بررسی شخصيت شيخ فضل الله نورى
بررسی شخصيت شيخ فضل الله نورى
درآمد
أ. نويسنده، دو كتاب نيز به اسامى پايدارى تا پاى دار و تحليلى از نقش سه گانه شيخ شهيد نورى در نهضت تحريم تنباكو پس از تجربه هاى نوشتارى و گفتارى ديگر در اين زمينه1 در كارنامه پژوهش هاى درباره خود پيرامون شيخ فضل الله دارد.
ب. نگاهى به كتاب هاى مذكور، خواننده را متوجّه عمق تحقيقات و تسلّط بسيار نويسنده در تاريخ معاصر مى كند; چنان كه انبوه ارجاعات و استنادهاى وى، نظر هر خواننده اى را به خود جلب مى كند. هرچند اين كتاب ها در قطع رقعى و در حجم متوسّط به چاپ رسيده اند، چنين نگارش هايى مى توانند افزون بر ترويج كتاب خوانى، الگوى مناسبى براى كتاب هاى علمى باشند.
ج. نثر روان و پرمايه نويسنده و انتخاب عناوين زيبا براى هر يك از كتاب ها، از جمله امورى است كه توانسته جذابيت مجموعه حاضر را بيش تر كند.
د. حوزوى بودن نويسنده و نكته سنجى هاى او، توانسته برخى از خلاهاى انديشه اى در شناخت افكار شيخ را پر سازد; حال آن كه بسيارى از نويسندگان، به سبب عدم تخصّص و ناآشنايى با مبانى و انديشه هاى اسلامى، در قالب هايى به مطالعه كارنامه عملى و فكرى شيخ فضل الله مى پردازند كه توان پاسخگويى به برخى از ابهام هاى انديشه و زندگى او را ندارند. بى ترديد عدم قرابت علمى ميان آنان و فضاى فكرى شيخ مى تواند اين مشكل را دامن زند.
هـ. سير منطقى در منظومه «مشروطيت و شيخ فضل الله نورى»: نويسنده محترم، به جاى آن كه دستاورد تحقيقات خود را در يك مجموعه (هر چند در چند جلد) بياورد، ترجيح داده از زواياى گوناگون به تحليل شخصيت و انديشه حاج شيخ فضل الله نورى بپردازد; چرا كه از نظر او، فقط با چنين شيوه اى است كه مى توان جايگاه تاريخى حركت شيخ را شناخت و كارنامه او را ارزيابى كرد; برخلاف بسيارى از تحقيق ها كه فقط از يك منظر خاص به مسائل پيچيده مى پردازند.
نويسنده در پژوهش خويش، اين شيوه را اتّخاذ كرده است كه بر اساس چارچوبى منطقى و سلسلهوار از منظر خويش، هر كتاب از اين مجموعه را به دنبال يك ديگر در برابر خواننده قرار دهد. حلقه هاى منطقى و ضرور اين چارچوب از نگاه نويسنده، عبارتند از:
1. نويسنده، در آغاز اين مجموعه، مقاومت شجاعانه و عزّتمند شيخ فضل الله را در واپسين روزها و لحظه هاى زندگى اش كه مانند برگ زرّينى در پرونده پر بار او است، به مثابه كليدى براى بازكردن گنجينه اسرار حيات سياسى او به كار گرفته است. بر اين اساس، كتاب «آخرين آواز قو!»، با تحليل واپسين برگ كارنامه شيخ، «برچسب هاى ناچسبى» را كه مانع از درك واقعيت هاى زندگى او، يا وارونه شناختن آن مى شود، برمى دارد.
2. خواننده با مطالعه دفتر نخست، آمادگى مى يابد تا وارد تأمّل و ارزيابى تاريخ نگارى سده اخير در وادى شيخ پژوهى شود. اين امر در جزء دوم اين مجموعه، «شيخ فضل الله نورى، و مكتب تاريخ نگارى مشروطه» دنبال مى شود و با معرفتى كه از مطالعه اين دفتر حاصل مى شود، غبار كينه هاى كهنه بر دل ها درباره شيخ فضل الله، در جايگاه يكى از برجسته ترين مجاهدان روحانى شيعه، زدوده شده و راه براى رسيدن به معرفتى زلال درباره زمان و زندگى سياسى شيخ فضل الله هموار مى شود.
3. بر اساس سير منطقى اين مجموعه، پس از برگرفتن حجاب چند لايه تاريخ نگارى تحريفگر، كتاب انديشه سبز، زندگى سرخ، عهده دار بررسى «زمان و زندگى شيخ فضل الله نورى» است; چه آن كه پيش از زدودن اين مانع، فهم زمان و زندگى او امرى مشكل است.
4. ديگر حلقه منطقى در اين سلسله از مباحث، در جهت تكميل نوشتار پيشين، بررسى شهادتنامه شيخ فضل الله است كه در كتاب «خانه، بر دامنه آتشفشان!، شهادتنامه شيخ فضل الله نورى»، خواننده گرامى، با برخى از زواياى تاريك و پنهان شيخ فضل الله نورى آشنا مى شود. حجاب زمان، هرچند شهادت او را براى ما تا حدودى غير قابل فهم كرده ، سينه پر سوز تاريخ مى تواند ما را در فهم سرّ شهادت وى مدد رساند. اين برگ از تاريخ زندگى شيخ فضل الله بر اساس پايدارى آهنين و عاشورايى او و تأثيرى كه بر صحنه رزم سنّت و تجدّد وارداتى و بهويژه خاطره تلخ اعدام وى در يادها داشت، نگاشته شده است.
5. با آشنايى به زمان و زندگى شيخ فضل الله، زمينه بررسى ديدگاه ها و مواضع سياسى و فرهنگى وى فراهم مى آيد. نويسنده در تحقيق عميق خويش، كتاب ديده بان، بيدار!، ديدگاه ها و مواضع سياسى و فرهنگى شيخ فضل الله» را به اين حلقه از پژوهش، اختصاص داده است.
6. با بررسى ديدگاه ها و مواضع سياسى شيخ فضل الله، ذهن خواننده به دنبال آن است تا سرّ به دار آويختن وى را شفّاف تر ببيند تا از اين راه، تجربه اى عبرت آموز براى زمان خويش حاصل كند. كتاب راز پنهان!، شيخ فضل الله نورى را چرا و چه كسانى كشتند؟» عهده دار حلّ اين معمّاى تاريخى ـ سياسى است.
7. هرچند تأمّل بيش تر خواننده در مطالعه مجموعه حاضر، بسيارى از تنگناهاى تاريخى در فهم تاريخ معاصر و بهويژه شيخ پژوهى را از ميان بر مى دارد، پرسش هاى بسيارى بوده اند كه در حلقه هاى پيشين، مجال پاسخ در خور را نيافته و چه بسا پاسخ به آن ها، بدون مقدّمه به شمار مى آمده است. برخى از عمده ترين پرسش ها، در كتاب «كارنامه شيخ فضل الله نورى; پرسش ها و پاسخ ها» مجال طرح يافته اند.
8. شايعه هاى متعدّدى درباره شيخ فضل الله مطرح شده كه در ادامه اين مجموعه، كتاب «كالبد شكافى چند شايعه درباره شيخ فضل الله نورى; فروش مدرسه چال به بانك استقراضى، رشوه گيرى از شاه و امين السلطان؟!، و ...» عهده دار پاسخ به آن ها است.
9. ناگفته هاى فراوانى درباره شيخ فضل الله در سينه رادمردان آشنا با او، به دل خاك رفته است. كتاب «خاطرات و اظهارات آيت الله حاج شيخ حسين لنكرانى درباره مشروطيت و شيخ فضل الله نورى»، در پى آن خواهد بود تا گوشه اى از شخصيت او را از سينه ها، بر صفحه كاغذ نقش زده، ماندگار سازد.
چنان كه ذكر شد، تاكنون پنج كتاب از مجموعه (شماره هاى 1، 3، 4، 5 و 7) متشر شده و اميد است چهار كتاب ديگر نيز به زودى انتشار يابد.
1. آخرين آواز قو!
اين كتاب به «بازكاوى شخصيت و عملكرد شيخ فضل الله نورى بر اساس واپسين برگِ زندگى او و فرجام مشروطه» مى پردازد. انديشه هاى ذيل، در اين كتاب، با تكيه بر انبوه استنادهاى تاريخى به چشم مى خورد:
1. جريان مشروطيت در ايران، از يك سو سلسله قاجار و از سوى ديگر، روحانيت را در ايران نيمه جان كرد. سلسله قاجار داراى بافتى استبدادى بود; ولى همچون سلسله پهلوى، بافت استعمارى نداشت و حتّى در برخى موارد، مقاومت هايى نيز در برابر همسايه ها و قدرت هاى سلطه جو از خود نشان مى داد. با جايگزينى سلسله پهلوى به جاى آن، عدّه پرشمارى از مشروطه خواهان، فعّالانه در ساختار حكومتى جديد وارد شدند; مردانى كه بسيارى از آن ها وابسته به لژهاى فراماسونرى بودند. بخش هايى از اوايل كتاب آخرين آواز قو، به معرّفى اين رجال اختصاص يافته است.
2. نويسنده در اين كتاب، بر اساس آموزه به يادماندنى مرحوم آيت الله شيخ حسين لنكرانى(قدس سره) كه فرموده بود: «هر كتابى را بايد از اوّل به آخر خواند، جز كتاب سياست را كه مطالعه آن بايد از صفحه آخر شروع شود!»، به مطالعه پرونده شيخ فضل الله مى پردازد و واپسين برگ كارنامه شيخ را باطل كننده برچسب هاى ناچسبى مى داند كه به طور عمده از سوى رجال غربگرا و وابسته به كانون هاى قدرت يا منحرفان ناپخته، متوجّه شيخ فضل الله شد و سرانجام او را بردار برد; واپسين برگى كه شيخ فضل الله با نپذيرفتن بيرق كفر، عزّت اسلام و اسلاميان را به نمايش گذاشت و سرانجام عزيزانه بر دار رفت.
3. استوارى كوه آسا و خروشانى موجوارِ شيخ فضل الله، از مهم ترين فصول كتاب زندگى شيخ شهيد است كه اوج آن را در جريان تحصّن عبدالعظيم شاهد هستيم كه در واقع، آغاز رويارويى جدّى و بى محاباى جريان هاى غربگرا، فرقه هاى ضالّه و مخالفان سرسخت شيخ فضل الله با او بود; امّا شيخ در وصيتنامه خود در ايام تحصّن، اين ايّام را بهترين ايّام عمر خود مى داند و از موضع خويش باز نمى گردد.
خروش و استوارى او سابقه اى ديرينه دارد; چنان كه در جريان تحريم تنباكو نيز هنگامى كه به تبعيد ميرزا حسن آشتيانى حكم مى شود، نخستين كسى بود كه در حمايت از آشتيانى به منزل او وارد شد و همان گونه كه از ديد عين الدوله، امين السلطان دولت را از شيخ مى ترسانيد و از ترس همو نيز استعفا داد، استوارى او چنان بود كه تا زمان دستگيرى اش به وسيله فاتحان تهران، تدريس خود را رها نكرد و سرانجام عزّت و اقتدار او در برخورد او با يپرم خان و ديگر اعضاى محكمه نظامى فاتحان تهران جلوه كرد.
4. در بخش هاى ديگر كتاب (به تفصيل و با انبوه استنادها) دانش، پارسايى، غمخوارى مردم و محبوبيت او نزد بزرگمردانى مانند مرحوم آخوند ملاّمحمّدعلى رستم آبادى و مرحوم سيد احمد اديب پيشاورى، و رجال برجسته اى مانند عضدالملك به بحث گذاشته شده است.
5. در بخشى از كتاب، برترى شيخ در موضوع شناسى و رجال شناسى بر بسيارى از رجال دينى ديگر تبيين شده است; امرى كه سبب عدم هماهنگى كامل در موضعگيرى هاى عالمان شهرها و بهويژه عالمان نجف، با عالمانى چون شيخ فضل الله شده بود. سرانجام بسيارى از مشروطه خواهان دين گرا و حتّى برخى مشروطه خواهان غربگرا، اين نكته را متذكّر شدند كه «سركه انداختيم، شراب شد»! حتّى بسيارى از رجال متديّن براى اشتباهات خود استغفار مى كردند.
6. از نگاه نويسنده، موضع تند تقى زاده در برابر شيخ فضل الله، بحثى است كه مرحله نخست زندگى او را تشكيل مى دهد و تغيير آن در نيمه دوم زندگى اش، مسأله ناگفته اى است كه ابعاد گوناگونى دارد و در مواردى چون اعتراف خودشكنانه به آلت فعل بودن در تمديد قرار نفت (1933)، تلاش براى شكايت ايران از روسيه به شوراى امنيت (در جريان اشغال ايران در جنگ دوم جهانى)، مبارزه او (به همراه مجتبى مينوى، حبيب يغمايى و ...) با تغيير خط در دهه 20تا40، اعتراف به افراط و خطا در فتواى جوانى خود مبنى بر لزوم تقليد كامل از غرب، هشدار به خطر صهيونيزم، ضدّيت با فعّاليت هاى تبشيرى، اعتقاد به سياست موازنه منفى، حمايت از اتّحاد ممالك اسلامى در برابر استعمار و اعتقاد به لزوم فراگيرى زبان عربى، چهره نمايى كرده است.
7. آخرين آواز قو در مرگ آباد تاريخ، به سبب تفويض امور به خداى متعال كه در تعابير و نوشته هاى اواخر عمر شيخ شهيد بسيار تكرار شده، چنان طنين انداز است كه تاريخ آن را فراموش نخواهد كرد.
2. انديشه سبز، زندگى سرخ
1. در بخش آغازين اين كتاب، حيات علمى، اجتماعى و سياسى شيخ فضل الله مرور شده است. خاندان شيخ به طور عام از عالمان دين بوده اند. او در محضر بزرگانى چون پدرش، شيخ حسين فاضل لنكرانى (نياى آيت الله شيخ حسين لنكرانى)، سيد مهدى قزوينى، آخوند سلطان آبادى، شيخ راضى، شيخ مهدى آل كاشف الغطاء، ميرزا حبيب الله رشتى به تحصيل علم پرداخت و سرانجام، به همراه محدّث نورى (دايى و پدر زن خويش) در درس ميرزاى شيرازى حضور يافت و سرانجام به اشاره ميرزا به تهران آمد تا «چشم بيدار» او در آن جا باشد. در بخشى از كتاب، به شخصيت آيت الله ميرزا حبيب الله رشتى و مرحوم ميرزاى شيرازى و رابطه عميق شيخ با ايشان و منزلت او نزد آنان، بهويژه ميرزاى شيرازى پرداخته شده است.
2. در بخش ديگرى از كتاب، آمدن شيخ به تهران به فرمان ميرزاى شيرازى مورد بحث قرار مى گيرد. مرحوم ميرزا (به نقل شيخ حسين لنكرانى) سخنانى به اين مضمون به شيخ گفته بودند كه «تو جان عزيز منى، و من با ارسال تو، دارم پاره تنم را از خود دور مى كنم; ولى چه كنم. حفظ كيان اسلام و استقلال ايران در اين شرايط حسّاس، به وجود كسى چون تو احتياج دارد». شيخ در اين دوره از اقامت خود در تهران، خدمات پرشمارى كرد; امّا اوج آن در جريان هايى مانند تحريم تنباكو بود كه در اين باره، نقش هاى سه گانه اى را عهده دار بود: 1. مجراى ارتباط و منبع اطّلاعات رهبر جنبش در پايتخت; 2. خنثا كردن تبليغات سويى كه ضدّ جنبش راه مى افتاد; 3. نفوذ دادن روح دينى در جنبش و ريشه دار كردن هويت مذهبى نهضت.
3. از عمده ترين نقش آفرينى هاى شيخ، زمينه سازى جهت عزل امين السلطان روسوفيل و روى كار آمدن «خيرالموجودين»ها بود. عين الدوله ميان همگنان سياسى خود، از كسانى به شمار مى آمد كه روى خوش به بيگانه نشان نمى داد; ولى سرانجام تندروى او در سياست داخلى باعث شد شيخ كه عين الدوله در اوايل بسيارى از كارها را با نظر او انجام مى داد نيز به مقابله با او كشيده شود.
4. جريان رويارويى مردم و روحانيان با عين الدوله، سرانجام نهضت عدالتخانه را شكل داد و شيخ در به بار نشستن اين نهضت، سهمى عمده داشت. در انديشه او، عدالتخانه كه وكلاى طبيعى اصناف و طبقات كشور در آن گرد آمده و بى دخالت در حوزه شريعت، دستورالعمل هاى مناسب براى اداره حكومت مى نوشتند و بر حسن اجراى آن نظارت مى كردند) مهارى قانونمند براى شاه و دولت به شمار مى آمد. او كه مى ديد فقط تبديل مهره ها نمى تواند مشكلات سياسى را ريشه اى حلّ كند، حمايت از چنين الگوى سياسى را به صورت سياست دوره نخست مشروطيت برگزيد. بسيارى بر نقش مؤثّر او در اين مرحله صحّه گذاشته; امّا جريان مشروطه با تلاش سفارت انگليس و عمّال آن، به انحراف كشانده شد و شعار مبهم و چند پهلوى مشروطه به جاى شعار عدالتخانه نشست و با تلاش غربگرايان، حتّى قيد اسلامى و مشروعه از عنوان نظام جديد حذف شد.
5. با انحراف نهضت مشروطه و طرح شعارهاى جديد، شيخ، شعار مشروطه مشروعه (به معناى لزوم محوريت قوانين اسلامى در نظام مشروطه و مجلس) را مطرح كرد تا مگر آب رفته ز جوى را بدان باز گرداند و در اين جهت، اصل نظارت فقيهان طراز اوّل را طرح كرد.
6. هنگامى كه مجلس و در واقع سفره رنگين انجمن هاى ماسونى و شبه ماسونى را محمّدعلى شاه برچيد، شيخ، مشروطه را هم چنان مثبت مى انگاشت; امّا به تصريح خود او، خواستار تأسيس مجلس محدود و به دور از هرج و مرج بود.
7. فرجام انحراف در جريان مشروطه، چنان شد كه شيخ موضع تحريم مشروطه را پيش گرفت و اين امر، در واقع تلاشى براى احياى عدالتخانه بود.
3. خانه بر دامنه آتشفشان!
1. «عاشورا، حديث ماندگارى» است و منطقى عاشورايى را اقتضا مى كند كه بر اساس آن «بر مائده عشق، اگر روزه گشايى / هشدار! كه صد گونه بلا ماحضر اوست». شيخ فضل الله نورى چنان اين منطق را بر عمق جان خود حاكم كرده است كه هماره، صحنه مبارزه در مشروطه را استمرار تاريخى صحنه كربلا و خود را از شيفتگان امام حسين(عليه السلام)ديده، در مناسبت هاى گوناگون اين نكته را يادآورى مى كند. نويسنده، حدود بيست نكته گوناگون در اين باره مطرح مى كند. خلاصه آن كه به تصريح شيخ «اين همان داعيه كربلا است; آن روز فاش و فاش هجوم بر هلاكت امام مبين كردند، امروز هجوم بر اضمحلال كتاب و دين مبين نموده اند».
2. «نبوغ سياسى شيخ»، مورد اعتراف دوست و دشمن او است. اين امر در موارد گوناگونى خود را نشان داد. دشمن شناسى او، توجّه به تعارض ذاتى اسلام و فلسفه سياسى غرب، تدليس دشمن، هشدارها و پيش بينى هاى سياسى او و سرانجام تأسيس اصل طراز اوّل از شاخص ترين جلوه هاى اين نبوغ بودند. اين كه شاه را به مقاومت و استوارى دعوت مى كرد، اخطار به سيّدين و پيش بينى در مورد هتك حرمت خود، قتل مرحوم بهبهانى، برداشتن عمامه ها و ستيز بنيادين با روحانيت، پيامدهاى سوء مشروطه و ترويج بى بند و بارى و شيوع مُنكَرات، از ديگر مواردى است كه نشان دهنده نبوغ سياسى شيخ بود.
3. اين پيش بينى ها، صرفاً حاصل نبوغ سياسى شيخ نبود; بلكه به يُمن «معجزه عشق» و «بصيرت معنوى و روشن بينى الاهى» بود. انس و الفت شيخ با عارفان بزرگى مانند آخوند سلطان آبادى، سيّدمهدى قزوينى، آقاعليرضا اصفهانى، سيّدحسين شوشترى و ... تا حدودى از «بصيرت معنوى» او پرده برمى دارد. جُنگ عرفانى او در كتابخانه مجلس نيز همراه با بسيارى از حكايت هاى تاريخى درباره ارادت عميق او به ساحت قدس اهل بيت(عليهم السلام)بهويژه امام عصر -عجل الله تعالى فرجه-، در كنار سروده ها و نوشته هاى مهدوياش، گوشه اى از اين معنويت را راز مى گشايد. تصوير دستخط سروده عاشقانه شيخ و دستخط روايتى كه به شهادت خود او اشاره رفته، ديدنى است. «كرامات شيخ» كه پس از عمر پربركتش براى بسيارى پديدار شده، پرده اى ديگر از نمايش «معجزه عشق» است; چنان كه نقل هاى تاريخى فراوانى، از اطّلاع او از قتل خود حكايت دارد. بر اساس پيوند نسبى وى با عالم غيب، بى جهت نبوده است كه خود خطاب به امام عصر -عجل الله تعالى فرجه- مى گويد: «زان روز كه من باخته ام نَردِ محبّت / دانسته ام آخر به كجا كار كشيده؟»; چنان كه حكايت خبردادن آخوند ملاّفتحعلى سلطان آبادى به او از زبان آيت الله حائرى مؤسّس حوزه علميه قم در اين باره، خواندنى است.
4. تحصّن شيخ در حضرت عبدالعظيم حسنى(عليه السلام)، كه فشار فوق العاده اى بر او وارد آورد و از طرف آيت الله حاج آقا محسن عراقى، مورد پشتيبانى مالى قرار گرفت، داستانى درس آموز دارد كه مذاكره تاريخى سيّدين با شيخ نيز در آن اتّفاق افتاد. اين گفتوگو را كه مستوفى تفرشى به دور از غرضورزى ها گزارش كرده، بسيارى از ابهام هاى تاريخى را از ميان برمى دارد; گفتوگويى كه برترى استدلال، هوش و مقاومت سياسى شيخ در مقابله با سيّدين را به نمايش مى گذارد.
فشار هولناك بر شيخ در ايام تحصّن، چنان بود كه يك وصيتنامه از او در اين دوران به يادگار گذاشت; وصيتنامه اى كه ديندارى او در مقابل خانواده و حتّى كسى مانند ارباب جمشيد را ترسيم مى كند. اين وصيتنامه براى نخستين بار منتشر مى شود.
كوران فتنه گرى هاى تحصّن عبدالعظيم(عليه السلام)، بستر اتّحاد و «ميثاق اخوّت و پايدارى بين شيخ و عالمان مهاجر» نيز بود. اين ميثاق نامه كه بر اساس پيمان اخوّت ايجاد شد، به دنبال عالى ترين شكل برادرى دينى بود و در سه جنبه، حقوق برادرى را تعريف و تأمين مى كرد: «حقوق شيخ بر عالمان مهاجر»، «حقوق عالمان مهاجر بر شيخ» و «حقوق عالمان مهاجر بر يك ديگر». اين ميثاق كه مرامنامه انجمن سياسى ـ دينى «حوزه علميه» به شمار مى آمد، از بركات اين مرتبه از «مهاجرت الى الله» بود.
5. پس از بازگشت از مهاجرت مذكور، در 20 ذى القعده 1325، شيخ فضل الله و يارانش در اعتراض به چند فصل از متمّم قانون اساسى در مدرسه مروى «تحصّن ديگر»ى داشتند كه با پا درميانى عضدالملك پايان گرفت. نامه شيخ به عضدالملك در پى اين ماجرا نيز پرنكته و تاريخى است. درگيرى شيخ با مشروطه خواهان به ترور نافرجام او نيز كشيده مى شود و او را 3 ماه و نيم بسترى مى كند. يك ماه بعد از اين ترور، شيخ به آيت الله سيّدكاظم يزدى و عضدالملك، نامه هاى پرسوز و گدازى بر اين مبنا كه «داعيه ما، به عين، داعيه كربلا است» مى نگارد كه بسيارى از ابهام هاى تاريخى را روشن مى سازد. «اصرار سفارت انگليس بر تبعيد شيخ از تهران» و ترويج «شايعه پناهندگى شيخ» از ديگر ورق پاره هاى زندگى پرجوش و خروش او است; امّا شيخ با اين منطق كه «اسلام، زير بيرق كفر نمى رود!» مكرّراً شيشه اصرار بيگانگان بر پناهندگى خود را بر زمين مى زند و مقاومت اسلامى در زمان خود را معنا مى بخشد. اين شايعه كه پس از تحصّن او در مدرسه مروى به راه افتاد، در زمان فتح تهران به اوج خود رسيد.
6. مقاومت خستگى ناپذير اين «تنهاى شكيبا»، گاه «در فضاى مرگبار محكمه فرمايشى» با «پرخاش بر سرِ يپرم خان» در پرونده خويش ثبت مى شود و گاه در خونسردى او در خفقان حاكم بر تهران اشغال شده و گاه در بردبارى او در پاى دار تجلّى مى يابد و با جمله «هذا كوفة صغيرة» مى فهماند كه «داعيه كربلا» دارد و صحنه را استمرار نينواى حسينى مى بيند. با شهادت شيخ، مشروطه «ضدّ آخوند» و «ضدّ قجر»، پيروزى بعد از شكست تنباكو براى انگلستان بود.
7. امّا به هرحال، «داورى تاريخ درباره قاتلان شيخ» خواندنى است; چرا كه «دوست و دشمن، قتل شيخ را محكوم مى كنند!». ادوارد براون تأثير سوء اين واقعه ميان اروپائيان را براى تقى زاده گزارش مى كند و مورّخان شيخ ستيز نيز تندروى هاى مشروطه خواهان را به نقد مى كشند. استنطاق صورى و غيرآشكار شيخ، حاصل انتقامجويى شخصى اعلام مى شود كه به زيان مملكت تمام شد.
8. «اندوه عالمان در شهادت شيخ» نيز نغمه اى جانسوز دارد كه هماره اين نغمه داشته است كه «اى همه گل هاى از سرما كبود / خنده هاتان را، كه از لب ها ربود؟!». اين اندوه ژرف، نه آن كه محدود به ياران و خانواده وى باشد، كه مشروطه خواهانى چون آخوند خراسانى را گاه در كوچه به زمين مى اندازد و گاه باعث مى شود كه در كتابخانه عمامه بر زمين مى زند يا آن كه تا پايان عمر، خنده از لبان او مى چيند. شهادت شيخ، كسانى چون مازندرانى، نائينى، سيّدين، ثقة الاسلام تبريزى و ... را نيز به شدّت آشفته مى كند. گزارش اين همه، با اسناد معتبرى در كتاب، انجام شده است.
9. شيخ مهدى مازندرانى، پاكمردى سترگ كه نام او همواره بر زبان فرزانه اى چون امام خمينى(قدس سره) بود، و مورد ارجاع استاد او آيت الله حائرى يزدى در زمينه اعتقاديات قرار داشت. او از «شاگردان و خصّيصين» شيخ فضل الله بود. «مويه اين مُرغ حق در سوكِ شيخ»، در مناسبت هاى گوناگون همواره، «روايتگر مظلوميت و حقّانيّتِ شيخ فضل الله» بود. او كه اعدام شيخ را در جهت فاجعه عاشورا ارزيابى مى كرد، به ياد شيخ مى گريست و مى گرياند. اين امر در حكايت هاى فراوانى از او نقل شده است. «شيخ فضل الله نورى و مشروطيت از نگاه امام خمينى» نيز بخشى خواندنى از اين كتاب است. پخش «سوگْ، سرودِ شاعران در مرگ شيخ»، گوشه اى از مرثيه سرايى هاى تاريخى درباره شهادت او است و بخشى از يادگار مرثيه سرايانى چون حبيب الله نيّر، اديب پيشاوُرى، صدرالافاضل، اردوبادى، حكيم قمشه اى، صفايى ملايرى و ... را ثبت كرده است.
10. «دست انتقام الاهى» و «تير غيبى» را عاشورائيان نيك مى شناسند. اين سنّت الاهى، فرجام بسيارى از مشروطه خواهان تندرو در اين جهان را به روشنى رقم زد و در سينه تاريخ ثبت كرد. «ديدى كه خون ناحق پروانه شمع را / چندان امان نداد كه شب را سحر كند». سپهسالار تنكابنى در مقابل آيينه، تپانچه بر پيشانى گذاشته، خود را خلاص كرد و املاكش را ديكتاتور مصلح! به تاراج برد. سردار اسعد بختيارى در عرض چهار سال، ديده از دست داده، دچار سكته و فلج شد و سرانجام درگذشت. يپرم خان را (عبدالباقى خان چاردولى، ارباب 24 ساله و شجاع قلعه مورد حمله يپرم) در شورجه كشت. به تعبير ميرزاحسن جابرى معاصر شيخ، «آن ها كه شهادتش را موجب شدند، اغلب كشته شده و نامى از آن ها نمانده;مردم تهران نيز پس از آن، خوشى نديدند».
4. ديده بان، بيدار!
1. «دانش و جامعيت علمى» شيخ فضل الله، چنان بود كه بسيارى از مورّخان او را برتر از سيّدين و ديگران مى دانستند و در اوج افترا بستن به او نيز اين مقام علمى اش مورد سؤال قرار نگرفت و مرحوم ميرزاى شيرازى كه نهايت ترويج از شيخ را داشت، از او به «شيخ نورى ما» و «خودِ من»و «نفسِ من» ياد مى كرد.
همچنين درباره جايگاه علمى و سياسى شيخ اين نكته قابل ذكر است كه پس از عدم امضاى حكم موافقت با مشروطه از سوى مرحوم سيد كاظم يزدى، آخوند خراسانى اعلام موافقت خود را بر اساس اعتماد به شيخ و حضور او در صحنه، مستند كرد. از ديگر سو، مخالفان شيخ نيز نمى توانستند جايگاه علمى او را انكار كنند و بر اين امر اقرار كرده اند.
2. آگاهى به اوضاع زمانى و بهويژه ماهيت خودبنياد و استعمارى غرب، جلوه اى از جامعيت شيخ را در عصر مشروطه و پيش از آن و ريشه چالش او با غرب باوران و آموزه هاى غربى را به نمايش مى گذارد.
3. هنگامى كه نظريه سياسى شيخ فضل الله را بررسى مى كنيم، «استقلال»، «عدالت» و «حاكميت اسلام را به صورت سه ركن «نظريه سياسى» شيخ مى يابيم.
در اين مثلّث فكرى، استقلال در جهت رهايى از سلطه سياسى و فرهنگى غرب است; چنان كه شيخ به نوشته چرچيل، از تماس با اروپائيان نيز احتراز مى جويد. فعّاليت شديد در تحريم تنباكو و حتّى پيش از آن، حمايت از امورى چون تأسيس بانك ملّى، جلوه هايى از مبارزه اقتصادى او با استعمار است. بى جهت نيست كه رجال برجسته سياسى غربى به شيخ فضل الله حسّاسيّت داشتند.
عدالت، مهارى قانونمندانه براى شاه و دولت به وسيله نمايندگان طبيعى اصناف و طبقات مردم است. در اين جهت، قانون خواهى و قانون مدارى شيخ چنان بود كه بارها بر لزوم تدوين قانون و نظامنامه (با قيد اسلامى) تأكيد داشت و حتّى در دوره تحصّن در حضرت عبدالعظيم، ضدّ مشروطه خواهان تندروى موضع مى گيرد كه سخن از بى نيازى به قانون نويسى را مطرح مى كردند. به هر روى، عدالت اسلامى، معشوق دلرباى شيخ بود.
حاكميت اسلام نيز خواسته اصيلى است كه چاره اى جز اجراى مو به موى آن نيست. در جهت برپايى قانون اسلام، تساوى شاه و گدا در برابر احكام قضايى اسلام، از خواسته هاى شريعت گرايانه او بود; چنان كه حمايت مردم از شاه را بر اساس اسلام خواهى او مى داند و شاه را در راه شريعت محورى تشويق مى كند.
4. مفاهيمى چون آزادى، در نگاه شيخ فضل الله، مفاهيمى لغزنده اند كه نيازمند تبيين كافى و مرزبندى دقيق ميان معناى درست و نادرست وارداتى آن ها است; از اين روى، شيخ معانى باطل آن ها را برنتافته و به تفكيك ميان معانى اين الفاظ مى پردازد. آزادى به معناى «رهايى از ستم و اختناق سياسى» و به معناى «حقّ انتقاد سازنده و بيان مصالح» را مى پذيرد و در برابر «آشوب طلبى و هرج و مرج» به ويژه «آزادى در مذهب» به چالش برمى خيزد; چنان كه مفهوم آزادى ميان انديشهوران بزرگ فرهنگ غرب نيز حدود ويژه اى دارد. آزادى به معناى آنارشيسم سياسى، امرى بود كه به اعتراف بسيارى از مشروطه خواهان به انحطاط مشروطه انجاميد. نويسنده كتاب، نمونه هاى فراوانى از اعتراف هاى مذكور و ديگر گزارش هاى مربوط آورده است; فزون بر آن كه عالمان و بسيارى از رجال سياسى ـ مذهبى، ضدّ لجام گسيختگى فرهنگى حاكم بر عصر مشروطه موضع مى گرفتند.
مفهوم تساوى نيز ديگر مفهوم چند پهلويى است كه اصلى در مورد آن در متمّم قانون اساسى، به تصويب رسيد و شيخ را به موضعگيرى در برابر آن واداشت. در انديشه دينى شيخ فضل الله، مساوات به معناى «تساوى شاه و گدا در برابر حكم عدالت»، مورد پذيرش و معناى «تساوى مسلمين و كفّار در احكام جزايى و ...» كه بسيارى (از جمله اقليّت هاى مذهبى و بهويژه زردشتى ها با پشتيبانى بيگانه) به دنبال آن بودند، مورد انكار شيخ بود. اصل مذكور، مسأله اى بود كه به تعبير مخبرالسلطنه هدايت، شش ماه رختخواب ها در صحن مجلس براى آن پهن شد و مردمى مجاور مجلس شدند.
5. شيخ فضل الله كه به تصريح خود، خواستار مجلس شورا (به ويژه در ماهيت بومى و عدالتخانه اى آن) بود، درصدد اصلاح و نزديك كردن آن به آموزه هاى اسلامى برآمد. او در اين جهت، اتّهام مخالفت با مجلس را همواره از خود به دور مى دانست. بنيان نظام پارلمانتاريسم غربى كه بر اكثريت آراى خودبنياد بود، مورد انتقاد او قرار مى گرفت و خواستار تحديد قلمرو قانونگذارى مجلس و ترسيم شكلى بود كه راهبرد اكثريت آرا در دايره امور شرعى اجرا نشود و در امور عرفى نيز به لحاظ شأن كاشفيت آن از آراى كارشناسان (به صورت راهى براى شناخت مصالح و مفاسد) مورد توجّه قرار گيرد، نه صرفاً به لحاظ خواست اكثريت. در غير اين صورت، اسلاميت نظام مشروطه، مورد سؤال قرار مى گرفت و تقليدى از تمدّنِ خودبنياد غرب مى شد. بر اين اساس، شيخ مى خواست تا شأن قانونگذارى انحصارى خداى متعالى، پاس داشته، و از سوى ديگر، مشروعيت اصيلِ اقدام هاى سياسى تأمين شود . در نظر شيخ، بايد نظام حاكم، حاكميتى مشروع داشته باشد و «حق بينى» و «حق سالارى» پيشه و بر اساس «مصالح و مفاسد واقعى» معرّفى شده از سوى خداى متعالى، رفتار كند. در اين فرايند، «نظارت و تنفيذ فقيه» ملاك عملى تأمين مشروعيت ساختار سياسى و از جمله مجلس است.
در بخش هاى ديگرى از كتاب، نويسنده به تشريح مباحثى چون «وكالت وكلاى مجلس»، «ولايت فقيه و شأن حكومتى آن»، «قلمرو آن ها»، «تبيين پارلمانتاريسم و شوراى اسلامى»، «جامعيت احكام اسلام» و ... مى پردازد. موضع شيخ، در تمام اين امور، در چالش با انحراف هاى غرب باوران و دين گريزانى است كه در تار و پود نظام مشروطه نفوذ داشتند و آن را به انحراف كشانيدند. از بحث درباره «معنا و كيفيت وكالت و انتخاب وكلا» گرفته تا «نفوذ اقليت تندرو و فِرَق ضالّه در اركان نظام تصميم سازى»، از «عدم آمادگى ايران براى نظام پارلمانى» تا «انحراف مشروطه و نقد اختيارات گسترده مجلس شورا». در تمام اين مباحث، نويسنده به تشريح گسترده آن ها پرداخته و به نوشته ها، گفته ها و سيره عملى شيخ فضل الله استناد مى كند.
5. كارنامه شيخ فضل الله نورى، پرسش ها و پاسخ ها
1. «نهضت عدالتخانه» ـ (پديده تاريخى مقدّم بر واقعه مشروطيت و خواسته اصيل و اوّليه مردم) به دنبال تأسيس مجمعى از نمايندگان طبيعى اصناف و طبقات مردم بود تا با مشورت آنان دستورالعمل هاى لازم براى دواير دولتى نوشته شود و بدان وسيله، دولت و دربار، از خودكامگى و لجام گسيختگى درآيد. با انحراف نهضت، دستخطّ تأسيس مجلس شوراى اسلامى نيز به مجلس شوراى ملّى تحريف و ماهيت اسلامى و بومى نهضت عدالتخانه به خواسته اى وارداتى تبديل شد; امّا الگوى عدالتخانه، از ذهن شيخ خارج نشد و بر اساس آن، به چالش با انحراف هاى مشروطه چيان برخاست. بدين معنا، او اساساً با الگوى غربى از روز نخست موافق نبود تا تصوّر شود در دوره اى از آن بازگشت.
2. هنگامى «ماهيت و مقصد نهضت عدالتخانه» روشن مى شود كه نفوذ عميق و چشمگيرِ روحانيان در دوره پيش از مشروطه (بهويژه وجود محضرهاى شرع و جايگاه اجتماعى آن ها، بست نشينى در منزل عالمان و...) مورد توجّه قرار گيرد. بدين گونه كه قدرت بى مهار و مطلقه شاهان بايد در كنار قدرت عالمان و روحانيان، بررسى شود. چالش ملاّعلى كنى، ميرزاى شيرازى و ... با ناصرالدين شاه، از مصاديق به يادماندنى نحوه و شيوه مناسبات دربار و روحانيان است; مناسباتى كه از تحليل ها و اقدام هاى سياسى دولت هاى زورمدار خارجى به دور نمى ماند.
در گزارش مستند كتاب، «كارنامه درخشان محاكم شرع»، چنان «نفوذ و مجبوبيتِ اجتماعى» براى صاحبان آن ها به يادگار گذاشت كه از بررسى اين نفوذ اجتماعى مى توان به محتواى آن كارنامه راه يافت; همان گونه كه «گواهى تاريخ درباره عملكرد قضايى آنان» مى تواند در اطّلاع از كارنامه محاكم مفيد باشد. اين گواهى تاريخى، فقط از زبان دوستان نيست; بلكه از زبان مخالفان محاكم شرع و بيگانگانى است كه آن محاكم را ديده اند. در كنار محاكم شرع، محاكم عرف نيز بود كه كارآيى لازم را نداشت; امّا خواسته «نهضت عدالتخانه» كه به دنبال پايان دادن به دعواى همبستگى دو محكمه عرف و شرع بر اساس آموزه هاى دينى نيز بود، فقط به اصلاح اين محاكم و اجراى دستورهاى محاكم شرع منحصر نمى شد; بلكه اين نهضت مى خواست به تهيه دستورالعمل هاى دولتى براى اصلاح امور اجتماعى ـ سياسى نيز بپردازد. «حوزه مسؤوليت عدالتخانه» روشن بود و بايد بدون دخالت در حوزه خاصّ فقه و شريعت، به تنظيم امور مملكتى بپردازد; امرى كه مشروطه وارداتى به آن پايبند نبود و شيخ جان خود را در مقابله با آن فدا كرد.
3. لزوم رعايت شرايط بومى، در تحليل نويسنده، از «مشخّصات يك قانون مطلوب» است. بر اين مبنا، هنگامى دو الگوى بومى و وارداتى «عدالتخانه» و «مشروطه»، با يك ديگر مقايسه مى شوند، وجوه افتراق خود را مى يابند.
نظام وارداتى «مشروطه قلهك»، به دنبال «گسترش دايره نياز به قانون و تقليد از قوانين غرب» است; حال آن كه نهضت عدالتخانه بر بنيان دين و شرايط بومى تكيه مى زند و قلمرو قانونگذارى بشرى را محدود مى بيند. از عمده ترين مسائلِ مورد اشكال شيخ در عصر مشروطه، عدم رعايت همين محدوديت قلمرو در قانونگذارى و توسعه قانونگذارى بشرى بود. در مقابل، جناح ضدّ مشروعه مى دانستند كه با طرح شيخ، نه پشمى بر كلاه شاه قجر مى ماند و نه بادى در شيپور شيفتگان غرب; از اين روى، با طرح شيخ مخالفت كردند.
«خلط حدود اسلامى در بحث وكالت و ولايت»، از وجوه انحراف ديگرى است كه در مشروطه وارداتى پديد آمد; حال آن كه در الگوى عدالتخانه، چنين نقصى وجود نداشت. شيخ فضل الله، بر نسخه پارلمانتاريسم غربى، دو نوع انتقاد داشت. او هم از زاويه مباحث شرعى و هم از زاويه نكته سنجى هاى سياسى ـ اجتماعى، بر آن اشكال مى كرد. از سويى، رهاورد فرهنگ غربى را با جاودانگى، جامعيت و بنياد خداگرايانه اسلام در تعارض مى ديد و از سوى ديگر، نسخه غربى را با مزاج ايرانيان شرقى سازگار نمى دانست.
4. «ناآگاهى عامه مردم از نظام مشروطه وارداتى»، مورد تأييد اكثر مورّخان قرار گرفته است. آنان كه با فضاسازى هاى برخى، به آن دل خوش كرده بودند، در برهه هايى از عصر مشروطيت، از نظام جديد دل كندند; بلكه از آن متنفر شدند و بنا به نوشته ناظم الاسلام كرمانى، در تهران با جمعيت سيصدهزار نفرى، هزار نفر نيز مشروطه خواه پيدا نمى شد. بايد دانست بومى و تدريجى نبودن طرح نظام جديد و آفت هاى پرشمار آن و به ويژه «استبداد جمعى و مضاعف» باعث چنين حالتى شد. تقى زاده حدود نيم قرن بعد، به لزوم «تعليم تدريجى» دمكراسى اعتراف كرد.
در مجموع، «ملّت ايران عدالت اسلامى مى خواست، نه مشروطه فرنگى» كه با نظام جديد دمساز نبود. عمده ترين مشكل مشروطه فرنگى، سكولار بودن آن بود كه شيخ، گاه در قالب «مشروطه مشروعه» و در برهه اى ديگر، با «تحريم مشروطه فرنگى» با آن مبارزه كرد.
5. اتّهام «وابستگى شيخ به دربار»، امرى است كه با توجّه به كارنامه زندگى اش، نفى مى شود; چنان كه تاريخ به ما آموخته است عامّه مردم به آخوندهاى دربارى، روى خوش نشان نمى دهند. بر اين اساس، «نفوذ عميق و گسترده شيخ ميان مردم» آن اندازه بوده كه برخى ديپلمات هاى خارجى و دشمنان سرسخت او مانند يپرم خان نيز بدان اعتراف كرده اند; چنان كه زردشتيان نيز به او توسّل مى جستند. «موقعيت والاى شيخ بين رجال بزرگ عصر» و در واقع، بى نيازى او به ارتباط با آنان و بالاتر بودن شأن او از وابستگى به دربار نيز گواه ديگرى بر باطل بودن اتّهام وابستگى او است. اعتبار او نزد مشيرالدوله، عضدالملك، مشيرالسلطنه، عين الدوله و ... قابل توجّه است. حتّى مظفّرالدين شاه پيش از آمدن خود به تهران و پس از شنيدن قتل پدر، جلوس خود بر تخت سلطنت را به وسيله او به اطّلاع مردم دارالخلافه رساند; همان گونه كه در سفر سوم خود به فرنگ، در حفظ آرامش تهران، او و وليعهدش به شيخ توسّل جستند.
«هيبت و صلابت شيخ در برابر زعماى قوم»، «نقش مؤثّر در نهضت هاى ضدّ استبدادى و عزل حكّام جوركه مستندات تاريخى بسيارى براى آن ها وجود دارد، از جمله ادلّه ديگر در بطلان اتّهام پيش گفته است.
دليل ديگر بر بطلان اتّهام پيشين، عدم همكارى با مافياى نو قدرت بود; چرا كه انگيزه دربارى بودن او چيزى جز فزون خواهى در جاه و مال يا هراس از حكومت نيست و تمام اين امور درباره همكارى با مافياى جديد قدرت نيز وجود داشت; چنان كه كسانى مانند سردار اسعد بختيارى، سپهدار تنكابنى و بسيارى ديگر از رجال، در همان بستر تاريخى، رنگ عوض كردند. دولتمردانى كه با او مرتبط بودند نيز روحيه ويژه اى داشتند كه بستر همكارى آن ها را با شيخ مهيّا مى كرد; مردانى كه به طور عمده به سبب عدم وابستگى و همكارى با بيگانه، مغضوب بيگانگان بودند. مشيرالسلطنه، عضدالملك، اميربهادر و ارشدالدوله در ديدگاه نويسنده، از جمله آن ها هستند.
6. «حمايت شيخ از محمّدعلى شاه»، هنگامى تفسير صحيحى خواهد يافت كه از يك سو، اوضاع پيچيده و بغرنج كشور و منطقه، و از سوى ديگر، سياست هاى كلان قدرت هاى بين المللى روشن شود. «قرارداد 1907» در پى آن بود كه از عثمانى تا افغانستان و تبّت را به صورتى جديد مرزبندى كند; از اين روى، حفظ اقتدار محمّدعلى شاه، به معناى حفظ «تماميّت ارضى ايران» بود.
از سوى ديگر، «تندروى ها، زمينه ساز اشغال كشور به وسيله بيگانه» بود و عدم ثبات داخلى نيز چنان بود كه در مشروطه اوّل و در مدّت 18 ماه، 8 كابينه و 6 نخست وزير آمدند و رفتند. برچيدن بساط مجلس فرنگى مآب، چنان موج شادى آفريد كه به قول ناظم الاسلام، عموم اهل تهران خوشحال بودند و به جز افراد معدودى، از شاه تعريف مى كردند.
اين ها همه «مقابله شيخ با استراتژى شيطانى استعمار» را روشن مى كند. اين سياست، هنگامى معناى خود را باز مى يابد كه در اعتراف هاى رجال تندرو، عناصر وابسته و اسناد تاريخى دولت هاى استعمارگر، تأمل كافى صورت گيرد. «تبانى روس و انگليس براى تجديد مشروطه و خلع محمّد على شاه» راز كتمان شده اى است كه برخى نكات و استنادهاى تاريخى، گره آن را مى گشايد. وابستگى سپهدار تنكابنى به روس ها و وابستگى سردار اسعد به انگليسى ها، از نمونه هاى روشن دخالت دوجانبه آن ها است. سرپوش گذارى بر حمله مجاهدان به تهران به وسيله بلازنوف، شاهدى بر «موضع مثبت روس ها درباره عزل محمّدعلى شاه» است; چنان كه ادوارد گرى نيز بر همكارى روسيه صحّه مى گذارد.
شيخ از استراتژى مشترك دو همسايه شمالى و جنوبى ايران آگاهى داشت و به دنبال تقويت شاه و تشويق او به مقاومت در برابر آن ها بود. آرى، توجّه به اين فضاى سياسى است كه موضعگيرى شيخ را معناى صحيحى مى بخشد. جالب اين جا است كه سرانجام بسيارى از «مخالفان شيخ هم، به حرف او رسيدند!»
نوشته هاى استاد على ابوالحسنى (منذر) (از جمله مجموعه مورد بحث) نشان از آن دارد كه وى با تجربه هاى فقه پژوهى در حوزه علميه، مى كوشد تا تاريخ پژوهى خود را بر اساس شيوه هاى منطقى و علمى سامان دهد.
شفاف سازى خودآگاهانه اصول تحقيق
نويسنده يكى از مهم ترين اصول كاربردى در شناخت عصر مشروطه را شناخت بافت فكرى ايرانيان اين عصر مى داند; حال آن كه بسيارى از نويسندگان و تحليلگران، ايران و فرهنگ مردم را ناديده انگاشته، درصدد فهم تاريخ آن هستند; چنان كه شناخت روند تجاوزهاى استعمارى را لازم مى داند; رويكردهاى گوناگونى چون انواع گوناگون نظريه توطئه را نيز مورد مداقه قرار داده، تحقيقات خود را بر اساس نگاهى روشمند سامان مى دهد.2
نويسنده كه در نوشته هاى گوناگون خويش، با شيوه اى تبارشناسانه با رجال معاصر برخورد مى كند، مطالعه دقيق گذشته و آينده دست اندركاران مشروطه را بايسته مى خواند.3 از نظر او، براى درك تاريخ هر عصرى، بايد كانون ها و نقاط ثقل و مؤثر در آن دوره را ارزيابى كرد. بر اين اساس، وى شناخت مواضع فكرى و سياسى شيخ فضل الله را از مهم ترين مواردى مى داند كه بايد براى فهم تاريخ مشروطه به آن پرداخت.4
به برخى از اصولى كه نوشته هاى آقاى ابوالحسنى بر آن استوار است، مى پردازيم:
1. اعتماد به نقل هاى افراد مورد وثوق
وى، خاطره ها و گزارش هاى فراوانى از ميرزا حسن جابرى، مديرنظام نوابى و عالمان بزرگى چون شيخ مهدى مازندرانى، آخوند ملاّمحمّد آملى، آيت الله العظمى شيخ لطف الله صافى، شيخ على صافى، آيت الله سيد عزالدين زنجانى و ... را ذكر مى كند. او صرف نظر از استناد به نوشته هاى برخى از اين افراد مورد وثوق، برخى از نقل هايش را از طريق شنيده هاى خود از آن ها مى آورد. حفظ تسلسل سند نقليّات، به وسيله نويسنده نيز قابل توجّه است كه حتّى در برخى موارد، تاريخ دقيق استماع خود را نيز گزارش مى كند.9
2. تمسّك به اعتراف هاى مخالفان و مطالب خلاف گرايش نويسندگان
چنين اعتراف هايى، در موارد بسيارى از جانب مخالفان و دشمنان شيخ صادر شده كه نويسنده در جاى جاى كتاب خود از آن ها بهره گرفته است; نمونه هايى مانند اعتراف سپهدار تنكابنى به اين كه شيخ نبايد كشته مى شد،11 اعتراف تقى زاده به صورى بودن محاكمه شيخ،12 اعتراف مورّخانى چون ملكزاده و كسروى به ثبات و خويشتن دارى او در صحنه اعدام،13 اعتراف شريف كاشانى به دشمنى مشروطه خواهان با اساس ديانت،14 اعتراف صريح سيد ضياءالدين طباطبايى خطاب به آقاى فضل الله نورالدين كيا (فرزند آقا ضياءالدين نورى و نواده شيخ فضل الله)15 در ايام اقامت در فلسطين كه وى مى گويد:
پدر شما گرچه از مخالفين من بود، ولى ايشان را مردى بسيار صميمى و در نظريات خود ثابت و با اطمينان مى دانم و احترامى مخصوص نسبت به ايشان داشتم.16
به صورت نمونه اى ديگر مى توان افشاى وابستگى انجمن اخوّت به فراماسونرى به وسيله روزنامه صور اسرافيل (در مقام عذرخواهى از تعرّض به تصوّف) را يادآور شد.17
3. رجال شناسى به صورت منطقى
4. توجّه به انواع قراين
أ. از طريق موازين دانش نسخه شناسى، خط شناسى و امثال آن;
ب. سنجش مندرجات و محتويات اسناد مكتوب دست اوّل با منابع معتبر كتبى و شفاهى.
وى در مقام توجّه به قراين كلّى در جهت يابى تاريخ نگارى و شيوه هاى حاكم بر آن، بر به دست گرفتن ابتكار نگارش تاريخ مشروطه به وسيله جناح غالب تأكيد كرده و از اين زاويه نقّادانه به آسيب شناسى تاريخ نگارى مشروطه مى پردازد و از جمله در مجموعه خود درباره شيخ فضل الله، درصدد بوده است، منطق انفعالى «واى بر مغلوب» را كنار نهد.20
تأكيد بر عدم پناهندگى شيخ فضل الله نورى به سفارتخانه ها با وجود خطر مرگ و اعدام،21 نمونه اى از اجراى اين شيوه به وسيله نويسنده گرامى است. توجّه به مواضع سياسى ـ اجتماعى يك فرد22 (مانند عدم حضور معترضانه سيّدمحمد امامزاده در محاكمه شيخ و عدم تمكين در برابر رضاشاه براى كشف حجاب همسر خود)،23 نوع خط و نحوه نگارش،24 شيوه هاى نويسندگى و ادبيات، شيوه پاسخ به استفتا25 و ... از قراينى است كه مى تواند مددكار محقّق تاريخ در جهت شناخت اصالت اسناد باشد.
از جمله قراين ديگر، بازشناسى پيوند رخدادها و جريان هاى تاريخى، از جمله توجّه به تكيه گاه ها در بازخوانى تاريخ مى تواند باشد; چنان كه تصريح تقى زاده به شعار لزوم تقليد مطلق از غرب، بعد از اخراج وى از ايران به وسيله مرحوم آخوند خراسانى، گرايش هاى غير دينى او را آشكار ساخت.26
اسناد محرمانه وزرات خارجه انگليس كه توافق روسيه با انگليس مبنى بر حمايت از مشروطه را نشان مى دهد، از ديگر قراينى است كه نويسنده به آن ها توجّه كرده و بر اساس آن، اين شايعه و غلط تاريخى كه «دولت روسيه با مشروطيت مخالف بوده» را باطل مى داند; چنان كه حضور روسوفيلى مانند سپهدار تنكابنى در فتح تهران و بعد شركت در كابينه فاتحان، و نيز همكارى قزّاق ها با فاتحان تهران، از قراين تاريخى مؤيّد اين امر است.27
يكى ديگر از شيوه هاى مورد استفاده نويسنده در بهره مندى از قراين، اين است كه به شناسايى تالى فاسدها و لوازم طبيعى نظريه كه در بسيارى از نوشته هاى او ديده مى شود، توجّه ويژه اى دارد; چنان كه گاه اختلاف روايت هاى مورّخان جناح غالب در مشروطه را نشان از غرضورزى هاى همه يا برخى از آنان مى داند; به طور نمونه، تفاوت نقل اختلاف نظر ناقلان و وجود نقل هاى مخالف درباره فروش زمينى به نام چال به بانك روسى و بسيارى از جزئيات و كيفيت ربط آن به شيخ فضل الله، اتّهام مربوط به او را ساختگى مى نُمايد.28
ترسيم فضاى سياسى ـ اجتماعى پيش از مشروطه، مانند معرّفى كارنامه درخشان روحانيان و وضعيت محاكم عرف و شرع، شركت مردم در مراسم هاى مربوط به بزرگداشت عالمان، براى بازشناسى نهضت عدالتخانه، مصداق ديگرى از استفاده مناسب از قراين و شواهد تاريخى است;29 همان گونه كه بررسى ابعاد كلّى شخصيت شيخ فضل الله، ملاّقربانعلى زنجانى،30 سيّد محمدكاظم يزدى31، اديب پيشاورى32، شيخ ابراهيم زنجانى33 و... از شيوه هاى پژوهشى او است.
نگاه جامع به شخصيت و مواضع سياسى افرادى مانند امير بهادر، ارشدالدوله، مشيرالسلطنه، عين الدوله، ظهيرالدوله و ...، از ديگر مصاديق همين شيوه علمى است كه استاد منذر، درصدد بهره بردن از آن براى غنا بخشيدن به تحقيقات خويش است;34 چنان كه توجّه به قراردادها و فعّاليت هاى بيگانگان (مانند خارج كردن پشتوانه طلاى اسكناس هاى ايرانى)، توجّه به خواست ها و هماهنگى هاى پشت پرده استعمارگران، از مهم ترين قراينى است كه مى تواند به فهم سرّ حمايت شيخ فضل الله از محمّدعلى شاه كمك كند.35
پيروزى مشروطه خواهان عثمانى بر عبدالحميد ثانى، چند ماه پيش از فتح تهران و در دوره موسوم به استبداد صغير رخ داد كه به تسلّط غربگرايان تندرو و سركوب شديد روحانيان (حتّى دستگيرى، ضرب و شتم شديد كشيش ها و خاخام ها) انجاميد، فرجام مشروطه را بيش از پيش در برابر ديدگان تيزبين شيخ و مشروعه خواهان هوشيار روشن ساخت و به طور طبيعى، اين امر در موضعگيرى در برابر مشروطه خواهان تندرو بى تأثير نبود.36
نويسنده، در ردّ اتهام همكارى شيخ با امين السلطان، ضدّ مشروطيت، به تقابل شديد شيخ با او شش سال قبل از مشروطه و تلاش براى عزل او را مورد اشاره قرار مى دهد; افزون بر آن كه در دوره تحصّن نيز او را همدست دشمنان خود مى شناسد و در نامه به عالمان شهرها آن را يادآور مى شود.37
توجّه به ادبيات و نوع تأييدها و پذيرش هاى افراد نيز از جمله قراين مورد توجّه نويسنده است; به طور نمونه، وى از اين منطق بهره مى جويد كه افرادى مانند آخوند ملاّ محمّد رستم آبادى و اديب پيشاوُرى، در داورى درباره ديگران سختگير بودند و كم تر كسى از ديدِ دقيق و وسواس گونه آنان، نمره قبولى را مى گرفت; امّا آنان نه تنها شيخ فضل الله را قبول داشتند، بلكه مقامى بسيار والا براى او قائل بودند.38 طبيعى است كه از نظر محقّق، اقوال و بينش چنين افرادى با ديگر افراد، همسنگ نخواهد بود و اعتماد بسيارى به گفته هاى آنان پيدا خواهد شد; همان گونه كه توجّه به اعتبار مهر و امضاى شيخ در دوران حيات او، به صورت جلوه اى از اعتبار فراوان وى، نمونه ديگرى از روش فهم تاريخ بر اساس قراين خرد و كلان تاريخى است كه مورد بهره مؤلّف اين مجموعه بوده است.39
5. توجّه به سوابق و انگيزه هاى شخصيت ها، مورّخان و تحليلگران تاريخ
توجّه به اقدام هاى ميرزا حسين خان سپهسالار در منع دخالت عالمان در امور سياسى (كه تلاش آن ها بهويژه ملاّعلى كنى را براى عزل خود ديده بود) و مواضع مشروطه خواهانه او پس از عزل از صدارت42 و تأمّل تفصيلى در زندگينامه فرخ دين پارساى كه مطالبى را درباره شيخ فضل الله از او نقل مى كند، از ديگر موارد اين شيوه پژوهشى است.43
نمونه بارزِ توجّه به انگيزه مورّخ، در بازشناسى تقبيح روحانيان و شعاير حسينى، طرح جدايى دين از سياست، دشمنى با شيخ فضل الله، مدرّس و ... به وسيله يحيى دولت آبادى و كسروى است;44 چنان كه يادآورى دشمنى خانوادگى مهدى ملكزاده با شيخ فضل الله، تحصيلات او در مدرسه لائيك بيروت، اتّهام پدرش به بابيت، توانسته گوشه اى از زمينه فكرى ملكزاده را معرّفى كرده و سرّ دشمنى وى با امير كبير مرد سياسى و خوشنام ايران و مواردى از اين قبيل را روشن سازد.
6. كاوش در سند، گزارش و منبع تاريخى
در موردى ديگر، كسروى را داراى اين مشكل پژوهشى مى داند كه با منابع برخورد گزينشى دارد. وى اشكال مى كند كه چرا كسروى درباره قضاياى گوناگونى مانند ماجراى مسجد شاه و پرخاش امام جمعه به سيّدجمال واعظ، به برخى نوشته هاى روزنامه حبل المتين كلكته استناد جسته است كه آرايى مخالف پاره اى از تصوّرات و نگاشته هاى مشروطه خواهان داشت; امّا در قضيه فروش زمين چال كه مستلزم وارد شدن اتّهامى به شيخ فضل الله بود، به تحليل هاى حبل المتين تمسّك نجسته و گزينشى عمل كرده است. يادآور مى شود كه در مورد اين اتّهام، اسناد تاريخى ديگرى وجود دارد كه مورّخانى مانند كسروى به آن نمى پردازند; چنان كه شيخ محمّد حسين يزدى (عضو شاخص مجالس شوراى صدر مشروطه، حاكم شرع مشهور عدليّه تهران در زمان داور و مخالف سياسى شيخ در عصر او)، در تحقيق خود در اين باره جهت ارسال به نجف به طور كامل اين اتّهام را از ساحت شيخ فضل الله دور دانسته است.46
نويسنده بر اساس شيوه تاريخ پژوهى خود، ضمن معرّفى كتاب تاريخ انقلاب ايران، نوشته مستوفى تفرشى، به نقد تاريخ نگارى ميرزا هاشم محيط مافى مى پردازد كه در جايگاه ژورناليست، مطالب كتاب مستوفى را به سرقت برده و با گنجاندن برخى مطالب نادرست تاريخى و نيز هتّاكى به ساحت شيخ در آن، مطالب اين كتاب را به اسم خود جا زده است.47
توجّه به تاريخ نقل ها و نزديكى و دورى منابع به وقايع و اقتباس هاى احتمالى از يك ديگر، از ديگر موارد اعمال اين شيوه است; مانند دقّت در تفاوت منابع گوناگون مربوط به درگيرى ملاّقربانعلى زنجانى با ميرزا مهدى وزير همايون،48 تفاوت منابع و مآخذ قديم تر در ماجراى تخريب بانك استقراضى49 و... .
7. توجّه به ميزان آشنايى و سطح تماس افراد با وقايع
همچنين مى توان به گزارش مستقيم يحيى دولت آبادى از سهل انگارى مخبرالسلطنه هدايت در رعايت شرايط انتخابات نمايندگان مجلس اوّل اشاره كرد; البتّه روشن است كه گاه برخى قراين، صحّت چنين نقل هاى را مورد سؤال قرار مى دهند يا برخى ابهام ها را درباره آن ها دامن مى زنند.
از ديگر الگوهاى مشابه، تلاش براى بهره بردن از اطّلاعات استادان، شاگردان، خويشان و بازماندگان مورد اعتماد يك فرد است كه نويسنده از آن ها نهايت استفاده را مى كند;52 همچنان كه از گزارش هاى ياران، نزديكان و شاگردان شيخ مانند شيخ جواد صافى، شيخ مهدى مازندرانى، سيّدمحمّدرضا يثربى كاشانى و ... بهره مناسب مى برد.53 گزارش چرچيل عضو سفارت انگليس از «پرهيز شيخ از تماس با اروپائيان»، به لحاظ جايگاه شغلى او اهميّت دارد.54 نيز اشاره به اين كه «معيرالممالك از رجال مطّلع قاجار بوده»، زمينه نقل از وى را فراهم آورده است.55
نويسنده، به رغم آن كه در گزارش زندگى و خاطره هاى علاّمه شيخ مهدى مازندرانى، از كتاب جرعه اى از اقيانوس... تأليف آقاى قلى زاده بهره مى گيرد; امّا به نقد اين منبع نيز مى پردازد و يادآور مى شود كه با منقولات آن درباره مشروطيت و شيخ فضل الله كه خالى از مبالغه نيست، بايد محتاطانه و نقّادانه برخورد كرد و حتّى بر آن است كه فقط آن دسته از مطالب اين كتاب را مى توان پذيرفت كه محتويات آن، به تأييدِ منابع معتبر رسيده باشد و خود نيز تصريح مى كند در بهره از اين كتاب اين شيوه را به كار بسته است.56
8. تبيين حدّاكثر مقتضاى دليل
9. تأكيد بر پرهيز از پيش داورى
به نظر مى رسد تلاش براى تحقيق گسترده و جامع نگر، عمده ترين راهى است كه نويسنده، خود، براى پرهيز از پيش داورى، به كار گرفته است; هرچند راه هاى ديگرى نيز براى اين منظور، بهويژه شناسايى مراجع و منابع مورد اعتماد در هر مسأله، مورد توجّه وى قرار دارند; البتّه هميشه جاى مناقشه مصداقى در تمام اين موارد هست و نوشته هاى او نيز مانند نوشته هاى هر پژوهشگرى بايد از اين زاويه ارزيابى شود.
10. تفكيك آرمانگرايى و واقع بينى در تحليل انديشهورزى هاى سياسى
دقّت در زاويه بحث ها و موضعگيرى هاى شيخ فضل الله، از ديگر عناصر لازم در تحقيقات تاريخى است كه مى توان، در نوشته هاى آقاى ابوالحسنى موارد بسيارى براى آن يافت. توجّه به حمايت مشروط و مقيّد شيخ از محمّدعلى شاه60 و توجّه به جهت هايى كه شيخ از زاويه آن ها به حمايت مشروطه، مفاهيم آزادى، مساوات، رأى اكثريت و ...61 مى پردازد يا ردّ مى كند، از مصاديق اين نوع از دقّت پژوهش تاريخى است.
11. دقّت در مقام مفهوم شناسى
براى نمونه اى ديگر مى توان به تفسير وى از واژه ملّت كه در نامه ميرزاى شيرازى آمده، اشاره كرد.62 واژه ملّت، در عصر حاضر بيش تر به معناى مردم استعمال مى شود; امّا در زمان ميرزاى شيرازى، كنايه از رهبران دينى و اختيارات ولايى و شرعى آن ها بوده است. اين دقّت نويسنده، مانع از تفسير نامناسب و ناصواب از نظريه ولايت فقيه از منظر ميرزاى شيرازى و همچنين شيخ فضل الله كه متن مذكور را مى پذيرد مى شود. متأسّفانه برخى در فضاى فعلى، با تحريف معناى اين واژه، ميرزاى شيرازى و شيخ فضل الله نورى را قائل به نظريه خودساخته و جعلى «سلطنت مشروعه» معرّفى مى كنند.63
1. ديدگاه نويسنده درباره تاريخ نگارى مشروطه
از ديدگاه نويسنده اين مجموعه، با مطالعه و تأمّل در تاريخ و از جمله تاريخ مشروطيت مى توان به بسيارى از عبرت ها دست يافت;64 امّا تاريخ مشروطيت، اغلب نه از منظرى بى طرفانه و واقع بينانه، بلكه يكسويه و جهت دار نوشته شده است و بهويژه كسانى كه سنگ بناى نگارش اين بخش از تاريخ ايران را نهاده اند، بيش و پيش از آن كه در صدد كشف و شناسايى حقايق باشند، وارونه ساختن چهره «جناح مغلوب» و توجيه اعمالِ «جناح غالب» در آن دورانِ عبرت زاى تاريخى را مدّ نظر داشته اند و پر پيدا است كه اين امر، بدون «تحريف» يا «كتمانِ» واقعيات، شدنى نبوده است.
اين تحريف ها و كتمان حقايق، بيش از همه درباره شيخ فضل الله نورى، اين شخصيت تأثيرگذار تاريخى صورت گرفته; امّا واقعيت حاكم چنان بوده است كه تحريفگران نمى توانسته اند بى تناقض و بدون اشاره يا تصريح به برخى از ابعاد شخصيت و انديشه شيخ فضل الله درباره وى مطلب بنويسند. بر اين اساس، نويسنده كوشيده است تا از خلال نوشته هاى جناح غالب و ديگر نوشته هاى دست اوّل، به واقعيت هاى تاريخ ايران، بهويژه درباره اين شخصيت بزرگ دست يابد; البتّه شيوه غالب نويسنده در پنج كتاب منتشر شده، نقد مستقيم نوشته ها يا گفته هاى فرد خاصّى نيست; بلكه در نگارش خود به بسيارى از نقل هاى ضمنى تاريخ نگاران وابسته به «جناح غالب» بهره برده و از خلال آن ها و ديگر نوشته ها، واقعيات را بيرون كشيده است; به طور نمونه، در خصوص ديدگاه ناظم الاسلام درباره دانش شيخ فضل الله اين توجّه را دارد كه «حتّى ناظم الاسلام كرمانى هم كه متأسّفانه در تاريخ خويش از هيچ گونه توهين و هتّاكى به شيخ باز نايستاده) معترف است: حاجى شيخ فضل الله اگر چند ماهى در عتبات توقّف كند، شخص اوّل علماى اسلام خواهد گرديد; چه، هم حُسنِ سلوك دارد و هم مراتب عمليّه...; ]چنان كه [مهدى ملكزاده كه او نيز با شيخْ سختْ سَرگِران است، اذعان دارد: شيخ در پايتخت، بالاترين مقام روحانيت را حائز است ... ]و [در حوزه روحانى نجف، شهرت و اعتبار زيادى داشت.65 ادوارد براون نيز چنين تعابيرى دارد. وى «با همه كينه اش به شيخ، از وى به عنوان مجتهدى سرشناس و عالمى متبحّر ياد مى كند» و تأثير سوء اعدام شيخ در اروپا را در نامه به تقى زاده گزارش مى كند.
نويسنده همچنين ابراز تأسّف و اعتراف به تندروى مشروطه خواهان در اعدام شيخ را از كتاب هاى كسانى چون پيترآورى، دولت آبادى، مخبرالسلطنه، ملكزاده، ابراهيم صفايى، مهدى بامداد، عبدالله مستوفى و ... مورد اشاره قرار داده،66 از دكتر فريدون آدميت، «مخالف سرسخت شيخ» نيز مى آورد كه شيخ «مجتهد طراز اوّل، استاد مسلّم فنّ درايه كه پايه اش را در اجتهاد اسلامى برتر از سيّد عبدالله بهبهانى و سيّد محمد طباطبايى شناخته اند».67
گزارش امتناع قهرمانانه شيخ از پناهندگى سياسى به سفارتخانه هاى اروپايى و حتّى اسلامى مانند عثمانى به وسيله مورّخانى كه اغلب مخالف شيخ بوده اند، نظير نورالله دانشور علوى (مجاهدالسلطان)، مهدى ملكزاده، مهدى بامداد، اقبال يغمايى، ابراهيم صفايى، محمّد اسماعيل رضوانى، محمّد ابراهيم باستانى پاريزى و ... بر اساس و بلكه پايه اين ديدگاه نويسنده است كه بسيارى از واقعيت ها نتوانسته در پس پرده تاريخ مغلوبيت پنهان بماند.68
2. رجال شناسى مشروطه
نويسنده مجموعه مورد بحث مى كوشد تا به رغم وجود نكات منفى در كارنامه رجال هر عصر، خيرالموجودين هاى هر عصر را نيز شناسايى كند. در اين نگاه كسانى مانند عضدالملك، برخى از اين خيرالموجودين ها يا به تعبير بهتر «كم تر بدها»ى روزگار دانسته شده اند; چنان كه عين الدوله (با استنادهاى فراوان) از جهت مقاومتش در برابر سلطه جويى استعمار، از جمله چنين افرادى معرّفى مى شود; همان گونه كه خوش گمانى و تبعيت وى از بسيارى آراى شيخ فضل الله پيش از مشروطه، مورد توجّه نويسنده قرار مى گيرد.75
عضدالملك با استناد به وصف بسيارى از مورّخان، به نيكخواهى و تقيّد به قيود شرعى و ملّى ستوده، و از واسطه هاى ميان عالمان و دولت، در مواقع بحرانى معرّفى شده است.76
امير بهادر كه در تاريخ نگارى مرسوم، عنصرى استبدادطلب ذكر مى شود، به استناد مدارك تاريخى، از يك سو، فردى مذهبى و علاقه مند به اهل بيت(عليهم السلام)دانسته مى شود و از سوى ديگر، تبعيت او از شيخ فضل الله نورى (بر اساس اعتراف كسروى) مورد توجّه قرار مى گيرد، نه آن كه برعكس، شيخ وابسته دربار و اين رجال دربارى معرّفى شود. عدم وابستگى وى به قدرت هاى بيگانه، تلاش براى كاستن از خشونت قزاق ها در «يوم التوپ»، اعتراض به غارتگرى قشون محاصره كننده تبريز، مخالفت او با روسوفيل هاى دربار محمّدعلى شاه، جلوه هاى ديگرى از نيك نفسى اميربهادر است كه در مجموعه حاضر مورد عنايت قرار گرفته است.77
از همين زاويه، ميرزا حسن خان مشيرالدوله پيرنيا، برادرش ميرزاحسين خان مؤتمن الملك و بهويژه ميرزا حسن خان مستوفى الممالك، (به تبعيت از مرحوم شيخ حسين لنكرانى)78 بدين گونه معرّفى شده اند كه «پاكى ذات» همراه با «تازيانه زمان»، خيلى زود خامى هاى اوليّه شان را به پختگى بدل كرد و به ويژه بعد از جنگ جهانى اوّل به بعد، صفحات زرّينى از همكارى با روحانيان اصيل شيعه، و خدمت به اسلام و ايران، از خود به يادگار نهادند.79
مشيرالسلطنه، صدراعظم محمّدعلى شاه نيز از زمره مردانى معرّفى شده اند كه به نيك نفسى، تديّن و خيرخواهى شهره بوده اند. وى در چالش با عين الدوله قرار گرفت; همان گونه كه در برابر فشار دو همسايه شمالى و جنوبى، مقاومت بالايى از خود نشان داد و از منظر نويسنده محترم، سرْ در حلقه ارادت و اطاعت شيخ داشت.80
ميرزا على خان ارشدالدوله كه در آغاز نهضت عدالتخانه، همراه جنبش بود و رياست انجمن مركزى تهران را به عهده داشت، با ديدن هرج و مرج طلبى ها و سلطنت طلبى كسانى مانند ظل السلطان و سالارالدوله، به حمايت از دولت مركزى كه در سلطنت محمّدعلى شاه متبلور بود، پرداخت و به سفارتخانه ها باج نداد و سرانجام بدون كاسته شدن از شجاعتش به وسيله قشون بختيارى و يپرم اعدام شد.81
حسينقلى خان نظام السلطنه مافى نيز از ديگر رجالى است كه از نظر نويسنده، از رجال برجسته و وطنخواه بوده است.82همچنين ميرزا حسن جابرى و پدر او ميرزا على، مورد مدح نويسنده قرار گرفته اند. وى (متأسّفانه بدون ذكر منبع خود) مى آورد كه سيّد جمال الدين اسدآبادى، ميرزا على را در پختگى و تدبير، با بيسمارك برابر مى نهاد و خود ميرزا حسن را از همكاران حاج آقا نورالله اصفهانى معرّفى مى كند.83
حاج آقا محسن عراقى، از عالمانى است كه به استبدادخواهى متّهم شده، و نويسنده، مخالفت وى را با غربزدگى و نه محدوديت شاه و دربار مى داند.84 از سوى ديگر، ارتباط ميان شيخ با ملاّقربانعلى زنجانى را چنان گرم و عميق مى يابد كه شيخ، طى نامه اى، عاقبت كار خويش و او را از وى استفسار مى كند و او نيز قتل را عاقبت شيخ و تبعيد را فرجام كار خود، بيان مى كند.85 نويسنده، كسانى چون آخوند ملاّمحمّد آملى، على اكبر بروجردى، روح الله دانايى و ابوتراب شهيدى را از ياران استوار شيخ مى داند كه به هيچوجه، ننگى چون ننگ التجا به سفارتخانه هاى اجنبى را برنمى تافتند و عملاً هم به رغمِ شكنجه و آزار مخالفان، به سفارتخانه اى نرفتند; حال آن كه درباره كسى مانند حاج ميرزا ابوالقاسم امام جمعه، گزارش ضياءالدين درّى اصفهانى و مديرنظام نوابى را مى آورد كه «به سفارت روس متحصّن شده»86 و از شيخ نيز براى پناهندگى سياسى به بيگانه دعوت مى شود.
ثقة الاسلام تبريزى كه بر سر دفاع از استقلال كشور جان گذاشت و با تندروى هاى امثال تقى زاده آشنا بود و مخالفت مى كرد، از ديگر رجال صاحب نامى است كه مورد توجّه و ستايش نويسنده است;87 چنان كه شيخ رضا دهخوارقانى وكيل آذربايجان در مجلس شوراى دوم، «وكيل ضدّ استعمارآذربايجان» معرّفى مى شود.88
ناگفته نماند كه نويسنده، مرحوم محدّث نورى (دايى و پدر زن شيخ فضل الله نورى) را گاه در جايگاه پيشكار و گاه در مقام يكى از عيون شاگردان، از افراد بسيار موثَّق و معتَمد و مؤتَمَن، و در واقع مشاور خاصّ و رئيس دفتر مرحوم ميرزاى شيرازى معرّفى مى كند كه بسيارى از كارهاى وى را انجام مى داد. ارتباط معنوى، علمى و فاميلى شيخ فضل الله با محدّث نورى (گذشته از ارتباط خاصّ شيخ با استاد خويش)، زمينه ساز ارتباط بسيار قوى تر شيخ در جريان تحريم تنباكو و ديگر موارد، با مرحوم ميرزا بوده است.89
از ديگر سو، اشاره هايى نيز به تلاش هاى فراوان سودجويانى مانند ظلّ السلطان (رجل مستبد و انگلوفيل) و سالارالدوله مى شود كه در راه به دست آوردن كاهدان سلطنت، از داخل كردن سر در آخور مجامع ماسونى نيز دريغى ندارند.90
نصرالسلطنه سپهدار تنكابنى كسى است كه قزّاق هاى تحت امر او، مردم تظاهرات كننده را در جريان نهضت مشروطيت، آماج تيرهاى خود كردند و در عين حال، از سر فرصت طلبى و زد و بندهاى پشت صحنه، از رهبران فتح تهران و مشروطه دوم قرار مى گيرد. نويسنده، تبديل استبداد بسيط به استبداد مضاعف به وسيله چنين افرادى در مشروطه دوم را يادآورى كرده، و در تحليل خود دخالت داده است.91
تندروى افرادى چون سيّد محمدرضا مساوات از ديده پر تتبّع نويسنده پوشيده نمانده است; فردى كه كسروى به سبب تندروى او (از جمله در جمع كردن امضا براى بدنام كردن امّ خاقان; دختر بزرگ اميركبير و مادر محمّدعلى شاه) چنان عصبانى است كه به جواز قتل او حكم مى دهد;92 چنان كه تندروى چنين كسانى را در تحليل و گزارش نويسندگانى مانند مخبرالسلطنه، احتشام السلطنه مى جويد.93
از منظر نويسنده، احتشام السلطنه (از پيشگامان مشروطه و يكى از رؤساى مجلس اوّل) نسبتاً معتدل بوده است. گزارش وى از داورى احتشام السلطنه درباره كارنامه مثبت و قابل دفاع محاكم شرع، نمونه اى از شواهد دالّ بر اعتدال نسبى احتشام السلطنه است.94
وابستگى هاى ماسونى برخى عناصر فعّال سياسى مانند شيخ ابراهيم زنجانى، جعفرقلى خان سردار بهادر بختيارى، نصرالله خان اعتلاءالملك خلعتبرى، محمّدعلى تربيت، يمين الملك غفارى كه حكم به اعدام شيخ فضل الله را صادر يا امضا كردند و از اعضاى لژ بيدارى بودند، و وابستگى كسانى مانند داوودخان مفتاح السلطنه، سعدالدوله به بيگانگان، در تحليل تاريخى نويسنده، مورد توجّه بوده اند.95 وى به خصوصيات منفى شخصيتى چون شيخ مهدى پسر شيخ فضل الله كه به حدّ مى خوارگى نيز رسيده بود توجّه كرده است.96 همان گونه كه شيخ ابراهيم زنجانى اين مطلب را يادآور مى شود كه هنگام تفسيق تقى زاده از سوى مراجع نجف، زنجانى به سبب اين حكم، مراجع نجف را از عُلماى سوء شمرده، تفسيق آنان را نشانه بزرگوارى و عالى مقام بودن تقى زاده مى شمارد.97
به نظر مى رسد نويسنده درباره محمّدعلى شاه، به رغم توجّه و اعتقادش به موارد منفى در زندگى او، در مجموع از جهت سياسى نگاه مثبتى دارد و مواضع وى را در برابر طوفان دخالت عناصر وابسته به انگليس، طبيعى ارزيابى مى كند; همان گونه كه در گزارش او، شيخ فضل الله، محمّدعلى شاه را «پادشاه معدلت پرور» و داراى «حُسن نيّت و پاكى فطرت» مى داند.98 روشن است كه نگاه آقاى ابوالحسنى به محمّدعلى شاه، هنگامى مى تواند در ذهن خواننده تصوير شفّافى بيابد كه وى در نوشتارى مستقل، به گزارش و تحليل كاملى از شخصيت او دست يابند و خواننده نمى تواند فقط بر اساس تحليل هاى مرسوم، شتابان اين تحليل را نفى كند و بايد ابتدا استدلال او مورد توجّه قرار گيرد و بعد از آن مى توان نظرش را تخطئه كرد يا پذيرفت.
3. بنياد انديشه سياسى دينى
نويسنده از يك سو، دامنه آزادى و مساوات مشروع و معقولى را در انديشه شيخ فضل الله باز مى جويد كه برخى از تندروهاى غربگرا نيز بعد از مدّتى به اشتباه تاريخى خود در اين باره پى بردند. از سوى ديگر، چگونگى مواجهه شيخ فضل الله در برابر نظام سياسى جديد را پى مى گيرد. بر اين اساس، نه تنها استعمارستيزى، عدالت خواهى و اسلام خواهى تبيين مى شود; بلكه روشن مى شود كه آزادى به معناى رهايى از ستم و اختناق سياسى و به معناى حقّ انتقاد سازنده و بيان مصالح اجتماع، نبايد با آشوب، اغتشاش، بى بند و بارى، و دين ستيزى يا دين گريزى مرادف دانسته شود.99 در زمينه مساوات نيز تساوى حقوقى مسلمانان با كافران و اهل ذمّه نفى، و برابرى شاه و گدا تاييد مى شود.100
از سوى ديگر، ديدگاه شيخ فضل الله درباره رأى اكثريت، جايگاه و دايره مشروعيت قانونگذارى مجلس و ولايت فقيه تبيين، و آشكار مى شود كه اوّلاً رأى خودبنياد اكثريت و استحسان آنان باطل است. ثانياً قانونگذارى (به معناى برنامه ريزى)، در موارد خاصّى و فقط در طول قانونگذارى خداوند مشروعيت دارد و در اين ميان، مطلقه بودنِ ولايتِ فقيه كه متفاوت از ولايت عامّه فقيه است، معناى خاصّى دارد. «ولايت مطلقه فقيه»، به معناى شكستن بن بست ها و تقدّم يافتن حكم ولايى فقيه بر احكام اوّليه شرع است و ارتباطى به مقوله هاى ديكتاتورى و حكومت استبدادى ندارد. اين نكته نيز به درستى تبيين شده است كه ولايت فقيه، منصبى شخص مدار و موروثى نيست و فقيه، فقط بر اساس آموزه هاى اسلام بايد عمل كند و از دست دادن شرايط، به معناى انعزال قهرى او است و خبرگان امّت در نصب يا عزل چنين كسى دخالت ندارند; بلكه فقط تشخيص دهنده و كاشف از وجود يا عدم شرايط مشروعيت ولايت، در او هستند; از اين روى، نظام نمايندگى در انديشه سياسى شيعه (از جمله در خبرگانى كه وظيفه تشخيص فقيه جامع الشرايط را دارند)، به صورت تحقّق بخشى به حكومت مردم بر مردم نبوده; بلكه به معناى حكومت مصلحت مردم بر مردم است. مردم هرچند از جهت مشروعيت بخشى به حكومت، نقشى ندارند، نقش ها و مسؤوليت هاى اجتماعى ـ سياسى ديگرى دارند كه در جاى خود قابل بحث است. در هر حال، يكى از بحث هاى قابل توجّه نويسنده، مربوط به انديشه سياسى شيعه (در جهت تبيين انديشه شيخ فضل الله) است كه بخش عمده اى از كتاب ديده بان، بيدار! را به خود اختصاص داده است.101
4. جايگاه و نفوذ اجتماعى روحانيان
نفوذ روحانيان، پس از نهضت تحريم تنباكو بيش تر شد;108 چنان كه ناصرالدين شاه گفت:
از اين به بعد بايد كارهاى عمده دولت، به مشورت و صواب ديد علما تمام شود.109
همان گونه كه گذشت، در اين نهضت بزرگ، نفوذ و تأثير موفق شخصيت شيخ فضل الله را در جنبه هاى متعدّدى مى توان سراغ گرفت: نقش هايى چون منبع و پيوند دهنده ارتباطى ميرزاى شيرازى با تهران، خنثاسازى بسيارى از توطئه ها و تبليغات سوء درباره جنبش تحريم، و ترويج روح دينى و هويت ملّى اصيل در جريان جنبش.110
ارزيابى آسيب شناسانه درباره نفوذ روحانيان نشان مى دهد كه عمده ترين علّت شكست و ناكامى نهضت مشروطه و افت نفوذ اجتماعى روحانيان پس از مشروطه، اختلافى بود كه ميان رهبران مذهبى افتاد و اين اختلاف نيز بيش تر از ناحيه مجارى ارتباطى و منابع اطّلاعاتى آنان سرچشمه مى گرفت;111 بهويژه آن كه مهم ترين وسيله ارتباطى در آن روز، اداره پست و تلگرافخانه (و به تعبير لرد كرزن، بنگاه هاى اروپايى ايران) بود كه زمام آن مستقيم و غير مستقيم، در دست استعمار انگليس قرار داشت. وجود اختلاف ها، همراه با ساير عوامل، به كنار زدن روحانيان از عرصه سياست انجاميد.112
5. رهبرشناسى مشروطه
تحقيقات نويسنده، وى را به اين انديشه رسانده است كه به تصريح بسيارى از منابع درجه اوّل، شيخ فضل الله، از جهت سطح دانش مذهبى و برخوردارى از قوه اجتهاد و در جايگاه فرستاده ويژه ميرزاى شيرازى به ايران و تكيه گاه او در تهران،115زيركى سياسى، رجال شناسى،116 آشنايى با مقتضيات جديد، استعمارشناسى و بهره مندى از تجربه مبارزه در تحريم تنباكو،117دشمن شناسى و شناخت احتياط هاى سياسى و بى اعتنايى به «تَشَرِ سفارتين»،118 آشنايى با مكاتب و مبانى انديشه سياسى ـ اجتماعى غرب119 و برخى مسائل ديگر، بر بسيارى از عالمان از جمله سيّدين كه دو تن از مهم ترين رهبران مشروطه خواهان دين باور بوده اند، ترجيح داشته است; چنان كه مرحوم آخوند خراسانى در مقام رهبرى مشروطه خواهان دين باور كه در مرحله نخست از نهضت عدالتخانه قريب به ده هزار طومار از ايرانيان دريافت كرده بود، فقط هنگامى به حمايت از مشروطه دست يازيد كه نامه روشنگرانه شيخ فضل الله را دريافت كرد و به اعتماد او بود كه از نظام پارلمانتاريسم حمايت كرد;120 هرچند دورى آنان از ايران، سبب بينش سياسى نسبتاً ناپخته اى درباره اوضاع اين كشور برايشان شد;121 همچنين نگاه تعديل يافته تقى زاده، چند دهه بعد از مشروطه نيز از جمله تصريح هاى تاريخى درباره بينش سياسى قوى شيخ در نهضت عدالتخانه و مشروطه است.122
نهضت مشروعه خواهى كه اصلاح مشروطه را دنبال مى كرد نيز به رهبرى شيخ فضل الله و با همفكرى بزرگمردانى مانند سيّد محمد كاظم يزدى، حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى،123 آخوند ملاقربانعلى زنجانى، آخوند ملاّمحمّد آملى، حاجى على اكبر بروجردى، حاج آقا محسن عراقى، ميرزا ابوطالب زنجانى، سيّد احمد طباطبايى، ملاّ محمّد خمامى و ... آغاز شد و تا مشروطه دوم استمرار يافت. آن ها معتقد بودند كه مشروطه (به فرضِ چشمپوشى از ايرادهاى شرعى آن) در واقع حكم چلوكباب لذيذ و مقوّى را دارد كه به جاى غذاى ساده و سهل الهضمِ شير مادر، در كام طفلى شيرخوار بريزند.124
مخالفت هاى شيخ فضل الله و همفكران وى با جناح غربگرا، شورشى را ضدّ آن ها پديد آورد. سيّدين كه در رأس مشروطه خواهان دين باور قرار داشتند تا حدودى توانستند مانع اجراى نيّات بسيار سوء گروه هاى فشار شوند. نمونه بارز اين تندروى ها و از جمله تهديد جانى، در زمان تحصّن حضرت عبدالعظيم حسنى به چشم مى خورد. اين موضعگيرى هاى سيّدين، هرچند خواسته شيخ فضل الله را تأمين نمى كرد، تا اندازه اى مانع گسست بيش تر رهبرى روحانيان مى شد.125
سستى و انفعال سيّدين از دايره نقد نويسنده بيرون نمانده است. مرحوم بهبهانى در تصويب ماده بحث انگيز تساوى حقوق مسلمانان و كافران كه زردشتى ها به شدّت از آن حمايت و لايحه پراكنى مى كردند و بحث چنان داغ بود كه به تعبير مخبرالسلطنه، شش ماه رختخواب ها در صحن مجلس پهن شد،126 پس از مقاومت بسيار، سرانجام در اثر تهديد به قتل، مقاومت خود را رها كرد و رأى مثبت داد و لايحه محاكمات (مادّه دوم از اصل 27 متمّم قانون اساسى) نيز با چنين تهديدهايى ضدّ مرحوم بهبهانى تصويب شد. اين انفعال در مقايسه با عزم استوار شيخ مورد توجّه جدّى نويسنده است.127 نويسنده همچنين در خصوص سيّد محمّد طباطبايى، از سفير انگليس نقل مى كند كه به سود اصل 8 (مساوات) سخن گفت.128 در مجموع، از ديدگاه نويسنده، كارنامه سيدين «از پاره اى نقاط قابل تأمّل، خالى نيست; بهويژه مرحوم سيّدمحمّد طباطبايى گرايش هايى به عالَم روشنفكرى داشت و نام او در فهرست برخى انجمن هاى ماسونى نيز آمده است; امّا من حيث المجموع، جزو روحانيان و رهبران دينى مشروطه قلمداد مى شدند و گرايش كلّى آنان، به سمت اجراى احكام اسلام در كشور بود».129
به هرحال، آقاى منذر در مقابل جريان غربگرا، جريان اسلام گرا در مشروطه را به دو دسته بزرگ «مشروعه خواهان» و «مشروطه خواهان دين باور» تقسيم مى كند.130
6. ماهيت مشروطه غربى و موضعگيرى شيخ
در عصر مشروطه، اغلب سه معناى مذكور به يك معنا و بر اساس نياز به اختيارات مطلق براى نهاد مجلس، تعريف مى شدند; همان گونه كه از منظر فلسفه حقوق اساسى، نظام نمايندگى در مجلس شوراى اسلامى فعلى، به معناى نمايندگى از خواست اكثريت انتخابگران نيست; بلكه به معناى راهى براى شناخت خبرگان امين بوده و اين شيوه فقط طريقيت دارد و مشروعيت دينى آن، از اين جهت است و اختيارات نمايندگى مردم، فقط در محدوده خاصّى مى تواند به آنان واگذار شود. شيوه رأى اكثريت، درون مجلس نيز فقط بر اساس طريقيّت در به دست آوردن نظريه هاى كارشناسى، معناى معقول و مشروعى دارد; هم چنان كه اين شيوه فقط درباره برخى از اختيارات آنان مى تواند به صورت وكالتى، تأثيرگذار باشد. از جمله مهم ترين محورهاى مجموعه حاضر، به تفكيك ميان قلمروهاى ولايت و وكالت تعلّق گرفته; هرچند نويسنده، به صورت چندان صريح، به جنبه طريقيّت در تمسّك به رأى اكثريت نپرداخته است.
روشنفكران غرب باور، از روز نخست در پى نظامى بودند كه از ابعاد گوناگونى با اوضاع حاكم بر مشرق زمين، بهويژه ايران شيعى سازگارى نداشت و اين نظام به طور عمده در قالب نظام پادشاهى مشروطه و جمهورى، مطرح مى شد; هرچند اين نظام ها براى توده مردم ناشناخته بود.131 برخى از آنان كه تعارض اسلام و دمكراسى را باور داشتند، اين رويكرد را پيشه سياسى خود كرده بودند كه دمكراسى و بهويژه بنيادهاى فكرى آن را در لفافه اى از انديشه هاى اسلامى در جامعه ترويج دهند; در حالى كه برخى ديگر، صورت آشكارترى از تعارض اسلام و دمكراسى را از خود نشان مى دادند. به هر حال، غرب و بهويژه تجدّد از سنخ انقلاب فرانسوى، الگوى اين گروه بود; همان كه مشروطه خواهان تندرو آذربايجان، به انديشه هاى سوسيال ـ دمكراسى، تعلّق خاطر داشتند و آن را ترويج مى كردند. اين انديشه از آن روى مورد علاقه آنان بود كه شورى انقلابى در آنان پديد مى آورد و به تندروى هاى آنان دامن مى زند.132
نويسنده محترم به مناسبت، از نقد نظام هاى حاكم غربى در نمى گذرد و با استناد به بسيارى از تحليل هاى انديشهوران غربى، از عدم تحقّق شعار دمكراسى در غرب پرده برداشته، ماهيت واقعى نظام «ليبرال ـ دمكراسى» را «اليگارشى ليبرال» و حكومت «اقليت هاى حاكم» معرّفى مى كند.133
تندروى هاى امثال روبسپير در انقلاب فرانسه نيز از امورى است كه نويسندگانى چون دكتر رضازاده شفق بر اساس تجربه تندروى در مشروطه ايران، آن را مورد نقد قرار داده اند. نويسنده با گزارش از چنين نقدهايى درباره كيفيت برپايى نظام هاى غربى، به بازخوانى تجربه هاى تاريخى مى نشيند.134
شيخ فضل الله كه بسيارى از وقايع انقلاب فرانسه و از جمله دشمنى با نهاد كليسا و قتل و تبعيد و زندان كردن اسقف ها و كشيشان مى داند، با نگاهى نقّادانه به اوضاع اروپا، درصدد است تا ايران دچار تندروى هاى انقلابى و خانمان برانداز غرب باوران نشود.135
نويسنده با استناد به انديشه هاى برخى محقّقان مى آورد كه دمكراسى، سخت ترين شكل حكومت بوده، به لحاظ وحدت حكومتگران و حكومت شوندگان، ماهيتى پاراد، كسيكال دارد.136 در تحليل وى، اين امر (گذشته از نياز به تحليل ماهيت آن از جهت مشروعيت و كارآمدى) بر لزوم تدريجى بودن به كارگيرى نظام مشروطه دلالت دارد و آشنايى ايرانيان با اين واژه را در صدر مشروطيت به تفصيل مورد بحث قرار مى دهد.137
وى، مهيا نبودن شرايط ابتدايى مشاركت شايسته مردم را، منجر به دمكراسى رأس ها (به جاى دمكراسى رأى ها) مى داند و از جمله لزوم داشتن سواد براى رأى دهندگان را از قول ثقة الاسلام و دكتر مصدّق يادآورى كرده، فرجام عدم وجود چنين شرطى را از ديدگاه آنان، دمكراسى رأس ها مى داند.138
يكى از بنيادى ترين اقتضاهاى تمدّن جديد غرب و دمكراسى برآمده از آن، تأمين مطلق خواسته هاى انسانى است139 كه معدّل و حاصل كسر و انكسار اين خواسته ها در ساحت سياسى ـ اجتماعى غرب، بر اساس الگوى اكثريت آرا صورت مى گيرد و قالبى كه مى تواند اين الگو را عملى سازد، دمكراسى و نظام پارلمانتاريسم مطلق گرا است. نويسنده محترم، تعارض اين بنياد را نه تنها از ديدگاه شيخ فضل الله نورى مورد بحث قرار مى دهد;140 بلكه آن را سازگار با تحليل هاى كسروى و آدميت مى داند كه مكتب تشيّع و اسلام را با بنياد دمكراسى غربى در تضاد ديده اند.141 ناگفته نماند شيخ فضل الله نورى كه به دنبال الگويى بومى و كارآمد براى نظام سياسى ايران بود، در مقابله با مشروطه سكولار، دو رويكرد را به ترتيب پيش گرفت: ابتدا براى مهار كردن مشروطه غربى، از طرح «مشروطه مشروعه و مجلس محدود» حمايت كرد كه به هيچوجه به معناى حمايت از پارلمانتاريسم مطلق غربى نبود، و پس از نااميد شدن از سودمندى و كارامدى اين راهبرد عملى، سرانجام در واپسين ماه هاى عمر خويش، به تحريم مشروطه حكم داد بى آن كه از انديشه لزوم تحديد شاه و دولت دست بشويد.142
مقاومت فكرى و عملى شيخ فضل الله در برابر معناى غربى آزادى و مساوات نيز بر اساس آگاهى از نگاه غرب باوران به اين گونه مقولات بود; چنان كه به چالش آزادى خواهان غربى با روحانيان مسيحى و الگوگيرى غرب باوران وطنى از آنان توجّه كرده بود.143
7. نقش استعمار در پيدايى، روند و فرجام مشروطه
استعمار انگليس تلاش بسيارى براى قبضه كردن نهضت از خود نشان داد; به طور نمونه، چرچيل، مدير اداره شرقى سفارت انگليس به اسم «آخوند طالقانى» همراه آزاديخواهان براى هدايت عناصر نفوذى به قم رفته بود.145 اين گونه تلاش هاى استعمار در خبرچينى و هدايت سياسى رجال و جريان هاى سياسى كه امرى عادى و روزمرّه بود، هنگامى معناى واقعى خود را مى يابد كه به ياد داشته باشيم اداره پست و تلگراف در دست انگليس بود و از اين راه بر تمام مسائل كشور اطّلاع دقيق داشت و در چگونگى رساندن اين اخبار نيز مى توانست دخالت فائقه داشته باشد; امرى كه تأثيرش را در اختلاف افكنى ميان عالمان عصر مشروطه، به خوبى نشان داد.146 جا انداختن لفظ مشروطه در ذهن و زبان مردم،147 دخالت گرانت داف كاردار سفارت انگليس، در حذف قيد اسلامى از عنوان «مجلس شوراى اسلامى» و تبديل آن به «مجلس شوراى ملّى»،148 تأسيس مدرسه قونسولخانه در ايام تحصّن مردم در سفارتخانه انگليس و تربيت سياسى مردم در آن،149 نمونه هايى از دخالت انگليس در امور نهضت است.
در اين ميان، عقد قراردادهاى 1907 كه دامنه آن از عثمانى تا افغانستان و تبّت را فرامى گرفت،150 و 1919151 از كارهاى كلانى است كه دسيسه هاى استعمارى را نمايان تر مى سازد. در اين ميان، نويسنده معتقد است روس ها از عقد قرارداد با انگليسى ها نادم بوده، معتقد بودند كه فريب خورده اند.152
فشار روس و انگليس در عزل و نصب ها، از جمله در پافشارى توفيق آميز خود براى عزل مشيرالسلطنه در دوره استبداد صغير153 و (اصرار آنان در عزل امير بهادر از مقام سپهسالارى و طرد او)،154 در جايگاه دو تن از كسانى كه با آنان سر ناسازگارى داشته اند، گوشه اى از دخالت هاى آشكار آنان در مسائل داخلى ايران است.
دو همسايه شمالى و جنوبى ايران، در برنامه كلان استعمارگرانه خود، از توجّه به وزنه هاى اجتماعى چشمپوشى نمى كنند; به طور نمونه، مجموعه شيخ پژوهى حاضر، به ديدگاه و سياست اين دو كشور درباره شيخ فضل الله و طرح تبعيد وى از تهران و تأييد اعدامش نيز مى پردازد كه اين اعدام، كشتن ثقة الاسلام تبريزى، به دست روس ها را نيز آسان تر و كم هزينه تر كرد.155 به هر حال، فرجام مشروطه، بر اساس استراتژى منطقه اى استعمار روس و انگليس و بر اساس تندروى غرب گرايان حاكم، چنان بود كه مرگ مشكوك عالمان بزرگى چون ملاّمحمّد خمامى، ميرزا حبيب خراسانى، آخوند خراسانى، امام جمعه تبريزى و ... را به يادگار نهاد.156
مشروطه اى كه با رادمردى و رهبرى روحانيان، همراه با جانفشانى توده مردم به بار نشسته بود، با فتح تهران (با هماهنگى دو همسايه شمالى و جنوبى با سپهدار روسوفيل و سردار اسعد انگلوفيل) براى عامّه مردم فرجام ناخوشايندى يافت. اين فرايند انتقال قدرت به غرب باوران و عناصر وابسته به استعمار، ايران و نظام سياسى آن را بيش تر وابسته و تحت سلطه يا دست كم وامدار استعمار كرد; امرى كه بر تاريخ نگاران غرب باور نيز پوشيده نيست و در خلال خاطره هاى بسيارى از رجال عصر قاجار نيز شواهد تاريخى وجود دارد و حتّى مى توان گفت كه دعوت از شيخ براى پناهندگى سياسى، به دنبال تأمين همين مطلب بود.157
8. انحطاط مشروطيت و كارنامه مشروطه خواهان تندرو
نقش انجمن ها و مطبوعات غوغاسالار در رواج هرج و مرج (و بررسى مواضع شيخ فضل الله در برابر آزادى لجام گسيخته و هرج و مرج حاصل از آن) از قلم نيفتاده و مورد تأكيد قرار گرفته است; به طور مثال، ديدگاه مجدالاسلام كرمانى را در سقوط و انحلال مجلس اوّل ذكر مى كند كه او سه عامل را مؤثّر مى داند: هتّاكى روزنامه ها، هرزگى انجمن ها و گارد به اصطلاح ملّى; چنان كه ثقة الاسلام تبريزى، تقى زاده، روزنامه مساوات و ياران آن ها را مادّه فساد در تهران مى داند كه در اين ميان، تفسيرى كه از آزادى به معناى غربى در مقام عمل صورت مى گرفت، بستر مناسبى براى هرج و مرج فكرى ـ سياسى فراهم آورده بود.165
انحطاط نهضت مشروطيت به آن جا انجاميد كه افزون بر مشروطه خواهان دين باور، بسيارى از مشروطه خواهان غربگرا نيز از فرجام آن اظهار ناراحتى مى كردند; به طور نمونه، دهخدا كسى است كه در صدر مشروطه، تندروى خود را در طنزپردازى هاى صور اسرافيل با عنوان «دخو» و «ع.ا.د» به يادگار گذاشته است. افراط وى، در جهت ترويج سوسيال دمكراسى و ترويج افكار كسانى مانند ژان ژورس، ليدر مقتول حزب سوسياليست فرانسه166 به كار گرفته مى شد. هتّاكى اوبه پيشواى مشروعه و هم آوايى با ستيز بيمارگونه جناح تقى زاده با محمّدعلى شاه، از ديگر نمونه هاى رفتار تقليدى او است. در هر حال، او كه تندروى هايش در مقاله پراكنى هتّاكانه در لندن مورد اعتراض ادوارد براون هم قرار گرفت، در همان دوره پيش از مشروطه دوم، با مشاهده زد و بندهاى امثال سردار اسعدها (و به قول دهخدا، «عليقلى شاه»ها)، تا حدودى از خواب تندروى بيدار شد و در نامه به يكى از عالمان تهران، به تندروى خود اعتراف كرد و عاقبت به اعتداليون پيوسته، سرانجام نيز از سياست كناره گرفت.167
از جمله مؤلّفه هايى كه در آسيب شناسى نهضت مشروطيت بايد به آن توجّه كرد، توجّه به تلاش هاى انحرافى برخى عناصرِ اقليت هاى مذهبى، بهويژه زردشتى ها است كه مؤلّف محترم به آن پرداخته. جنب و جوش اين گروه، در جريان تصويب اصل مساوات مسلمانان و غير مسلمانان، به اوج خود رسيد.168 نفوذ فِرَق ضالّه ازليّه و بهائيه در نهضت مشروطه، از ديگر آسيب هايى است كه مؤلّف به آن ها توجّه داشته، حسّاسيّت شيخ در اين زمينه را برجسته مى بيند.169
در مجموع، افتادن زمام امور به دست عناصر نامطلوب، وابسته و منحرف كه با مساعى تقى زاده و حسينقلى خان نوّاب و ... بهويژه در مجلس دوم، انجام گرفت، مهم ترين آسيب نهضت مشروطه بود; امرى كه سبب آزردگى بسيارى از رفيقان مشروطه خواه خود آنان نيز شد.170
نويسنده در موارد متعدّدى، شواهدى از اين امر مى آورد كه تندروهاى مشروطه خواهان، كارنامه چندان مثبتى از خود به يادگار نگذاشته اند. مسموم كردن مرحوم آيت الله ميرزا حبيب الله رضوى خراسانى، يك ماه و اندى پس از شهادت شيخ فضل الله، از جمله اين اقدام ها است.171
9. محوريت دولت مركزى
چنان كه پيش تر نيز ذكر شد، از نظر استاد منذر، يكى از علّت هاى حمايت شيخ از محمّدعلى شاه و مخالفت او با مشروطه خواهان وابسته، در همين نكته نهفته است.174 شيخ فضل الله در دوره موسوم به استبداد صغير، با مشاهده ضعف شاه در برابر سفراى بيگانه و وزير پيشنهادى آنان (سعدالدوله)، به صدر اعظم مى نويسد:
صريحاً ... به شاه عرض نماييد:... اين مردم كه شاه را مى خواهند، محض اين است كه عَلَم اسلام، دست ايشان است و اگر علم را از دست بدهند، مملكت به صد درجه زياده اغتشاش مى شود. به درجه اى قتل و مقابل بشود كه هيچ دولتى نتواند جلوگيرى بكند. ... اعلاحضرت هم بيهوده تمكين ننمايند و جواب سخت بدهند... .
اين تعابير، افزون بر تأكيد بر محوريت اسلام خواهى مردم و شيخ در حمايت از شاه، مى رساند كه در حمايت از دولت مركزى، با پرهيز دادن شاه از تمايل به بيگانگان نشاندار، به دنبال جزيره ثباتى مى گردد كه كشور را در برابر سيل هرج و مرج و از دست دادن استقلال، حفظ كند; بدين سبب، شيخ تهديد مى كند: چنان چه شاه كم ترين «ميلى» به طرف روس و انگليس نشان دهد، «اوّل حرفى كه هست تكفير است و آن وقت رودخانه ها از خون روان مى شود.175
1. نقدهاى كلّى و مهم
أ. ناهمگونى در تصوير حوزه دخالت عدالتخانه: محدوده دخالت عدالتخانه به صورت شفّاف در مجموعه مورد بحث، مطرح نشده است و اندكى ناهمگونى در آن ديده مى شود. به نظر مى رسد در تاريخِ طرح عدالتخانه، ( دست كم به ارتكاز انديشه اسلامى و شيعى) روشن بود كه رعايت ضوابط شرعى در تمام مراحل و مضامينِ دستورالعمل هاى دولتى الزامى است و در طرح عدالتخانه و نگارش دستورالعمل براى دواير دولتى و نظارت بر آن ها، (برخلاف برخى تعابير نويسنده) فقط اين محدوديت نبود كه الگوى مذكور بايد در حوزه كارى محاكم شرع دخالت نكند; بلكه محدوديت در حوزه قانونگذارى به وسيله عدالتخانه، شامل تمام امور دينى بود كه شرع در آن ها قانونگذارى كرده است و از مجموع سخنان شيخ فضل الله نيز (در مراحلى كه انديشه برپايى عدالتخانه را دنبال مى كرد)، همين نكته فهميده مى شود.
نويسنده محترم، دو عنوان مستقل را نقاط افتراق و جدايى مشروطه از عدالتخانه معرّفى مى كند: يكى گسترش دايره نياز به قانون و تقليد از قوانين غرب در الگوى مشروطه، و ديگرى، خلط حدودِ اسلامى وكالت و ولايت با يك ديگر در الگوى مشروطه;176 حال آن كه، برخى تعابير نويسنده، دامنه محدوديت مذكور را به ذهن خواننده نمى آورد; چنان كه در كتاب انديشه سبز، زندگى سرخ،177 فقط، قيد «بى آن كه در كار محاكم شرع دخالت كنند»، آمده و تصوّر مى شود كه تفاوت ميان دو الگوى بومى عدالتخانه و پارلمان غربى از نگاه نويسنده، فقط، از جهت تفكيك وظايف عدالتخانه و محاكم شرع بوده است; در حالى كه محدوديت عدالتخانه، شامل تمام امور دينى مى شد.
ب. عدم بحث از مراحل طرح انديشه عدالتخانه و انواع الگوهاى پيشنهادى: طرح الگوى عدالتخانه، مراحل گوناگونى داشته; همان گونه كه تا حدودى، خرده الگوهاى گوناگونى نيز درباره آن مطرح بوده كه دامنه آن ها از مفهوم اصلاح دستگاه قضايى تا الگويى مشابه مجلس شورا وسعت داشته است. در اين مجموعه، مناسب بود تا اين مراحل تاريخى و تصاوير گوناگون، بهويژه ديدگاه شيخ فضل الله درباره اين مراحل و تصاوير، بررسى مى شد.
در الگوى عدالتخانه كه عناوينى چون مجلس عدالتخانه و مجلس معدلت نيز براى آن ذكر شده است، مطابق آن چه ناظم الاسلام كرمانى از سخنان مرحوم طباطبايى گزارش كرده، فقط وكيلان مردمى در آن مشاركت نمى كنند، بلكه افرادى نيز از جانب شاه در آن شركت مى جويند; بنابراين، در اين طرح، الگويى نيمه انتخابى ـ نيمه انتصابى مورد نظر بوده است. بر اين اساس، جاى اين پرسش باقى مى ماند كه الگوى طبيعى در انتخاب وكلاى مردم و روند انتخاب آن ها چگونه بوده است؟ آيا منظور نويسنده فقط تأكيد بر اين نقد شيخ شهيد است كه وكلاى مجلس اوّل، نماينده همه مردم نيستند و فقط بخشى از مردم آن ها را برگزيده اند يا تصوير ديگرى مورد نظر است؟
ج. عدم بحث شفّاف و گويا از نظام انتخاباتى در الگوى عدالتخانه: نويسنده (صرف نظر از تأكيد بر اين مطلب كه در طرح عدالتخانه، توسعه در قانونگذارى و تجاوز به حدود شرع وجود نداشت) اين نكته را در تعريف خود آورده است كه وكلاى «طبيعى» اصناف و طبقات، متصدّى عدالتخانه شوند.178 گويا «شكل صحيح انتخاب وكلا»، يگانه نكته عمده مورد نظر نويسنده در تأكيد بر قيد «طبيعى» بوده است; چنان كه طرح نقدهايى مانند تدريجى نبودن، زود و تحميلى بودنِ ورود نظام پارلمانى غرب، بومى نبودن الگوى جديد و عدم استعداد ملّت براى تغيير رژيم به مشروطه مى توانند مؤيّد اين برداشت باشند كه وى دنبال ترسيم الگويى بومى در نظام انتخابات و پرهيز از الگوى تصنّعى و وارداتى است;179 امّا از يك سو، تعبير «وكلاى طبيعى»، نياز به تبيين بيش ترى دارد و از سوى ديگر، طرح اين امور نقدگونه كه در سخنان خود شيخ فضل الله نيز به چشم مى خورد نمى تواند ترسيم كننده اختلاف ساختارى و شفّاف از دو الگوى مذكور باشد و تا نظام نامه اى شفّاف براى آن در نظر نگيريم، بومى بودن آن، فقط در حدّ خواسته و آرمان است و دست كم بايد از شكل طبيعى مرسوم در آن زمان، تبيين بيش ترى ارائه شود.
نويسنده محترم، در توضيح مكتوبى براى نگارنده اين نوشتار، قيد «وكلاى طبيعى» را به معناى نفى «قلاّبى و تصنّعى» بودن انتخاب وكلا دانست. وى اين توضيح را آورده كه زمانى مى توان از عدالتخانه به صورت «نهاد ملّى» و «غير دولتى»180 ياد كرد كه «با تكيه بر نيروى لايزال مردم، به انتظام امور ديوانى»181 بپردازد و اعضاى آن، «امناى برگزيده اصناف و طبقات گوناگون كشور» قلمداد شوند.182 آن وقت، مفهوم كلمه «نمايندگان طبيعى اصناف ملّت»183 روشن خواهد شد. وى در نهايت افزوده است كه آيا انتخاب نمايندگان طبيعى اصناف و طبقات، راهى جز رأى گيرى صنفى و طبقاتى داشت. در نقد اين مطلب بايد گفت: دست كم اين اشكال باقى مى ماند كه تبيين مذكور در مجموعه حاضر، به اين صورت نيامده است و مى بايست شفّاف تر مطرح مى شد; چنان كه خواننده، معناى مذكور را از تعبير «نمايندگان طبيعى» به روشنى درنمى يابد و جاى تبيين بيش تر و شفّاف ترى دارد و در واقع، مى بايست به شكل انتخابات، اشاره صريح ترى مى شد.
د. عدم تمييز شفّاف ساختارى ميان نظام پارلمانتاريسم غربى و عدالتخانه بومى: به نظر مى رسد نويسنده، «از جهت ساختارى»، الگوى عدالتخانه را چندان از ساختار و الگوى پارلمانتاريسم، تمييز روشنى نداده; بهويژه آن كه ميان نظام عدالتخانه و نهضت عدالتخانه تفاوت قائل نشده است به اين معنا كه پديده اى به نام نهضت عدالتخانه در تاريخ وجود داشته است; در حالى كه نظامى به عنوان عدالتخانه شكل نگرفت و نظامنامه آن نيز نوشته نشد تا تفاوت هاى عينى آن با نظام مشروطه اى كه بر سر كار آمد، مقايسه شود. تفاوت هايى كه نويسنده گرامى ميان عدالتخانه و مشروطه وارداتى مطرح كرده، به واقع وقتى شكل عينى به خود مى گرفت كه از يك سو، اصل يا اصولى مانند اصل طراز اوّل پيش بينى شود كه «نمايندگان طبيعى اصناف» را از تخطّى و گذشتن از حدود شرع، به صورت نهادينه محافظت كند و مانع از خلط دو قلمرو ولايت و وكالت شود و از سوى ديگر، اصول مناسبى براى اسلامى و بومى كردن نظام مذكور ترسيم شود; و گرنه با مشروطه وارداتى هيچ تفاوتى نخواهد داشت و بايد گفت: اگر اصول مناسب در قانون اساسى مشروطه تعبيه مى شد، مشروطه مذكور همان عدالتخانه مورد نظر شيخ مى شد و به تعبير ديگر، مشروعه خواهى او به معناى عدم تعبيه اصول مناسب در قانون اساسى مشروطه بود.
وى در توضيح مكتوب خود براى اينجانب آورده كه عدالتخانه، به لحاظ شيوه عمل (انتخابى بودن اعضا و اعتبار رأى اكثريت در مصوّبات آن) و نيز جايگاه سياسى (مطاع بودن مصوّبات آن براى دولت)، تفاوت يا تضاد چندانى با پارلمان هاى اروپايى نداشته و در حقيقت، عدالتخانه، گونه اى (محدود و بومى شده) از پارلمانتاريسم بوده است; نهايت آن كه، تفاوت هاى اساسى و آشكارى ميان عدالتخانه مورد نظر عالمان و از جمله شيخ در اوايل امر، با مجالس شوراى پاريس و لندن وجود داشته كه همان، تقيّد يا عدم تقيد به قانون الاهى، گستره قانونگذارى و سرانجام خلط حدود وكالت و ولايت بوده است; امّا راقم اين سطور، به ياد نمى آورد كه نويسنده در مجموعه حاضر، اشاره صريحى به مشابهت پيشين ميان عدالتخانه و پارلمانتاريسم غربى داشته باشد; هرچند (گذشته از توضيح مكتوب وى) اين نكته فقط در يك مصاحبه از او (با مجله زمانه به مناسبت يكصدمين سالگرد نهضت مشروطه) منتشر شده است. آقاى ابوالحسنى در اين مصاحبه آورده است:
عدالتخانه، گونه اى خاص و محدود و به اصطلاح بومى از «پارلمانتاريسم است; يعنى اگر شما پارلمانتاريسم اروپايى را با اصول و قواعد اسلامى تطبيق داده و تلفيق كنيد و تجربيات مبارزاتى تاريخ ايران اسلامى در پنجاه سال پيش از مشروطه را هم در آن لحاظ كنيد، مى شود عدالتخانه.184
از سوى ديگر، نويسنده بر اين باور است كه «آن بخش از برنامه ريزى هاى عدالتخانه نيز كه نياز به انطباق با ديدگاه هاى شرع داشت، توسّط نمايندگان علما در عدالتخانه تأمين مى شد; امّا مشروطه وارداتى، هرگز پرواى ملاحظه حدودِ وكالت مردم در اسلام، و عدم خلط آن با شؤون نيابت امام(عليه السلام) را نداشت و به وجوه اختلاف و تفاوتِ اساسى و ماهوى اين دو در فقه اسلامى، توجّه نمى كرد».185 در اين باره، بايد اين پرسش را مطرح كرد كه چگونه و با چه ترتيبى قرار بود نمايندگان عالمان، نياز برنامه ها و مقرّرات تصويب شده عدالتخانه به تطبيق با قوانين شرع را تأمين كنند؟ آيا از منظر حقوق اساسى و انديشه سياسى، حضور نمايندگان عالمان در عرض ساير نمايندگان و اعضاى عدالتخانه، به تنهايى مى توانست نياز مذكور را پاسخ دهد؟ آيا اين گونه كنترل قانونگذارى، همان طرح مخالفان اصل پيشنهادى شيخ فضل الله نبود؟ آيا بدون پيش بينى سازوكار و ترتيب مناسبى براى پاسخ به نياز مذكور، عدالتخانه در عمل نمى توانست به سمت نظام پارلمانى مطلقه كشيده شود و از جهت نظرى، آيا فرجام آن، همان فرجام مشروطه وارداتى نبود و آيا دست كم مراتبى از خلط وكالت با ولايت نمى توانست در عمل صورت بندد؟ فقط هنگامى مى توانست عدالتخانه به وضعيت مشروطه گرفتار نشود كه از ابتدا شيوه دخالت و نظارت فائقه فقيهان بر عدالتخانه، به جاى نظارت و دخالت موازى و هم عرض، پيش بينى مى شد.
خلاصه آن كه نگارنده اين سطور، ترسيم شفّافى از الگوى عدالتخانه كه به واقع بتواند در مقام عمل و به صورت نهادينه، از آسيب هاى نظام مشروطه وارداتى به دور بوده و بومى شده باشد، در مجموعه مورد بحث به دست نياورد. آرى، اگر نظام عدالتخانه شكل مى گرفت، امكان داشت براى اين آرمان، راهكارهاى مناسبى پيش بينى شود; امّا هنگامى كه اساسنامه نظام عدالتخانه نگاشته نشد نمى توان به گونه اى اثباتى، مؤلّفه هاى معطوف به بومى بودن آن را مشاهده و بررسى كرد; البتّه اين سخن به معناى نفى خواست تاريخى عالمان و مردم و نفى تلاش آنان براى بومى كردن پارلمانتاريسم نيست و فقط به معناى شفّاف نبودن طرح آن است; حال آن كه انديشه عدالتخانه در اين مجموعه، از مبنايى ترين عناصر فكرى در فهم انديشه و كارنامه شيخ فضل الله (بهويژه موضعگيرى هاى او در مراحل گوناگون) است و انتظار تحليل شفّاف تر و دقيق ترى از اين انديشه همچنان وجود دارد و فقط نمى توان انتظارات شيخ فضل الله و ديگر عالمان از عدالتخانه را به صورت طرح آنان در اين باره مطرح كرد. به تعبير ديگر، به نظر مى رسد تحليل نويسنده گرامى، انتظار آنان را به جاى طرح آنان مورد توجّه قرار داده است; مگر آن كه بگوييم: مرحوم شيخ فضل الله يا ديگر عالمان در صورت نگارش اساسنامه عدالتخانه، مؤلّفه ها و اصولى چون اصل طراز اوّل را نيز مطرح مى كردند.
به هرحال، طرح غيرشفّاف دو مقوله عدالتخانه و پارلمانتاريسم كاستى نيست كه از آن بتوان چشم پوشيد; چرا كه اگر عدالتخانه، نوعى محدود از پارلمانتاريسم معرّفى شود، ديگر نمى توان گفت: «شعار رسمى شيخ در مشروطه اوّل، نوعاً تهذيب و اصلاح مجلس شورا بود; ولى سير حوادث به زودى كار را بدان جا رساند كه مصلحت اسلام و ملّت را جز در هدم پارلمانتاريسم وارداتى نديد، و در واقع بر آن شد كه عدالتخانه را جايگزين مجلس شورا كند»;186 زيرا اگر مقصود از عدالتخانه، همان مجلس وارداتى باشد كه با تهذيب و اصلاح مى توان آن را بومى و اسلامى ساخت، ديگر نمى توان گفت: شيخ از تهذيب و اصلاح مجلس نااميد شده، در پى جايگزين كردن عدالتخانه به جاى مجلس بود; يعنى اگر از تهذيب و اصلاح مجلس نااميد شده بود، در واقع از جايگزينى عدالتخانه به جاى مجلس نااميد شده بود، مگر آن كه صرفاً منظور، تعطيل مجلس اوّل و كنار زدن نمايندگان نااهل آن و تأسيس مجلسى جديد با نمايندگان اهل باشد كه در اين صورت نيز شايسته نيست بگوييم اين امر به معناى جايگزينى عدالتخانه به جاى مجلس است. يادآور مى شود نقد حاضر، به عملكرد شيخ برنمى گردد و فقط به نحوه تحليل دو مفهوم عدالتخانه، پارلمانتاريسم و نسبت اين دو باز مى گردد كه ذاتاً از سنخ مباحث حقوق اساسى و فلسفه سياسى است.
گاه در مطالعه اين مجموعه، احساس مى شود درباره منزلت شيخ فضل الله در برخى جوانب مبالغه صورت گرفته است; به طور نمونه، با استناد به برخى مطالب و شواهد كه دلالت محدودترى بر مدّعاى او دارند، شيخ عمده ترين رابط ميرزاى شيرازى در تهران معرّفى مى شود; حال آن كه رابط بودن وى به معناى نفى ارتباط هاى ديگران نيست و هنگامى مى توان اين عمده تر بودن را قابل قبول دانست كه از رابط هاى ديگر نيز اطّلاع درست و شفّاف تاريخى وجود داشته باشد و به گونه اى علمى بتوان آن ها را با يك ديگر مقايسه كرد.187 چنين كاستى هايى اين ذهنيت را مى تواند در خواننده زنده كند كه نويسنده تا حدودى با پيش داورى درباره شخصيت شيخ فضل الله در پژوهش خود وارد شده و دست كم در مقام نگارش، نوعى افراط را از خود نشان داده است.
اگر تحليل خوش بينانه ترى داشته باشيم كه در مواردى نيز معقول است مى توان گفت: نويسنده برخى قراين و شواهد مورد نظر خود را درباره مطلب مورد بحث، در استدلال نياورده; به طور نمونه، در پاورقى مقاله «هزينه ايرانى ماندن»، تا حدودى كمبود مذكور را در مورد پيشين، بدين صورت برطرف كرده است:
شيخ حسين لنكرانى «در مقدمه خاطرات مستر همفر» نيز آورده اند: فقط راجع به سهم شيخ نورى و ميزان روابط بين ايشان و مرحوم ميرزا، به اين مقدار اكتفا مى كنم كه همه و همه، از دربار و دولت و علما و رجال و تجّار كه تلگراف هاى الغاى قرارداد تنباكوى رژى را به عتبات خدمت مرحوم ميرزاى شيرازى عرضه داشتند، مرحوم ميرزا قانع نشد تا موقعى كه مرحوم حاج شيخ فضل الله نورى (مطلب را) استفسار و تأييد آن را دريافت فرمود.188
به هر حال، درست است كه عالمان آن روز تهران، معلوم و مشخّص هستند و درباره هيچ يك نيز، ادلّه و شواهد آشكار ارتباط و خصوصيت شيخ با ميرزا و سابقه شاگرى (آن هم شاگردى برجسته) در محضر ميرزا و ارتباط با رئيس دفتر وى (محدّث نورى) به دست نيامده، اما تاريخ آن قدر پيچيده است كه پنهان ماندن بسيارى از ارتباط ها دور از انتظار نيست و از سوى ديگر، گاه مجموع خرده ارتباط ها مى تواند امور بسيارى را براى مرجع بزرگى مانند ميرزاى شيرازى روشن كند كه گاه گزارش يك رابط قوى نيز در مواردى چنان نمى كند.
مورد ديگرى كه شواهد و استنادهاى تاريخى يا دست كم تحليل گوياتر و بيش ترى را مى طلبد، ميزان آشنايى شيخ با تمدّن غرب و فضاى فكرى حاكم بر آن است. گزارشى را كه او در مقام غرب شناسى شيخ به آن اشاره كرده، برخى جهات را روشن مى كند189 و خواننده گزارش ها، شواهد يا دست كم تحليل گسترده ترى را انتظار دارد; وگرنه تا حدودى در بازگويى محسّنات شخصيت شيخ فضل الله احساس مبالغه مى كند.
مورد ديگر آن كه هر چند شيخ فضل الله، داراى ارتباط و جايگاه رفيعى نزد ميرزاى شيرازى بوده، در چگونگى بيان نويسنده درباره تشكيل «مثلّث طيبه» ميان شيخ فضل الله، محدّث نورى و ميرزاى شيرازى كه به معناى ارتباط شديد و سطح بالاى ارتباط است، احساس مبالغه مى شود; چرا كه بر اساس اين گونه تعبيرها، گويا افراد و عالمان ديگر، چندان كانال ارتباطى ميرزاى شيرازى نبوده اند; البته اين كه شيخ فضل الله و مرحوم محدّث نورى، نزد ميرزا از جهت علمى و ديگر جهات، جايگاه والايى داشته اند، شكّى نيست; ولى اين امر به معناى اين نيست كه از جهت ارتباطى، بالاترين كانال ارتباطى واطّلاعاتى او شمرده مى شده اند. مواردى چون جريان تحريم تنباكو نيز هست كه ميرزا بر اساس گزارش شيخ مبنى بر الغاى قرداد رژى، اين امر را باور كرد; امّا اين امر مطلق نيست و لزوماً به معناى برترين كانال ارتباطى در همه موارد نخواهد بود، مگر آن كه ادلّه تاريخى ويژه اى براى آن وجود داشته باشد.
مبالغه نويسنده در تحقيق حاضر، فقط به شيخ فضل الله محدود نمى شود و در مورد تقى زاده نيز صورت گرفته است. نويسنده، با ذكر موارد مثبتى از كارنامه سياسى ـ اجتماعى تقى زاده در دهه هاى پس از مشروطه، قائل مى شود كه وى «توبه نصوح» كرده است. به نظر مى رسد هنگامى اين مفهوم مى تواند صدق كند كه يك فرد از تمام كارهاى گذشته خويش بازگردد و در صدد جبران آن ها برآيد، نه آن كه با كنار گذاشتن برخى تندروى ها يا اعتراف به تندروى هاى گذشته، به توبه نصوح درباره او قائل شويم. به فرض، اگر هم بخواهيم چنين مفهومى را مورد استعمال قرار دهيم، مى بايست تأكيد بر نسبى بودن آن صورت مى گرفت; يعنى توبه او در امور سياسى ـ اجتماعى بوده، نه در تمام مسائل فردى و اجتماعى; البتّه نويسنده مى تواند چنين پاسخ دهد كه خواننده پر دقّت مى تواند اين مطلب را دريابد; امّا به نظر مى رسد اين برداشت به تصريح يا قراين بيش ترى نياز دارد; چنان كه تعبير «توبه نصوح»، در عرف به معناى «توبه عميق و مخلصانه» به كار مى رود و به معناى «بازگشت از خطا و نصيحت گرى» به كار نمى رود. به هرحال، چنان كه دكتر مصدّق خطاب به مرحوم شيخ حسين لنكرانى گفت، «خبط ها و خيانت هايى از تقى زاده صورت گرفته است كه با اين كارها پاك شدنى نيست»; هرچند نكات مثبت قابل توجّهى در پرونده وى ديده مى شود.
يادآور مى شود اين كاستى نيز در اين نوشتار هست كه تقى زاده «دست پرورده دكتر محمّدخان كُفرى و تختينسكى» معرّفى مى شود; اما هيچ توضيحى درباره فرد مذكور داده نشده است و مؤلّف، اظهار نظرى درباره نقل مذكور نمى كند كه آيا چنين كسى كه ادّعا شده در شخصيت تقى زاده مؤثّر بوده، وجود خارجى داشته است يا نه.
مرحوم شيخ فضل الله معتقد است كه حمايتش از مشروطه، زمينه ساز حمايت عالمان نجف از آن بود; امّا متأسّفانه اين مطلب از جهت تاريخى چندان باز نشده است. علاقه مندان به مباحث تاريخ مشروطه كه جز منابع جهت دار پيش روى آنان نيست، درباره رابطه عالمان نجف و شيخ، خلا چشمگيرى را مى بينند. انتظار بود كه آقاى ابوالحسنى به بسط ديدگاه عالمان نجف درباره شيخ (در دوره هاى مختلف مبارزه او) بپردازد. شايان ذكر است بخشى از اين انتظار كه به طور عمده به تأثّر عالمان نجف از شهادت شيخ فضل الله باز مى گردد، در كتاب خانه، بر دامنه آتشفشان طرح شده است. نويسنده گرامى مى تواند اين خواسته را چنين پاسخ دهد كه منابع تاريخى چنين مسائلى را چندان ثبت و ضبط نكرده است; امّا به هر حال، اين انتظار خواننده، حتّى به اين مقدار كه تاريخ در اين زمينه سكوت كرده، پاسخ داده نشده است.
در مجموع، مسأله اختلاف شيخ فضل الله و مراجع نجف در مواضع سياسى، و برترى موضوع شناسى شيخ فضل الله، هنگامى تبيين كاملاً شفّافى مى يابد كه به صورت جزئى تر از آن چه در مجموعه حاضر آمده است، بررسى شود; براى نمونه، خواننده وقتى از يك سو، از مشروطه خواه شدن آخوند خراسانى (بر اساس اعتماد به شيخ فضل الله و نه ديگر رهبران دينى) آگاه مى شود و از سوى ديگر، استمرار موضع مشروطه خواهى آخوند (در زمانى كه شيخ حكم به تحريم مشروطه مى دهد و حتّى در راه آن شهيد مى شود) را مطالعه مى كند، گونه اى تناقض در مطالب كتاب مى بيند. چگونه آخوند در ابتدا به شيخ اعتماد كرد; امّا در ميانه جريان مشروطه به او اعتماد نكرد و از سوى ديگر، اندوه شديدى پس از شهادت شيخ در آخوند در اين باره پيدا شد. درست است كه واسطه ها در سياه نمايى فعّاليت هاى گوناگون شيخ دخالت داشتند; امّا اعتماد آغازين آخوند و اندوه شديد او از شهادت شيخ، دست كم اين انتظار را زنده مى كند كه مى بايست مرحوم آخوند خراسانى، تلاش خاصّى را براى شناخت مستقيم انديشه و باور شيخ پيش از شهادت او، صورت مى داد و موضع متناسبى با خوش گمانى او به شيخ فضل الله مطرح مى شد; البتّه نگارنده اين سطور، بيش تر خواهان توضيح افزون تر از سوى نويسنده كتاب است و الزاماً مطالب خود نويسنده را در تناقض نمى بيند.
مرحوم شيخ فضل الله نيز مانند هر فرد غير معصومى مى تواند اشتباه هاى سياسى را در كارنامه خود داشته باشد; امّا در مجموعه حاضر هيچ نقدى متوجّه شيخ فضل الله نشده است و اين امر مى تواند در ذهن خواننده، نوعى تعصّب در دفاع مطلق از شيخ تلقّى شود، بى آن كه الزاماً نگاه نويسنده اين چنين باشد. اين شيوه نگارش، دست كم مى تواند اين پرسش را براى خواننده مطرح سازد كه از نظر نويسنده، آيا به رغم مثبت بودن كلّيت كارنامه شيخ فضل الله، هيچ نوع كاستى، بى تجربگى، پشيمانى از برخى مواضع، اشتباه در شناخت برخى افراد و گروه ها، اشتباه در زمان يا كيفيت موضعگيرى هاى سياسى و ... متوجّه او نيست؟ آيا شيخ فضل الله از لژهاى ماسونى يا انجمن هاى شبه ماسونى به اندازه كافى آگاه بود؟ آيا كانون هاى اصلى توطئه را به درستى مى شناخت و آيا در برابر آنان موضع مناسب گرفت؟ آيا در ايجاد ارتباط با عالمان نجف به اندازه لازم كوشيد؟ آيا به موقع و به اندازه لازم به كارهاى تشكيلاتى كه گويا از زمان تحصّن به آن مبادرت ورزيد، اهميت مى داد؟
نگارنده اين سطور، صرف عدم نقّادى كارنامه شيخ فضل الله را به معناى تعصّب كور و برپايه پيش داورى ارزيابى نمى كند; اما دست كم زمينه طرح اين اشكال و سؤال را مى بيند و تصوّر مى كند اين انتظار از نويسنده وجود دارد كه با نگاهى نقادانه به كارنامه شيخ فضل الله نيز نوشتار مستقلى ارائه دهد.
نويسنده، گاه مباحثى را كه جنبه مقدّماتى و حاشيه اى دارند، بيش از اندازه متناسب با بحث كتاب، طرح كرده است; چنان كه حدود 28 صفحه در كتاب انديشه سبز به شرح زندگانى و احوال مرحوم ميرزاى رشتى و مرحوم ميرزاى شيرازى، دو استاد شيخ فضل الله، اختصاص يافته است. سخن اين نيست كه اطّلاع تفصيلى از احوال آن ها براى فهم بهتر زمان و زندگى شيخ فضل الله لازم نيست; ولى به هرحال، مطالبى خارج از موضوع كتابند و بايد در نوشتار ديگرى مطرح شوند و در اين مجموعه فقط به آن ها ارجاع داده، و به ذكر كليّات آن ها بسنده شود. اين نقيصه را در كتاب سلطنت علم و دولت فقر، ديگر اثر وى، نيز به روشنى مى بينيم.
2. كاستى ها و نقدهاى موردى
كاستى ديگرى كه نمى توان آن را در بررسى انديشه هاى مرحوم شيخ فضل الله ناديده گرفت، اين است كه شيخ در مباحث خود، به تغيير انواع گوناگون احكام شرعى و بدعت بودن قوانينى پرداخته است كه از طريق رأى اكثريت به دست مى آيد و اين بحث، مورد مناقشه مرحوم نائينى قرار گرفته; حال آن كه نويسنده به بررسى اين مسأله مهم نپرداخته است.
سيزده روز پس از به توپ بستن مجلس، مرحوم شيخ فضل الله شكل محدود و سامان يافته اى از نظام پارلمانتاريسم را تأييد مى كند; امّا در مجموعه مورد بحث، به صورت شفّاف، از جهت تاريخى روشن نشده است كه دقيقاً چه رخدادهايى او را به موضع تحريم رساند; بلكه به توضيحاتى كلّى190 بسنده شده است. جا داشت جزئيات و تفصيل بيش ترى درباره اين امر مهم، در كتاب مى آمد; بهويژه اگر توجّه كنيم كه نويسنده در برخى مباحث، به تفصيل و بيش از اندازه لازم به آن ها پرداخته است. طبيعى است تا زمانى كه روند رخدادهايى كه شيخ را به موضع تحريم كشاند، روشن و تبيين نشود، نمى توان موضع او را به خوبى درك كرد و به آسانى پذيرفت.
در اين مجموعه، مناسب بود كه ياران و همفكران شيخ در تحصّن حضرت عبدالعظيم، در انجمن سياسى موسوم به «حوزه علميه»، در ميثاق اخوّت با شيخ و ... معرّفى و از سوى ديگر، سطح و نوع ارتباط شيخ با هر يك از آنان به صورت جداگانه بررسى شود. متأسّفانه در پنج جلد منتشر شده، اين امر چندان مورد عنايت قرار نگرفته است; چنان كه مناسب بود ديدگاه سيّدين، عالمان مشروطه خواه نجف و ديگر افراد مذهبى درباره شيخ، در زمان هاى گوناگون بحث مى شد; البتّه اين موضوعات، چنان اهمّيتى دارند كه انتظار تفصيل اين امور را در نوشته هاى مستقلّى داشته باشيم; امّا از آن جا كه اين بحث به موضوع مباحث اين مجموعه ارتباط فراوانى دارد، امكان پرداختن اجمالى و مختصر در اين باره لازم بود; چرا كه معرّفى مختصر رجالى كه مكرّر در جايگاه همفكران شيخ از آن ها ياد شده است مى توانست براى بهتر فهميدن رفتار سياسى شيخ فضل الله مهم باشد.
اين انجمن در ظاهر، به صورت موازى و در كنار يا مقابل «حوزه اسلاميه» كه بخشى از روحانيان مشروطه خواه پيرو سيّدين در آن فعّال بودند، تشكيل شد. مرامنامه و اساسنامه اين انجمن روحانى در كتاب خانه، بر دامنه آتشفشان!، فقط «ميثاق اخوّتى» ميان شيخ و ياران وى معرّفى شده است; حال آن كه محتواى آن كاملاً از انضباط تشكيلاتى و تأسيس يك انجمن تمام عيار حكايت دارد; چنان كه مدير انجمن نيز كه در چندين مورد به عنوان «حوزه»، «حوزه مقدّسه» و «حوزه علميه» يا «مجلس علمى» به آن اشاره شده، تعيين شده است; پس اين كاستى در برداشت يا تحليل نويسنده از اين ميثاق نامه وجود دارد; در حالى كه محتواى ميثاق نامه، آن را چيزى بيش از تعهدنامه و ميثاق نامه برادرى معرّفى مى كند.191
جاى آن بود كه رقابت انگليس، روسيه، عثمانى و ديگر كشورها، و در مواردى همكارى و همدستى برخى از آن ها با يك ديگر و تأثيرى كه اين رقابت ها و همكارى ها بر مسائل مربوط به نهضت عدالتخانه و مشروطه بر جاى گذاشتند، تبيين مى شد; بهويژه دخالت آنان در جريان ها و حوادثى مانند اعدام شيخ فضل الله، بيش تر و مستندتر، مورد بررسى قرار مى گرفت; چرا كه عدم طرح اين گونه مباحث كلان تاريخى، مانع از فهم وضعيت مبارزات شيخ، روند موضعگيرى و شكل گيرى انديشه هاى او، كيفيت گروه بندى هاى رايج و مرتبط با شيخ، فشارهاى وارده و سرانجام اعدام او مى شود. اميد است كه در ادامه مجموعه به آن پرداخته شود.192
در قسمتى از كتاب خانه، بر دامنه آتشفشان، مرحوم سيّدجمال الدين افجه اى (داماد ميرزا حسين تهرانى)، يكى از كسانى معرّفى شده كه در تحصّن حضرت عبدالعظيم به همراه شيخ فضل الله شركت كرده است;193 امّا در جاى ديگرى از همين كتاب، به نقل از خدمتكار شيخ، از اين امر سخن رفته است كه مرحوم افجه اى جز كسانى بود كه براى بازگرداندن شيخ از تحصّن به حضرت عبدالعظيم حسنى(عليه السلام) رفته است.194 اين تضاد را نويسنده حل نكرده; هرچند اين تفاوت در نقل، تفاوت يا تناقض در نقل راويان است.
مرحوم شيخ فضل الله در جريان شناسى سياسى خود، افرادى را كانون توطئه شناخته، حذف تعدادى از اين عناصر مؤثّر را از گردونه قدرت، مدّ نظر داشت و از مشروطه خواهان دين باور خواستار آن بود. در اين باره، شايسته است تا جايى كه امكان دارد، اين افراد شناسايى و معرّفى شوند; چنان كه اگر نويسنده مى توانست ارزيابى كلّى شيخ از گروه بندى ها و جريان هاى مؤثّر در آن زمان را (اعم از دين گرا، دين گريز و دين ستيز) از پراكنده اسناد و بقاياى تاريخى از دوران مشروطه بازسازى مى كرد، كار بسيار مفيدى بود; به طور نمونه، در مجموعه مورد بحث، بارها از قول شيخ فضل الله آمده است كه او، صحنه گردان هاى عصر مشروطه را دو دسته بابيه و طبيعى گرايان مى داند; امّا به صورت مصداقى و تطبيقى منظور او روشن نشده است. به نظر مى رسد نياز بود دست كم افراد خاصّى را كه وى در مذاكره با سيّدين در تحصّن حضرت عبدالعظيم حسنى(عليه السلام)، خواستار اخراجشان از مجلس و از تهران مى شود،195 شناسايى و معرّفى مى شدند. از سوى ديگر مى بايست دست كم به صورت حدس، نام وكلا، مديران جرايد و وعّاظى كه از نظر شيخ بايد اخراج مى شدند، معرّفى مى شد.
نويسنده كه ريشه اى ترين عامل اختلاف در مواضع عالمان را تفاوت در شناخت مصاديق و موضوعات خارجى و تفاوت در مجارى اطّلاعاتى مى داند و شيخ را بر ديگران برترى مى دهد،196 گاه چنان تند مى رود كه تعابيرى چون «همرهان سست عناصر» را در مورد سيّدين به كار مى برد;197 افزون بر اين كه برخى منابع مورد ارجاع معلوم نيست تا چه اندازه امين يا داراى مرجع موثّق در نقل و طرح اتّهام به عالمان بوده اند; مانند پذيرش قانون مساوات حقوق اهل كتاب با مسلمانان از سوى مرحوم سيد عبدالله بهبهانى كه نويسنده اين مجموعه، خودْ او را شجاع مى داند; چنان كه شايد بتوان در صحّت نقلى ترديد كرد كه مى گويد: سيدين، درباره مادّه دوم اصل 27 متمّم قانون اساسى كه درباره محاكمات بود، حتماً موضع مثبت گرفته اند. شايد بتوان گفت: در چنين استنادهايى به توضيح يا قراين بيش ترى نياز هست، هرچند نويسنده محترم، احتمالاً چنين قراينى سراغ داشته و در كتاب نياورده است.198 از جمله اين قراين مى تواند اين باشد كه فقط دولت آبادى اين امر را گزارش نكرده; بلكه كسى چون تفرشى هم كه مانند دولت آبادى نبوده و چنين دروغى از او بعيد است، گزارش مذكور را آورده است; امّا به هرحال، آوردن توضيحاتى از اين دست، از سوى نويسنده در اين بحث لازم مى نُمود و عدم طرح چنين توضيحات يا قراين بيش تر، مى تواند نوعى كاستى در پژوهش عميق مورد نظر به شمار آيد.
نويسنده درباره «شادروان سيّد محمّد طباطبايى» مى نويسد:
بر سر منبر، به صراحت خود را از اتّهام مشروطه خواهى مبرّا دانسته و مقصودشان را صرفاً برقرارى عدالتخانه اعلام كردند;199
حال آن كه مى توان گفت: احتمال ديگرى نيز در ميان است كه بايد مسأله پيشين را كنار آن قرار داد و آن گاه نتيجه نهايى را به دست آورد. احتمال، اين است كه مرحوم طباطبايى، عدم آمادگى مردم و عدم وجود شرايط مناسب براى نظام مشروطه يا جمهورى را مهم ترين مانع براى مشروطه خواهى يا حتّى جمهورى خواهى مى دانست; چنان كه در خاطره هاى او ايشان آمده است كه از بدو ورودش به تهران، به دنبال مشروطه بود; البتّه در توجيه مطلب خود مى تواند بگويد كه مشروطه خواهى باطنى او، لزوماً با اظهاراتش كه مى تواند از روى مصلحت باشد، منافات ندارد; امّا به هرحال، ظاهر گزارش نويسنده اين است كه مرحوم طباطبايى به طور كلّى در پى مشروطه نبوده است.
نويسنده آخرين آواز قو، از طرق شفاهى و غير شفاهى گوناگونى، جريان تلاش مرحوم نائينى براى جمع آورى تنبيه الامه را پى گرفته و شواهد متعدّدى در اختيار دارد; امّا متأسّفانه همه اسناد شفاهى و كتبى خود، در جمع تنبيه الامه را نياورده است. اميدواريم موارد ديگرى را كه نويسنده در دست دارد، در نوشتار ديگرى آورده، آن را كامل تر كند و بر غناى سندى، و بهويژه به عمق بررسى ابعاد تاريخى مسأله پيش گفته بيفزايد.
شايان ذكر است كه نويسنده، علّت اين اقدام مرحوم آيت الله نائينى را فقط جلوگيرى از سوء استفاده از مضامين تند آن ضدّ شيخ فضل الله و صاحب عروه (البتّه مرحوم نائينى نام اين دو را ذكر نكرده است) معرّفى مى كند;200 حال آن كه دليلى بر انحصار انگيزه وى وجود ندارد; بلكه مسائلى چون ناراحتى از فرجام مشروطه و تضعيف جايگاه مرجعيت، تلاش براى اتّحاد عالمان نجف يا ديگر انگيزه ها نيز در كنار نكته مورد نظر مؤلّف گرانقدر وجود داشته است. به هرحال، اگر باور نويسنده اين باشد كه علّت اصلى جمع كتاب مذكور، نكته پيشين باشد، به طرح قراين بيش ترى نياز است.
در كتاب ديده بان، بيدار!، سيّد حسن كاشانى، نويسنده مقاله ضدّ اسلامى در روز شهادت شيخ فضل الله معرّفى شده است;201حال آن كه نويسنده مقاله، پسر سيّد اسدالله خرقانى بوده است و سيّد حسن كاشانى، مدير نشريه حبل المتين تهران بود كه مقاله در آن نشريه درج شده بود.
كتابنامه
2. ــــــــــــــــــــــ ، آيت الله حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسس و مصحح مشروطه در تبريز، مجله تاريخ معاصر ايران، ش18، تابستان 1380ش.
3. ــــــــــــــــــــــ ، آينه دار طلعت يار، زندگى نامه و اشعار اديب پيشاورى، دوم، تهران، نشر عبرت، 1380ش.
4. ــــــــــــــــــــــ ، از عدالتخانه تا مشروطه، راهها و بى راهه ها، ماهنامه زمانه، ش11.
5. ــــــــــــــــــــــ ، اسب ترواى ويلسون، وصف ماهيت امريكا در دوران جنگ جهانى اوّل از زبان اديب پيشاورى، زمانه، ش14.
6. ــــــــــــــــــــــ ، انديشه سبز، زندگى سرخ; زمان و زندگى شيخ فضل الله نورى، اوّل، تهران، عبرت، 1380ش.
7. ــــــــــــــــــــــ ، پايدارى تا پاى دار، تهران، نور، 1368ش.
8. ــــــــــــــــــــــ ، تصوير يك اصلاح طلب، زمانه، ش15.
9. ــــــــــــــــــــــ ، كارنامه شيخ شهيد پرسش ها و پاسخ ها، تنديس پايدارى (گفتوگو)، يادمان سالروز شهادت شيخ فضل الله نورى، ويژه نامه روزنامه رسالت، مرداد1380.
10. ــــــــــــــــــــــ ، جعل اسناد در تاريخ معاصر، مندرج در مجموعه مقالات همايش اسناد و تاريخ معاصر، ج2، تهران، مركز اسناد تاريخى، آذر 1381ش.
11. ــــــــــــــــــــــ ، خانه، بر دامنه آتشفشان!، شهادتنامه شيخ فضل الله نورى (به ضميمه وصيتنامه منتشر نشده او); اوّل، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1382ش.
12. ــــــــــــــــــــــ ، ديده بان، بيدار!، ديدگاهها و مواضع سياسى و فرهنگى شيخ فضل الله نورى، اوّل، تهران، نشر عبرت، 1380ش.
13. ــــــــــــــــــــــ ، سلطنت علم و دولت فقر، سيرى در زندگانى، افكار و مجاهدات حجة الاسلام ملاقربانعلى زنجانى از زعماى نهضت مشروعه در عصر مشروطه، ج1، اوّل، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1374ش.
14. ــــــــــــــــــــــ ، شيخ ابراهيم زنجانى; زمان، زندگى و انديشه، تاريخ معاصر ايران، ش25، بهار1382ش.
15. ــــــــــــــــــــــ ، فرصت خشم، زمانه، ش17.
16. ــــــــــــــــــــــ ، كارنامه شيخ فضل الله، پرسش ها و پاسخ ها، اوّل، تهران، نشر عبرت، 1380ش.
17. ــــــــــــــــــــــ ، كالبدشكافى يك شايعه در تاريخ مشروطه، زمانه، ش12.
18. ــــــــــــــــــــــ ، مشروطه و رژيم پهلوى، پيوندها و گسست ها، تاريخ معاصر ايران، ش14 و 15، پاييز و زمستان 1379ش.
19. ــــــــــــــــــــــ ، مصاحبه با آقاى حسين شاه حسينى در مورد آيت الله شيخ حسين لنكرانى، تاريخ معاصر ايران، ش13 و 14.
20. ــــــــــــــــــــــ ، هزينه ايرانى ماندن، زمانه، ش16.
21. ــــــــــــــــــــــ ، وقتى كه تاريخ گره مى خورد، زمانه، ش13.
22. ــــــــــــــــــــــ ، ويژه نامه شيخ شهيد، مجله كوثر، ش3، 1358ش.
23. ــــــــــــــــــــــ ، ويژه نامه سالگرد شهادت شيخ فضل الله، روزنامه جمهورى اسلامى، سال اول، ش 288، 8 خرداد 1359ش.
پي نوشت :
1. مانند فعّاليت جهت انتشار ويژه نامه شيخ شهيد، مجله كوثر، ش3، سال1358; ويژه نامه سالگرد شهادت شيخ فضل الله، روزنامه جمهورى اسلامى، سال اوّل، ش288، 8 خرداد 1359.
2. از عدالتخانه تا مشروطه، راه ها و بى راهه ها، زمانه، ش 11، ص6ـ10; وقتى كه تاريخ گره مى خورد، زمانه، ش 13، ص17. در تمام مواردى كه نام نويسنده كتاب يا مقاله ذكر نشده، منظور آقاى ابوالحسنى (منذر) است.
3. از جمله، ر.ك: مشروطه و رژيم پهلوى، پيوندها و گسست ها، مجله تاريخ معاصر ايران، ش 14 و 15; شيخ ابراهيم زنجانى; زمان، زندگى و انديشه; مجله تاريخ معاصر ايران، شماره 25; بخش هايى از كتاب: سلطنت علم و دولت فقر، سيرى در زندگانى، افكار و مجاهدات حجة الاسلام ملاقربانعلى زنجانى از زعماى نهضت مشروعه در عصر مشروطه.
4. ر.ك: وقتى كه تاريخ گره مى خورد،زمانه، شماره 13.
5. جالب است كه سيّدمحمّد طباطبايى (پيشواى مشهور مشروطه)، سيدجمال الدين اسدآبادى و حاج شيخ فضل الله نورى، همگى مدّتى از محضر جدّ شيخ حسين لنكرانى (مرحوم آيت الله شيخ حسين فاضل لنكرانى) در تهران بهره علمى برده اند. پدرش آيت الله شيخ على لنكرانى نيز از ياران و همفكران نزديك مرحوم شيخ شهيد بود و با هم رفت و آمدهاى خانوادگى داشتند. هنگامى كه شيخ از هجرت كبراى قم به تهران برگشت، در استقبال از او و در برخى مجالس سخنرانى اش به همراه فرزند خود شركت داشت. شيخ حسين، از كودكى با شيخ آشنا بود و حتّى در دوره تحصيلات مقدّمات دروس حوزوى از وى نيز جايزه گرفته بود (هزينه ايرانى ماندن،زمانه، ش 16، ص10و11); امّا روز شهادت شيخ، شاهد تفأل تيمورخان ناصر لشكر به مثنوى معنوى درباره عاقبت او بود كه: «مدّتى معكوس گردد كارها / شحنه را دزد آورد بر دارها!» و شبِ همان روز، خواب دريدن شيخ، توسط درندگانى را مى بيند كه پدرش نقل آن را براى علماى مخفى در منزل آن ها، نهى مى كند; چنان كه پدرش تلاش نافرجامى براى جلوگيرى از قتل شيخ داشت (فرصت خشم، زمانه، شماره 17، ص11).
6. هزينه ايرانى ماندن، ص10و11.
7. آقاى ابوالحسنى گذشته از بهره هاى فراوانش از نقل ها و خاطره هاى وى در مجموعه حاضر و نوشته هاى متعدّد ديگر، در دو مقاله مسلسل به صورت جداگانه، به نقل هاى وى درباره شيخ فضل الله مى پردازد (ر.ك: هزينه ايرانى ماندن، ص11ـ17; فرصت خشم، ص9ـ13).
8. كارنامه شيخ فضل الله، پرسش ها و پاسخ ها، ص111و112.
9. خانه، بر دامنه آتشفشان!; شهادتنامه شيخ فضل الله نورى (به ضميمه وصيتنامه منتشر نشده او) ، ص170، 200، 202، 206، 211، 213، 218، 222، 224، 228 و ...
10. آخرين آواز قو، ص57و58; خانه، بر دامنه آتشفشان، ص 155ـ156; تنديس پايدارى، ص11.
11. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص270.
12. همان، ص171.
13. همان، ص180و181.
14. همان، ص43.
15. يادآور مى شود فضل الله نورالدين كيا (به همراه خانواده اش) كه نويسنده، آشنايى شخصى با او دارد و صداقت او را تأييد مى كند، از جانب دكتر مصدق نيز مورد ستايش قرار گرفته است. (ر.ك: ديده بان، بيدار!، ص 45).
16. آخرين آواز قو، ص89.
17. آينه دار طلعت يار، ص132.
18. سلطنت علم و دولت فقر، ص435ـ663.
19. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص93 و 98.
20. جعل اسناد در تاريخ معاصر، ص27ـ28.
21. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص 155ـ170; جعل اسناد در تاريخ معاصر، ص28; هزينه ايرانى ماندن، ص16و17.
22. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص 199 به بعد; جعل اسناد در تاريخ معاصر، ص230ـ295.
23. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص212ـ215.
24. همان، ص63 و 79.
25. سلطنت علم و دولت فقر، ص229و230.
26. پايدارى تا پاى دار، ص117ـ123; تنديس پايدارى، ص11.
27. تنديس پايدارى، ص12.
28. كالبدشكافى يك شايعه در تاريخ مشروطه، ص22ـ24; تنديس پايدارى، ص12ـ13.
29. كارنامه شيخ فضل الله، ص21ـ55.
30. ر.ك: سلطنت علم و دولت فقر.
31. ر.ك: تصوير يك اصلاح طلب، ص11ـ17.
32. ر.ك: آينه دار طلعت يار.
33. ر.ك: شيخ ابراهيم زنجانى; زمان، زندگى، انديشه.
34. كارنامه شيخ فضل الله، ص118ـ126; آينه دار طلعت يار، 131و132.
35. كارنامه شيخ فضل الله، ص129ـ154; خانه، بر دامنه آتشفشان، ص179.
36. پايدارى تا پاى دار، ص94ـ95.
37. تنديس پايدارى، ص14.
38. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص232.
39. همان، ص163.
40. جعل اسناد در تاريخ معاصر، ص325ـ354.
41. آخرين آواز قو، ص46ـ48; فرصت خشم، ص9و10.
42. پايدارى تا پاى دار، ص133.
43. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص182.
44. براى نمونه، ر.ك: كالبدشكافى يك شايعه در تاريخ مشروطه، ص 43.
45. جعل اسناد، در تاريخ معاصر، ص33.
46. كالبدشكافى يك شايعه در تاريخ مشروطه، ص20ـ25; تنديس پايدارى، ص13.
47. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص99.
48. سلطنت علم و دولت فقر، ص366 به بعد.
49. تنديس پايدارى، ص13.
50. جعل اسناد، در تاريخ معاصر، ص29ـ35; فرصت خشم; هزينه ايرانى ماندن و... .
51. انديشه سبز، زندگى سرخ، ص117.
52. همان، ص158ـ162.
53. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص156، 161، 163ـ168، 214و215، 218و219، 234، 246 و ... .
54. ديده بان، بيدار، ص42و43.
55. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص205.
56. همان، ص246.
57. تنديس پايدارى، ص14.
58. همان، ص12و13.
59. همان، ص11.
60. ديده بان، بيدار!، ص69ـ71.
61. همان، ص73ـ132.
62. همان، ص49.
63. محسن كديور: نظريه هاى دولت در فقه شيعه.
64. وقتى كه تاريخ گره مى خورد!، ص11ـ13.
65. ديده بان، بيدار!، ص21.
66. خانه، بردامنه آتشفشان، ص191ـ195.
67. ديده بان، بيدار!، ص24.
68. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص155و156.
69. آخرين آواز قو!، ص30ـ54.
70. همان، ص137ـ150.
71. كارنامه شيخ فضل الله، ص79.
72. آخرين آواز قو، ص63.
73. ديده بان، بيدار!، ص205.
74. آخرين آواز قو، ص137ـ150.
75. انديشه سبز، ص109ـ111.
76. آخرين آواز قو، ص108ـ110; خانه، بر دامنه آتشفشان، ص139ـ142.
77. كارنامه شيخ فضل الله، ص104 و 120ـ125.
78. مصاحبه با آقاى حسين شاه حسينى در مورد آيت الله شيخ حسين لنكرانى، ص304ـ306. يادآور مى شود وى تحقيق مستقلى درباره مستوفى الممالك دارد كه انتظار چاپ آن را داريم.
79. آخرين آواز قو، ص53.
80. كارنامه شيخ فضل الله، ص99ـ101 و 104 و 109 و 114 و 118ـ120.
81. همان، ص125و126.
82. همان، ص83 و104.
83. همان، ص55.
84. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص88و89.
85. همان، ص76و77.
86. همان، ص158و159، 167.
87. كارنامه شيخ فضل الله، ص135.
88. انديشه سبز، ص91.
89. همان، ص22ـ30 و 72.
90. همان، ص140ـ141.
91. انديشه سبز، ص122.
92. همان، ص142ـ144.
93. همان، ص123ـ126; خانه، بر دامنه آتشفشان، ص39.
94. كارنامه شيخ فضل الله، ص54.
95. انديشه سبز، ص155; خانه، بر دامنه آتشفشان، ص36.
96. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص184.
97. همان، ص48.
98. همان، ص151.
99. ديده بان، بيدار!، ص68ـ124.
100. همان، ص124ـ132.
101. همان، ص132ـ198.
102. كارنامه شيخ فضل الله، ص38ـ40 و 107و108.
103. همان، ص40ـ46.
104. همان، ص38.
105. همان، ص31.
106. همان، ص28.
107. همان، ص69.
108. انديشه سبز، ص89 و 99 و 106.
109. همان، ص104.
110. همان، ص88ـ106.
111. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص87.
112. انديشه سبز، ص91.
113. ديده بان، بيدار!، ص46ـ51.
114. انديشه سبز، ص115.
115. ديده بان، بيدار!، ص15ـ23; آخرين آواز قو، ص83و84 و... .
116. آخرين آواز قو، ص115ـ122.
117. ديده بان، بيدار!، ص40ـ47.
118. خانه، بردامنه آتشفشان، ص38.
119. ديده بان، بيدار!، ص30ـ33، 115و116; انديشه سبز، ص131ـ134.
120. ديده بان، بيدار!، ص16ـ17; خانه، بر دامنه آتشفشان، ص141.
121. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص33، 47.
122. آخرين آواز قو، ص148.
123. براى آشنايى با شخصيت و فعّاليت سياسى او، ر.ك: آيت الله حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى مؤسس و مصحح مشروطه در تبريز، مجله تاريخ معاصر ايران، شماره 18.
124. كارنامه شيخ، ص76. از عدالتخانه تا مشروطه; راه ها و بى راهه ها، ص6.
125. ديده بان، بيدار!، ص205.
126. همان، ص130.
127. آخرين آواز قو، ص72ـ82.
128. ديده بان، بيدار!، ص130.
129. از عدالتخانه تا مشروطه; راه ها و بى راهه ها، ص6.
130. همان.
131. كارنامه شيخ فضل الله، ص78ـ79.
132. همان، ص15ـ16 و 75.
133. ديده بان، بيدار!، ص143و144 و ص188ـ190.
134. آخرين آواز قو، ص134و135.
135. ديده بان، بيدار!، ص27ـ31.
136. همان، ص80ـ81; كارنامه شيخ فضل الله، ص80ـ86.
137. كارنامه شيخ فضل الله، ص80ـ86.
138. همان، 73.
139. ديده بان، بيدار!، ص30ـ38.
140. همان، ص51ـ52.
141. همان، ص109; آخرين آواز قو، 118.
142. ديده بان، بيدار!، ص51ـ52.
143. چنان كه گزارش علاّمه قزوينى از مشهودات خود در خلال نامه خود به شيخ فضل الله شاهدى بر آن است (همان، ص27ـ30).
144. انديشه سبز، ص115ـ123.
145. ديده بان، بيدار!، ص42; انديشه سبز، ص117.
146. انديشه سبز، ص91.
147. همان، ص117و118.
148. همان، ص123.
149. همان، ص116.
150. كارنامه شيخ فضل الله، ص129ـ131 و ... .
151. همان، ص134ـ135.
152. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص37.
153. كارنامه شيخ فضل الله، ص119.
154. همان، ص122ـ123.
155. همان، ص106; خانه، بر دامنه آتشفشان، ص35، 37، 153، 193، 205و206.
156. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص49.
157. كارنامه شيخ فضل الله، ص140ـ154; خانه، بر دامنه آتشفشان، ص156.
158. كارنامه شيخ فضل الله، ص70; آخرين آواز قو، ص146ـ148.
159. انديشه سبز، ص135.
160. كارنامه شيخ فضل الله، ص134ـ136.
161. آخرين آواز قو، ص145.
162. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص61.
163. همان، ص33.
164. كارنامه شيخ فضل الله، ص132.
165. ديده بان، بيدار!، ص84ـ124.
166. آخرين آواز قو، ص132.
167. همان، ص33 و 110 و 123ـ149 و ... .
168. ديده بان، بيدار!، ص130ـ131.
169. همان، ص114و115 و 200; خانه، بر دامنه آتشفشان، ص114.
170. ديده بان، بيدار، ص204.
171. همان، ص 204.
172. از عدالتخانه تا مشروطه; راه ها و بى راهه ها، ص5 و 15.
173. كارنامه شيخ فضل الله، ص125.
174. همان، ص135ـ137.
175. ديده بان، بيدار!، ص70و71.
176. كارنامه شيخ فضل الله، ص63ـ69.
177. انديشه سبز، ص114.
178. همان، ص114; كارنامه شيخ فضل الله، ص13.
179. انديشه سبز، ص135.
180. كارنامه شيخ، ص63: متن و پاورقى 1.
181. همان، ص56و57 و 62و63.
182. همان، ص58.
183. همان، ص63: پاورقى 1.
184. از عدالتخانه تا مشروطه; راه ها و بى راهه ها، ص10.
185. كارنامه شيخ فضل الله، ص66.
186. انديشه سبز، ص146و147.
187. انديشه سبز ، ص88ـ91.
188. هزينه ايرانى ماندن، زمانه، ش 16، ص 17.
189. ديده بان، بيدار!، ص30ـ33 و ص115و116; انديشه سبز، ص131ـ134.
190. انديشه سبز، ص138ـ151.
191. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص127ـ138.
192. چنان كه وى در بررسى ابعاد شخصيت و انديشه هاى مرحوم اديب پيشاورى، نگاهى كلان به برخى از ابعاد قدرت هاى جهانى و نقش آنان در عرصه بين الملل و ايران داشته اند (ر.ك: اسب ترواى ويلسون، وصف ماهيت آمريكا در دوران جنگ جهانى از زبان اديب پيشاورى، ص14ـ18; آينه دار طلعت يار: زندگى نامه و اشعار اديب پيشاورى).
193. خانه، بر دامنه آتشفشان، ص105 و 198.
194. همان، ص89.
195. همان، ص114، 120.
196. آخرين آواز قو، ص119.
197. همان ، ص72
198. همان، ص73.
199. كارنامه شيخ فضل الله، ص78.
200. آخرين آواز قو، ص124.
201. ديده بان، بيدار!، ص104.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}