مثل های فارسی – قسمت دوم

آن قدر ها هم نر نبود !!

يك روستايی گريبان مردی را گرفت كه اين خر كه سواری از من است. مرد بی درنگ به زير جست و جُلی بر گردهء خر افكند و گرد آمدگان را به شهادت گرفت كه اگر مال از اوست بگويد كه نر است يا ماده !!
روستايی گفت خر مال من است و نر است .
نمد برداشتند، ماده بود !! روستايی گفت : راستی خر من هم آن قدرها نر نبود !
يا : خر من، هم نر نر نبود !

آدم می خواد با چشم بخورَدش !!

سخت زیبا و دل انگیز و خواستنی است. چنان زیباست که نگاه از او نمی توان گرفت.

آن رو ، بالا آمدن

محمود آدم خوبی ست اما وای از وقتی که آن رویش بالا بیاید ! مترادف : کفری شدن

آدم دلش می خواد زمین دهن باز کنه ببلعدش !

عبارتی ست که بدان فرط شرمساری خود را بیان می کنند

ب

برای یک دستمال، قیصریه * را آتش زدن !
در منافع خود پای بند اخلاق نبودن و ناچيزترين سود خود را، حتی اگر متضمن زيان های كمرشكن و نابودكننده ديگران باشد، مرجح شمردن. در ارضای هوس خويش، به خاطر دندان فشردن بر سيبی، باغی را ويران كردن.
... امينی حكايتی طولانی بر اين ضرب المثل آورده كه پيداست مو به مو با استفاده از اجزاء ضرب المثل ساخته شده و خلاصهء آن اين كه :
علاقبندی در قيصريهء شيراز دكه ای دارد و شاگردی كه سخت به عشق زنی گرفتار است. يك شب، پس از آن كه علاقبند به خانه می رود و شاگرد دست در كار تعطيل دكه است معشوقه به آنجا می آيد، چشمش به دستمال های گرانبهائ‍ی می افتد كه توليد آن منحصر به همين دكه است، خواستار آن می شود. شاگرد كه نه روی رد كردن خواهش معشوقه را دارد و نه درآمدش كفاف خريد آن را می دهد، ناگزير دستمالی به او هديه م‍ی دهد اما برای از ميان بردن جرم خود، پيش از بستن دكه، شمعی را چنان قرار می دهد كه ساعتی بعد، حريقی ايجاد كند تا اثر جرم خود را از ميان ببرد و اين حريق سبب انهدام سراسر قيصريه می شود ...
* قيصريه عبارت از بازار كوتاهی است دارای دو دروازه و دو راسته دكان از طرفين و در حكم پاساژهای امروزی است.

به دعای گربه سیاه، بارون نمیاد !

اين دعا يا نفرين را استجابتی نخواهد بود !
تب تند، عرقش زود در می آيد.
علاقه و احساس شديد ناگهانی، به همان سرعت نيز فروكش می كند و پايدار نمی ماند.

با همین پر و پاچین، می خوای بری چین و ماچین ؟

با همین پَر و پاچین
می خوای بری چین و ماچین ؟!
خرچنگ را دیدند شتابان می رود.
گفتندش : کجا به سلامتی؟
گفت : چین !
گفتند : با همین پر و پاچین؟
- در جواب کسی می آورند که بدون داشتن امکانات مادی و معنوی ادعای انجام کارهای بزرگ دارد.
بعضی ها هم می گویند :
با همین ریش، می خوای بری تجریش ؟!

با چادر رفتن، با کفن برگشتن !

تعبیری ست قدیمی از پایداری زنان در زندگی با شوهر خویش : " دختر باید با چادر به خانهء شوهر برود و با کفن برگردد. "
(خانواده های سنت گرا طلاق گرفتن را سخت نکوهش می کنند و زن طلاق دشنامی ست که مردان ایشان به هیچ روی بر نمی تابند. در این خانواده ها معروف ترین شعار این است که " زن باید با چادر به خانهء شوهر بیاید و با کفن برود " که چادر، در عین حال کنایه از چشم و گوش بستگی و عفت و عصمت کامل دختر است : دختر باید بدون هیچ گونه تجربه عاطفی و جنسی به خانه شوهر برود و تا دم مرگ هر سختی و ناملایمی را تحمل کند !! و هرگز اندیشهء طلاق و جدایی را به سر راه ندهد.

با چشم باز، از دنیا رفتن

با خیال راحت و خاطر آسوده نمردن. به هنگام مرگ نیز نگران موضوعی (مثلاً آیندهء تاریک فرزندان خود) بودن.
" یکی از ملوک خراسان، محمود سبکتگین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده، مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه همی گردید و نظر همی کرد.
سایر حکما از تاویل آن فرو ماندند مگر درویشی که به جای آورد و گفت : هنوز نگران است که ملکش با دگران است. "
(سعدی، گلستان، باب اول، حکایت دوم)

با طناب پوسیده ی کسی در چاه ، رفتن !

با ریسمان (طناب) پوسیده ی کسی در چاه رفتن
به قول و قسم فردی بدقول، به پشتیبانی فردی غیر قابل اعتماد یا به راهنمایی شخصی ناآگاه قوی دل شدن و خود را به مهلکه انداختن.
"حسنی هزار تا چاقو بسازد یکیش دسته ندارد، چرا من باید با طناب پوسیده او به چاه بروم؟ "

هر که نقش خویشتن بیند در آب ، برزگر باران و گازر آفتاب

پیرمردی بود دو تا دختر داشت که سال پیش آنها را شوهر داده بود. روزی از روزها خرش را از طویله بیرون کشید، سوار شد و به زنش گفت : هوای خانه را داشته باش من بروم سری به دخترها بزنم ببینم حال و روزشان از چه قرار است.
راه افتاد. رفت و رفت تا رسید به ده دختر اولی، در زد و بسم الله گفت و رفت تو، دید دختره تنها نشسته رو ایوان دارد دوک می ریسد. از دیدن هم خوشحال شدند روبوسی و چاق سلامتی کردند دختر پا شد دو تا گل آتش تو سمار حلبی انداخت یک استکان چای دم کرد گذاشت جلو پدره، پدره هم چپقی چاق کرد و خستگی راه را از تنش گرفت. بعد از حال و روز و کسب و کاسبی دامادش پرسید. دختر گفت: ای الحمدلله! امسال چند جریب زمین را به کمک هم شخم زده ایم و الان هم مرد من داره تخم می پاشد. اگر آسمان بخل نکند و این چند روزه دو سه تا باران حسابی بزند برای یکی دوسال کار و بارمان سکه است اگر هم نه که هیچ !
پدر گفت: انشالله که می بارد. خدا بزرگ است!
شامی یا ناهاری آنجا ماند و دامادش را هم دید و روز بعد خرش را سوار شد راهش را کشید رفت ده بعدی سراغ آن یکی دخترش. دم خانهء دامادش پیاده شد، در زد، بسم اللهی گفت و رفت تو ، دید دخترش نشسته زیر آفتاب دارد جوراب می بافد. از دیدن هم خوشحال شدند روبوسی و چاق سلامتی کردند و پیرمرد چای تمیز تازه دمی خورد و چپقی چاق کرد کشید و خستگی اش که در رفت از کسب و کار و حال و روز دامادش جویا شد، دختر گفت: ای بحمدلله! امسال به کمک هم بیست بیست و پنج تایی خشت زده ایم. اگر آسمان خودش را لوس نکند و یک چند روزی کونش را هم بکشد که خشت ها زیر باران وا نرود برای یکی دو سالی بارمان را بسته ایم. اگر هم نه که هیچ!
پیرمرد گفت: انشالله که نمی بارد. خدا بزرگ است!
به ده خودشان که برگشت، در جواب پیرزنش که از وضع و حال دخترها می پرسید گفت: والله چی بگم؟ زن، من به هر دوتاشان گفتم " خدا بزرگ است " اما توی راه که برمی گشتم، هر چی فکر کردم دیدم خدا فقط توی یک ده می تواند بزرگ باشد. در هر حال، حساب یکی از دخترهامان با کرام الکاتبین است !
(کتاب کوچه / ج.1. )

باد غبغب

باد به غبغب انداختن، قیافه ی مغرور، به خود گرفتن. گردن راست کردن و چانه تو دادن که سبب برجسته شدن غبغب می شود. قیافه ئی که خودپسندان به خود می گیرند.

ببین و نپرس !

ببین و نپرس ! (افعال امری معطوف : دیدن + پرسیدن) به مزاح، وقتی نام چیزی را از کسی می پرسند که پاسخ درستی نمی تواند بدهد، این را به عنوان نام آن چیز بر زبان می راند؛ بخصوص در پاسخ کودکان که کنجکاوند و مایلند نام همه چیز را بدانند :
- بابا این که دستته اسمش چیه ؟
- ببین و نپرس !!

باش تا صبح دولتت بدمد !

بیتی ست که دهخدا آن را از انوری دانسته (امثال و حکم. ج.1.ص.341. س.9) اما بسیاری منابع دیگر آن را بیتی از قطعات و مدایح کمال الدین اسماعیل اصفهانی معروف به خلاق المعانی شمرده اند که گویا روزگاری مردم به دیوانش تفال می زده اند. گویند چون آوازه ی قیام شاه عباس اول در اردوی پدرش سلطان محمد صفوی پیچید عاقبت کار او را از دیوان کمال الدین اسماعیل فالی گرفتند این قطعه آمد : آسمان، دوش، با خرد می گفت که به نزدیک ما چنین خبر است که بگیرد به تیغ چون خورشید هر چه خورشید را بر آن گذر است خردش گفت : تو چه پنداری ؟ عرصه ی ملک او نه این قدر است : باش تا صبح دولتش بدمد کاین هنوز از نتایج سحر است ! و این بیت آخر از همان روزگار بر زبان ها افتاد. به رغم قرن ها سوء استفاده یی که متملقان و کاسه لیسان از این بیت برای چاپلوسی های نوکر منشانه ی خود و تحمیق هر چه بیشتر ولی نعمت های بی سر و پایشان کرده اند، تود ه ی مردم غالباً مدخل را به مزاح یا به ریشخند می آورند، در شمار مترادفات " نشاشیدی شب دراز است " " حالا کجایش را دیده ای ؟ " هنوز سر گنده زیر لحاف است " " نیم ذرع دیگرش در خانه است " .....