفقيه ببخارى، ثنا صالح بن محمد الحافظ البغدادى، ثنا خلف بن سالم المخرمى، ثنا يحيى بن حماد، ثنا ابوعوانة، عن سليمان الاعمش، قال ثنا حبيب بن ابى ثابت عن ابى الطفيل، عن زيد بن ارقم ـ رضى اللّه عنه ـ قال: لمّا رجع رسول اللّه ـ صلى اللّه عليه وآله وسلم ـ من حجة الوداع ونزل غديرخم امر بدوحات فقممن فقال: كانّى قد دعيت فاجبت. انى قد تركت فيكم الثقلين احدهما اكبر من الآخر: كتاب اللّه تعالى وعترتى فانظروا كيف تخلفونى فيهما فانّهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض. ثم قال: ان اللّه ـ عزّ وجلّ ـ مولاى وانا مولى كل مؤمن. ثم اخذ بيد علي ـ رضى اللّه عنه ـ فقال: من كنت مولاه فهذا وليّه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه. و ذكر الحديث بطوله. هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه بطوله.3
در همين كتاب پس از اين حديث با اسناد ديگرى همين روايت را تكرار مى كند با اين تفاوت كه قبل از جمله «من كنت مولاه» مى گويد:
ثم قال: أن تعلمون انى اولى بالمؤمنين من انفسهم ثلاث مرات قالوا: نعم فقال: رسول اللّه ـ صلى اللّه عليه وآله ـ من كنت مولاه فعلى مولاه.4
ابن ماجه مى نويسد:
حدثنا على بن محمد، ثنا ابوالحسين، اخبرنى حماد بن سلمه، عن على ابن زيد بن جدعان، عن عدىّ بن ثابت، عن البراء بن عازب، قال: اقبلنا مع رسول اللّه ـ صلى اللّه عليه وآله ـ فى حجّته التى حجّ فنزل فى بعض الطريق فامر الصلاة جامعة فأخذ بيد علي فقال: ألست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: بلى قال: الست اولى بكل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلى. قال: فهذا ولىّ من أنا مولاه، اللهم وال من والاه اللهم عاد من عاداه.5
ترمذى نيز در «سنن» خود چنين مضمونى را آورده است.6
در اين مقاله هيچ گاه از جوامع روايى شيعه چيزى نقل نمى كنيم تا آنچه بدان استدلال مى شود مورد قبول طرف مقابل در بحث باشد والاّ حديث غدير از طريق شيعه به صورت متواتر نقل شده است.

شيعه معتقد است:مسئله بسيار مهم رهبرى دينى و دنيايى مردم پس از ارتحال پيامبر(ص) مهمل و بدون تكليفِ مشخص رها نشده است بلكه رسول اكرم(ص) از اولين روز دعوت خويش (يوم الدار) تا پايان عمر، اين مسئله مهم را بيان كرد و اميرالمؤمنين على(ع) را به خلافت بلافصل بعد از خويش معرفى نمود و حديث غدير يكى از بسيار رواياتى است كه بر اين امر دلالت دارد.

مذاهب ديگر اسلامى در مقابل اين سخن شيعه، استدلالاتى آورده اند و معتقد شده اند كه اين روايت نمى تواند دليل خلافت بلافصل اميرالمؤمنين على(ع) باشد. ما اكنون نظرات آنان را در ده قسمت بررسى مى كنيم.
1ـ اولين شرط استدلال به يك روايت، صحت سندى آن روايت است؛ به عبارت ديگر تنها روايتى را مى توان در اين بحث، به عنوان دليل اقامه كرد كه قبلاً صدور آن از پيامبر اكرم(ص) ثابت شده باشد، بخصوص بنا به نظريه شيعه كه مدعى است در مسائل اعتقادى نظير امامت، خبر واحد كافى نيست و دليل بايد متواتر باشد. از اين روى برخى از دانشمندان عامه خبر غدير را براى استدلال شايسته نديده اند، چنانكه قاضى عضدالدين ايجى در «مواقف» گفته است:
ما صحت اين روايت را انكار مى كنيم و ادعاى ضرورت داشتن (متواتر بودن) آن سخنى گزافه و بدون دليل است. چگونه اين روايت متواتر است در حالى كه اكثر اصحاب حديث آن را نقل نكرده اند؟7
ابن حجر هيتمى نيز مى گويد:
فرقه هاى شيعه اتفاق نظر دارند كه آنچه به عنوان دليل بر امامت آورده مى شود بايد متواتر باشد، در حالى كه متواتر نبودن اين روايت معلوم است؛ چرا كه اختلاف درباره صحت اين حديث قبلاً گذشت، بلكه آنانكه در صحت اين حديث اشكال كرده اند برخى از پيشوايان علم حديث همانند ابوداود سجستانى و ابوحاتم رازى و غير ايشان هستند.پس اين، خبر واحدى است كه در صحت آن نيز اختلاف است.8
نظير اين سخن را ابن حزم و تفتازانى نيز بيان كرده اند.9

اين اشكال در نظر هر فرد آگاه به تاريخ و روايت، سخنى از سر تعصب و پيشداورى است، وگرنه انكار حديث غدير همانند انكار حسيات توسط سوفسطائيان و يا چون انكار واقعه جنگ بدر و احد و ساير قضاياى مسلّم صدر اسلام است.
ما براى پرهيز از اطاله كلام تنها به فهرستى از اصول و مصادر اين روايت بسنده مى كنيم و آن را كه سر تحقيق بيشترى است به سه كتاب مفصّل: «الغدير» علامه امينى، «عبقات الانوار» علامه ميرحامد حسين، و«احقاق الحق و ملحقاته» شهيد قاضى نوراللّه شوشترى ارجاع مى دهيم.
در كتاب «احقاق الحق» فهرستى از چهارده نفر از علماى عامه (از جمله: سيوطى، جزرى، جلال الدين نيشابورى، تركمانى ذهبى)نقل مى شود كه همگى به تواتر حديث غدير اعتراف نموده اند.10
ابن حزم در «منهاج السنة» نيز چنين گفته است.11
علامه امينى در «الغدير» عبارت چهل و سه نفر از اعاظم علماى اهل سنت را (از جمله: ثعلبى، واحدى، فخر رازى، سيوطى، قاضى شوكانى) نقل مى كند كه به صحت سند و طرق حديث غدير تصريح نموده اند12. و نيز اسامى و عبارات سى نفر از مفسّران بزرگ اهل سنت را (از جمله: ترمذى، طحاوى، حاكم نيشابورى، قرطبى، ابن حجر عسقلانى، ابن كثير، تركمانى)مى نگارد كه همگى آنان در ذيل آيه شريفه: ياايها الرسول بلّغ ما انزل اليك وان لم تفعل…(مائده،67) به نزول اين آيه در ارتباط با حديث غدير تصريح نموده اند.13
در كتاب «احقاق الحق» نيز حديث غدير از پنجاه مصدر معتبر عامه (از جمله: سنن المصطفى، مسند احمد، خصائص نسائى، عقدالفريد، حلية الاولياء) نقل مى شود.14
اكنون نظر برخى از اعاظم اهل سنت درباره حديث غدير را به نقل از علامه امينى مى آوريم:
ضياء الدين مقبلى مى گويد: اگر حديث غدير قطعى نيست پس هيچ چيز قطعى در دين وجود ندارد.
غزالى گفته است: جمهور مسلمين اجماع دارند بر متن حديث غدير.
بدخشى مى گويد: حديث غدير، حديث صحيحى است كه كسى درباره صحت آن اشكال نمى كند مگر متعصب انكارگر كه به سخن او اعتنايى نمى شود.
آلوسى مى نويسد: حديث غدير، حديث صحيحى است كه نزد ما ثابت شده است و هيچ مشكلى در آن نيست و هم از رسول خدا ـ صلى اللّه عليه وآله ـ و هم از خود اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ به صورت متواتر نقل شده است.
حافظ اصفهانى گفته است: حديث غدير، حديث صحيحى است كه صد نفر از صحابه آن را نقل كرده اند كه «عشره مبشّره» از جمله اين صد نفرند.15
حافظ سجستانى حديث غدير را از صدوبيست نفر از صحابه نقل نموده است و حافظ ابن العلاء همدانى آن را از صدوپنجاه طريق روايت نموده است.16
حافظ ابن حجر عسقلانى در «تهذيب التهذيب» ضمن بيان برخى از راويان حديث غدير و برخى طرق آن مى گويد:
ابن جرير طبرى اسناد حديثِ غدير را در يك كتاب گردآورده و آن را صحيح شمرده است، و ابوالعباس ابن عقده نيز آن را از طريق هفتاد نفر از صحابه يا بيشتر روايت نموده است.17
نيز در كتاب «فتح البارى بشرح صحيح البخارى» آمده است:
حديث «من كنت مولاه فعلى مولاه» را ترمذى و نسائى نقل نموده اند و طرق و سندهاى آن بسيار است جدّاً، كه همه آنها را ابن عقده در كتابى مستقل آورده است و بسيارى از سندهاى آن صحيح و حسن است و براى ما از امام احمد حنبل روايت كرده اند كه گفته است: آنچه درباره فضايل على ـ عليه السلام ـ به ما رسيده است درباره هيچ يك از صحابه نرسيده است.18
قندوزى حنفى پس از نقل حديث غدير از طرق بسيار و از كتب مختلف مى نويسد:
محمد بن جرير الطبرى صاحب تاريخ، حديث غديرخم را از هفتاد و پنج طريق نقل كرده است و كتاب مستقلى به نام «الولاية» درباره آن تأليف نموده است. نيز ابوالعباس احمد بن محمد بن سعيد بن عقده در تأليف مستقلى آن را از يكصدوپنجاه طريق نقل نموده است.19
حافظ محمد بن محمد بن محمد الجزرى الدمشقى به هنگام نقل احتجاج و مناشده اميرالمؤمنين(ع)، درباره حديث غدير چنين مى نگارد:
اين حديث حسن است و اين روايت (مناشده) به صورت متواتر از على(ع) نقل شده است، همان گونه كه آن (حديث غدير) نيز از رسول خدا ـ صلى اللّه عليه وآله ـ متواتراً نقل شده است و گروه بسيارى از گروه بسيارى ديگر آن را نقل كرده اند، پس اعتنايى به سخن آنان كه قصد تضعيف اين روايت را دارند نمى شود؛ زيرا آنان از علم حديث اطلاعى ندارند.20
حديث غدير را بخارى و مسلم در صحيحشان نياورده اند، ولى اين مسئله به هيچ وجه موجب اشكالى در سند روايت غدير نمى شود؛ زيرا تعداد رواياتى كه حتى به نظر خود بخارى و مسلم نيز صحيح است (صحيح على شرط الشيخين) وهيچ شكى در آنها نيست ولى در «صحيح بخارى و مسلم» نيامده است، اندك نيست، و از همين روى چندين مستدرك بر آنها نگاشته شده است. اگر تمامى روايات صحيحه در «صحيح بخارى» گرد آمده بود، به صحاح ديگر نيازى نبود، در حالى كه همه مى دانند هيچ دانشمند محقق و منصفى نيست كه خود را با داشتن «صحيح بخارى» يا «صحيح بخارى و مسلم»، از ديگر كتب صحاح بى نياز بداند.
از طرفى ديگر خود بخارى و مسلم نيز بيان كرده اند كه آنچه را در اين كتاب آورده ايم صحيح است، نه اينكه تمام روايات صحيح را بيان كرده ايم، بلكه بسيارى از احاديث صحيح را بنا به عللى نياورده ايم.21
اضافه بر تمام اين مطالب، علاّمه امينى(ره) روايت غدير را از بيست و نه نفر از مشايخ بخارى و مسلم نقل مى كند.22
در پايان اين قسمت، عبارت يكى از كسانى كه همين اشكال را مطرح كرده اند مى آوريم: ابن حجر مى نويسد:
حديث غدير، حديث صحيحى است كه هيچ شبهه اى در آن نيست و آن را گروهى نظير ترمذى، نسائى و احمد حنبل نقل كرده اند و داراى طرق بسيارى است، از جمله شانزده نفر از صحابه آن را نقل نموده اند و در روايت احمد بن حنبل آمده است كه آن را سى نفر از صحابه از رسول ـ صلى اللّه عليه وآله ـ شنيدند و هنگامى كه در خلافت اميرالمؤمنين [على] ـ عليه السلام ـ اختلاف پيش آمد بدان شهادت دادند.23
دوباره تكرار مى كند:
روايت غدير را سى نفر از صحابه از رسول خدا ـ صلى اللّه عليه وآله ـ نقل كرده اند و بسيارى از طرق آن صحيح يا حسن است.24
پس حتى به نظر خود اشكال كنندگان، نبايد به سخن ابن حجر و امثال او كه در صحت اين حديث اشكال كرده اند اعتنا نمود؛ چرا كه ابن حجر، خود مى نويسد: ولاالتفات لمن قدح فى صحته.25
استاد محمدرضا حكيمى در كتاب «حماسه غدير» از پانزده نفر از علماى معاصر عامّه (از جمله: احمد زينى دحلان، محمد عبده مصرى، عبدالحميد آلوسى، احمدفريد رفاعى، عمر فروخ) كه روايت غدير را در كتب خويش آورده اند نام مى برد و محل بيان آن را ذكر مى كند.26
شايان توجه است كه شيعه در روايات مربوط به اثبات امامت، تواتر و قطعى بودن را شرط مى داند و روايت غدير از نظر جوامع روايى شيعه متواتر و قطعى است، چنانكه در بسيارى از مصادر اهل سنت نيز نقل شد، ولى بنا به عقيده برادران اهل سنت براى اثبات امامت همانند ساير فروع دين، صحيح بودن سند كافى است و هيچ نيازى به اثبات متواتر بودن حديث نيست با توجه به اين نكته بى پايگى اين اشكال بديهى است.
دومين اشكال نكته اى ست كه قاضى عضد الدين ايجى در «مواقف» بيان كرده است؛ وى مى نويسد:
على[ع] در روز غدير(حجة الوداع) همراه پيامبر نبود زيرا على[ع] در يمن بود.27
بهتر است در پاسخ اين اشكال ابتدا سخن شارح «مواقف» را بيان كنيم: سيد شريف جرجانى شارح «مواقف» پس از اين سخن ايجى مى نگارد:
اين اشكال ردّ شده است؛ زيرا غايب بودن على[ع] منافات با صحيح بودن حديث غدير ندارد، مگر اينكه در روايتى آمده باشد كه به هنگام نقل حديث غدير پيامبر على را نزد خود خواند يا دست او را گرفت كه در بسيارى روايات اين جملات نقل نشده است.28
ابن حجر هيتمى در جواب اين شبهه مى نويسد:
به سخن كسى كه حديث غدير را صحيح نداند و يا ايراد كند كه على(ع) در يمن بوده است اعتنايى نمى شود زيرا ثابت شده است كه او از يمن برگشت و حج را با پيامبر اكرم ـ صلى اللّه عليه وسلم ـ گذارد.29
اگرچه از نظر تاريخى برگشت اميرمؤمنان(ع) از يمن و گذاردن حج با پيامبر اكرم(ص) در حجة الوداع مسلّم است ولى به عنوان نمونه از برخى از كسانى كه به اين نكته اشاره كرده اند نام مى بريم:
طبرى (تاريخ طبرى، ج2، 205)؛ ابن كثير (البداية والنهاية، ج2، ص184 و نيز در ص132 همين جلد به طور مفصل رجوع اميرالمؤمنين ـ ع ـ از سفر يمن را به نقل از منابع متعدد بيان مى نمايد؛ ابن اثير (الكامل، ج2، ص302).
3 ـ اشكال سوم كه پردامنه تر و مهمتر است درباره معنى كلمه «مولى» است. اين كلمه داراى معانى مختلفى نظير: «اولى»، «پسر عمو»، «آزاد كننده برده»، «همسايه»، «هم قَسم»، و… است. شيعه با توجه به شواهد بسيار كه به آنها خواهيم پرداخت مدعى است معناى اين كلمه در اين حديث همان «اولى» و يا به عبارت ديگر «سرپرست» و «ولى» است، ولى برخى عالمان سنى در معناى كلمه مولى شبهه اى را مطرح كرده اند كه به نظر مى رسد اصل اين شبهه از فخر رازى در كتاب «نهاية العقول» باشد كه ديگران نظير قاضى عضد الدين ايجى30 و ابن حجر31 و فضل بن روزبهان32 آن را نقل كرده اند.
قاضى عضد الدين ايجى در «مواقف» مى گويد:
مراد از كلمه «مولى» در روايت غدير «ناصر» است؛ زيرا جمله دعايى پس از آن «اللّهم وال من والاه» به همين معناست و مقصود از «مولى»، «اولى» نيست، چرا كه هرگز وزن مفعل به معناى افعل نيامده است.33
ابن حجر هيتمى نيز مى گويد:
ما نمى پذيريم كه معنى «مولى» همان باشد كه آنان (شيعه) ذكر كرده اند، بلكه معناى آن «ناصر» است؛ زيرا حكم «مولى» مشترك بين معانى متعددى نظير: «آزاد كننده برده»، «برده آزاد شده»، «متصرف در امور»، «ناصر» «محبوب» است… ما و شيعه هر دو معترفيم كه اگر منظور از اين روايت، «محبوب» باشد، معنى آن صحيح خواهد بود زيرا على(ع) محبوب ما و آنها است، اما اينكه «مولى» به معنى «امام» باشد نه در شرع و نه در لغت، معهود نيست، اما اينكه در شرع اين گونه نيست نيازى به بحث ندارد و واضح است، امّا اينكه در لغت اين گونه نيست، زيرا هيچ يك از پيشوايان لغت عرب نگفته است كه مفعل به معنى افعل مى آيد.34
سخن برخى ديگر هم تكرار همين عبارتهاست.
اكنون به پاسخ شيعه به اين اشكال مى پردازيم: شيعه معتقد است اگر فرضاً بپذيريم كه معناى كلمه «مولى» مشترك بين اين چند معنا است و فرضاً پيشوايان لغت عرب در دورانهاى بعدى كلمه «مولى» را «اولى» معنا نكرده اند،ولى در عصر رسول خدا(ص) و به هنگام بيان اين حديث شريف، تمامى حاضران از اين كلمه معنى «اولى» را فهميده اند. اكنون براى اين نكته چند شاهد بيان مى كنيم:
1ـ حسان بن ثابت كه در محل حادثه حاضر بود و مقام ادبى او منكرى ندارد،35 از رسول خدا(ص) اجازه خواست تا اين واقعه مهم را بسرايد و از جمله اشعار او در اين رابطه اين بيت است:
علامه امينى اين اشعار را از دوازده مصدر از عامه و بيست و شش مصدر از خاصه نقل كرده است. 35
قيس بن سعد بن عبادة نيز سروده است:
كه علامه جليل القدر امينى آن را از دوازده منبع نقل مى كند.37
عمرو عاص نيز مى سرايد:
اين اشعار را نيز علامه امينى از هشت مصدر عامه و خاصه نقل كرده است.38
افزون بر اينها علامه امينى در «الغدير» عبارت تعداد زيادى از شعرا و اديبان عرب را كه همين معناى امامت و ولايت را از كلمه «مولى» در حديث غدير فهميده اند بيان مى كند.39
خود مولا على(ع) در شعرى كه به معاويه مى نويسد همين مطلب را تاييد مى كند آنجا كه مى گويد:
كه علامه امينى آن را از يازده مصدر شيعى وبيست وشش مصدر از اهل سنت بيان مى كند.40
و نيز از بهترين شاهدها بر فهم همين معنا از حديث، سخن ابوبكر و عمر است كه پس از پايان خطبه رسول اكرم(ص) در غدير دست در دست على(ع) گذاشتند و او را با اين خطاب و يا تعابيرى نزديك به اين ستودند: «بخٍّ بخِّ لك يابن ابى طالب اصبحت مولاى ومولى كل مؤمن ومؤمنة».
علامه امينى تبريك شيخين را از شصت مصدر از اهل سنت (از جمله: مسند احمد، تاريخ الامم والملوك، تاريخ بغداد، مصنف ابن ابى شيبه) نقل مى كند.41
براستى اگر پيامبر اكرم(ص) با بيان جمله «فعليه مولاه»، چنين در نظر داشت كه على(ع) «ناصر» يا «محبوب» همه مؤمنان باشد، جاى اين گونه تهنيت و تبريك بود؟ از ديگر شواهد اين معنا، انكار و اعتراض شديد برخى از حاضران در صحنه غدير (حارث بن نعمان فهرى) است تا آنجا كه از خداوند خواست اگر اين مسئله حقيقت دارد عذابى بر وى نازل شود.
علامه امينى اين ماجرا را از سى مصدر اهل سنت (از جمله: الكشف والبيان، دعاة الهداة، احكام القرآن) نقل كرده است.42
آيا اگر معناى حديث غدير «ناصر» و يا «محبوب» بود جاى اين گونه غضب و انكار بود يا آنكه حارث و امثال او را به غضب آورد؟ غير از آيات و رواياتى كه به محبت به مؤمنان دعوت مى كند، روايات بسيار ديگرى نيز در محبت اميرالمؤمنين و نيز ساير صحابه هست؛ چرا آنها اين چنين خشم و غضبى را برنينگيخت؟
شاهد ديگر آنكه روايات بسيارى نيز بيانگر اين معناست كه رسول خدا(ص) چون زمينه پذيرش حديث غدير را در مردم نمى ديد از بيان آن پرهيز مى كرد تا آنجا كه آيه نازل شد:
آيا بيان محبوبيت و ناصريت على(ع) بود كه به مذاق منافقان خوش نمى آمد و پيامبر(ص) از نپذيرفتن آنها توسط مردم واهمه داشت؟ بسيار آشكار است كه به هيچ روى ممكن نيست بيان محبوبيت و يا ناصر بودن على(ع) زمينه پذيرش نداشته باشد و عكس العملى را برانگيزد كه پيامبر(ص) از آن واهمه داشته باشد. بنابراين پس از نفى امكان اراده معناى «ناصر» يا «محبوب» در حديث غدير، معناى «اولويت» معنايى صحيح خواهد بود.

پی‏نوشت‏ها:

1. مسند احمد بن حنبل، ج4، ص281
2. در پانزده مورد و گاه با چند سند، اصل كلام رسول خدا(ص) آورده شده است.
3و4. المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، تصحيح: مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، بى تا، ج3، ص109و110
5. سنن ابن ماجه، تصحيح: محمد فواد الباقى، بيروت، دارالفكر، ج1، ص43، ح116
6. الجامع الصحيح وهو السنن الترمذى، بيروت، دارالكتب العلمية، ج5، ص591،ح3713
7. شرح المواقف، جرجانى، مصر، مطبعة السعادة ـ قم، منشورات رضى، ج8، ص361
8. الصواعق المحرقة، ابن حجر هيتمى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1405هـ،ص64
9. الفصل فى الملل والاهواد والنحل، ابن حزم، ج4، ص224
10. احقاق الحق، ج2، ص423
11. الغدير فى الكتاب والسنّة والأدب، علامه امينى، بيروت، دارالكتاب العربى، 1387هـ، ج1، ص320
12. همان، ج1، ص294
13. همان، ص 222
14. احقاق الحق، ج2، ص426
15. عشره مبشره: ده نفرند كه بنا به عقيده اهل سنت، پيامبر به طور قطع آنان را اهل بهشت دانسته و بدانان بشارت بهشت داده است.
16. الغدير، ج1، ص314
17. تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلانى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415هـ، ج7، ص288
18. فتح البارى،ابن حجر عسقلانى،بيروت، داراحياء التراث، 1405هـ،ج7، ص61
19.ينابيع المودة،قندوزى، كاظمية، دارالكتب العراقية، 1385هـ، ج1، ص35
20. اسمى المناقب فى تهذيب اسنى المطالب، جزرى دمشقى، ص22
21. ر.ك: صحيح المسلم بشرح النورى، بيروت، داراحياء التراث، ج1، ص24؛ المستدرك على الصحيحين، بيروت، دارالمعرفة، ج1، ص3
22. الغدير، ج1، ص320
23. الصواعق المحرقة، ص64
24. همان، ص 188
25 . همان، ص64
26 . حماسه غدير، ص 35
27و28 . شرح المواقف، ج8، ص361
29 . الصواعق المحرقة، ص64
30 . شرح المواقف، ج8، ص361
31 . الصواعق المحرقة، ص65
32 . دلائل الصدوق، ج2، ص83
33 . شرح المواقف، ج8، ص361
34 . الصواعق المحرقة، ص65
35 . الاغانى، ابوفرج اصفهانى،ج4، ص143: تمامى عرب اجماع و اتفاق كرده اند كه شاعرترين مردمان ،مردم مدينه اند و شاعرترين آنان حسان بن ثابت است.
36 . الغدير، ج2، ص34
37 . همان، ص67
38 . همان، ص114
39 . الغدير، ج1، ص342: تعداد 28 نفر را و در ساير مجلدات تعداد بسيار زياد ديگرى را نام مى برد و عبارت و اشعار آنها را بيان مى كند.
40 . همان، ج2، ص25
41 . همان، ج1، ص272ـ283
42 . همان، ص246

منبع: فصلنامه علوم حديث