بازبيني زواياي تاريك نهضت مشروطه

در گفتگو باحضرت آيت‏الله سيد عزالدين زنجاني
اشاره: بديهي است كه بسياري از وقايع و تحليل‌هاي تاريخي را لزوماً نمي‌توان از لابلاي كتب و جرايد مربوطه پيدا كرد. از اين رو «تاريخ شفاهي» براي پژوهشگران حوزة تاريخ از جايگاه ويژه‌اي برخوردار است. به‌ ويژه اگر شاهدان و ناقلان از بزرگان و علمايي باشند كه در وثاقت و عمق تحليل آنها از وقايع تاريخي ترديدي نيست. در اين راستا به محضر آيت‌الله سيد عزالدين زنجاني رسيديم تا از نكات تاريخي و تحليل‌هاي ايشان بهره‌مند شويم. پدر ايشان مرحوم آيت‌الله ميرزا محمود امام جمعه زنجاني از علماي با نفوذ در اواخر قاجار و عصر پهلوي بوده و فعاليتهاي سياسي مهمي بر ضد رژيم پهلوي داشته‌اند. آيت‌الله زنجاني در اين جلسه پس از بيان لزوم تأمل در سيرة عملي علما و ذكر مطالبي در همين راستا، به برخي سؤالات مطرح شده، پاسخ دادند.
در سؤال شما از فعاليت و نقش واسطه‏ها در واژگون كردن عقايد و ديدگاه‏هاي بزرگان غفلت شده است. واسطه‏ها در فقدان رسانه‏ها و در سايه حمايت‏هاي مالي انگليسي‏ها، عقايد بزرگان را تحريف مي‏كردند. به عنوان يك نمونه از اين واسطه‏هاي جاسوس در دستگاه علما مي‏توان از سيد قنات‏آبادي روحاني عمامه به سر و منبري‏اي كه نفوذي و جاسوس شاه در دستگاه آقاي كاشاني بود، نام برد. او تمام جزئيات دستگاه آقاي كاشاني را براي شاه گزارش مي‏داد. وي شخصي فاسدالاخلاق بود و به دنبال فرصت مي‏گشت. يادم هست آن اوايل كه آقاي بروجردي به قم آمدند اين شخص خواست تا به هر وسيله‏اي كه ممكن است نگذارد حاج ميرزا مهدي بروجردي اداره بيت آقاي بروجردي را عهده‏دار شود چون گمان مي‏كرد كه هركس اداره بيت آقا را در دست بگيرد، حتماً معاون ايشان خواهد شد و از اين‏رو تلاش مي‏كرد تا خودش به جاي آقا ميرزا مهدي بنشيند. وي در اين راه تلاش زيادي كرد اما سودي به دست نياورد. او در مدرسه فيضيه مي‏ايستاد و براي طلبه‏ها نطق مي‏كرد و وانمود مي‏كرد كه با آقاي بروجردي همراه است. شما در تحليل رفتارهاي علما نبايد از اين نفوذي‏ها غفلت كنيد. بايد با آن چيزهايي كه اين قبيل افراد از آقايان علما نقل كرده‏اند معامله «ان جاءكم فاسق بنبأٍ فتبينوا» بكنيد.
همان طوري كه گفتيم، تبليغات عليه علما را نبايد دست‏كم بگيريد. من به دو نمونه از اين تبليغات اشاره مي‏كنم، ببينيد كه چگونه تلاش مي‏كردند تا مردم را در برابر علما قرار دهند.
قضيه اول در مورد سيد جمال است كه ناصرالدين شاه در يكي از سفرهايش به اروپا متوجه مي‏شود كه سيد در آنجاست. وي با سيد ملاقات مي‏كند و از او مي‏خواهد كه به ايران برگردد و به او وعده داد كه هرچه بگويد انجام مي‏دهد. سيد نيز در پي اين درخواست به ايران آمد، اما در ايران چنان بلايي سر سيد آوردند كه مجبور شد به حرم حضرت عبدالعظيم پناه ببرد. سيد از آنجا طي يك نامه عربي كه خيلي هم فصيح است به ميرزاي كبير شيرازي تظلم مي‏كند. وي در آن نامه مي‏نويسد كه «حتي زعم الرجل إني غير مختون» يعني نزد مردم جا انداخته‏اند كه من ختنه نيستم. ببينيد چگونه به علما تهمت مي‏زدند، تهمت‏هايي كه تبرّي جستن از آنها معونه مي‏برد.
ببينيد علماي ما با اين جور تهمت‏ها روبرو بوده‏اند، از اين قبيل تهمت‏ها به شيخ فضل‏الله هم زياد زده‏اند و با همين ترفندها مردم را نسبت به ايشان بدبين كردند.
نگوييد بدبين بودند، اين تعبير درستي نيست، مشروطه‏خواهان حتي به مرحوم آخوند هم حقيقت را نمي‏گفتند. ايشان گمان مي‏كرد همان‏گونه كه به او مي‏گويند، عمل مي‏كنند. آنها هم در ابتدا و هم در انتها به مرحوم آخوند خيانت كردند. در ابتدا حقيقت را به وي اطلاع ندادند و در آخر هم از وي حرف‏شنوي نداشتند. مرحوم والد مي‏فرمودند: بعدها كه مشروطه محقق شد و مجلسي روي كار آمد كه در آن روحانيت نظارت نمي‏كرد، مرحوم آخوند به تهران تلگرافي زدند و به مشروطه‏خواهان گوشزد كردند كه ما گفتيم مشروطه‏اي بيايد كه مطابق شرع باشد نه اينكه از سفيدي ماست تا سياهي زغال ماليات ببنديد. مرحوم والد مي‏گفتند كه مشروطه‏خواهان در جواب مرحوم آخوند به اين مضمون نوشتند كه شما آقاي آخوند، بهتر است كه به كار خودتان برسيد و مسايل حيض و نفاس را درست كنيد و در اموري كه به شما مربوط نمي‏شود و شما در آنها تخصصي نداريد، دخالت نكنيد.
يكي از نزديك‏ترين مردم به مرحوم شيخ فضل‏الله، مرحوم آخوند زنجاني بود. ايشان بسيار اهل تهجد بود. يكي از كساني كه در همان ايام در خدمت ايشان بوده مي‏گفت: من را به عنوان مستحفظ ايشان انتخاب كرده بودند و من از پشت بام مراقب ايشان بودم كه مبادا به ايشان تعرض شود و با ايشان هم معامله‏اي بشود كه با مرحوم شيخ فضل‏الله شد. در يكي از همان شب‏هايي كه مشروطه‏چي‏ها همه جا را گرفته بودند و اوضاع بر وفق مراد آنها بود، در حالي كه از پشت بام مراقب ايشان بودم ديدم كه ايشان همه شب را قدم زد و ذكر مي‏گفت و دعا مي‏كرد. و در اواخر كه خسته شد، خود را به رختخوابي پيچيد و پس از ساعتي استراحت، دوباره بلند شد و وضو گرفت و سپس مشغول تهجد و نماز شب شد. مرحوم آخوند زنجاني پنجاه سال در زنجان فتوا داده بود در حالي كه برخي از علماي آنجا با ايشان موافق نبودند. در عين حال، نتوانستند فتواي ناصوابي از ايشان پيدا كنند و آن را عليه ايشان علم كنند. يكي از علماي زنجان به نام حاج ميرزا رحيم به من گفت كه من پيش آخوند ملا سبزعلي درس مكاسب مي‏خواندم، ايشان چندان با مرحوم آخوند زنجاني ميانه خوبي نداشت و بدش نمي‏آمد كه روزي ايشان فتواي ناصوابي بدهد تا به ضرر او تمام شود. روزي طلبه‏اي بشاش و خندان وارد كلاس وي شد. آخوند ملا سبزعلي علت شادابي‏اش را پرسيد، او جواب داد كه امروز از آخوند زنجاني استفتايي كردم كه اشتباه جواب داده است. آخوند ملا سبزعلي استفتا را از وي گرفت و مطالعه كرد و متوجه شد كه راست مي‏گويد مرحوم آخوند زنجاني اشتباه فتوا داده است. او بلند شد تا استفتا را به بازار ببرد و عليه او اقامه كند. پس از اينكه كمي راه رفت، شك كرد و گفت بعيد است كه آخوند اشتباه كند، خوب است كه ما يك بار ديگر منابع اين فتوا را ببنيم. آنها دوباره منابع را ارزيابي كردند و متوجه شدند كه حق با مرحوم آخوند است.
مرحوم والد از شاگردان ايشان بود و مي‏گفتند كه مقام علمي مرحوم ناييني بسيار بالا بود. ايشان مي‏فرمودند: من از زنجان به نجف رفتم و در آنجا در درس‏هاي زيادي شركت كردم كه چندان چنگي به دل نمي‏زد، آخر سر مرا به كلاس درس ايشان راهنمايي كردند. وقتي در درس ايشان شركت كردم با خودم گفتم كه مي‏ارزد كه انسان به خودش زحمت كجاوه‏نشيني‏هاي دور و دراز را بدهد و در كلاس ايشان شركت كند. ايشان مي‏گفتند كه سر كلاس ايشان شخصيت‏هاي علمي بزرگواري مثل آقا سيدجمال گلپايگاني، آقاي حكيم، آقا ميرزا مهدي اصفهاني و... حاضر مي‏شدند. مقام علمي ايشان به قدري زياد بود كه گويا يك نفر رفته بود و از ايشان نزد مرحوم آخوند بدگويي كرد. مرحوم آخوند گفته بودند چرا دربارة يك مجتهد جامع‏الشرايط غيبت مي‏كنيد؟ گويا وي مي‏گويد كه اهميت ندارد! مرحوم آخوند ناراحت مي‏شوند و مي‏گويند: اهميت ندارد؟ اگر ايشان به من حكم كند كه گردن تو را بزنم، بر من واجب است كه اين كار را بكنم.
اما در خصوص تنبيه‏الامه بايد بگويم كه ايشان را هو كردند. زماني كه ايشان اين كتاب را چاپ كردند، معاندين زياد بودند و همان‏ها بعداً ايشان را هو كردند. مشروطه‏خواهان بد عمل كردند و اين كتاب را چون ايشان در دفاع از مشروطه نوشته بود، ناچار شد كه آن را جمع كند تا به استناد اين كتاب اعمال خلاف مشروطه‏خواهان توجيه نشود. مرحوم والد مي‏فرمودند كه مرحوم نائيني مجبور شد براي جمع كردن نسخه‏هاي تنبيه‏الامه مبالغ زيادي پول خرج كند.
بعيد است كه واقعيت قضيه چنين باشد، زيرا مرحوم والد مي‏فرمودند: كاملاً روشن بود كه رضاخان چه‏كاره است و چه مي‏خواهد انجام دهد. البته برخي از بزرگان در آن بلبشويي كه مشروطه‏خواهان همه چيز را داشتند خراب مي‏كردند، به رضاخان دل داده بودند و گمان مي‏كردند كه رضاخان از مشروطه‌خواهان بهتر خواهد بود.
خير، اينها را درست كرده‏اند. شيخ ابراهيم شخص مفتضح و رسوايي بود، مصرّ در كشف حجاب زن و دخترش بود. آقاي ميرزا عباس طارمي از علماي خيلي صريح‏الهجه زنجان بود. در جلسه انسي كه شيخ ابراهيم هم حضور داشت. وي به شيخ ابراهيم مي‏گويد من شنيده‏ام كه تو در كشف حجاب زن و دخترت مصرّ هستي؟ اگر اين‏طور است، پس بگو رختخواب خانمت را بياورند و همين جا بياندازند. شيخ ابراهيم خيلي مفتضح بود و لياقت اين را نداشت تا واسطه براي مرحوم آخوند شود. از اين تيپ آدم‏ها در زنجان و ديگر شهرها بودند. يك مرادخاني بود كه گه‏گاهي در زنجان سر و كله‏اش پيدا مي‏شد. او آن‏قدر ترياك مي‏كشيد كه از حال مي‏رفت. اين آقا با يكي از نوكرانش روزي نزد من آمدند. مرادخان حال حرف زدن نداشت، اگر مبتدا را مي‏گفت، خبر را فراموش مي‏كرد. مثلاً خواست كه به من بگويد «هوا امروز خوب است»، فقط توانست بگويد «هوا». نوكرش ادامه داد و گفت: منظور مرادخان اين است كه «هوا امروز خوب است».
بعيد به نظر مي‏رسد، بايد عبارات را ببينم الان حضور ذهن ندارم. اما خود كتاب تنبيه‏الامه كتاب مهم و دقيقي است. مرحوم والد هميشه افسوس مي‏خوردند كه اين كتاب چون متنش سخت است، براي همه قابل استفاده نيست. به همين علت مرحوم والد به آقاي طالقاني سفارش كردند و از ايشان خواستند كه بر اين كتاب حاشيه و شرحي بنويسند. در مقدمه چاپ اول تنبيه‏الامه كه آقاي طالقاني منتشر كردند، نوشته‏اند كه حسب پيشنهاد امام جمعه زنجان به حاشيه و شرح‏نويسي اين كتاب اقدام كردم. البته در چاپ‏هاي بعدي، اين مقدمه ظاهراً چاپ نشده است.
بله، ما با ايشان و مرحوم فلسفي خطيب و برخي ديگر از بزرگان در سال 1342، با هم در ‏زندان بوديم. او مرد فوق‏العاده‏اي بود. شخصي پيرمرد اما برجسته بود. من ابتدا كه ايشان را آوردند خيال كردم كه از اين قاضي عسگرها هست كه استخدام‏شان مي‏كنند. به همين علت قدري ناراحت شدم و گفتم اين قاضي عسگر كيست؟ گفتند اين شيخ حسين لنكراني است. بعد از آن، طلبه‏ها به احترامش بلند شدند. او هم يك سيگار درآورد و سپس كتاب «خلاف» شيخ طوسي را هم كه با خود آورده بود باز كرد و گفت: آقايان را ملول مي‏بينم، طلبه و سكوت؟ و سپس يك فرع فقهي مطرح كرد و با طرح يك بحث فقهي ما را از افسردگي نجات داد.