آشنایی با تفسير نعمانى
آشنایی با تفسير نعمانى
«قد عرفت أنّ أوّل من نوّعه و قسّمه و أملاه على ستيّن نوعاً و ذكر لكل نوع مثالاً يخصّه هو أميرالمؤمنين و هو موجود بحمد اللّه بأيدينا الى اليوم و قد رواه محمّد بن ابراهيم النعمانى من عدّة طرق فى كتاب مخصوص و عندى منه نسخة قديمة يعرف بيننا بتفسير النعمانى» [3] .
اما در حقيقت كتاب معروف به تفسير نعمانى روايتى از اميرالمومنين (علیه السلام) است كه آيات قرآن را به شصت نوع تقسيم و براى هر نوع ، مثالى ذكر كرده است. مانند: ناسخ و منسوخ- محكم و متشابه...كلّ تفسير نعمانى در بحار الانوار درج و در جلد 19 چاپ سنگى و جلد90 چاپ بيروت چاپ شده است .
مرحوم حاج شيخ حسن فريد گلپايگانى، كتاب دارد شامل تفسير سوره حشر، ضميمه اين كتاب، تمام تفسير نعمانى مطابق چاپ جديد بحارالانوار چاپ شده؛ و به «معالم التفسير من كلام الامير المعروف بتفسير النعمانى» ناميده شده است .
تا اينجا روشن شد كه تفسير نعمانى روايتى از اميرالمؤمنين (علیه السلام) است. بدون اينكه نعمانى از خود چيزى به آن افزوده باشد. [4]
همين روايت را شخص ديگرى به نام سعد بن عبداللّه اشعرى هم نقل كرده است. و به عنوان تفسير، به او نسبت داده شده است .
مرحوم علامه مجلسى رحمة اللّه عليه در بحار فرموده است: نسخهاى قديمى پيدا كردم كه مؤلفش سعد بن عبداللّه اشعرى است. اين كتاب را با تفسير نعمانى تطبيق نموده، فقط از لحاظ ترتيب و تقديم و تأخير با هم تفاوت دارند. و كمى هم دوّمى بر اوّلى افزون دارد. [5]
سيد حسن صدر مىنويسد: «و رواه أيضا فى كتاب، مفرد شيخ القميّين سعد بن عبداللّه المتوفى 301 و قيل: 299» [6].
نتيجه اينكه در فهرستها، دو تفسير منسوب به اين دو نفر را نام مىبرند كه در هر دو، راوى همان روايت مفصّل هستند. مرحوم علامه مجلسى «ره» هر دو كتاب را در بحار آورده است. البته تفسير نعمانى را به طور كامل و از تفسير اشعرى فقط بخشى را آورده است. [7]
مرحوم شيخ حرّ عاملى در وسائل الشيعة، رواياتى را از كتابى به نام «المحكم و المتشابه» تأليف سيد مرتضى «ره» نقل مىكند كه پس از تحقيق و تطبيق معلوم شده كه مقصود همين كتاب است. و اشتباهاً تأليف سيد مرتضى دانسته شده است. [8]
حاجى نورى رحمة اللّه عليه مىگويد: «تفسيرشيخ الجليل الأقدم أبى عبدالله محمّد بن ابراهيم بن جعفر النعمانى الكاتب المعروف بابن أبى زينب هو خبر واحد مسند عن اميرالمؤمنين (علیه السلام) فى انواع الآيات و اقسامها و امثلة الاقسام. اختصره علم الهدى السيّد المرتضى و وقف عليه صاحب الوسائل فأخرج ما فيه من الاحكام».
اگر صاحب وسائل از اين دو كتاب چيزى نقل نكرده باشد و از قلم او افتاده باشد بايد در كتاب مستدرك الوسائل نورى نقل شود. حاجى نورى به همين منظور اين دو كتاب (تفسير نعمانى و محكم و متشابه سيّد مرتضى) مطالعه كرده و به اين نتجيه رسيده كه آن تفسير نعمانى و اين محكم و متشابه عين هم است و كم و زياد ندارد .
و گفته: «و لم أجد فى الأصل زائداً منه ولذا قلّ رجوعنا اليه، مع ان الكتاب [9] فى غاية الإعتبار و صاحبه شيخ أصحابنا الابرار» [10].
لذا از تفسير نعمانى در مستدرك كم نقل شده چون تفسير «نعمانى» عين همان «الحكم و المتشابه» است كه از مصادر وسائل بوده است و در مستدرك بايد چيزى بياورد كه در وسايل نيامده باشد.
بنابراين هر سه كتاب [11] روايت مفصّلى است از حضرت على (علیه السلام) و هر سه هم يك روايت است .
حاجى نورى «ره» در ادامه مىگويد: «ثمّ لا يخفى انّ ما فى اوّل تفسير الجليل على بن ابراهيم من أقسام الآيات. و انواع الايات هو مختصر هذا الخبر الشريف» فلا حظ و تأمّل[12].
پس اين روايت از چهار نفر نقل شده است. و گفته شد كه نعمانى هيچ دخل و تصرفى در آن نكرده است. ولى سيد مرتضى و على بن ابراهيم آن را مختصر و سعد بن عبداللّه اشعرى آن را مقدّم و مؤخر و نيز مطالبى به آن افزوده است .
حاجى نورى «ره» با اينكه فرموده است «المحكم و المتشابه» مثل «تفسير نعمانى» است فرموده كه سيّد مرتضى، «المحكم و المتشابه» را مختصر نموده است .
پاسخ اينكه گويا در ذهن حاجى نورى «ره» اين بوده است كه نعمانى تفسير مفصّلى داشته و از بين رفته است. و اينكه ازنعمانى به دست ما است، كلّ آن نيست، بلكه قسمتى از آن است. و سيّد مرتضى اصل تفسير را خلاصه نموده و آن تلخيص دست ما است. و اين مختصر با آن قسمت باقى مانده از تفسير نعمانى تقريباً با هم هماهنگ مىباشد.
اگر اين توضيح را كسى نپذيرد بايد بگوئيم مرحوم نورى «ره» اشتباه كرده است .
عبارت مرحوم مجلسى «ره» درباره تفسير سعد بن عبداللّه چنين است:
«وجدت رسالة قديمة مفتتحها هكذا: حدّثنا جعفر بن محمّد بن قولويه القمى «ره» قال حدّثنى سعد [13] الاشعرى ابوالقاسم و هومضفه و ساق الحديث الى آخره. لكن غير الترتيب و فرّقه على الابواب و زاد فيمابين ذلك بعض الاخبار» [14].
سيد محسن امين جبل عاملى، كتاب «تفسير نعمانى» را به عنوان اولين كتاب در علوم قرآن با همان توضيحات سيد حسن صدر معرفى كرده و گفته است:
رافعى، مؤلف كتاب «اعجاز القرآن»، در كتاب خود نقل كرده كه شيعيان مدّعى هستند حضرت على (علیه السلام) كتابى دارد كه شصت نوع آيات قرآن را ذكر كرده است. و گويا مىخواسته استهزاء كند.
مرحوم سيد محسن از اين سخن وى متأثر و ناراحت شده و مىفرمايد: اين كتاب در كتابخانهها موجود است. چرا بعضى سنّىها اينقدر تحمل ندارند كه دنبال كنند و ببينند هست يا نيست .
و خود مرحوم سيّد محسن امين شصت نوع آيات را در «اعيان الشيعه» آورده است كه ثابت كند اين يك ادّعا نيست و حقيقت دارد.
در اعجاز القرآن رافعى چنين آمده است: «تزعم الشيعة أن عليّاً أملى ستيّن نوعاً من أنواع علوم القرآن و إن ذلك فى كتاب يروونه و هو فى أيديهم إلى اليوم و ذلك و ان كان قريباً فيما يعطى ظاهره غير أنّه بالحيلة على تقريبه من الحقيقة صار أبعد [15].
در اينجا چند سؤال مطرح است:
1- اگر اين چهار كتاب كه نام برديم در واقع يك كتاب است و مستند به سيّد مرتضى متوفاى 436 و نعمانى، زنده تا حدود 340 و على بن ابراهيم قمى متوفاى بعد از 307 و سعد اشعرى متوفاى 301 و 299 ه' است، در اين صورت فاصله شان تا حضرت صادق (علیه السلام) و حضرت على (علیه السلام) زياد است و سند مىخواهد، آيا سند دارد؟ و اگر دارد، آيا معتبر است؟ و اگر سند ندارد يا دارد و معتبر نيست، آيا مىشود گفت محتوايش بهترين دليل است كه از اميرالمؤمنين (علیه السلام) مىباشد ومعتبر است ؟
2- سؤال ديگر آنكه: آيا اين مجموعه بتمامه روايت است، يعنى همه جملاتش از امام (علیه السلام) است و هيچكدام از راويان در آن دخل و تصرفى نكردهاند يا اينكه مىتوان گفت قسمتى از آن روايت و بيان امام معصوم (علیه السلام) است و قسمتى از آن را راويان افزودهاند.
ممكن است گفته شود بعضى از آن، روايت است و بعضى روايت نيست .مثلاً در اين مجموعه آمده است كه: در قرآن آيات ناسخ و منسوخ وجود دارد و حضرت (علیه السلام) چند آيه را به عنوان مثال بيان فرمودند و بعد به اين عبارت مىرسيم: و من الناسخ الآية و من المنسوخ الاية احتمال مىدهيم كه راوى اين را اضافه كرده باشد .
اگر بگوييم كل رساله يك روايت است يا بگوييم يك قسمت روايت و قسمت ديگر روايت نيست، در استنتاج ثمر دارد. و نيز قسمتى را كه مىبينيم از حيث محتوى قابل قبول نيست و نمىشود پذيرفت به صاحب كتاب اسناد مىدهيم.
3- آيا اين روايت را مىتوان تفسيرناميد يا رسالهاى است راجع به علوم قرآن و انواع آيات آن؟ در اين رساله، بيش از 400 آيه ازآيات قرآن مطرح شده است با اين عنوانها كه اين آيه خاص است و عام نيست، تحريف شده يا نشده، ناسخ است يا منسوخ، پس راجع به اين آيات توضيح داده شده است امّا نه توضيح تفسيرى مانند روايات مفسره قرآن. پس هم تفسير است هم نيست. تفسير هست چون توضيح كمى داده شده، و تفسير نيست چون شامل معنى و تفسير آيات نمىباشد.
پس وفتى مىگوئيم تفسير است به اين علت است كه بالاخره اين توضيحات مختصر يك نوع تفسير به حساب مىآيد.
سؤال چهارم درباره استناد اين تفسير است (همان روايت مفصّل) به چهار نفر مذكور .
پاسخ سؤال اول:
در «محكم و متشابه» تصريح شده كه از نعمانى نقل كرده است .
و نعمانى اول كتابش سندى را به اين شرح آورده است:
قال أبو عبدالله محمّد بن ابراهيم النعمانى فى كتابه فى تفسير القرآن: حدّثنا أحمد بن محمد بن سعيد بن عقدة، حدثنا أحمد بن يوسف بن يعقوب الجعفى عن اسماعيل بن مهران عن حسن بن على بن أبى حمزة عن على بن أبى حمزة عن اسماعيل بن الجابر قال سمعت أبا عبدالله جعفر بن محمّد الصادق يقول...
اين سلسله سند، در «محكم و متشابه»نيز آمده است، چون سيّد مرتضى از نعمانى نقل كرده است .
رساله سعد مرسل است. زيرا روايت را از امام صادق (علیه السلام) و حضرت على (علیه السلام) نقل كرده، ولى بدون سند و مرسلا. عبارت او چنين است :حدّثنا جعفر بن محمد بن قولويه القمى رحمة الله قال حدثنى سعد الاشعرى القمى ابوالقاسم رحمه الله و هو مصنفه روى مشايخنا عن أصحابنا عن أبى عبدالله (علیه السلام) قال قال اميرالمؤمنين (علیه السلام)...
سندى را كه نعمانى ذكر نموده است، شامل شش راوى است، يك نفر ضعيف و يك نفر مجهول [16] ونتيجه هم تابع أخسّ روات است پس سند، معتبر نمىباشد.
پاسخ سؤال دوم:
روايت اربع مئة در خصال صدوق «ره» يك روايت است ولى چهار صد مطلب دارد. ممكن است چند جاى آن مورد عمل فقها نباشد ولى اين دليل نمىشود كه ساير قسمتهايش معمول به نباشد.
پاسخ سؤال سوم:
پاسخ سؤال چهارم:
ولى استناد تعدادى از كتابها به شخصى كه با او نسبت مىدهند روشن نيست مثل «اختصاص» كه منسوب به شيخ مفيد «ره» است. ولى جاى بحث است كه آيا تأليف اوست يا نه؟ برخى معتقدند كه از او نيست.
اگر به شرح حال نعمانى مراجعه كنيم و در شرح حال او تفسيرى ذكر نشده باشد و در خارج ببينيم تفسيرى به نام تفسير نعمانى است. شكّ مىكنيم كه آيا اين استناد درست است يا نه؟ هر چند كه بين اين دو، يعنى شرح حال و نام بردن كتاب او، ملازمه نيست ولى انسان را به شك مىاندازد.
يكى از راههاى اثبات استناد كتاب به مؤلف ذكر شدن در اجازهها است. زيرا در بسيارى از موارد كسى كه به ديگران اجازه مىداد، تعدادى از كتابهاى خود يا ديگران را در اجازه خود نام مىبرد.
مثلاً نهجالبلاغه كه در سال 400 نوشته شده است، اگر در سال 470 كسى به كسى اجازه داده بگويد: من به شما اجازه مىدهم هر چه روايت كردهام شما هم روايت كنيد، مثل كتب اربعه و نهجالبلاغه سيد رضى، همين كه اسم نهج البلاغه سيد رضى، چند سال بعد از او در يك اجازه ذكر شود، استناد نهج البلاغه را به سيد رضى روشن مىكند.
آيا درباره اين كتاب كه مستند به آن چهار نفر است، مىتوانيم اين استناد را اثبات كنيم؟ خير. چون اطلاعات ما همين مقدار است كه مرحوم مجلسى «ره» و سيد حسن صدر گفتهاند ما يك نسخهاى از اين كتاب داريم، مآل اين حرفها اين مىشود كه از اين كتاب، 300 سال پيش، نسخههايى قديمى در دست افرادى بوده است. اين كه استناد را ثابت نمىكند.
در شرح حال نعمانى چنين كتابى ذكر نشده است و همچنين «محكم و متشابه» اصلاً در شمار تأليفات سيد مرتضى ذكر نشده است. بله در مورد سعد بن عبدالله اشعرى گفته شده: او كتاب «ناسخ و منسوخ» دارد.
پس استناد اين كتاب به اين آقايان ثابت نيست.
بخشى از محتواى اين رساله:
نيمى از عناوين مربوط به مباحث علوم قرآنى است و نصف ديگر راجع به مطالب ديگر است .
بخشى از متن رساله:
و نيز راجع به عام و خاص: ثم سألوه صلوات الله عليه عن الخاص و العام فى كتاب الله تعالى، فقال ان من كتاب الله تعالى آيات لفظها الخصوص و العموم ومنه آيات لفظها لفظ خاص و معناه عام و من ذلك لفظ عام يريد به الله تعالى العموم و كذلك الخاص.
اما ما ظاهره العموم و معناه الخصوص فقوله عزوجل: «يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و انى فضلتكم على العالمين». فهذا اللفظ يحتمل العموم و معناه الخصوص، لانه تعال انما فضلهم على عالم أزمانهم بأشياء خصهم بها. و مثله قوله تعالى: «ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العاليمن» اراد الله فضلهم على عالمى زمانهم .
ممكن است به ذهن يك شيعه معتقد به امامت و عظمت ائمه (علیه السلام) با قرائت اين آيه اين سؤال پيش آيد كه آيا اينها از همه، حتى از رسول خدا وائمه (علیه السلام) هم بالاتر بودند. [17] امام مىفرمايد آيه صورتاً عام است ولى در معنا خاص.
و كقوله تعالى: «او تيت من كل شىء ولها عرش عظيم» آيه در باره بلقيس است: از همه چيز به او داده شد و عرض عظيم داشت يعنى خيلى چيزها به او داده شد. لفظ عام است ولى معنا عام نيست .
و مثل قوله تعالى: «ثم افيضوا من حيث افاض الناس» يعنى همانطور كه مردم از مكه به عرفات و از آنجا به مشعر الحرام و منى مىروند، شما هم برويد. اراد سبحانه بعض الناس (به خاطر اينكه همه مردم آنطور كه اسلام مىخواهد افاضه نداشتند) و ذلك ان قريشا كانت فى الجاهلية تفيض من المشعر الحرام ولا يخرجون الى عرفات (اصلا به عرفات نمىرفتند).
و قوله: «لئلايكون لله على الناس حجة بعد الرسل» ومثل قوله تعالى: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة...»ولى شما خدا و رسول و مؤمنينى است كه اقامه نماز مىكنند و در حال ركوع زكات مىدهند. لفظ عام است ولى مراد فقط حضرت على (علیه السلام) است .
اما ما لفظه خصوص و معناه عموم: فقوله عزوجل: «من اجل ذلك كتبنا على بنى اسرائيل...» تنزل لفظ الاية خصوصاً فى بنى اسرائيل و هو جار على جميع الخلق عاما لكل العباد.
وقتى محتواى اين رساله را نگاه مىكنيم (هر تقسيم بندى و هو شواهد) در عين حالى كه سندش ضعيف است و استنادش به مؤلف روشن نيست، به اين نتيجه مىرسيم كه اين رساله حتماً با امام (علیه السلام) ارتباط داشته است. و اينطور نيست كه بى اصل باشد، شخص ديگرى گفته باشد و به اسم حضرت على (علیه السلام) درآمده باشد. كسانى كه با تفسير سروكار داشته باشند مىفهمند كه اين محتوا، يك محتواى روايتى است. اما البته اينطور هم نيست كه سطر به سطرش را بتوانيم به آنها نسبت دهيم. مثل توحيد مفضّل يا نهج البلاغه، كه هيچ كس نمىتواند بگويد از امام نيست. اما سطر به سطر آن را هم بطور قطع و يقين نمىتوان به امام اسناد داد. نتيجه اينكه در تفسير هر آيه، اگر در اين رساله چيزى گفته شده باشدنمى توانيم آن را ناديده گرفته و بى اعتنا باشيم. لااقل بعنوان راهگشا مىتوان به آن نظر كرد. مثل اينكه در بحثهاى تفسيرى گاهى مىگويند مجاهد يا ابن عباس و... اين چنين گفتهاند. و ما به سخن آنان توجه كرده و با توجه به سخن آنها تفسير مىكنيم. اين روايت از گفته آن مفسرين كمتر نيست.
مرحومه علامه طباطبايى «ره» در بحث روايتى تفسيرش به تفاسير: برهان و نور الثقلين و در المنثور، مراجعه مىكرده است. و چون در برهان ونورالثقلين از تفسير نعمانى چيزى نقل نكردهاند. مرحوم علامه «ره» نقلش از اين رساله كم بوده است و تا آنجا كه بنده اطلاع دارم فقط يك جا از تفسير نعمانى نقل كرهد است .
در پايان اين بحث يادآورى مىكنم مقالهاى از اينجانب در مجله كيهان انديشه و كتاب چهل مقاله با عنوان يك كتاب با چهار عنوان چاپ شده كه تحرير ديگرى از اين بحث است و رجوع به آن سودمند خواهد بود.
پي نوشت :
[1]. اين كتاب در صدد اثبات اين است كه پايهگزار همه علوم اسلامى شيعيان هستند. خود مؤلف، كتاب را تلخيص نموده. و آن تلخيص توسط «سيد على اكبر برقعى» با عنوان: «شيعه يا پايه گزاران علوم اسلامى» ترجمه شده است. اصل و تلخيص و ترجمه آن تلخيص، هر سه چاپ شده است.
[2]. تأسيس الشيعة ص 318.
[3]. تأسيس الشيعة ص 334.
[4]. در قديم معمول بوده است كه اگر كسى روايت مفصلى را از استادش مىكرد و مىنوشت، خود او مؤلف آن به حساب مىآمد.
[5]. بحارالانوار: 97/90.
[6]. تأسيس الشيعة ص 334.
[7]. بحارالانوار: 60/89 و 97/90.
[8]. «المحكم و المتشابه» جداگانه چاپ سنگى شده است. و دقيقاً همان تفسير يا روايت نعمانى است .
[9]. يعنى «تفسير نعمانى» و محكم و متشابه سيد مرتضى.
[10]. مستدرك ج 3، ص 365.
[11]. «تفسير نعمانى»، «تفسير اشعرى»، «المحكم و المتشابه» منصوب به سيد مرتضى .
[12]. مستدرك الوسائل: 366/3.
[13]. حاجى نورى مىگويد اين قسمت سند افتاده دارد زيرا ابن قولويه بى واسطه نمىتواند از سعد نقل كند ممكن است جمله «عن أبيه» افتاده باشد.
[14]. اعيان الشيعة ج 1، ص 90 چاپ جديد.
[15]. اعيان الشيعة 90/1.
[16]. حسن بن على بن أبى حمزة،ضعيف و أحمد بن يوسف بن يعقوب الجعفى مجهول است .
[17]. العالمين جمع محلى به الف و لام است .
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}