شعر - شناخت طاهره صفارزاده

نويسنده: رضا اسماعیلی
وي علاوه بر شاعري، در نويسندگي، تحقيق، تدريس و ترجمه نيز دستي توانا دارد، چنان كه قرآن را به سه زبان زندة دنيا ترجمه كرده است. ديگر آنكه صفارزاده به عنوان پايه‌گذار «نقد علمي ترجمه» و مؤلف نظرية «ترجمة تخصصي» در ايران شناخته شده است. ضمناً نام صفارزاده به عنوان يكي از آغازكنندگان «شعر نيمايي ديني» و همچنين يكي از بنيانگذاران حوزة هنري سازمان تبليغات اسلامي در تاريخ ادبيات انقلاب اسلامي ايران به ثبت رسيده است.
برخورداري از دانش و بينش ادبي، آشنايي با پيشينة هزارسالة ‌ادبيات پارسي، تنفس در هواي ادبيات معاصر، ‌تسلط كامل به زبان انگليسي و آشنايي با ادبيات جهان باعث شده كه نام صفارزاده همواره از دهة چهل تا كنون در ذهن و زبان جامعة ادبي جاري و ساري باشد و حتي توجه محافل و مجامع ادبي و علمي جهان را به سوي او معطوف گرداند. چنان‌ كه اخيراً ـ همچنان كه در خبرها خوانديم ـ‌ دكتر صفارزاده از سوي سازمان نويسندگان آسيا و آفريقا به عنوان برجسته‌ترين مسلمان و نخبة جهان برگزيده شد كه اين امر افتخاري بزرگ براي ايران و جهان اسلام به شمار مي‌رود.
به انگيزة قدرشناسي و ارج‌گذاري به تلاشهاي تأثيرگذار و ارزندة اين چهرة فرهيختة‌ علمي و ادبي و همچنين به منظور ابراز خرسندي از اين حسن انتخاب و عرض تبريك به جامعة ‌ادبي، ‌اين مقاله را كه تنها مي‌تواند در حكم مقدمه و پيش‌درآمدي بر شناخت اين چهرة‌ فرهيخته و ماندگار معاصر باشد به رشتة تحرير درآوردم. اميد آنكه مورد قبول ارباب فضيلت قرار بگيرد… ان ‌شاء الله.
در تاريخ هزارسالة‌ ادبيات پارسي، حضور زنان در چند چهرة شاخص خلاصه شده است: رابعه بنت كعب قزداري (به عنوان اولين شاعرة پارسي‌گو)، پروين اعتصامي، فروغ فرخزاد، سيمين بهبهاني، سيمين دانشور و طاهرة‌ صفارزاده. اينكه چرا زنان در تاريخ ادبيات همواره در حاشيه قرار گرفته‌اند، موضوع اين نوشتار نيست و بررسي علل و عوامل آن خود مي‌تواند موضوع يك تحقيق مستقل قرار بگيرد. آنچه كه در اين نوشتار به آن ‌خواهيم پرداخت، تأملي در كارنامة‌ ادبي شاعر نام‌آور معاصر، دكتر طاهره صفارزاده است.
سال تولد صفارزاده 1315 و محل تولد او «سيرجان» است. او بعد از گذراندن دوران ابتدايي و متوسطه، وارد دانشگاه تهران مي‌شود و در رشتة ادبيات انگليسي موفق به اخذ دكترا مي‌گردد. استخدام در شركت نفت و اشتغال به ترجمه، از جمله كارهايي است كه صفارزاده تا پيش از قبولي در دانشگاه «آيووا» ايالات متحده تجربه كرده است. اما بعد از قبولي در دانشگاه «آيووا» و به شوق ادامة‌ تحصيل، با استعفا، كار ترجمه در شركت نفت را وا مي‌گذارد و راهي آمريكا مي‌شود تا در رشتة ‌نقد تئوري و عملي در ادبيات جهان به تحصيل و پس از آن به تدريس بپردازد. صفارزاده خود در اين ‌باره چنين مي‌گويد:
«… به پيشنهاد شاعران و نويسندگان دانشكده ادبيات دانشگاه «آيووا» سه سال قبل از آنكه من دانشجوي آنجا بشوم،‌ تدريس كاربردي ترجمه به تصويب برنامه‌ريزان آموزشي رسيده بود. تأسيس مدرسة ترجمه در ديوان هم در سال 69 بر اساس همين تحول بود. در بازگشت به ايران به نقل و قول از مسئولان وزارت علوم سابق، من اولين استاد تدريس كاربردي ترجمه به حساب آمدم. سالها در دانشگاه شهيد بهشتي و ديگر دانشگاههاي ايران تدريس كاربردي ترجمه را ضمن نقد علمي ترجمه بر روي تكاليف دانشجويان كه در منزل انجام داده بودند،‌ در كلاس آموزش دادم و كارشناساني براي اين هنر پرورش يافتند. زماني كه مسئوليت كتابهاي زبان تخصصي براي رشته‌هاي مختلف دانشگاهي به من واگذار شد، پيشنهاد يا تئوري ترجمه تخصصي را با گذاشتن تمرين معادل‌يابي در كتابهاي درسي مطرح كردم و تحقق بخشيدم و بالاخره خودم هم به لطف خداوند بر اساس همين نظريه به تأليف كتاب ”ترجمه مفاهيم بنيادي قرآن مجيد“ توفيق يافتم.» (فصلنامة شعر، شماره 37، تابستان 83 ، ص 15)
صفارزاده شاعري را همچون علامه اقبال لاهوري مسند انسان‌سازي و «اصلاح‌گري» مي‌داند و به شاعر به عنوان يك «مصلح اجتماعي» نگاه مي‌كند. از همين رو در اكثر شعرهاي او توجه به آموزه‌هاي اخلاقي ـ ديني مشهود است. صفارزاده در تعريف شعر چنين مي‌گويد:
«تعريف من از شعر همان است كه در”طنين در دلتا“ گفته‌ام. طنين حركتي است كه حرف من در ذهن خواننده مي‌آ‎غازد. شعر من، ‌شعر انديشه است. وقتي كه فكري را عنوان مي‌كنم بايد تأثير انديشگي بر خواننده بگذارد. بنابراين من با شعر عاطفي و احساسي حتي بعد از ”رهگذر مهتاب“ تقريباً كم‌رابطه هستم. اعتقادم اين است كه عاطفه و احساس يك بخش‌ جزئي در شعر هستند. شاعر بايد مسئولانه انديشه كند.» (همان،‌ ص19) . با بررسي سكوت ادبي صفارزاده به سه دورة ادبي بر مي‌خوريم كه براي دست يافتن به شناختن كامل از سبك و اسلوب شعري او و تبيين شاخصه‌هاي زيباشناختي و ساختار انديشه‌ورزي اين شاعر معاصر، بررسي مستقل هر يك از اين دوره‌ها ضرورت تام دارد.

دوران آزمون و خطا

همة‌ شاعران بزرگ در مقطعي از زندگي ادبي خويش و در مرحلة‌ عبور از گردنة «آزمون و خطا» ـ به طور ناخودآگاه‌ ـ‌ به رفتار هنجار و حتي در پاره‌اي موارد «رفتار فروهنجار» با زبان مبتلا بوده‌اند، ‌ولي در نهايت با كسب دانش و بينش ادبي و رسيدن به قلة‌ اجتهاد در حوزة زبان، در سير تكويني خويش اين منزل را پشت سر گذاشته و به سرمنزل خلاقيت و نوآوري در زبان رسيده‌اند. صفارزاده نيز از اين قاعده مستثني نبوده است. او نيز در منزل اول شاعري،‌ متأثر از شاعران متقدم و معاصر خويش بوده و تا مدتي در قالبهاي نيمه‌سنتي طبع‌آزمايي مي‌كرده، هر چند از همان آغاز صبغة ‌ديني اشعارش، او را از ديگران متمايز مي‌كرده است.
دورة اول شاعري صفارزاده از سال 1335 و با چاپ نخستين مجموعه شعر او با عنوان «رهگذر مهتاب»‌ آغاز مي‌شود و تا سال 1341 ادامه مي‌يابد. با بررسي شعرهاي اولين دفتر صفارزاده به شاعري بر مي‌خوريم كه به دنبال ابلاغ‌ پيامهاي اخلاقي اجتماعي است. در شعرهاي اين دفتر رگه‌هايي از تأثيرپذيري معنوي از پروين اعتصامي ديده مي‌شود، چنان كه خود در مصاحبه‌اي به طور ضمني به اين مسئله اشاره كرده است:
«از جهت توجه به مضامين انساني ـ اجتماعي و روشنفكري كه پالايش انديشگي را براي خواننده تأمين كرده،‌ خانم پروين اعتصامي مورد احترام من هستند.» (دو ماهنامه ادبي الفبا، شماره سوم،‌ آبان و آذر 83 ، ص10). يكي از وجوه تمايز صفارزاده به عنوان يك شاعر نيمايي با شاعران معاصر خويش، وارد كردن مضامين ديني به شعر است كه تا پيش از او در شعر نيمايي و سپيد كم‌سابقه بوده است:
همچنان كه اشاره شد، رفتار شاعر در اين دوره از زندگي ادبي خويش با زبان «رفتاري هنجار» است،‌ يعني رفتاري مطابق با معيارها و هنجارها مقبول ادبي كه محصول رقابت جمعي با ساير شاعران معاصر است.نكتة ديگري كه دربارة صفارزاده بايد گفت اين است كه او از همان آغاز ـ در نظر و عمل ـ شاعري اجتماعي و رسالت‌مدار است كه براي «معنا» در شعر اصالت قائل است،‌ و اين چيزي است كه معاصران او ـ از جمله شاعران پيرو «موج نو» و «شعر حجم» آن را برنمي‌تابند:

گرايش به روايت، پيچيدگي در زبان

دورة دوم زندگي ادبي شاعر از سال 1347 با چاپ مجموعه شعر «طنين در دلتا» آغاز مي‌شود و تا سال 1356 ادامه پيدا مي‌كند. شاخصه‌هاي اصلي شعر صفارزاده در اين دوره، گرايش به روايت و پيچيدگي در زبان است. چاپ دفترهاي «سد و بازوان» و «سفر پنجم» نيز حاصل سلوك ادبي شاعر در اين دوران است.
در شعرهاي اين دوره از زندگي ادبي شاعر، تشبيه و استعاره محلي از اعراب ندارد. و اين «روايت» است كه مركز توجه شاعر قرار مي‌گيرد و ساختار اشعار او را شكل مي‌دهد، ‌به شعر زير دقت كنيد:
شعرهايي كه شاعر در اين دوره از زندگي ادبي خويش سروده،‌ از ساختاري پيچيده و ابهام‌آميز برخوردار است كه خواننده در فهم آن در مي‌ماند. شاعر در اين شعرها به «جريان سيال ذهن»‌ ميدان تاخت و تاز داده و از همين رو فضاي شعرها انتزاعي و ذهني شده است. نيما نيز در بسياري از شعرهاي خويش به‌‌رغم تأكيد فراوان بر ساده‌گويي و نزديكي به طرز بيان طبيعي، به اين شيوه متوسل شده است. توسل به اين شيوه در خواننده انفعال و سرخوردگي ايجاد مي‌كند و در نهايت به «بحران مخاطب» دامن مي‌زند:
پيچيدگي و م‍ُغلق‌گويي شاعر در مرحلة ‌دوم از زندگي ادبي خويش، برقراري ارتباط خواننده با شعر او را مشكل كرده است. به نظر مي‌رسد صفارزاده در اين مرحله به نوعي تحت ‌تأثير تئوريهاي ادبي غربي قرار گرفته و مطابق با آن تئوريها به سرودن شعر پرداخته است،‌ چرا كه نوعي تئوري‌زدگي در شعرهاي اين دوره از زندگي شاعر ديده مي‌شود، هرچند اين تئوري‌زدگي ناخودآگاه و در نتيجة آشنايي با زبان و ادبيات خارجي بوده باشد.
رفتار شاعر با زبان در اين دوره، رفتاري مشابه رفتار پيش فراهنجار است. يعني شاعر در تلاش گشودن راهي جديد براي دستيابي به عرصه‌هاي خلاقيت و نوآوري است كه اين تلاش مومنامه در مرحلة سوم به ثمر مي‌نشيند كه محصول آن را در دفترهاي «بيعت با بيداري» و «ديدار صبح» مشاهده مي‌كنيم كه شاعر به زباني كارآيند و فراهنجار دست پيدا مي‌كند.

«بيعت با بيداري»‌ طليعة رفتار فراهنجار

بدون هيچ ترديدي يك شاعر زماني مي‌تواند بر قلة خلاقيت و نوآوري صعود كند كه موفق به در پيش گرفتن رفتاري فراهنجار با زبان باشد و رفتار فراهنجار با زبان منحصر به آن گروه از شاعران است كه از دانش، بينش، بصيرت و اجتهاد ادبي برخوردارند. رفتار فراهنجار با زبان همچنان كه از نام آن پيداست به رفتاري اطلاق مي‌شود كه شاعر به خاطر تسلط و اشرافي كه نسبت به زبان دارد، خود را در چارچوب هنجارهاي رايج ادبي عصر خويش محدود و محصور نمي‌كند. در اين شيوة‌ رفتاري، شاعر با اتكا به بصيرت و اجتهاد خويش در اين عرصه،‌ زبان را به چالشي جدي با نيازهاي ادبي عصر خويش مي‌كشاند و براي آنكه بتواند توانايي پاسخگويي به اين نيازها را پيدا كند، به رفع كاستيها و مرمت و بازسازي بناي زبان مي‌پردازد. اتخاذ اين شيوة رفتاري با زبان باعث تبديل «شعر» به «فراشعر» مي‌شود.
شاعران فراهنجار، هنجارشكن و هنجارستيز نيستند،‌ بلكه «هنجارفراز» هستند، ‌يعني از جايي كه ديگران توقف كرده‌اند، حركت را آغاز مي‌كنند و ادامه مي‌دهند. براي مثال حافظ ادامة منطقي سعدي است. يعني راهي را كه سعدي در غزل آغاز كرده بود، حافظ به كمال رسانيد و يا در عصر خودمان مي‌توان گفت كه شاملو با ابداع شعر منثور يا سپيد ادامة‌ منطقي نيماست،‌ چنان كه طاهره صفارزاده نيز ادامة ‌منطقي شاملوست، با اين تشخص كه شعر او از مضامين ديني برخوردار است.
و اما دورة سوم زندگي ادبي صفارزاده از سال 1356 با چاپ دو مجموعه شعر «بيعت با بيداري» و «ديدار صبح» آغاز مي‌شود كه اين دوره تا كنون ادامه يافته است. در اين دوره شاعر به سبكي مستقل و زباني كارآمد و منسجم دست پيدا مي‌كند و ساده‌گويي را در پيش مي‌گيرد. در رويگرداني شاعر از پيچيده‌گويي و گرايش او به لحن طبيعي گفتار در اين دوره، شايد مؤلفه‌اي چون انقلاب اسلامي بي‌تأثير نبوده است.
دكتر سيد مهدي زرقاني دربارة‌ اين دوره از زندگي ادبي صفارزاده چنين مي‌گويد:«در اين دوره، شاعري را مي‌بينيم كه زبان و شيوة بيان شعرش بسيار ساده و لبريز از گزاره‌هاي خطابي و شعارگونه است. رويكرد او به گزاره‌هاي مذهبي ـ كه در دورة دوم كاهش يافته بود ـ دوباره شدت مي‌گيرد. در ”بيعت با بيداري“ اشعار او بسيار ابتدايي‌تر است، اما در دفتر بعدي،‌ كمي شكل فني و هنري به خود مي‌گيرد. در آخرين اثرش، هم اشعار نيمايي دارد و هم منثور و البته بيشتر اشعارش در جايي بين اين دو نوع شعر قرار مي‌گيرند، نه زنگي زنگ و نه رومي‌ِ روم. ”ديدار با صبح“ در واقع ادامة‌ معتدل ”دلتا در طنين“ است. منتها دايرة واژگاني اين دفتر به طرف مذهب متمايل شده است. معمولاً بر آن است كه مضمون مذهبي را در مركز شعرش قرار دهد و بر گ‍ِرد آن مضمون، ساختاري شاعرانه بسازد.»(سيد مهدي زرقاني، چشم‌انداز شعر معاصر ايران‌، ص 678)
در واقع دورة ‌سوم زندگي ادبي شاعر را بايد دورة ‌كمال ادبي او به شمار آورد. چرا كه شاعر طي سالياني دراز با تلاشي بي‌وقفه و خستگي‌ناپذير از منزل «آزمون و خطا» گذر مي‌كند و پس از توقفي ناگزير در منزل «پيچيده‌گويي» و بيان روايي، خود را به آخرين منزل مي‌رساند و آخرين منزل همان نقطه‌اي است كه آزادي و رهايي انسان را در بياني صميمي و ساده فرياد مي‌كند:
«از صد سال پيش به اين طرف، شاعران از قله‌هايي كه مي‌پنداشتند بر آن نشسته‌اند به زير آمده‌اند، اربابهاي خود را دشنام گفته‌اند و سرود عصيان را به مردم آموخته‌اند و بدون دل‌سردي مي‌كوشند آوازهاي خود را به ديگران بياموزند و اطمينان دارند كه براي همه سخن مي‌گويند. تنهايي شاعران امروز دارد از ميان مي‌رود. اينك آنها مردمي هستند، ‌در ميان مردم ديگر.» (عبدالعلي دستغيب، نيما يوشيج (نقد و بررسي)، ص 53)
حسن ختام اين نوشتار را به فرازي از شعر «از معبر سكوت و شكنجه» از دفتر «ديدار با صبح» اختصاص مي‌دهيم، شاعر در اين شعر افشاگر، ضمن اشاره به مظلوميت مردم ايرلند در مبارزات آزادي‌خواهانه و همچنين مظلوميت ملت ايران در دفاع مقدس و آوارگان فلسطيني، به گلايه از سازمانهايي مي‌پردازد كه در ظاهر سنگ دفاع از حقوق بشر را بر سينه مي‌زنند، ولي در مقام عمل جز «سكوت» كار ديگري نمي‌كنند! با هم مي‌خوانيم:
منبع: http://adab.irib.ir