بازبيني زواياي تاريك نهضت مشروطه
بازبيني زواياي تاريك نهضت مشروطه
بازبيني زواياي تاريك نهضت مشروطه
در گفتگو باحضرت آيتالله سيد عزالدين زنجاني
اشاره: بديهي است كه بسياري از وقايع و تحليلهاي تاريخي را لزوماً نميتوان از لابلاي كتب و جرايد مربوطه پيدا كرد. از اين رو «تاريخ شفاهي» براي پژوهشگران حوزة تاريخ از جايگاه ويژهاي برخوردار است. به ويژه اگر شاهدان و ناقلان از بزرگان و علمايي باشند كه در وثاقت و عمق تحليل آنها از وقايع تاريخي ترديدي نيست. در اين راستا به محضر آيتالله سيد عزالدين زنجاني رسيديم تا از نكات تاريخي و تحليلهاي ايشان بهرهمند شويم. پدر ايشان مرحوم آيتالله ميرزا محمود امام جمعه زنجاني از علماي با نفوذ در اواخر قاجار و عصر پهلوي بوده و فعاليتهاي سياسي مهمي بر ضد رژيم پهلوي داشتهاند. آيتالله زنجاني در اين جلسه پس از بيان لزوم تأمل در سيرة عملي علما و ذكر مطالبي در همين راستا، به برخي سؤالات مطرح شده، پاسخ دادند.
در سؤال شما از فعاليت و نقش واسطهها در واژگون كردن عقايد و ديدگاههاي بزرگان غفلت شده است. واسطهها در فقدان رسانهها و در سايه حمايتهاي مالي انگليسيها، عقايد بزرگان را تحريف ميكردند. به عنوان يك نمونه از اين واسطههاي جاسوس در دستگاه علما ميتوان از سيد قناتآبادي روحاني عمامه به سر و منبرياي كه نفوذي و جاسوس شاه در دستگاه آقاي كاشاني بود، نام برد. او تمام جزئيات دستگاه آقاي كاشاني را براي شاه گزارش ميداد. وي شخصي فاسدالاخلاق بود و به دنبال فرصت ميگشت. يادم هست آن اوايل كه آقاي بروجردي به قم آمدند اين شخص خواست تا به هر وسيلهاي كه ممكن است نگذارد حاج ميرزا مهدي بروجردي اداره بيت آقاي بروجردي را عهدهدار شود چون گمان ميكرد كه هركس اداره بيت آقا را در دست بگيرد، حتماً معاون ايشان خواهد شد و از اينرو تلاش ميكرد تا خودش به جاي آقا ميرزا مهدي بنشيند. وي در اين راه تلاش زيادي كرد اما سودي به دست نياورد. او در مدرسه فيضيه ميايستاد و براي طلبهها نطق ميكرد و وانمود ميكرد كه با آقاي بروجردي همراه است. شما در تحليل رفتارهاي علما نبايد از اين نفوذيها غفلت كنيد. بايد با آن چيزهايي كه اين قبيل افراد از آقايان علما نقل كردهاند معامله «ان جاءكم فاسق بنبأٍ فتبينوا» بكنيد.
همان طوري كه گفتيم، تبليغات عليه علما را نبايد دستكم بگيريد. من به دو نمونه از اين تبليغات اشاره ميكنم، ببينيد كه چگونه تلاش ميكردند تا مردم را در برابر علما قرار دهند.
قضيه اول در مورد سيد جمال است كه ناصرالدين شاه در يكي از سفرهايش به اروپا متوجه ميشود كه سيد در آنجاست. وي با سيد ملاقات ميكند و از او ميخواهد كه به ايران برگردد و به او وعده داد كه هرچه بگويد انجام ميدهد. سيد نيز در پي اين درخواست به ايران آمد، اما در ايران چنان بلايي سر سيد آوردند كه مجبور شد به حرم حضرت عبدالعظيم پناه ببرد. سيد از آنجا طي يك نامه عربي كه خيلي هم فصيح است به ميرزاي كبير شيرازي تظلم ميكند. وي در آن نامه مينويسد كه «حتي زعم الرجل إني غير مختون» يعني نزد مردم جا انداختهاند كه من ختنه نيستم. ببينيد چگونه به علما تهمت ميزدند، تهمتهايي كه تبرّي جستن از آنها معونه ميبرد.
ببينيد علماي ما با اين جور تهمتها روبرو بودهاند، از اين قبيل تهمتها به شيخ فضلالله هم زياد زدهاند و با همين ترفندها مردم را نسبت به ايشان بدبين كردند.
نگوييد بدبين بودند، اين تعبير درستي نيست، مشروطهخواهان حتي به مرحوم آخوند هم حقيقت را نميگفتند. ايشان گمان ميكرد همانگونه كه به او ميگويند، عمل ميكنند. آنها هم در ابتدا و هم در انتها به مرحوم آخوند خيانت كردند. در ابتدا حقيقت را به وي اطلاع ندادند و در آخر هم از وي حرفشنوي نداشتند. مرحوم والد ميفرمودند: بعدها كه مشروطه محقق شد و مجلسي روي كار آمد كه در آن روحانيت نظارت نميكرد، مرحوم آخوند به تهران تلگرافي زدند و به مشروطهخواهان گوشزد كردند كه ما گفتيم مشروطهاي بيايد كه مطابق شرع باشد نه اينكه از سفيدي ماست تا سياهي زغال ماليات ببنديد. مرحوم والد ميگفتند كه مشروطهخواهان در جواب مرحوم آخوند به اين مضمون نوشتند كه شما آقاي آخوند، بهتر است كه به كار خودتان برسيد و مسايل حيض و نفاس را درست كنيد و در اموري كه به شما مربوط نميشود و شما در آنها تخصصي نداريد، دخالت نكنيد.
يكي از نزديكترين مردم به مرحوم شيخ فضلالله، مرحوم آخوند زنجاني بود. ايشان بسيار اهل تهجد بود. يكي از كساني كه در همان ايام در خدمت ايشان بوده ميگفت: من را به عنوان مستحفظ ايشان انتخاب كرده بودند و من از پشت بام مراقب ايشان بودم كه مبادا به ايشان تعرض شود و با ايشان هم معاملهاي بشود كه با مرحوم شيخ فضلالله شد. در يكي از همان شبهايي كه مشروطهچيها همه جا را گرفته بودند و اوضاع بر وفق مراد آنها بود، در حالي كه از پشت بام مراقب ايشان بودم ديدم كه ايشان همه شب را قدم زد و ذكر ميگفت و دعا ميكرد. و در اواخر كه خسته شد، خود را به رختخوابي پيچيد و پس از ساعتي استراحت، دوباره بلند شد و وضو گرفت و سپس مشغول تهجد و نماز شب شد. مرحوم آخوند زنجاني پنجاه سال در زنجان فتوا داده بود در حالي كه برخي از علماي آنجا با ايشان موافق نبودند. در عين حال، نتوانستند فتواي ناصوابي از ايشان پيدا كنند و آن را عليه ايشان علم كنند. يكي از علماي زنجان به نام حاج ميرزا رحيم به من گفت كه من پيش آخوند ملا سبزعلي درس مكاسب ميخواندم، ايشان چندان با مرحوم آخوند زنجاني ميانه خوبي نداشت و بدش نميآمد كه روزي ايشان فتواي ناصوابي بدهد تا به ضرر او تمام شود. روزي طلبهاي بشاش و خندان وارد كلاس وي شد. آخوند ملا سبزعلي علت شادابياش را پرسيد، او جواب داد كه امروز از آخوند زنجاني استفتايي كردم كه اشتباه جواب داده است. آخوند ملا سبزعلي استفتا را از وي گرفت و مطالعه كرد و متوجه شد كه راست ميگويد مرحوم آخوند زنجاني اشتباه فتوا داده است. او بلند شد تا استفتا را به بازار ببرد و عليه او اقامه كند. پس از اينكه كمي راه رفت، شك كرد و گفت بعيد است كه آخوند اشتباه كند، خوب است كه ما يك بار ديگر منابع اين فتوا را ببنيم. آنها دوباره منابع را ارزيابي كردند و متوجه شدند كه حق با مرحوم آخوند است.
مرحوم والد از شاگردان ايشان بود و ميگفتند كه مقام علمي مرحوم ناييني بسيار بالا بود. ايشان ميفرمودند: من از زنجان به نجف رفتم و در آنجا در درسهاي زيادي شركت كردم كه چندان چنگي به دل نميزد، آخر سر مرا به كلاس درس ايشان راهنمايي كردند. وقتي در درس ايشان شركت كردم با خودم گفتم كه ميارزد كه انسان به خودش زحمت كجاوهنشينيهاي دور و دراز را بدهد و در كلاس ايشان شركت كند. ايشان ميگفتند كه سر كلاس ايشان شخصيتهاي علمي بزرگواري مثل آقا سيدجمال گلپايگاني، آقاي حكيم، آقا ميرزا مهدي اصفهاني و... حاضر ميشدند. مقام علمي ايشان به قدري زياد بود كه گويا يك نفر رفته بود و از ايشان نزد مرحوم آخوند بدگويي كرد. مرحوم آخوند گفته بودند چرا دربارة يك مجتهد جامعالشرايط غيبت ميكنيد؟ گويا وي ميگويد كه اهميت ندارد! مرحوم آخوند ناراحت ميشوند و ميگويند: اهميت ندارد؟ اگر ايشان به من حكم كند كه گردن تو را بزنم، بر من واجب است كه اين كار را بكنم.
اما در خصوص تنبيهالامه بايد بگويم كه ايشان را هو كردند. زماني كه ايشان اين كتاب را چاپ كردند، معاندين زياد بودند و همانها بعداً ايشان را هو كردند. مشروطهخواهان بد عمل كردند و اين كتاب را چون ايشان در دفاع از مشروطه نوشته بود، ناچار شد كه آن را جمع كند تا به استناد اين كتاب اعمال خلاف مشروطهخواهان توجيه نشود. مرحوم والد ميفرمودند كه مرحوم نائيني مجبور شد براي جمع كردن نسخههاي تنبيهالامه مبالغ زيادي پول خرج كند.
بعيد است كه واقعيت قضيه چنين باشد، زيرا مرحوم والد ميفرمودند: كاملاً روشن بود كه رضاخان چهكاره است و چه ميخواهد انجام دهد. البته برخي از بزرگان در آن بلبشويي كه مشروطهخواهان همه چيز را داشتند خراب ميكردند، به رضاخان دل داده بودند و گمان ميكردند كه رضاخان از مشروطهخواهان بهتر خواهد بود.
خير، اينها را درست كردهاند. شيخ ابراهيم شخص مفتضح و رسوايي بود، مصرّ در كشف حجاب زن و دخترش بود. آقاي ميرزا عباس طارمي از علماي خيلي صريحالهجه زنجان بود. در جلسه انسي كه شيخ ابراهيم هم حضور داشت. وي به شيخ ابراهيم ميگويد من شنيدهام كه تو در كشف حجاب زن و دخترت مصرّ هستي؟ اگر اينطور است، پس بگو رختخواب خانمت را بياورند و همين جا بياندازند. شيخ ابراهيم خيلي مفتضح بود و لياقت اين را نداشت تا واسطه براي مرحوم آخوند شود. از اين تيپ آدمها در زنجان و ديگر شهرها بودند. يك مرادخاني بود كه گهگاهي در زنجان سر و كلهاش پيدا ميشد. او آنقدر ترياك ميكشيد كه از حال ميرفت. اين آقا با يكي از نوكرانش روزي نزد من آمدند. مرادخان حال حرف زدن نداشت، اگر مبتدا را ميگفت، خبر را فراموش ميكرد. مثلاً خواست كه به من بگويد «هوا امروز خوب است»، فقط توانست بگويد «هوا». نوكرش ادامه داد و گفت: منظور مرادخان اين است كه «هوا امروز خوب است».
بعيد به نظر ميرسد، بايد عبارات را ببينم الان حضور ذهن ندارم. اما خود كتاب تنبيهالامه كتاب مهم و دقيقي است. مرحوم والد هميشه افسوس ميخوردند كه اين كتاب چون متنش سخت است، براي همه قابل استفاده نيست. به همين علت مرحوم والد به آقاي طالقاني سفارش كردند و از ايشان خواستند كه بر اين كتاب حاشيه و شرحي بنويسند. در مقدمه چاپ اول تنبيهالامه كه آقاي طالقاني منتشر كردند، نوشتهاند كه حسب پيشنهاد امام جمعه زنجان به حاشيه و شرحنويسي اين كتاب اقدام كردم. البته در چاپهاي بعدي، اين مقدمه ظاهراً چاپ نشده است.
بله، ما با ايشان و مرحوم فلسفي خطيب و برخي ديگر از بزرگان در سال 1342، با هم در زندان بوديم. او مرد فوقالعادهاي بود. شخصي پيرمرد اما برجسته بود. من ابتدا كه ايشان را آوردند خيال كردم كه از اين قاضي عسگرها هست كه استخدامشان ميكنند. به همين علت قدري ناراحت شدم و گفتم اين قاضي عسگر كيست؟ گفتند اين شيخ حسين لنكراني است. بعد از آن، طلبهها به احترامش بلند شدند. او هم يك سيگار درآورد و سپس كتاب «خلاف» شيخ طوسي را هم كه با خود آورده بود باز كرد و گفت: آقايان را ملول ميبينم، طلبه و سكوت؟ و سپس يك فرع فقهي مطرح كرد و با طرح يك بحث فقهي ما را از افسردگي نجات داد.
اشاره: بديهي است كه بسياري از وقايع و تحليلهاي تاريخي را لزوماً نميتوان از لابلاي كتب و جرايد مربوطه پيدا كرد. از اين رو «تاريخ شفاهي» براي پژوهشگران حوزة تاريخ از جايگاه ويژهاي برخوردار است. به ويژه اگر شاهدان و ناقلان از بزرگان و علمايي باشند كه در وثاقت و عمق تحليل آنها از وقايع تاريخي ترديدي نيست. در اين راستا به محضر آيتالله سيد عزالدين زنجاني رسيديم تا از نكات تاريخي و تحليلهاي ايشان بهرهمند شويم. پدر ايشان مرحوم آيتالله ميرزا محمود امام جمعه زنجاني از علماي با نفوذ در اواخر قاجار و عصر پهلوي بوده و فعاليتهاي سياسي مهمي بر ضد رژيم پهلوي داشتهاند. آيتالله زنجاني در اين جلسه پس از بيان لزوم تأمل در سيرة عملي علما و ذكر مطالبي در همين راستا، به برخي سؤالات مطرح شده، پاسخ دادند.
در سؤال شما از فعاليت و نقش واسطهها در واژگون كردن عقايد و ديدگاههاي بزرگان غفلت شده است. واسطهها در فقدان رسانهها و در سايه حمايتهاي مالي انگليسيها، عقايد بزرگان را تحريف ميكردند. به عنوان يك نمونه از اين واسطههاي جاسوس در دستگاه علما ميتوان از سيد قناتآبادي روحاني عمامه به سر و منبرياي كه نفوذي و جاسوس شاه در دستگاه آقاي كاشاني بود، نام برد. او تمام جزئيات دستگاه آقاي كاشاني را براي شاه گزارش ميداد. وي شخصي فاسدالاخلاق بود و به دنبال فرصت ميگشت. يادم هست آن اوايل كه آقاي بروجردي به قم آمدند اين شخص خواست تا به هر وسيلهاي كه ممكن است نگذارد حاج ميرزا مهدي بروجردي اداره بيت آقاي بروجردي را عهدهدار شود چون گمان ميكرد كه هركس اداره بيت آقا را در دست بگيرد، حتماً معاون ايشان خواهد شد و از اينرو تلاش ميكرد تا خودش به جاي آقا ميرزا مهدي بنشيند. وي در اين راه تلاش زيادي كرد اما سودي به دست نياورد. او در مدرسه فيضيه ميايستاد و براي طلبهها نطق ميكرد و وانمود ميكرد كه با آقاي بروجردي همراه است. شما در تحليل رفتارهاي علما نبايد از اين نفوذيها غفلت كنيد. بايد با آن چيزهايي كه اين قبيل افراد از آقايان علما نقل كردهاند معامله «ان جاءكم فاسق بنبأٍ فتبينوا» بكنيد.
همان طوري كه گفتيم، تبليغات عليه علما را نبايد دستكم بگيريد. من به دو نمونه از اين تبليغات اشاره ميكنم، ببينيد كه چگونه تلاش ميكردند تا مردم را در برابر علما قرار دهند.
قضيه اول در مورد سيد جمال است كه ناصرالدين شاه در يكي از سفرهايش به اروپا متوجه ميشود كه سيد در آنجاست. وي با سيد ملاقات ميكند و از او ميخواهد كه به ايران برگردد و به او وعده داد كه هرچه بگويد انجام ميدهد. سيد نيز در پي اين درخواست به ايران آمد، اما در ايران چنان بلايي سر سيد آوردند كه مجبور شد به حرم حضرت عبدالعظيم پناه ببرد. سيد از آنجا طي يك نامه عربي كه خيلي هم فصيح است به ميرزاي كبير شيرازي تظلم ميكند. وي در آن نامه مينويسد كه «حتي زعم الرجل إني غير مختون» يعني نزد مردم جا انداختهاند كه من ختنه نيستم. ببينيد چگونه به علما تهمت ميزدند، تهمتهايي كه تبرّي جستن از آنها معونه ميبرد.
ببينيد علماي ما با اين جور تهمتها روبرو بودهاند، از اين قبيل تهمتها به شيخ فضلالله هم زياد زدهاند و با همين ترفندها مردم را نسبت به ايشان بدبين كردند.
نگوييد بدبين بودند، اين تعبير درستي نيست، مشروطهخواهان حتي به مرحوم آخوند هم حقيقت را نميگفتند. ايشان گمان ميكرد همانگونه كه به او ميگويند، عمل ميكنند. آنها هم در ابتدا و هم در انتها به مرحوم آخوند خيانت كردند. در ابتدا حقيقت را به وي اطلاع ندادند و در آخر هم از وي حرفشنوي نداشتند. مرحوم والد ميفرمودند: بعدها كه مشروطه محقق شد و مجلسي روي كار آمد كه در آن روحانيت نظارت نميكرد، مرحوم آخوند به تهران تلگرافي زدند و به مشروطهخواهان گوشزد كردند كه ما گفتيم مشروطهاي بيايد كه مطابق شرع باشد نه اينكه از سفيدي ماست تا سياهي زغال ماليات ببنديد. مرحوم والد ميگفتند كه مشروطهخواهان در جواب مرحوم آخوند به اين مضمون نوشتند كه شما آقاي آخوند، بهتر است كه به كار خودتان برسيد و مسايل حيض و نفاس را درست كنيد و در اموري كه به شما مربوط نميشود و شما در آنها تخصصي نداريد، دخالت نكنيد.
يكي از نزديكترين مردم به مرحوم شيخ فضلالله، مرحوم آخوند زنجاني بود. ايشان بسيار اهل تهجد بود. يكي از كساني كه در همان ايام در خدمت ايشان بوده ميگفت: من را به عنوان مستحفظ ايشان انتخاب كرده بودند و من از پشت بام مراقب ايشان بودم كه مبادا به ايشان تعرض شود و با ايشان هم معاملهاي بشود كه با مرحوم شيخ فضلالله شد. در يكي از همان شبهايي كه مشروطهچيها همه جا را گرفته بودند و اوضاع بر وفق مراد آنها بود، در حالي كه از پشت بام مراقب ايشان بودم ديدم كه ايشان همه شب را قدم زد و ذكر ميگفت و دعا ميكرد. و در اواخر كه خسته شد، خود را به رختخوابي پيچيد و پس از ساعتي استراحت، دوباره بلند شد و وضو گرفت و سپس مشغول تهجد و نماز شب شد. مرحوم آخوند زنجاني پنجاه سال در زنجان فتوا داده بود در حالي كه برخي از علماي آنجا با ايشان موافق نبودند. در عين حال، نتوانستند فتواي ناصوابي از ايشان پيدا كنند و آن را عليه ايشان علم كنند. يكي از علماي زنجان به نام حاج ميرزا رحيم به من گفت كه من پيش آخوند ملا سبزعلي درس مكاسب ميخواندم، ايشان چندان با مرحوم آخوند زنجاني ميانه خوبي نداشت و بدش نميآمد كه روزي ايشان فتواي ناصوابي بدهد تا به ضرر او تمام شود. روزي طلبهاي بشاش و خندان وارد كلاس وي شد. آخوند ملا سبزعلي علت شادابياش را پرسيد، او جواب داد كه امروز از آخوند زنجاني استفتايي كردم كه اشتباه جواب داده است. آخوند ملا سبزعلي استفتا را از وي گرفت و مطالعه كرد و متوجه شد كه راست ميگويد مرحوم آخوند زنجاني اشتباه فتوا داده است. او بلند شد تا استفتا را به بازار ببرد و عليه او اقامه كند. پس از اينكه كمي راه رفت، شك كرد و گفت بعيد است كه آخوند اشتباه كند، خوب است كه ما يك بار ديگر منابع اين فتوا را ببنيم. آنها دوباره منابع را ارزيابي كردند و متوجه شدند كه حق با مرحوم آخوند است.
مرحوم والد از شاگردان ايشان بود و ميگفتند كه مقام علمي مرحوم ناييني بسيار بالا بود. ايشان ميفرمودند: من از زنجان به نجف رفتم و در آنجا در درسهاي زيادي شركت كردم كه چندان چنگي به دل نميزد، آخر سر مرا به كلاس درس ايشان راهنمايي كردند. وقتي در درس ايشان شركت كردم با خودم گفتم كه ميارزد كه انسان به خودش زحمت كجاوهنشينيهاي دور و دراز را بدهد و در كلاس ايشان شركت كند. ايشان ميگفتند كه سر كلاس ايشان شخصيتهاي علمي بزرگواري مثل آقا سيدجمال گلپايگاني، آقاي حكيم، آقا ميرزا مهدي اصفهاني و... حاضر ميشدند. مقام علمي ايشان به قدري زياد بود كه گويا يك نفر رفته بود و از ايشان نزد مرحوم آخوند بدگويي كرد. مرحوم آخوند گفته بودند چرا دربارة يك مجتهد جامعالشرايط غيبت ميكنيد؟ گويا وي ميگويد كه اهميت ندارد! مرحوم آخوند ناراحت ميشوند و ميگويند: اهميت ندارد؟ اگر ايشان به من حكم كند كه گردن تو را بزنم، بر من واجب است كه اين كار را بكنم.
اما در خصوص تنبيهالامه بايد بگويم كه ايشان را هو كردند. زماني كه ايشان اين كتاب را چاپ كردند، معاندين زياد بودند و همانها بعداً ايشان را هو كردند. مشروطهخواهان بد عمل كردند و اين كتاب را چون ايشان در دفاع از مشروطه نوشته بود، ناچار شد كه آن را جمع كند تا به استناد اين كتاب اعمال خلاف مشروطهخواهان توجيه نشود. مرحوم والد ميفرمودند كه مرحوم نائيني مجبور شد براي جمع كردن نسخههاي تنبيهالامه مبالغ زيادي پول خرج كند.
بعيد است كه واقعيت قضيه چنين باشد، زيرا مرحوم والد ميفرمودند: كاملاً روشن بود كه رضاخان چهكاره است و چه ميخواهد انجام دهد. البته برخي از بزرگان در آن بلبشويي كه مشروطهخواهان همه چيز را داشتند خراب ميكردند، به رضاخان دل داده بودند و گمان ميكردند كه رضاخان از مشروطهخواهان بهتر خواهد بود.
خير، اينها را درست كردهاند. شيخ ابراهيم شخص مفتضح و رسوايي بود، مصرّ در كشف حجاب زن و دخترش بود. آقاي ميرزا عباس طارمي از علماي خيلي صريحالهجه زنجان بود. در جلسه انسي كه شيخ ابراهيم هم حضور داشت. وي به شيخ ابراهيم ميگويد من شنيدهام كه تو در كشف حجاب زن و دخترت مصرّ هستي؟ اگر اينطور است، پس بگو رختخواب خانمت را بياورند و همين جا بياندازند. شيخ ابراهيم خيلي مفتضح بود و لياقت اين را نداشت تا واسطه براي مرحوم آخوند شود. از اين تيپ آدمها در زنجان و ديگر شهرها بودند. يك مرادخاني بود كه گهگاهي در زنجان سر و كلهاش پيدا ميشد. او آنقدر ترياك ميكشيد كه از حال ميرفت. اين آقا با يكي از نوكرانش روزي نزد من آمدند. مرادخان حال حرف زدن نداشت، اگر مبتدا را ميگفت، خبر را فراموش ميكرد. مثلاً خواست كه به من بگويد «هوا امروز خوب است»، فقط توانست بگويد «هوا». نوكرش ادامه داد و گفت: منظور مرادخان اين است كه «هوا امروز خوب است».
بعيد به نظر ميرسد، بايد عبارات را ببينم الان حضور ذهن ندارم. اما خود كتاب تنبيهالامه كتاب مهم و دقيقي است. مرحوم والد هميشه افسوس ميخوردند كه اين كتاب چون متنش سخت است، براي همه قابل استفاده نيست. به همين علت مرحوم والد به آقاي طالقاني سفارش كردند و از ايشان خواستند كه بر اين كتاب حاشيه و شرحي بنويسند. در مقدمه چاپ اول تنبيهالامه كه آقاي طالقاني منتشر كردند، نوشتهاند كه حسب پيشنهاد امام جمعه زنجان به حاشيه و شرحنويسي اين كتاب اقدام كردم. البته در چاپهاي بعدي، اين مقدمه ظاهراً چاپ نشده است.
بله، ما با ايشان و مرحوم فلسفي خطيب و برخي ديگر از بزرگان در سال 1342، با هم در زندان بوديم. او مرد فوقالعادهاي بود. شخصي پيرمرد اما برجسته بود. من ابتدا كه ايشان را آوردند خيال كردم كه از اين قاضي عسگرها هست كه استخدامشان ميكنند. به همين علت قدري ناراحت شدم و گفتم اين قاضي عسگر كيست؟ گفتند اين شيخ حسين لنكراني است. بعد از آن، طلبهها به احترامش بلند شدند. او هم يك سيگار درآورد و سپس كتاب «خلاف» شيخ طوسي را هم كه با خود آورده بود باز كرد و گفت: آقايان را ملول ميبينم، طلبه و سكوت؟ و سپس يك فرع فقهي مطرح كرد و با طرح يك بحث فقهي ما را از افسردگي نجات داد.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}