فصلى در تاريخ‏نگارى اسلامى طبقات (2)

نويسنده:نعمت الله صفرى فروشانى 1
4- فوايد و اشكالات طبقات‏نگارى (41)
فوايد طبقات‏نگارى را مى‏توان در دو بخش تاريخى و حديث‏شناسى (42) مورد بررسى قرار داد.
در بخش تاريخى، كتب طبقات‏نگارى در رشته‏هاى مختلف علوم مورد توجه قرار مى‏گيرند، اما در بخش حديث‏شناسى تنها كتب طبقات‏نگارى محدثان بررسى مى‏شود. فوايد بخش تاريخى مى‏تواند به سه قسمت دنياى اسلام، شهرها و كشورهاى خاص و نيز رشته‏هاى مختلف علوم تقسيم شود. بررسى مجموع كتب طبقات‏نگارى در رشته‏هاى مختلف مى‏تواند ما را از وضعيت علم و تمدن در دنياى اسلام در زمان‏هاى مختلف آگاه نموده و سير صعودى يا نزولى آن را براى ما مشخص كند; كارى كه از كتب تراجم صرف و يا تاريخ سياسى برنمى‏آيد; زيرا بررسى گروهى و طبقاتى دانشمندان علوم مختلف به صورت يك‏جا در آن كتب مشاهده نمى‏شود.
هم‏چنين، به گفته بعضى از معاصران، بررسى وضعيت اخلاقى دانشمندان از ديگر فوايد اين قسمت مى‏باشد; زيرا فى‏المثل، با مطالعه اخلاق و رفتار طبقه‏اى مانند صحابه و مقايسه آن با طبقه تابعين، فضايل اخلاقى چون زهد، صداقت و... را در طبقه اول بيشتر مشاهده مى‏كنيم. همين‏طور، با نسبت‏سنجى طبقه تابعين با طبقات بعدى، اين صفات را در تابعين بارزتر مى‏بينيم، و از اين‏جا مى‏توانيم به استنتاجى كلى همچون نسبت معكوس گسترش اسلام با اخلاق در قرون اوليه اسلامى دست‏يابيم، (43) كه بررسى علل اين تناسب معكوس مى‏تواند تحليل‏گر تاريخى را در به دست آوردن اوضاع اجتماعى هر دوره و نيز تبيين روابط بين جريانات مختلف تاريخ همچون رابطه فتوحات و اخلاق در جامعه اسلامى يارى نمايد.
بررسى طبقات‏نگارى‏هاى محلى و نيز طبقات‏نگارى‏هاى عمومى همانند طبقات ابن سعد كه در كتاب خود به بررسى طبقات مختلف دانشمندان در شهرها و كشورها پرداخته‏اند، مى‏تواند ما را از كيفيت گسترش علم و اخلاق در نقاط مختلف دنياى اسلام آگاه نموده و توجه دانشمندان آن شهرها به علوم متفاوت در ادوار مختلف را براى ما بيان نمايد.
طبقات‏نگارى‏هاى رشته‏هاى مختلف، همچون كتب طبقات الفقهاء و طبقات الصوفيه، سير تطور آن رشته‏ها را در زمان‏هاى مختلف نشان داده و نقاط اوج و حضيض آن را براى ما روشن مى‏سازد. به عنوان مثال، با بررسى كتب طبقات صوفيه در مى‏يابيم كه سير نگارش اين كتب از قرن سوم شروع شده، در قرن چهارم شكوفايى رسيده و در قرن پنجم مراحل رشد خود را پيموده و به اوج رسيده است. (44) و از اين‏جا مى‏توان مراحل توجه به صوفى‏گرى در دنياى اسلام را تبيين نمود. و يا با بررسى سير طبقات‏نگارى فقها، در مى‏يابيم كه آغاز طبقات‏نگارى فقهاى مذاهب مختلف از قرن چهارم شروع شده و در هر قرن به رشد كتب طبقات‏نگارى مذاهب خاصى برخورد مى‏كنيم كه اين مساله نشان‏گر تثبيت پديده تمذهب در قرن چهارم و نيز بيان‏گر احتمالى رشد هر مذهب متناسب با كتب طبقات‏نگارى آن مذهب در ادوار مختلف مى‏باشد. در بخش حديث‏شناسى، فوايد طبقات‏نگارى بايد به دو قسمت فوايد عام و فوايد خاص تقسيم نماييم.
مراد از فوايد عام فوايدى است كه طبق همه مبانى و مذاهب بر طبقات‏نگارى مترتب مى‏شود. و فوايد خاص فوايدى است كه تنها طبق بعضى از مبانى يا مذاهب جريان مى‏يابد.
در باب فوايد عام شايد جامع‏ترين و بهترين عبارت از سخاوى (م 902ه) باشد كه مى‏گويد:
و فائدته الامن من تداخل المشتبهن كالمتفقين فى اسم او كنية و نحو ذلك و امكان الاطلاع على تبيين التدليس و الوقوف على حقيقة المراد من العنعنة لمعرفة الحديث المرسل او المنقطع و تمييزه عن الحديث المسند. (45)
طبق اين گفته، فوايد طبقات‏نگارى در سه چيز خلاصه مى‏شود:

در هنگام مراجعه اجمالى به علم رجال حديث در مى‏يابيم كه در موارد زيادى راويان داراى اسامى يكسان مى‏باشند و حتى در بعضى از موارد اين يكسانى در نام‏هاى پدران و اجداد آن‏ها نيز مشاهده مى‏شود و نيز گاهى كار به جايى مى‏رسد كه كنيه‏ها و القاب آن‏ها نيز يكسان، است، و اين امر باعث اشتباه افراد ناوارد در حكم به توثيق يا تضعيف راويان مى‏شود. به همين هت‏حديث‏شناسان توجه خاصى به اين مطلب نموده و حتى برخى از آنان مانند خطيب بغدادى تاليفى مستقل با نام «كتاب المتفق و المفترق‏» پديد آورده‏اند. (46)
و ابن صلاح نوع پنجاه و چهارم از علوم حديث را به اين امر اختصاص داده و آن را چنين معرفى مى‏كند.
«معرفة المتفق و المفترق من الاسماء و الانساب و نحوهما» (47)
شناخت طبقه راويان مى‏تواند دانشمند رجالى را در تشخيص اين افراد از يكديگر كمك نمايد; به عنوان مثال، در ميان راويان اهل سنت دو راوى با نام «اسماعيل‏بن ابان‏» وجود دارد كه اولى اسماعيل‏بن ابان وراق ازدى (م 216ه) و موثق مى‏باشد، و ديگرى اسماعيل‏بن ابان غنوى (م 210ه) و دروغگو بوده است. اولى از طبقه اول اتباع التابعين همانند سفيان ثورى نقل روايت مى‏كند، درحالى‏كه دومى از آخرين طبقه تابعين (بقايا التابعين) روايت نقل مى‏نمايد. (48)
هم‏چنين، در رجال شيعه به نام «ابراهيم‏بن اسحاق‏» برخورد مى‏كنيم كه مشترك بين دو نفر است; اولى را شيخ طوسى در طبقه اصحاب امام هادى عليه‏السلام جاى داده و او را توثيق نموده است، (49) درحالى‏كه دومى را در طبقه «من لم يرو عن واحد من الاثمة عليهم السلام‏» قرار داده و او را ضعيف شمرده است. (50)
اما بايد توجه داشت كه اين فايده تنها در صورتى محقق مى‏شود كه طبقات اين‏گونه افراد متفاوت باشد و در صورت يكسان بودن طبقه، ديگر چنين فايده‏اى وجود ندارد; به عنوان مثال، ابن صلاح از چهار نفر نام مى‏برد كه همگى داراى اسم «احمدبن جعفربن حمدان‏» بوده و در يك عصر مى‏زيسته‏اند. (51)

اگر تدليس را به معناى نقل حديث‏يك راوى از راوى ديگر به گونه‏اى كه راوى اول، راوى دوم را ملاقات نكرده باشد و نقل او براى مخاطب تو هم سماع مستقيم او را پديد مى‏آورد، فرض نمائيم (52) در اين صورت ممكن است‏بخشى از تدليس به بحث ما مربوط شود; زيرا چنين تدليسى شامل هر دو صورت هم طبقه بودن و هم طبقه نبودن دو راوى مى‏گردد.
اما اگر تدليس را چنين معنا نماييم كه: «... هوان يروى عمن لقيه او عاصره مالم يسمعه منه على وجه يوهم انه سمعه منه‏»، (53) در اين صورت طبقات‏نگارى نمى‏تواند موارد تدليس را مشخص نمايد; زيرا هر دو را وى در يك طبقه بوده و امكان نقل وجود داشته است. چنين مواردى از تدليس را بايد از راه‏هاى ديگر كشف كرد.

در علم درايه، اصطلاح عنعنه به معناى آن است كه پيوستگى بين افراد سند با كلمه «عن‏» برقرار شده باشد، بدون آن‏كه عبارتى كه دلالت‏بر سماع مستقيم يا غير مستقيم راويان از يكديگر نمايد، در سلسله سند آورده شود. (54)
سند چنين حديثى در واقع ممكن است‏يكى از دو حالت زير را داشته باشد:
1- مسند: يعنى سلسله سند با پيوستگى تمام و بدون افتادگى، به معصوم برسد. (55)
2- مرسل: يعنى در سلسله سند افتادگى وجود داشته باشد.
حديث مرسل خود دو گونه است:
الف. منقطع يا مقطوع
و آن حديثى كه تنها يك واسطه از سلسله سند آن افتاده باشد.
ب. معضل
آن حديثى است كه بيش از يك واسطه از سلسله سند آن افتاده باشد. (56) رجال‏شناسى با استفاده از طبقات‏نگارى مى‏تواند در موارد «عنعنه‏» اولا تشخيص دهد كه آيا حديث مسند است‏يا مرسل، و ثانيا در صورت ارسال آيا منقطع است‏يا معضل. (57) از موارد استفاده فقهاى شيعه از اين مطلب مى‏توانيم نمونه‏هايى را به عنوان مثال در عبارات امام خمينى(ره) ببينيم; مثلا ايشان هنگام نقل سند روايتى كه در آن على‏بن محمد از عبدالله بن سنان نقل روايت مى‏كند، مى‏فرمايند:
على بن محمد از اساتيد كلينى (م 329ه) است و او نمى‏توانسته عبدالله بن سنان را كه از اصحاب امام صادق(ع) (م 148ه) بوده ملاقات كرده باشد... و اين مطلب مسلم است كه على‏بن محمد و راويان هم طبقه او نمى‏توانند از عبدالله بن سنان و راويان طبقه او و حتى راويان واقع شده در طبقه پايين‏تر همانند ابن ابى عمير و جميل، روايت نقل نمايند. (58)
هم‏چنين، ايشان در مورد ديگر، امكان نقل حسين‏بن سعيد از بكير بن اعين و راويان هم طبقه او را بعيد دانسته و از اين هت‏سند را «مظنون الارسال‏» به حساب مى‏آورند. (59)
يكى از مهم‏ترين مسايل تاريخى كه مى‏توان آن را به عنوان ملحقات اين بحث‏به حساب آورد، مساله استناد پوشاندن خرقه بر حسن بصرى (م 110ه) توسط حضرت على(ع) (40ه) است كه صوفيان به منظور مستند نمودن سلسله‏هاى خود به حضرت على(ع) روى آن تاكيد فراوانى مى‏نمايند. درحالى‏كه رجال شناسان، حديث‏شنيدن‏حسن بصرى از حضرت على(ع) را رد مى‏نمايند و گرچه ممكن است‏بين آن دو ملاقاتى انجام پذيرفته باشد، اما ناقلان اين ملاقات بر اين نكته تاكيد دارند كه اين مقالات در مدينه و در هنگام كودكى حسن بوده است و نه در سنى كه خود صاحب سلك بوده باشد و بخواهد خرقه بپوشد. (60)
عبارات سخاوى در فوائد طبقات با تلخيص از سوى درايه‏نگاران شيعه مورد استفاده قرار گرفت كه از جمله مى‏توانيم به عبارات شهيدثانى (911-965ه) و شيخ عبدالله مامقانى (1290-1351ه) اشاره نماييم. (61) اما عبارت آيت‏لله بروجردى تنها به يكى از فوايد سه‏گانه يعنى فايده سوم، اشاره دارد. عبارت ايشان چنين است:
فائده العلم بالطبقات... هى العلم بارسال السند او السقوط منه فيما اذاكان فيه من روى عمن يكون بينه و بينه طبقتان و الظن به (اى بالارسال) او احتماله فيما اذكان بينهما طبقة واحدة الااذاكان المروى عنه ممن عمر عمرا طويلا اوكان الراوى ممن شرع فى تحمل الحديث قبل الزمان المتعارف اخذة... (62)
در پايان اين بخش تذكر اين نكته لازم است كه در برخى از نوشته‏ها تا چهارده فايده و نتيجه براى طبقات‏نگارى بيان شده كه يا به بحث ما مربوط نمى‏شود و يا آن‏كه در فوايدى كه ذكر شد مندرج مى‏گردد. (63)
و اما در بخش فوايد خاص مى‏توانيم به امور زير اشاره نماييم:
1- طبق مبناى قاطبه اهل سنت، صحابه همگى عادل بوده و حديث آن‏ها داراى اعتبارى مى‏باشد، هرچند شناخته شده نباشند.
طبق اين مبنا صرف دانستن اين‏كه يك راوى درون طبقه صحابه جاى مى‏گيرد، داراى فايده رجالى بوده و احاديث او را معتبر مى‏سازد. (64)
2- بعضى از محدثين با راويان شهرهاى مختلف رفتارهاى متفاوتى دارند، به عنوان مثال، آن‏ها راويان بعضى از طبقات شهر مدينه را عمدة ثقه دانسته و بالعكس، راويان شهرهايى مانند كوفه را ضعيف شمرده‏اند و از كوفه با عنوان «دارالضرب‏» ياد كرده‏اند; به اين معنى كه در آن‏جا جعل حديث مانند ضرب سكه شيوع دارد. (65) طبق اين مبنا شناخت‏شهر راوى با استفاده از طبقات‏نگارى محلى مى‏تواند يارى‏گر چنين محدثانى در حكم به اعتبار يا عدم اعتبار احاديث آن‏ها شود.
3- طبق مبناى بعضى از محدثان اهل سنت، منزلت اصحاب كوفى ابن‏مسعود بر اصحاب كوفى حضرت على(ع) برترى دارد و بعضى از آن‏ها كار را به جايى رسانده‏اند كه منكر وجود حتى يك فقيه در ميان اصحاب حضرت على(ع) شده‏اند و اصحاب آن حضرت(ع) را عمدة مجهول دانسته‏اند، درحالى‏كه اصحاب ابن‏مسعود را فقيه‏ترين مردمان بعد از صحابه به حساب آورده‏اند. (66) حال طبق اين مبنا همين‏كه مشخص شود كه راوى از طبقه اصحاب ابن مسعود يا حضرت على(ع) است، حكم روايات او مشخص مى‏شود.
4- اگر مبناى رجالى شيعه در مورد اصحاب اجماع، و ثاقت همه اساتيد و مشايخ آن‏ها باشد. (67) با استفاده از طبقات‏نگارى و دانستن اين نكته كه رواى در طبقه اساتيد اصحاب اجماع قرار دارد، مى‏تواند حكم به اعتبار روايات او بنمايد.
5- اگر رجالى شيعه معتقد به ثقه بودن همه مشايخ روايى بعضى از ثقات همانند محمدبن ابى عمير، صفوان بن يحيى و احمدبن‏محمدبن‏ابى نصر بزنطى باشد، با دانستن اين‏كه راوى در طبقه مشايخ چنين افرادى قرار دارد، مى‏تواند اعتبار روايت آن‏ها را ثابت نمايد. (68)
به نظر مى‏رسد علت اصلى اشكالات موجود در طبقات‏نگارى آن است كه طبقات‏نگاران عمدة با آن به عنوان يك علم مستقل و داراى ضوابط مشخص برخورد نكرده‏اند، بلكه هدف اصلى آن‏ها اين بوده كه با نوعى تقسيم بندى به شرح يا ذكر انديشمندان علوم مختلف بپردازند. حتى با وجود عنايت فراوان محدثان به آن و استفاده بالفعل و بالقوه از آن در رجال‏شناسى، با آن به عنوان علمى ضابطه‏مند برخورد نشده است، به گونه‏اى كه تا قرن معاصر به كمتر كتاب مستقلى برخورد مى‏كنيم كه درباره اين علم نگاشته شده باشد. حال با اين مقدمه به ذكر اشكالاتى كه در برخى از نوشته‏ها درباره اين رشته آمده مى‏پردازيم:
1- عدم ملاك‏هاى يكسان در طبقات‏نگارى (69)
چنان‏چه در بخش‏هاى قبل ملاحظه كرديد، به كمتر موردى برخورد مى‏نماييم كه دو يا چند طبقات‏نگار ملاك واحد و تعريف شده‏اى را اساس كار خود در طبقات‏نگارى قرار دهند، بلكه هر يك از آن‏ها بنا به ذوق و سليقه خود، حال چه بر اساس محدوده زمانى مشخص و يا نامشخص، به تقسيم‏بندى طبقاتى پرداخته‏اند، (70) كه اين امر پژوهش محققان را دچار اشكال مى‏سازد، زيرا آن‏ها با مراجعه به كتب مختلف، در تعيين طبقات راويان دچار سردرگمى مى‏گردند، به اين علت كه هر يك از طبقات‏نگاران بعضى از راويان را در طبقاتى ناهمگون با طبقات‏نگار ديگر جاى داده‏اند.
2- تداخل طبقات
منظور از تداخل طبقات آن است كه يك راوى بنا به عللى همچون سن زياد، شروع به تحصيل در سن كم و يا سير و سفرهاى فراوان، در طبقات مختلف زمانى و مكانى جاى گيرد. (71)
اين نكته از سوى رجال شناسان شيعه نيز مورد توجه قرار گرفته است، چنان‏چه به عنوان مثال، مجلسى(ره) درباره آدم بن متوكل مى‏فرمايد: طبقه اصلى او هشتم است، اما گاهى در طبقه نهم جاى مى‏گيرد. (72)
و يا محدثى همانند ابان بن ابى عياش را در طبقات نهم و دهم و يازدهم جاى مى‏دهد. (73)
هم‏چنين، آيت‏لله بروجردى بسيارى از راويان را در دو طبقه يا بيشتر قرار مى‏دهد. (74)
البته چنان‏كه مشاهده شد، علل اصلى اين مشكل ريشه در امور تكوينى خارج از كنترل طبقات‏نگار دارد.
3- روزنتال
يكى از مهم‏ترين اشكالات كتب طبقات‏نگارى را دشوارى دستيابى پژوهشگران، با ذهنيت تاريخى، به آن‏ها مى‏داند، زيرا يافتن شرح حال يك شخصيت در آن‏ها مستلزم دانستن طبقه او مى‏باشد، كه طبعا براى بسيارى داشتن چنين اطلاعاتى مشكل است. (75)
اين اشكال را مى‏توان با ترتيب دادن فهرست‏هاى الفبايى در پايان كتب طبقات‏نگارى به آسانى حل نمود، چنان‏چه هم اكنون اين مساله در چاپ‏هاى جديد بسيارى از اين كتب، رعايت گرديده است.
5- پيشينه نگارش درباره مبادى و مبانى طبقات
منظور از مبادى و مبانى طبقات، پرداختن به امورى همچون تعريف طبقه به عنوان موضوع طبقات‏نگارى، هدف و فايده طبقات‏نگارى، ضرورت آن، عيوب و نواقص و راهكارهاى برطرف كردن آن، نسبت‏سنجى بين طبقات‏نگارى و علوم ديگر، روش‏هاى طبقات‏نگارى، و به طور خلاصه، بررسى مبادى تصورى و تصديقى طبقات‏نگارى مى‏باشد، كه شايد بتوان آن را با اصطلاح امروزى، «فلسفه علم طبقات‏» ناميد.
البته بايد توجه داشت كه عبارت «علم الطبقات‏» عبارتى ابتكارى و اغراق‏آميز است كه جز به وسيله تنى چند از معاصران كار برد و متقدمان مانند ابن صلاح و شارحان كتاب او تنها طبقات را نوعى از علوم حديث (نوع شصت و سوم) دانسته‏اند. (77) به نظر مى‏رسد كه كاربرد عبارت «علم الطبقات‏» متوقف بر منقح شدن مباحث فوق توسط متخصصان باشد، زيرا شفاف نشدن همين مباحث است كه اختلافات فراوان طبقات‏نگاران را در تعريف طبقه و كيفيت و روش طبقات‏نگارى موجب گشته است و از همين روست كه به كمتر كتب طبقات‏نگارى در علوم مختلف برخورد مى‏كنيم كه داراى تعريف مشابه از طبقه بوده و روش يكسانى را به كار برده باشد، و حتى در بسيارى از موارد بايد حسرت تعريف طبقه در يك يا دو سطر را از مؤلف ده‏ها جلد كتاب طبقات‏نگارى بر دل بنهيم و همين امر باعث‏شده است تا بسيارى از دانشمندان، كتب تراجم و شرح حال خود را نوعى طبقات‏نگارى بدانند و از كلمه «طبقات‏» در عنوان آن‏ها استفاده نمايند، درحالى‏كه اين كتب از اصول و مبانى اوليه طبقات‏نگارى بى‏بهره مى‏باشد.
هرگاه از اين مرحله گذشتيم و علميت طبقات‏نگارى را ثابت كرديم، تازه وارد اين مبحث مى‏شويم كه آيا «طبقات‏نگارى‏» علمى مستقل از علوم ديگر است و يا آن‏كه علمى تابع و غير مستقل مى‏باشد كه در هر مورد، اصول و مبادى آن تابع علمى است كه به طبقات‏نگارى دانشمندان آن پرداخته است و براى مثال، طبقات‏نگارى در علوم حديث داراى مبانى و روش‏هاى متفاوتى از طبقات‏نگارى در علوم تجربى همانند علم طب مى‏باشد. به هر حال، با بررسى پيشينه نگارش درباره طبقات به اين نتيجه مى‏رسيم كه حجم اين نوشته‏ها در مقايسه با كتب طبقات‏نگارى طول تاريخ اسلام بسيار ناچيز و بلكه غير قابل مقايسه مى‏باشد و البته با اين وصف، انتظار نوشته‏هاى مستقل در اين عرصه، انتظارى كاملا نابجا مى‏باشد. چنان‏چه در واقعيت نيز به جز موارد بسيار معدود، آن هم در ميان معاصران، به چنين چيزى برنمى‏خوريم. نكته جالب توجه در اين ميان آن‏كه گر چه طبقات‏نگارى در خدمت علوم مختلفى در آمده است، اما اين محدثان و نويسندگان علوم حديث‏بودند كه اقدام به تعريف مبادى علم طبقات نموده و بدين ترتيب به گونه‏اى اين علم را به خود اختصاص دادند. برخى اولين اشاره به مبادى علم طبقات را در كتاب «حاكم نيشابورى‏» (321-405ه) جستجو كرده‏اند (78) كه به مباحثى همچون فرق بين تابعين و اتباع التابعين، تعريف روايت اكابر از اصاغر، شناخت فرزندان صحابه، شناخت‏برادران و خواهرانى كه همگى را وى روايات هستند، شناخت‏شهرهاى راويان، شناخت موالى و اولاد آن‏ها و... پرداخته است. (79)
اما اين تلاش توسط حديث‏شناسان و علوم حديث‏نويسان پس از او ابتر ماند، به گونه‏اى كه علوم حديث‏نويس مشهورى همچون ابن‏صلاح «معرفة طبقات الرواة و العلماء» را به عنوان نوع شصت و سوم از علوم حديث معرفى كرده و تنها در چند سطر به تعريف طبقه و توضيح آن پرداخته و در پايان، لزوم شناخت مواليد و وفيات و راويان و اساتيد و شاگردان آن‏ها را متذكر شده است. (80) و علوم حديث‏نويسان پس از او و نيز شارحان كتابش همچون عراقى در «التقييد و الايضاح‏»، ابن كثير در «اختصار علوم الحديث‏» و سيوطى در «تدريب الراوى شرح تقريب النواوى‏» به آوردن عين عبارت او و يا توضيح مختصر آن و يا حتى خلاصه كردن آن بسنده كرده‏اند. (81) البته در اين ميان نبايد تلاش‏هاى مورخ معروف قرن نهم يعنى سخاوى (م 902ه) را ناديده گرفت كه در كتاب علوم حديث‏خود يعنى «فتح المغيث‏» (و نه در كتاب تاريخ خود، يعنى الاعلان با لتوبيخ لمن ذم التاريخ) علاوه بر يادآور شدن اهميت طبقات و ذكر فوايد آن، به نسبت‏سنجى بين آن و علم تاريخ پرداخته و چنين مى‏گويد:
و بينه و بين التاريخ عموم و خصوص وجهى فيجتمعان فى التعريف بالرواة و ينفرد التاريخ بالحوادث و الطبقات بما اذاكان فى البدريين مثلا من تاخرت و فاته عمن لم يشهدها لاستلز امه تقديم المتاخر الوفاه و قد فرق بينهما المتاخرين بان التاريخ ينظرفيه با لذات الى المواليد و الوفيات و بالعرض الى الاحوال و الطبقات ينظرفيها بالذات الى الاحوال و با لعرض الى المواليد و الوفيات لكن الاول اشبه. (82)
در اين‏جا در مقام نقد و بررسى اين نسبت‏سنجى و تعيين صحت و سقم آن نيستيم و فقط اين نكته را متذكر مى‏شويم كه از مقايسه بين علم تاريخ و طبقات شايد اين نتيجه به دست آيد كه در نظر امثال سخاوى طبقات، مانند تاريخ، به منزله يك علم به حساب آمده است.
در ميان معاصران اهل سنت تلاش‏هاى تازه‏اى در راستاى نگارش درباره طبقات انجام شده است كه حاصل آن را مى‏توان در چهار بخش تقسيم‏بندى كرد:
الف. مقدمه‏هاى تحقيقى كتب طبقات‏نگارى پيشينيان كه توسط محققان معاصر به نگارش در آمده است.
از اين بخش مى‏توانيم نوشته‏هاى زيرا نام ببريم:
1- مقدمه سهيل زكار بر «كتاب الطبقات‏» خليفه بن خياط (م 240ه).
2- مقدمه طه احمدابراهيم بر «طبقات الشعرا» نوشته محمدبن سلام جمحى (139-231 يا 232ه).
3- مقدمه محمدبن صامل السلمى بر كتابى با عنوان «سلسلة الناقص من طبقات ابن‏سعد (م 230ه) جلد 1، الطبقة الخامسة من الصحابة.
4- مقدمه ابوعبيدة‏مشهوربن‏حسن‏بن‏محمودبن سلمان بر كتاب «الطبقات‏» ابوالحسين مسلم بن حجاج نيشابورى (206-261ه).
5- مقدمه محمود شاكر بر كتاب «طبقات فحول الشعراء» ابن سلام جمحى.
6- مقدمه حسين اسد بر «سير اعلام النيلاء» نوشته شمس‏الدين ذهبى.
7- مقدمه اكرم ضياء العمرى بر كتاب «طبقات المحدثين با صبهان و الواردين عليها» نوشته ابى الشيخ انصارى (274-396ه).
در اين نوشته‏ها علاوه بر ذكر مطالبى همچون تعريف طبقات، فايده آن‏ها و اجمالى از سير طبقات‏نگارى، به روش طبقات‏نگارى صاحب كتاب نيز پرداخته شده است.
ب. برخى از كتب كه پيرامون علم حديث و رجال به نگارش در آمده است. از اين مجموعه مى‏توان از كتاب‏هايى همچون «بحوث فى تاريخ السنة المشرفة‏» نوشته اكرم ضياء العمرى، (83) علم الرجال نشاته و تطوره من القرن الاول الى نهاية القرن التاسع‏» نوشته مطر الزهرانى، (84) «المدخل الى علوم الحديث‏» نوشته على بن ابراهيم الحشيش (85) «علوم الحديث و مصطلحه‏» نوشته صبحى صالح (86) نام برد.
ج. برخى از كتاب‏هايى كه پيرامون تاريخ‏نگارى اسلامى به نگارش در آمده است. از اين مجموعه مى‏توانيم از كتاب‏هايى همچون «علم التاريخ عندالمسلمين‏» نوشته فرانز روزنتال (87) و «منهج البحث فى التاريخ و التدوين التاريخى عندالعرب‏» نوشته محمدعبدالكريم الوافى (88) نام ببريم. در اين‏گونه كتب، از طبقات به عنوان يكى از شعب علم تاريخ نام برده شده و مباحث آن به طور بسيار مختصر مطرح گرديده و بيشتر به مورخين استفاده كننده از شيوه طبقات‏نگارى پرداخته شده است.
د. نگارش كتب مستقل
در اين بخش فقط به كتاب «علم طبقات المحدثين اهميته و فوايده‏» نوشته اسعد سالم تيم برخورد مى‏نماييم.
مؤلف در اين كتاب كه با زحمت و تلاش فراوان آن را سامان داده است، در چهار باب و يك ملحق به طرح مباحث‏خود مى‏پردازد. در باب اول كه آن را مدخل علم طبقات ناميده است، در چهار فصل به بيان مباحثى همچون مفهوم طبقه، طبقات عامه و خاصه، مباحث علم طبقات و مصادر علم طبقات مى‏پردازد.
باب دوم در مورد اهميت علم طبقات مى‏باشد كه در سه فصل تنظيم گرديده است. فصل اول آن اختصاص به توجه خاص گذشتگان به علم طبقات دارد كه در اين راستا به ذكر شواهدى از عبارات آن‏ها مى‏پردازد. فصل دوم به بررسى جايگاه علم طبقات در ميان علوم مربوط به رجال‏شناسى پرداخته و به ارتباط آن با علومى همچون علم تاريخ محدثان، علوم مربوط به تمييز محدثان و شناختن محدثان مشابه از يكديگر، علم جرح و تعديل و علم تراجم اشاره مى‏كند.
باب سوم، عنوان «فوائد علم طبقات‏» را به خود اختصاص داده و در سه فصل بيان شده است. فصل اول آن به بررسى فوايد و مزاياى طبقات‏نگارى‏ها مى‏پردازد و فصل دوم اختصاص به ذكر فوائد طبقات‏نگارى دارد و در فصل سوم نتايجى كه از علم طبقات به دست مى‏آيد، مورد بررسى قرار مى‏گيرد. در باب چهارم، مؤلف به بررسى بنيان‏هايى كه طبقات‏نگارى بر آن‏ها استوار شده و نيز اشكالات آن پرداخته و مطالب خود را در چهار فصل بيان مى‏كند:
فصل اول به بيان اشكالاتى كه طبقات‏نگارى با آن‏ها روبرو بوده‏اند، مى‏پردازد. فصل دوم اختصاص به بيان اشكالات موجود در تعيين حدود طبقات دارد. فصل سوم مساله تداخل طبقات در يكديگر را مطرح مى‏نمايد، و فصل چهارم، به بيان بعضى از اشتباهاتى كه طبقات‏نگاران مرتكب شده‏اند، مى‏پردازد.
باب پنجم اختصاص به بررسى بعضى از كتب طبقات‏نگارى دارد كه در سه فصل بيان شده است:
در فصل اول، تعدادى از كتب طبقات عامه بررسى مى‏شود. منظور از كتب طبقات عامه كتب طبقات‏نگارى است كه در آن طبقات محدثان همه نقاط مملكت اسلامى، و نه شهر يا كشورى خاص، ذكر شده است.
فصل دوم به ذكر تعدادى از كتب طبقات خاصه كه درباره محدثان يك شهر نگاشته شده مى‏پردازد، و در فصل سوم، به تعبير خود، تعدادى از كتب شبيه به كتب طبقات‏نگارى را ذكر مى‏نمايد. منظور او از اين كتب، نوشته‏هايى است كه به ذكر و يا بررسى احوال گروهى از راويان همسان (از بعضى جهات) مى‏پردازد، مثل كتبى كه همه اساتيد و شيوخ و يا شاگردان روايى يك محدث را بررسى مى‏كند، كه از جمله مى‏توان به كتاب «رجال عروة بن زبير و جماعة من التابعين‏» كه توسط مسلم بن حجاج نگاشته شده است اشاره نمود; و يا مانند نوشته‏هايى كه اختصاص به راويان يك قبيله دارد. هم‏چنين، كتب نگاشته شده در شناخت‏برادران و خواهران راوى (معرفة الاخوة و الاخوات) در اين بخش مى‏آيد.
در بخش ملحق، مؤلف به بررسى نظام طبقات‏نگارى ابن حجر عسقلانى در تقريب التهذيب پرداخته و پس از تشريح آن، اقدام به بيان عيوب و نقايص آن مى‏نمايد.
در مجموع، گرچه بعضى از مباحث اين كتاب به صورت خام و سطحى مطرح شده است و در بعضى از موارد مطالب زير عنوان‏ها، انتظار اوليه خواننده را از عنوان پر طمطراق بر آورده نمى‏كند، و نيز تتبع ناقص مؤلف در بعضى از موارد مشهود است، اما بايد انصاف داد كه نويسنده اين كتاب از ذهن جوالى برخوردار بوده و براى اولين‏بار به ذكر بعضى از مباحث اين علم پرداخته است و در اين‏جا بايد اعتراف نماييم كه با توجه به تتبعى كه نگارنده انجام داده، تا كنون بهترين نوشته در باب «فسلسفه علم طبقات‏» مى‏باشد. اما در ميان شيعه، به نظر مى‏رسد كه اولين نگارش درباره طبقات را بايد در اولين كتاب منظم آن در علم درايه يعنى كتاب «الرعاية فى علم الدراية‏» تاليف شهيد ثانى (911-965ه) جستجو كرد.
ايشان باب آخر كتاب خود را «فى اسماء الرجال و طبقاتهم‏» عنوان داده، و در سه فصل به مباحث آن پرداخته است; بدين‏ترتيب كه فصل اول را اختصاص به نسل اول راويان داده و در آن مباحث مربوط به صحابى، تابعى و مخضرم را پى‏مى‏گيرد.
فصل دوم را درباره ملاقات و سن آن منعقد نموده و با بيان مباحثى همچون «رواية الاقران‏»، «رواية الاكابر عن الاصاغر» و ديگر مباحث مرتبط با طبقات پرداخته است. و بالاخره، به فصل سوم عنوان «فى طبقات الرواة‏» داده و در آن مباحثى همچون فائده شناخت طبقات، «مواليد و وفيات‏»، «شناخت موالى‏»، «شناخت‏برادران و خواهران‏» و «شناخت وطن راويان‏» را مطرح نموده است. (89)
اقتباس و پى‏گيرى اندك مباحث‏شهيد(ره) را مى‏توانيم در كتب درايه پس از او مشاهده نماييم، كه از آن جمله كتاب «مقباس الهداية فى علم الدراية‏» نوشته شيخ عبدالله مامقانى (1290-1351ه) (90) و «نهاية الدراية فى شرح الوجيزه‏» نوشته سيدحسن صدركاظمى عاملى (1272-1354ه) مى‏باشد كه چنان‏چه در بخش‏هاى پيشين اشاره نموديم، در كتاب دوم، مباحث مفيدى همچون روش‏هاى مختلف رجال‏شناسان شيعه در طبقات‏نگارى و تعداد طبقات، به چشم مى‏خورد. (91) هم‏چنين، در اين راستا نبايد از نقش مرحوم آيت‏الله بروجردى (1292-1380ه) غافل بود; ايشان پس از فراغت از بيان طبقات دوازده‏گانه راويان شيعه از صحابه پيامبر اكرم(ص) تا زمان شيخ طوسى، به طرح مباحثى همچون مساله تداخل طبقات، فايده دانستن طبقات و تقسيم راويان بعضى از طبقات به كوچك و بزرگ (صغار و كبار) پرداخته است. (92)
اما آن‏چه در اين عرصه جاى تاسف دارد، آن است كه مؤلفين دائرة‏المعارف‏هاى عظيم شيعى همانند معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة‏» و «موسوعة طبقات الفقهاء» كه در قرن حاضر به عنوان طبقات‏نگارى عرضه گرديده‏اند، از اين مباحث غافل مانده‏اند و در حقيقت، موضوع كتاب خود را بدون تعريف و بحث رها كرده‏اند، درحالى‏كه يكى از مناسب‏ترين محل‏ها براى اين‏گونه مباحث همين نوع نوشته‏ها مى‏باشد.

پى‏نوشت‏ها:

1. البته مدتى بعد جاعلان آبديده‏تر شدند و شروع به جعل حديث‏با سلسله سند و آن هم سلسله سند صحيح، كردند
2. ابن منظور، لسان العرب، تصحيح على شيرى (چاپ اول: بيروت، دارالحياء التراث العربى، 1408ه) ج 8، ص 120.
3. سوره ملك، آيه 3.
4. نهج‏البلاغه، صحبى صالح، نامه 53، فقره 41-43.
5. ابوعمر و عثمان بن‏عبدالرحمن شهروزى (ابن‏الصلاح)، مقدمة ابن‏الصلاح فى علوم الحديث (چاپ اول: بيروت، دارالفكر، 1418ه ، ص 238. «طبقه گروهى هستند كه در سن و اسناد و يا فقط در اسناد به هم نزديك هستند».
6. عبدالرحمن‏بن‏ابى‏بكر سيوطى، تدريب الراوى فى شرح تقريب النواوى، تحقيق عبدالوهاب عبداللطيف (چاپ دوم: المدينة المنورة، المكتبة العلميه، 1392ه) ج 2، ص 381.
7. زين‏الدين بن على شهيد ثانى، الرعاية فى علم الدراية، تحقيق عبدالحسين محمدعلى بقال (چاپ دوم: قم، كتابخانه آيت‏الله العظمى مرعشى نجفى، 1413ه) ص 388.
8. ر.ك: عبدالله مامقانى، مقباس الهداية فى علم الدراية، تحقيق محمدرضا مامقانى، (چاپ اول: قم، مؤسسة آل‏البيت عليهم‏السلام لاحياء التراث، 1411ه) ج 3، ص 48 سيدحسن صدركاظمى‏عاملى، نهاية الدراية شرح الوجيزه للشيخ البهايى، تحقيق شيخ ماجد غرباوى (قم، نشر مشعر، بى‏تا) ص 342.
9. جعفر سبحانى، (تحت اشراف)، موسوعه طبقات الفقهاء (چاپ اول: قم، مؤسسه امام صادق(ع)، 1418ه) ج 1، ص 9.
10. همان، ص 375.
11. همان، ص 273.
12. اسعد سالم‏تيم، علم طبقات المحدثين اهميته و فوائده، (چاپ اول: رياض، مكتبة الرشد للنشرو التوزيع، 1415ه) ص 7.
13. همان.
14. ابن الصلاح، همان.
15. محمدتقى مجلسى، روضة المتقين فى شرح من لايحضره الفقيه، تصحيح شيخ على‏پناه اشتهاردى و سيدحسين موسوى‏كرمانى، (تهران، بنياد فرهنگ اسلامى كوشانپور، 1399ه) ج 14، ص 325.
16. منير سلطان; ابن سلام و طبقات الشعراء، (چاپ دوم: اسكندريه، منشاة المعارف، 1986) ص 143.
17. قاضى صاعداندلس، التعريف بطبقات الامم تاريخ جهانى علوم و دانشمندان تا قرن پنجم هجرى، ترجمه و تحقيق غلامرضا جمشيدنژاداول، (چاپ اول: تهران، دفتر نشر ميراث مكتوب، 1376) ص 59 (مقدمه مترجم). جرجى زيدان نيز در كتاب «طبقات الامم اوالسلائل البشريه‏» به گونه‏اى ديگر به تقسيم طبقات امم مى‏پردازد.
18. شهاب الدين احمدبن‏على (ابن‏حجر عسقلانى)، تقريب التهذيب، تحقيق محمدعوامه، (چاپ چهارم: حلب، دارالرشيد 1412ه) ص 75.
19. محمدتقى مجلسى، همان، ص 323 و ص 324 (شرح مشيخة الصدوق).
20. سيدحسن صدركاظمى‏عاملى، همان، ص 102.
21. سيدمحمدحسين بروجردى، ترتيب اسانيد الكافى، مقدمه محمد واعظزاده‏خراسانى، (چاپ اول: مشهد، بنياد پژوهش‏هاى اسلامى آستان قدس رضوى، بى‏تا) ص 111-113.
22. همان، ص 114.
23. شمس‏الدين محمدبن احمدبن عثمان ذهبى، سيراعلام النبلاء، تحقيق حسين اسد (چاپ چهارم: بيروت، مؤسسة الرسالة، 1406ه) ج 1، ص 9. محقق اين كتاب معتقد است كه اصل كتاب 14 جلد و حاوى 40 طبقه است، نه 13 جلد و 35 طبقه.
24. براى اطلاع بيشتر ر.ك: على‏احمد الترابى (البشير)، القاضى عياض و جهوده فى علم الحديث رواية و دراية (چاپ اول: بيروت، دارابن خرم، 1418ه) ص 223.
25. محمدبن سعد، سلسلة الناقص من طبقات ابن سعد الطبقة الخامسة من الصحابه، تحقيق محمدبن صامل السلمى، (چاپ اول: طايف، مكتبة الصديق) ج 1، ص 63-66 (مقدمه محقق).
26. ابى‏عمر و خليفه (ابن خياط) كتاب الطبقات، تحقيق سهيل زكار (بيروت، دارالفكر، 1414ه) ص 12 و 13 (مقدمه محقق).
27. اسعد سالم تيم، همان، ص 167-190.
28. ابوعبدالله محمدبن‏اسماعيل بخارى، صحيح البخارى، تحقيق مصطفى ديب البغا، (چاپ پنجم: بيروت و دمشق: دار ابن‏كثير و اليمامة، 1414ه) ج 3، ص 1335، ش 3449.
ترجمه: زمانى فرا مى‏رسد كه گروهى از مردم مى‏جنگند و از آن‏ها مى‏پرسند، آيا در ميان شما كسى از اصحاب رسول خدا(ص) وجود دارد، و وقتى جواب مثبت مى‏دهند، درها به روى آن‏ها گشوده مى‏شود. سپس زمانى مى‏آيد كه گروهى از مردم مى‏جنگند و از آن‏ها پرسيده مى‏شود كه آيا در ميان شما كسى هست كه اصحاب پيامبر خدا را مصاحب بوه باشد، و وقتى جواب مثبت مى‏دهند، درها به روى آن‏ها گشوده مى‏شود آن‏گاه زمانى فرا مى‏رسد كه گروهى از مردم مى‏جنگند و وقتى از آن‏ها پرسيده مى‏شود كه آيا در ميان شما كسى هست كه مصاحب كسانى بوده باشد كه همراه اصحاب پيامبر را مصاحب بوده‏اند، جواب مثبت مى‏دهند، پس درها به روى آن‏ها گشوده مى‏شود.
29. ابوعبدالله محمدبن عبدالله (حاكم نيشابورى)، معرفة علوم الحديث، (چاپ چهارم: بيروت، لجنة احياء التراث العربى فى دار الآفاق الحديده، 1400ه) ص 22-41.
30. همان، ص 42.
31. شمس‏الدين‏محمدبن‏احمدبن‏عثمان ذهبى، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، تحقيق عبدالسلام تدمرى، (چاپ اول: بيروت، دارالكتاب العربى، 1409ه) ج 1 (مقدمه محقق).
32. ابن منظور، همان، ص 121.
33. ابوالفدا، ابن كثير، اختصار علوم الحديث، تحقيق صلاح محمد محمد عويصة (چاپ اول: بيروت، دارالكتب العلميه، 1409) ص 209. عبارت ايشان پس از نقل روايت «خير القرون قرنى‏» چنين است: «ومنهم من يجعل كل قرن اربعين سنة‏».
34. ابوعبدالله محمدبن يزيد قزوينى (ابن ماجه) سنن ابن ماجه، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى (بيروت، داراحياء التراث العربى، بى‏تا) ج 2، ص 1349، ش 4058.
35. همان; روايت چنين است: «... عن انس بن مالك عن رسول‏الله(ص)، قال امتى على خمس طبقات فاربعون سنة اهل بر و تقوى ثم الذين يلونهم الى عشرين و ماة سنة اهل تراحم و تواصل ثم الذين يلونهم الى ستين و ماة سنة اهل تدابر و تقاطع ثم المعراج الهرج النجا النجا».
ترجمه: امت من پنج طبقه مى‏شوند كه هر طبقه‏اى چهل سال است، اما طبقه من و يارانم طبقه اهل علم و ايمان است و اما طبقه دوم كه بين چهل و هشتاد است، اهل نيكى و پرهيزكارى هستند.
36. ابوالفرج عبدالرحمن‏بن‏على (ابن‏جوزى قرشى) كتاب الموضوعات، تحقيق عبدالرحمن محمد عثمان (چاپ دوم: بيروت، دارالفكر، 1403ه) ج 3، ص 197.
37. ابوعبدالله محمدبن اسماعيل بخارى، همان، ش 3450. در روايت‏بعدى، «خير الناس قرنى‏» آمده است.
ترجمه: بهترين امت من همان‏ها هستند كه در قرن من زندگى مى‏كنند سپس آن‏ها كه از پى اينان مى‏آيند و سپس آن آنان كه از پى آنان مى‏آيند....
38. ابن‏منظور، همان، ج 11، ص 137.
39. سيدحسين بروجردى، همان، ص 111. عبارت عربى ايشان چنين است: «المقدمة الثانية فى بيان طبقات المحدثين: اعلم انك اذا نظرت الى الشيوخ الذين كانت لهم عناية بالاحاديث المروية عن رسول‏الله(ص) و من بعده من الائمة المعصومين صلوات‏الله عليهم و اشتغلوا برهة من اعمار هم بطلبها و اخذها عمن تقدمهم من اساتذتهم و برهة اخرى منها بروايتها لتلامذتهم الذين لم يدركوا هؤلاء الاساتذه، و رتبتهم على وجه يتميز الشيوخ فى كل عصر عن التلامذه و جدت طبقاتهم من الصحابة الذين رووا الحديث عن رسول‏الله(ص) الى عصر الشيخ الموفق ابى جعفر الطوسى، الذى هو آخر مصنفى الجوامع الاربعة من اصحابنا و قدوله سنة 385 و توفى سنة 460 فيما اذاكان جميعهم قد عمر عمرا متعارفا و تحمل الحديث فى سن يتعارف تحمله فيه اثنتى عشرة طبقة...».
40. البته بعضى اين مقدار را سى سال دانسته‏اند كه متوجه نشدم آن را چگونه محاسبه كرده‏اند. (سيد محمدرضا حسينى جلالى، المنهج الرجالى و العمل الرائد فى الموسوعة الرجالية لسيد الطائفة آيت‏الله العظمى البروجردى (چاپ اول: قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1320ه) ص 97.
41. لازم به تذكر است كه منظور از طبقات‏نگارى در اين‏جا همان سه سبك طبقات‏نگارى است كه در بخش‏هاى گذشته آن‏ها را پذيرفتيم، نه هر كتابى كه عنوان طبقات را بر خود داشته باشد.
42. منظور از حديث‏شناسى در اين‏جا علوم مربوط به حديث و اسناد آن است كه علومى چون رجال و درايه را دربر مى‏گيرد.
43. سالم تيم، ص 78.
44. ر.ك: محمدعبدالغنى حسن، زندگينامه‏ها، ترجمه اميره ضميرى، (چاپ اول: تهران، انتشارات اميركبير، 1362) ص 56 و 57.
45. شمس‏الدين محمدبن عبدالرحمن بن محمد سخاوى، فتح المغيث‏شرح الفية الحديث، تحقيق شيخ صلاح محمدمحمد عويصة، (چاپ اول: بيرت، دارالكتب العلمية، 1414ه) ج 3، ص 292.
46. ابن الصلاح، همان، ص 218.
47. همان.
48. اسعد سالم تيم، همان، ص 45.
49. ابوجعفر محمدبن حسن طوسى، رجال الطوسى، تحقيق جواد قيومى اصفهانى (چاپ اول: قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1415ه) ص 383، ش 5635.
50. همان، ص 414، ش 5994.
51. ابن الصلاح، همان، ص 219.
52. ظاهر عبارت شهيد ثانى(ره) در آغاز بحث تدليس اين معنا را افاده مى‏كند; چنان‏چه مى‏فرمايد: «... الراوى لم يصرح بمن حدثه و او هم سماعه للحديث ممن لم يحدثه; همان، ص 143.
53. شهيد ثانى، همان، ص 143.
ترجمه: تدليس (در اسناد) آن است كه راوى از كسى كه او را ملاقات كرده و هم عصر او بوده است، حديث را كه از او نشنيد، به گونه‏اى نقل نمايد كه توهم شنيدن بى‏واسطه پديد آيد.
54. همان، ص 99; ايشان در تعريف حديث معنعن چنين مى‏فرمايد: «هو ما يقال فى سنده فلان عن فلان من غير بيان للتحديث و الاخبار و السماع‏».
55. همان، ص 96: «المسند هو ما اتصل سنده مرفوعا من راويه الى منتهاه الى المعصوم‏».
56. همان، ص 137.
57. براى آگاهى ازبعضى مثال‏هاى آن ر.ك: اسعد سالم تيم، همان، ص 84-86 و ص 92 و 93.
58. امام خمينى، كتاب الطهاره، تصحيح على‏اكبر مسعودى (هم، چاپخانه مهر، بى‏تا) ج 3، ص 18.
59. همان، الرسائل (رسالة فى الاجهاد و التقليد)، تذييلات مجتبى طهرانى، (قمر، مؤسسه اسماعيليان، 1385ه) ج 2، ص 109 و 110.
60. اسعد سالم تيم، همان، ص 57 و 58.
61. شهيد ثانى، همان، ص 386; عبدالله مامقانى، همان، ص 319.
62. سيدحسين بروجرودى، همان، ص 114.
63. اسعد سالم تيم، همان، ص 84-117.
64. اسعد تيم، همان، ص 52.
65. همان، ص 53.
66. همان، ص 55-56.
67. براى آشنايى با بعضى از منابع اين بحث مراجعه شود به مقاله نگارنده تحت عنوان «مبانى رجالى امام خمينى(ره)»، مندرج در فصلنامه علمى، تخصصى علوم حديث، شماره 14، ص 61.
68. اسحد سالم تيم، ص 75.
69. اكرم ضياء الحمرى، بحوث فى تاريخ السنة المشرفه (چاپ چهارم: مدينه منوره، مكتبة العلوم و الحكم، 1405ه) ص 186.
70. اسعد سالم‏تيم، همان، ص 129.
71. همان، ص 135-138.
72. محمدتقى مجلسى، همان، ص 325.
73. همان.
74. سيدحسين بروجردى، همان، ص 113.
75. فرانز روزنتال، علم التاريخ عندالمسلمين، ترجمه صالح احمدالعلى، (بغداد، مكتبة المثنى، 1963م)، ص 135.
76. مانند اسعد سالم‏تيم در كتاب علم طبقات المحدثين و زياد محمد منصور در مقدمه كتاب «الطبقات الكبرى لابن سعد...».
77. ر.ك: ابن الصلاح، همان ص 238.
78. اسعد سالم تيم، همان، ص 3 و 4.
79. حاكم نيشابورى، همان، ص 22، 41، 46، 48، 49، 152، 190، 196.
80. ابن الصلاح، همان.
81. اسعد سالم‏تيم، همان، ص 4.
82. شمس‏الدين محمدبن عبدالرحمن بن محمد، فتح المغيث، تحقيق شيح صلاح محمد عويصة (چاپ اول: بيروت، دارالكتب العلميه، 1414ه) ج 3، ص 292.
ترجمه: بين طبقات و تاريخ، نسبت عموم و خصوص من وجه وجود دارد، كه ماده اجتماع آن دو در شناخت راويان است و ماده افتراق تاريخ از طبقات، بيان حوادث است و ماده افتراق طبقات از تاريخ در جايى پيش مى‏آيد كه وفات يك راوى در طبقه متقدم مانند يك بدرى، پس از وفات راوى طبقه متاخر، مانند كسى كه در جنگ بدر شركت نداشته، باشد، كه در اين هنگام در طبقات، شخص داراى طبقه متقدم مقدم مى‏شود، اما در تاريخ، شخص متاخرالوفاة ماخر مى‏شود. تفاوتى كه متاخران بين اين دو گذاشته‏اند آن است كه در تاريخ، بالذات به سال‏هاى تولد و وفات دقت مى‏شود و حالات افراد بالعرض ذكر مى‏گردد، اما در طبقات، بالذات به حالات راويان نگريسته مى‏شود و بالعرض به سال‏هاى تولد و وفات. اما به نظر مى‏رسد كه تفاوت اولى به حقيقت نزديك‏تر باشد.
83. ص 74-83.
84. ص 39-48 و 65-68.
85. ص 94-98.
86. 335-400 (چاپ بيستم: بيروت، دارالعلم للملايين).
87. ص 133-135.
88. ص 289-314.
89. شهيد ثانى، همان، ص 338-402.
90. عبدالله مامقانى، همان، ص 48 و 319 و ج 6، ص 346-356.
91. سيدحسن صدركاظمى‏عاملى، همان، ص 341-356.
92. سيدحسين بروجردى، همان، ص 113 و 114.

1) دانشجوى دكترى تاريخ و تمدن ملل اسلامى.
منبع:تاريخ اسلام شماره 4