ورود امام حسین(علیه السلام) به کربلا و علم به شهادت
از باورهای پرسشانگیز شیعه، علم امام حسین(ع) به شهادت خود و یارانشاست. در این نوشتار، تلاش بر این است با نگاهی گذرا در آغاز، علم پیامبر و امام رابررسی نماییم. سپس پرسش دربارة با علم به شهادت را پاسخ گوییم.
چراامیرالمؤمنین(ع) که میدانست به شهادت میرسد به مسجد رفت و به نماز ایستاد؟ وامامحسن(ع) چرا آب زهرآلود را نوشید؟ و گاهی فراتر از موضوع شهادت، از علم پردامنةپیامبر و امامان به گذشته و آینده و امور پنهان پرسش میشود که گسترة این علم تا چهمقدار است و این که آیا پیامبر و امام همه چیز را در هر حال و در هر زمان میدانند و یاعلم آنان شروط و قیودی دارد و بخشی از امور از آنان پوشیده مانده است؟
در این نوشتار، تلاش بر این است با نگاهی گذرا در آغاز، علم پیامبر و امام رابررسی نماییم. سپس پرسش دربارة با علم به شهادت را پاسخ گوییم.
بنابراین، آنچه در این بخش بررسی میشود، دربارة پیامبر و امام است و اگر برایپیامبر رتبهای بالا از علم ثابت شد، برای امام نیز همان رتبه ثابت است، و امام در تمامصفات رهبری با پیامبر همانند است جز در برخی از صفات که ویژة مقام نبوت است،مانند؛ وحی و...
بررسی گسترة علم پیامبر و امام در این بخش در دو محور انجام میپذیرد، محوراوّل از دیدگاه عقل و محور دوم از دیدگاه قرآن و روایات.
عقل این گونه علم و خبررسانی را محال نمیداند و مانعی را در دارا بودن آن تصوّرنمیکند. پس از امکان دریافت علم غیب برای پیامبر و امام، نوبت میرسد به بررسیلزوم آن و باور داشتن علم گستردهای را برای پیامبر و امام که تمام امور مسلمانان را فرامیگیرد، تا توانایی ادارة جامعه اسلامی و گسترش عدالت را در تمام ابعاد زندگی آنانداشته باشد.
اگر این علم گسترده و فراگیر نبود، ادعای رهبری امّت اثر نداشت و چگونه کسیکه آگاهی به حال مردم ندارد، میتواند سعادت دنیا و آخرت آنان را تأمین و تضمین نماید.این موضوع با چند دلیل به اثبات میرسد.
نبوت و امامت، منصب الهی است و مردم هیچ گونه مداخلهای در آن نمیکنند.امام باید از دیگران در کمالات افضل باشد. در حقیقت ملاک گزینش امام، برتر بودن او ازدیگران در تمام صفات است. و اگر در افراد جامعهای که امام در آن زندگی میکند، کسییافت شود که از امام فضیلت بیشتری دارد، او سزاوار امامت است.
افضلبودن امام در یک چیز و در یک مورد نیست، بلکه در تمام صفات و جهاتاست؛ یکی از فضیلتها که امام باید رتبة بالای آن را داشته باشد، دانش و آگاهی است.امام باید از تمام افراد بشر داناتر و دانشمندتر باشد، چنان که همانند او در افراد جامعهیافت نشود. اگر کسی در میان مردم همسان در دانش با امام پیدا شود، رسیدن منصبامامت به هر کدام از آنان مساوی است و محروم شدن یکی از آنان از این منصب ستم درحق اوست.
در هیچ زمانی برای امام همتایی نخواهد بود که دانش گسترده و فراگیری چون اوداشته باشد. آن دانش نه با وسایل عادی، بلکه از راه غیرعادی و الهی یافت میشود، وچون از دانش بی انتهای خدا سرچشمه میگیرد و فیضی از دریای ژرف فیض بخشاوست، گسترده است و به هرچیزی تعلق میگیرد، زیرا خداوند فیاض مطلق است وبخشش او پایان ندارد. پس دانش را که خداوند به پیامبر و امام میبخشد، به زمان و یاحالتی اختصاص ندارد.
پیامبر و امام برای راهنمایی تمام افراد بشر با وجود اختلاف زبان، طبیعت، رنگ،گسترش زمین، پراکنده بودن مردم از یکدیگر و بسیاری از جهتهای مختلف که مردمرا از هم دور میکند، باید سخن تمامی آنان را بشنود و با آنان سخن بگوید، آن گاه تمامیافراد را در اجرای عدالت و احکام خدا برابر بداند و از حال آنان با خبر باشد؛ این گونه اطلاعو خبر داشتن از مردم را، انسان عادی نمیتواند و فقط انسانی این ویژگی را دارست که ازدانش گستردة خدادادی بهره میبرد.
امام باید از دورترین جاهای زمین که مردم در آن زندگانی میکنند با خبر باشد تادرد و رنج آنان را دریابد و اگر نمایندهای را به آن جاها گسیل کرد، در هر زمان از او با خبرباشد تا مبادا او در مقام خود بر مردم ستم کند.
اگر امام مانند دیگر افراد عادی در زمان قدیم، پس از گذشت ماهها و سالها ازاخبار دور دست خبرگیری کند و یا با وسایل متعارف آن زمان با فاصلههای زمانی بسیار ازحال دیگران با خبر گردد، ستم زمین را فرا میگیرد و فساد بر جامعه استیلا مییابد وهدف و غرضی که در فرستادن پیامبر و انتخاب امام از راهنمایی و هدایت مردم است، بهدست نخواهد آمد و نیکبختی دنیا و آخرت مردم بر رغم وجود امام تأمین نخواهد شد.
پیامبر و امام، خلیفه و جانشین خدا در زمین هستند:
(واذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفه)؛ زمانی که پروردگارت بهفرشتگان گفت: من در زمین جانشین قرار میدهم.
و جانشین او حضرت آدم(ع) بود که پیامبر خداست و تمام پیامبران جانشینانخدایند. جانشینی پیامبر واسطه بودن اوست میان مردم و خدا و فیض رسانی از طرف خدااوست. چون پس از آفرینش جهان، خداوند خواست جهانیان او را بشناسند تا با او ارتباطبرقرار کنند ـ و با چشم دیدن او ممکن نبود ـ و نمیشد که ذات خود را آشکار کند تا او راببینند، افرادی از بشر را برگزید و آنان را مظهر صفات خویش قرار داد تا صفات او رابنمایانند و نقش واسطه را ایفا کنند.
یکی از صفات خدا علم او به هر چیز و در هر حال است، و چون پیامبر مظهرصفات خداست باید در دانش و آگاهی وسیع نیز مظهر خدا باشد. بر مظهر نبودن پیامبردر علم دلیلی وجود ندارد، بلکه همان دلیل بر خلافت و جانشینی که مظهر بودن پیامبر درتمام صفات است، علم خدایی را نیز برای او ثابت میکند.
روشن است که مقصود از مظهر صفات بودن، همانندی پیامبر و خدا در تمامصفات از جهت چگونگی و مقدار نیست؛ زیرا این باور شرک است، بلکه مقصود این استکه خداوند بهرة سرشاری از علم و دانش خود را به پیامبران داده، که دیگر مردم از آن بیبهره هستند و علمی را که خداوند به پیامبران داده، افراد عادی بشر به آن دسترس ندارند.
پس از ثبوت این دانش خدایی برای پیامبران، همین علم برای امام نیز ثابتمیشود؛ زیرا امامت، خلافت نبوت و امام جانشین پیامبر است و تمام ویژگیهای رهبریپیامبر را امام نیز دارد ـ به جز صفات ویژة پیامبر، مانند؛ وحی.
از باورهای شیعیان دربارة پیامبر و امام، عصمت و محفوظ بودن از گناه، اشتباه،سهو، نسیان و غفلت است که در تمام مدت عمر خود در یک لحظه و در یک بار نیز خطا،اشتباه و گناه از او سر نمیزند.
معصوم بودن از گناه و خطا، در تمام لحظههای عمر و برخوردهای زندگانی، زمانیتحقق مییابد که دانش و آگاهی فراگیر شود و به هر چیزی در هر حال علم داشته باشد واگر یک مورد را نداند، مقام عصمت را به نمییابد، زیرا آن چه با عصمت سازگار نیستگناه و اشتباه و ... از نادانی و جهل است و کسی که از مصالح و مفاسد واقعی باخبر است،گناه و اشتباه نمیکند.
پس معصوم بودن پیامبر و امام، دانش و آگاهی ا و را به تمام مصالح و مفاسد وحقایق اشیاء در هر حالی نیاز دارد.
در بسیاری از آیات قرآن آمده است که پیامبر شاهد و گواه بر امت است و چونشاهد بودن و گواهی دادن، دانش و آگاهی را در هر حالی لازم دارد، پس پیامبر باید بهتمام احوال امت از ظاهر و باطن و افعال آنان آگاه باشد تا بتواند در روز قیامت شاهد وگواهیشان باشد، زیرا اگر چنین دانشی را نداشت، نمیتواند شهادت و گواهی را دربارة آنانادا کند. نمونهای از آیات قرآن که شاهد و گواه بودن پیامبر را بر امت بیان کرده، چنیناست:
(و جئنا بک علی هؤلاء شهیدا)؛ و تو را میآوریم تا بر آنان شاهد و گواه باشی .
(و یوم القیامه یکون علیهم شهیدا)؛ و روز قیامت پیامبر بر آنان گواه خواهد بود.
(و کنت علیهم شهیداً مادمت فیهم)؛ و تا زمانی که در میان آنان هستی برایشان گواه خواهی بود.
(لیکون الرسول شهیداً علیکم و تکونوا شهداء علی الناس)؛ تا پیامبر گواه برشما باشد و شما گواه بر مردم باشید.
چنان که پنج دلیل بر لزوم علم غیب پیامبر و امام آورده شد، عقل نه فقط مانعی درامکان این علم ندارد بلکه وجود آن را در پیامبر و امام لازم میداند. بزرگی و عظمت ایندانش سبب نپذیرفتن آن نمیشود و چنین باوری غلو و زیاده روی نیست، زیرا اگر امامدارای این ویژگی نباشد و گستره دانش او همانند دیگر افراد عادی باشد، سزاوار امامت ورهبری نخواهد بود و گزینش وی برای امامت و بی بهره کردن دیگران از آن، ستم در حقدیگران خواهد بود.
اگر امامت را منصب خدایی بدانیم و آن را خلافت و جانشینی از طرف خدابپنداریم و امام را بیانکننده و مظهر صفات الهی بدانیم، باور دانش وسیع او را زیاده رویو غلوّ نمیپنداریم و آن را از لوازم مقام امامت میشمریم.
بگو عمل کنید پس خدا و پیامبر و مؤمنان عمل شما را میبینند و برگشت دادهمیشوید به دانای نهان و آشکار و شما را به آنچه عمل میکردید، خبر میدهد.
در این آیة به خدا رؤیت و دیدن نسبت داده شده که مقصود دیدن به چشم نیست،زیرا خداوند چشم ندارد بلکه مقصود علم و ادراک مینماید، پس مقصود این است کهخداوند و پیامبر و مؤمنان اعمال شما را میدانند.
مقصود از مؤمنان، امامان معصوم هستند، زیرا تمام مؤمنان اراده نشدهاند بلکهگروه خاصی اراده شده است و آن گروه خاص امامان هستند زیرا آنان سزاوار این مقامهستند، نه غیر آنان. از راهی دیگر نیز این علم و ادراک برای امامان ثابت میشود، و آنجانشین بودن امام برای پیامبر است و چون آیه به روشنی این علم را برای پیامبر ثابتمیکند پس برای خلیفه و جانشین پیامبر نیز ثابت میشود.
علم پیامبر و امام نیز چونانعلم خدا حضوری است، زیرا تمام این علوم یعنی علم خدا و پیامبر و مؤمنان در یکجمله و به یک سیاق آمده است. این که علم خدا حضوری است و به چیزی وابسته نیست،اما روشن است برای اثبات دلالت آیه بر علم حضوری پیامبر و امام باید به چند موضوعاشاره کنیم:
اوّل: حرف «سین» در جملة «سیری الله» حرف استقبال نیست، زیرا معنا ندارد کهبگوییم خداوند در آینده خواهد دانست بلکه آگاهی خدا در حال حاضر است، پس حرف«سین» برای تأکید است، نه استقبال.
دوم: علم خدا حضوری است نه حصولی و بر چیزی توقف ندارد، زیرا علم او عینذات اوست.
سوم: عمل انسان فرع وجود انسان است و خدایی که به اعمال بندگان آگاهی دارد،به خود آنان نیز آگاه است و کسی که عمل را میبیند، عامل آن را نیز میبیند.
چهارم: رؤیت که به خدا نسبت داده شده، دیدن به چشم نیست، زیرا خداوند جسمنیست و چشم ندارد تا بوسیلة آن ببیند، پس رؤیت به معنای علم و آگاهی است.
پنجم: در این آیه وحدت سیاق میان علم خدا و علم پیامبر و مؤمنان، سه موضوعرا میرساند:
ـ موضوع اوّل این که علم پیامبر و امام بر گذشتن زمان و بر چیزی متوقف نیست.
ـ موضوع دوّم علم آنان حضوری است، نه حصولی، زیرا توقف بر شرطی ندارد.
ـ موضوع سوم خدا و پیامبر و مؤمنان آگاهند، به اعمال و عمل کنندگان و آن چهعمل وابسته به آن است، پس تمام جهان هستی که به گونهای دربارة عمل انسان است،مورد آگاهی و اطلاع خدا و پیامبر و امام است.
و آگاه نمیکند بر دانشهای پنهان خود کسی را جز آن که پسندیده شده ازپیامبران.
این آیه دو جمله دارد؛ جملة اوّل: نفی و جملة دوم اثبات. در جملة اوّل میگوید کهخداوند بر دانشهای پنهان خود کسی را آگاه نمیکند، و در جملة دوم، این دانشهایپنهان را به پیامبری که پسندیده شده، آشکار میکند. تردیدی نیست که پیامبر خاتمپسندیده خداست و خداوند او را از دانشهای پنهان خود آگاه کرده و چون امام جانشینپیامبر بوده، او هم از این دانشها آگاه است.
پیامبر سخن نمیگوید از روی خواستههای خود و هر چه میگوید وحی الهی استکه دانا کرده او را بالاترین نیروها.
این آیه دلالت دارد بر این که هرچه پیامبر میگوید، از وحی خداست و بالاتریننیروها (که نیروی الهی است) او را دانا کرده، پس علم پیامبر از خداست و هیچگونه دلیلیبر محدود بودن علم پیامبر نداریم، به ویژه آن که علم پیامبر از خدا به او افاضه میشودوعلم خدا محدودیتی ندارد و این علم با علوم بشری تفاوت دارد و این همان علم گستردهاست که پیامبر آن را از خدا میگیرد و به امام که خلیفه اوست منتقل میکند.
و نمیدانند تأویل قرآن را مگر خدا و راسخان در علم.
مقصود از راسخان در علم به یقین پیامبر است، زیرا کسی جز او سزاوار این مقامنیست و علم او با علم خدا در این آیه در یک سیاق آمده است. این آیه همتا بودن علمپیامبر با علم خدا را بیان میکند و چون علم خدا حضوری است نه حصولی پس علمپیامبر نیز حضوری است و به جهت آن که علم به تأویل قرآن از علوم پنهانی و غیب بودهو امام جانشین پیامبر است پس پیامبر و امام بر علوم پنهانی و غیب آگاهی دارند.
این آیه با قطع نظر از روایات که در تفسیر آن آمده، دلالت دارد بر این که خداوندتمام چیزها را در قلب امام قرار داده است. با این تعبیر علم گستردة امام به همه چیز ثابتمیشود، چنان که با روایات نیز این موضوع به اثبات میرسد، زیرا در کتاب «تفسیربرهان» در ذیل این آیه، چند روایت آمده که مقصود از «امام مبین» علی بن ابی طالب وامامان دیگر است.
در برخی از روایات آمده که مقصود از «امام مبین» لوح محفوظ استو چنانچه تفسیر آیه همین باشد، لوح محفوظ در نزد امام است، پس امام با داشتن لوحمحفوظ همه چیز را میداند.
آیات دیگری نیز با کمک روایاتی که در تفسیر آنها آمده، بر علم امام دلالتمیکند و (اما روایاتی که دلالت بر علم وسیع حضوری امام دارد در یک بخش و یا یککتاب نمیگنجد) در این جا ما به برخی از عنوانها و ابوابی که در علم امامان آمده، اشارهمیکنیم:
1ـ روایاتی که میگوید، امامان معدن علم هستند. «معدن» به معنای منبع وسرچشمه است. «علم» در این روایات محدود نشده و به موضوع ویژهای تعلق نگرفته ودانش و آگاهی به هر چیز را در هر حالی شامل میشود - و هم چنان که جواهر گران بها درمعدن وجود دارد، علم در سینة امامان است ـ و علم آنان حضوری است و بر چیزی متوقفنیست.
2ـ امامان به تمام علومی که پیامبران و فرشتگان میدانند، آگاه هستند. و چنانکه پیامبران و فرشتگان از علوم پنهانی و غیب آگاه هستند، امامان نیز به آنان آگاهند.
3ـ امامان میدانند «چه زمانی میمیرند و مگر با اختیار خودشان نمیمیرند. اینروایات، همچنان که در پایان این مقاله میآید، دربارة این پرسش که آیا امام به شهادتخود آگاهی دارد، پاسخی مناسب است ـ زمانی که امام به زمان مرگ خود دانا باشد،چیزهای دیگر را نیز میداند، زیرا، علم به زمان مرگ از علوم ویژهای است که به خدااختصاص دارد و چون خداوند امامان را از آن آگاه میکند، پس دیگر علوم را نیز امامانمیدانند.
4ـ امامان آگاهی دارند به آنچه بوده و آنچه خواهد بود و هیچ چیز بر آنان پوشیدهنیست.
5ـ خداوند هر علمی را به پیامبر آموزش داده، همان را نیز به امیرالمؤمنین(ع)آموخته است و در تمام علوم پیامبر و امیرالمؤمنین با هم اشتراک داشتهاند.
6ـ اگر مردم میتوانستند زبان خود را نگه دارند، امامان آنان را آگاه میکردند بهتمام چیزهایی که به زیان و سودشان است.
7ـ روایاتی که میگوید، همه چیز بر امامان روشن است و از آنان هیچ چیز پوشیدهنیست و آنچه را که هست به آن آگاه هستند.
8ـ روایاتی که میگوید، علوم آسمان ها و زمین از امامان پوشیده نیست.
9ـ روایاتی که میگوید، امامان آنچه را در آسمانها و زمین و بهشت و جهنم است،میدانند و هرچه را که بوده و در آینده اتفاق میافتد، به آن آگاهی دارند.
10ـ امامان آنچه را که گذشته و آنچه را که تا روز قیامت اتفاق میافتد، میدانند.
آنچه بیان شد نمونهای اندک از روایات بسیار است که بر علم گستردة پیامبر و امامدلالت دارد و بسیار در تاریخ و روایات نقل شده، که پیامبر و امام از آینده و یا امور پنهانیخبر میدادهاند، (در نهج البلاغه از امیرالمؤمنین(ع) در علوم و فنون گوناگون و خبرهایی ازغیب و آینده آمده است.) گواهی بر وجود علم وسیع امامان است. لیکن در برابر این آیاتو روایات که بیان شد آیات و روایاتی است که میگوید: علم غیب مخصوص به خداست:
(و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو)؛ در نزد خداست کلیدهای غیب و جز اوکسی آنها را نمیداند.
(ولا یحیطون بشی من علمه الا بما شاء)؛ و بندگان خدا به علم او احاطه ندارندمگر آنچه را بخواهد.
(سنقرئک فلا تنسی)؛ بر تو خواهیم خواند تا فراموش نکنی.
پاسخ آن است که این آیات علم ذاتی خدا را بیان میکند که مخصوص اوست و باآیات و روایات گذشته منافات ندارد؛ زیرا، موهبتی از خداست و ذاتی آنان نیست و مجموعآیات و روایات میگوید که علم ذاتی از آن خداست و خداوند پیامبر و امامان را از آن آگاهمیکند.
اما روایاتی که میگوید برخی از امامان میگفتهاند ما فلان چیز را نمیدانیم ازروی تقیّه و برای حفظ جان خود و یا حفظ جان شیعیان بوده است. روایاتی نیز که میگویدامام هرگاه بخواهد، میداند، در برابر روایاتی است که علم ذاتی را مخصوص خدا میدانندو این روایات مردود است؛ زیرا، چه دلیلی است بر این که امام همیشه خواهان دانش نبودهو چه کسی است که نمیخواهد بداند و در بالاترین مراتب علم نباشد.
امام نیز که رهبرجامعههای انسانی در دنیا و آخرت است، چرا نخواهد که تمام حالات و برخوردهای افرادجامعه را بداند تا آنان را به صلاح و شایستگی در دنیا و آخرت برساند.
این پرسش را میتوان از چند طریق پاسخ گفت:
امام در اطاعت فرمان خدا و فرمانبری از امر الهی به علم باطنی خویش عملنمیکند و همانند دیگر افراد عادی رفتار میکند، و در عبادت و معامله و قراردادها با مردمو در تمام احکام شرع همسان با دیگر افراد عادی است؛ زیرا، خداوند تمام دستورهای خودرا از تمام بندگان یکسان خواسته و بر این اساس، پیامبر در حکم و قضاوت میان مردمبه علم باطنی خود عمل نمیکرد و قضاوت خود را در میان مردم بر علم عادی قرار دادهبود، چنان که میفرماید:
«انما اقضی بینکم بالبینات و الایمان و بعضکم ألحن بحجته من بعض فأیما رجلقطعت له من مال أخیه شیئاً فاءنما قطعت له به قطعة من النار»؛
همانا من قضاوت میکنم میان شما به شاهد و یمین و برخی از شما در اثباتادعای خود زیرکتر است پس هر مردی که از مال برادرش چیزی را به سود او گرفتم و بهاو دادم، آن مال همانند پارهای از آتش است.
مقصود این است که هرکس بر ادعای خود شاهد داشت و یا سوگند یادکرد، من بهسود او قضاوت میکنم، چه راست بگوید و چه دروغ و اگر به دروغ چیزی را گفت، همانندپارهای از آتش است.
بنابراین، هرچند به علم خدایی، امام شهادت خود را بداند، باید به وظیفهعادیاش عمل کند و شروط و ظروف متعارف را در نظر بگیرد و رفتار خود را بر آنها تطبیقکند، و اگر امام بخواهد در برخورد با مردم با علم خود عمل کند؛ حدود را جاری کند، ازبسیار خوراکیها و پوشاکها و نوشیدنیها بپرهیزد و دیگران را نیز از آنها دور کند. وازباطن پلید و گناهان پنهانی مردم باید خبر دهد که در این صورت نظم اجتماعی به هممیخورد.
شهادت در راه خدا آرزوی بزرگ مردان خداست و بالاترین عبادتها وسعادتهاست و بسیاری از شهدای اسلام، از جنگ بدر که نخستین جنگ کفر با اسلاماست تا امروز، از شهادت خود با قراین و شواهدی که بوده آگاهی داشتند و با این علم وآگاهی به استقبال آن رفتند و این آرزو و پیشوازی شهادت، مورد تحسین و تقدیر پیامبر وامامان و تمام عقلای بشر بوده است.
اشتراک در احکام دین در فقه به ضرورت ثابت است و یکی از قواعد ثابت در فقه،قاعدة اشتراک در احکام شرع است؛ بدین معنا که مردان و زنان از صدر اسلام تا پایانجهان در عمل کردن به احکام دین و پیروی از قوانین شرع مشترک بوده و یکساناند وهمان وظیفهای را که مسلمانان مخاطب قرآن و روایات در زمان پیامبر داشتهاند، مردم تاروز قیامت دارند.
روشن است که آگاهی به حکم خدا و توجه به آن رکن اصلی و اساسی در عملکردن به احکام دین است و مسلمانی که بخواهد با دیگر مسلمانان در پیروی احکام خداشریک باشد باید از آن احکام آگاهی داشته باشد.
آگاه کردن مردم و ارشاد آنان به احکام دین، وظیفة پیامبر است که مبلّغ دین وپیام آور از سوی خداست، و پس از پیامبر امام معصوم، در تمام مناصب به جز مناصبی کهویژة پیامبر است، مانند وحی، جانشین وخلیفه اوست.
انحراف از مسیر دین و دورشدن از احکام الهی که پس از رحلت رسول خدا(ص)پایهگزاری شد و در زمان یزید به نهایت خود رسید، بر امام حسین(ع) که خلیفة رسولخدا در تبلیغ دین بود ایجاب میکرد که مردم را از این انحراف و دوری بازدارد و آنان را درمسیر واقعی اسلام قرار دهد و به پیروی از قرآن و سنت وادارد.
انحراف و دوری از دین خدا با تظاهر به فسق، گناه، می گساری و قمار از سویدولت مردان، به ویژه یزید در جای گاه حاکم مطلق اسلام و جانشین مقام رسالت،حکومت دینی را در قبضه خود گرفته بود، سبب شد که امام حسین(ع) برای روشنساختن حقیقت دین و ارشاد مردم قیام کند و این موضوع، از سخنان امام برمیآید کهمیفرماید:
«ای مردم، همانا پیامبر خدا(ص) فرمود، هرکس سلطان ستمگری را ببیند که حرامخدا را حلال دانسته و عهد خدا را شکسته و با سنت پیامبرش مخالفت کرده و گناه وعدوان را دربارة بندگان خدا به کار گرفته است و در برابر او واکنش نکند و با گفتار و یا کردارخود بر او اعتراض ننماید بر خداست که او را با آن سلطان ستمگر در جهنم همراه سازد.
ای مردم، بدانید که اینان (یزید و دولتمردان) پیروی از شیطان را برگردن نهاده و پیرویاز خدای رحمان را رها ساختهاند و تباهی را آشکار نموده و حدود خدا را تعطیل و بیتالمال را ملک شخصی خود دانسته و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ساختهاند».
امام حسین(ع) با اینگونه سخنان در کار یزید و پیروان او روشنگری میکند ومیخواهد غبار جهل و نادانی را از ذهن مردم بزداید و آنان را به دین خدا آگاه سازد.
این جهل و انحراف که سالیان درازی پی ریزی شده بود، تمامی امت اسلام رافراگرفته بود تا جایی که شخصیتهایی را مانند برخی از بنی هاشم و سیاستمداران وادارکرد که امام حسین(ع) را از سفر بازدارند و او را از رفتن به عراق منع نمایند.
همین جهل سبب بی وفایی اهل کوفه شد که دست از یاری امام برداشتند و او را بهدشمن بسپارند. امام حسین(ع) با قیام خود خواست، دلهای مرده را زنده کند و ضمایر راآگاهی بخشد و دین خدا را روشن سازد، تا مردم به آن آشنا شوند و به آن عمل کنند و آن رابرای نسلهای پس از خویش به ارث گذارند. امام حسین(ع) میدانست که این جهل ونادانی عذری برای مردم نیست و نمیتواند آنان را در محضر حکومت خدا تبرئه نماید.
عمق این نادانی تا جایی رسیده بود که مردم از روشنترین مسائل اسلام نیزغافل مانده بودند و موضوعی را همانند حکومت اسلامی و جانشینی پیامبر که از ارکاناسلام و واضحترین موضوعهای آن است، فراموش کردند و آن را به نااهل سپردند.
امام با روشن ساختن آن، مردم را به وظیفه خود آشنا مینماید و میگوید:
«ای مردم اگر شما پرهیزگار و خداترس باشید و حقیقت را بدانید برای شماپسندیدهتر است در حالی که دربارة سرپرستی این امر، ما اهل بیت محمد(ص) سزاوارترهستیم از این گروهی که ادعا کردهاند؛ چیزی را که برای آنان نیست؛ گروهی که با ستم وعدوان با مردم رفتار میکنند.
در نامهای که به اهل بصره مینویسد، میفرماید:
همانا خدا، محمد(ص) را برگزید و او را با پیامبری گرامی داشت و برای رسانیدنپیام خود اختیارش نمود، سپس او را به سوی خود برگرفت و پیامبر بندگان خدا را نصیحتکرد و پیام خدا را به آنان رسانید و ما اهل بیت او و اولیا و اوصیا و ورثة او و سزاوارترینمردم به مقام او هستیم، لیکن مردم دیگران را پیش انداختند و ما برای اتحاد مسلمانان وایجاد نکردن شکاف میان صفوف آنان چیزی نگفتیم و به آن راضی شدیم، در حالی کهما سزاوار این حق هستیم، نه آنانی که به آن رسیدهاند».
امام(ع) با این سخنان روشن میسازد که بنی امیه شایستگی حکومت را ندارند وباید برضد آنها قیام نمود: او با قیام عاشورا، مردم را ارشاد و هدایت کرد و این تبلیغ وروشنگری در قیام عاشورا با تمام جزئیات آن تحقق پذیرفت و همانند جدش رسول خداکه در آغاز بعثت تنها بود، اندک بودن یاران، او را از تبلیغ دین جدا نکرد.
امام عقیده دارد که اگر در راه تبلیغ دین و ارشاد مردم جان خود را از دست بدهدسزاوار است:
«آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل دوری نمیشود. در این زمانباید مؤمن به ملاقات پروردگار و مرگ تن دهد».
و میفرماید:
«شگفتا، زنازاده فرزند زنازاده، مرا میان دو چیز مجبور کرده است، میان مرگ وذلت. هیهات که ما ذلت و خواری را بپذیریم. خداوند پذیرش ذلت و خواری را بر ما و برپیامبر و مؤمنان روا نداشته است. دامنهای پاک، اصالت و شرافت خاندان، همت والا وعزت نفس ما هرگز اجازه نمیدهد که اطاعت فرومایگان را بر مرگ شرافتمندانه ترجیحدهیم».
و میفرماید:
«مرگ در راه رسیدن به عزت و شرف و زنده ساختن حق چه آسان است، مرگ درراه عزت، جز زندگی جاوید نیست و زندگی با ذلت مرگی است که حیات پس از وی نیست،مرا با مرگ میترسانی! هیهات تیرت به خطا رفته و کمانت به پوچی رسیده، آفرین بهمرگ در راه خدا».
پشتوانة اجرایی دیگر احکام شرع، دو فرع از فروع دین: امر به معروف و نهی ازمنکر است. نظارت عمومی افراد مسلمان بر یکدیگر جامعة اسلامی را به سوی سعادت وکمال سوق میدهد.
قیام عاشورای حسینی در برابر یزید و کارگزارانش، برای امر به معروف و نهی ازمنکر بوده است. هر چند در این راه جان خود را از دست داد و به آن آگاه بود، زیرا زمانی کهاصل اسلام در خطر باشد و احکام اصولی همانند امامت بازیچة دست ستمگران گردد وجامعة اسلام با شتاب به سوی بی دینی و فساد حرکت کند، باید برای بازداشتن مردم ازاین حرکت، قیامی صورت گیرد تا در دورترین جاهای جهان مردم را آگاه کند و از حرکتزشت جلوگیری کنند.
امام حسین(ع) در توجیه قیام کربلا و حرکت خود از امر به معروف ونهی از منکریاد کرده است؛ چنان که میفرماید: «میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و برروش جدم و پدرم حرکت کنم.» و دربارة به خطر افتادن دین و نابودی آن در زمان یزید،چنین فرموده است:
«و علی الاءسلام السلام اءذ بلیت الامه براع مثل یزید؛ زمانی که سرپرستی اسلامبه دست یزید باشد باید اسلام خداحافظی کرد و از آن چشم پوشید».
پاسخ این است که جنگ در راه خدا برای تبلیغ دین و ارشاد مردم و برای امر بهمعروف و نهی از منکر و حفظ اسلام از نابودی و دیگر اهداف والا، خودکشی و زیان رسانیبه جان نیست وگرنه باید باب جهاد بسته شود و به بهانة حرمت اضرار به نفس هیچحرکتی بر ضد دشمنان دین نشود و آن همه فداکاری از جان گذشتگی و ایثارگری که ازآغاز اسلام تا امروز برای احیای دین انجام شده، همه حرام و مبغوض خدا باشد.
مفسران اهل سنت در ذیل آیة شریفة (و لا تلقوا بایدیکم اءلی التهلکه)؛ خود رابا دستهایتان در هلاکت نیفکنید، روایاتی را آوردهاند که شهادت در راه خدا، از مدلولاین آیه بیرون است و حرام نیست.
زمخشری از ابو ایوب انصاری نقل میکند که میگفت ما معنای این آیه رامیدانیم، زیرا همراه پیامبر بودیم و او را یاری میدادیم و در جنگها با او شرکتمیکردیم و خانواده و اموال خود را رها کرده بودیم و چون اسلام پیشرفت کرد و مسلمانانبسیار شدند و جنگ با کفار پایان یافت، ما به خانواده و فرزندان و اموال خود برگشتیم و بهاصلاح آنها اشتغال یافتیم. پس «هلاکت» رها کردن جهاد بود که در آن افتادیم و ازفیض جهاد محروم شدیم.
فخر رازی روایتی آورده که زمانی پیامبر در اوصاف بهشت سخن میگفت، مردیاز انصار به او گفت:
اجازه میدهی در جنگ خود را به کشتن دهم. فرمود: بهشت برای تو خواهد بودپس برخاست و خود را به قلب دشمن زد و حمله برد تا در برابر رسول خدا(ص) کشته شد.
و مردی دیگر پس از آن که پیامبر بهشت را توصیف کرد، زره خود را بیرون آورد ودور انداخت و خود را در انبوه دشمن انداخت و به آنان حمله برد تا کشته شد.
آیات قرآن و روایات بر علم غیب پیامبر و امام تأکید و دلالت دارند، و مراد از آیات وروایاتی که علم را به خدا نسبت میدهند و آن را برای خدا میدانند، علم ذاتی است، نهعلم موهبتی که از خدا افاضه میشود.
روایاتی که از برخی امامان در مواردی مخصوص آمده که ما علم به فلان چیزنداریم از باب تقیه و حفظ جان خود و شیعیان است.
علم به شهادت برای هر امام و به ویژه برای امام حسین(ع) زیان رسانی به جان وانداختن نفس در هلاکت نبوده، زیرا شهادت در راه خدا بالاترین سعادت و رستگاریاست و کشته شدن در راه احیای اسلام و امر به معروف و نهی از منکر و ارشاد مردم وظیفةهر مسلمان است، پس حرکت برای انجام این وظایف با علم به شهادت خودکشی نیست.
نویسنده: نورالدین شریعتمدار جزائری
منبع: درگاه پاسخگویی به مسائل دینی
در این نوشتار، تلاش بر این است با نگاهی گذرا در آغاز، علم پیامبر و امام رابررسی نماییم. سپس پرسش دربارة با علم به شهادت را پاسخ گوییم.
گسترة علم پیامبر و امام
در باور شیعیان دربارة علم پیامبر و امام اختلافی نیست. از مناصبی که پیامبر وامام در آن با هم مشترک هستند، میتوان بر شمرد: فضیلت در علم است، و عقیده به اینکه پیامبر و امام باید از دیگران در علم برتری داشته باشند، و امامت استمرار منصب نبوتبودن، و بایستگی هر ویژگی پیامبر برای رهبری امت، در امام.بنابراین، آنچه در این بخش بررسی میشود، دربارة پیامبر و امام است و اگر برایپیامبر رتبهای بالا از علم ثابت شد، برای امام نیز همان رتبه ثابت است، و امام در تمامصفات رهبری با پیامبر همانند است جز در برخی از صفات که ویژة مقام نبوت است،مانند؛ وحی و...
بررسی گسترة علم پیامبر و امام در این بخش در دو محور انجام میپذیرد، محوراوّل از دیدگاه عقل و محور دوم از دیدگاه قرآن و روایات.
محور اوّل: دیدگاه عقل
در آغاز باید از دیدگاه عقل این موضوع بررسی شود که آیا مانعی در علم گسترده امام وجود دارد؟ و عقل چه مانعی را در وجود این علم درک میکند؟ ـ و چرا امام نمیتواندبه هر چیزی آگاه باشد و با وسایل ارتباطی، مانند؛ تلفن، رادیو، تلویزیون و رسانههایدیگر از شهرها و روستاها و جاهای دوردست خبر دهد و از باطن افراد که هیچگونه راهعادی برای رسیدن به آن نیست، اطلاع داشته باشد؟عقل این گونه علم و خبررسانی را محال نمیداند و مانعی را در دارا بودن آن تصوّرنمیکند. پس از امکان دریافت علم غیب برای پیامبر و امام، نوبت میرسد به بررسیلزوم آن و باور داشتن علم گستردهای را برای پیامبر و امام که تمام امور مسلمانان را فرامیگیرد، تا توانایی ادارة جامعه اسلامی و گسترش عدالت را در تمام ابعاد زندگی آنانداشته باشد.
اگر این علم گسترده و فراگیر نبود، ادعای رهبری امّت اثر نداشت و چگونه کسیکه آگاهی به حال مردم ندارد، میتواند سعادت دنیا و آخرت آنان را تأمین و تضمین نماید.این موضوع با چند دلیل به اثبات میرسد.
نبوت و امامت، منصب الهی است و مردم هیچ گونه مداخلهای در آن نمیکنند.امام باید از دیگران در کمالات افضل باشد. در حقیقت ملاک گزینش امام، برتر بودن او ازدیگران در تمام صفات است. و اگر در افراد جامعهای که امام در آن زندگی میکند، کسییافت شود که از امام فضیلت بیشتری دارد، او سزاوار امامت است.
افضلبودن امام در یک چیز و در یک مورد نیست، بلکه در تمام صفات و جهاتاست؛ یکی از فضیلتها که امام باید رتبة بالای آن را داشته باشد، دانش و آگاهی است.امام باید از تمام افراد بشر داناتر و دانشمندتر باشد، چنان که همانند او در افراد جامعهیافت نشود. اگر کسی در میان مردم همسان در دانش با امام پیدا شود، رسیدن منصبامامت به هر کدام از آنان مساوی است و محروم شدن یکی از آنان از این منصب ستم درحق اوست.
در هیچ زمانی برای امام همتایی نخواهد بود که دانش گسترده و فراگیری چون اوداشته باشد. آن دانش نه با وسایل عادی، بلکه از راه غیرعادی و الهی یافت میشود، وچون از دانش بی انتهای خدا سرچشمه میگیرد و فیضی از دریای ژرف فیض بخشاوست، گسترده است و به هرچیزی تعلق میگیرد، زیرا خداوند فیاض مطلق است وبخشش او پایان ندارد. پس دانش را که خداوند به پیامبر و امام میبخشد، به زمان و یاحالتی اختصاص ندارد.
پیامبر و امام برای راهنمایی تمام افراد بشر با وجود اختلاف زبان، طبیعت، رنگ،گسترش زمین، پراکنده بودن مردم از یکدیگر و بسیاری از جهتهای مختلف که مردمرا از هم دور میکند، باید سخن تمامی آنان را بشنود و با آنان سخن بگوید، آن گاه تمامیافراد را در اجرای عدالت و احکام خدا برابر بداند و از حال آنان با خبر باشد؛ این گونه اطلاعو خبر داشتن از مردم را، انسان عادی نمیتواند و فقط انسانی این ویژگی را دارست که ازدانش گستردة خدادادی بهره میبرد.
امام باید از دورترین جاهای زمین که مردم در آن زندگانی میکنند با خبر باشد تادرد و رنج آنان را دریابد و اگر نمایندهای را به آن جاها گسیل کرد، در هر زمان از او با خبرباشد تا مبادا او در مقام خود بر مردم ستم کند.
اگر امام مانند دیگر افراد عادی در زمان قدیم، پس از گذشت ماهها و سالها ازاخبار دور دست خبرگیری کند و یا با وسایل متعارف آن زمان با فاصلههای زمانی بسیار ازحال دیگران با خبر گردد، ستم زمین را فرا میگیرد و فساد بر جامعه استیلا مییابد وهدف و غرضی که در فرستادن پیامبر و انتخاب امام از راهنمایی و هدایت مردم است، بهدست نخواهد آمد و نیکبختی دنیا و آخرت مردم بر رغم وجود امام تأمین نخواهد شد.
پیامبر و امام، خلیفه و جانشین خدا در زمین هستند:
(واذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفه)؛ زمانی که پروردگارت بهفرشتگان گفت: من در زمین جانشین قرار میدهم.
و جانشین او حضرت آدم(ع) بود که پیامبر خداست و تمام پیامبران جانشینانخدایند. جانشینی پیامبر واسطه بودن اوست میان مردم و خدا و فیض رسانی از طرف خدااوست. چون پس از آفرینش جهان، خداوند خواست جهانیان او را بشناسند تا با او ارتباطبرقرار کنند ـ و با چشم دیدن او ممکن نبود ـ و نمیشد که ذات خود را آشکار کند تا او راببینند، افرادی از بشر را برگزید و آنان را مظهر صفات خویش قرار داد تا صفات او رابنمایانند و نقش واسطه را ایفا کنند.
یکی از صفات خدا علم او به هر چیز و در هر حال است، و چون پیامبر مظهرصفات خداست باید در دانش و آگاهی وسیع نیز مظهر خدا باشد. بر مظهر نبودن پیامبردر علم دلیلی وجود ندارد، بلکه همان دلیل بر خلافت و جانشینی که مظهر بودن پیامبر درتمام صفات است، علم خدایی را نیز برای او ثابت میکند.
روشن است که مقصود از مظهر صفات بودن، همانندی پیامبر و خدا در تمامصفات از جهت چگونگی و مقدار نیست؛ زیرا این باور شرک است، بلکه مقصود این استکه خداوند بهرة سرشاری از علم و دانش خود را به پیامبران داده، که دیگر مردم از آن بیبهره هستند و علمی را که خداوند به پیامبران داده، افراد عادی بشر به آن دسترس ندارند.
پس از ثبوت این دانش خدایی برای پیامبران، همین علم برای امام نیز ثابتمیشود؛ زیرا امامت، خلافت نبوت و امام جانشین پیامبر است و تمام ویژگیهای رهبریپیامبر را امام نیز دارد ـ به جز صفات ویژة پیامبر، مانند؛ وحی.
معصوم بودن از گناه و خطا، در تمام لحظههای عمر و برخوردهای زندگانی، زمانیتحقق مییابد که دانش و آگاهی فراگیر شود و به هر چیزی در هر حال علم داشته باشد واگر یک مورد را نداند، مقام عصمت را به نمییابد، زیرا آن چه با عصمت سازگار نیستگناه و اشتباه و ... از نادانی و جهل است و کسی که از مصالح و مفاسد واقعی باخبر است،گناه و اشتباه نمیکند.
پس معصوم بودن پیامبر و امام، دانش و آگاهی ا و را به تمام مصالح و مفاسد وحقایق اشیاء در هر حالی نیاز دارد.
در بسیاری از آیات قرآن آمده است که پیامبر شاهد و گواه بر امت است و چونشاهد بودن و گواهی دادن، دانش و آگاهی را در هر حالی لازم دارد، پس پیامبر باید بهتمام احوال امت از ظاهر و باطن و افعال آنان آگاه باشد تا بتواند در روز قیامت شاهد وگواهیشان باشد، زیرا اگر چنین دانشی را نداشت، نمیتواند شهادت و گواهی را دربارة آنانادا کند. نمونهای از آیات قرآن که شاهد و گواه بودن پیامبر را بر امت بیان کرده، چنیناست:
(و جئنا بک علی هؤلاء شهیدا)؛ و تو را میآوریم تا بر آنان شاهد و گواه باشی .
(و یوم القیامه یکون علیهم شهیدا)؛ و روز قیامت پیامبر بر آنان گواه خواهد بود.
(و کنت علیهم شهیداً مادمت فیهم)؛ و تا زمانی که در میان آنان هستی برایشان گواه خواهی بود.
(لیکون الرسول شهیداً علیکم و تکونوا شهداء علی الناس)؛ تا پیامبر گواه برشما باشد و شما گواه بر مردم باشید.
چنان که پنج دلیل بر لزوم علم غیب پیامبر و امام آورده شد، عقل نه فقط مانعی درامکان این علم ندارد بلکه وجود آن را در پیامبر و امام لازم میداند. بزرگی و عظمت ایندانش سبب نپذیرفتن آن نمیشود و چنین باوری غلو و زیاده روی نیست، زیرا اگر امامدارای این ویژگی نباشد و گستره دانش او همانند دیگر افراد عادی باشد، سزاوار امامت ورهبری نخواهد بود و گزینش وی برای امامت و بی بهره کردن دیگران از آن، ستم در حقدیگران خواهد بود.
اگر امامت را منصب خدایی بدانیم و آن را خلافت و جانشینی از طرف خدابپنداریم و امام را بیانکننده و مظهر صفات الهی بدانیم، باور دانش وسیع او را زیاده رویو غلوّ نمیپنداریم و آن را از لوازم مقام امامت میشمریم.
محور دوم: علم امام از دیدگاه قرآن و روایات
دانش گسترده و آگاهی پیامبر و امام به همه چیز و در هر حال، در قرآن و روایاتآمده است که نمونهای از آیات قرآن را ذکر میکنیم، سپس به نمونهای از روایات اشارهمینماییم.بگو عمل کنید پس خدا و پیامبر و مؤمنان عمل شما را میبینند و برگشت دادهمیشوید به دانای نهان و آشکار و شما را به آنچه عمل میکردید، خبر میدهد.
در این آیة به خدا رؤیت و دیدن نسبت داده شده که مقصود دیدن به چشم نیست،زیرا خداوند چشم ندارد بلکه مقصود علم و ادراک مینماید، پس مقصود این است کهخداوند و پیامبر و مؤمنان اعمال شما را میدانند.
مقصود از مؤمنان، امامان معصوم هستند، زیرا تمام مؤمنان اراده نشدهاند بلکهگروه خاصی اراده شده است و آن گروه خاص امامان هستند زیرا آنان سزاوار این مقامهستند، نه غیر آنان. از راهی دیگر نیز این علم و ادراک برای امامان ثابت میشود، و آنجانشین بودن امام برای پیامبر است و چون آیه به روشنی این علم را برای پیامبر ثابتمیکند پس برای خلیفه و جانشین پیامبر نیز ثابت میشود.
علم پیامبر و امام نیز چونانعلم خدا حضوری است، زیرا تمام این علوم یعنی علم خدا و پیامبر و مؤمنان در یکجمله و به یک سیاق آمده است. این که علم خدا حضوری است و به چیزی وابسته نیست،اما روشن است برای اثبات دلالت آیه بر علم حضوری پیامبر و امام باید به چند موضوعاشاره کنیم:
اوّل: حرف «سین» در جملة «سیری الله» حرف استقبال نیست، زیرا معنا ندارد کهبگوییم خداوند در آینده خواهد دانست بلکه آگاهی خدا در حال حاضر است، پس حرف«سین» برای تأکید است، نه استقبال.
دوم: علم خدا حضوری است نه حصولی و بر چیزی توقف ندارد، زیرا علم او عینذات اوست.
سوم: عمل انسان فرع وجود انسان است و خدایی که به اعمال بندگان آگاهی دارد،به خود آنان نیز آگاه است و کسی که عمل را میبیند، عامل آن را نیز میبیند.
چهارم: رؤیت که به خدا نسبت داده شده، دیدن به چشم نیست، زیرا خداوند جسمنیست و چشم ندارد تا بوسیلة آن ببیند، پس رؤیت به معنای علم و آگاهی است.
پنجم: در این آیه وحدت سیاق میان علم خدا و علم پیامبر و مؤمنان، سه موضوعرا میرساند:
ـ موضوع اوّل این که علم پیامبر و امام بر گذشتن زمان و بر چیزی متوقف نیست.
ـ موضوع دوّم علم آنان حضوری است، نه حصولی، زیرا توقف بر شرطی ندارد.
ـ موضوع سوم خدا و پیامبر و مؤمنان آگاهند، به اعمال و عمل کنندگان و آن چهعمل وابسته به آن است، پس تمام جهان هستی که به گونهای دربارة عمل انسان است،مورد آگاهی و اطلاع خدا و پیامبر و امام است.
و آگاه نمیکند بر دانشهای پنهان خود کسی را جز آن که پسندیده شده ازپیامبران.
این آیه دو جمله دارد؛ جملة اوّل: نفی و جملة دوم اثبات. در جملة اوّل میگوید کهخداوند بر دانشهای پنهان خود کسی را آگاه نمیکند، و در جملة دوم، این دانشهایپنهان را به پیامبری که پسندیده شده، آشکار میکند. تردیدی نیست که پیامبر خاتمپسندیده خداست و خداوند او را از دانشهای پنهان خود آگاه کرده و چون امام جانشینپیامبر بوده، او هم از این دانشها آگاه است.
پیامبر سخن نمیگوید از روی خواستههای خود و هر چه میگوید وحی الهی استکه دانا کرده او را بالاترین نیروها.
این آیه دلالت دارد بر این که هرچه پیامبر میگوید، از وحی خداست و بالاتریننیروها (که نیروی الهی است) او را دانا کرده، پس علم پیامبر از خداست و هیچگونه دلیلیبر محدود بودن علم پیامبر نداریم، به ویژه آن که علم پیامبر از خدا به او افاضه میشودوعلم خدا محدودیتی ندارد و این علم با علوم بشری تفاوت دارد و این همان علم گستردهاست که پیامبر آن را از خدا میگیرد و به امام که خلیفه اوست منتقل میکند.
و نمیدانند تأویل قرآن را مگر خدا و راسخان در علم.
مقصود از راسخان در علم به یقین پیامبر است، زیرا کسی جز او سزاوار این مقامنیست و علم او با علم خدا در این آیه در یک سیاق آمده است. این آیه همتا بودن علمپیامبر با علم خدا را بیان میکند و چون علم خدا حضوری است نه حصولی پس علمپیامبر نیز حضوری است و به جهت آن که علم به تأویل قرآن از علوم پنهانی و غیب بودهو امام جانشین پیامبر است پس پیامبر و امام بر علوم پنهانی و غیب آگاهی دارند.
این آیه با قطع نظر از روایات که در تفسیر آن آمده، دلالت دارد بر این که خداوندتمام چیزها را در قلب امام قرار داده است. با این تعبیر علم گستردة امام به همه چیز ثابتمیشود، چنان که با روایات نیز این موضوع به اثبات میرسد، زیرا در کتاب «تفسیربرهان» در ذیل این آیه، چند روایت آمده که مقصود از «امام مبین» علی بن ابی طالب وامامان دیگر است.
در برخی از روایات آمده که مقصود از «امام مبین» لوح محفوظ استو چنانچه تفسیر آیه همین باشد، لوح محفوظ در نزد امام است، پس امام با داشتن لوحمحفوظ همه چیز را میداند.
آیات دیگری نیز با کمک روایاتی که در تفسیر آنها آمده، بر علم امام دلالتمیکند و (اما روایاتی که دلالت بر علم وسیع حضوری امام دارد در یک بخش و یا یککتاب نمیگنجد) در این جا ما به برخی از عنوانها و ابوابی که در علم امامان آمده، اشارهمیکنیم:
1ـ روایاتی که میگوید، امامان معدن علم هستند. «معدن» به معنای منبع وسرچشمه است. «علم» در این روایات محدود نشده و به موضوع ویژهای تعلق نگرفته ودانش و آگاهی به هر چیز را در هر حالی شامل میشود - و هم چنان که جواهر گران بها درمعدن وجود دارد، علم در سینة امامان است ـ و علم آنان حضوری است و بر چیزی متوقفنیست.
2ـ امامان به تمام علومی که پیامبران و فرشتگان میدانند، آگاه هستند. و چنانکه پیامبران و فرشتگان از علوم پنهانی و غیب آگاه هستند، امامان نیز به آنان آگاهند.
3ـ امامان میدانند «چه زمانی میمیرند و مگر با اختیار خودشان نمیمیرند. اینروایات، همچنان که در پایان این مقاله میآید، دربارة این پرسش که آیا امام به شهادتخود آگاهی دارد، پاسخی مناسب است ـ زمانی که امام به زمان مرگ خود دانا باشد،چیزهای دیگر را نیز میداند، زیرا، علم به زمان مرگ از علوم ویژهای است که به خدااختصاص دارد و چون خداوند امامان را از آن آگاه میکند، پس دیگر علوم را نیز امامانمیدانند.
4ـ امامان آگاهی دارند به آنچه بوده و آنچه خواهد بود و هیچ چیز بر آنان پوشیدهنیست.
5ـ خداوند هر علمی را به پیامبر آموزش داده، همان را نیز به امیرالمؤمنین(ع)آموخته است و در تمام علوم پیامبر و امیرالمؤمنین با هم اشتراک داشتهاند.
6ـ اگر مردم میتوانستند زبان خود را نگه دارند، امامان آنان را آگاه میکردند بهتمام چیزهایی که به زیان و سودشان است.
7ـ روایاتی که میگوید، همه چیز بر امامان روشن است و از آنان هیچ چیز پوشیدهنیست و آنچه را که هست به آن آگاه هستند.
8ـ روایاتی که میگوید، علوم آسمان ها و زمین از امامان پوشیده نیست.
9ـ روایاتی که میگوید، امامان آنچه را در آسمانها و زمین و بهشت و جهنم است،میدانند و هرچه را که بوده و در آینده اتفاق میافتد، به آن آگاهی دارند.
10ـ امامان آنچه را که گذشته و آنچه را که تا روز قیامت اتفاق میافتد، میدانند.
آنچه بیان شد نمونهای اندک از روایات بسیار است که بر علم گستردة پیامبر و امامدلالت دارد و بسیار در تاریخ و روایات نقل شده، که پیامبر و امام از آینده و یا امور پنهانیخبر میدادهاند، (در نهج البلاغه از امیرالمؤمنین(ع) در علوم و فنون گوناگون و خبرهایی ازغیب و آینده آمده است.) گواهی بر وجود علم وسیع امامان است. لیکن در برابر این آیاتو روایات که بیان شد آیات و روایاتی است که میگوید: علم غیب مخصوص به خداست:
(و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو)؛ در نزد خداست کلیدهای غیب و جز اوکسی آنها را نمیداند.
(ولا یحیطون بشی من علمه الا بما شاء)؛ و بندگان خدا به علم او احاطه ندارندمگر آنچه را بخواهد.
(سنقرئک فلا تنسی)؛ بر تو خواهیم خواند تا فراموش نکنی.
پاسخ آن است که این آیات علم ذاتی خدا را بیان میکند که مخصوص اوست و باآیات و روایات گذشته منافات ندارد؛ زیرا، موهبتی از خداست و ذاتی آنان نیست و مجموعآیات و روایات میگوید که علم ذاتی از آن خداست و خداوند پیامبر و امامان را از آن آگاهمیکند.
اما روایاتی که میگوید برخی از امامان میگفتهاند ما فلان چیز را نمیدانیم ازروی تقیّه و برای حفظ جان خود و یا حفظ جان شیعیان بوده است. روایاتی نیز که میگویدامام هرگاه بخواهد، میداند، در برابر روایاتی است که علم ذاتی را مخصوص خدا میدانندو این روایات مردود است؛ زیرا، چه دلیلی است بر این که امام همیشه خواهان دانش نبودهو چه کسی است که نمیخواهد بداند و در بالاترین مراتب علم نباشد.
امام نیز که رهبرجامعههای انسانی در دنیا و آخرت است، چرا نخواهد که تمام حالات و برخوردهای افرادجامعه را بداند تا آنان را به صلاح و شایستگی در دنیا و آخرت برساند.
امام حسین و علم به شهادت
به پاسخ این پرسش میپردازیم که امام حسین که از هرچیزی آگاهی دارد و بهشهادت خود نیز آگاه بوده و شهادت جوانان بنی هاشم و دیگر یاران را میدانسته است،چرا خود و یاران خود را به شهادت نزدیک کرد و مقدمات آن را فراهم آورد؟این پرسش را میتوان از چند طریق پاسخ گفت:
امام در اطاعت فرمان خدا و فرمانبری از امر الهی به علم باطنی خویش عملنمیکند و همانند دیگر افراد عادی رفتار میکند، و در عبادت و معامله و قراردادها با مردمو در تمام احکام شرع همسان با دیگر افراد عادی است؛ زیرا، خداوند تمام دستورهای خودرا از تمام بندگان یکسان خواسته و بر این اساس، پیامبر در حکم و قضاوت میان مردمبه علم باطنی خود عمل نمیکرد و قضاوت خود را در میان مردم بر علم عادی قرار دادهبود، چنان که میفرماید:
«انما اقضی بینکم بالبینات و الایمان و بعضکم ألحن بحجته من بعض فأیما رجلقطعت له من مال أخیه شیئاً فاءنما قطعت له به قطعة من النار»؛
همانا من قضاوت میکنم میان شما به شاهد و یمین و برخی از شما در اثباتادعای خود زیرکتر است پس هر مردی که از مال برادرش چیزی را به سود او گرفتم و بهاو دادم، آن مال همانند پارهای از آتش است.
مقصود این است که هرکس بر ادعای خود شاهد داشت و یا سوگند یادکرد، من بهسود او قضاوت میکنم، چه راست بگوید و چه دروغ و اگر به دروغ چیزی را گفت، همانندپارهای از آتش است.
بنابراین، هرچند به علم خدایی، امام شهادت خود را بداند، باید به وظیفهعادیاش عمل کند و شروط و ظروف متعارف را در نظر بگیرد و رفتار خود را بر آنها تطبیقکند، و اگر امام بخواهد در برخورد با مردم با علم خود عمل کند؛ حدود را جاری کند، ازبسیار خوراکیها و پوشاکها و نوشیدنیها بپرهیزد و دیگران را نیز از آنها دور کند. وازباطن پلید و گناهان پنهانی مردم باید خبر دهد که در این صورت نظم اجتماعی به هممیخورد.
شهادت در راه خدا آرزوی بزرگ مردان خداست و بالاترین عبادتها وسعادتهاست و بسیاری از شهدای اسلام، از جنگ بدر که نخستین جنگ کفر با اسلاماست تا امروز، از شهادت خود با قراین و شواهدی که بوده آگاهی داشتند و با این علم وآگاهی به استقبال آن رفتند و این آرزو و پیشوازی شهادت، مورد تحسین و تقدیر پیامبر وامامان و تمام عقلای بشر بوده است.
اشتراک در احکام دین در فقه به ضرورت ثابت است و یکی از قواعد ثابت در فقه،قاعدة اشتراک در احکام شرع است؛ بدین معنا که مردان و زنان از صدر اسلام تا پایانجهان در عمل کردن به احکام دین و پیروی از قوانین شرع مشترک بوده و یکساناند وهمان وظیفهای را که مسلمانان مخاطب قرآن و روایات در زمان پیامبر داشتهاند، مردم تاروز قیامت دارند.
روشن است که آگاهی به حکم خدا و توجه به آن رکن اصلی و اساسی در عملکردن به احکام دین است و مسلمانی که بخواهد با دیگر مسلمانان در پیروی احکام خداشریک باشد باید از آن احکام آگاهی داشته باشد.
آگاه کردن مردم و ارشاد آنان به احکام دین، وظیفة پیامبر است که مبلّغ دین وپیام آور از سوی خداست، و پس از پیامبر امام معصوم، در تمام مناصب به جز مناصبی کهویژة پیامبر است، مانند وحی، جانشین وخلیفه اوست.
انحراف از مسیر دین و دورشدن از احکام الهی که پس از رحلت رسول خدا(ص)پایهگزاری شد و در زمان یزید به نهایت خود رسید، بر امام حسین(ع) که خلیفة رسولخدا در تبلیغ دین بود ایجاب میکرد که مردم را از این انحراف و دوری بازدارد و آنان را درمسیر واقعی اسلام قرار دهد و به پیروی از قرآن و سنت وادارد.
انحراف و دوری از دین خدا با تظاهر به فسق، گناه، می گساری و قمار از سویدولت مردان، به ویژه یزید در جای گاه حاکم مطلق اسلام و جانشین مقام رسالت،حکومت دینی را در قبضه خود گرفته بود، سبب شد که امام حسین(ع) برای روشنساختن حقیقت دین و ارشاد مردم قیام کند و این موضوع، از سخنان امام برمیآید کهمیفرماید:
«ای مردم، همانا پیامبر خدا(ص) فرمود، هرکس سلطان ستمگری را ببیند که حرامخدا را حلال دانسته و عهد خدا را شکسته و با سنت پیامبرش مخالفت کرده و گناه وعدوان را دربارة بندگان خدا به کار گرفته است و در برابر او واکنش نکند و با گفتار و یا کردارخود بر او اعتراض ننماید بر خداست که او را با آن سلطان ستمگر در جهنم همراه سازد.
ای مردم، بدانید که اینان (یزید و دولتمردان) پیروی از شیطان را برگردن نهاده و پیرویاز خدای رحمان را رها ساختهاند و تباهی را آشکار نموده و حدود خدا را تعطیل و بیتالمال را ملک شخصی خود دانسته و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ساختهاند».
امام حسین(ع) با اینگونه سخنان در کار یزید و پیروان او روشنگری میکند ومیخواهد غبار جهل و نادانی را از ذهن مردم بزداید و آنان را به دین خدا آگاه سازد.
این جهل و انحراف که سالیان درازی پی ریزی شده بود، تمامی امت اسلام رافراگرفته بود تا جایی که شخصیتهایی را مانند برخی از بنی هاشم و سیاستمداران وادارکرد که امام حسین(ع) را از سفر بازدارند و او را از رفتن به عراق منع نمایند.
همین جهل سبب بی وفایی اهل کوفه شد که دست از یاری امام برداشتند و او را بهدشمن بسپارند. امام حسین(ع) با قیام خود خواست، دلهای مرده را زنده کند و ضمایر راآگاهی بخشد و دین خدا را روشن سازد، تا مردم به آن آشنا شوند و به آن عمل کنند و آن رابرای نسلهای پس از خویش به ارث گذارند. امام حسین(ع) میدانست که این جهل ونادانی عذری برای مردم نیست و نمیتواند آنان را در محضر حکومت خدا تبرئه نماید.
عمق این نادانی تا جایی رسیده بود که مردم از روشنترین مسائل اسلام نیزغافل مانده بودند و موضوعی را همانند حکومت اسلامی و جانشینی پیامبر که از ارکاناسلام و واضحترین موضوعهای آن است، فراموش کردند و آن را به نااهل سپردند.
امام با روشن ساختن آن، مردم را به وظیفه خود آشنا مینماید و میگوید:
«ای مردم اگر شما پرهیزگار و خداترس باشید و حقیقت را بدانید برای شماپسندیدهتر است در حالی که دربارة سرپرستی این امر، ما اهل بیت محمد(ص) سزاوارترهستیم از این گروهی که ادعا کردهاند؛ چیزی را که برای آنان نیست؛ گروهی که با ستم وعدوان با مردم رفتار میکنند.
در نامهای که به اهل بصره مینویسد، میفرماید:
همانا خدا، محمد(ص) را برگزید و او را با پیامبری گرامی داشت و برای رسانیدنپیام خود اختیارش نمود، سپس او را به سوی خود برگرفت و پیامبر بندگان خدا را نصیحتکرد و پیام خدا را به آنان رسانید و ما اهل بیت او و اولیا و اوصیا و ورثة او و سزاوارترینمردم به مقام او هستیم، لیکن مردم دیگران را پیش انداختند و ما برای اتحاد مسلمانان وایجاد نکردن شکاف میان صفوف آنان چیزی نگفتیم و به آن راضی شدیم، در حالی کهما سزاوار این حق هستیم، نه آنانی که به آن رسیدهاند».
امام(ع) با این سخنان روشن میسازد که بنی امیه شایستگی حکومت را ندارند وباید برضد آنها قیام نمود: او با قیام عاشورا، مردم را ارشاد و هدایت کرد و این تبلیغ وروشنگری در قیام عاشورا با تمام جزئیات آن تحقق پذیرفت و همانند جدش رسول خداکه در آغاز بعثت تنها بود، اندک بودن یاران، او را از تبلیغ دین جدا نکرد.
امام عقیده دارد که اگر در راه تبلیغ دین و ارشاد مردم جان خود را از دست بدهدسزاوار است:
«آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل دوری نمیشود. در این زمانباید مؤمن به ملاقات پروردگار و مرگ تن دهد».
و میفرماید:
«شگفتا، زنازاده فرزند زنازاده، مرا میان دو چیز مجبور کرده است، میان مرگ وذلت. هیهات که ما ذلت و خواری را بپذیریم. خداوند پذیرش ذلت و خواری را بر ما و برپیامبر و مؤمنان روا نداشته است. دامنهای پاک، اصالت و شرافت خاندان، همت والا وعزت نفس ما هرگز اجازه نمیدهد که اطاعت فرومایگان را بر مرگ شرافتمندانه ترجیحدهیم».
و میفرماید:
«مرگ در راه رسیدن به عزت و شرف و زنده ساختن حق چه آسان است، مرگ درراه عزت، جز زندگی جاوید نیست و زندگی با ذلت مرگی است که حیات پس از وی نیست،مرا با مرگ میترسانی! هیهات تیرت به خطا رفته و کمانت به پوچی رسیده، آفرین بهمرگ در راه خدا».
پشتوانة اجرایی دیگر احکام شرع، دو فرع از فروع دین: امر به معروف و نهی ازمنکر است. نظارت عمومی افراد مسلمان بر یکدیگر جامعة اسلامی را به سوی سعادت وکمال سوق میدهد.
قیام عاشورای حسینی در برابر یزید و کارگزارانش، برای امر به معروف و نهی ازمنکر بوده است. هر چند در این راه جان خود را از دست داد و به آن آگاه بود، زیرا زمانی کهاصل اسلام در خطر باشد و احکام اصولی همانند امامت بازیچة دست ستمگران گردد وجامعة اسلام با شتاب به سوی بی دینی و فساد حرکت کند، باید برای بازداشتن مردم ازاین حرکت، قیامی صورت گیرد تا در دورترین جاهای جهان مردم را آگاه کند و از حرکتزشت جلوگیری کنند.
امام حسین(ع) در توجیه قیام کربلا و حرکت خود از امر به معروف ونهی از منکریاد کرده است؛ چنان که میفرماید: «میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و برروش جدم و پدرم حرکت کنم.» و دربارة به خطر افتادن دین و نابودی آن در زمان یزید،چنین فرموده است:
«و علی الاءسلام السلام اءذ بلیت الامه براع مثل یزید؛ زمانی که سرپرستی اسلامبه دست یزید باشد باید اسلام خداحافظی کرد و از آن چشم پوشید».
علم به شهادت و حرمت اضرار به نفس
اعتراض و اشکالی میشود که علم به شهادت با حرمت ضرر رساندن به نفسسازگار نیست، زیرا از یک سو، میدانیم که زیان رسانی به جان و خود را در جای گاه کشتهشدن، قراردادن خودکشی است و در شرع حرام است و از سوی دیگر امام که میداند کشتهخواهد شد اگر با پای خود به سوی مکانی که در آن کشته میشود برود، خودکشی کرده وحرام است؛ چون امام معصوم است و کار حرام نمیکند پس باید بگوییم که امام از شهادتخود خبر نداشته است.پاسخ این است که جنگ در راه خدا برای تبلیغ دین و ارشاد مردم و برای امر بهمعروف و نهی از منکر و حفظ اسلام از نابودی و دیگر اهداف والا، خودکشی و زیان رسانیبه جان نیست وگرنه باید باب جهاد بسته شود و به بهانة حرمت اضرار به نفس هیچحرکتی بر ضد دشمنان دین نشود و آن همه فداکاری از جان گذشتگی و ایثارگری که ازآغاز اسلام تا امروز برای احیای دین انجام شده، همه حرام و مبغوض خدا باشد.
مفسران اهل سنت در ذیل آیة شریفة (و لا تلقوا بایدیکم اءلی التهلکه)؛ خود رابا دستهایتان در هلاکت نیفکنید، روایاتی را آوردهاند که شهادت در راه خدا، از مدلولاین آیه بیرون است و حرام نیست.
زمخشری از ابو ایوب انصاری نقل میکند که میگفت ما معنای این آیه رامیدانیم، زیرا همراه پیامبر بودیم و او را یاری میدادیم و در جنگها با او شرکتمیکردیم و خانواده و اموال خود را رها کرده بودیم و چون اسلام پیشرفت کرد و مسلمانانبسیار شدند و جنگ با کفار پایان یافت، ما به خانواده و فرزندان و اموال خود برگشتیم و بهاصلاح آنها اشتغال یافتیم. پس «هلاکت» رها کردن جهاد بود که در آن افتادیم و ازفیض جهاد محروم شدیم.
فخر رازی روایتی آورده که زمانی پیامبر در اوصاف بهشت سخن میگفت، مردیاز انصار به او گفت:
اجازه میدهی در جنگ خود را به کشتن دهم. فرمود: بهشت برای تو خواهد بودپس برخاست و خود را به قلب دشمن زد و حمله برد تا در برابر رسول خدا(ص) کشته شد.
و مردی دیگر پس از آن که پیامبر بهشت را توصیف کرد، زره خود را بیرون آورد ودور انداخت و خود را در انبوه دشمن انداخت و به آنان حمله برد تا کشته شد.
خلاصه
از دیدگاه عقل هیچگونه مانعی نیست، که پیامبر و امام دارای علمی وسیع و دانشیگسترده باشند و هر چیز را بدانند و چیزی بر آنان پوشیده نباشد.آیات قرآن و روایات بر علم غیب پیامبر و امام تأکید و دلالت دارند، و مراد از آیات وروایاتی که علم را به خدا نسبت میدهند و آن را برای خدا میدانند، علم ذاتی است، نهعلم موهبتی که از خدا افاضه میشود.
روایاتی که از برخی امامان در مواردی مخصوص آمده که ما علم به فلان چیزنداریم از باب تقیه و حفظ جان خود و شیعیان است.
علم به شهادت برای هر امام و به ویژه برای امام حسین(ع) زیان رسانی به جان وانداختن نفس در هلاکت نبوده، زیرا شهادت در راه خدا بالاترین سعادت و رستگاریاست و کشته شدن در راه احیای اسلام و امر به معروف و نهی از منکر و ارشاد مردم وظیفةهر مسلمان است، پس حرکت برای انجام این وظایف با علم به شهادت خودکشی نیست.
نویسنده: نورالدین شریعتمدار جزائری
منبع: درگاه پاسخگویی به مسائل دینی
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}