نویسنده: سیدمحمد عبدالله‌زاده


 
حضرت علی (علیه السلام) می‌فرمایند: «صَدرُ العَاقِلِ صٌندُوقُ سِرِّهِ، وَ البَشاشَهُ حِبالَةُ المَوَدَّةِ، وَ الاِحتِمالُ قَبرُ العیب‌ها؛ سینه‌ی شخص عاقل صندوق اسرار اوست، و خوشرویی، دام محبّت است، و تحمّل ناراحتی‌ها، قبر عیب‌ها است». (1)
بعضی‌ها تصوّر می‌کنند که برنامه‌های دینی و اسلامی فقط به درد آخرت انسان می‌خورد، در حالی که برنامه‌های دینی برای زندگی دنیا هم ضرورت دارد، یعنی زندگی دنیایی بدون دین و عقیده به خدا و مسأله‌ی تقوا امکان‌پذیر نیست، و زندگی سالم باید تحت تعلیمات انبیاء (علیهم السلام) باشد. شاهدش همین حدیث امام (علیه السلام) است. امام علی (علیه السلام) در این حدیث سه دستور می‌دهد که برای دنیا و آخرت ما مفید است.

1. رازداری

می‌فرماید شخص عاقل سینه‌اش صندوق اسرار است.
هر فرد و جامعه دارای اسراری است که دیگران نباید از آن آگاه شوند چرا که باعث لطمه خوردن و یا احیاناً نابودی آن ملّت خواهد شد. مؤمن باید در حفظ اسرارش بکوشد چون کسی را که امروز دوست می‌داری شاید فردا دشمنت بشود و زندگی تو را تیره و تار کند، علاوه بر اینکه وقتی اسرار را در اختیار دیگران گذاشتی دیگر سرّ نیست. اخبار و روایات فراوانی در خصوص اهتمام معصومین (علیهم السلام) به امور اطلاعاتی و اسرار داریم که در این زمینه تأکید داشتند و خود نیز به شدت آن را رعایت می‌کردند، رعایت تقیّه در زندگی امامان (علیهم السلام) از همین مقوله است که نوعی پنهان‌کاری و زندگی مخفیانه است برای حفظ جان و دین.
حضرت علی (علیه السلام) می‌فرمایند: «أنجَحُ الاُمورِ ما أحَاط بِهِ الکِتمانُ؛ موفّق‌ترین کارها، کاری است که با کتمان کامل صورت گیرد». (2)
و همان حضرت فرموده‌اند: «لا تُودِع سِرَّکَ إلاّ عِندَ کلِّ ثِقَةٍ؛ راز خود را جز به کسی که مورد اعتماد است مسپار». (3)
و همچنین فرموده است: «سِرُّکَ مِن دَمِکَ فَلا یَجرِیَنَّ مِن غَیر أوداجِکَ؛ سرّ تو به منزله‌ی خون توست که فقط باید در رگ‌های تو جاری باشد». (4)
در حدیثی امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرموده‌اند: «سِرُّکَ سُرورُک أن کَتَمتَهُ، فَإن أذَعتَهُ کانَ ثُبُورُک؛ سّر تو مایه‌ی خوشحالی و سرور توست به شرط آن که آن را کتمان نمایی، و اگر آن را افشا کنی مایه‌ی هلاکت تو می‌شود». (5)
همچنین از ایشان روایت شده است که: «سِرُّکَ أسِیرُک فإذا أفشَیتَهُ صِرتَ أسِیَرةُ؛ سرّ تو اسیر توست اگر آن را افشا کنی تو اسیر او می‌شوی». (6)
در مورد افشای اسرار اولیاء الله و ائمّه (علیهم السلام) روایات فراوانی وجود دارد که تأکید شده بر کتمان این اسرار و این اسرار ممکن است اشاره به مقامات معصومین (علیهم السلام) باشد که اگر دشمنان از آن آگاه شوند حمل بر غلوّ می‌کنند و آن را دستاویزی برای تکفیر شیعیان و از میان بردن آنها می‌کنند یا اشاره به اسرار آنها در مورد نشر مکتب اهل بیت (علیهم السلام) است که برای دشمنان اهل بیت (علهیم السلام) حساسیت‌برانگیز بود و یا اشاره به زمان قیام امام قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، و همان گونه که بعضی از روایات اشاره دارد، بعضی از ائمّه (علیهم السلام) تصمیم به قیام در برابر حکومت‌های ناسالم را داشتند، ولی چون گروهی از شیعیان ناآگاه اسرار را افشا کردند، آن قیام، عقیم شد.
یکی از شاخه‌های رازداری، حفظ اسرار نظامی و سیاسی کشور است، لذا می‌بینیم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم خودش نسبت به این مسأله اهمیّت می‌داد و هم اصحاب و یارانش را به آن توصیه می‌کرد. و ائمّه (علیهم السلام) هم در این زمینه تأکید زیادی داشتند که نمونه‌هایی از آن را ذکر می‌کنیم:
1. در جنگ احد وقتی لشکر قریش در اردوگاه خود مستقر شدند، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) «حباب بن منذر جموح» را مخفیانه برای کسب خبر میان آنها فرستاد و به او فرمود: چون برگشتی نزد هیچ یک از مسلمانان به من گزارش نده (پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم) احتمال می‌داد بین نیروهای خودی نیز جاسوسانی از دشمن باشند) مگر اینکه بگویی دشمن را اندک دیده‌ای، حباب برگشت، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: چه دیدی؟ گفت: ای رسول خدا عددشان را سه هزار تخمین زدم ممکن است اندکی کم یا بیش باشند، دویست اسب همراه دارند و حدود هفتصد نفر نیزه‌دار، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: آیا زن‌ها را هم دیدی؟ گفت: آری زن‌هایی را دیدم که دائره و طبل داشتند.
پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: می‌خواهند قوم را تحریک کنند و کشته شدگان بدر را به یادشان بیاورند. آنگاه فرمود: به من هم همین خبر رسیده، از ایشان چیزی بازگو نکن، خدا ما را کفایت می‌کند و بهترین وکیل است.
2. در بعضی از نقل‌ها آمده که عبّاس، عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) که یک مسلمان واقعی و غیر متظاهر به اسلام بود، پیامبر را از نقشه‌ی جنگی قریش آگاه ساخت. عبّاس نامه‌ای به خط و امضا و مهر خود نوشت و آن را به شخصی از قبیله «بنی‌غفار» سپرد و او نامه را به پیامبر داد، ولی حضرت مضمون آن را به یاران خود نگفت. (7)
در بعضی از نقل‌ها آمده که وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) داشت نیروهایش را برانداز کرد متوجّه شد که تعدادی از یهودی‌ها در لشکر هستند، آنها را بیرون کرد و فرمود: نیازی به کمک شما ندارم.
3. در جنگ خندق وقتی «نعیم بن مسعود» اسلام آورد، در ابتدا مأمور اطلاعاتی بود؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) او را برای ایجاد تفرقه بین کفّار و مشرکین و یهودیان به شهر مدینه اعزام کرد و او با طرح نقشه حساب شده‌ای دو گروه متّحد را نسبت به هم بدبین کرد و باعث تفرقه بین آنها شد، این اقدام به همراه عوامل دیگر به شکست محاصره‌ی مدینه و دشمنان پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) منجر شد.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) هرگاه سپاهی را برای مأموریتی اعزام می‌داشت اشخاص مطمئنی را همراه فرمانده می‌فرستاد تا اخبار و اطلاعات را درباره‌ی مدیریّت او جمع‌آوری و ارسال کنند.
4. علی (علیه السلام) علاوه بر جنگ، در مورد کارگزاران حکومتی و دشمنان و مخالفان هم تجسس می‌کرد و برای کسب اطلّاع از وضع زندگی مردم نیز این کار را انجام می‌داد.
حضرت علی (علیه السلام) در نامه‌ای به مالک اشتر نوشت: «وَ ابعثِ العُیُونَ مِن أهلِ الصِّدقِ وَ الوَفَاءِ عَلَیهِم، فَاِنَّ تَعَاهُدَک فِی السِّرِّ لِأُمُورِ هِم حَدوَةُ لَهُم عَلَی استِعمَالِ الأَمَانَةِ وَ الرِّفقِ بِالرَّعِیَّةِ، وَ تَحَفَّظ مِنَ الأَعوَانِ؛ فَاِن أَحَدُ مِنهُم بَسَطَ یَدَهُ إلَی خِیَانَةٍ اجتَمَعَت بِهَا عَلَیهِ عِندَک أَخبَارُ عُیُونِکَ اکتَفَیتَ بِذَلِکَ شَاهِداً، فَبَسَطتَ عَلَیهِ العُقُوبَةَ؛ برای کارگزاران حکومتی، جاسوسان راستگو و وفادار بگمار، چون مراقبت پنهانی تو بر آنهاست که باعث امانت‌داری و مدارا و مهربانی آنها با مردم می‌شود. مواظب اطرافیان باش و خیانت‌کاران را به مجازات برسان». (8)
حضرت به «سهیل بن حنیف» می‌فرماید: «فَقَد بَلَغَنِی أَنَّ رَجُلاً مِن أَهلِ البَصرَةِ دَعَاک إلَی مَأدُبَةٍ فَأَسرَعتَ إلَیهَا، تُستَطَابُ لَکَ الأَلوَانُ، وَ تُنقَلُ ألَیکَ الجِفَانُ! وَ مَا ظَنَنتُ أنَّکَ تُجِیبُ إلَی طَعَامِ قَومٍ عَائِلُهُم مَجفُوُّ؛ به من خبر رسیده که در مجلس اشراف که فقرا در آن شرکت نداشته‌اند، شرکت کردی. (9)
«فَقَد بَلَغَنِی أَنَّ رِجَإلاَّ مِمَّن قِبَلَکَ یَتَسَلَّلُونَ إلَی مُعَاوِیَةً؛ و به من خبر رسیده که مردمی که نزد تو هستند، پنهانی به معاویه می‌پیوندند». (10)
به شریح قاضی نامه‌ای نوشت که: «بَلَغَنی أنَّکَ ابتَعتَ دَاراً بِثَمانِین دِینَاراً، وَ کَتَبتَ لَهَا کِتَاباً، وَ أَشهَدتَ فِیِه شُهُوداً؛ به من خبر رسیده که خانه‌ای را به 80 دینار خریده‌ای و سند آن را هم نوشته و بر آن شاهد گرفته‌ای». (11)
5. امام حسن (علیه السلام) وقتی معاویه دو جاسوس می‌فرستد، دستور دستگیری آنها را می‌دهد.
امام حسین (علیه السلام) هم «محمّد حنفیه» را در مدینه می‌گذارد تا جاسوس حضرت باشد.

2. خوشرویی

امام می‌فرماید: خوشرویی دام مودّت است، اگر می‌خواهی افراد را به خود جلب کنی، خوشرو باش؛ آن چیزی که تبلیغات را مؤثر می‌کند، محبّت بین مردم و مبلّغ است. رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) می‌فرمایند: ای خاندان عبدالمطلب شما نمی‌توانید نظر مردم را با بخشیدن مال، جلب کنید، چون مال شما محدود و افراد نامحدود هستند، بلکه آنها را با اخلاق خوب جذب کنید.
پیشوایان ما نمونه بارز خوشرویی در جامعه بودند که ذکر حالات آنها درس‌های زیادی برای زندگی ما دارد.
1. در حالات علی (علیه السلام) آمده که آن حضرت عازم کوفه بود، یک نفر یهودی با آن حضرت همسفر شد، هنگامی که بر سر دو راهی رسیدند، مرد یهودی با کمال تعجّب دید علی (علیه السلام) راه کوفه را رها کرد و از راهی که او عازم بود آمد. عرض کرد: مگر شما نفرمودید قصد کوفه را دارید، پس چرا راه کوفه را رها کردید؟ فرمود: همسفر باید احترام همسفرش را نگه دارد و برای تکمیل آن باید هنگام جدایی مقداری همسفرش را بدرقه کند. این گونه پیامبر ما به ما دستور داده است. یهودی با تعجّب پرسید آیا این دستور پیامبر شماست؟ فرمود: آری. یهودی گفت: لابد کسانی که از او پیروی کردند به خاطر این کارهای بزرگوارانه و اعمال انسانی اوست، من هم گواهی می‌دهم که آیین شما حق است. این سخن را گفت و مسلمان شد. (12)
2. در حدیثی آمده: «حَضَرَت امرأةُ عِندَ الصِّدِّیقَةِ فاطِمَةَ الزّهراءِ (علیها السلام) فقالت: أنَّ لِی وَالِدَةً ضَعِیفَةً وَ قَد لُبِّسَ عَلَیها فی أمرِ صَلاتِهَا شیءُ وَ قَد بَعَثَتنِی إلَیکِ أسأَلُکِ. فَأجَابت‌ها فاطِمَةُ (علیها السلام) عن ذِلکَ، فَثَنَّت، فأجَابَت، فَثَلَّثَت، فأجَابَت، إلی أن عَشَّرَت فأجابَت، ثُمَّ خَجِلَت مِنَ الکَثرَةِ فَقالَت: لاَ أشُقُّ عَلَیکِ یا أبنَةَ رَسولِ اللهِ. قالت فاطِمَةُ: هَاتِی وَسَلِی عمّا بَدالَکِ، أرَأیتِ مَنِ اکتُری یَوماً یَصعَدُ إلی سَطح بِحِملٍ ثقِیلٍ و کِرَاهُ مَاءَةُ ألفِ دِینارٍ، یَثقُلُ عَلَیهِ؟ فقالت: لا. فقالَت: اکتُرِیتُ أنا لِکُلِّ مَسأَلَةٍ بأکثَرَ مِن مِلءِ مَا بَینَ الثَّری ألی العَرشِ لُؤلُؤاً، فأحری أن لا یَثقُلَ عَلیَّ؛
زنی خدمت فاطمه‌ی زهرا (علیها السلام) رسید و گفت: مادر پیر و ضعیفی دارم، و در مسائل نمازش مشکل برای او پیش آمده، مرا فرستاده است که از آن سؤال کنم، حضرت پاسخ او را بیان فرمود، ولی آن زن سؤال دیگری مطرح کرد. حضرت پاسخ داد، برای سومین بار سؤال کرد و پاسخ شنید واین کار را تا ده بار تکرار کرد، و حضرت هر بار پاسخ او را گفت، سپس آن زن گفت: دیگر به شما زحمت نمی‌دهم برای دختر رسول خدا. حضرت زهرا (علیها السلام) فرمود: هر چه می‌خواهی سؤال کن، آیا اگر کسی بر عهده بگیرد که بار سنگینی را از محلّ بلندی بالا ببرد و کرایه‌ی آن صد هزار دینار باشد، سنگینی بار، او را زحمت خواهد داد؟ زن عرض کرد: نه، حضرت فرمود: هر سؤالی که تو از من می‌کنی و من پاسخ می‌گویم، به اندازه‌ی فاصله‌ی میان زمین و عرش مملوّ از لؤلؤ، پاداش من خواهد بود، به طریق اولی چنین بار بر من سنگین نخواهد بود». (13)
3. «إنّ شامِیّاً رآهُ (الإمام الحسن (علیه السلام) راکِباً فَجَعَلَ یَلعَنُهُ و الحَسنُ (علیه السلام) لَا یَرُدُّ، فَلَمّا فَرغَ أقبَلَ الحسنُ (علیه السلام) فسَلّمَ عَلَیهِ وَ ضَحِکَ فقال: أیّها الشّیخُ أظُنّک غَریباً وَ لَعَلَّک شَبَّهتَ فَلَو استَعتَبتَنا أعتَبناک و لَو سَألتَنا أعطَیناکَ و لَو استَرشَدتَنا أرشَدنَاکَ و لَو استَحمَلتَنا أحمَلنَاکَ و إن کُنتَ جائِعاً أشبَعناکَ و إن کَنتَ عُریَاناً کَسَوناکَ و إن کُنتَ مُحتاجَاً أغنَیناکَ و إن کَنتَ طَرِیداً آوَینَاکَ و إنّ کانَ لَکَ حاجَةُ قَضَیناها لَکَ، فَلَو حَرّکتَ رَحلَکَ إلَینا و کَنتَ ضَیفَنا إلی وَقتِ ارتِحالِک کانَ أعودَ عَلَیکَ، لأنّ لنا مَوضِعاً رَحباً وَ جاهاً عَرِیضاً وَ مالاً کثیراً. فلمّا سَمِعَ الرَّجُلُ کَلامَهُ بَکی ثمّ قالَ: أشهَدُ أنَّکَ خَلِیفَة اللهِ فی أرضِهِ، اللهُ أعلَمُ حَیثُ یِجعَل رِسَالَتهُ، و کُنتَ أنتَ و أبوکَ أبغَضَ خَلقِ اللهِ إلیَّ و الآنَ أنتَ أحَبُّ خَلقِ اللهِ إلیَّ، وَ حَوَّلَ رَحلَهُ إلَیهِ، و کانَ ضَیفَهُ ألی أنِ ارتَحَل،
روزی یک مرد شامی امام حسین (علیه السلام) را در کوچه‌های مدینه دید که سوار بر مرکب است شروع به لعن و ناسزا به آن حضرت کرد، امام پاسخی به او نمی‌گفت، هنگامی که از لعن و ناسزا فراغت حاصل کرد، امام رو به او کرد و سلام فرمود و در چهره‌ی او خندید و فرمود: ای مرد محترم گمان می‌کنم که تو در این دیار غریبی و حقایق بر تو مشتبه شده است هرگاه از ما طلب عفو کنی، تو را می‌بخشم و اگر چیزی بخواهی، به تو می‌دهم، اگر راهنمایی بخواهی تو را راهنمایی می‌کنم، و اگر از جایی رانده شده‌ی پناهت می‌دهم، هر حاجتی داشته باشی برآورده می‌کنم. و اگر دعوت من را بپذیری و به خانه‌ی من بیایی و میهمان من بشوی، تا موقع حرکت از تو پذیرایی می‌کنم؛ من خانه‌ی بزرگی دارم و امکانات زیادی همراه با مال فراوان در اختیار دارم.
هنگامی که آن مرد این سخن محّبت‌آمیز را شنید گریه کرد وگفت: گواهی می‌دهم که تو خلیفة ‌الله در زمین هستی، خدا آگاه‌تر است که نبوّت را در کدام خاندان قرار دهد. پیش از آن که این محبّت را از شما ببینم تو و پدرت مبغوض‌ترین خلق خدا در نزد من بودی، و اکنون محبوب‌ترین بندگان خدا در نظر من هستی، این را گفت و به خانه‌ی امام آمد و تا روزی که می‌خواست از آنجا برود، میهمان امام بود». (14)
4. و جاءَهُ (الإمام الحسین (علیه السلام) رَجُلَ مِن الأنصارِ یُریدُ أن یَسأَلَهُ حَاجَةً فَقالَ (علیه السلام): یا أخا الأنصارِ صُن وَجهَکَ عَن بَذلِ المَسأَلَةِ و ارفَع حَاجَتَکَ فی رُقعَةٍ فإنّی آتٍ فیها مَا سَارّکَ أن شاءَ اللهُ، فَکَتَبَ: یا أباعَبدِاللهِ إنّ لِفُلانٍ علیَّ خَمسَماءَةِ دِینارٍ وَ قَد ألَحَّ بی فَکلِّمهُ یُنظِرنی إلی مَیسِرَةٍ، فَلمّا قرأالحسین (علیه السلام) الرُّقعَةَ دَخَلَ إلی مَنزِلِه فأخرَجَ صُرَّةً فیها ألفُ دِینارٍ و قال (علیه السلام) له: أمّا خَمسُماءَةٍ فَاقِض بها دَینَکَ و أمّا خَمسُماءَةٍ فَاستَعِن بِها عَلی دَهرِک وَ لا تَرفَع حَاجَتَکَ إلاّ إلی أحَدِ ثَلاثَةٍ: إلی ذِی دِینٍ أو مُروءَةٍ أو حَسَبٍ فَأمّا ذُو الدِّینِ فَیَصُونُ دِینَهُ و أمّا ذو المُروءَةِ فَإنَّهُ یَستَحِی لِمُروءَتِه و أمّا ذو الحَسَبِ فَیَعلَمُ أنّکَ لم تُکرِم وَجهَکَ أن تَبذُلَهُ لَهُ فِی حاجَتِک فَهُوَ یَصونُ وَجهَکَ أن یَرُدُّکَ بِغَیرِ قَضاءِ حَاجَتِکَ؛
پیرمردی از انصار خدمت امام حسین (علیه السلام) آمد و حاجتی داشت. امام فرمود: «آبروی خود راحفظ کن از اینکه بخواهی آشکارا از من تقاضا کنی، حاجتت را در کاغذی بنویس و به من ده و من کار خود را انجام می‌دهم». او نامه‌ای نوشت: «ای اباعبدالله، فلان کس پانصد دینار از من طلبکار است و از من می‌طلبد از او بخواهید که به من مهلت دهد تا توانایی پیدا کنم». هنگامی که امام حسین (علیه السلام) نامه‌ی او را خواند داخل منزل شد، کیسه‌ای آورد که در آن هزار دینار بود (هزار مثقال طلا) فرمود: پانصد دینار را برای ادای دین به تو دادم و با پانصد دینار دیگر مشکلات زندگانیت را حل کن و هرگاه خواستی تقاضا کنی از یکی از سه کس تقاضا کن، یا فرد دین‌دار، یا صاحب شخصیت، یا بزرگ‌زاده‌ای؛ چرا که دین‌دار، دینش سبب می‌شود که آبروی تو را حفظ کند، و انسان با شخصیت به خاطر شخصیتش شرم می‌کند که حاجتت را انجام ندهد، و بزرگ‌زاده می‌داند که تو بی‌جهت از او خواهش نکرده‌ای، لذا آبروی تو را حفظ می‌کند و تقاضای تو را بی‌جواب نمی‌گذارد». (15)
5. مردی از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) نزد امام سجاد (علیه السلام) آمد و حضرت را ناسزا و دشنام داد، امام در جواب چیزی نفرمود، وقتی آن مرد رفت، امام به حاضران فرمود: اکنون دوست دارم با من بیایید برویم نزد آن مرد، تا جواب مرا از دشنام او بشنوید، عرض کردند ای کاش جواب او را همان اوّل می‌دادید، حضرت حرکت کرد در حالی که آیه‌ی (الکَاظِمِین الغَیظَ وَ العَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللهُ یُحِبُّ المُحسِنینَ) (16) را می‌خواند. راوی این حدیث می‌گوید: از خواندن این آیه دانستیم که امام در نظر ندارد که برخورد تندی با او کند. هنگامی که به در خانه‌ی او رسیدند، حضرت از پشت در صدا زد، فرمود: بگویید: علی بن الحسین است. هنگامی که آن مرد متوجّه شد که امام با جماعتی در خانه‌ی او آمدند، وحشت کرد و خود را برای شرّ و ناراحتی آماده کرد، هنگامی که حضرت او را دید فرمود: ای برادر تو نزد ما آمدی و چنین و چنان گفتی، هرگاه بدی‌هایی که به من نسبت دادی راست باشد از خدای می‌خواهم که مرا بیامرزد، و اگر دروغ گفتی و تهمت زدی از خدا می‌خواهم که تو را بیامرزد. آن مرد از این بزرگواری و خوش رفتاری شرمنده شد پیشانی امام را بوسید و گفت آنچه من گفتم در تو نیست، و من به این بدی‌ها سزاوارترم. (17)
6. مردی از اهل شام در مدینه منزلی خرید و غالباً به مجلس امام باقر (علیه السلام) می‌آمد و می‌گفت: اشتباه نشود من به خاطر محبّت و دوستی به منزل شما نمی‌آیم، بلکه در روی زمین، کسی از شما اهل بیت (علیهم السلام) نزد من مبغوض‌تر نیست، و می‌دانم دشمنی با شما اطاعت خدا و اطاعت رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) است، ولی چون تو دارای فضائل و علوم مختلف همراه با فصاحت بیان هستی، از سخنانت خوشم می‌آید لذا به مجلس تو می‌آیم.
امام فرمود: «لَن تَخفی عَلَی اللهِ خافِیَةُ؛ چیزی بر خدا پنهان نیست».
مدّتی گذشت، به امام خبر دادند که مرد شامی بیمار شده، مرد شامی به بازماندگانش سفارش کرده بود، هنگامی که من مُردم نزد محمّد بن علی الباقر (علیه السلام) بروید واز او بخواهید که بر من نماز بگذارد، و به او بگویید که من چنین وصیتی کردم. صبحگاهان بود که به امام خبر دادند او از دنیا رفته و چنین وصیتّی کرده است - در حالی که امام (علیه السلام) در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) مشغول تعقیب نماز صبح بود امام فرمود: عجله نکنید تا من بیایم، سرزمین شام سرزمین سرد، و حجاز، منطقه‌ی گرم است،ممکن است این شخص گرمازده شده باشد، امام دو رکعت نماز خواند و دست به دعا برداشت، و مدّتی دعا کرد. سپس برخاست و به منزل آن مرد شامی آمد و با صدای بلند آن مرد را صدا زد. مرد شامی گفت: «لَبّیکَ یَابنَ رَسُولِ اللهِ» حضرت او را نشاند و تکیه به چیزی داد، غذای رقیقی برای او طلب کرد، و به او نوشاند، سپس فرمود: سینه و شکم او را خنک کنید آنگاه حضرت بازگشت، چیزی نگذشت که مرد شامی از بیماری خوب شد، خدمت امام آمده گفت: عرض خصوصی دارم. حضرت مجلس را خلوت کرد، مرد شامی عرض کرد: من شهادت می‌دهم که تو حجّت خدا بر خلقی، و هر کس راهی جز راه شما برود گمراه و زیان‌کار است. حضرت فرمود: مگر چه شده؟ عرض کرد: شکی ندارم که روح مرا قبض کردند و مرگ را با چشم خود دیدم ناگاه صدایی شنیدم که می‌گفت روح او را به تنش بازگردانید چون محمد بن علی (علیه السلام) از ما درخواست کرده است. (18)
این موارد که ذکر کردیم گوشه‌هایی از سیره‌ی پیشوایان دین ما بود که با خوشرویی و حسن خلق حتّی دشمنان را به خودشان جذب می‌کردند و این درسی است برای همه‌ی ما که در زندگی خودمان این گونه باشیم.
در مقابل اگر انسان در زندگی بدخلق و خشن باشد باعث نفرت و انزجار دیگران از او خواهد بود و این گونه افراد در جامعه منزوی هستند و لذا در روایات ما شدیدترین تعبیرات درباره‌ی سوء خلق آمده:
رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) می‌فرمایند: « إیّاکُم و سُوءُ الخُلقِ فَاِنَّ سُوءَ الخُلقِ فِی النّارِ لا مُحالَةَ؛ از بداخلاقی بپرهیزید که این عمل سرانجام در آتش است». (19)
حضرت علی (علیه السلام) فرموده است: «اَشَدُّ المَصائِبِ سُوءُ الخُلقِ؛ شدیدترین مصیبت‌ها اخلاق بد است».
و همچنین فرموده‌اند: «لا عَیشَ لِسَیِّءِ الخُلقِ؛ انسان بداخلاق زندگی ندارد.» (20)

3. خویشتن‌داری

امام می‌فرماید: خویشتن‌داری قبر عیب‌هاست، چون انسان ممکن است عیب‌های زیادی داشته باشد اما اگر بتواند خویشتن‌داری کند عیبش ظاهر نمی‌شود؛ مثلاً اگر حسود است باید تحمّل کند تا رسوا نشود یا کینه دارد باید تحمّل کند و اظهار نکند والا رسوا می‌شود. و همچنین عیب‌های دیگر باطنی که دارد سعی کند در خودش داشته باشد و اظهار نکند.
از خدا می‌خواهیم که آبروی ما را در دنیا و آخرت حفظ فرماید.

پی‌نوشت‌ها:

1. نهج‌البلاغه، حکمت 6.
2. میزان الحکمه، ج 4، ص 427.
3. بحارالانوار، ج77، ص 235.
4. اخلاق در قرآن، ج3، ص 364.
5. همان مدرک.
6. همان مدرک.
7. فروغ ابدیّت، ج2، ص 31.
8. نهج‌البلاغه، نامه‌ی 53.
9. نهج‌البلاغه، نامه 45.
10. نهج‌البلاغه، نامه‌ی 70.
11. نهج‌البلاغه، نامه‌ی 3.
12. سفینة‌البحار، مادّه‌ی «خلق».
13. بحارالانوار، ج2، ص 3.
14. بحارالانوار، ج43، ص 344.
15. اخلاق در قرآن، ج3، ص 154. به نقل از تحف العقول، ص 178.
16. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 134.
17. منتهی الآمال، ج2، ص 4.
18. منتهی‌الآمال، ج2، ص 63.
19. بحارالانوار، ج68، ص 383.
20. شرح غرر، ج6، ص 400.

منبع مقاله :
عبدالله‌زاده؛ محمد، (1393)، گفتار معصومین (ع)، قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب (ع)، چاپ سوم.