نویسنده: محمود رامیار




 
وقتی كارِ تدوین و توحید مصاحف، به پایان رسید (1)، عثمان نسخه‌های دیگری از قرآن منتشر ساخت و همه‌ی مردم را به از بین بردن مصاحف خود فراخواند. این كار عثمان مورد قبول همه‌ی مسلمانها قرار گرفت. در درجه‌ی اول صحابه‌ی رسول خدا قرار گرفته بودند كه بعضی از آنها برای خود مصحفی ترتیب داده بودند و در میان انها، چه كسانی كه در مدینه بودند و چه آنها كه در شهرهای دیگر بودند، و در میان سایر مردم، كسی با این تصمیم عثمان مخالف نبود. همه پذیرفتند كه یك نسخه از قرآن باشد و هركس نسخه‌ی خود را منطبق با آن تهیه كند. در میان صحابه، تنها از یكنفر باز گفته‌اند كه فرمان عثمان نپذیرفت و او عبدالله بن مسعود بود. برای اینكه كیفیت اعتراض او روشن شود كمی به عقب برمی گردیم و وضع عبدالله را بیشتر بررسی می‌كنیم.
وقتی عمر مرد، ابوموسی امارت بصره را داشت (2) و ابن مسعود مسؤول بیت المال كوفه بود. والی كوفه یك سالی مغیرة بن شعبه بود كه عثمان او را عزل كرد و سعید بن ابی وقّاص را به ولایت كوفه فرستاد (سال 24 هـ) كوفه در آن هنگام مركز بزرگی از خلافت اسلامی بود و مرزهایی دور و دراز داشت. اما عبدالله با اینكه سعد از بزرگان قریش و از حامیان اولیه‌ی او بود، و عبدالله برای اینكه جزء قریشیان به حساب آید به حمایت او احتیاج داشت، اما با سعد نساخت. می‌گویند چیزی نگذشت كه بر سر وامی كه سعد از بیت المال گرفته بود، عبدالله فشار آورد و كار بگونگوی آنها بالا گرفت. تا جایی كه روزی سعد می‌خواست در حق او نفرین كند كه عبدالله ترسید و كوتاه آمد. سعد او را متهم به خسّت بیش از اندازه در كار بیت المال می‌كرد (3) و می‌گویند بدو گفته كه آیا تو عبدی از هُذَیل نیستی؟ سعد به یاد می‌آورد كه عبدالله وابسته‌ی هذیل بود و او خود از بزرگان قوم شمرده می‌شد. عبدالله متعلق به یكی از قشرهای پائین اجتماع بود، ولی در كار بیت المال سختگیری‌ها داشت. به هر حال، داستان به گوش عثمان رسید (در سال 25هـ). این را بهانه كرد. عبدالله را به جای خود گذاشت و سعد را از كار برداشت. عثمان چندان بر سر بیت المال حساسیّت نشان نمی‌داد و این تنها بهانه‌ای بود كه یكی از كسان خود را به كاری بزرگ و حسّاس بگمارد. او ولید بن عُقْبه برادر مادری خود را به حكومت فرستاد. ولید از آنها بود كه به زبان مسلمان شده، ولی دل در گرو جاهلیت داشتند. او به پیغمبر دروغ گفت و حیله به كار برد و پس از اسلام كافر شد. او دوباره وقتی به اسلام برگشت كه چاره‌ی دیگری نبود. طبیعی است كه ولید در این حكومت با عبدالله نمی‌تواست كنار بیاید. عبدالله كوتاه مدتی به شام (شهر حمص) رفت. ولی زود به كوفه بازگشت. (4) عبدالله سالها بود كه در كوفه می‌زیست. از سال 21 در محله‌ی رَمادة (محله‌ی هذیلیان) كوفه مقیم شده بود. (5) به مردم فقیر و بینوا و به موالی زیاد می‌رسید. به همین جهت در میان توده‌ی مردم نفوذی پیدا كرده بود و پیروانش سخت بدو معتقد بودند. ولید كه این نفوذ را می‌دید نیرنگی به كار برد. به ظاهر از راه خیرخواهی برای غلامان و كنیزان كوفه ماهیانه سه درهم مقرّری تعیین كرد، البته بدون آنكه از مقرّری خداوندان آنها بكاهد. ولی همین عمل ولید موجب شد كه اشراف و بزرگان از او برنجند. عبدالله با ولید هماهنگی نداشت، ولی مدتها این ناسازگاری پنهان بود. تا اینكه شعبده بازی كه ولید را سرگرم ساخته بود بدست طرفداران عبدالله كشته شد و این بر ولید سخت آمد و حتی به عثمان نوشت. در این جریانات، چنانكه مرسوم زمانه بود، ولید نیز وامی از بیت المال گرفته بود. در سررسید، عبدالله مال را طلبید و ولید نمی‌پرداخت. عبدالله اصرار ورزید. ولید شكایت به عثمان نوشت. عثمان این بار از ولید جانبداری كرد و در نامه‌ای به عبدالله نوشت كه تو خزانه‌دار ما هستی. ولید را برای مالی كه از خزانه گرفته آزار مكن. این نامه بر عبدالله سخت آمد و گفت: گمان می‌كردم كه خزانه دار مسلمانان هستم. او كلیدهای بیت المال را به دور انداخت و در خانه نشست. مخالفت عبدالله با عثمان از اینجا آغاز شد والا او از پیشقدمان بیعت با عثمان بود. وقتی پس از خلیفه شدن عثمان از مدینه به كوفه رسید، خطبه‌ای خوانده بود و گفته بود: «بهترین بازماندگان را انتخاب كردیم و پشیمان نیستیم.» اما حالا وضع را به گونه‌ی دیگری می دید. ولید نیز آتش اختلاف را دامن می‌زد و نامه‌هایی به عثمان می‌نوشت كه عبدالله را دگرگونه ترسیم می كرد. در سال 29 داستان باده گساری ولید بر سر زبانها افتاد. عبدالله از آن برآشفت و در برابر او ایستاد، تا ولید را حدّ زدند و به جای او سعید بن عاص كه از كار توحید مصاحف رها شده بود به ولایت كوفه آمد (سال30).
این ترسیم رقیقی از محیط پیشامد بود. در چنین وضعی بود كه حذیفه به قرائت‌های مختلف اعتراض می كرد و عبدالله خشمناك سخنان تندی می‌گفت (6). آن هیأت در مدینه سرگرم كار بود و برای هریك از شهرستان‌های عمده نسخه‌ای تهیه می‌دید. عبدالله كه كار خود را نسبت به دیگران سزاوارتر می‌دانست از جمع كنار مانده بود. او بارها گفته بود: من هفتاد (و یا بیش از هفتاد) سوره از دهان مبارك پیغمبر فراگرفته‌ام (7). از وقتی كه به خدمت رسول خدا رسیدم، محال بود آیه‌ای نازل شود بدون اینكه من بدانم در كجا نازل شده و به چه مناسبتی فرود آمده است و من به كتاب خدا داناترم. جالب توجه است كه وقتی این سخن می‌گفت، هیچكس آنچه را گفته بود انكار نمی‌كرد. (8)
حال او از جمع دوستان دور افتاده و كاری عظیم كه او هم باید در آن سهیم می‌بود، در جریان انجام بود. می‌گویند: هر شب جمعه خطبه می‌خواند و در یكی از این شبها به مردم گفت: راست‌ترین گفتار قرآن و نیكوترین راهنما، هدایت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است و بدترین چیزها بدعتهای نوظهور می‌باشد. هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهی به آتش دوزخ منتهی می‌شود.
ولید بن عقبه نیز همین حرف‌ها را به عثمان گزارش می‌كرد و می‌نوشت كه عبدالله به تو بد می‌گوید و دشنام می‌دهد و عثمان هم گویا زبید بن كثیر را فرستاده بود كه بداند راست می‌گوید یا نه.
در این میان، كار نسخه برداری در مدینه پیش می‌رفت. گویا نخستین نسخه را تدارك كوفه كرده باشند. عثمان كه می‌دید میانه‌ی ولید فرماندار كوفه و عبدالله چنان است، نامه‌ای به عبدالله نوشت و توسط «عبدالله بن عامر» پسردائی خود كه در این موقع والی بصره بود برای او فرستاد. او نوشته بود كه مصحف خود را توسط ابن عامر برایم بفرست كه تباهی به این دین و فساد بدین امت راه ندارد. (9) اما عبدالله تن به قضا نداد و نسخه‌ی خود تسلیم ابن عامر نكرد، گویا عثمان بدین بس نكرده باشد و حذیفه را هم به دیدار ابن مسعود فرستاده كه در حضور ابوموسی جلسه‌ای داشته‌اند. (10) ابومیسره می‌گوید: من بودم كه حذیفه به ابن مسعود می‌گفت: مصحف را به آنها بده و عبدالله پاسخ داد: به خدا كه آن را به آنها نخواهم داد. رسول خدا هفتاد و چند سوره به من خوانده، آن وقت من آن را به آنها بدهم! به خدا كه آن را به آنها نخواهم داد. (11)
درباره‌ی مخالفت او سخنان گونه گونی نقل كرده‌اند. می‌گویند گفته است: قرائت و مصحف من صحیح‌تر از قرائت و مصحف زید بن ثابت است (12). زید به بازی كودكان سرگرم بود كه من هفتاد سوره از زبان پیامبر فراگرفتم. (13) شاید هم منظور از این تحقیر اشاره به داستانی باشد كه گفته‌اند: از زید خواستند تمام سوره‌ی اعراف را بخواند و نتوانست (14)، ولی در اینكه زید امتیازات بیشتری داشت جای سخنی نیست. از خود ابن مسعود نقل كرده‌اند كه گفت: «من از داناترین صحابه به كتاب خدایم، اما بهترین آنها نیستم. »(15)
گویند روزی او بر فراز منبر رفت و خطبه كرد و این آیه خواند: «وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِمَا غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ (3: 161) هركه به چیزی خیانت كند، روز رستاخیز بدانچه خیانت كرده بیاید.» و بالاخره گویا گفته باشد: ای مردم كوفه (یا‌ ای مردم عراق)! مصاحفی را كه دارید پنهان سازید. (16)
این خبرها به گوش عثمان می‌رسید. این بود كه نوشت عبدالله را به مدینه بفرستند. روزی كه عبدالله را به مدینه می‌فرستادند مردم كوفه به مشایعت وی از شهر بیرون آمدند و مشایعتی نیكو و وداعی گرم كردند. حتی می‌خواستند او را از رفتن باز دارند كه گفت: اطاعت او بر من لازم است، یا گویا گفته باشد: دوست ندارم فتنی كه روی خواهد آورد از من آغاز شود.
در آنجا به مردم گفت: در قرآن نزاع نكنید... در زمان پیغمبراكرم تا به هنگام رحلت وی، در هر ماه رمضان قرآن بر او عرضه می‌شد و در سال آخر، قرآن دو دفعه بر او عرضه شد. و چون عرضه تمام می‌شد من برای او می‌خواندم و قرائت مرا نیكو می‌شمرد. پس هركس به قرائت من می‌خواند، قرائت مرا یكسره از دست ندهد. زیرا هركس قرائت آیه‌ای را انكار كند چنان است كه تمام قرآن را انكار كرده است. (17)
او روانه‌ی مدینه شد و وقتی به شهر رسید یكسره به مسجد رفت. شب جمعه بود و عثمان بر منبر پیغمبر خطبه می‌خواند. چنان او را پر كرده بودند كه تا چشمش بدین مردِ كوچك اندام ساق باریك افتاد گفت: جانوركی زشت نزد شما آمده كه از یك سو می‌خورد و از سوی دیگر پس می‌دهد.
این توهین زشتی بود كه به یك صحابی جلیل و بزرگوار روا داشته بودند! عبدالله به تندی پاسخ داد: من چنین نیستم! من یار پیغمبر در روز بدر بوده ام (كه عثمان نبود)، در بیعت رضوان حاضر بودم (و عثمان نبود)، و در روز اُحد پایدار ماندم (و عثمان گریخته بود).
محیط سخت متشنّج شد. همه عبدالله را به یاد داشتند و می دانستند كه تا چه حدّ به سنت رسول خدا دلبسته است و چقدر یادآور آن روزهای گرم نزول وحی است. تا جائی كه عایشه فریاد برداشت: عثمان! به یار پیغمبر چنین می‌گوئی؟
عثمان نیز برآشفت و فریاد زد: ساكت شو و به ابن زمعه دستور داد كه عبدالله را به خواری از مسجد بیرون اندازد. ابن زمعه ساقهای نازك عبدالله، همان ساقها كه به رستاخیز گران‌تر از كوه اُحد خواهد بود، را كشید و او را كشان كشان از مسجد بیرون انداخت. او چنان به زمین كوفته شد كه پهلویش در آنجا شكست. می‌گویند عبدالله گفت: «ابن زمعه‌ی كافر به امر عثمان مرا كشت» (18) و الله اعلم.
علی (علیه السلام) هم در آن مجلس حضور داشت و عثمان را بر این رفتار سرزنش كرد.
عثمان بدین بس نكرد. مقرری ابن مسعود را برید و بدو اجازه‌ی خروج از مدینه را نداد. ابن مسعود می‌خواست به شام برود و با كافران جهاد كند. اما عثمان نپذیرفت. زیرا مروان بدو گفته بود: عبدالله كوفه را بر تو شورانده، حال نگذار شام را هم بر تو بشوراند!
او دو سالی در مدینه ماند و به مخالفت خود ادامه داد. می‌گویند بعدها او از این كرده‌ی خود پشیمان شد و به كار عثمان رضا داد (19). اما از آنچه نقل كرده‌اند چنین مفهومی استنباط نمی‌شود. حدیثی كه طبری نقل كرده (20)‌به قول محمد شاكر در غایت ضعف است. (21) آنچه هم ابن ابی داود آورده (22) به قول ابن كثیر چنین معنایی را نمی‌رساند. (23) از ابووائل (شقیق بن سلمة الاسدی) هم كه نقل كرده‌اند (24) متأسفانه سند ندارد.
در برابر، كسانی هم هستند كه حتی در واقعیت مخالفت ابن مسعود با رسمی شدن مصحف عثمان، تردید دارند. از جمله نولدكه كه با اتكای بر دلایل گاه شماری، این واقعه را، بدان گونه كه در منابع ذكر شده، قبول ندارد. (25) اما مشكل او بیشتر مربوط به تاریخ زمان اقدام عثمان است. بله، اگر زمان این اقدام را سال سی ام هجری بگیریم در مورد ابن مسعود كه فاصله‌ی این سال و فوتش در مدینه بوده، قبول این مخالفت به اشكال برمی‌خورد. اما چنانكه دیدیم (26) زمان آن خیلی زودتر از اینها بوده و با مخالفت ابن مسعود ناسازگاری ندارد.
اگر رضای عبدالله روشن نیست، در عوض پشیمان شدن عثمان از رفتارش روشن است. می‌گویند عثمان گفته است: چه كسی عذر مرا از ابن مسعود می‌تواند بخواهد؟ او بر من خشمناك است كه چرا بدو واگذار نكرده‌ام. چرا بر ابوبكر و عمر خشم نگرفته كه آنها زید بن ثابت را بدین كار واداشتند؟ (27)
جز این، راویان می‌گویند: وقتی عبدالله رنجور شد عثمان به عیادتش رفت. اما درباره‌ی گفتگوی این دو نفر در آنجا نیز سخنان گونه‌گون گفته‌اند. بعضی می‌گویند عثمان از او دلجوئی كرد و تا از یكدیگر راضی نشدند و برای هم دعای خیر نگفتند جدا نشدند. و چون عبدالله مرد عثمان بر او نماز خواند. اما دیگران بیشتر می گویند عبدالله به عثمان روی خوشی نشان نداد. عثمان گفت: این چه سخنی است كه از تو بگوشم رسیده است؟ شنیده‌ام حرف‌هایی می‌زنی او گفت: آنچه را تو با من كرده‌ای گفته‌ام. تو دستور دادی كه شكم مرا لگدكوب كردند و نماز ظهر و عصر را بیهوش بودم و مقرّری مرا بازگرفتی. عثمان گفت: اكنون برای قصاص آماده‌ام. هرچه با تو شده درباره‌ی من انجام بده. او گفت: من آن كس نیستم كه درِ قصاص را بر خلفاء بگشایم. عثمان گفت: این مقرّری تو است، آن را بگیر. او گفت: آن گاه كه بدان نیازمند بودم آن را از من دریغ داشتی و اكنون كه از آن بی‌نیازم آن را به من می‌دهی؟ نیازی بدان ندارم. پس عثمان بازگشت و عبدالله بر او خشمناك بود تا وفات یافت (28) و حتی وصیت كرد كه وقتی مرد عثمان بر او نماز نخواند. وقتی هم مرد كسی عثمان را خبر نكرد و عمار بن یاسر بر او نماز خواند و شبانه در «بقیعُ الغَرْقَد» به خاكش سپردند. و وقتی عثمان گور تازه‌ای دید پرسید از كیست؟- گفتند گور ابن مسعود است. عثمان برآشفت و گفت: بی‌اطلاع من او را به خاك سپردید؟ عمار پاسخ داد: وصیت كرده بود كه تو بر او نماز نخوانی. و این سخن سختی بود كه كینه‌ای از عمار بر دل عثمان نشاند.
اما دیگران می‌گویند: روش عبدالله جز این بود. او بر سیره‌ی رسول خدا می‌رفت و شكیبایی و ایثاری بیش از این پیشه داشت.
باری، خواه عبدالله از آن اعتراض بازگشته باشد یا نه، اساس اعتراض او مایه‌ای نداشت. آنچه از اعتراضاتِ او بدست می‌آید، اعتراضی به شركت شخص زید است در آن انجمن. او خود را نسبت به زید برتر می‌دانست و رضا نمی‌داد كه به جای او زید مباشر آن كار باشد. پس اعتراضی شخصی بود، نه اعتراضی به همه‌ی قرآن و یا همه‌ی جمع آن هیأت. حداكثر چیزی كه بتوان گفت: اعتراضی بود به روش آنها. گفتن اینكه: «من وقتی مسلمان بودم كه او در پشت مردی كافر بود.» (29) جز ناسزائی میان تهی چیزی نیست. این چه اعتراضی است به زید؟ آیا پدر خود عبدالله مسلمان بوده؟ در میان بزرگان صحابه، تنها علی (علیه السلام)‌ بود كه جز به الله سجده نكرده بود. والا بزرگان صحابه همه یا ریشه‌ای در جاهلیّت داشته‌اند و یا از پشت كافران بوده‌اند. مسلماً عبدالله خود خوانده بود:
«وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى (35: 18)
هیچكس بار گناه دیگری را به دوش نگیرد» شاید هم كه اعتراض او به جوانی زید. بود. اما در این سال زید تجربه‌ای بیشتر داشت كه دیگران نداشتند. به اضافه كه انجمنی قوی و مسلط را در كنار خود داشت و نسبت به زمان ابوبكر لااقل دهسالی بزرگتر شده بود. در قرائتش هم جای سخنی نبود. همه‌ی قرآن را می‌دانست. هم از حفظ بود و هم آن را نوشته بود. اما اینكه عبید بن حُنَین گفته بود كه از زید خواستم سوره‌ی اعراف را بخواند و او گفته بود: از حفظ نیستم تو آن را بخوان (30)، این در مقتل عثمان بود و علاقه‌ی زید را به عثمان می‌دانیم. چه بسا كه از فرط اندوه، حضور ذهن و یا حوصله‌ی كافی را نداشته است. این تنها موردی بوده كه بر او خرده گرفته‌اند و این هم چیزی درخور توجه نیست. پس، اعتراض عبدالله فقط نشانه‌ی نظر شخصی او بود و بس. حال خواه از این نظر برگشته باشد یا برنگشته باشد. در بی‌اثری آن هم جای سخنی نیست. كسی در آن روزها بدان توجهی نكرد. بلكه، برعكس، بیشتر به صورت انكار و سرزنش بدان برخورد داشته‌اند (31). بعدها هم كه گاهگاه آن را باز گفته‌اند باز اثری نداشته است.
ابوبكر بن انباری از دانشمندان قرن سوم و چهارم در مورد این اعتراض بحث جالب توجهی دارد. او می‌گوید:
زید را دیگران برای این كار برگزیدند وگرنه خود او كه مبتكر این كار نبود. البته عبدالله از بسیاری جهات برتر از زید بود. در اسلام بر او پیشی داشت. سابقه‌ی بیشتر و فضائل زیادتری داشت، منتهی زید قرآن را بیش از عبدالله از حفظ بود. عبدالله بن مسعود هفتاد سوره‌ی قرآن را به زمان پیغمبر آموخته بود و بقیه را پس از وفات نبی اكرم آموخت و كسی كه تمام قرآن را حفظ باشد مسلماً در این باره اولی است. البته در این سخن طعنی بر عبدالله بن مسعود نیست. زیرا بر فرض كه زید قرآن را بیشتر از او حفظ باشد موجب تقدّم و سبقتش نمی‌شود. چه بسیار از صحابه‌ی جلیل القدری بودند كه زید بهتر و بیشتر از آنها می‌دانست، ولی در فضایل و مناقبِ دیگر به پای آنها نمی‌رسید. شاید كه اعتراض عبدالله از سرِ خشم و غضب بوده و چون غضب رفته و آرام یافته، خود نیز با این كار موافقت كرده باشد. زیرا شایع است نزد اهل روایت كه ابن مسعود بقیه‌ی قرآن را پس از وفات پیامبر آموخت. (32) گفته‌اند كه بقیه‌ی قرآن را نزد علی بن ابی طالب (علیه السلام) و یا از مجمّع بن جاریه‌ی انصاری آموخته و به روایتی هم تا هنگام وفات تمام قرآن را از حفظ نداشت. سخنان ابن مسعود به جائی نرسید. صحابه با تمام علاقه و احترامی كه بدو می‌گذاردند و با وجود استقامتی كه او نمود، سخنانش راه به جایی نبرد. جامعه‌ی اسلامی یكتا شدن مصحف را مصلحتی برتر تشخیص داد و مصحف عثمانی را پذیرا شد.

پی‌نوشت‌ها:

1. برای مطالعه‌ی بیشتر اینجا را ببینید:
2. در سال 22 هجری عمر عبدالله را به عنوان وزیر عمار یاسر و معلم قرآن به كوفه فرستاد و به مردم كوفه نوشت: اینان از پاكان و برگزیدگان اصحاب و از اهل بدر هستند. من شما را (با فرستادن آنها) بر خود ترجیح دادم. (استیعاب3: 992).
3. تاریخ طبری1: 13-2811.
4. ایضاً 1: 3-2392.
5. ایضاً 1: 2842.
6. برای دانش بیشتر این جا را ببینید:
7. مسلم: فضائل الصحابه114، 115، نسائی: زینة10، احمد1: 379، 389، 405، 411، 414، 442، 453، 457، 462، ابن سعد2: 2/ 105، طیالسی ح353، 405، مصاحف14، 17، قرطبی 1: 58، مجمع الزوائد هیثمی7: 153، طبری1: 28، نولدكه: تاریخ قرآن1: 225 ح2 چ اول.
8. مصاحف14-16.
9. ترجمه‌ی تاریخ یعقوبی2: 64.
10. مصاحف 35.
11. مستدرك حاكم 2: 228.
12. مصاحف17، ابن سعد2: 2/ 105.
13. مصاحف14-17، احمد1: 389، 405، 411، 442.
14. ابن سعد 5: 211.
15. بخاری: فضائل القرآن8.
16. مصاحف 15-17، احمد1: 414.
17. تفسیر طبری1: 11، احمد1: 405، مجمع الزوائد هیثمی 7: 153.
18. تاریخ یعقوبی2: 147 نجف، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید3: 43-44.
19. مقدمتان95.
20. تفسیر طبری 1: 11 بولاق.
21. ایضاً 1: 28 ح1 چاپ محمدشاكر.
22. مصاحف 18.
23. فضائل القرآن 23.
24. مقدمتان 95.
25. ایضاً 95.
26. برای دانش بیشتر، اینجا را ببینید:
27. ایضاً 95.
28. ترجمه‌ی تاریخ یعقوبی2: 65-64 با اندك اختلاف. تاریخ یعقوبی2: 170.
29. مصاحف 17، ابن سعد 2: 2/ 105.
30. ابن سعد 5: 211.
31. مصاحف 17 و18.
32. قرطبی1: 58.

منبع مقاله :
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیركبیر، چاپ سیزدهم