بازنگرى يك مقاله محققانه

نويسنده: ابراهيم قاسمى روشن

نگاهى دوباره به مقاله عالمانه دكتر حميد عنايت «در حاشيه برخورد آرا در انقلاب مشروطيت»

مقدمه

او ساليانى در دانشكده حقوق دانشگاه تهران در مقام استادى، به تعليم و تربيت دانشجويان بسيارى همت گماشت. وى آثار قلمى فراوانى از خود به جاى گذاشته است، از قبيل: «سيرى در انديشه سياسى عرب»، «اسلام و سوسياليسم در مصر»، «بنياد فلسفه سياسى در غرب»، «جهانى از خود بيگانه»; و ترجمه هاى ارزش مندى مانند: «سياست ارسطو»، «عقل در تاريخ»، «خدايگان و بنده» و «فلسفه هگل» او در سال هاى آخر زندگانى خود، كرسى تدريس را در زمينه انديشه سياسى اسلام و مسايل خاورميانه در دانشگاه آكسفورد بنا به دعوت آن دانشگاه پذيرفت. محصول اين تدريس، كتاب «انديشه سياسى در اسلام معاصر» است كه در سال 1982 از سوى انتشارات مك ميلان انگلستان و پس از آن در آمريكا به چاپ رسيد.
وى با اين اثر ماندگار خود، توانست گام هاى بلندى را در خصوصِ اشاعه انديشه هاى سياسى تشيع در جهان معاصر بردارد و به استادان و دانشجويان علاقه مند به مطالعات در زمينه موضوعات اسلامى كمك شايانى كند. گرچه كتاب ها و نظرات او خالى از اشتباهات تاريخى و مستندات اسلامى نيست و در برخى آثار او نكات قابل تأملى وجود دارد; اما در مجموع در كارنامه علمى اش نكته هاى برجسته و حتى بديعى وجود دارد كه جا دارد در موقع مناسب، مورد بررسى و كاوش قرار گيرد. وى سرانجام در سن پنجاه سالگى در حالى كه مى توانست خدمات علمى و فرهنگى ارزنده اى انجام دهد، چشم از جهان فرو بست و به ديدار محبوب شتافت. نامش ياد و روحش شاد باد.
انقلاب مشروطه يكى از مهم ترين وقايع تاريخ معاصر كشور ما به حساب مى آيد. درباره اين موضوع كتاب ها و مقاله هاى فراوانى نوشته شده است. بسيارى از نويسندگان، با ديدگاه و حتى پيش داورى خاصى بدان نگريسته و ريشه ها و پيامدهاى متفاوتى را براى آن ذكر كرده اند و تلاش نموده اند تا با به كارگيرى شواهد، قراين و مداركى مدعاى خود را اثبات كنند. برخى از آنان كتاب ها و مقاله هاى نوشته شده درباره مشروطيت را مورد توجه قرار داده و به دسته بندى و نقد و بررسى آنها پرداخته اند. مقاله «در حاشيه برخورد آراء در انقلاب مشروطيت» نوشته دكتر حميد عنايت، يكى از اين مقاله ها است كه به خوبى از عهده اين كار بر آمده است. از پيامدهاى مثبت اين مقاله اين است كه به محقق مى آموزد كه نبايد تنها به گفته هاى يك نويسنده اكتفا نمايد و مطالب او را جز مقدمات و مواد تحليلى خود قرار دهد; بلكه بايد با توجه به ديدگاه هاى مختلف و انگيزه هاى هر نويسنده، مطالب صحيح را از سقيم تشخيص داده و تلاش كند تا ريشه هاى فكرى اين نهضت را به درستى بشناسد.
از نكته هاى بسيار ارزنده اى كه نويسنده اين مقاله بدان اشاره كرده، آن است كه اكثر تاريخ نويسان انقلاب مشروطيت، به نقش انديشه خصوصاً انديشه دينى در انقلاب توجه نكرده و آن را مورد تحليل قرار نداده اند. در حالى كه از نظر نويسنده، در تحليل انقلاب نمى توان انديشه دينى را از نظر دور داشت; چرا كه به اتفاق همه مورخان انقلاب، علماى دين نقش اصلى را در برانگيختن توده هاى مردم داشته اند. بنابراين عالمان دينى از طريق اشاعه فرهنگ دينى و ترويج انديشه و ارزش هاى دينى در جامعه، مهم ترين تأثير را در شكل گيرى اين انقلاب داشته اند. وى عدم توجه مورخان مشروطه به نقش انديشه در انقلاب را نشانه نقص تحليل آنها دانسته و معتقد است: «اين نقيصه، بخش بزرگى از تاريخ انقلاب را در پرده ابهام نگاه داشته است1» و علت اين بى توجهى يا كم توجهى را در دو امر مى داند: الف) تحليل ريشه هاى فكرى پديده هاى تاريخى، و كشف پايه و مايه فكرى آنها و فرايند تأثيرگذارى آنها، كار دشوارى است و نياز به وقت و توجه و بررسى جدى دارد.
ب) اغلب نويسندگان ما، همانند ماركسيست ها و بسيارى از جامعه شناسان معاصر، انقلاب را پديده اى بسيار ساده و بسيطى مى دانند كه در قالب يك سرى وقايع سياسى و تغييرات اجتماعى و اقتصادى، در ساختارها و نهادها تجلى مى يابد. بنابراين از نظر نويسنده، گر چه نبايد تأثير عوامل اقتصادى را در بروز و بلوغ انقلاب مشروطه ناديده انگاشت، اما چنين تصورى نبايد موجب شود تا نقش جوهرى فكر و انديشه در اين جريان، كم رنگ جلوه داده شود. بدين ترتيب، نويسنده تأثير عوامل اقتصادى را در شكل گيرى و كاميابى انقلاب مشروطه مى پذيرد، تحليل انقلاب تنها بر پايه عوامل اقتصادى را ناصواب مى داند و معتقد است كه انديشه و تفكر دينى، نقش اصلى را در انقلاب ايفا مى كند. وى اين نكته را به كمك شواهد و قرائنى كه در ادامه بحث مى آورد، اثبات مى كند.
نويسنده مقاله، تاريخ نويسان ايرانى را كه در زمينه انقلاب مشروطه اظهار نظر نموده اند، به سه گروه عمده تقسيم مى نمايد:
1. گروهى، انقلاب را برخواسته از متن جامعه ايرانى و توده مردم دانسته كه بهوسيله اراده و تلاش آنان پايه ريزى شده است. اين گروه نقش رهبران را در انقلاب ناديده نمى گيرند; اما سهم و نقش اصلى را براى توده مردم قايل هستند، به طورى كه انقلاب را مرهون رشادت هاى آنها مى دانند. از اين رو چنين ديدگاهى را حماسى مى نامند. كسروى در كتاب «تاريخ انقلاب مشروطه ايران» اين شيوه را دنبال نموده است. وى در اين كتاب مى نويسد: «چنان كه گفتيم، در جنبش مشروطه كار را كسان گمنام و بى شكوه از پيش بردند. ولى چون خواسته مى شد جنبش ناانجام بماند، آن مردان غيرت مند را كنار زدند و تا توانستند بدرفتارى نمودند و زندگى را به آنان تلخ گردانيدند2».
2. دسته ديگرى از نويسندگان، نقش نخبگان و رهبران را در انقلاب مشروطه برجسته كرده و بر پايگاه و جايگاه آنان تأكيد نمودند. آثار و گفته هاى سيد حسن تقى زاده از نمونه هاى بارز اين دسته به حساب مى آيد كه بيشتر رفتار و كردار علما را مورد نقد و بررسى قرار داده و كم تر به ريشه هاى اجتماعى و سياسى انقلاب پرداخته است. چنان كه تقى زاده در جريان مشروطيت براى 12 نفر، نقش محورى قايل شده است. وى در اين رابطه مى گويد: «به عقيده اين جانب، مؤثرترين و مهم ترين اشخاصى كه در درجه اول در استقرار و اعاده مشروطيت حق بزرگى داشتند 12 نفر را مى توان شمرد كه در قسمت سياسى، پنج نفر از علما بودند; يعنى دو مجتهد بزرگ تهران; مرحوم آقا سيد عبدالله بهبهانى و آقاى مير سيد محمد طباطبايى، و سه عالم بزرگ; آخوند ملا كاظم خراسانى و آقا سيد عبدالله مازندانى و حاج حسين، پسر حاج ميرزا خليل تهرانى; و در قسمت مبارزه مسلح و مجاهدت، دو نفر سردار تبريزى; يعنى سردار ملى ستارخان و سالار ملى باقرخان; و سپهسالار اردوى مجاهدين بختيارى; حاج على قلى خان سردار اسعد بختيارى و سپهسالار اردوى شمالى مجاهدين، مرحوم ولى خان تنكابنى سپهدار; و سه نفر سالاران اردوى گيلان; يعنى عبدالحسين خان معزالسلطان و ميرزا على محمد خان تبريزى و يفرم خان3».
وى اضافه مى كند: «غير از اينها، اشخاص مهم زيادى بوده اند كه ذكر اسامى آنها موجب تفصيل مى شود4.»
هم چنين «تاريخ انقلاب مشروطه» مهدى ملك زاده، از كتاب هايى است كه به همين شيوه به بررسى انقلاب مشروطه پرداخته است و بيشترين نقش را براى منورالفكران قايل است. او از آنها به عنوان پاك دامنانى ياد مى كند كه براى كسب آزادى، مرتكب كوچك ترين انحراف و آلودگى نشده اند. ملك زاده در معرفى آنها از كسانى نام مى برد كه در باغ ميرزا سليمان ميكده در روز دوازدهم ربيع الاول 1322 ق جمع شدند و آن مجمع سرّى را تشكيل دادند. سپس اسامى اين افراد را كه حدود 54 نفر مى باشند نام مى برد كه در صدر آنها، ملك المتكلمين يعنى پدر نويسنده قرار دارد5. از طرفى در هر جاى ديگرى از اين كتاب وقتى كه كارى از نظر نويسنده، مهم و مطلوب به نظر مى رسد به ملك المتكلمين نسبت مى دهد. ملك زاده، اين گروه را بانيان انقلاب مشروطيت مى شمارد و در اين رابطه مى گويد: «اعضاى گرامى آن مجمع ملى، در حقيقت هسته انقلاب مشروطيت بود6».
نوشته هاى فرويدن آدميت هم از ديدگاه نويسنده، به عملكرد رهبران در انقلاب مشروطه توجه نموده و آنها را مورد نقد و بررسى قرار داده است. نكته قابل توجه اى كه در اين مقاله بدان اشاره شده، اين است كه اكثر پژوهش ها و مطالعات اين نويسندگان به بررسى و شرح و بسط افكار منورالفكران اختصاص يافته و كمتر به نقش رهبران دينى و افكار آنها در شكل گيرى يا استمرار مشروطيت توجه شده است.
نويسنده با نظر خوش بينانه به اين موضوع نگريسته و در تحليل آن مى نويسد: «خواه به اين دليل كه نويسندگان، فرصت نگرش در مباحث دينى را نداشته اند و خواه به اين دليل كه فرهنگ دينى را مؤثر در انقلاب ندانسته اند7.» البته فرض سومى هم مى توان براى اين قضيه در نظر گرفت كه به انگيزه و اغراض نادرست بعضى از نويسندگان بر مى گردد. آنها خواسته اند بخشى از واقعيات مهم انقلاب مشروطيت را كه برخلاف معتقدات يا آرمان هاى آنهاست، كتمان كنند و انقلاب را به گونه اى كه با ديدگاهشان سنخيت دارد تفسير نموده و به نگارش درآورند.
3. دسته سوم، كسانى هستند كه با كنايه و طنز خواسته اند انقلاب مشروطه را محصول زمينه چينى و تلاش بيگانگان جلوه دهند، به طورى كه با ايجاد انقلاب از ميوه هاى آن بهره بردارى نمايند. مهم ترين دليل اين عده، پناهنده شدن تعداد زيادى از انقلابى ها به سفارت انگليس در زمان شكل گيرى انقلاب است، و يا نتيجه انقلاب است كه فرجام آن به دست كسانى افتاد كه مجريان سياست هاى آنها در ايران بودند. وى در پاسخ به اين دو دليل چنين مى گويد: اين كه اگر رهبران حقيقى يك انقلاب براى تأمين مقاصدى با بيگانگان ارتباط برقرار كنند و در شكل گيرى انقلاب، آنان را مشاركت دهند; چنين انقلابى به جهت از دست دادن استقلال خود، مذموم است. ولى اين كه عده اى از مردم، به جهت عدم دسترسى به رهبران اصلى و بدون آگاهى و رضايت آنها دست به حركت هايى بزنند كه مورد قبول آنها نباشد، نمى تواند دليلى بر وابستگى انقلاب يا ايجاد آن از سوى بيگانگان به حساب آيد. هم چنين اضافه مى كند: از فرجام ناگوار انقلاب نمى توان به ماهيت ريشه هاى انقلاب دسترسى پيدا كرد; چون در اين صورت، خلط بين انگيزه و انگيخته پيش مى آيد كه بطلانش آشكار است. سپس نتيجه مى گيرد: اگر پژوهش گرى بدون تعصبات و پيشداورى ها، فداكارى ها و ايثارگرى هاى مردم شهرهاى مختلف ايران و بينش ها و كنش هاى رهبران آنها را مورد مداقّه قرار دهد، در مى يابد كه انقلاب مشروطه يك حركت اصيل مردمى بوده كه به تبعيت از رهبران دينى به وقوع پيوسته است.
نويسنده محترم، معتقد است موضوعى كه هنوز هم به خوبى روشن نشده، سهم يا رابطه انديشه دينى با آرمان هاى غير دينى همانند آزادى خواهى، قانون طلبى و حكومت ملى است كه دليل اساسى آن را منتشر نشدن كلمات و نوشته هاى علماى دوره مشروطيت مى داند. البته نقش روشن فكرانى كه داراى فكر ضد دينى و شيعى بوده اند را نيز در اين رابطه مؤثر مى داند.
به هر تقدير، محققى كه به دنبال شناخت حقيقت باشد، مى تواند با مطالعه اوضاع و شرايط بسيارى از كشورهاى آن عصر از جمله، هند، تركيه، مصر و... دريابد كه علت پيوستن علما و روحانيان ايران در صفوف آزادى خواهان، تنها مرهون ماهيت فكر سياسى شيعه و نيز بلوغ اجتهادى برخى از علما در استنباط اصول و پايه هاى حكومت ملى از منابع دينى است. نويسنده براى توضيح اين مطلب، نويسندگان عصر مشروطه را در يك تقسيم بندى به دو دسته عمده تقسيم مى كند:
1. گروهى كه تحت تأثير انديشه هاى سياسى نوين غربى قرار داشته اند و طالب حكومت پارلمانى، آزادى مطبوعات، احزاب و ديگر نهادهاى دمكراسى بودند. بريدن از ميراث فرهنگى كهن جامعه و خصوصاً افكار، ارزش ها و باورهاى دينى، ويژگى مشترك همه افراد اين گروه بوده است. از اين رو با عنوان گروه تجددخواه شناخته مى شوند. افراد اين گروه از اسلوب واحدى پيروى نمى كنند و هدف واحدى هم ندارند، لذا به دسته هاى متعددى تقسيم مى شوند:
1ـ1. پوزيتويست ها; كسانى هستند كه فقط بر داده ها و يافته هاى علم تجربى تأكيد دارند و هر آنچه را كه غيرتجربى باشد مانند عقايد و باورهاى دينى، بى ارزش مى دانند. از نويسندگانى كه اين شيوه را دنبال نموده اند، مى توان آخوندزاده و طالبوف را نام برد. با اين تفاوت كه آخوندزاده بر اساس بينش مادى محض، خدا را هم انكار مى كرد; ولى طالبوف در صدد سازش بين ترقى خواهى و خداشناسى بر آمد.
2ـ1. دسته دوم، تنها به دنبال حكومت قانون بودند و آن را كليد همه مشكلات اجتماعى، سياسى و اخلاقى مى دانستند. از سردمداران اين دسته مى توان ميرزا ملكم خان، ميرزا يوسف خان مستشارالدوله و ميرزا حسين خان مشيرالدوله را نام برد. البته بطلان چنين ادعايى نزد نويسنده واضح و آشكار است.
3ـ1. دسته سوم كه داراى تفكر ليبراليستى بوده اند ـ كه بى ارتباط با دو تفكر قبلى نبوده بلكه از آنها بر مى خيزد ـ معتقدند كه تنها، پاسدارى حقوق و آزادى فردى است كه مى تواند افراد جامعه را به فلاح و رستگارى برساند. بنابراين حفظ و دفاع آن را ضرورى مى دانستند و اعتقاد به پارلمانتاريزم از اين شيوه تفكر متولد مى شود; يعنى عقيده به سازمان هايى كه برخاسته از مردم باشد، تا سخن گو و حافظ منافع آنان باشد. افرادى مانند ميرزا حسين خان مشيرالدوله و ملكم خان از طرفداران اين نوع طرز تفكر بوده اند.
2. در مقابل گروه نخست، عالمان دينى و طرفداران ميراث فكرى ـ فرهنگى اسلامى و شيعى قرار داشتند كه در صدد بودند، در عين پايه گذارى و دفاع از انقلاب مشروطيت بر اساس مبانى دينى، در حفظ عقايد و باورهاى مردم تلاش جدى به عمل آورند و به جمع هر دو بپردازند.
نويسنده براى اثبات نقش علما و تأثير افكار آنها بر مشروطيت مى گويد: چگونه اهداف و آرمان هاى تجددخواهان از قبيل حاكميت قانون، نظام پارلمانى و برقرارى عدالت خانه مى توانست توده هاى مردم را به حركت در آورد، در حالى كه از سويى اكثريت قريب به اتفاق مردم خود را مقلد و پيرو علما و مراجع دينى مى دانستند و از سوى ديگر نوشته هاى متجددان، مملوّ از واژه ها و اصطلاحات بيگانه يا برگردانيده از زبان هاى خارجى بوده و براى توده مردم ـ خصوصاً مردم آن عصر ـ قابل فهم نبوده است; بلكه آنها را براى تفهيم همديگر به خدمت مى گرفتند. نتيجه اين كه، افكار و بينش متجددان در صورتى مى توانست در بين مردم نفوذ كند و آنها را به ميدان مبارزه بكشاند كه در چارچوب ملاك هاى دينى علما قرار گيرد و با زبان آنها بيان شود، تا علاوه بر فهم و درك توده مردم، با مبانى اعتقادى آنها نيز هماهنگ شود. البته اين فرض در صورتى است كه خود علماى آن عصر با هر نوع انديشه اصلاحى و تازه، در زمينه مسايل سياسى و اجتماعى مخالف يا ناآشنا باشند و قبول و تسليم آنها از روى ناچارى باشد. در صورتى كه با مراجعه به اسناد و آثار مربوط به آن دوره، نادرستى اين مدعا روشن مى شود. در اين رابطه مى توان به كتاب تنبيه الامة و تنزيه الملة مرحوم نايينى اشاره نمود كه در ردّ شبهات و اشكالات وارد بر مشروطيت تأليف شده است. هم چنين استدلال حاج ميرزا على تبريزى (از نمايندگان مجلس) در مخالفت با نظارت علما بر جميع قوانين مجلس، نمونه دومى است كه بيان كننده افكار ترقى خواهانه و اصلاح طلبانه آنهاست كه بر اساس چارچوب دينى ـ نه صرف تبعيت از مكاتب سياسى غرب ـ بدان استدلال نموده اند. گرچه اصل استدلال او براى توده مردم قابل فهم نبوده است، اما با قانع شدن و پذيرفتن ساير علما و مراجع و اِعلام موافقت آنها، مورد پذيرش توده مردم نيز قرار مى گرفت.
به هر تقدير، نويسنده اين مقاله با اين نگاه گذرا به آثار نويسندگان عصر مشروطيت، مى خواهد نتيجه بگيرد كه تجددگرايان از هدف و روش واحدى برخوردار نبودند و جوهره اصلى افكار آنها را انديشه هاى غربى تشكيل مى داد; در عين حال به جهت داشتن زبان فنى و به كار بردن واژگان نامأنوس غربى، در بين توده مردم پايگاهى نداشتند و نمى توانستند آنها را به ميدان مبارزه بكشانند. در مقابل، علما و بزرگان دينى با بهره گيرى از ابزار اجتهاد، در زمينه مسايل مختلف سياسى و اجتماعى به استنباط موضوعات جديد پرداخته و با قدرت مرجعيت، دريافت هاى خويش را به مردم انتقال داده و توانستند شور و اشتياق لازم را در آنها ايجاد كرده و ايشان را به صحنه مبارزات اجتماعى و انقلاب بكشانند.
پس براى شناخت انقلاب مشروطه، لازم است ريشه هاى فكرى انقلاب را با مراجعه به نوشته ها و اسناد و مدارك باقى مانده از علماى آن عصر، مورد بررسى قرار داده و از اين طريق به يك تحليل جامع و قابل قبول دست يافت.

نتيجه گيرى:

الف) از نكات برجسته اين مقاله، مى توان به موارد زير اشاره كرد:
1. نويسنده در نگاهى فراتر از كتاب ها و مقالاتى كه در زمينه مشروطيت به نگارش در آمده اند، تا حدودى به تحليل، تبيين و دسته بندى نويسندگان اين آثار پرداخته و ديدگاه هاى كلى آنها را در مورد اين حادثه تاريخى بيان مى دارد و موجب مى شود تا خواننده و محقق با توجه و دقت بيشترى به آثار آنها مراجعه كنند.
2. نويسنده، دسته بندى خود را در مورد نويسندگان حادثه مشروطيت، با استناد به آثار و گفتار آنها انجام داده است و در اين رابطه، به مبانى فكرى و معرفتى آنها توجه كرده و بر اين اساس آنها را در گروههاى جزيى ترى جاى داده است.
3. نويسنده به طور ضمنى، عوامل مختلفى را در پيدايش انقلاب مؤثر دانسته و با تحليل تك عاملى انقلاب مخالفت كرده است. وى نقش اصلى را در پيدايش انقلاب مشروطه براى انديشه و تفكر قايل مى باشد و انديشه ـ بهويژه انديشه دينى ـ را موتور حركت انقلاب به حساب آورده است.
4. از آن جا كه جامعه ايران، يك جامعه دينى و مردم آن داراى اعتقادات و باورهاى شيعى مى باشند و از طرفى نويسنده، اساسى ترين عامل پيدايش انقلاب را همين انديشه دينى مى داند، مقاله مورد نظر با اين مبنا كاملا سنخيت دارد. زيرا اصل حضور مردم در ميدان مبارزه اجتماعى و سياسى، و رهبريت انقلاب توسط علما و روحانيان دينى را تنها در گرو كار سياسى شيعه و انديشه اجتهادى آنها در مخالفت با حكومت هاى جائر و نامشروع و پى ريزى آن بر اساس چارچوب هاى مشروع مى داند.
ب) بعضى از ايرادهايى كه بر اين مقاله وارد است عبارتند از:
1. نويسنده در برخى از ادعاهاى خود، مستندات كافى از كتاب ها و آثار نويسندگان مورد نظر خود ارايه نكرده است.
2. نويسنده اين مقاله گرچه از انقلاب تحليلى اقتصادى ندارد; اما به نوعى رقيق تر نقش عوامل اقتصادى را در زمينه هاى فكرى و فرهنگى برجسته نموده است و در اين رابطه مى گويد: «اساساً هيچ انديشه اى به خودى خود، انگيزه تحول اجتماعى نمى شود مگر آن كه با زمينه معاشى جامعه اى كه از آن انديشه اثر مى پذيرد همسازى و تناسب داشته باشد8».
در حالى كه نمى توان اين مطلب را به شكل كلى به عنوان يك اصل موضوعى پذيرفت; زيرا در بسيارى از موارد با پذيرفته شدن انديشه، زمينه مناسب معيشتى به وجود مى آيد. به ويژه در رابطه با انديشه هاى دينى، اين موضوع به روشنى قابل رؤيت است. گرچه از جهت روان شناسى، در زمينه هاى معيشتى و اجتماعى متناسب با آن انديشه، اين تحولات فكرى و اجتماعى آسان تر به وقوع مى پيوندد.

منابع

1. خطابه حسن تقى زاده; انتشارات باشگاه مهرگان، 1338.
2. عنايت، حميد; يادنامه استاد مطهرى; مقاله «در حاشيه برخورد آرا در انقلاب مشروطيت»; چ 1; تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1363.
3. كسروى، احمد; تاريخ مشروطه ايران; اميركبير، 2537.
4. ملك زاده، مهدى; تاريخ انقلاب مشروطيت ايران; انتشارات علمى، 1373.

پی نوشت:

1. عنايت، حميد، «در حاشيه برخورد آرا در انقلاب مشروطيت»، يادنامه استاد مطهرى، ص 154.
2. كسروى، احمد، تاريخ مشروطه ايران، ج اول، ص 5.
3. خطابه حسن تقى زاده، انتشارات باشگاه مهرگان، 1338 ش، ص 108 ـ 109.
4. همان، ص 109.
5. ملك زاده، مهدى، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج 1، 2 و 3، ص 239.
6. همان، ص 238.
7. عنايت، حميد، مقاله در حاشيه برخورد آرا در انقلاب مشروطيت، يادنامه استاد مطهرى، ص 151.
8. عنايت، حميد، مقاله در حاشيه برخورد آرا در انقلاب مشروطيت، يادنامه استاد مطهرى، ص 149.