پرسشها و شبهات عاشورایی(3)

نويسنده: سید امیرحسین کامرانی راد

آيا قمه‏زنى جايز است؟

امام‏راحل ، آيت الله العظمى خامنه‏اى و آيت الله العظمى‏فاضل: با توجه به اينكه قمه‏زدن در زمان حاضر، به علت عدم قابليت پذيرش و نداشتن هيچ گونه توجيه قابل فهم، باعث وهن و بدنام شدن مذهب مى‏شود، بايد از آن خوددارى گردد.(1)
آيت الله العظمى‏مكارم: عزادارى خامس آل عبا از مهم‏ترين شعائر دينى و رمز بقاى تشيع مى‏باشد ولى بر عزاداران عزيز لازم است از كارهايى كه موجب وهن مذهب مى‏گردد و يا آسيبى به بدن آنها وارد مى‏كند، خوددارى كنند.(2)
آيت الله العظمى‏نورى: قمه‏زنى اشكال دارد.(3)
آيت الله العظمى‏تبريزى: عزادارى خامس آل عبا از مهم‏ترين شعائر دينى و رمز بقاى تشيع مى‏باشد ولى بر عزاداران عزيز لازم است از كارهايى كه موجب وهن مذهب و سوء استفاده دشمنان اسلام و اهل بيت )ع( مى‏شود، اجتناب كنند.(4)

پي نوشت :

(1) امام‏خمينى)رحمت الله عليه(، استفتاءات، ج 3، سؤالات متفرقه، س 37 آيت الله العظمى‏خامنه‏اى، اجوبة الاستفتاءات، س 1461 آيت الله العظمى‏فاضل، جامع‏المسائل، ج، س 1 .2173
(2) پایگاه آيت الله العظمى‏مكارم، www.makaremshirazi.org قمه زنى.
(3) آيت الله العظمى‏نورى، استفتاءات، ج 2، س 597.
(4) آيت الله العظمى تبريزى، استفتاءات، س 2003 و 2012 و 2014.

همه كارهاى امام حسين(علیه السلام) در روز عاشورا عاشقانه بود نه عاقلانه، آيا اين بدان معنا است كه كارهاى آن حضرت مخالف عقل بود؟

درون انسان بين رذايل و فضايل اخلاقى درگيرى هميشگى وجوددارد كه معمولا آن را «جهاد اكبر» مى‏خوانند در حالى كه «جهاد اوسط» است.
انسان وقتى مى‏كوشد برابر عقل كار كند و از هوس و معصيت دورى جويد، در جهاد اوسط است. او مى‏خواهد عاقل باشد از اين مرحله به بعد نوبت «جهاد اكبر» مى‏رسد كه جهاد بين عقل و عشق، حكمت و عرفان و معقول و مشهود است.
در اين جهاد عقل، براساس براهين، مفاهيم را به رسميت مى‏شناسد و برهان اقامه مى‏كند و به نتيجه مى‏رسد اما عشق هرگز به مفهوم (علم حصولى) بسنده نكرده، خود حقيقت و علم حضورى را مى‏طلبد و مى‏خواهد آ نچه فهميده با جان بيابد و مشاهده كند.
بنابراين از اين به بعد، بين عقل و عشق نزاع مى‏افتد و جهاد اكبر شروع مى‏شود. البته نقصى در كار نيست و هر دو حق به شمار مى‏آيند منتها يكى حق است و ديگرى احق يكى خوب است و يكى خوب‏تر يكى كمال است و ديگرى اكمل. بنابراين كارهاى اولياى الهى بر اساس عشق است. امام صادق (ع) فرمود: «افضل الناس من عشق العبادة».(1) اين كسى است كه مزه عبادت را بچشد و حقايق بهشت و جهنم را ببيند.
عقل با برهان اثبات مى‏كند كه بهشت و جهنمى هست. عشق مى‏گويد: من مى‏خواهم بهشت و جهنم را ببينم. آن كه دليل و برهان اقامه مى‏كند و معاد و بهشت و ميزان و ما نند آن را حق مى‏شمارد، عاقل است ولى آن كه در پى ديدن بهشت و جهنم است، عاشق است.
كارهاى سيد الشهدا (ع) عاشقانه بود. عشق فوق عقل است، نه دون عقل. يك وقت گفته مى‏شود: فلان كار عاقلانه نيست يعنى، بر اساس وهم و خيال است ولى گاه گفته مى‏شود: نه تنها عاقلانه است بلكه بالاتر از آن، عاشقانه است يعنى، آنچه فهميده با درون خود يافته است.
آنجا كه انسان حقيقت را مى‏يابد و برابر شهود عاشقانه حركت مى‏كند، عقل نقش ندارد. اين نقش نداشتن بدان سبب است كه نور عقل، تحت الشعاع نورى قوى‏تر قرار گرفته است نه بدان علت كه نورش خاموش شده است و نور ندارد:
عقل دو وقت از كار مى‏افتد و فعل انسان برابر عقل نيست:
1. وقتى انسان گرفتار غضب يا شهوت مى‏شود و به معصيت مبتلا مى‏گردد. اينجا كار عاقلانه نيست و سفيهانه است. اين مثل آن است كه ماه دچار خسوف شود و تاريك گردد. در اين حال عقل نور ندارد. عقل انسان معصيت كار، مانند ماه منخسف است. اينكه حضرت على (ع) مى‏فرمايد: «كم من عقل اسير تحت هوى امير»، اشاره به همين مطلب است.
2. عقل نور دارد ولى كارآيى ندارد و آن وقتى است كه تحت الشعاع نور قوى‏تر قرار مى‏گيرد مثل اينكه ستارگان در روز كارآيى ندارند. اين كار آمد نبودن، بدان علت است كه تحت الشعاع نور خورشيدند كه فضا را روشن كرده است نه به سبب تاريكى و بى‏نور بودن‏شان. كسى كه عاشق شد، عقل دارد و عقلش هم كار مى‏كند و نور دارد ولى نور عقل تحت الشعاع نور عشق است.
جريان امام حسين (ع) در كربلا از اين نوع بود يعنى، نه تنها عاقلانه بود بلكه بالاتر و برتر از آن عاشقانه هم بود.

پي نوشت :

(1) اصول كافى، ج 2.

رأس مبارك امام حسين(علیه السلام) در كجا مدفون شد؟

درباره محلّ دفن سر مبارك امام حسين (ع) به خصوص و سرهاى ديگر شهداى كربلا به صورت عموم، در كتاب‏هاى تاريخى شيعه و اهل سنّت و نيز منابع روايى شيعه اختلاف فراوانى مشاهده مى‏شود. البته اقوال نقل شده نياز به بررسى دارد اما هم اكنون مشهورترين قول- كه مورد قبول جامعه شيعى قرار گرفته- آن است كه سر مبارك پس از چندى به بدن ملحق شد و در سرزمين كربلا مدفون گرديد.
براى آگاهى بيشتر به بيان اين اقوال مى‏پردازيم:
اين نظر ديدگاه مشهور بين علماى شيعه است و علامه مجلسى (ره) به اين شهرت اشاره كرده است.(1)
شيخ صدوق (ره) با نقل روايتى، الحاق سر به بدن در كربلا را از قول فاطمه دختر على (ع) و خواهر امام حسين (ع) نقل كرده است.(2) اما درباره كيفيت و چگونگى الحاق ديدگاه‏هاى مختلفى ابراز شده است.
برخى همانند سيدبن طاووس آن را امرى الهى مى‏داند كه خداوند با قدرت خود و به صورت معجزه انجام داده است. وى از چون و چرا درباره آن نهى كرده است.(3)
برخى ديگر چنين گفته‏اند: امام سجاد (ع) در بازگشت در روز اربعين(4) يا روزى غير از آن، سر را در كربلا در كنار بدن دفن كرد.(5)
اما اينكه آيا دقيقاً سر به بدن ملحق شد و يا در كنار ضريح و در نزديكى بدن دفن شد، عبارت روشنى در دست نيست و در اينجا نيز سيد بن طاووس چون و چرا را نهى كرده است.(6)
عده‏اى گفته‏اند: پس از آنكه سر را در زمان يزيد سه روز به دروازه دمشق آويزان كردند، پايين آورده و آن را در گنجينه‏اى از گنجينه‏هاى حكومتى گذاشتند و تا زمان سليمان بن عبدالملك در آنجا بود. سپس وى آن را بيرون آورده و پس از تكفين، آن را در گورستان مسلمانان در دمشق دفن كرد. پس از آن جانشين وى عمر بن عبدالعزيز (حكومت 99 تا 101 ق) آن را از گورستان درآورده و معلوم نشد كه با آن چه كرد اما با توجه به تقيد او به ظواهر شريعت، به احتمال فراوان آن را به كربلا فرستاده است.(7)
در پايان متذكّر مى‏شويم كه برخى از دانشمندان اهل سنّت مانند شبراوى، شبلنجى و سبط ابن حويزى نيز اجمالًا پذيرفته‏اند كه سر در كربلا دفن شده است.(8)
از عبارت علّامه مجلسى (ره) و نيز با پژوهش در روايات چنين به دست مى‏آيد كه رأس مبارك در نجف اشرف و در كنار قبر حضرت على (ع) دفن شده است.(9) رواياتى همانند سلام دادن امام صادق (ع) به همراه فرزندش اسماعيل، بر امام حسين (ع)- پس از نماز خواندن بر جدشان حضرت على (ع) در نجف- به صراحت و روشنى وجود سر را در نجف تا زمان امام صادق (ع) ثابت مى‏داند.(10)
روايات ديگرى نيز همين مطلب را تأييد مى‏كند به گونه‏اى كه حتى در كتاب‏هاى شيعه، زيارتى براى سر امام (ع) در نزد قبر امام على (ع) نقل شده است.(11)
درباره كيفيت انتقال سر به اين مكان، از قول امام صادق (ع) چنين نقل شده است: يكى از دوستداران اهل بيت (ع) در شام آن را سرقت كرد و به كنار قبر حضرت على (ع) آورد.(12) البته اشكال اين ديدگاه آن است كه قبر حضرت على (ع) تا زمان امام صادق (ع) براى همگان شناخته شده نبود.
در روايتى ديگر آمده است: پس از آنكه سر مدّتى در دمشق بود، به كوفه نزد ابن زياد برگردانده شد و او از ترس شورش مردم، دستور داد كه آن را از كوفه خارج كرده و در نزد قبر حضرت على (ع) دفن كنند.(13) اشكال ديدگاه قبلى به اين ديدگاه نيز وارد است.
سبط ابن جوزى اين ديدگاه را ابراز كرده و گفته است: عمرو بن حريث مخزومى آن را از ابن زياد گرفت و پس از غسل، تكفين و خوشبو كردن، سر را در خانه خود دفن كرد.(14)
ابن سعد صاحب طبقات الكبرى اين ديدگاه را پذيرفته و چنين بيان كرده است: يزيد سر را براى عمرو بن سعيد حاكم مدينه فرستاد و او پس از تكفين، آن را در قبرستان بقيع در كنار قبر مادرش فاطمه (س) دفن كرد.(15)
اين ديدگاه به وسيله تعدادى ديگر از دانشمندان اهل سنّت (مانند خوارزمى، در مقتل الحسين (ع) و ابن عماد حنبلى در شذرات الذهب) پذيرفته شده است.(16) اشكال مهم اين ديدگاه آن است كه قبر حضرت فاطمه (س) معلوم نبوده تا در
كنار آن دفن شود.
شايد بتوان گفت: بيشترين گزارش‏هاى اهل سنّت، حكايت از دفن سر در شام مى‏كند كه معتقدان به اين ديدگاه نيز در ميان خود اختلاف داشته و اقوال مختلفى ابراز كرده‏اند همچون:
الف. در كنار دروازه فراديس كه بعدها مسجد الرأس در آن ساخته شد
ب. در باغى در كنار مسجد جامع اموى
ج. در دارالاماره
د. در گورستانى در دمشق
ه. در كنار دروازه توما.(17)
رقّه شهرى در كنار فرات بوده كه گفته شده است: يزيد سر امام (ع) را براى آل ابى محيط- خويشان عثمان كه در آن زمان در اين شهر ساكن بودند- فرستاد و آنها، آن را در خانه‏اى دفن كردند كه بعدها آن خانه به مسجد تبديل شد.(18)
نقل شده است: خلفاى فاطمى- كه از آغاز نيمه دوم قرن چهارم تا آغاز نيمه دوم قرن هفتم در مصر حكم مى‏راندند و پيرو مذهب شيعى اسماعيلى بودند- سر مبارك امام حسين (ع) را از دروازه فراديس شام، به عسقلان و سپس به قاهره منتقل كردند و بر آن مقبره معروف به تاج الحسين (ع) را پس از سال 500 بنا كردند.(19)
مقريزى سال دقيق انتقال سر از عسقلان به قاهره را سال 548 دانسته و گفته است: هنگام بيرون آوردن سر از عسقلان چنين مشاهده شد كه خون آن هنوز تازه و نخشكيده است و بويى همچون مشك از آن به مشام مى‏رسد.(20) علامه سيدمحسن امين عاملى (از دانشمندان معاصر شيعه) پس از نقل انتقال سر از عسقلان به مصر مى‏گويد: «در محلّ دفن سر بارگاه بزرگى ساختند و در كنار آن نيز مسجدى بزرگ بنا كردند. من در سال 1321 ق آنجا را زيارت كرده و مردان و زنان زيادى را در حال زيارت و تضرع در آن مكان ديدم. سپس مى‏گويد: شكى در انتقال سرى از عسقلان به مصر وجود ندارد اما اينكه آن سر از آن امام (ع) يا شخص ديگرى بوده، جاى شك است(21)
علامه مجلسى (ره) نيز به نقل از گروهى از مصريان، به وجود بارگاهى عظيم در مصر با نام «مشهد الكريم» اشاره مى‏كند.(22)

پي نوشت :

(1) بحارالانوار، ج 45، ص 145.
(2) همان، ج 45، ص 140) به نقل از: امالى صدوق، ص 231).
(3) سيدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 588.
(4) شهيد قاضى طباطبايى، تحقيق درباره اولين اربعين حضرت سيدالشهداء، ج 3، ص 304.
(5) لهوف، ص 232. البته با صراحت نام امام سجاد) ع (را نمى‏آورد.
(6) اقبال الاعمال، ص 885.
(7) امينى، محمدامين، مع الركب الحسينى، ج 6، ص 324 به نقل از: مقتل الخوارزمى، ج 2، ص 75.
(8) همان، ص 324 و 325.
(9) بحارالانوار، ج 45، ص 145.
(10) همان، ج 45، ص 178 به نقل از: كامل الزيارات، ص 34 و كافى، ج 4، ص 571.
(11) همان، ص 178 و ر. ك: مع الركب الحسينى، ج 6، ص 325- 328.
(12) بحارالانوار، ج 45، ص 145.
(13) همان، ص 178.
(14) تذكرة الخواص، ص 259 به نقل از: مع الركب الحسينى، ص 329.
(15) ابن سعد، طبقات، ج 5، ص 112.
(16) مع الركب الحسينى، ج 6، ص 330 و 331.
(17) مع الركب الحسينى، ج 6، ص 331- 335.
(18) همان، ص 334 به نقل از: تذكرة الخواص، ص 265.
(19) البداية و النهاية، ج 8، ص 205.
(20) مع الركب الحسينى، ج 6، ص 337.
(21) امين عاملى، سيدمحسن، لو اعج الاشجان فى مقتل الحسين) ع (، ص 250.
(22) بحارالانوار، ج 45، ص 144.

مقصود امام حسين(علیه السلام) از اين جمله «من براى امر به معروف و نهى از منكر قيام كردم» چيست؟

اين سخن، جايگاه اساسى و اصلى امر به معروف و نهى از منكر را نشان مى‏دهد.
امام حسين (ع) با اين عبارت، مى‏خواهند نقش محورى امر به معروف و نهى از منكر را نشان دهند به گونه‏اى كه هدف نهايى قيام خويش را تحقق اين امر مى‏دانند. اگر توجهى به جايگاه اصيل امر به معروف و نهى از منكر شود، مقصود حضرت از اين سخن روشن‏تر خواهد شد.
اصل «امر به معروف و نهى از منكر» در تمامى اديان ابراهيمى مطرح و وظيفه تمامى پيامبران، رسولان، ائمه (ع) و مؤمنان مى‏باشد. اين مسأله يك وظيفه شرعى و فقهى صرف نيست بلكه ملاك، معيار و در واقع علت فرستادن رسولان الهى است زيرا عالم مادى، عالم اختلاط خوبى‏ها و بدى‏ها، حق و باطل، خوش‏آيندها و بدآيندها، ظلمت و نور، فضايل و رذايل است و اين امور گاهى چنان درهم تنيده مى‏شوند كه شناخت آنها و سپس تأسى و عمل به آن، دشوار مى‏گردد. اديان الهى با شناساندن معروف و منكر و در واقع خوب و بد، حق و باطل، ظلمت و نور، فضايل و رذايل به انسان‏ها و به دنبال آن دستور به انجام معروف‏ها و بازداشتن از منكرها، هدايت الهى را به آدمى مى‏آموزند و او را به صراط مستقيم رهنمون مى‏شوند.
رسول خدا (ص) درباره اهميت و جايگاه ويژه امر به معروف و نهى از منكر مى‏فرمايد: «كسى كه امر به معروف و نهى از منكر كند، جانشين خدا در روى زمين و جانشين كتاب خدا و جانشين رسول خداست».(1)
و حضرت على (ع) فرموده‏اند: «قوام شريعت [دين‏] امر به معروف و نهى از منكر است».(2)
قرآن كريم ويژگى «امر به معروف و نهى از منكر» را در مؤمنان، بر اقامه نماز و دادن زكات و اطاعت از خدا و رسولش مقدم مى‏دارد.(3)
امام باقر (ع) نيز در حديثى مى‏فرمايد: «امر به معروف و نهى از منكر راه پيامبران است. برنامه افراد صالح و شايسته است. واجبى است كه ساير واجبات در گرو آن اقامه مى‏شوند. امنيت راه‏ها در سايه آن حاصل مى‏شود. حليت كسب‏ها به سبب آن است. در سايه امر به معروف و نهى از منكر است كه دشمنان را به رعايت انصاف وادار مى‏سازد، كارها در سايه امر به معروف و نهى از منكر به سامان مى‏رسد».(4)
بنابراين، اصل امر به معروف و نهى از منكر مخصوص امام حسين (ع) نيست بلكه وظيفه تمامى پيامبران، رسولان، امامان، صالحان و مؤمنان مى‏باشد. اما از آنجا كه معروف و منكر در زمان سيدالشهداء (ع) بشدت مختلط گرديده و از سوى ديگر منكر در تمامى ابعاد، رايج شده بود و معروف در تمام ساحت‏هايش متروك مانده بود و اين وضعيت منجر به خاموشى دين اسلام و فراموشى سنت نبوى و علوى گشته بود اباعبدالله (ع)، اعتراض به وضع موجود و احياى سيره رسول خدا (ص) و دين اسلام و دفاع از آن را تنها در سايه امر به معروف و نهى از منكر محقق مى‏دانست. به همين دليل آن حضرت هدف از قيام خويش را اصلاح جامعه به وسيله امر به معروف و نهى از منكر بيان مى‏كرد: «انى لم اخرج اشرا و لابطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى (ص) اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر».(5)

پي نوشت :

(1) ميزان الحكمة، ج 3، ص 80.
(2) غرر الحكم، ج 2، ص 400.
(3) نگا: توبه، آيه 7.
(4) نگا: اصول كافى، ج 5، ح 1، ص 55.
(5) بحارالانوار، ج 44، باب 37، ح 2.

به چه دليل و با كدامين توجيه منطقى، امام حسين(علیه السلام) به هيچ وجه حاضر نبود، ولو از روى مصلحت با يزيد بيعت كند؟

نخست بايد دانست هر تصميم تاريخ‏ساز، در يك موقعيت حساس و در پى مجموعه‏اى از علل و حوادثى اتخاذ مى‏شود كه طرفين منتظر چنين فرصتى از قبل بوده‏اند.
زاويه انحراف از سنت نبوى و عدالت علوى، از زمان گذشته آغاز شده بود اما با ظاهرفريبى روند خود را ادامه مى‏داد. اهل‏بيت (ع) و صحابه پاك- همچون سلمان، ابوذر، عمار و- در هر فرصتى به ابراز حق و آگاه كردن مردم مى‏پرداختند. اما نقطه‏اى از تاريخ فرا مى‏رسد كه طرفين احساس مى‏كنند، بايد حرف آخر را بزنند و كار را يكسره كنند. پس از درگذشت معاويه و روى كار آمدن يزيد، چنين موقعيتى ظاهر شد. از يك سو يزيد منكر همه چيز شد و اعلام كرد:
‏«بنى‏هاشم با حكومت بازى‏كردند و هيچ خبرى از آسمان نيامد و هيچ وحيى نازل نشد».
او تصميم قاطع گرفته بود كه با تهديد و يا قتل، اجازه هيچ گونه فعاليت را به ديگران ندهد به طورى كه قبل از انتشار خبر مرگ معاويه سعى داشت از امام حسين (ع)، عبدالله بن زبير و عبد الله بن عمر بيعت بگيرد حتى با تهديد به قتل. اينجا بود كه امام حسين (ع) نيز بايد تصميم جدى خود را بگيرد. هنر آن حضرت در اين بود كه «حقانيت» خود را با پاسخ به دعوت كوفيان، با تدبير و «عقلانيت» پيش برد به گونه‏اى كه بر همگان اتمام حجت شد و نهضت خود را با «مظلوميت» آميخته كرد تا چهره ظالمان هر چه منفورتر در طول تاريخ باقى بماند و قابل محو شدن و كم رنگ شدن نباشد. لذا اين رنگ الهى تنها با «شهادت و اسارت» جاودانه ماند.
از ديدگاه امام حسين (ع)- كه آيينه وحى است و در خانه وحى و محل رفت و آمد فرشتگان الهى است- امامت و رهبرى امت اسلامى صلاحيت‏هايى را مى‏طلبد كه يزيد و هر كس كه مثل يزيد فاقد آن بوده است. امام حسين (ع) مى‏فرمود: «ما الإْمام الا الْعامل بالْكتاب و الْقائم بالْقسْط بدين الْحق و الْحابس نفسه‏على ذات اللّه».
وقتى وليد استاندار مدينه طيبه، امام حسين (ع) را به سوى استاندارى دعوت كرد و خبر مرگ معاويه را به آن حضرت داد و نامه‏اى را كه يزيد براى گرفتن بيعت به او نوشته بود قرائت كرد(2) امام در پاسخش فرمود: اينكه من در پنهانى و خلوت بيعت كنم، براى تو كافى نخواهد بود مگر آنكه آشكارا بيعت كنم و مردم آگاه شوند. وليد گفت: آرى فرمود: تا بامداد صبر كن و در اين موضوع تصميم بگير
مروان گفت: به خدا سوگند اگر حسين در اين ساعت بيعت نكند و از تو جدا شود، ديگر بر او قدرت نخواهى يافت. او را حبس كن و نگذار از اينجا خارج شود مگر آنكه بيعت كند يا گردنش را بزن
امام حسين (ع) فرمود: واى بر تو اى پسر زرقاء آيا تو امر مى‏كنى به كشتن من؟ دروغ گفتى و پستى كردى. سپس روى به وليد كرد و فرمود:
«اى امير ما خاندان نبوت و معدن رسالتيم. محل آمد و شد فرشتگان و محل فرود رحمت خدا هستيم. خدا با ما (فيض وجود را) آغاز كرده و با ما به پايان مى‏رساند. يزيد فاسق، فاجر، شرابخوار، قاتل بى گناهان و متجاهر به فسق و فجور است. كسى مانند من با مثل او بيعت نكند ولى بامدادان خواهيم ديد كه كدام يك از ما سزاوار و شايسته بيعت و خلافت است».
وقتى امام (ع) از نزد وليد بيرون رفت، مروان گفت: خلاف گفته من كردى به خدا ديگر چنين فرصتى به دست تو نخواهد افتاد. وليد گفت: واى بر تو تو به من مى‏گويى دين و دنياى خود را از دست بدهم به خدا سوگند دوست ندارم كه مالك دنيا باشم و حسين را كشته باشم. سبحان الله آيا حسين را بكشم براى اينكه مى‏گويد: من بيعت نمى‏كنم به خدا كسى كه خدا را به خون حسين ملاقات كند، ميزان عملش سبك است و خدا روز قيامت به او نظر نمى‏كند و به او رحمت ننمايد و براى او عذابى دردناك هست(3)
اين فراز از تاريخ، امام حسين (ع) براى درك علّت قيام و خوددارى آن حضرت از بيعت و تعيين هدف و مبدأ آن امام شهيد، بسيار حساس و مهم است زيرا مواردى را يادآور شده كه هر يك براى ردّ بيعت و وجوب قيام كافى است.
مواردى كه امام حسين ( ع) مستند و دليل امتناع از بيعت و تصميم بر مخالفت قرار داد، چيزهايى بود كه كسى در صحت و درستى آن شك نداشت و صغرى و كبراى آن مورد قبول و اتفاق همه بود حتى وليد عموزاده يزيد و استاندار او، درستى اين سخنان را انكار نكرد و در برابر قوّت منطق و صحت استدلال و احتجاج امام حسين (ع) هيچ ايراد و اشكالى ننمود.
عبارت: «و مثلى لا ى بايع مثله» نتيجه دلايل مستندى است كه راجع به صلاحيت بى نظير و شخصيت ممتاز خود و سوابق و احوال ننگين يزيد فرمود يعنى «كسى مثل من، با اين گذشته درخشان و با مقام رهبرى به حقى كه نسبت به جامعه دارد، با كسى مثل يزيد بيعت نمى‏كند زيرا بيعت با خليفه در اصطلاح مسلمين، تعهد اطاعت و انقياد به كسى است كه مركز تحقق هدف‏هاى عالى اسلامى، مصدر عزّت و اعتلاى مسلمين و اعلاى كلمه اسلام، حامى قرآن، آمر به معروف، ناهى از منكر و به عبارت ديگر قائم مقام و جانشين پيغمبر باشد.
معناى بيعت صحيح، ابراز آمادگى در فرمان‏بردن از اوامر خليفه واقعى و فداكارى در راه انجام اوامر او است كه بر هر مسلمان به حكم «اطيعوا الله وا طيعوا الرسول و اولى الاْمْر منْكمْ» واجب است و اين بيعت با مثل يزيد- هر چند صورت‏سازى و براى دفع ضرر باشد- امضاى قانونى شدن فسق و فجور، تجاهر به منكرات و معاصى، تضييع حقوق، اتكا به ظالمان، ستمكاران، فاسقان و فاجران است و صدور آن از مثل امام حسين (ع) امكان شرعى و عرفى نداشت.
اين بيعت، تعّهد همكارى در قتل مردم بى‏گناه و بردن آبرو و عزّت اسلام است و ساحت مقدس امام حسين (ع) به اين بيعت ننگين آلوده نخواهد شد. لذا آن حضرت جمله «مثلى لا يبايع مثله» را مانند يك حكم بديهى و مورد اتفاق و مسلم همه فرمود زيرا احدى از مسلمانان با وجدان نمى‏گفت: شخصيتى مثل حسين (ع) با ناكسى مثل يزيد بيعت كند.
اين يك نتيجه مورد قبول همه بود كه آن حضرت پس از بيان سوابق دينى و معنوى خود و پيشينه پرننگ يزيد اعلام فرمود.
آرى اگر فرضاً تمام مسلمانان به اين ذلّت و پستى تن در دهند و با مثل يزيد بيعت كنند و به زمامدارى امثال او رأى دهند امام حسين (ع)- كه صاحب آن مكارم، فضايل ومقامات است و چشم اسلام و اسلاميان به مساعى و كوشش او در نجات دين و برنامه‏هاى قرآنى دوخته است- با كسى كه مركز شرارت، قساوت، فسق و گناه است، بيعت نمى‏كند.
حساب امام حسين (ع) از حساب همه جدا است. او اهل بيت نبوت، معدن رسالت، مركز آمد و شد ملائكه، محل هبوط رحمت و پس از برادرش حسن (ع) پسر منحصر به فرد دختر پيغمبر بود. آن حضرت در يكى از منازل به فرزدق فرمود: «اين مردم ملازم اطاعت شيطان شده و اطاعت خداى رحمان را ترك كرده و فساد را ظاهر و حدود را باطل نموده‏اند. شراب مى‏نوشند واموال فقيران و بينوايان را به خود اختصاص داده‏اند و من سزاوارترين افراد هستم به قيام براى يارى دين و عزت و شرع، و جهاد در راه خدا از براى اعلاى كلمه خدا».(4)
پس وقتى كار به اينجا كشيد كه كسى مانند يزيد بخواهد بر مسند پيغمبر بنشيند و خود را رهبر دينى و سياسى مسلمين و پيشواى عالم اسلام بداند، براى امام جز اعلام خطر و قيام واعلان شرعى نبودن حكومت، وظيفه‏اى ديگر نيست زيرا در نظر مردم بيعت او و هر يك از بزرگان صحابه و تابعين با اين عنصر ناپاك، امضاى صحت حكومت، ابطال حقيقت خلافت، عدول از تمام شرايط زعامت اسلامى و جانشينى پيغمبر و كشاندن جامعه به ضلالت بود. اين بيعت در گردن مردان خدا، مانند سلسله‏ها و زنجيرهاى عذاب است و سنگينى و فشار آن بر روح آنان از سنگينى كوه‏ها بيشتر است.
امام حسين (ع) با اين منطق قيام كرد و بر سر اين سخن ايستاد و فرمود: «ما الاْمام الا الْعامِل بِالْكِتابِ، و الْقائِم بِالْقِسْطِ، و الدّائِن بِدينِ الْحق، و الْحابِس نفسه على ذات الله»(5) «امام نيست مگر آنكه به كتاب خدا حكم كند و عدل و داد بر پا نمايد و دين حق را گردن نهد و خويشتن را وقف رضاى خدا كند».
آن حضرت در روز عاشورا كه باران مصيبت‏ها بر سرش مى‏باريد، همان منطق را تكرار كرد و فرمود: «اما و الله لااجيبهم الى شى‏ء
مما يريدون حتّى القى الله و انا مخضب بدمى»(6)
«به خدا سوگند به خواسته‏هاى اين مردم پاسخ موافق نمى‏دهم تا خدا را ديدار كنم، در حالى كه صورتم به خونم رنگين و خضاب شده باشم».
براى آشنايى بيشتر و منصفانه‏تر با وضعيت جامعه اسلامى در زمان امام حسين (ع) به ديدگاه يكى از انديشمندان روشنفكر اهل سنت يعنى، سيد قطب (مفسر و متفكر انقلابى مصرى) اشاره مى‏كنيم:
«حكومت امويان، خلافت اسلامى نبود بلكه سلطنت استبدادى بود و منطبق با وحى اسلام نبود بلكه ناشى از افكار جاهليت بود. براى اينكه بدانيم حكومت بنى‏اميه بر چه اساسى استوار شد كافى است كه همان صورت بيعت يزيد را ببينيم. معاويه گروه‏هايى از مردم را احضار كرد تا راجع به گرفتن بيعت براى يزيد نظر بدهند. مردى كه او را يزيد بن مقفع مى‏گفتند، برخاست و گفت: اميرالمؤمنين اين است و اشاره به معاويه كرد.
سپس گفت: اگر معاويه مرد، اميرالمؤمنين اين است و اشاره به يزيد كرد. پس از آن گفت: هر كس اين را نپذيرد، پس اين است [و اشاره به شمشير كرد]. معاويه گفت: بنشين تو سيد خطبايى».
پس از آن، داستان بيعت گرفتن معاويه را براى يزيد در مكه ذكر مى‏كند كه چگونه با زور و شمشير و قدرت سرنيزه و خدعه و نيرنگ از مردم بيعت گرفت.(7)
بعد از آنكه شرحى از نابكارى‏هاى يزيد- مانند مى‏گسارى، زنا و ترك نماز- را نقل كرده، مى‏گويد:
«اعمال يزيد مانند: قتل حسين و محاصره خانه كعبه و رمى آن به سنگ و تخريب خانه و سوزاندن آن و واقعه حرّه، همه شهادت مى‏دهد كه هر چه درباره او گفته شده، مبالغه و گزاف نيست تعيين يزيد براى خلافت يك ضربت كارى به قلب اسلام و نظام اسلامى و هدف‏ها و مقاصد اسلام بود».(8)
در زمان حكومت معاويه روز به روز، روش زمامدارى از روش اسلامى دورتر گشته و تحولى عجيب در شكل حكومت ظاهر مى‏شد و معاويه آن را با ولايت عهدى يزيد تكميل كرد و همان طور كه سيد قطب گفت، ضربت كارى به قلب اسلام و به نظام اسلام واردشد. پس بر امام حسين (ع) واجب بود كه آن را جبران نمايد و مرهمى به جراحاتى كه بر پيكر اسلام رسيده بود، بگذارد و به عموم مردم بفهماند كه اين شكل حكومت شرعى نيست و با حكومت اسلام ارتباط و شباهت ندارد.
آن حضرت با قيام خود نظر دين را درباره حكومت يزيد اعلام كرد. با سكوت يا بيعت امام (ع)، مردم بيش از پيش در مورد اسلام و نظام اسلامى به اشتباه مى‏افتادند و اسلامى باقى نمى‏ماند.
محمد غزالى (نويسنده و دانشمند معروف اهل سنت) درباره مفاسد نظام حكومتى بنى‏اميه مى‏نويسد: «واقعيت اين است كه حركت و تكانى كه اسلام از ناحيه فتنه‏هاى بنى‏اميه ديد، به طورى شديد بود كه به هر دعوت ديگر اين گونه صدمه رسيده بود آن را از ميان مى‏برد و اركان آن را ويران مى‏ساخت».(9)
اين بود مختصرى از زيان‏هاى آفت خطرناكى كه به نام يزيد و حكومت اموى به جان حكومت اسلامى افتاد و شكل حكومت را- كه عالى‏ترين نمايش عدالت اسلامى بود- به آن صورت وحشت زا و منفور درآورد.
اگر قيام امام حسين (ع) در آن هنگام به فرياد اسلام نرسيده بود و انفصال آن حكومت را از زمامدارى اسلامى آشكار نساخته بود بزرگ‏ترين ننگ و عار دامن اسلام را لكه دار مى‏ساخت و عدالت و نظام ممتاز حكومتى دين خدا پايمال و نابود مى‏گشت.

پي نوشت :

(1) مقتل خوارزمى، ج 2، ص 58 تذكرة الخواص، ص 261.
(2) بنا به نقل يعقوبى و خوارزمى يزيد صريحاً به وليد نوشته بود: اگر حسين و ابن زبير از بيعت خوددارى كنند، گردنشان را بزند و سرهايشان را به نزد او بفرستد.) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 15 مقتل خوارزمى، ج 1، ص 180).
(3) سموالمعنى، ص 113 و 114 مقتل الحسين خوارزمى، ص 184 ف 9.
(4) تذكرة الخواص، ص 252.
(5) تاريخ طبرى، ج 4، ص 262.
(6) سمو المعنى، ص 118.
(7) العدالة الاجتماعية فى الاسلام، ص 180 و 181.
(8) العدالة الاجتماعية فى الاسلام، ص 181.
(9) الاسلام و الاستبداد السياسى، ص 187 و 188.

مقصود امام حسين(علیه السلام) از گفتن استرجاع «انا لله و انا اليه راجعون» چه بود؟ چرا امام حسين(علیه السلام) فرمودند با حاكميت يزيد ديگر بايد فاتحه اسلام را خواند؟

خطرى كه امام حسين (ع) از آن ياد كردند، خطر ارتجاع است. اين خطر از تمام مخاطراتى كه در آن روز جامعه مسلمانان را تهديد مى‏كرد، مهم‏تر و شكننده‏تر بود. عفريت ارتجاع، بازگشت به عصر شرك و بت پرستى و جاهليت، اندك اندك قيافه منحوس و مهيب خود را نشان مى‏داد.
زور سرنيزه بنى‏اميه، نقشه‏هاى وسيع آنها را در سست كردن مبانى دينى جامعه و الغاى نظامات اسلامى و تحقير شعائر دينى، اجرا مى‏كرد.
جهان اسلام- مخصوصاً مراكز حساس و شهرهايى كه رجال بزرگ و شخصيت‏هاى اسلامى در آن ساكن بودند مثل مكه، مدينه، كوفه و بصره- در سكوت مرگ‏بار و خفقان شديد فرورفته بود. شدت ستمگرى فرماندارانى مانند زياد، سمره، مغيره و بى‏باكى آنها از كشتن انسان‏هاى بى‏گناه، جرح و ضرب و شكنجه، پرونده‏سازى و هتك حرمت مسلمانان، جامعه را مرعوب و مأيوس ساخته بود. امويان تصميم داشتند كه معنويت اسلام و طبقات دين دار و ملتزم به آداب و شعائر دين را- كه مورد احترام مردم بود- بكوبند و از ميان بردارند.
علائلى مى‏گويد: «در نزد متفكران اسلامى ثابت است كه بنى‏اميه، جرثومه فساد بودند و تجديد زندگى عصر جاهليت با تمام مراسم و رنگ‏هايش، جزو طبيعت آنها بود».(1)
سبط ابن جوزى مى‏گويد: «جدم در كتاب تبصره گفته است: همانا حسين به سوى آن قوم رفت، براى اينكه ديد شريعت محو شده است. پس در استوار ساختن پايه‏هاى آن كوشش كرد».(2)
اگر دست يزد در اجراى نقشه‏هاى خائنانه بنى‏اميه بازگذاشته مى‏شد- همان طور كه معاويه مى‏خواست- اذان و شهادت به توحيد و رسالت ترك مى‏شد و از اسلام اسمى باقى نمى‏ماند و اگر هم اسمى مى‏ماند، مسماى آن طريقه بنى‏اميه و روش و اعمال يزيد بود.
اگر خلافت يزيد با عكس‏العمل شديدى در جامعه اسلام مواجه نمى‏گشت، او به سمت جانشينى پيغمبر (ص) پذيرفته مى‏شد و مملكت اسلام كانون معاصى، فحشا، قمار، شراب، رقص، غنا، سگ‏بازى و نابكارى مى‏گرديد زيرا جامعه از اميران و سران خود پيروى مى‏كنند و كارهاى آنها را سرمشق قرار مى‏دهند.
از اين رو لازم بود براى حفظ اسلام و دفع خطر ارتجاع نسبت به روش يزيد، جنبش و نهضتى آغاز شود كه عموم مردم، بدانند كه سران سياسى بنى‏اميه از برنامه‏هاى اسلامى تبعيت نمى‏كنند.
علاوه بر اين بايد احساسات دينى مردم را بر ضد آنان بيدار ساخت تا در مخالفت با آنها، سرسختى نشان داده و نسبت به كارها و برنامه‏هايى كه مطرح مى‏كنند، بدبين باشند و آنها را خائن و دشمن اسلام بشناسند.
قيام سيدالشهدا (ع) براى اين دو منظور لازم و واجب بود يعنى، لازم بود كه هم پرده از روى كار بنى‏اميه بردارد و آنها را به جوامع اسلامى معرفى نمايد و هم احساسات دينى مردم را عليه امويان بسيج كند و عواطف جامعه را به سوى خاندان پيغمبر و اهل بيت (ع) جلب نمايد و شعائر اسلام پابرجا بماند.
شدت قساوت دشمن نيز او را از جهاد در راه خدا باز نداشت زيرا او مجاهدى بود كه به امر خدا قيام كرد و برايش تفاوت نداشت كه به ظاهر مغلوب باشد يا منصور؟ چون هر دو حال برايش شرافت بود: «قل هل تربصون بنا إلاإحدى الحسنيين»(3)
پس او در راه خدا و حق شهيد شد و كشندگانش به لعنت خدا و تمام ملائكه و مردم گرفتار شدند و او به بزرگ‏ترين درجات در نزد خدايش نائل آمد.(4)

پي نوشت :

(1) سمو المعنى، ص 28.
(2) تذكرةالخواص، ص 283.
(3) بگو درباره ما چه انتظارى داريد، جز اينكه يكى از دو خوبى) شهادت يا پيروزى (نصيب ما مى‏شود.) توبه، آيه 52).
(4)» مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الشهداء و الصالحين «.) ر. ك: مجله العدل، شماره 9، سال 2، ص 6.

آيا امام حسين(علیه السلام) مى‏دانستند شهيد مى‏شوند؟ اگر چنين است، چرا با پاى خويش به سوى قتلگاه رفتند؟

بر اساس احاديث و روايات شيعى، امامان (ع) از علم غيب موهبتى از سوى خداوند بهره‏مندند. خداوند متعال مى‏فرمايد: «عالم الغيب فلا يظهر على غيبه‏أحداً إ لا من ارتضى من رسول».(1)
اين آيه نشان مى‏دهد كه علم غيب اختصاص به خداوند دارد و كسى جز خدا آن را نمى‏داند. اما ممكن است پيامبر با رضايت پروردگار متعال، بداند و نيز ممكن است ديگر انسان‏ها از سوى خدا و يا به تعليم پيامبران، از آن آگاهى يابند.
علامه طباطبايى (ره)- صاحب تفسير الميزان- در اين باره مى‏گويد: «سيدالشهدا (ع)- به عقيده شيعه اماميه- سومين جانشين از جانشينان پيامبر اكرم (ص) و صاحب ولايت كليه مى‏باشد. علم امام (ع) به اعيان خارجيه و حوادث و وقايع- طبق آنچه از ادله نقليه و براهين عقليه بر مى‏آيد- دو قسم است:
قسم اول: امام (ع) در هر شرايطى- به اذن خداوندى- به حقايق جهان هستى آگاه است، اعم از آنها كه تحت حس قرار دارند يا آنها كه از دايره حس بيرون مى‏باشند مانند موجودات آسمانى و حوادث گذشته و وقايع آينده.
قسم دوم: علم عادى است كه پيامبر (ص) و نيز امام (ع) مانند ساير افراد، در مجراى اختيار و بر اساس علم عادى است و آنچه را شايسته مى‏بيند، انجام مى‏دهد».(2)
بايد توجه كرد كه علم قطعى امام به حوادث تغييرناپذير، مستلزم جبر نيست همان طور كه علم خداوند به افعال انسان، مستلزم جبر نيست چرا كه مشيّت خداوندى به افعال اختيارى انسانى، از راه اراده و اختيار تعلق گرفته است يعنى، خداوند علم دارد كه انسان با اختيار و اراده خود كدام كارها را انجام مى‏دهد.
درباره امام حسين (ع) نيز مى‏دانيم و به نقل متواتر ثابت است كه رسول اكرم (ص) و امام على (ع) از شهادت سيدالشهدا (ع) خبر داده بودند و اين اخبار در معتبرترين كتاب‏هاى تاريخ و حديث ضبط شده است. صحابه، همسران، خويشاوندان و نزديكان پيغمبر (ص) اين اخبار را بلاواسطه و يا با واسطه شنيده بودند.
همچنين وقتى امام حسين (ع) عازم هجرت از مدينه به مكه معظمه شد و هنگامى كه در مكه تصميم به سفر عراق گرفت اعيان و رجال اسلام در بيم و تشويش افتاده و سخت نگران شدند.
هم به ملاحظه اينكه به طور يقين مى‏دانستند بر طبق اخبار پيغمبر (ص) شهادت در انتظار حسين (ع) است و هم به ملاحظه اوضاع روز و استيلاى بنى‏اميه بر جهان اسلام و رعب و هراسى كه از ظلم و ستم‏شان در دل‏ها افتاده و خفقانى كه قلوب مسلمين را فرا گرفته بود از اينكه بتوان با حكومت ستمكار بنى‏اميه به مبارزه برخاست، مأيوس و نااميد بودند و هم با امتحاناتى كه مردم كوفه در عصر حضرت اميرالمؤمنين (ع) و امام حسن (ع) داده بودند، روشن بود كه امام حسين (ع) به سوى مرگ و شهادت سفر مى‏كند و احتمال اينكه جريان به طور ديگر خاتمه يابد، بسيار ضعيف بود.
امام حسين (ع) به طور مكرر از قتل خود خبر مى‏داد اما از خلع يزيد و تصرف ممالك اسلامى و تشكيل حكومت به كسى خبر نداد هر چند همه را موظف و مكلف مى‏دانست كه با آن حضرت همكارى كنند و از بيعت با يزيد و اطاعت او امتناع ورزند و بر ضد او شورش و انقلاب برپا نمايند. البته آن حضرت مى‏دانست كه چنين قيامى برپا نخواهد شد و خودش با جمعى قليل بايد قيام كنند و كشته شوند. از اين رو شهادت خود را به مردم اعلام مى‏كرد. گاهى در پاسخ كسانى كه از آن حضرت مى‏خواستند سفر نكند و به عراق نرود مى‏فرمود: «من رسول خدا را در خواب ديدم و در آن خواب به كارى مأمور شدم كه اگر آن كار را انجام دهم سزاوارتر است».(3)
در كشف الغمه از حضرت زين العابدين نقل شده كه فرمود: «به هر منزل فرود آمديم و بار بستيم، پدرم از شهادت يحيى بن زكريا سخن مى‏گفت و از آن جمله روزى فرمود: از خوارى دنيا نزد بارى‏تعالى اين است كه سر مطهر يحيى را بريدند و به هديه نزد زن زانيه‏اى از بنى‏اسرائيل بردند».(4)
بنابر آنچه گفته شد مدارك و مصادر معتبر تاريخى دلالت دارند كه امام حسين (ع) از شهادت خود و به دست نيامدن پيروزى نظامى، علم و آگاهى داشت و قيام آن حضرت، اعلان بطلان حكومت يزيد، احياى دين، رفع شبهات و انحرافات فكرى و نجات اسلام از ضربات كشنده حكومت يزيد بود. هنر امام حسين (ع) در اين بود كه «حقانيت» خود را با پاسخ به دعوت كوفيان، با تدبير و «عقلانيت» پيش برد به گونه‏اى كه بر همگان اتمام حجت شد و نهضت خود را با «مظلوميت» آميخته كرد تا چهره ظالمان هر چه منفورتر در طول تاريخ باقى بماند و قابل محو شدن و كم رنگ شدن نباشد. لذا اين رنگ الهى تنها با «شهادت و اسارت» جاودانه ماند (5)0

پي نوشت :

(1)» داناى نهان است و كسى را بر غيب خود آگاه نمى‏كند جز پيامبرى كه از او خشنود باشد «، جن (72)، آيه 26.
(2) ربانى خلخالى، على، چهره درخشان حسين بن على) ع (، ص 134- 140.
(3) تاريخ طبرى، ج 4، ص 292 الحسن و الحسين سبطا رسول‏الله، ص 91 و 92.
(4) قمقام، ص 359 نظم در رالمسمطين، ص 215.
(5) براى آگاهى بيشتر ر. ك:
الف. مقتل خوارزمى، ف 8، ص 160 و ف 9، ص 187 و ف 10، ص 218 و ص 191 و 192 ب. طبرى، ج 4، ص 31 پ. كامل، ج 3، ص 278 ت. قمقام زخار، ص 333 ث. قمقام، ص 263 و 264 ج. ترجمه تاريخ ابن اعثم، ص 346.

چرا امام حسين(علیه السلام) با اينكه مى‏دانستند به شهادت مى‏رسند، خانواده خود را به همراه بردند؟ جايگاه و نقش زنان در انقلاب عاشورايى حسين(علیه السلام) چه بود؟

نهضت امام حسين (ع) دو چهره داشت و بر اساس هر يك از آنها، يك تقسيم كار صورت گرفت: يكى فداكارى و جانبازى و «شهادت» و ديگرى «ابلاغ پيام». البته ابلاغ پيام جز با فداكارى‏ها و زحمات طاقت‏فرسا ممكن نبود. جايگاه و نقش اصلى زنان در عمل به وظيفه دوم، تبلور يافت. گرچه زنان در تربيت رزمندگان، تهييج آنان و ساير اقدامات پشتيبانى نقش ايفاء كردند اما وظيفه اصلى آنان، «پيام‏رسانى» بود.
براى بحث راجع به نقش زنان در تبليغ نهضت حسينى و اسلام، ابتدا دو مقدمه را بايد بيان كرد. يكى اينكه طبق روايات، تمام كارهاى سيدالشهدا (ع) روى حساب بوده است و علت اينكه به رغم آگاهى از خطرات سفر، اهل بيت را همراه خود به سوى كوفه برد، اين بود كه به واسطه الهامى كه از عالم معنا به اباعبدالله (ع) شد و پيامبر (ص) در عالم رؤيا به ايشان فرمود: «ان الله شاء ان يراهنّ سبايا»(1) حضرت فهميد كه اسارت اينها مورد رضاى حق است يعنى، حضرت مصلحت تشخيص داد كه اهل بيت خود را همراه ببرد. در حقيقت امام (ع) با اين كار، مبلغان خود را به شهرهاى مختلف و حتى به قلب حكومت دشمن فرستاد و پيام خود را به گوش همگان رساند.
مطلب دوّم بحثى درباره نقش زن در تاريخ است، هيچ كس منكر نقش زن در طول تاريخ نيست و لااقل نقش غيرمستقيم زن را همه قبول دارند بدين صورت كه زن، مرد را مى‏سازد و مرد تاريخ را و نقشى كه زن در ساختن مرد دارد، بيشتر از نقشى است كه مرد در ساختن تاريخ دارد. به طور كلى، زنان، از نظر نقش داشتن يا نداشتن در طول تاريخ، به سه دسته تقسيم مى‏شوند:
الف. زنانى كه مثل شى‏ء گران‏بها، اما بدون نقش بودند مثل بسيارى كه زن براى آنها يك شى‏ء- نه شخص- گران‏بها بوده كه بايد در حريم خود محفوظ بماند و به دليل همان گران‏بهايى‏اش بر مرد اثر مى‏گذاشت. مى‏توان گفت: سازنده چنين جوامعى تنها جنس مذكر بوده است.
ب. در بعضى از جوامع، زن از حالت شى‏ء بودن خارج شده، وارد اجتماع مى‏شود اما حريم خود را گم مى‏كند و چون در همه جا حضور مى‏يابد، ارزش خود را از دست مى‏دهد و بى‏ارزش مى‏شود زن در اين جوامع «شخص» است اما شخصى بى‏ارزش. از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى- از قبيل علم، اراده، شخصيت اجتماعى، حضور در مشاغل مختلف و- به او شخصيت مى‏دهند و از شى‏ء بودن خارجش مى‏سازند ولى از طرف ديگر، ارزش او را براى مرد از بين مى‏برند. از طبيعت زن اين است كه براى مرد گران‏بها باشد وا گر اين را از او بگيرند، روحيه او متلاشى مى‏شود. سازنده اين جوامع گرچه مذكر- مؤنث است، اما زن، كالاى ارزان است بدون اينكه در نظر هيچ مردى عزت و احترام لايق يك زن را داشته باشد
ج. از نظر اسلام، زن بايد ارزشمند باشد يعنى، از طرفى شخصيت روحى و معنوى و كمالات انسانى،- مثل علم، هنر، اراده قوى، شجاعت، خلاقيت و حتى فضايل معنوى- را در سطح عالى داشته باشد و از طرف ديگر مبتذل نباشد. قرآن كريم نيز به زنان چنين ارزشى داده است مثلًا حوا را در كنار آدم مخاطب قرار داده، از هر دو مى‏خواهد كه به آن درخت نزديك نشوند.(2) ساره نيز مانند ابراهيم خليل (ع) فرشته‏ها را مى‏بيند و با آنان صحبت مى‏كند. مريم (س) از خداوند رزق و روزى‏هايى مى‏گيرد كه زكريا در تعجب فرو مى‏رود و فاطمه زهرا (س) كوثر (خيركثير) خوانده مى‏شود.
در تاريخ اسلام، بهترين نمونه چنين زنى حضرت زهرا (س) است. او كه خوشحال مى‏شود تنها كارهاى داخل منزل از سوى پيامبر (ص) به او واگذار شده، در مسجد، چنان خطبه‏اى مى‏خواند كه امثال بوعلى نيز قادر به چنين انشايى در مسائل توحيدى نمى‏باشند. اما در عين حال، آن حضرت خطبه خويش را از پشت پرده مى‏خواند يعنى، در عين حفظ حريم خود با مردان، نشان مى‏دهد كه يك زن چقدر مى‏تواند مؤثر در جامعه باشد.
با اين دو مقدمه بايد گفت: كه تاريخ كربلا، يك تاريخ مذكر- مؤنث است يعنى، زن و مرد هر دو در آن نقش دارند ولى هر يك در مدار خودش و بدون خارج شدن از حريم خود.
نقش مردان در حادثه عاشورا روشن است اما نقش زنان به خصوص با حضرت زينب (س) از عصر عاشورا به بعد تجلّى پيدا مى‏كند و تمام كارها
از اين پس به او واگذار مى‏شود. او در مقابل پيكر مطهر امام، كارى مى‏كند كه دوست و دشمن به گريه در مى‏آيند و در واقع اولين مجلس عزادارى امام حسين (ع) را برپا مى‏كند. از امام سجاد (ع) و ديگر زنان و كودكان، پرستارى مى‏كند و در مقابل دروازه كوفه با خطبه خود، شجاعت على (ع) و حياى فاطمه (س) را در هم مى‏آميزد و خطابه‏هاى عالى علوى را به ياد مردم مى‏آورد و مردم كوفه را نسبت به كارى كه انجام داده بودند، متنبه مى‏سازد. اين است زنى كه اسلام مى‏خواهد. شخصيت رشد يافته اجتماعى در عين حيا و عفت و رعايت حريم.(3)
با توجه به آنچه گفته شد، همراهى خانواده امام حسين (ع) در نهضت عاشورا از چند جهت حائز اهميت است
1. زنان و كودكان توانايى تبليغ و پيام‏رسانى را دارند.
2. علاوه بر توانايى تبليغ، دشمنان نيز از مقابله با آنان عاجزند زيرا بايد حريم آنان را حفظ كنند و در صورت آسيب‏رسانى به زنان و كودكان، عواطف همگان جريحه‏دار مى‏شود و نزد افكار عمومى در طول تاريخ محكوم خواهند شد. چنان كه در واقعه كربلا دشمنان حتى نزد خانواده‏هاى خود، سرافكنده شدند.
ديگر آنكه از نگاه عرفانى، امام حسين (ع) تمام هستى خود و اطرافيان خود را بدون هرگونه كاستى، در طبق اخلاص گذاشت و به درگاه خداوند آورد. ثمره چنين اخلاصى آن شد كه نهضت عاشورا در طول و عرض تاريخ، براى مسلمانان و غير مسلمانان، تأثيرگذار باشد و در قيامت نيز به درجه‏اى برسند كه همگان غبطه آن را بخورند. براى توضيح بيشتر در اين باره، چند نكته قابل ذكر است:
تكليف اجتماعى در آيين اسلام، ويژه مردان نيست بلكه زنان متعهد و مسلمان نيز در برابر جريان حق و باطل و مسأله ولايت و رهبرى، وظيفه دارند و بايد از رهبرى حق، دفاع و پيروى كنند و از حكومت‏هاى فساد و مسؤولان نالايق، انتقاد نمايند و در صحنه‏هاى گوناگون اجتماعى، حضورى مؤثر داشته باشند.
در تداوم مسيرى كه حضرت زهرا (س) در حمايت از امام معصوم (ع) و افشاگرى عليه رويه‏هاى ناسالم زمامداران داشت زنان به خصوص حضرت زينب (س) نيز در نهضت كربلا دوشادوش امام حسين (ع) مشاركت داشتند.
هر قيام و نهضتى، عمدتاً از دو بخش «خون» و «پيام» تشكيل مى‏گردد. مقصود از بخش «خون»، مبارزات خونين و قيام مسلحانه است كه مستلزم كشتن و كشته شدن و جانبازى در راه آرمان مقدس است. مقصود از بخش «پيام» نيز، رساندن و ابلاغ خواسته‏هاى انقلاب و بيان آرمان‏ها و اهداف آن است.
با بررسى قيام مقدس امام حسين (ع)، اين دو بخش كاملًا در آن به چشم مى‏خورد زيرا انقلاب امام حسين (ع) تا عصر عاشورا مظهر بخش اول، يعنى (بخش خون و شهادت)، بود و رهبرى و پرچم‏دارى نيز بر عهده خود ايشان قرار داشت. پس از آن، بخش دوم به پرچم‏دارى امام سجاد (ع) و حضرت زينب (س) آغاز گرديد. آنان با سخنان آتشين خود، پيام انقلاب و شهادت سرخ حضرت سيدالشهدا و يارانش را به آگاهى افكار عمومى رسانيدند و طبل رسوايى حكومت پليد اموى را به صدا درآوردند.
با توجه به تبليغات بسيار گسترده و دامنه‏دارى كه حكومت اموى از زمان معاويه، عليه اهل‏بيت (ع)- به ويژه در منطقه شام به راه انداخته بود- بى‏شك اگر بازماندگان امام حسين (ع) به افشاگرى و بيدارسازى نمى‏پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرت‏هاى وقت، نهضت بزرگ و جاويدان آن حضرت را در طول تاريخ، كم ارزش و چهره آن را وارونه نشان مى‏دادند همچنان كه برخى در تهمتى درباره امام حسن (ع) گفتند: «بر اثر ذات‏الريه و سل از دنيا رفت».
اما تبليغات گسترده بازماندگان حضرت سيدالشهدا (ع) در دوران اسارت- كه كينه‏توزى سفيهانه يزيد چنين فرصتى را براى آنان پيش آورده بود- اجازه چنين تحريف و جنايتى را به دشمنان نداد. ضرورت حضور و نقش بازماندگان عاشورا، با بررسى و مطالعه در حكومت امويان بر شام، بيش از پيش روشن مى‏شود.
شام از آن روز كه به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سيطره فرمان‏روايانى چون خالد پسر وليد و معاويه پسر ابوسفيان قرار گرفت. مردم اين سرزمين، نه سخن پيامبر (ص) را دريافته بودند و نه روش اصحاب او را مى‏دانستند و نه اسلام را دست‏كم آن‏گونه كه در مدينه رواج داشت، مى‏شناختند البته 113 تن از صحابه پيامبر اكرم (ص) يا در فتح اين سرزمين شركت داشتند، و يا به تدريج در آنجا سكونت گزيده
بودند ولى بررسى زندگى‏نامه اين افراد نيز روشن مى‏كند كه جز چند تن، بقيه آنان براى مدت كمى محضر پيامبر گرامى اسلام (ص) را درك كرده و جز يك يا چند حديث، روايت نكرده بودند.
گذشته از آن، بيشتر اين افراد در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حكومت معاويه، وفات كردند و در زمان قيام امام حسين (ع) تنها يازده تن از آنان زنده بوده و در شام به سر مى‏بردند.
اينان مردمانى در سنين هفتاد تا هشتاد سال بودند كه گوشه‏نشينى را بر آميختن با توده ترجيح داده و در عامه مردم نفوذى نداشتند. و در نتيجه نسل جوان آن روز، از اسلام حقيقى چيزى نمى‏دانستند و شايد در نظر آنان، اسلام هم حكومتى بود مانند حكومت كسانى كه پيش از ورود اسلام بر آن سرزمين فرمان مى‏راندند و تجمّل دربار معاويه، حيف و ميل اموال عمومى، ساختن كاخ‏هاى بزرگ و تبعيد و زندانى كردن و كشتن مخالفان، براى آنان امرى طبيعى بود زيرا چنين نظامى نيم قرن پيش از آن سابقه داشت و به يقين كسانى بودند كه مى‏پنداشتند آنچه در مدينه عصر پيامبر گذشته، نيز اين چنين بوده است.(4)
معاويه حدود 42 سال در شام حكومت كرد و در اين مدت نسبتاً طولانى، مردم شام را به گونه‏اى پرورش داد كه فاقد بصيرت و آگاهى دينى باشند و در برابر اراده و خواست او، بى‏چون و چرا تسليم شوند.(5) معاويه در طى اين مدت، نه تنها از نظر نظامى و سياسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد كه از نظر فكرى و مذهبى نيز مردم آن منطقه را كور و كر و گمراه بار آورد تا آنچه او به اسم تعليمات اسلام به آنان عرضه مى‏كند، بى‏هيچ اعتراضى بپذيرند.
حكومت پليد بنى‏اميه با تبليغات زهرآگين و كينه توزانه، خاندان پاك پيامبر را در نظر مردم شام منفور جلوه داد و در مقابل، بنى‏اميه را خويشان رسول خدا و نزديك‏ترين افراد به او معرفى كرده به طورى كه پس از پيروزى قيام عباسيان و استقرار حكومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه سوگند خوردند كه ما تا زمان قتل مروان آخرين (خليفه اموى)، نمى‏دانستيم كه رسول خدا (ص) جز بنى‏اميه خويشاوندى داشت كه از او ارث ببرند، تا آنكه شما امير شديد.(6)
بنابراين، جاى شگفتى نيست اگر در مقاتل مى‏خوانيم: به هنگام آمدن اسيران كربلا به دمشق، مردى در برابر امام زين‏العابدين (ع) ايستاد و گفت: سپاس خدايى را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده كرد حضرت كمى صبر كرد تا شامى هر چه در دل داشت بيرون ريخت سپس با تلاوت آياتى مانند:
«إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيراً».(7) فرمود: اين آيات در حق ما نازل شده است. پس از آن بود كه مرد فهميد آنچه درباره اين اسيران شنيده، درست نيست. آنان خارجى نيستند بلكه فرزندان پيامبر هستند و از آنچه گفته بود، پشيمان شد و توبه كرد.(8)
بنابراين با حركت منزل به منزل خاندان امام حسين (ع) و خطبه‏ها و روشنگرى‏هاى امام سجاد (ع) و حضرت زينب (س)، تحريفات چندين دهه بنى‏اميه- حتى در «شام» به عنوان مركز خلافت دشمنان- خنثى شد.
بعد ديگر علت حضور خانواده امام حسين (ع)، نشان دادن چهره سفّاك، بى‏رحم و غيرانسانى يزيد و حكومت وى بود. يكى از عوامل مؤثر در پذيرش پيام از سوى مردم و رساتر بودن تبليغات از سوى پيام‏آوران، عنصر مظلوميت است. از اين رو برخى از جناح‏ها، گروه‏ها و احزاب سياسى هنگام تبليغات براى نفوذ بيشتر در اذهان مردم و افكار عمومى، مظلوم‏نمايى مى‏كنند چون انسان، فطرتاً از ظلم و ظالم بيزار و متنفر است، همچنان‏كه مظلوم، محبوب و حداقل مورد عواطف و احساسات مثبت مردم است.
در حادثه كربلا، نه مظلوم‏نمايى بلكه حقيقت مظلوميت با فداكارى اهل بيت آميخته شد و آنان پيام سالار شهيدان و اصحاب را با عالى‏ترين صورت به همه مردم ابلاغ كردند به گونه‏اى كه امروز نيز صداى آنان، در وجدان بشريت به گوش مى‏رسد.
خردسالان و زنان، كه نه سلاح جنگى داشتند و نه توان رزم ولى با قساوت‏بارترين شكل ممكن مورد ضرب و شتم و هتك حرمت و آزردگى عواطف و احساسات قرار گرفتند. طفل شش ماهه با لب‏هاى تشنه در كنار شط فرات جان داد دخترك خردسال كنار پيكر خونين و قطعه قطعه پدر كتك خورد خيمه‏هاى آنان به آتش كشيده
شد و اين عوامل در ابلاغ پيام و افشاى ماهيت حكومت يزيد كمتر، از آن شهادت و جانبازى اصحاب نبود. همين «صداى العطش» طفلان امام حسين و قنداقه خونين على اصغر (ع) است كه آن شمشيرزدن‏ها و خون‏هاى ريخته شده را زنده نگه داشته است.
امام سجاد (ع) در شام همين كه خواست دستگاه بنى‏اميه را رسوا كند، فرمود: پدرم امام حسين (ع) را به نحو مثله و قطعه قطعه كردن، شهيد كردند. همچون پرنده‏اى در قفس، پر و بال او را شكستند تا جان داد.
اينجا اگر امام سجاد (ع) مى‏فرمود: «پدرم را شهيد كردند»، در چشم مردم شام- كه شناخت عميقى نسبت به اهل بيت نداشتند- خيلى مهم نبود زيرا مى‏گفتند: «در جنگ، افرادى كشته مى‏شوند و يكى از آنان امام حسين بوده است».
امام سجاد (ع) فرمود: بر فرض قصد كشتن داريد اما چرا اين گونه كشتيد؟ چرا مثل پرنده بدنش را پاره پاره كرديد؟ چرا كنار نهر آب، او را تشنه كشتيد؟ چرا او را دفن نكرديد؟ چرا به خيمه‏هاى او حمله كرديد؟ چرا كودك او را شهيد كرديد؟ اين كلمات به قدرى در نزد افراد غيرقابل خدشه بود كه شام را طوفانى كرد و يك جنبش فكرى و فرهنگى، عليه رژيم اموى به راه انداخت.
نكته پايانى آنكه، يزيد مى‏خواست با كشتن مردان و به اسارت كشيدن خاندان اهل‏بيت، همه حركت‏ها را در نطفه خفه كند به طورى كه همگان از چنين سرنوشتى ترسان و بيمناك باشند و خود بر اريكه قدرت تكيه بزند. اما قيام با عزت امام حسين (ع) و پيام رسانى افشاگرانه و مظلومانه خاندان او، هسته‏هاى ظلم‏ستيزى را براى خونخواهى امام حسين (ع) و از بين بردن بنى‏اميه در نقاط مختلف سرزمين‏هاى اسلامى به وجود آورد.

پي نوشت :

(1) بحارالانوار، ج 44، ص 364.
(2) درباره اين فكر غلط مسيحيت كه آدم) مرد (اصالت دارد و حوا) زن (تبعيّت، و مبارزه قرآن با اين تفكر، استاد مطهرى مفصل بحث كرده است. ر. ك: حماسه حسينى، ج 1، صص 406- 404.
(3) حماسه حسينى، ج 1، صص 397- 411 و ج 2، صص 236- 231.
(4) شهيدى، سيد جعفر، قيام امام حسين) ع (، ص 185.
(5) آيتى، محمد ابراهيم، بررسى تاريخ عاشورا، ص 47.
(6) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 159.
(7) احزاب (33): آيه 33» بى‏شك خداوند مى‏خواهد هرگونه پليدى را از شما اهل بيت ببرد و شما را پاك سازد، پاك ساختنى «.
(8) اخطب خوارزمى، مقتل الحسين) ع (، ج 2، ص 61 اللهوف، ص 74.

منابع:

1. حماسه حسينى، علامه شهيدمطهرى(رحمت الله عليه)
2. حماسه و عرفان، آیت الله جوادی آملی(دامت برکاته)
3. سيماى فرزانگان، آيت الله جعفر سبحانى(دامت برکاته)
4. آذرخشى ديگر از آسمان كربلا ، آیت الله محمدتقى مصباح یزدی(دامت برکاته)
5. خلاصه تاريخ اسلام ، حجت الاسلام سيد هاشم رسولى محلاتى
6. فضايل و سيره امام حسين (عليه السلام)، عباس‏عزيزى‏
7. شرع و شادى، ابوالفضل‏طريقه‏دار
8. نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها