بار شیشه داشتن
توجیه ریشخند آمیز حرکتی آهسته و یا بیش از حد محتاطانه است که گاه به صورت کنایه ای مطرح می شود، گاه به شکل سوالی اعتراض آمیز : نادرکه می دونی، همیشه همین جوریه انگار بار شیشه داره ! شما چرا اینجوری راه می آیید؟ مگه بار شیشه دارین ؟ مترادف : عروس بردن (مگه عروس می برین ؟!) سر پدر را بردن ( مگه سر پدرت رو می بری ؟!! )
باید دخو خبر کرد !
دخو همان دهخداست، در تداول قزوینی ها، به معنی کدخدا و رئیس و کلانتر. و در لطایف منسوب به آن شهر، مردی است مظهر سادگی و در عین حال « خود دانا پنداری » که از کوشش برای مشکلات خلایق دریغ نمی کند اما استدلال های و استنتاجات اگر سبب پیچیده تر شدن مشکلی نشود باری هرگز گرهی از آن نمی گشاید. لطایف بی شماری به دخو نسبت می دهند که از آن جمله است : قزوینیان، بیرون شهر، بر گذرگاه کاروان ها کاردی یافتند، چیزی که تا بدان هنگام ندیده بودند. هر چه اندیشیدند نتوانستند بدانند که چیست و به چه کار می آید، و سرانجام حل مشکل را دست در دامن دخو زدند. نگاهی در آن کرد و خندید و گفت : مردم نادان ! این که پرسیدن ندارد، بچه ی اره است، هنوز دندان در نیاورده . گاوی سر در خمره کرد و گرفتار شد. هر چه کردند از خمره نجاتش دهند نتوانستند. التجا به دخو آوردند. گفت : اول باید سر گاو را ببرید. بریدند. گفت : حالا خمره را بشکنید. سر گاو به راحتی بیرون می آید !! قزوینیان نخستین بار بود که وزغ می دیدند. نزد دخو بردندش که چیست ؟ چون گاه جانور قوری می کرد، گفت : والله از بلبلش که بلبل است. حالا، یا لندوک است پَر در نیاورده یا پیر است پر ریزانده !!
باشه طلبت !
- می شه برای دو سه روز دو چرخه ات رو به من بدهی ؟
- باشه طلبت !!
بچه ی یکی یک دانه ، یا خل می شود یا دیوانه !!
از آنجا که بیش از حد مورد نوازش و مراقبت پدر و مادر است و به جای جدی گرفتن امر تعلیم و تربیت وی تنها به ارضای خاطر و برآوردن خواست هایش می کوشند، معمولاً ابله و متکی به غیر بار می آید. گاهی هم به صورت : یکی یه دونه ، خل و دیوونه هم به کار می برند.
باقلا کاشتم که قاتق نانم بشه، قاتل جانم شد !
مترادف : بچه ی سر راهی برداشتم پسرم بشه ، آقا بالاسرم شد ! (ترتیزک هم به جای کلمه ی باقلا به کار می برند ) ( قاتق نیز کلمه ای ست ترکی، که در فارسی به وزن قاتل آمده به معنی نانخورش، و هر چیز که با نان خورند.
بازی بازی کردن
« بازی بازی نکن، درست غذایت را بخور »
بال بال زدن !
کوشش و جهد بی ثمر نشان دادن. ضمناً تعبیر با احساس همدردی گوینده همراه است، چنانکه گویی از پرنده ی مجروحی سخن می رود : طفلکی بچه برای دیدن مادرش بال بال می زند ! مترادف : بال و پر زدن ، پر و بال زدن ، پر پر زدن .
باریک شدن در ...
« خوب که توی آدم ها باریک بشوی می بینی باطنشان چیز دیگری ست » به دقت فوق العاده موضوعی را مورد توجه قرار دادن و در آن تفحص کردن: « تازگی ها خیلی توی کارهای من باریک می شوی ! » مترادف : توی نخ چیزی رفتن .
بد مسّب (به فتح میم و سین)
دشنام گونه ایست، هر چند که گاه در وصف مثبت نز به کار می رود : " بدمسّب ، رضا ، تاری می زنه که بیا و تماشا کن ! " آن را برای جاندار و بی جان و جامد و مایع یکسان به کار می برند : " این تقی بدمسّب چه زخم زبونی به آدم می زنه ! " " بد مسّب ماشین، درست سر گردنه بازیش گرفت " ...
باران جوشید، ترک ها را پوشید !
با پا راه بری کفشت پاره می شه، با سر، کلاهت !
در این طریق، به هر حال جز زیان و ضرر هیچ به دست نمی آید.
با پول، روی سبیل شاه می شه نقاره زد !
مترادف : زور یک مرد چه خواهی؟ زر یک مُرده بیار !
با تن ها باش و تنها باش !
دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد سعادت آن کسی دارد که از تن ها بپرهیزد !!
باز جای شکرش باقیه !
بلا یا خطر یا زیان رسیده، می توانست از این هم ویرانگرتر باشد.
باشِ لیلی
لیلی به مجنون گفت : باش تا بیایم ! و مجنون تا آخر عمر، به انتظار او ماند ! باش لیلی = همچون باشی که لیلی به مجنون گفت و کنایه از معطلی و سرگردانی بی نتیجه است : « بیخود وقتمان را به انتظار محمود، تلف می کنیم. ما را توی باش لیلی، گذاشته و رفته !»
بد عادت شدن
« این قدر بچه را بغل نگیر، بد عادت می شه، دیگه سر جایش آرام نمی گیره » « بس که بادمجان دور قاب چین ها بهش بله قربان بله قربان گفته اند بد عادت شده، خیال می کنه هر مهملی بگه باید تصدیق کنند »
با خرس توی جوال رفتن
در مبارزه با دیگران رعایت جوانمردی و انصاف نمی کند . در گذشته ، یکی از طرق شکنجه این بود که متهم را با خرسی در جوال کرده چوب به خرس می زدند و حیوان که از فرط درد به خشم می آمد شخصی را که با او در جوال بود مورد آزار قرار می داد. اصطلاح از آن جا ریشه گرفته است ... با چنین خرسی به فرمان تو رفتم در جوال ور نه سودایم دماغ این تماشاها نداشت !!
بچه ننه
کسی که در برابر ناملایمات ضعف نشان می دهد و محتاج تسلا و یا قوت قلب گرفتن از دیگران است. دقیقاً به معنای کسی است که زیر حمایت و توجه دیگران بزرگ شده و قدرت مقابله با تلخی های زندگی را ندارد. کسی که چون از بچگی مورد ناز و نوازش مادر و پدر خود بوده و در برابر خواسته هایش ضعف نشان داده اند، پر توقع و لوس و از خود راضی بار آمده است.
بچه ی شهر
شهرنشین. در مقابل بچه ی ده و بچه ی دهات، به معنی تربیت یافته و هوشمند و آداب دان به کار می رود.
بگذار جا کند، ببین چه ها کند !
خوی و خصلت شریرانه ی بعضی افراد تنها وقتی آشکار می شود که پایگاه خود را مستحکم کرده به قدرت دست یافته باشند !
بشنو و باور نکن !
خسیسی به حمالی گفت : صندوقی را که در آن کالای شیشه ای بود به بالاخانه ای ببرد و به جای مزد، از او سه نصیحت بشنود. حمال پذیرفت. چون یک سوم راه طی شد، گفت : نصیحت اول را بگو ! گفت : اگر کسی در آمد که نقد به از نسیه است، بشنو و باور نکن ! چون دو سوم راه طی شد، حمال گفت : نصیحت دوم را بگو ! گفت : اگر کسی در آمد که پول سیاه به از سکه ی سیم است، بشنو و باور نکن ! چون به آخر پلکان رسیدند گفت : نصیحت سوم را بگو ! گفت : اگر کسی در آمد که نخودآب به از چلوکباب است، بشنو و باور نکن ! حمال ناگهان صندوق را از فراز پلکان به زیر افکند و گفت : اگر کسی در آمد که در این صندوق چیزی سالم مانده است، بشنو و باور نکن !
پ
پشت تاپو بار اومده !
از پیش افتاده ترین آداب اجتماعی بی خبر بودن.
مترادف : پشت کوه بار آمدن
باران دیدن و ترک ها هم آمدن ( هم رفتن ) !
به اصطلاح، چاله چوله ها را هموار کردن : اگه این طلب سوخته شده را بتوانیم وصول کنیم، شب عیدی بارانی می بینیم و یک خرده ترک هایمان همی می ره . - کنایه ای ست از پدیدار شدن مجدد فرصت طلبان سود جوی که پیش از دیگران به سیلی خوردگان روزگار پشت می کنند، به گرد خانواده ای گرفتار که اکنون از آن بوی گشایشی به مشام آمده یا امیر و وزیری معزول که دیگر بار به کاخ قدرت فرا خوانده شده است ! - منشا تعبیر، اندود کاهگل پشت بام های مناطق کویری ست که خشکی کامل سبب ترکیدن آن می شود و اندک رطوبتی باعث به هم آمدن آن ترکیدگی ها.
پوست باز کرده
سخنی به صراحت، و نه به کنایه یا در پرده : بگذار پوست باز کرده بهت بگم : مهدی برای تو شوهر نمی شه !! مترادف : رک و پوست کنده ، بی تعارف ، بی پرده ، رو راست
پیش بچه بذاری قهر می کنه !
بسیار ناچیز و اندک است. گاه آن را در مفهوم مخالف به کار می برند ،
مثلاً : -رضا فقط در یک شب سیصد هزار تومان باخته. - چیزی نیست پیش بچه بگذاری ، قهر می کنه !!
ت
تخم مرغ دزد، شتر دزد می شه
آخر، تخم مرغ دزد، شتر دزد می شود !
پسرك خردسالی از مرغدانی همسايه تخم مرغی می دزدد و مادرش كه زنی تهيدست و نادان است او را به اين كار تشويق می كند. پسرك به تدريج از سرقت تخم مرغ به سرقت مرغ و خروس و بره و بوقلمون اهل محل می پردازد و همچنان كه سنين عمرش بيشتر می شود دست به سرقت های بزرگ تری می زند تا آن كه سرانجام به كاروانی حمله می برد و شتری را كه حامل جواهرات پادشاه بوده می ربايد و دستگير می شود و به فرمان پادشاه می برند كه در ميدان شهر به دارش زنند. چشم پسر به مادر پيرش می افتد كه اشك ريزان كنار ميدان ايستاده و با مشاهدهء او از جلاد درخواست می كند كه بگذارد پيش از اجرای حكم، زبان مادرش را به عنوان وداع ببوسد. با خواهش او موافقت می شود اما هنگامی كه مادر، زبانش را بيرون می آورد محكوم، با يك فشار دندان های خود، آن را قطع می كند ! چون علت اين عمل را جويا می شوند می گويد : هر چه بر سر من می رود از اين زبان است. بار اولی كه تخم مرغی از خانهء همسايه دزديدم اگر زبان مادرم به جای تشويق و تحسين من ، قبح عملم را متذكر شده بود كارم از تخم مرغ دزدی به دزديدن شتر خزانهء پادشاه نمی كشيد و امروز طناب دار به گردنم نمی افتاد ...
کتاب کوچه ج.1.
تنبل نرو به سایه ، سایه خودش میایه !
تنبل نرو به سايه
سايه خودش ميايه !
در تقبيح تنبل ها می آورند كه تنبلی خود را به پاسخ های حكيمانه توجيه می كنند.
خوشبخت آن كه كره خر آمد، الاغ رفت !!
شخص فهميده و حساس، رنگ آسايش و نيك بختی را نمی بيند. خوشبختی از آن كسانی ست كه نه حس می كنند و نه در می يابند.
مترادف آن : هر كه فهميد مرد، هر كه نفهميد برد !
تا می روی بگویی خر نیستم، از گوش تا دم بارت کرده اند !
روباهی را دیدند فرار می کند، سبب پرسیدند، گفت : شنیده ام الاغ ها را به سخره می گیرند ! گفتند : تو که الاغ نیستی. گفت : اگر مرا بگیرند، تا ثابت کنم الاغ نیستم، از گوش تا دم بارم کرده اند !!
ج
جهود بازی !
1. لئامت را از حد گذراندن 2. تظاهر به مظلومیت (مترادف : موش مردگی) 3. با تظاهر به ترس و وحشت، جیغ و فریادی بسیار به راه انداختن 4. ظلم کردن و مظلوم وانمودن. اشاره به حکایت آن جهود است که مسلمانی را می زد و فریاد می کشید : مسلمون! چرا می زنی ؟!! 5. با سر و صدا و جیغ و داد بیش از حد، حریف را از میدان به در کردن. (مترادف : کولی گری، کولی بازی)
جا تر است و بچه نیست !
چ
چاچول بازی !
تردستی در فریب دادن این و آن
چشم بترس نداشتن
سخت بی پروا بودن . مترادف : سر نترس داشتن
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}