عباسمیرزا، و مسألهی تجدّد
ایران بعد از استقرار سلسلهی قاجار و با آغاز سلطنت فتحعلیشاه و ولایتعهدی عباسمیرزا، به مدتی نسبتاً طولانی، دفعتاً با چنان رقابتهای سیاسی بینالمللی و دخالت مستقیم قدرتهای بزرگ وقت در مرزهای مختلف خود روبرو شد که دیگر باور نمیرفت که ایرانیان بتوانند استقلال حکومت خود را حفظ کنند. وقایع و حوادثی که در این دوره از تاریخ رخ داده نه فقط منجر به تفکیک قسمتهایی از خاک ایران شده، بلکه به سبب عهدنامههایی که در واقع یکطرفه توسط دول قویتر به این مملکت تحمیل کردهاند، عملاً خطِ مشی سرنوشت نسلهای بعدی را نیز تعیین کرده و اجتناب از آن، مشکل و احتمالاً ناممکن شده است. در این جریانات، شاهزاده عباسمیرزا و سعی و کوشش مستمر او را میتوان تصویری گویا از وطنپرستی ایرانیان آن دوره به حساب آورد. در هر صورت سرنوشت شخصی او- همانطور که در نوشتهی حاضر به مرور روشنتر خواهد شد- با سرنوشت ایران آن عصر عجین و توأم بوده است. البته او در آن موقع بسیار جوان و در واقع بیتجربه بوده است؛ اگر شجاع بوده، در عوض غافل از قدرت دشمن هم بوده، اگر خود صادق بوده، در عوض ضعف خوشباوری داشته است، خاصّه آنکه کلاً در جریاناتی که آن موقع به وقوع میپیوست، دوست و دشمن چهره مشخص و معینی نداشتهاند و همهی آنها در واقع نقابدار بودهاند و به نوبت در شرایط مختلف، دوست و دشمن مینمودهاند و در هر صورت نظرها صرفاً انتفاعی بوده است. تمام خارجیانی که در آن عصر به عباسمیرزا نزدیک میشدهاند، چهرهی دوگانه و کلمات دوپهلو داشتهاند؛ حرف هیچ یک با عملش برابر نبوده و هدفش با برنامهای که پیشنهاد میکرده مطابقت نداشته است، خواه روسی و خواه انگلیسی و خواه فرانسوی، خواه آنهایی که از سوی هندوستان میآمدهاند و خواه آنهایی که از قفقاز و عثمانی در تبریز به خدمت عباس میرزا میرسیدهاند. در واقع همگان بدون اینکه ارمغانی برای او همراه بیاورند و درد مملکت را دریابند، خود از طلبکاران بودهاند و عباس میرزا بدین ترتیب به نحوی مظهر نجابت و صداقت ملت سنتی کهنسال و ایلاتی بوده است که ناخواسته و از بد حادثه، با افراد تازه به دوران رسیدهی حریص و فرصتطلب و بالاخص مهاجم، روبرو شده است. اگرچه ظاهراً به عنوان مشاور اسلحهسازی و متخصص نظامی و یا با ادعاهای مشابه دیگر به حضور او میرسیدهاند. ایران قبل از آن دوره نیز به دفعات با دسیسهبازیهای مشاوران خارجی روبرو بوده است. حتی در دورهی صفوی و در زمان شاه عباس اول برادران شرلی با تمام متخصصانی که همراه داشتهاند، باز در نهایت نه فقط خدمت زیادی در مقابله با عثمانی به ایران نکردهاند، بلکه در هر صورت طمع و سعی آنها برای سودجویی و سوء استفاده از موقعیت، از هر لحاظ کاملاً محرز و انکارناپذیر بوده است.
البته در مورد عباس میرزا، سهم قائم مقام فراهانی، سرپرست و مشاور او را نباید نادیده گرفت. در واقع او بوده که عباس میرزا را راهنمایی و هدایت میکرده است و شاید بدون او عباس میرزا در تاریخ عصر جدید ایران نمیتوانست شهرت و مقامی که دارد، به دست بیاورد.
نگارنده در اینجا نمیخواهد به وقایعنگاری دورهی فتحعلیشاه و عباس میرزا بپردازد، خاصّه که در این زمینه کتابهای زیادی، اعم از سطحی یا عمیق، وجود دارد و موضوع مورد نظر در این تحقیق نیز چنین اجازهای را نمیدهد، ولی به هر طریق از آنجا که عباس میرزا و اطرافیانش در آن دوره جزو اولین کسانی بودهاند که در موقعیت بسیار حساسی قرار داشتهاند و عمیقاً نیاز مبرم به شناخت فنون و صنایع غربی را درک میکردهاند، لذا با تأمل در وضع کلّی آن عصر و جوّ فکری آنها و شیوهی برخورد با اروپاییان احتمال دارد که بتوانیم سرنخی برای فهم بهتر ریشههای تجدّد و مسائل عدیده آن به دست آوریم، خاصّه که نگارنده از آن دوره، سفرنامههای زیادی به زبان فرانسه در اختیار دارد که در جای جای این نوشته میتواند مورد استفاده قرار دهد و بعضی از این سفرنامهها قبلاً هیچگاه به نحوی مستقل در ایران مورد استفاده قرار نگرفته است.
زندگینامهی عباسمیرزا کاملاً شناخته است و به معنایی میتوان تقسیمبندی مراحل مختلف آن را با مقاطع مهمّ تاریخی ایران آن زمان مطابقت داد و شاید به همین جهت بیمناسبت نباشد که در آغاز و با استفاده از منابع متداول (1) خطوط اصلی آن را فهرستوار در اینجا بیاوریم.
عباس میرزا نایبالسلطنه، پسر دوم فتحعلیشاه، در چهارم ذیالحجه 1203 هـ. ق، (1788 م.) در قصبهی نوای مازندران متولد و در سنه 1213 هـ. ق (1798 م.) در سن یازده سالگی به للگی سلیمان خان قاجار، اعتضادالدوله و وزارت میرزا عیسی فراهانی مشهور به میرزابزرگ و سرداری ابراهیم خان، سردار قاجار در مقام حکمران و ولیعهد مأمور شد که به آذربایجان برود.
در سال 1218 هـ. ق (1803 م.) سیسیانوف (2) که ایرانیان و اهالی قفقاز وی را به اسم ایشپخدر میشناختند، مأمور تسخیر نواحی قفقاز شد و پس از گرفتن شهر گنجه سه ساعت تمام اهالی آن شهر را قتل عام کرد. عباس میرزا در سن شانزده سالگی، حدود سی هزار سواره و پیاده برای جلوگیری از فنون دشمن فرستاد.
در سال 1224 هـ. ق. (1809 م.)، عباس میرزا، برای ممانعت از تجاوزات روسها به طرف شهر گنجه مأموریت یافت، ولی کاری از پیش نبرد. در سال 1227 هـ. ق. (1811 م.)، میان دو دولت روسیه و انگلستان قراردادی علیه فرانسویان منعقد شده بود و اولیای امور دولت ایران مانند همیشه از این جریان مهم سیاسی بیخبر بودند و در نتیجه نایبالسلطنه غافلگیر شد و این شکست منجر به معاهدهی گلستان در 29 شوال 1228 هـ. ق. (12 اکتبر 1813 م.) گشت. سرگور اوزلی، (3) سفیر انگلستان در ایران، به سبب اینکه روسیه، متحد انگلستان علیه ناپلئون بود، توسط میرزامحمد شفیع صدراعظم و میرزاابوالحسن خان شیرازی که هر دو روابط بسیار نزدیک با انگلستان داشتند، وارد میدان شد و به موجب فصل سوم عهدنامهی گلستان، ایران مجبور شد، ولایات قراباغ، گنجه شکی، شیروان، قبه، دربند، بادکوبه، قسمتی از طالش، تمامی داغستان، گرجستان، محال شوره گل، آچوقباش، کورنه، منگریل و ابخاز را به روسیه واگذارد و به موجب فصل پنجم معاهدهی مزبور، ایران از داشتن کشتی جنگی در دریای خزر محروم گردید.
در سال 1237 هـ. ق (1822م.)، عثمانیها با هفتادهزار سرباز به مرزهای ایران حمله کردند، که عباس میرزا برای کمک ده هزار سوار و پیاده که از مرکز فرستاده شده بودند، موفق شد جلو تجاوز ارتش عثمانی را بگیرد.
جنگهای دوم ایران و روس که به سال 1241 هـ. ق. (1826 م.)، آغاز شده بود، با وجود دلیری و تهور زیادی که عباسمیرزا در این ماجرا از خود نشان داد، به تاریخ سوم ربیعالثانی 1246 هـ. ق (1828م.) با تصرف شهر تبریز توسط روسها خاتمه یافت. در این مدت عباس میرزا با ژنرال ایوان پاسکیویچ (4) و یرمولوف (5) به سختی جنگیده بود و پس از چند شکست، امید ایرانیان بیشتر به سپاه مقیم در ایروان بود و سرداران ایرانی این منطقه، یعنی حسین خان و حسن خان، مدت چهار ماه در مقابل روسها ایستادگی کرده بودند، ولی از آنجا که راههای ارتباطی با قسمتهای دیگر ایران به کلی قطع بود و کمکی به آنان نمیرسید، پس شکست خوردند و همین امر راه روسها را به سوی تبریز بازکرد. عباس میرزا به ناچار از جنگ دست کشید و در دهخوارقان با ژنرال پاسکویچ، فرماندهی کل قوای روسیه، دربارهی انعقاد قرارداد صلح به مذاکره پرداخت.
از طرف دیگر در همان موقع، شاهزاده حسنعلی میرزا شجاعالسلطنه، حکمران خراسان با سپاهیان خود به تهران آمد و بقیهی دشمنان عباس میرزا نیز در تهران علیه او آشوبی برپا کردند، ولی سرانجام معاهدهی ترکمنچای به تاریخ 1243 هـ. ق. (1828 م.) بسته شد و از آن عصر، دیگر ایران به معنایی، به صورت دولتی پوشالی (6) و حائل میان روسیه و هندوستان درآمد.
البته اعتشاشاتی که در بین سالهای 1243- 1246 هـ. ق. (1828- 1831 م.) در یزد و کرمان صورت گرفت، به همت و دخالت نایبالسلطنه عباس میرزا در سال 1246 هـ. ق (1841 م.) بدون جنگ و خونریزی به پایان رسید.
عباس میرزا تا سال 1246 هـ. ق. والی آذربایجان باقی ماند و از آن تاریخ به بعد مأمور یزد و کرمان و بعد در سال 1247 (1842 م.)، مأمور ایالت خراسان شد، ولی در مشهد سخت بیمار گردید و سرانجام در دهم جمادیالثانیه 1249 (1844 م.) در سن چهل و هفت سالگی به ناخوشی ورم کلیه وفات یافت و در حرم امام رضا (علیه السلام) مدفون گشت.
عباس میرزا به تصدیق خودی و بیگانه شاید بزرگترین شاهزادهای بوده که از سلسلهی قاجار بیرون آمده است و تمام مسافرانی که در آن عهد به ایران آمدهاند، متفقالقول هستند که آنچه در ضمن او را ممتاز کرده و اعمالش را در نظرها بزرگ جلوه داده است، گذشته از شجاعت شخصی تدبیر و کفایت وزیر او، میرزابزرگ قائم مقام فراهانی و پسر او میرزا ابوالقاسم بوده که به قائم مقام ثانی معروف است.
***
ایرانیان از اوایل قرن نوزدهم میلادی، به سبب خطری که در مرزهای شمالی کشورشان از جانب روسها احساس میکردهاند و عدم اعتمادی که نسبت به انگلیسها داشتهاند، به مرور به این فکر افتاده بودند که متحد جدیدی در اروپا برای خود پیدا کنند. شهرت ناپلئون و اخبار مربوط به فتوحات او موجب شده بود که آنها از هر لحاظ به یاری فرانسویان امیدوار باشند. ناپلئون به سال 1804 م. ژنرال برون (7) را به عنوان سفیر خود به عثمانی فرستاده بود و دو سال بعد از آن تاریخ، از طریق همین سفیر، از پیامی که ایرانیان توسط مردی ارمنی به قسطنطنیه رسانده بودند، از تمایل فتحعلیشاه برای همپیمانی با فرانسه اطلاع یافته بود. در آن زمان هنوز خاطرهی آغا محمدخان و قدرت سرسختانه او در جنگهایی که انجام داده بود در اذهان اروپاییان زنده بود و ناپلئون نیز بیش از پیش تمایل به گسترش برنامهی سیاسی خود در کشورهای آسیایی- خاصّه هندوستان- پیدا کرده بود. به همین سبب او بلافاصله یکی از افراد خود، یعنی ژوبر (8) را که تحصیلکردهی مدرسهی السنه شرقی بود و زبانهای عربی و فارسی و ترکی را میدانست و همچنین در دورهی کنسولی ناپلئون با او به مصر رفته بود، به ایران روانه کرد. مأموریت ژوبر مخفی بود و او میبایستی مواظب انگلیسیهایی باشد که از هر لحاظ سعی در ممانعت از فعالیتهای احتمالی فرانسویان را داشتند. ژوبر عملاً در ضمن سفر به ترکیه با مصائب زیادی روبرو میشود و حتی مدتی زندانی میگردد و سرانجام در پنجم ژوئن 1806 م. به تهران میرسد. موقع بازگشت، یعنی در 31 اکتبر 1806 م. او میرزامحمودرضاخان، سفیر ایران در قسطنطنیه را با خود به اروپا میبرد و آن دو در روزهای دوم و سوم ماه مارس 1807 م. در فینکنشتاین (9) ورشو با ناپلئون ملاقات میکنند. در اینجا جزئیات زندگینامهی ژوبر را نمیآوریم، اما همین قدر اشاره میکنیم که بعداً، در سال 1838م.، او رئیس مدرسه السنهی شرقی پاریس شده و در کلژودوفرانس زبان و ادبیات فارسی تدریس کرده است. با توجه به موضوع کلّی که در اینجا مورد نظر است، مستقیماً به بعضی از قسمتهای سفرنامه ژوبر اشاره میکنیم: ژوبر به ملاقات خود با عباس میرزا که آن موقع جوانی نوزده ساله و در شهر اردبیل بوده است، اشاره میکند و مینویسد: (10)
"قد او بلند و صورت او اندکی کشیده است و تبسم او شیرین و مهربان مینماید. ابروان بسیار پرپشت و پوست سوخته او برحالت مردانهی او میافزاید. طبیعت، به این شاهزاده نظری بلند و قدرت قضاوت محکم اعطا کرده است. شجاعت او بارها به اثبات رسیده و رفتار ملایمش محبوبیت خاص برای او ایجاد میکند."
ژوبر در دنبالهی نوشته خود به عینه، گفتههای عباس میرزا را تکرار میکند: (11)
" ای مرد خارجی، تو این لشکر را میبینی، این میدان و تمام اسباب قدرت ما را، با این حال تصور مکن که من خوشحال هستم. چگونه میتوانم خوشحال باشم؟ مشابه امواج خشمگینی که با برخورد با صخرههای بیحرکت شکسته میشوند، تمام کوششهای شجاعانه من با برخورد با چماقدستان روسی بیاثر ماند. مردم عملیات مرا تحسین میکنند، فقط من از ضعف خود آگاهم. چه کار کردهام که لایق احترام جنگجویان غربی باشم؟ کدام شهر را گشودهام؟ در واقع بدون شرمندگی نمیتوانم به لشکری که در دور ماست، نظر بیافکنم. روزی که باید به حضور پدرم برسم، نمیدانم چه کار خواهم کرد؟ از طرف دیگر خبر فتوحات لشکریان فرانسه به من رسیده است. مطلع شدهام که شهامت روسها در مقابل آنها فقط مقاومتی بیفایده بوده است، با این حال روسها تمام دستههای نظامی مرا شکست میدهند و ما را تهدید به پیشرویهای جدیدی میکنند. اَرس، این رودخانه که سابقاً به تمامه در ایالات ایران جاری بود، امروزه سرچشمهاش در خاک اجنبی قرار گرفته است و دیگر به دریایی خواهد ریخت که پر از کشتیهای دشمنان ماست."
ژوبر باز مینویسد: (12)
"... که این شاهزاده آنقدر معلومات کسب کرده است که به کمبود دانستههای خویش وقوف حاصل کند و به همین دلیل بخواهد تا آن را افزایش دهد."
و باز اضافه میکند: (13)
"هیچ ایرانی به اندازهی عباس میرزا به ارزش علوم و صنایع پی نبرده است؛ رفتار او با عیسویان هم خوب است."
ژوبر در زمینهی اخیر باز گفتههای عباس میرزا را به عینه منعکس میکند و مینویسد:
"روزی به من گفت، چه قدرتی موجب برتری شما نسبت به ما میشود؟ علت پیشرویهای شما و سبب ضعف دائمی ما چیست؟ شما هنر حکومت کردن و فاتح شدن را بلدید، در صورتی که ما در جهل شرمآور خود، درجا میزنیم و به ندرت آیندهنگری میکنیم. آیا شرق کمتر از اروپا قابل سکونت و کمتر حاصلخیز است و غنای آنجا را ندارد؟ آیا پرتو آفتاب که قبل از اینکه به شما برسد ما را روشن میکند، برای ما برکت کمتری را موجب میشود تا برای شما؟ آیا خالق عالم خیر بیشتری به شما میرساند تا به ما، آیا خداوند خواسته است برای شما امتیاز بیشتری قائل شود؟ من این طور فکر نمیکنم. «بگو ای مرد خارجی، ما برای اعتلای ایران چه کار باید بکنیم؟ آیا من هم باید مثل تزار مسکویی رفتار کنم که از تخت خود پایین آمد تا بتواند شهرهای شما را از نزدیک ببیند؟ آیا من هم باید ایران را ترک کنم و این ثروت انباشته شده را بدون استفاده بگذارم؟ آیا باید بروم و هر آنچه را شاهزادهای باید بداند، یاد بگیرم؟»"
ژوبر باز اشاره میکند (14) که گفتههای عباس میرزا به سبب علوّ نظر او و در عین حال تواضع خاصّ او توجه وی را جلب کرده است، در ضمن از طرف دیگر، به طور کلی در دقت در وضع ایرانیان کوتاهی نکرده است و در این زمینه اشاره به دراویشی میکند که از کوههای کشمیر یا از هندوستان آمدهاند، نوعی اشخاص باسواد و یا فلاسفه رهگذر که به طور آزاد نقل مکان میکنند و شهرت حکمت آنها موجب میشود که به دلخواه و بدون قید و شرط به خدمت بزرگان برسند. بعضی از آنها ادعا دارند که با علوم خفیه، سحر و جادو آشنا هستند، ولی در واقع آنان جاسوسانی هستند که در امور لشگری و نظامی و یا دربارهی سیاست و حتی دربارهی امور خانوادگی افراد اطلاعات کسب میکنند و آن اطلاعات را به جاهای دیگری منتقل مینمایند. آنها با اینکه لباسهای مندرس و پاره به تن دارند، باز موفق میشوند به قصر امرا و شاهان راه یابند و کنار آنها بنشینند و از غذاهای آن تناول کنند و به راحتی و آزادانه سخن بگویند. بعضی از آنها به سبب اطلاعات وسیعی که دارند، نفوذ خاصی پیدا میکنند و ادعایشان بر این است که در راه رضای خدا کار میکنند.
ژوبر همچنین از میرزاشفیع که مقام وزارت داشته است، صحبت میکند و خلاصه گفتههای او را در سفرنامهی خویش منعکس میکند (15):
"بدون شک ما از تمدن اروپایی بسیار دور هستیم. جایی که غربیان مرزهای دانش را بیش از پیش وسعت میدهند، ما در علم و صنعت پیشرفت نمیکنیم و این امر یا به سبب آب و هواست که انسان را لَخت و مایل به استراحت و لذتپرستی میکنند و یا به دلایل دیگر.» او همچنین اشاره میکند که «کشفیات جدیدی که به ایران آورده میشود، نوعی از گیاهانی است که در این مملکت به ثمر نمیرسند، در صورتی که روسها در قدیم جاهل بودهاند و اکنون از خیلی لحاظ بر ما برتری پیدا کردهاند.»"
ژوبر در قسمت دیگر کتاب خود، (16) از شخصی به اسم فتحعلی خان که نایب یکی از افسران عباس میرزا بود، صحبت میکند و میگوید که این شخص طوری سخن میگفت که گویی قبلاً به اروپا سفر کرده بود. البته او در سال 1801م.، ملکم، (17) ژنرال و سفیر انگلیس را از شیراز تا تهران همراهی کرده است. و با مبالغه، نظر میدهد که ملکم، موقعیت سیاسی خود را در ایران مدیون مبالغ زیادی بوده که به این و آن رشوه میداده است. بنابه روایت ژوبر، فتحعلی خان در مورد پیشرفتهای علمی و فنی و صنعتی تمدن غرب بسیار کنجکاو بوده است و در مورد قطبنما و دستگاه برقگیر و سفینه هوایی و تلگراف و سرزمینهایی که تازه کشف میشدهاند و کشتیرانی در اروپا و پیدایی برق و آبلهکوبی و واکسن، بسیار حرف میزده است. او همچنین با هیجان راجع به پیشرفت قشون فرانسه و غیره صحبت میکرده و افزون بر آن میگفته است که ایرانیها فقط بلدند نجابت خانوادگی خود را به رخ بکشند و یا از فضیلت و حکمت نیاکان و افتخارات قهرمانان گذشته خود صحبت کنند. ژوبر همچنین به یکی از افسران عباس میرزا در شهر تبریز به نام نجیبخان اشاره میکند و میگوید که (18) او کتابهایی به زبان فرانسه و روسی در امور و فنون جنگی به او نشان داده و گفته است که مایل است، آنها را توسط نظامیان روسی که در خدمت دولت ایراناند، به فارسی برگردانده شود.
***
فرانسوی دیگری که در همان عصر به عنوان مأمور ناپلئون به ایران سفر کرد و کتابی از خود به یادگار گذاشت، اگوست بُن تان (19) در سال 1805 م. وارد ارتش ناپلئون شد و به سبب رشادتی که در جنگ استرلیتز (20) از خود نشان داد، در ماه مارس سال 1807 م.، مأموریتی در ترکیه و ایران به او داده شد و او عملاً نزدیک به دو سال در ایران ماند و سرانجام در هشتم فوریه 1809 م. ایران را ترک کرد. سفرنامهی او اول بار به صورت مجموعه نوشتههایی دربارهی ایران در سال 1812 م. در یک مجله بریتانیایی به چاپ رسید و بعداً به صورت کتاب درآمد.
بُن تان در مورد عباس میرزا مینویسد: (21)
"جوان بیست ساله است باوقار و بالابلند، دارای چشمان درشت و نگاهی نافذ با چهرهای گشاده، ابروانی کمانی، بینی او قوسی دارد که در تلألو دندانهای سپید و محاسن سیاهش، شکوهی خاص به سیمای باهیبتش میبخشد.» «یکی از خصوصیات اخلاقی وی حسّ جاهطلبی اوست، چه او امیدوار است که روزی به سلطنت، آن هم به سلطنتی بسیار باشکوه و پرجلال دست یابد و چون میداند که برای موفقیت باید زحمت فراوان متحمل شود و اطلاعات وسیع داشته باشد به تحصیل میپردازد» «اغلب شبها به مطالعه مشغول است. کمتر کسی از ایرانیان به اندازهی او از ادبیات و علوم شرقی اطلاع دارد. در ضمن بسیار علاقهمند است بداند چه عواملی باعث پیشرفت غرب گشته است.» «او حاضر است هرگونه تأسیسات نظامی و غیرنظامی را که لازم باشد به سبک غرب بنیانگذاری کند. به این دلیل خارجیها و بخصوص فرانسویان را با گرمی میپذیرد و برای امپراتور احترام خاصی قائل است. او ناپلئون را سرمشق خود قرار داده است و او را یک قهرمان میداند.»"
بُن تان هم مثل ژوبر از دراویش صحبت میکند و میگوید: (22)
«من از این گونه افراد بیحیا زیاد دیدهام که در جوامع خصوصی وزرا که منظوری جز تمدد اعصاب و استراحت ندارند، وارد میشوند و با استفاده از فرصت، جسته گریخته حتی اسرار مملکت را استراق سمع میکنند.»
او همچنین از فرانسویان صحبت میکند. (23)
"یکی از آنها لابلانش (24) منشی سفات فرانسه در نزد باب عالی بود که به عنوان مأمور به دربار شاه اعزام شده، یک ماه قبل از من رسیده بود، همراه وی جوانی به نام نرسیا (25) بود و جوان دیگری به نام ژوانن (26) که برای آموختن و تکمیل زبان فارسی آمده و یکسال بود که در ایران اقامت داشت."
در آن عصر، مهمترین شخصیتی که از طرف ناپلئون به ایران فرستاده میشود. ژان کلود ماتیو دوگاردان (27) بود که با همراهان خود در 12 ماه رمضان 1222 هـ. ق (چهارم دسامبر 1807 م.) وارد تهران شده است. آنها در حدود شش ماه در راه بودهاند و در این مدت البته سیاست فرانسه نسبت به روسیه به کلّی دگرگون شده بود و ناپلئون به منظور مقابله با انگلستان با روسیه کنار آمده و در 26 ژوئن 1807 م. (معادل بیستم ربیعالثانی 1222) قرارداد تیلسیت (28) را امضا کرده بود و عملاً مفاد عهدنامهی فینکن اشتاین و آنچه در مورد ایران متقبل شده بود، به دست فراموشی سپرده بود.
اعضای هیأت نظامی سفارت گاردان، به جز خود وی، چهارده نفر گفته شده و اعضای سیاسی هیأت شامل بر سیزده نفر بوده است و با محاسبه مأموران و کارگران و مستخدمان و غیره، تعداد آنها جمعاً بالغ بر هفتاد نفر میشده است. (29) با اینکه بُن تان از قبل در اردوی عباس میرزا بوده، ولی باز جزو هیأت گاردان محسوب میشده است. ما در اینجا از لحاظ تاریخی و سیاسی از کم و کیف فعالیت هیأت سفارت گاردان و اهداف اصلی آن و همچنین از علل شکست آن صحبت نمیکنیم، اما به زبان فارسی علاوه بر کتابهایی که نام بردیم آثار زیاد دیگری دربارهی این موضوع وجود دارد که عنداللزوم میتوان به آنها مراجعه کرد، (30) ولی از یکی از اعضای سیاسی این هیأت، یعنی شخصی به نام تانکوانی (31) (که از شاگردان مدرسه السنهی شرقی فرانسه بوده و ظاهراً برای تکمیل زبانهای فارسی و عربی و ترکی با گاردان همراه شده است) کتابی به صورت مجموعهای از نامهها به زبان فرانسه در دست است که مطالبی را از آن به عینه در اینجا نقل میکنیم:
تانکوانی از فرانسویانی، همچون فابویه (32) و ربول (33) صحبت میکند که بدون کوچکترین کمک مؤثر و با وجود دسیسهبازیهای مختلف پنهانی، در اصفهان محلی برای قالبریزی توپ تأسیس کردهاند و با جدیّت مشغول کارند. (34) باز در جای دیگری آورده است که افسران فرانسوی که مستقیماً در خدمت شاهزاده عباس میرزا هستند یکی وردیه، (35) کاپیتان تفنگچیها و دیگری لامی، (36) کاپیتان مهندسان است و سه نفر سروان هم به لامی کمک میکنند و همه اینان مسئولیتهای زیادی را به عهده دارند و یک فرانسوی به نام ژوانار (37) در تبریز مترجم رسمی دولتی است. (38)
تانکوانی باز توضیح میدهد که ایران به کمک فرانسویان، به زودی صاحب یک توپخانهی واقعی خواهد شد و باز با کمک فرانسویان روزی در ایران تغییرات بزرگی رخ خواهد داد و این کشور به سوی تمدن اروپا (39) سوق پیدا خواهد کرد و در نتیجه مردم این کشور با حفظ استقلال خود با احترام و حقشناسی فراوان، از فرانسویان صحبت خواهند کرد. (40)
از طرف دیگر به نظر نگارنده مهمترین نکتهای که تانکوانی در کتاب خود بدان اشاره کرده، در نامهای است که او به تاریخ 24 فوریه 1808 م. از تهران نوشته است. (41) او چنین بیان کرده است:
"جای تأسف است که با وجود استعدادهای طبیعی و لیاقتی که انسان دوست دارد در ایرانیان ببیند، آنها تا این اندازه از لحاظ دانش عقبافتاده باشند. آنها باهوش و تیز ذهن هستند و تمایل به تحصیل و یادگیری دارند، ولی آنان فاقداند، مشعل فلسفه است (42) که از این رهگذر بتوانند وقوف و آگاهی لازم را به دست آورند تا آنگاه از لحاظ علوم و فنون با ما برابر شوند."
آنچه در این متن مهم و شایان تأمل است، مشروط کردن علوم و فنون جدید به فلسفه است که البته در اینجا بیشتر نوع جدید آن مطرح است.
در هیأت سفارت گاردان، همهی افراد به اندازهی تانکوانی به جنبههای نظری مسائل توجه نداشتهاند و نیت و هدف مشخص سیاسی خود را در ایران دنبال میکردهاند. در این زمینه احتمالاً یکی از عجیبترین چهرهها که حتی مستقیماً و به نحو رسمی با هیأت گاردان وارد ایران نشده، ژنرال ترهزل (43) است. او با لباس مبدل از طریق عراق به جنوب ایران سفر کرده و به نقشهکشی محلی و جمعآوری اطلاعات لازم برای حملهی احتمالی فرانسویان به هندوستان پرداخته است. او مقامات ایرانی، از جمله عباس میرزا را فقط در آخر سفر خود و هنگام خروج از ایران دیده است. ژنرال ترهزل نیز در معرفی عباسمیرزا چنین نوشته است: (44)
"قامتی بالنسبه کوتاه داشت، ولی متناسب اندام بود و جنبهی چابکی او بر قوهی بدنیاش غلبه داشت. وجنات او نمایندهی بشاشت بود و چشمان سیاه و بیدار او از نجابت و لطف او حکایت میکرد و وقتی که صحبت میکرد اگرچه تند حرف میزد، آثار بزرگی از کلام او هویدا بود. نایبالسلطنه ابتدا ما را به سردی پذیرفت، (45) ولی بعد قدری گرم گرفت و اظهار محبت نمود."
در پایان این قسمت، جهت تکمیل مطالبی که اروپاییان در ترسیم چهره عباسمیرزا آوردهاند، گزارشی را به عینه نقل میکنیم که در ماه فوریه 1828 م. در روزنامهی آسیایی (46) در انگلستان آورده شده است: (47)
"غیرممکن است که بتوان مناعت و سعهی صدر و رفتار عباسمیرزا را توصیف کرد. خطوط صورت او کاملاً متناسب است، چشمانش درشت و نافذ و مملو از حیات است، دندانهای بسیار زیبا دارد. پوست صورت او سبزه رنگ پریده است."
بعد شرح داده شده که او در آن موقع لباس بسیار سادهای به تن داشته و جز خنجرش که دستهی آن مرصع به الماسهای زیبایی بوده، چیز تجملی دیگری همراه نداشته است.
"شاهزاده بین چهل تا پنجاه سال دارد. او مردی خارقالعاده است و تأثیر عجیبی در بیننده دارد. جای تأسف است که اطرافیان او تا این اندازه از لحاظ احساس و هوش از او پایینتر باشند و تمایلی نداشته باشند تا در تحقق برنامههای اصلاحی و سخاوتمندانه او، یار و یاور وی باشند. تمام خارجیانی که ایران را میشناسند، نظر میدهند که عباسمیرزا واقعاً مایل است مردم کشور خود را روشن و آگاه کند، ولی بعضی از پیشداوریهای فرهنگی هر نوع اصلاحی را ناممکن میسازد."
تا اینجا چند توصیف از فرانسویان و انگلیسیها در مورد عباسمیرزا آوردیم، در انتها نیز متنی توصیفی از مسافری آلمانی میآوریم که بعد از عهدنامهی گلستان و در سال 1817 م. به معیت سفیرکبیر روسیه به ایران آمده بود: (48)
"عباس میرزا که دشمن واقعی تجمل است به لباس ساده سرخی که نقرهدوزی شده بود، ملبس بود. مانند تمام ایرانیان کلاه سادهای از پوست بره سیاه داشت. تنها زینتش عبارت از یک خنجر مرصع بود.» «ولیعهد ایران تقریباً سی و پنج سال دارد. حرکات و اطوارش خیلی جالب توجه و مظهر اصالت و نجابت است، خیلی قشنگ صحبت میکند، به فاصله میخندد، چشمانش آیینهی ضمیر اوست، مکر و کید در آن مشاهده نمیشود، فجایعی که در نتیجهی قوانین سخت مملکت معمول است هرجا دستش برسد، جلوگیری میکند.»"
باز این مسافر اروپایی در صفحات بعدی کتاب خود، میگوید: (49)
"عباس میرزا تحصیلات دیگری نیز کرده است و تاریخ و آداب و رسوم اروپا را به خوبی میشناسد و از علوم نظام و ریاضیات و زبان انگلیسی نیز بیبهره نیست."
از مجموع توصیفهایی که اروپاییانی که اهل کشورهای متفاوتی بودهاند از عباسمیرزا عرضه داشتهاند، با اینکه گاهی فاصله زمانی چندین سالهای میان دیدارهای آنها از او بوده است و همچنین با وجود اختلافنظر جزئی که در وصف خصوصیات جسمانی او دیده میشود (یکی او را کوتاهقد و دیگری او را بلندقد دانسته است) باز سیمای ثابت و واحدی از عباس میرزا در ذهن مجسم میشود. به هر طریق چهرهی نجیب عباس میرزا، شهامت و بزرگمنشی او و سعی و کوشش مستمر وی برای بازسازی و تجهیز سپاه و ایجاد صنایع و فنون لازم و رونقبخشی به تجارت و غیره و بیش از آن، این حالت روانی فداکار و مصمم برای اعتلای همه جانبهی ایران و تأمین آینده آن و اینکه در هر صورت آیندهی شخص او نیز تابعی از همین اقدامات بوده است، درخشان و فراموشناشدنی مینماید، ولی از طرف دیگر عدم موفقیت او را که اغلب مورخان در مورد آن کم و بیش متفقالقول هستند، چگونه باید بفهمیم و مشکلتر از آن چگونه باید ارزیابی کنیم؟ آیا آنچه رخ داده به سبب عدم کاردانی او بوده است؟ در آن صورت در ایران آن عصر چه کسانی را باید کاردان بدانیم؟ آیا برادران ناتنی او که از هر طرف کارشکنی میکردهاند علیه او شعار میدادهاند، باید دلسوزتر و باکفایتتر از او به حساب آوریم؟ و یا باید سران و بزرگان خودفروختهای را ترجیح بدهیم که در استخدام انگلیس و روس بودهاند؟ و یا آنها که از فرانسویان گله داشتند که در پیشرفت کارهایشان، از لحاظ مالی به اندازهی کافی موجب رضایت خاطر شخصی آنها را فراهم نمیآورند؟ با مقایسه با اکثر چهرههای دیگر آن عصر، هرچند شخصیت عباس میرزا تحسین برانگیز است، در عوض معلوم نیست نتیجهی کار او چقدر رضایتبخش باشد. کدام ایرانی است که شرح وقایع جنگهای ایران و روس را بخواند و یا با مفاد عهدنامهی گلستان و ترکمانچای آشنا شود و عمیقاً متأثر نگردد؟
به طور کلی هر قوم و ملتی در مقابل تاریخ خود گویی با آینهی خودنمایی روبرو میشوند. او تا خود را عمیقاً نگاه نکند، واقعیت موجود خود را نخواهد دریافت. از این لحاظ تأمل در تاریخ نه فقط تأمل در هویت خود است، بلکه بهتر شناختن آن، شخص را نه فقط از علل شکستها آگاه میکند، از لحاظی نیز احتمالاً اسراری از راز بقای قومی را بر او آشکار و برملا میسازد. البته مورخان همیشه تاریخ را دوباره مینویسند و با اینکه تفسیرها و برداشتها متفاوت است، در عوض، وقایع فینفسه واقعیت تاریخی این امر را نشان میدهند که ایران ناخواسته در عصر معاصر مورد تهاجم سیاسی و نظامی قدرتهای بزرگ اروپا واقع شده است و از لحاظ فنون و صنایع و خاصّه وضع اجتماعی خود در حدّی نبوده که بتواند واقعاً سرنوشت خویش را به دست گیرد. به سبب نابرابری همه جانبهی اجتنابناپذیری که از دورهی تجدید حیات فرهنگی غرب و خاصّه تحولات قرن هیجدهم میان ایران و کشورهای پیشرفته قدرتمند اروپا به وجود آمده بود، به ناچار دیر یا زود، ایران بالاجبار غافلگیر میشده و در وضعی قرار میگرفته است که ما نمونهای از آن را میتوانیم در ابتدای قرن نوزدهم در مورد عباس میرزا و مسائل خاصّ زمان او ببینیم. البته عباس میرزا را نمیتوان به دلیل شکستهای پی در پی و برنامههای استعماری که یکی بعد از دیگری بر ایران تحمیل میشده است، واقعاً مقصر دانست. حتی گاهی هوشمندی او به اندازهی صداقتش تحسین شدنی است، زیرا او در واقع در مواقعی سعی کرده تا از تعارض میان قدرتهای وقت که جسته و گریخته از آن مطلع میشده است، برای حفظ استقلال و تمامیت مملکت استفاده کند و سعی او در نزدیکی به فرانسویان نیز از همین لحاظ بوده است. البته میتوان به رکود همه جانبهای که در ایران حاکم بود، اشاره کرد و از ناآرامیهای پی در پی و عدم امنیت دائمی که مجال تأمل در امور و اتخاذ راههای مناسب مؤثر بر ایرانیان محال میساخت، صحبت به میان آورد که الزاماً افراد را در محدودهی نفع شخصی نگاه میداشت و طمع و آز را در آنها تشدید میکرد و توجه به نفع عمومی ملی را محال جلوه میداد و مردم را در غفلت عمیق فرو میبرد. سرجان ملکم در این مورد نوشته است:
"... در بحبوحهی حوادثی که متوجه ایشان (50) است، کمتر کسی از رعایت مصالح خود بیشتر نگاه میکند». (51) در واقع منظور این است که همه به فکر منافع خویشاند و به مصالح عمومی کمترین توجهی ندارند."
عباس میرزا و بعضی دیگر از ایرانیان به خوبی به عقبافتادگی ایران واقف بودهاند و لزوم تجدد را تذکر میدادهاند، ولی در این زمینه هم نباید عجولانه قضاوت کرد و نمیتوان بعضی از مطالب را از نظر دور داشت. تجددخواهی در نزد عباس میرزا و بعضی از افرادی که خارجیان نیز دربارهی آنها در آن دوره صحبت کردهاند، در میان گروهی از سران مملکت صورت عمومی داشته است، کلاً نظرگاهی بوده که بر اثر قدرت دشمن و ضعف داخلی به نحو طبیعی در اذهان پدید میآمده است. در این زمینه، آنها به احتمال مقرون به یقین از طریق روسیه تزاری با تجددخواهی آشنا شده بودند؛ وقتی که میرزاشفیع در تهران به ژوبر میگوید: «روسها در قدیم جاهل بودهاند و اکنون از خیلی لحاظ بر ما برتری پیدا کردهاند» (52) دلالت بر همین معنی دارد. بر اساس بعضی از مدارک در مورد اقدامات عباس میرزا کاملاً معلوم است که او تا حدودی از برنامههای اصلاحی پطرکبیر و کاترین دوم در روسیه خبر داشته و میخواسته است آنها را سرمشق کار خود قرار دهد. مثلاً وقتی که با سادهدلی - برای اینکه نگوییم سادهلوحی- میگوید: بهتر است «یک آبادی» در آذربایجان به اهالی «انگلیس و جرمَن» واگذار شود تا در این ایالت اسباب ترقی و پیشرفت نوع غربی فراهم آید»، (53) کاملاً به اقدامات کاترین دوم برای استقرار مهاجران، خاصّه آلمانیها در ایالات جنوبی و اوکراین و در اراضی ساحلی حوزهی رودخانه دانوب نظر داشته است.
در آن موقع نه عباس میرزا و نه هیچ کس دیگری در حدّی نبوده و در وضعیتی قرار نداشته است که بتواند واقعاً در شرایط تحمیلی دائمی به برنامههای طویلالمدتی فکر کند که احتمالاً نتایج آنها به نسلهای بعدی برسد. آنها مقهور و محدود به زمان حال خاصّی بودهاند که فقط به نحوئ کاربردی و به منظور استفاده در کوتاهمدت میتوانستهاند فکر کنند و امکان هر نوع برنامهریزی واقعی آتی از آنها سلب شده بود. عباس میرزا در مطالبی که به ژوبر میگوید به این حقیقت واقف است و بدان اعتراف میکند. درست است که آنها علاوه بر فنون نظامی و جنگی به صنایع و هنرهای نوع دیگر هم علاقهمند بودهاند، ولی هیچگاه مجال نداشتهاند به فکر اقدام بنیادی فرهنگی واقعی بیافتند.
در گزارش سفر ژنرال گاردان آمده است که قرار بوده «چند نفر اهل حرفه از قرار تفصیل از جانب دولت فرانسه روانه ایران گردند: سازندهی مکری و ماهوت، نقاش، باسمهچی کتاب، بلورساز و مینای الوان، ساعتساز که ساعت اندک بزرگ بتواند بسازد. زرگر و کندهکار و جواهرتراش و نقاش زرگر، فنرساز، چخماقساز و سایر اسباب آهن، چیتساز، چینیساز، نجار، سنگتراش، توپچی و عرادهساز، معدنجوی و کارکن معدن، عکسساز، باروتساز ...» (54)
ظاهراً این قرارداد به نحو کامل هیچگاه به موقع اجرا گذاشته نشده است و مسلماً به نفع ایران بوده که عدهای صنعتگر و اهل فن ماهر در این زمینهها پرورش داده شوند، ولی حتی اگر این اقدامات تحقق مییافت باز در راه اعتلای ایران و در آن زمان حساس، اقداماتی بسیار اندک بود و در مسیر وقوف و آگاهی لازم برای ایرانیان قرار نمیگرفت. در این مورد آنچه قبلاً نیز از قول تانکوانی، یکی از همراهان گاردان گفتیم، معنای واقعی خود را نمایان میسازد: «آنچه آنها (55) فاقداند، مشعل فلسفه است که در این امور، در نزد آنها آگاهی و وقوف ایجاد کند تا آنگاه از لحاظ علوم و فنون با ما برابر شوند.» (56)
منظور اینکه آگاهی از عقبافتادگی و نیازهای فنی و صنعتی و علمی، به خودی خود تجددخواهی را توجیه نمیکند. با تجددخواهی لفظی نه فقط شرایط عوض نمیشود و راهی برای رسیدن به مطلوب حاصل نمیآید، بلکه چه بسا این خود مانعی برای تأمل در مسائل اصلی و زیربنایی شود. در این زمینه آنچه قبلاً از قول میرزاشفیع گفتیم، در اینجا تکرار میکنیم: «کشفیات جدیدی که به ایران آورده میشود، نوعی از گیاهانی است که در این مملکت به ثمر نمیرسند.» (57) بیمناسبت نیست که گفتهی سرجان ملکم را در آخر کتابش نیز در اینجا بیاوریم؛ او اشاره به مردی میکند که اشتغال به توپریزی داشت و بعضی از توپها کج مینمود و نقصانهایی داشت و بعد مینویسد:
"از وی پرسیدم، گفت راست است اما قصور از من نیست، به من گفتهاند که کار یک ماه را در ده روز میکنم، گفتم چرا نمیگویی که این محال است، بیچاره سری حرکت داد و گفت من بهتر میدانم، آقای من آدم خوب و با انصافی است، لاکن با این همه شاهزاده [که در] ایران است و به هر چه حکم کند باید اطاعت کرد ...»"
آنگاه سرجان ملکم اضافه میکند:
"از آنچه مذکور شد میتوان دانست که چرا مردم ایران در صنایع ترقی کلی نکردهاند، این مملکت هزار سال است که همچون مینماید که در شرف ترقیهای بزرگست، لاکن تا هنوز همانطور ایستاده است. تجارتش تقریباً همان قسم که در قدیمالایام بوده است، هست. (58)"
البته الزاماً تصور نمیرود که منظور سرجان ملکم توپریز عباس میرزا باشد، ولی کاملاً پیداست که تجدد بدون تفکر، معنای خود را از دست میدهد و استمرار آن، غفلت را که بدترین نوع آن «جهل در نقاب علم»، یعنی جهل مرکب است، فراهم میآورد، نتیجهی این نوع تجدد، روزمرهزدگی و سطحاندیشی است که عملاً از تأمل اصیل ممانعت میکند و در واقع در جهت تفتیش افکاری به کار میرود که از طریق آنها سعی میشود در طویلالمدت احتمالاً راهحلهای ممکنی را به دست آورند و ارادهی خود را در جهت آیندهنگری سالمی به حرکت درآورند.
عباس میرزا در وقوف به عقبافتادگی، در واقع قدم اول را برداشته بود، قدمی که البته صد در صد لازم بود، بیآنکه کافی باشد. به طور کلی رفع عقبافتادگی با شعار مقدور نیست و به همین سبب صرف تجددخواهی، نه فقط نواقص را رفع نمیکند، بلکه نوع سطحی آن، حتی امکانات واقعی را ناشناخته باقی میگذارد و ذهن را عقیم و قدرت ابتکار را هم از مردم سلب میکند.
در سؤالی که عباس میرزا در مورد پیشرفت ایران از ژوبر میکند، در عین حالی که دلسوزی تام او نسبت به وطنش دیده میشود و صداقت او محرز مینماید، نوعی سادهلوحی نیز به چشم میخورد. مسألهی پیشرفت، مسألهای نیست که با جواب کوتاهی مشخص شود؛ هیچ عبارت مرموزی ناگهان راه حل را نشان نخواهد داد و چنین توقعی به مانند آرزوی دستیابی به چراغ جادویی علاءالدین و یا به منزلهی میل به شناخت آن کلمه اسرارآمیز خاصّی است که در داستان علیبابا و چهل دزد، بناگاه در غار را به روی شخص میگشاید و او را با گنجینهی غیرمنتظرهای روبه رو میسازد. از این لحاظ عباسمیرزا حتی اگر از روسها هم شکست نمیخورد و ایروان و مناطق دیگر شمال ایران را از دست نمیداد، باز در هر صورت در آرزویی که برای پیشرفت ایران داشت، نمیتوانست موفق شود. این آرزو با «فرمول» یا شعار به دست نمیآید و حتی ممکن است همین سادهلوحی موجب شود ذخائر قومی و تاریخی گذشته نیز به رایگان از دست برود.
در آن دوره، اگر نظم و انضباط در ارتش (59) ایران، برای دفاع از مرزهای کشور ضرورت داشته است و طرحهای عباس میرزا برای بازسازی آن در نهایت اهمیّت بوده است و در این مهم او در مواقع مختلف از کارشناسان انگلیسی و فرانسوی و روسی استفاده میکرده است که البته معلوم نیست تا چه حد واقعاً در خدمت ایران بودهاند، برای کسب صنایع و علوم جدید نیز میبایستی جامعهی ایرانی از هر لحاظ و به نحوی همه جانبه سازماندهی و آماده گردد که چنین کاری فرصت و وقت کافی لازم داشته است و عملاً به سهولت حاصل نمیآمده است. سرجان ملکم در کتاب تاریخ ایران خود آورده است:
"حاکمی از باب نیکی ذات یا حُسن ادراک شاید به فکر ترقی و اصلاح حال مُلک و ملت بیفتد، لاکن تدابیر چنین شخصی تابع وضع اوست، او میخواهد کاری [را انجام دهد] که باید به موجب قانون مخصوص انجام یابد و [نمیداند که] به زور صورت نخواهد گرفت. بعلاوه اینکه جمیع ترقیات کلی بتدریج است. حتی اینکه اگر چیزی به صلاح ملت احداث شود، در ابتدا باید مردم رفته رفته به آن آشنا شوند تا بعد از آن بالطبع میل کنند و الّا دوام نخواهد یافت.» (60)"
از طرف دیگر درست است که در ابتدای این نوشته گفته شود که مراحل مختلف زندگانی عباس میرزا با مقاطع تاریخ سیاسی ایران در آن عصر مطابقت دارد و گویی وضع یکی، بدون توجه به موقعیت دیگری روشن نمیشود، ولی در عین حال گویی میان آرمانهای عباس میرزا و واقعیت زندگی مردم و جامعهی ایرانی فاصله غیرقابل گذری وجود داشته است. عباس میرزا خود از ارکان حکومت آن زمان ایران است و حکومت استبدادی مانع از هر نوع سازماندهی واقعی و رسیدن به نهادهای منسجم، آن هم نه فقط قراردادی، بلکه طبیعی بوده است، سازمانها و نهادهایی که بر اثر همکاری و هماهنگی میان مردم به نحو خودجوش تحقق پیدا میکند و شرایط مساعدی برای اعتلای کشوری را فراهم میآورد. آنچه عباس میرزا میگوید با وجود محبوبیتی که به واقع در مرحلهای از زمان، حداقل نزد مردم آذربایجان داشته است، نمیتوانسته است در نزد اکثریت محروم اجتماع که هیچگاه جز زور حرفی نشنیده بودهاند، انعکاس واقعی داشته باشد. تجدد مجموعهای از شعارهایی نیست که به امید گوشهای شنوا به زبان آورده شود. مادامی که شرایط زیربنایی به وجود نیاید، این گفتهها باد هوا خواهد بود.
سؤالی که عباسمیرزا دربارهی پیدا کردن راهی برای رفع عقبافتادگی ایران میکند، خود نتیجهی موقعیت ناخواستهای است که بر ایرانیان تحمیل شده و عنان کار را از دست ایرانیان خارج ساخته است. درست است که بگوییم علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد، ولی باز باید بدانیم که در هر صورت آنچه قبل از «وقوع» است، به خودی خود، اغلب فقط حالت بالقوه ندارد، بلکه آن نیز واقعهی دیگری است، الخ ...
آرمانهای عباس میرزا به معنایی صرفاً دلالت بر آگاهی از موقعیتی داشت که عملاً از دست رفته بود. عباس میرزا با واقعیت سیاسی جهان در آن روزگار آنقدر فاصله داشت که جامعهی سنتی قبیلهای و ایلاتی از جامعهی سازمان یافته و قدرتمند غربی فاصله داشته است. از این لحاظ نه فقط تجددخواهی عباس میرزا، بلکه درگیریهای دائمی او و البته شکستهایش معلول ضرورت عصری بوده است که عصر تجدد نامیده میشود. در آن زمان تفاوت ایران و کشورهای اروپایی، تفاوت و اختلاف در نظرگاه نبوده، بلکه به معنای بسیار سادهتر فقط تفاوت ضعیف با قوی بوده است.
به هر طریق در تأمل دربارهی تجددخواهی عباس میرزا و بدون اینکه کوچکترین شکی درباره حسن نیت و وطنخواهی او داشته باشیم و حتی با قبول اینکه آنچه در او درخشان است، باز همان آرمان و آرزوهای اوست، باید گفت که آرمانخواهی بدون واقعبینی نه فقط واهی است، بلکه اصلاً شاید آرمان هم نباشد، آرمانی که از دل واقعبینی نشأت نگیرد، آرمان نیست. به نظر میرسد که نه فقط ایرانیان، بلکه کشورهای مشابه نیز بدون وقوف به آنچه واقعاً هستند و بدون تأمل در ریشههای فرهنگی و تاریخی و امکانات محلی و بومی خود، نمیتوانند عملاً راه مناسبی برای تحقق آرمانهای ذهنی خود پیدا کنند و حتی برعکس، هر بار با این خطر روبرو خواهند بود که به اسم تجددخواهی و خیراندیشی، راه جدیدی برای بیگانهسازی و بهرهگیری از آنها تعبیه شود و بیش از پیش اسباب عقبافتادگی آنها فراهم آید، همانطور که از زمان عباس میرزا تا امروز، بارها شاهد آن بودهایم.
پینوشتها:
1. مهدی بامداد، شرح رجال ایران در قرن 12 و 13 و 14 هجری، تهران، زوار، 1347- 1357، ج2، ص 215.
2. Sysianoff
3. Sir Gore Ousely
4. Juan Paskiévich
5. Yermoloff
6. Etat tampon
7. Brune
8. Jaubert (متولد 1779، متوفی 1847 م.)
9. Finkenstein
10. P. Am. Jubert. Voyage en armnie et en perse, précéde d'une notice sur l'auteur par, M. Sédillot, paris, E. Ducrq librairie, et éditeur, p. 115.
11. همان، ص 155.
12. همان، ص 151.
13. همان، ص 152.
14. همان.
15. همان، ص 199 و 200.
16. همان، ص 141.
17. Malcom
18. همان، ص 313.
19. Auguste Bontems (متولد ژنو 1782، متوفی در سال 1864 م.)
20. محل جنگ ناپلئون Austerlitz
21. آگوست بُن تان. سفرنامه، نامههای یک افسر فرانسوی دربارهی سفر کوتاهی به ترکیه و ایران در سال 1807 م.، ترجمهی منصور نظام مافی (اتحادیه)، تهران، 1354، ص 69.
22. همان، ص 73.
23. همان، ص79.
24. Lablanche
25. Nerciat
26. Jouanin، برای اطلاعات بیشتر: حسین احمدی، «نقش ژوانن در روابط ایران و فرانسه در دورهی قاجار». فصلنامهی تاریخ معاصر ایران، س.2، ش. 5، تهران، بهار 1377.
27. Gardan, او در 11 ژوئیه 1776م.، در بندر مارسی متولد شده و در 30 ژانویه 1818، یعنی 9 سال پس از بازگشت از ایران، در منطقهی لنِسل فوت کرده است. در منابع ایرانی دورهی قاجار، همچون مآثرالسلطانیه و ناسخ التواریخ اسم او غاردان نوشته شده است.
28. tilsit
29. : محمدحسن کاووسی عراقی و حسین احمدی. اسنادی از روابط ایران و فرانسه. (در دورهی فتحعلی شاه قاجار)، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی تهران، 1376، ص 30- 33.
30. از جمله میتوان از اثر سعید نفیسی، تاریخ اجتماعی ایران در دورهی معاصر و از ترجمههای عباس اقبال در مورد مأموریت ژنرال گاردان، و یادداشتهای ژنرال ترهزل نام برد. در مورد این کتابها به مآخذ آخر مقاله رجوع شود.
31. Tancoigne
32. Fabvier
33. Roboul
34. J. M. Tancoigne, Attaché à la dernière ambassade de france en perse, Paris, Nepveu, 1819, vol. 2. p. 79.
35. Verdier
36. Lamy
37. Joinard
38. همان، ج2، ص 163.
39. Civilisation europénne
40. همان، ج2، ص 164 و 165.
41. همان، ج1، ص 300 و 301.
42. Flambeau de la philosophie
43. Trézel
44. تره زل، یادداشتهای ژنرال ترهزل فرستادهی ناپلئون به سمت هند، به اهتمام ژنرال ژ. ب. دوما فرانسوی، ترجمهی عباس اقبال، مطبعهی خورشید، تهران، بیتا. (احتمالاً حوالی 10- 1309)، ص 82.
45. این ملاقات موقعی رخ داده است که عباس میرزا از فرانسویان ناامید شده بود.
46. Asiatic Journal
47. Dubaux M. Louis. L'uniners, Histoire et description de tous les peuples- perse, Fimin didat Frères (ed.), Paris, 1971, p. 382.
48. موریس دوکوتزبو، مسافرت به ایران به معیت سفیرکبیر روسیه در سال 1817، ترجمهی محمود هدایت، چاپخانه فردوسی، تهران، 1310، ص 95 و 96.
49. همان، ص 106.
50. منظور ایرانیان است.
51. سرجان ملکم، تاریخ ایران، هند، چاپ بمبئی، 1876م.، ص 187.
52. Jaubert, pp. 199-200.
53. سعید نفیسی در کتاب تاریخ اجتماعی ایران در دورهی معاصر به مقاله خود «جلب، مهاجرین اروپایی در 1242 قمری، اشاره کرده است.
54. کنت آلفرد گاردان، مأموریت ژنرال گاردان در ایران، ترجمهی عباس اقبال آشتیانی، انتشارات گزارش فرهنگ و تاریخ ایران، تهران، 1362، ص 42- 43.
55. منظور ایرانیان است.
56. تانکوانی، ج1، ص 300 و 301.
57. Jaubert, p. 200.
58. سرجان ملکم، ص 188.
59. لفظ سرباز از آن دوره به بعد در زبان فارسی رایج شده است.
60. سرجان ملکم، ص 188.
61. چاپ قدیمتری از سال 1876 م. موجود است.
احمدی، حسین «نقش ژوانن در روابط ایران و فرانسه در دورهی قاجار، فصلنامهی تاریخ معاصر ایران، س. 2، ش. 5، تهران، بهار 1377.
بُن تان، اگوست، سفرنامه، نامههای یک افسر فرانسوی دربارهی سفر کوتاهی به ترکیه و ایران در سال 1807، ترجمهی دکتر منصوره نظام مافی (اتحادیه)، تهران، اردیبهشت 1354.
ترهزل، یادداشتهای ژنرال ترهزل فرستاده ناپلئون به سمت هند، به اهتمام ژنرال ژ. ب. دوما فرانسوی، تهران، ترجمهی عباس اقبال، مطبعهی خورشید، بیتا.
عراقی، کاووس، احمدی، محمدحسن. حسین. اسنادی از روابط ایران و فرانسه (در دوره فتحعلیشاه قاجار). دفتر مطالعات سیاسی بینالمللی، تهران، 1376.
کوتزبو [Kotzebue]، موریس دو، مسافرت به ایران به معیت سفیرکبیر روسیه در سال 1817، ترجمهی محمود هدایت، چاپخانهی فردوسی، تهران، 1310.
بامداد، مهدی، شرح رجال ایران در قرن 12 و 13 و 14 هجری، زوار، تهران 1347- 1357.
گاردان، کنت آلفرد دو. مأموریت ژنرال گاردان در ایران، ترجمهی عباس اقبال آشتیانی، انتشارات گزارش فرهنگ و تاریخ ایران، تهران، چاپ اول، 1310- چاپ دوم 1362.
ملکم،سرجان، تاریخ ایران، (61) هند، چاپ بمبئی 1876 م. (1287 هـ. ق.)
نفیسی، سعید، تاریخ اجتماعی ایران در دوره معاصر، انتشارات بنیاد، تهران، 1355.
Bontems Auguste. Letteres d'un voyage rapidement fait en turquie, en perse pendant L'année, 1807 (تاریخ چاپ ندارد)
Dubeux M. Louis. L'urviers. Histoire et description de tous les peuples- perse firmin didot frères, Editeurs. Paris, 1841.
Jaubert P. Am. Voyage en armenie et en perse précédé d'une notice sur l'auteur par M. sédillot paris- E Ducrocq Libraire et éditeur (تاریخ چاپ ندارد)
Tancoigne J. Al. Attaché a la dernière ambassade de france en perse paris- Neqveu- 1819.
منبع مقاله :
مجتهدی، کریم؛ (1394)، آشنایی ایرانیان با فلسفههای جدید غرب، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چاپ سوم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}