مترجم: احمد رازیانی
منبع:راسخون




 

ال پیرس ویلیامز
هرمان هلمهولتس (فون بعداً به افتخار موفقیت‌های علمی‌اش به نامش افزوده شد) در سال 1821 در پتسدام در كشور پروس متولد شد و در سال 1894 در برلین، پایتخت امپراتوری تازه تأسیس آلمان درگذشت. پدرش معلم فقیری بود كه اشتیاق شدیدی به فلسفه‌های جدیدی داشت كه در آلمان به دنبال نوشته‌های امانوئل كانت بروز می‌كرد. او به موسیقی و هنر هم عشق می‌ورزید. این شورها به فرزند ارشد منتقل شد و دست مایه‌ای برای یك عمر لذت و انگیزه در بیشتر كارهای علمی هلمهولتس فراهم آورد. هلمهولتس پیانو را در حد نوازندگان كنسرت می‌نواخت و هنرمند حساسی در جامعه هنری قرن نوزدهم بود. بخش بزرگی از كارهای علمی او به مطالعه اساس علمی هارمونی در موسیقی و درك زیبایی شناختی هنر اختصاص داشت. طی تحصیلات كلاسیك‌اش در دبیرستان زبان‌های لاتین و یونانی را به استادی فراگرفت. به خصوص از شعرهای این دو فرهنگ لذت می‌برد. موسیقی، نقاشی، و شعر هرگز از ذهن او دور نبود – حتی وقتی درباره موضوع‌های پیچیده و مشكلی مطالعه می‌كرد.
هلمهولتس چون توان تقبل هزینه‌های دانشگاه را نداشت به خرج دولت وارد دانشكده طب برلین شد، و در برابر می‌بایست هشت سال پزشك ارتش باشد. در مدرسه طب مبانی كالبد شناسی و مشاهدات دقیق كالبد شناختی را یادگرفت. در همان برلین بود كه هم با نظریه‌های پزشكی روز آشنا شد كه هیچكدام را رضایت بخش نیافت و هم با تحقیقات یوهانس مولر در فیزیولوژی كه یك عمر علاقه او را به معرفت شناسی و عصب شناسی به دنبال داشت. تحصیلات رسمی او با چند درس شیمی، مقداری ریاضیات كه پیش خودش خواند، و فلسفه كانت كامل شد.
این شرح كوتاه فقط می‌تواند اشاراتی بر نبوغ چندگانه هلمهولتس باشد. در فرهنگ زندگی‌نامه‌های علمی، كنار نام او فهرستی از رشته‌هایی است كه در آن‌ها مقام برجسته‌ای داشته است. این رشته‌ها عبارت‌اند از: علم انرژی، آواشناسی فیزیولوژیكی، معرفت‌شناسی، هیدرودینامیك، و الكترودینامیك، بی‌آنكه به كارهای او در هندسه غیر اقلیدسی اشاره‌ای شده باشد. گمان می‌كنم این فهرست طولانی‌ترین فهرست تخصص‌ها در فرهنگ زندگی‌نامه‌های علمی باشد. جز الكترودینامیك، نشانی از تمام این موضوعات را می‌توان در كتاب مقالات فلسفی و مقالات دیگر او پیدا كرد. در آخر كتاب هم شرح زندگی‌نامه‌ای كوتاهی آمده است. نكته كم اهمیتی است، اما من ترجیح می‌دادم این شرح در ابتدای كتاب می‌آمد زیرا نقشه‌ای از زندگی حرفه‌ای هلمهولتس به دست می‌دهد.
در این كتاب مطالب متنوعی آمده است، اما راهنمای تفكر هلمهولتس در واقع از چند اندیشه بنیادی بیشتر نبوده است. مهم‌ترین اینها اندیشه قانون علمی است. هلمهولتس بارها و بارها این مطلب را تكرار می‌كند كه چقدر برای او كنار آمدن با حقایق منفرد سخت است (شاید به همین دلیل است كه شیمی در تفكر او نقش اساسی ندارد). او اصرار داشت كه قوانین با استقرا از تجربه حسی و قیاس، و از تعمیم‌های تجربی به كمك ریاضیات به دست می‌آیند. علاقه‌اش به فلسفه باعث شد كه بارها از كانت به عنوان تجربه‌گرا یاد كند – ادعایی كه امروز بیشتر دانشجویان دانشگاه به نظرشان كمی غریب خواهد آمد.
با این فرض كه نقش حواس نقشی اصلی است، سازوكار ادراك حسی برای او اهمیت بنیادی داشت. در اوان زندگی حرفه‌ای‌اش در آزمایشگاه یوهانس مولر كار می‌كرد كه قانون انرژی عصبی ویژه را كشف كرده بود، یعنی این قانون را كه عامل تحریك هر چه می‌خواهد باشد هر عصب حسی همان حس به خصوص به خود را گزارش می‌كند. به این ترتیب، این عقیده كه دیدن باور كردن است دیگر قابل قبول نبود. بنابراین مهم بود كه درباره فیزیولوژی احساس تحقیق شود و هلمهولتس چنین كرد. او اپتالموسكوپ و اپتالمومتر را اختراع كرد كه با آن‌ها می‌شد چشم را بررسی كرد. در مورد گوش با مسائل كالبد شناختیی روبه‌رو بود كه گرچه نتوانست آن‌ها را حل كند اما توانست به روشن شدنشان كمك كند. اینها مطالبی است كه در چهار مقاله بررسی كرده است. فیزیولوژی حس در مسئله درك زیبایی شناختی نیز به كار گرفته شده است. هلمهولتس موسیقی‌دانی تراز اول بود و مقاله‌اش تحت عنوان درباره علت‌های فیزیولوژیكی هارمونی در موسیقی بسیار صاحب نظرانه است؛ او كارهایش را در این زمینه در مقاله حقایقی درباره ادراك خلاصه كرده است. این اعتقاد كه قوانین طبیعی بر طبیعت حاكم‌اند به او اجازه می‌داد كه نظام‌های فكری كهنه پزشكی را مردود بشمارد و بر پژوهش علمی پدیده‌های طبی پافشاری كند. مقاله درباره نقش اندیشه در پزشكی به خوبی دنیای پزشكی آن روزها را، كه پس از هزارها سال جادو و بخورهای مابعدالطبیعی می‌خواست بر شالوده‌ای علمی استوار شد، توصیف می‌كند. او به اندیشه حركت مدام هم اعتقاد نداشت زیرا چنین چیزی تمام قوانین طبیعی را كه او می‌شناخت نقص می‌كرد. كارش در فیزیولوژی و مكانیك نظری او را متقاعد كرده بود كه نیرو (لغت انرژی را بعدها به كار برد) فقط قابل تبدیل است ولی از بین نمی‌رود. این اندیشه ضمناً الهام بخش این عقیده نسل قبلی فلاسفه آلمانی زبان (معروف به فلاسفه طبیعت) بود كه همه نیروهای طبیعت به یكدیگر قابل تبدیل‌اند. هلمهولتس به خوبی از این جریان فكری آگاه بود، اما زیاده‌روی‌های مابعدالطبیعی آنان را دوست نداشت. كاری كه باید انجام می‌شد استنتاج این قانون از اصول تجربی و ریاضی بود. این كار را در سال 1847 (در 26 سالگی) به همراه دیگرانی كه با او در این افتخار سهیم بودند به انجام رساند. مقاله‌اش تحت عنوان درباره بقای نیرو بر معاصرانش تأثیری عمیق داشت و در این كتاب پیام ریاضی آن در مقاله درباره پایستاری نیرو به زبان ساده بیان شده است.
بالاخره در این كتاب مقالاتی آمده است درباره گوته، كه هلمهولتس را مجذوب می‌كرد، شاید به این علت كه نظریه گوته درباره رنگ به عقیده او كاملاً غلط بود. در مقالات درباره پژوهش‌های علمی گوته و پیش آگاهی گوته از اندیشه‌های علمی آینده، با حساسیت زیادی تفاوت میان شاعر و دانشمند بررسی می‌شود، اما هلمهولتس به جای آنكه دو فرهنگ كر و كور نسبت به یكدیگر را توصیف كند سعی می‌كند نشان بدهد كه چگونه این دو فرهنگ مكمل یكدیگراند و در این كار تاحدی موفق می‌شود.