تفاسير منسوب به اهل بيت (علیهم السلام)
تفاسير منسوب به اهل بيت (علیهم السلام)
تفاسير منسوب به اهل بيت (علیهم السلام)
نويسنده:ا.م.موسوي
به استثناي صحيفة مباركه سجاديه، كه ادعية حضرت سجاد عليهالسلام و نيز نهجالبلاغه سخنان اميرالمؤمنين عليهالسلام، گرد آوردة شريف رضي، چندين رساله و كتاب، به عناوين مختلف به ائمه عليهمالسلام نسبت داده ميشود. اين كتابها از ديرباز جسته و گريخته مورد بحث وبررسي قرار ميگرفتند و دربارة صحت و ضعف آنها ميان ارباب نظر بحث و گفتگو بوده است.
مراد از كتابهاي ائمه عليهمالسلام، تنها كتابهايي نيست كه نام يكي از ائمه عليهمالسلام را به دنبال داشته و يا به نام آن حضرت شناخته شده، مثل: فقهالرضا (عليهالسلام) ، مصباح الشريعه و... بلكه شامل رسالهها و كتابهايي ميشود كه به حسب ظاهر، به شخص ديگري نسبت داده ميشود، ولي در حقيقت، تمام آن يك روايت از يك امام معين است.
اينگونه كتابها را نيز در اينجا مورد بحث قرار ميدهيم، و از اين قبيل است: رساله علل الشرايع فضل بن شاذان، كه به حسب ظاهر از فضل است، ولي در آخر آن تصريح ميكند، تمام مضامين كتاب را از حضرت رضا عليهالسلام در مجالس متعدد شنيده است.
1. رسالة المحكم والمتشابه گفته ميشود مرحوم سيد مرتضي آن را نوشته، كه ايشان نيز آن را از تفسير مرحوم نعماني گرفته است، ولي كتاب به صورت يك روايت واحده، با ذكر سلسله سند به اميرالمومنين عليهالسلام منتهي ميشود، و آن را جزء رسالهها و كتابهاي منسوب به اهل بيت عليهمالسلام ميدانيم.
اين كتاب به نام «رسالةالمحكم و المتشابه» به چاپ رسيده است. مرحوم مجلسي تمام آن را، در بخش قرآن بحارالانوار درج نموده است.
كتاب مذكور حاوي مقدمه كوتاهي در دو صفحه است و حدود يك صفحه از امام صادق عليهالسلام سخني دربارة ارزش قرآن، و اينكه افرادي با عدم معرفت به كنه قرآن و اقسام و انواع آيات آن، مرتكب اشتباهات بزرگي در تفسير و تأويل كلاماللّه شدهاند نقل شده، پس از آن حضرتش عليهالسلام سخناني از اميرالمؤمنين عليهالسلام در مورد اقسام آيات قرآن، و شرح مفصل مطالبي كه از قرآن در شئون مختلف استفاده ميشود، نقل ميفرمايد.
ظاهر عبارات مشعر به اين است كه از اينجا تا آخر كتاب، همگي از سخنان حضرت مولا عليهالسلام است. در چند قسمت ـ در اثناء كتاب ـ نام اميرالمؤمنين عليهالسلام تكرار شده، كه تأكيدي بر انتساب كلي كتاب به آن حضرت باشد.
تا آنجا كه شواهد موجود حكايت دارد، از قرن دهم به بعد اين رساله به مرحوم سيدمرتضي نسبت داده شده، و به نظر مرحوم صاحب ذريعه، از زمان مرحوم مجلسي و شيخ حر عاملي اين كتاب به نام ايشان اشتهار يافته است.
بهر حال اشتهار انتساب كتاب به سيد مرتضي از قرن دهم به بعد، به هيچ وجه جاي انكار نيست، اما متأسفانه در مصادر و مدارك قبل از آن، نامي از اين كتاب جزء تأليفات مرحوم سيد مرتضي نميبينيم:
سيد مرتضي در سال 417 (حدود بيست سال قبل از وفات) به محمد بن محمد بصروي، ميگويد نام تأليفات وي را بنويسد، كه در آن، نام اين رساله نيامده است. شايد سيد مرتضي آن را پس از اين تاريخ تأليف نموده باشد.
همچنين مرحوم شيخ طوسي در فهرست، و مرحوم نجاشي در فهرست خود، كه هر دو از شاگردان معروف سيد مرتضي بودهاند نامي از اين كتاب نبردهاند و مرحوم ابن شهر آشوب (متوفي 588) نيز در معالمالعلماء نامي از كتاب مذكور، جزء تاليفات سيد نميبرد.
علاوه بر اين شيوه ادبي سيد مرتضي، و سبك استدلالات علمي او، در خلال كتب ادبي و علمي او كاملاً واضح است، و رساله فعلي نه به متانت سبك ادبي سيد است، و نه با روش استدلال او تطابق دارد.
اما عدم تشابه آن به سخنان حضرت علي عليهالسلام، و اصولاً سبك آن را ميتوان با نقل بعضي عبارات روشن نمود.
پس مؤلف آن كيست؟ 1. مرحوم نعماني مؤلف آن باشد، همانطور كه ظاهراً اول رساله است، و توضيح آن گذشت.
2. شخصي غير از سيد مرتضي معروف، كه همين نام يا لقب را داشته، آن را جمعآوري كرده و خطبه كوتاهي در ابتداي آن افزوده، و بعدها اشتباهاً به نام سيد مرتضي معروف اشتهار يافته است.
2. عدم انتساب آن به مرحوم سيد مرتضي نيز تقريباً قطعي است.
3. احتمال انتساب آن به مرحوم نعماني - تاليفاً يا روايه - اگر چه چندان قوي نيست، ولي احتمال ضعيفي هم نيست.
4. احتمال انتساب رساله سعدبن عبداللّه به ايشان، بسيار ضعيف است.
5. احتمال تأثير تفسير حسن بن علي بطائني و يا پدرش، بر اين دو رساله تا حدودي واضح است.
اين كتاب اضافه بر نسخههاي خطي، و بعضاً قديمي، چندين بار با عنوان: التفسير المنسوب الي الامام ابي محمد الحسن بن علي العسكري عليهمالسلام، به چاپ رسيده است.
همچنانكه از نام آن پيداست، موضوع كتاب، تفسير قرآن كريم است. در مقدمه كتاب آمده كه حضرت امام حسن عسكري عليهالسلام اين تفسير را مدت هفت سال بر نويسندگان آن (كه دو نفرند) املاء فرموده، و نميدانيم آيا كتاب فعلي، نتيجه همان هفت سال است، يا اصل كتاب بيشتر بوده، و اين در حقيقت جزئي از آن تفسير اصلي است. كتاب فعلي مشتمل است بر تفسير: استعاذه، بسماللّه، فاتحهالكتاب، اكثر سوره بقره به شرح ذيل: از اول سوره بقره تا آيه 108، و از آية 153 تا آية 175، و از آية 194 تا آية 206، و بخشي از آية 282».
سير اجمالي كتاب با اينكه حضرت امام حسن عسكري عليهالسلام در نيمة دوم قرن سوم هجري (هشتم ربيعالاول 260) به شهادت رسيدهاند، ولي ظاهراً تا يك قرن بعد، نامي از تفسير ايشان در ميان نبوده است. در اين يك قرن، شمار زيادي از بزرگان علمي شيعه، در زمينههاي حديث، فقه، تفسير، رجال... ميزيستهاند، همچون: احمد برقي، علي بن ابراهيم قمي، احمد بن ادريس، محمد بن يعقوب كليني، ابن قولويه، محمد بن همام بغدادي، ابن عقده (زيدي مذهب) محمد بن ابراهيم نعماني... و صدها چهرة بارز علمي ديگر كه آثار نسبتاً فراواني، فعلاً از آنان در دست است، و هيچ يك از آنان نه تنها حديثي از آن نقل نكردهاند كه حتي نامي از كتاب و يا راويان آن نبردهاند.
حدود يك قرن پس از وفات حضرت، شخصي به نام محمدبنالقاسم الجرجاني الاسترآبادي، (منسوب بگرگان فعلي) كه با القاب «مفسر»، «خطيب» شناخته ميشود، اين كتاب را براي مرحوم شيخ صدوق (متوفي 381) نقل مينمايد.
مرحوم صدوق، قطعاتي از آن را در كتاب گرانمايه «من لايحضره الفقيه» توحيد، امالي، عيون اخبار الرضا عليهالسلام، و احتمالاً تمامي آن را در كتاب تفسير خود، نقل مينمايد. در تمام اين موارد، از شخص مذكور، با تعبير «رضياللّه عنه» ياد مينمايد.
مرحوم صدوق تنها كسي است كه از شخص مذكور، اين كتاب را روايت مينمايد.
پس از مرحوم صدوق، برجستهترين انديشمندان شيعي، نه از كتاب، نه از مؤلف آن و نه از راويان اخير ـ كه كتاب را از حضرت امام حسن عسگري عليهالسلام شيندهاند ـ حتي نامي نميبرند. در اين ميان، بالخصوص شيخ طوسي كه بيشترين آثار علمي از او داريم، در هيچ يك از كتب علمي متنوع خود: در تفسير، فقه، رجال، حديث، نه تنها از آن نقل نميكند، كه حتي نام آن افراد را نيز نميبرد.
تنها شخصيتي كه در اين دوره (اوائل قرن پنجم) از اين كتاب و مؤلف آن نام ميبرد احمدبن حسين غضايري است كه صريحاً محمدبنالقاسم جرجاني را «ضعيف كذاب» و كتاب را مجعول ميداند.
در قرن ششم، مرحوم ابن شهر آشوب (متوفي 588)، در كتاب معالمالعلماء، كتابي به نام «تفسيرالعسكري من املاءالامام عليهالسلام» را به حسن بن خالد برقي نسبت ميدهد كه 120 جلد است، يعني پس از گذشت حدود سه قرن از شهادت امام عليهالسلام، براي نخستين بار نام اين كتاب در مصادر شيعه برده ميشود.
در قرن ششم، قطعاتي از همان تفسير محمدبنالقاسم جرجاني، در كتابهايي كه جنبة نقل معجزات و كرامات دارند، آمده است كه عمدتاً عبارتند از: مناقب ابن شهرآشوب، خرائج و جرائح قطب الدين راوندي (متوفي 573) احتجاج طبرسي (احتمالاً متوفي نيمة اول قرن ششم)، و اين كتاب اخير اعتراف دارد اين تفسير همچون ساير مصادر شيعه معروف و مورد اتفاق نيست، و لذا فقط سند خود را به آن نقل مينمايد.
در قرن هفتم، هشتم، «ابن داود حلي» در رجال خود، شخص مذكور را «كذاب» توصيف مينمايد. او در كلام خود رمز «لم» بكار ميبرد، شخص مذكور از ائمه عليهمالسلام نقل ننموده است.
همچنين علامه حلي، در رجال خود، دقيقاً همان سخن ابن غضايري را تكرار، و شخص مذكور را «ضعيف كذاب» توصيف مينمايد.
اصولاً بعد از شيخ صدوق، تا حدود صفويه، باستثناي چند كتاب كه بعضي را نام برديم، و به استثناي حسنبن سليمان حلي (اوائل قرن نهم) در كتاب «المختصر» در مصادر معروف شيعه، در حديث، فقه، تفسير، نشانهاي از تفسير و مؤلف آن نيست.
از زمان صفويه (قرن دهم) تا زمان حال، بحث بر سر صحت انتساب تفسير به حضرت امام عليهالسلام داغ و جنجالآميز بوده است. عدهاي آن را صحيح، و از املاء حضرت، و معجزات و كرامات منقول در آن را واقعي، و مطالب آن را از اسرار و لطائف اهل بيت عليهمالسلام به حساب ميآورند.
و معتقدند آنان كه با مايههاي كلام اهل بيت عليهمالسلام آشنايي دارند، عبارت تفسير را صادر از اهل بيت عصمت و طهارت ميدانند، و در مقابل جمعي ديگر آن را قطعاً مجعول، ساخته و پرداخته محمد بن القاسم جرجاني، با مطالبي سبك و مبتذل كه در شان يك انسان عالم نميدانند چه رسد به امام معصوم عليهالسلام!
البته مرحوم محقق داماد (در كتاب شارعالنجاة) با تكرار كلمات ابن غضايري در مورد مؤلف كتاب، تفسير امام را در حقيقت متعلق به حسنبن خالد برقي ميداند.
در ميان مؤيدين كتاب با چهرههاي انديشمند و گرانمايهاي روبرو هستيم، همچون:
1. شهيد ثاني، در كتاب اخلاقي خود «منيه المريد» و در اجازهاي به پدر شيخ بهايي
2. مجلس اول، در شرح من لايحضره الفقيه، به نام روضةالمتقين، و در شرح فارسي فقيه.
3. مرحوم مجلسي صاحب بحارالانوار، كه در مقدمة بحار راجع به اعتبار كتاب نيز بحثي دارد.
4. مرحوم شيخ حر عاملي، مؤلف كتاب گرانقدر وسائلالشيعه، كه اضافه بر نقل از كتاب، در خاتمه وسائل بحثي پيرامون اعتبار آن دارد.
5، 6، 7، 8، 9 ـ در كتابهاي رجالي: اكليل الرجال، تأليف ملامحمد جعفر خراساني، منتهي المقال، تعليقة مرحوم وحيد بهبهاني بر منهج المقال رجال مرحوم طه نجف، تنقيح المقال مرحوم مامقاني، و پارهاي كتب رجالي ديگر.
10. مرحوم علامه آقابزرگ تهراني، در الذريعه، جلد چهارم (به عنوان: تفسير العسكري عليهالسلام) كه اضافه بر تحقيقات مرحوم نوري، خود ابداعاتي دارد، ايشان تفسير حسن بن خالد را از امام هادي عليهالسلام ميدانند.
در مقابل، بهترين نوشتهاي كه به نقادي كتاب پرداخته، و آنرا مجهول و بي اساس توصيف كرده الاخبارالدخيله 1/112ـ228 اثر علامه متتبع معاصر حاج شيخ محمد تقي تستري است.
عمدهترين دليل منكرين: ضعف و لااقل جهالت محمدبن القاسم جرجاني، جهالت دو راوي اخير، سبك و مبتذل بودن متن كتاب كه با ساير روايات معصومين عليهمالسلام تشابهي ندارد، عدم اعتماد بزرگان اصحاب چه قبل و چه بعد از صدوق.
و اساسيترين دليل مؤيدين: اعتماد صدوق بر اين شخص كه خود معاصر او بوده و مباشرةً از او نقل نموده اعتماد گروهي از محققين در طي سدههاي گذشته بر آن، مطابقت مضامين روايات آن با ساير روايات و شواهد تاريخي.
نظر نهايي 1. راجع به مؤلف يعني مفسر جرجاني، كل معلومات ما عبارت است: روايت مرحوم صدوقِ منحصراً ـ از او و با تعبير: «رضياللهعنه» در تمام موارد روايت، روايت او ـ باز هم منحصراً ـ از چندين فرد مجهول، عبارت شديد ابن غضايري و علامه و ابن داود درباره او، كتاب تفسير و پارهاي روايات متفرقه غالباً با يك لحن و اسلوب واحد، عنوان «مفسر» و «خطيب» بعد از نام او، كه احتمالاً هر دو وصف او باشند، نه وصف پدر.
از اين مجموعه معلومات چه نتيجه ميتوان گرفت؟ بعضي حتي احتمال دادهاند شخص مذكور از مخالفين بوده، و با اين وسيله در فكر بد نام ساختن چهره روشن اهل بيت عليهمالسلام بوده است. شاهد بر اين كلام تعريف و تمجيد از برخي اشخاص بگونهاي است كه با روش اهل بيت عيلهمالسلام متناسب نيست.، مثل همين مدح سعدبنمعاذ، و يا مدح عكرمه فرزند ابوجهل - البته عبارت او خيلي صريح در مدح نيست ـ و موارد ديگر.
ما اعتراف داريم معلومات ما پيرامون اين شخص فوقالعاده اندك است، و بيشترين اطلاعات ما از نوشتههاي او بدست آمده، اما از خلال اين نوشتهها نميتوان اطمينان يافت شخص مذكور از مخالفين باشد، زيرا با تأمل در عبارات وي، معلوم ميشود اين شخص در مراحل اوليه ادراك قصور دارد، چه رسد به مطالب بالاتر، و اگر در خلال كتاب، به مدح چهرههايي پرداخته كه با روش كلي اهل بيت عليهمالسلام سازگاري ندارد، ناشي از تعمد وقصد او نيست، بلكه بيشتر ناشي از عدم درك آنست. متأسفانه بايد اعتراف كرد كه در همه مقاطع تاريخ دوستان نادان فراوان داشتهايم، و نيازي نيست كساني ماسك ولايت به چهره زنند.
2. راجع به كتاب، نفي انتساب آن به حضرت امام عسكري عليه السلام قطعي است، اما نميتوان انكار داشت لابلاي آن مطالب صحيح فراوان، تعداد زيادي احاديث صحيح در حق اهل بيت عليهمالسلام، حوادث تاريخي واقعي، و... در اين كتاب بچشم ميخورد كه از نظر متن، غالباً با متون اصلي اختلاف دارد، به اضافه بعضي از آب و تابها كه جنبه خطابه گونه بهمان مطالب صحيح داده است. به نظر ميرسد همين كيفيت ويژه متن منشأ بروز سه ديدگاه در مورد كتاب فعلي شده است: به خاطر عدم تناسب آن با مقام امامت و وجود پارهاي حوادث و قضاياي عجيب و غريب و ساير جهاتي كه تا كنون متعرض شديم، كتاب جعلي و غير واقعي است.
و بخاطر وجود مضامين عدهاي از احاديث صحيح و معتبر و اشتمال كتاب بر كرامات و مقامات اهل بيت عليهمالسلام آن را صحيح و صادر از امام عليهالسلام ميدانند، و به خاطر آنكه بعضي مطالب آن صحيح و برخي ديگر غريب و بلكه غير واقعي است، آنرا همچون كتابهاي ديگر، مشتمل بر صحيح و ضعيف دانستهاند. نظر ما هم روشن شد: كتاب به اين صورت مجموعي، جعلي است، ولي پارهاي از روايات و حوادث تاريخي و تفسير آيات آن، از جهت معني و مضمون ـ و نه به لحاظ عين الفاظ غالباً ـ مطابق با روايات صحيحه است.
يك نكته هم بعنوان احتمال بذهن نگارنده خطور مينمايد، كه شايد مؤلف اصلي كتاب در واقع بفكر نقل روايت از امام عسكري عليهالسلام نبوده، بلكه در حقيقت ميخواسته پارهاي از مطالب صحيح تاريخي، تفسيري، حديثي، را در قالب يك داستان خيالي كه دو نفر خدمت امام ميرسند و آنان چنان گفتند و امام چنين فرمودند، بيان كند، و مؤيد اين مطلب آنكه حتي مطالب برخي روايات را بصورت قصه واقعي ترسيم مينمايد، و شرح و بسطي راجع به آنها ميدهد كه با روش قصهگويي بيشتر شباهت دارد، اين كار در زمان ما بسي رايج است، و شايد عدم رواج آن در آن زمان منشأ توهم اسناد كتاب به حضرت عليهالسلام شده است. بر فرض صحت اين توجيه، بايد دانست مؤلف نه در ترسيم صحنهها مهارت لازم را دارد، و نه در تعبير از آن بلاغت كافي را.
از نظر ارزش، كتاب نمايانگر ورود انديشههاي ناخالص در ميان عقايد اصيل شيعه، در قرنهاي سوم و چهارم است. به نظر ما مرحوم صدوق با نقل اين كتاب - و صدها روايت از اين سبك و روش در تأليفات خود ـ يكي از بزرگترين خدمتها را در راه حفظ و نگهداري ميراثهاي فرهنگي شيعه نموده كه فوقالعاده شايان تمجيد و تحسين است. اگر چه علماء و انديشمندان شيعي طي قرنهاي متمادي به نقد و بررسي اين احاديث و روايات همت گماشته، و حتي پارهاي از آنان را مردود دانستهاند، اما نقل آنها بعنوان حفظ ارزشهاي علمي مكتب بسي ارزنده و والاست. در خصوص اين كتاب، چون در موارد نقل روايات صحيح مناقب اهل بيت عليهمالسلام نقل به معني يا به مضمون مينمايد، در ساير موارد كه روايات مناقب منحصراً در اين كتاب است، احتمالاً در مصادر ديگري موجود بوده كه فعلاً در اينجا به صورت نقل به مضمون يا به معني شده است، به همين جهت حتي اين روايات مفرده ارزش اصالت احتمالي مييابند، با حذف بعضي معاني غريب و الفاظ غير مأنوس.
اينك كه گفتار را به پايان ميبرم، به جهت حسن ختام سخني را كه از حضرت امام خميني قدسسرهالشريف در مجلس درس پيرامون تفسير شنيدهام ميآورم:
نه «فقهالرضا» از حضرت امام رضا عليهالسلام است و نه تفسير از حضرت عسكري سلامالله عليه، فقط آن را يك آدم ملا نوشته، و اين تفسير را يك آدم بيسواد.
سخني است عين حق و صواب، قدسالله نفسهالزكيه.
دومين تفسير امام عسكري عليهالسلام مرحوم ابن شهر آشوب (متوفي 588) در كتاب معالمالعلماء، براي نخستين بار حكايت از تفسيري 120 جلدي ميكند كه حسنبن خالد برقي از امام عسكري عليهالسلام نوشته است. اين آغاز اطلاع ما بر اين كتاب است.
مرحوم محقق داماد در شارعالنجاة ميفرمايد: در تفسير مشهور عسكري عليهالسلام كه به مولاي ما صاحبالعسكر عليهالسلام منسوب است حديثي مطول مشتمل بر حكايت آن حال عليالتفصيل مذكور شده، و من ميگويم: صاحب آن تفسير چنانچه محمد بن علي بن شهر آشوب رحمهالله در معالم العلماء آورده ـ و من در حواشي كتاب نجاشي و كتاب رجال شيخ تحقيق كردم ـ حسن بن خالد برقي است، برادر ابي عبدالله محمد بن خالد برقي، و عم احمد بن ابي عبدالله برقي، و به اتفاق علماء ثقه و مصنف كتب معتبره بوده است. در معالمالعلماء گفته و هو اخو محمدبن خالد، من كتبه: تفسيرالعسكري من املاء الامام عليه السلام. و اما تفسير محمد بن القاسم كه از مشيخه روايت ابي جعفر ابن بابويه است، علماء رجال او را ضعيفالحديث شمردهاند، تفسيري است كه آنرا از دو مرد مجهولالحال روايت كرده و ايشان بابيالحسن الثالث العسكري عليهالسلام اسناد كردهاند، و قاصران نامتمهران اسناد را معتبر ميدانند و حقيقت حال آنكه تفسير موضوع و بابيمحمد سهلبن احمدالديباجي مسند، و بر مناكير احاديث و اكاذيب اخبار منطوي، و اسناد آن به امام معصوم مختلق و مفتري است.
خود محدث نوري، پس از نقل عبارت مرحوم آقابزرگ تهراني ـ رضوانالله عليه (4/283ـ285) نظر ديگري در اين باره دارد كه ترجمه خلاصه آن را ميآوريم: ظاهراً مراد از «عسكري» حضرت هادي عليهالسلام باشد كه بلقب «صاحب العسكر» و «عسكري» ياد ميشدهاند. دليل بر اين مطلب آنكه به تصريح شيخ، احمد بن محمد برقي، برادرزاده حسنبن خالد برقي صاحب تفسير ـ از عموي خود نقل مينمايد، و اين شخص همچنانكه از عموي خود نقل مينمايد از پدر خويش نيز نقل مينمايد، و چون شيخ طوسي، پدر او را جزء اصحاب حضرت موسيبن جعفر (متوفي 183) و حضرت رضا (متوفي 203) و حضرت جواد (متوفي 230) عليهمالسلام ميداند، پس زمان حضرت هادي عليهالسلام را درك ننموده و يا روايتي نقل نكرده است، از سوي ديگر از عبارت مرحوم نجاشي كه اول محمد و بعد حسن و سپس ابوالفضل را نام برده، معلوم ميشود، حسن از برادرش محمد كوچكتر است، و عادتاً حسن بعد از وفات محمد زنده بوده است، و در نتيجه حضرت هادي عليهالسلام را درك نموده تا بتواند در مدت امامت حضرتش (از سال 220 تا 254) تفسير قرآن را در 120 جلد بنويسد. همچنين عادتاً اين حسن بن خالد، عصر حضرت امام حسن عسكري عليهالسلام را درك ننموده، زيرا برادرش محمد بن خالد برقي ـ بايد قبل از وفات حضرت موسي بن جعفر (سال 183) در حدود بيست ساله باشد تا بتوان او را از اصحاب حضرت دانست، پس در وقت وفات حضرت جواد (سال 220) كه اواخر حياتش بوده عمرش در حدود 60 سال باشد اما برادرش حسن كه عادتاً دو سال و يا بيشتر كوچكتر از او بوده، ممكن است بعد از برادر خود 10 يا 20 سال و نهايت 35 سال عمر كند، پس نميتواند زمان حضرت امام حسن عسكري را درك نموده باشد، و خصوصاً بتواند در مدت حدود هفت سال، 120 جلد تفسير بنويسد.
بايد در نظر داشت مرحوم احمد بن محمد برقي، برادرزاده حسن بن خالد برقي، در كتابهاي خود نه تنها يك حديث از اين كتاب 120 جلدي ـ كه مباشرة از امام معصوم عليهالسلام نوشته شده ـ نقل نمينمايد، كه حتي در «رجال» خود نام عموي خود را نه در اصحاب حضرت هادي و نه در اصحاب حضرت عسكري عليهماالسلام نميآورد.
به استثناي برادرزاده، ما سخن دو تن از مشهورترين علماي رجال را كه صد و اندي سال قبل از ابن شهر آشوب بودهاند، و دو تن كه صد واندي سال بعد از او ميآوريم.
مرحوم شيخ در «رجال» خود او را جزء افرادي ميآورد كه از ائمه عليهمالسلام مستقيماً روايت نقل نكردهاند.
و اصولاً چگونه ميتوان باور داشت، شخص مشهوري چون حسن بن خالد، از خاندان معروف برقي، اين مقدار فوقالعاده شگفتآور (120 جلد)، آن هم در تفسير قرآن ـ كتاب محوري مسلمانان ـ مباشرت از زبان امام معصوم (حضرت هادي يا عسكري عليهماالسلام) بنويسد و آنگاه هيچ اثري، نه از كتاب و نه حتي يك روايت آن، بلكه حتي نام آن هم برده نشود، تا سه قرن پس از آن، فقط و فقط نام آن، در يك مصدر رجالي، بدون ذكر سند بيايد.
به احتمال قريب به يقين، اگر مرحوم ابن شهر آشوب اشتباه نكرده باشد، حتماً اين نام را در جايي ديده و يا از بعضي مشايخ شنيده و بر اساس عشق به حفظ ميراثهاي علمي، نام آن را آورده است.
كوتاه سخن آنكه، اين تفسير هم وضع بهتري از تفسير سابق ندارد، و نميتوان اطمينان يافت مرحوم حسن بن خالد برقي يك تفسير 120 جلدي داشته، چه رسد، كه از املاء امام عليهالسلام باشد.
منبع:گلستان قرآن ، شماره 149
مراد از كتابهاي ائمه عليهمالسلام، تنها كتابهايي نيست كه نام يكي از ائمه عليهمالسلام را به دنبال داشته و يا به نام آن حضرت شناخته شده، مثل: فقهالرضا (عليهالسلام) ، مصباح الشريعه و... بلكه شامل رسالهها و كتابهايي ميشود كه به حسب ظاهر، به شخص ديگري نسبت داده ميشود، ولي در حقيقت، تمام آن يك روايت از يك امام معين است.
اينگونه كتابها را نيز در اينجا مورد بحث قرار ميدهيم، و از اين قبيل است: رساله علل الشرايع فضل بن شاذان، كه به حسب ظاهر از فضل است، ولي در آخر آن تصريح ميكند، تمام مضامين كتاب را از حضرت رضا عليهالسلام در مجالس متعدد شنيده است.
1. رسالة المحكم والمتشابه گفته ميشود مرحوم سيد مرتضي آن را نوشته، كه ايشان نيز آن را از تفسير مرحوم نعماني گرفته است، ولي كتاب به صورت يك روايت واحده، با ذكر سلسله سند به اميرالمومنين عليهالسلام منتهي ميشود، و آن را جزء رسالهها و كتابهاي منسوب به اهل بيت عليهمالسلام ميدانيم.
اين كتاب به نام «رسالةالمحكم و المتشابه» به چاپ رسيده است. مرحوم مجلسي تمام آن را، در بخش قرآن بحارالانوار درج نموده است.
كتاب مذكور حاوي مقدمه كوتاهي در دو صفحه است و حدود يك صفحه از امام صادق عليهالسلام سخني دربارة ارزش قرآن، و اينكه افرادي با عدم معرفت به كنه قرآن و اقسام و انواع آيات آن، مرتكب اشتباهات بزرگي در تفسير و تأويل كلاماللّه شدهاند نقل شده، پس از آن حضرتش عليهالسلام سخناني از اميرالمؤمنين عليهالسلام در مورد اقسام آيات قرآن، و شرح مفصل مطالبي كه از قرآن در شئون مختلف استفاده ميشود، نقل ميفرمايد.
ظاهر عبارات مشعر به اين است كه از اينجا تا آخر كتاب، همگي از سخنان حضرت مولا عليهالسلام است. در چند قسمت ـ در اثناء كتاب ـ نام اميرالمؤمنين عليهالسلام تكرار شده، كه تأكيدي بر انتساب كلي كتاب به آن حضرت باشد.
تا آنجا كه شواهد موجود حكايت دارد، از قرن دهم به بعد اين رساله به مرحوم سيدمرتضي نسبت داده شده، و به نظر مرحوم صاحب ذريعه، از زمان مرحوم مجلسي و شيخ حر عاملي اين كتاب به نام ايشان اشتهار يافته است.
بهر حال اشتهار انتساب كتاب به سيد مرتضي از قرن دهم به بعد، به هيچ وجه جاي انكار نيست، اما متأسفانه در مصادر و مدارك قبل از آن، نامي از اين كتاب جزء تأليفات مرحوم سيد مرتضي نميبينيم:
سيد مرتضي در سال 417 (حدود بيست سال قبل از وفات) به محمد بن محمد بصروي، ميگويد نام تأليفات وي را بنويسد، كه در آن، نام اين رساله نيامده است. شايد سيد مرتضي آن را پس از اين تاريخ تأليف نموده باشد.
همچنين مرحوم شيخ طوسي در فهرست، و مرحوم نجاشي در فهرست خود، كه هر دو از شاگردان معروف سيد مرتضي بودهاند نامي از اين كتاب نبردهاند و مرحوم ابن شهر آشوب (متوفي 588) نيز در معالمالعلماء نامي از كتاب مذكور، جزء تاليفات سيد نميبرد.
علاوه بر اين شيوه ادبي سيد مرتضي، و سبك استدلالات علمي او، در خلال كتب ادبي و علمي او كاملاً واضح است، و رساله فعلي نه به متانت سبك ادبي سيد است، و نه با روش استدلال او تطابق دارد.
اما عدم تشابه آن به سخنان حضرت علي عليهالسلام، و اصولاً سبك آن را ميتوان با نقل بعضي عبارات روشن نمود.
پس مؤلف آن كيست؟ 1. مرحوم نعماني مؤلف آن باشد، همانطور كه ظاهراً اول رساله است، و توضيح آن گذشت.
2. شخصي غير از سيد مرتضي معروف، كه همين نام يا لقب را داشته، آن را جمعآوري كرده و خطبه كوتاهي در ابتداي آن افزوده، و بعدها اشتباهاً به نام سيد مرتضي معروف اشتهار يافته است.
خلاصه:
2. عدم انتساب آن به مرحوم سيد مرتضي نيز تقريباً قطعي است.
3. احتمال انتساب آن به مرحوم نعماني - تاليفاً يا روايه - اگر چه چندان قوي نيست، ولي احتمال ضعيفي هم نيست.
4. احتمال انتساب رساله سعدبن عبداللّه به ايشان، بسيار ضعيف است.
5. احتمال تأثير تفسير حسن بن علي بطائني و يا پدرش، بر اين دو رساله تا حدودي واضح است.
تفسير امام حسن عسكري (عليهالسلام)
اين كتاب اضافه بر نسخههاي خطي، و بعضاً قديمي، چندين بار با عنوان: التفسير المنسوب الي الامام ابي محمد الحسن بن علي العسكري عليهمالسلام، به چاپ رسيده است.
همچنانكه از نام آن پيداست، موضوع كتاب، تفسير قرآن كريم است. در مقدمه كتاب آمده كه حضرت امام حسن عسكري عليهالسلام اين تفسير را مدت هفت سال بر نويسندگان آن (كه دو نفرند) املاء فرموده، و نميدانيم آيا كتاب فعلي، نتيجه همان هفت سال است، يا اصل كتاب بيشتر بوده، و اين در حقيقت جزئي از آن تفسير اصلي است. كتاب فعلي مشتمل است بر تفسير: استعاذه، بسماللّه، فاتحهالكتاب، اكثر سوره بقره به شرح ذيل: از اول سوره بقره تا آيه 108، و از آية 153 تا آية 175، و از آية 194 تا آية 206، و بخشي از آية 282».
سير اجمالي كتاب با اينكه حضرت امام حسن عسكري عليهالسلام در نيمة دوم قرن سوم هجري (هشتم ربيعالاول 260) به شهادت رسيدهاند، ولي ظاهراً تا يك قرن بعد، نامي از تفسير ايشان در ميان نبوده است. در اين يك قرن، شمار زيادي از بزرگان علمي شيعه، در زمينههاي حديث، فقه، تفسير، رجال... ميزيستهاند، همچون: احمد برقي، علي بن ابراهيم قمي، احمد بن ادريس، محمد بن يعقوب كليني، ابن قولويه، محمد بن همام بغدادي، ابن عقده (زيدي مذهب) محمد بن ابراهيم نعماني... و صدها چهرة بارز علمي ديگر كه آثار نسبتاً فراواني، فعلاً از آنان در دست است، و هيچ يك از آنان نه تنها حديثي از آن نقل نكردهاند كه حتي نامي از كتاب و يا راويان آن نبردهاند.
حدود يك قرن پس از وفات حضرت، شخصي به نام محمدبنالقاسم الجرجاني الاسترآبادي، (منسوب بگرگان فعلي) كه با القاب «مفسر»، «خطيب» شناخته ميشود، اين كتاب را براي مرحوم شيخ صدوق (متوفي 381) نقل مينمايد.
مرحوم صدوق، قطعاتي از آن را در كتاب گرانمايه «من لايحضره الفقيه» توحيد، امالي، عيون اخبار الرضا عليهالسلام، و احتمالاً تمامي آن را در كتاب تفسير خود، نقل مينمايد. در تمام اين موارد، از شخص مذكور، با تعبير «رضياللّه عنه» ياد مينمايد.
مرحوم صدوق تنها كسي است كه از شخص مذكور، اين كتاب را روايت مينمايد.
پس از مرحوم صدوق، برجستهترين انديشمندان شيعي، نه از كتاب، نه از مؤلف آن و نه از راويان اخير ـ كه كتاب را از حضرت امام حسن عسگري عليهالسلام شيندهاند ـ حتي نامي نميبرند. در اين ميان، بالخصوص شيخ طوسي كه بيشترين آثار علمي از او داريم، در هيچ يك از كتب علمي متنوع خود: در تفسير، فقه، رجال، حديث، نه تنها از آن نقل نميكند، كه حتي نام آن افراد را نيز نميبرد.
تنها شخصيتي كه در اين دوره (اوائل قرن پنجم) از اين كتاب و مؤلف آن نام ميبرد احمدبن حسين غضايري است كه صريحاً محمدبنالقاسم جرجاني را «ضعيف كذاب» و كتاب را مجعول ميداند.
در قرن ششم، مرحوم ابن شهر آشوب (متوفي 588)، در كتاب معالمالعلماء، كتابي به نام «تفسيرالعسكري من املاءالامام عليهالسلام» را به حسن بن خالد برقي نسبت ميدهد كه 120 جلد است، يعني پس از گذشت حدود سه قرن از شهادت امام عليهالسلام، براي نخستين بار نام اين كتاب در مصادر شيعه برده ميشود.
در قرن ششم، قطعاتي از همان تفسير محمدبنالقاسم جرجاني، در كتابهايي كه جنبة نقل معجزات و كرامات دارند، آمده است كه عمدتاً عبارتند از: مناقب ابن شهرآشوب، خرائج و جرائح قطب الدين راوندي (متوفي 573) احتجاج طبرسي (احتمالاً متوفي نيمة اول قرن ششم)، و اين كتاب اخير اعتراف دارد اين تفسير همچون ساير مصادر شيعه معروف و مورد اتفاق نيست، و لذا فقط سند خود را به آن نقل مينمايد.
در قرن هفتم، هشتم، «ابن داود حلي» در رجال خود، شخص مذكور را «كذاب» توصيف مينمايد. او در كلام خود رمز «لم» بكار ميبرد، شخص مذكور از ائمه عليهمالسلام نقل ننموده است.
همچنين علامه حلي، در رجال خود، دقيقاً همان سخن ابن غضايري را تكرار، و شخص مذكور را «ضعيف كذاب» توصيف مينمايد.
اصولاً بعد از شيخ صدوق، تا حدود صفويه، باستثناي چند كتاب كه بعضي را نام برديم، و به استثناي حسنبن سليمان حلي (اوائل قرن نهم) در كتاب «المختصر» در مصادر معروف شيعه، در حديث، فقه، تفسير، نشانهاي از تفسير و مؤلف آن نيست.
از زمان صفويه (قرن دهم) تا زمان حال، بحث بر سر صحت انتساب تفسير به حضرت امام عليهالسلام داغ و جنجالآميز بوده است. عدهاي آن را صحيح، و از املاء حضرت، و معجزات و كرامات منقول در آن را واقعي، و مطالب آن را از اسرار و لطائف اهل بيت عليهمالسلام به حساب ميآورند.
و معتقدند آنان كه با مايههاي كلام اهل بيت عليهمالسلام آشنايي دارند، عبارت تفسير را صادر از اهل بيت عصمت و طهارت ميدانند، و در مقابل جمعي ديگر آن را قطعاً مجعول، ساخته و پرداخته محمد بن القاسم جرجاني، با مطالبي سبك و مبتذل كه در شان يك انسان عالم نميدانند چه رسد به امام معصوم عليهالسلام!
البته مرحوم محقق داماد (در كتاب شارعالنجاة) با تكرار كلمات ابن غضايري در مورد مؤلف كتاب، تفسير امام را در حقيقت متعلق به حسنبن خالد برقي ميداند.
در ميان مؤيدين كتاب با چهرههاي انديشمند و گرانمايهاي روبرو هستيم، همچون:
1. شهيد ثاني، در كتاب اخلاقي خود «منيه المريد» و در اجازهاي به پدر شيخ بهايي
2. مجلس اول، در شرح من لايحضره الفقيه، به نام روضةالمتقين، و در شرح فارسي فقيه.
3. مرحوم مجلسي صاحب بحارالانوار، كه در مقدمة بحار راجع به اعتبار كتاب نيز بحثي دارد.
4. مرحوم شيخ حر عاملي، مؤلف كتاب گرانقدر وسائلالشيعه، كه اضافه بر نقل از كتاب، در خاتمه وسائل بحثي پيرامون اعتبار آن دارد.
5، 6، 7، 8، 9 ـ در كتابهاي رجالي: اكليل الرجال، تأليف ملامحمد جعفر خراساني، منتهي المقال، تعليقة مرحوم وحيد بهبهاني بر منهج المقال رجال مرحوم طه نجف، تنقيح المقال مرحوم مامقاني، و پارهاي كتب رجالي ديگر.
10. مرحوم علامه آقابزرگ تهراني، در الذريعه، جلد چهارم (به عنوان: تفسير العسكري عليهالسلام) كه اضافه بر تحقيقات مرحوم نوري، خود ابداعاتي دارد، ايشان تفسير حسن بن خالد را از امام هادي عليهالسلام ميدانند.
در مقابل، بهترين نوشتهاي كه به نقادي كتاب پرداخته، و آنرا مجهول و بي اساس توصيف كرده الاخبارالدخيله 1/112ـ228 اثر علامه متتبع معاصر حاج شيخ محمد تقي تستري است.
عمدهترين دليل منكرين: ضعف و لااقل جهالت محمدبن القاسم جرجاني، جهالت دو راوي اخير، سبك و مبتذل بودن متن كتاب كه با ساير روايات معصومين عليهمالسلام تشابهي ندارد، عدم اعتماد بزرگان اصحاب چه قبل و چه بعد از صدوق.
و اساسيترين دليل مؤيدين: اعتماد صدوق بر اين شخص كه خود معاصر او بوده و مباشرةً از او نقل نموده اعتماد گروهي از محققين در طي سدههاي گذشته بر آن، مطابقت مضامين روايات آن با ساير روايات و شواهد تاريخي.
نظر نهايي 1. راجع به مؤلف يعني مفسر جرجاني، كل معلومات ما عبارت است: روايت مرحوم صدوقِ منحصراً ـ از او و با تعبير: «رضياللهعنه» در تمام موارد روايت، روايت او ـ باز هم منحصراً ـ از چندين فرد مجهول، عبارت شديد ابن غضايري و علامه و ابن داود درباره او، كتاب تفسير و پارهاي روايات متفرقه غالباً با يك لحن و اسلوب واحد، عنوان «مفسر» و «خطيب» بعد از نام او، كه احتمالاً هر دو وصف او باشند، نه وصف پدر.
از اين مجموعه معلومات چه نتيجه ميتوان گرفت؟ بعضي حتي احتمال دادهاند شخص مذكور از مخالفين بوده، و با اين وسيله در فكر بد نام ساختن چهره روشن اهل بيت عليهمالسلام بوده است. شاهد بر اين كلام تعريف و تمجيد از برخي اشخاص بگونهاي است كه با روش اهل بيت عيلهمالسلام متناسب نيست.، مثل همين مدح سعدبنمعاذ، و يا مدح عكرمه فرزند ابوجهل - البته عبارت او خيلي صريح در مدح نيست ـ و موارد ديگر.
ما اعتراف داريم معلومات ما پيرامون اين شخص فوقالعاده اندك است، و بيشترين اطلاعات ما از نوشتههاي او بدست آمده، اما از خلال اين نوشتهها نميتوان اطمينان يافت شخص مذكور از مخالفين باشد، زيرا با تأمل در عبارات وي، معلوم ميشود اين شخص در مراحل اوليه ادراك قصور دارد، چه رسد به مطالب بالاتر، و اگر در خلال كتاب، به مدح چهرههايي پرداخته كه با روش كلي اهل بيت عليهمالسلام سازگاري ندارد، ناشي از تعمد وقصد او نيست، بلكه بيشتر ناشي از عدم درك آنست. متأسفانه بايد اعتراف كرد كه در همه مقاطع تاريخ دوستان نادان فراوان داشتهايم، و نيازي نيست كساني ماسك ولايت به چهره زنند.
2. راجع به كتاب، نفي انتساب آن به حضرت امام عسكري عليه السلام قطعي است، اما نميتوان انكار داشت لابلاي آن مطالب صحيح فراوان، تعداد زيادي احاديث صحيح در حق اهل بيت عليهمالسلام، حوادث تاريخي واقعي، و... در اين كتاب بچشم ميخورد كه از نظر متن، غالباً با متون اصلي اختلاف دارد، به اضافه بعضي از آب و تابها كه جنبه خطابه گونه بهمان مطالب صحيح داده است. به نظر ميرسد همين كيفيت ويژه متن منشأ بروز سه ديدگاه در مورد كتاب فعلي شده است: به خاطر عدم تناسب آن با مقام امامت و وجود پارهاي حوادث و قضاياي عجيب و غريب و ساير جهاتي كه تا كنون متعرض شديم، كتاب جعلي و غير واقعي است.
و بخاطر وجود مضامين عدهاي از احاديث صحيح و معتبر و اشتمال كتاب بر كرامات و مقامات اهل بيت عليهمالسلام آن را صحيح و صادر از امام عليهالسلام ميدانند، و به خاطر آنكه بعضي مطالب آن صحيح و برخي ديگر غريب و بلكه غير واقعي است، آنرا همچون كتابهاي ديگر، مشتمل بر صحيح و ضعيف دانستهاند. نظر ما هم روشن شد: كتاب به اين صورت مجموعي، جعلي است، ولي پارهاي از روايات و حوادث تاريخي و تفسير آيات آن، از جهت معني و مضمون ـ و نه به لحاظ عين الفاظ غالباً ـ مطابق با روايات صحيحه است.
يك نكته هم بعنوان احتمال بذهن نگارنده خطور مينمايد، كه شايد مؤلف اصلي كتاب در واقع بفكر نقل روايت از امام عسكري عليهالسلام نبوده، بلكه در حقيقت ميخواسته پارهاي از مطالب صحيح تاريخي، تفسيري، حديثي، را در قالب يك داستان خيالي كه دو نفر خدمت امام ميرسند و آنان چنان گفتند و امام چنين فرمودند، بيان كند، و مؤيد اين مطلب آنكه حتي مطالب برخي روايات را بصورت قصه واقعي ترسيم مينمايد، و شرح و بسطي راجع به آنها ميدهد كه با روش قصهگويي بيشتر شباهت دارد، اين كار در زمان ما بسي رايج است، و شايد عدم رواج آن در آن زمان منشأ توهم اسناد كتاب به حضرت عليهالسلام شده است. بر فرض صحت اين توجيه، بايد دانست مؤلف نه در ترسيم صحنهها مهارت لازم را دارد، و نه در تعبير از آن بلاغت كافي را.
از نظر ارزش، كتاب نمايانگر ورود انديشههاي ناخالص در ميان عقايد اصيل شيعه، در قرنهاي سوم و چهارم است. به نظر ما مرحوم صدوق با نقل اين كتاب - و صدها روايت از اين سبك و روش در تأليفات خود ـ يكي از بزرگترين خدمتها را در راه حفظ و نگهداري ميراثهاي فرهنگي شيعه نموده كه فوقالعاده شايان تمجيد و تحسين است. اگر چه علماء و انديشمندان شيعي طي قرنهاي متمادي به نقد و بررسي اين احاديث و روايات همت گماشته، و حتي پارهاي از آنان را مردود دانستهاند، اما نقل آنها بعنوان حفظ ارزشهاي علمي مكتب بسي ارزنده و والاست. در خصوص اين كتاب، چون در موارد نقل روايات صحيح مناقب اهل بيت عليهمالسلام نقل به معني يا به مضمون مينمايد، در ساير موارد كه روايات مناقب منحصراً در اين كتاب است، احتمالاً در مصادر ديگري موجود بوده كه فعلاً در اينجا به صورت نقل به مضمون يا به معني شده است، به همين جهت حتي اين روايات مفرده ارزش اصالت احتمالي مييابند، با حذف بعضي معاني غريب و الفاظ غير مأنوس.
اينك كه گفتار را به پايان ميبرم، به جهت حسن ختام سخني را كه از حضرت امام خميني قدسسرهالشريف در مجلس درس پيرامون تفسير شنيدهام ميآورم:
نه «فقهالرضا» از حضرت امام رضا عليهالسلام است و نه تفسير از حضرت عسكري سلامالله عليه، فقط آن را يك آدم ملا نوشته، و اين تفسير را يك آدم بيسواد.
سخني است عين حق و صواب، قدسالله نفسهالزكيه.
دومين تفسير امام عسكري عليهالسلام مرحوم ابن شهر آشوب (متوفي 588) در كتاب معالمالعلماء، براي نخستين بار حكايت از تفسيري 120 جلدي ميكند كه حسنبن خالد برقي از امام عسكري عليهالسلام نوشته است. اين آغاز اطلاع ما بر اين كتاب است.
مرحوم محقق داماد در شارعالنجاة ميفرمايد: در تفسير مشهور عسكري عليهالسلام كه به مولاي ما صاحبالعسكر عليهالسلام منسوب است حديثي مطول مشتمل بر حكايت آن حال عليالتفصيل مذكور شده، و من ميگويم: صاحب آن تفسير چنانچه محمد بن علي بن شهر آشوب رحمهالله در معالم العلماء آورده ـ و من در حواشي كتاب نجاشي و كتاب رجال شيخ تحقيق كردم ـ حسن بن خالد برقي است، برادر ابي عبدالله محمد بن خالد برقي، و عم احمد بن ابي عبدالله برقي، و به اتفاق علماء ثقه و مصنف كتب معتبره بوده است. در معالمالعلماء گفته و هو اخو محمدبن خالد، من كتبه: تفسيرالعسكري من املاء الامام عليه السلام. و اما تفسير محمد بن القاسم كه از مشيخه روايت ابي جعفر ابن بابويه است، علماء رجال او را ضعيفالحديث شمردهاند، تفسيري است كه آنرا از دو مرد مجهولالحال روايت كرده و ايشان بابيالحسن الثالث العسكري عليهالسلام اسناد كردهاند، و قاصران نامتمهران اسناد را معتبر ميدانند و حقيقت حال آنكه تفسير موضوع و بابيمحمد سهلبن احمدالديباجي مسند، و بر مناكير احاديث و اكاذيب اخبار منطوي، و اسناد آن به امام معصوم مختلق و مفتري است.
خود محدث نوري، پس از نقل عبارت مرحوم آقابزرگ تهراني ـ رضوانالله عليه (4/283ـ285) نظر ديگري در اين باره دارد كه ترجمه خلاصه آن را ميآوريم: ظاهراً مراد از «عسكري» حضرت هادي عليهالسلام باشد كه بلقب «صاحب العسكر» و «عسكري» ياد ميشدهاند. دليل بر اين مطلب آنكه به تصريح شيخ، احمد بن محمد برقي، برادرزاده حسنبن خالد برقي صاحب تفسير ـ از عموي خود نقل مينمايد، و اين شخص همچنانكه از عموي خود نقل مينمايد از پدر خويش نيز نقل مينمايد، و چون شيخ طوسي، پدر او را جزء اصحاب حضرت موسيبن جعفر (متوفي 183) و حضرت رضا (متوفي 203) و حضرت جواد (متوفي 230) عليهمالسلام ميداند، پس زمان حضرت هادي عليهالسلام را درك ننموده و يا روايتي نقل نكرده است، از سوي ديگر از عبارت مرحوم نجاشي كه اول محمد و بعد حسن و سپس ابوالفضل را نام برده، معلوم ميشود، حسن از برادرش محمد كوچكتر است، و عادتاً حسن بعد از وفات محمد زنده بوده است، و در نتيجه حضرت هادي عليهالسلام را درك نموده تا بتواند در مدت امامت حضرتش (از سال 220 تا 254) تفسير قرآن را در 120 جلد بنويسد. همچنين عادتاً اين حسن بن خالد، عصر حضرت امام حسن عسكري عليهالسلام را درك ننموده، زيرا برادرش محمد بن خالد برقي ـ بايد قبل از وفات حضرت موسي بن جعفر (سال 183) در حدود بيست ساله باشد تا بتوان او را از اصحاب حضرت دانست، پس در وقت وفات حضرت جواد (سال 220) كه اواخر حياتش بوده عمرش در حدود 60 سال باشد اما برادرش حسن كه عادتاً دو سال و يا بيشتر كوچكتر از او بوده، ممكن است بعد از برادر خود 10 يا 20 سال و نهايت 35 سال عمر كند، پس نميتواند زمان حضرت امام حسن عسكري را درك نموده باشد، و خصوصاً بتواند در مدت حدود هفت سال، 120 جلد تفسير بنويسد.
بايد در نظر داشت مرحوم احمد بن محمد برقي، برادرزاده حسن بن خالد برقي، در كتابهاي خود نه تنها يك حديث از اين كتاب 120 جلدي ـ كه مباشرة از امام معصوم عليهالسلام نوشته شده ـ نقل نمينمايد، كه حتي در «رجال» خود نام عموي خود را نه در اصحاب حضرت هادي و نه در اصحاب حضرت عسكري عليهماالسلام نميآورد.
به استثناي برادرزاده، ما سخن دو تن از مشهورترين علماي رجال را كه صد و اندي سال قبل از ابن شهر آشوب بودهاند، و دو تن كه صد واندي سال بعد از او ميآوريم.
مرحوم شيخ در «رجال» خود او را جزء افرادي ميآورد كه از ائمه عليهمالسلام مستقيماً روايت نقل نكردهاند.
و اصولاً چگونه ميتوان باور داشت، شخص مشهوري چون حسن بن خالد، از خاندان معروف برقي، اين مقدار فوقالعاده شگفتآور (120 جلد)، آن هم در تفسير قرآن ـ كتاب محوري مسلمانان ـ مباشرت از زبان امام معصوم (حضرت هادي يا عسكري عليهماالسلام) بنويسد و آنگاه هيچ اثري، نه از كتاب و نه حتي يك روايت آن، بلكه حتي نام آن هم برده نشود، تا سه قرن پس از آن، فقط و فقط نام آن، در يك مصدر رجالي، بدون ذكر سند بيايد.
به احتمال قريب به يقين، اگر مرحوم ابن شهر آشوب اشتباه نكرده باشد، حتماً اين نام را در جايي ديده و يا از بعضي مشايخ شنيده و بر اساس عشق به حفظ ميراثهاي علمي، نام آن را آورده است.
كوتاه سخن آنكه، اين تفسير هم وضع بهتري از تفسير سابق ندارد، و نميتوان اطمينان يافت مرحوم حسن بن خالد برقي يك تفسير 120 جلدي داشته، چه رسد، كه از املاء امام عليهالسلام باشد.
منبع:گلستان قرآن ، شماره 149
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}