در كربلا چه گذشت ؟ (3)
در كربلا چه گذشت ؟ (3)
عمر بن سعد نزديك به ياران امام شد و ذويد را صدا كرد و گفت: پرچم را نزديك آر، او پرچم را نزديك آورد، پس عمر بن سعد تير را بر كمان نهاد و بسوى ياران امام انداخت و گفت: گواه باشيد كه من اول كسى بودم كه بسوى آنان تير انداختم!! سپس ديگران نيز تير بر كمان نهاده و اصحاب امام را نشانه رفتند ، كه بعد از اين اقدام، كسى از ياران امام حسين عليهالسلام نماند كه از آن تيرها به او اصابت نكرده باشد، و همين امر باعث شد تا پنجاه تن از ياران امام حسين عليهالسلام به شهادت برسند.
پس امام عليهالسلام به يارانش فرمود: اين تيرها فرستادگان اين جماعت است! بپا خيزيد و بشتابيد بسوى مرگى كه از آن چارهاى نيست، خداى شما را بيامرزد.
پس اصحاب آن حضرت قسمتى از روز را پيكار كردند تا آنكه گروه ديگرى از ياران امام شهيد شدند.
ابن شهر آشوب تعداد شهداى اصحاب امام را در حلمه اول، چهل نفر ذكر كرده است كه نام بيست و هشت نفر از آنها را برده است و سپس مىگويد: ده نفر آنها از موالى حسين عليهالسلام و دو نفر از مواليان امير المؤمنين بودهاند(5)، ولى ما براى آوردن ترجمه مختصرى از هر كدام آنها، در اينجا نامهاى آنان را از كتاب «ابصار العين» سماوى ذكر مىكنيم، كه بعضى از آنان بر اساس نقل ديگران در حمله اول شهيد نشدهاند و موارد اختلاف ذيلا مذكور گرديده است:
از شيعيان بصره بود كه در خانه ماريه اجتماع مىكردند، او با يزيد بن ثبيط از بصره به مكه آمد و به امام عليهالسلام پيوست.
او از اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام و از تابعين و ساكن كوفه بوده، و چون از آمدن امام حسين عليهالسلام به كربلا آگاهى يافت، در ايام مهادنه به خدمت امام حسين آمد.
او از تابعين بود و دلاورى فرزندان او در جنگها معروف است، در ايام مهادنه به خدمت امام عليهالسلام آمد.
جابر از ياران شجاع امام حسين عليهالسلام بوده و قبل از ظهر روز عاشورا به شهادت رسيد.
او در كوفه سكونت داشته و از شيعيان است، و با مسلم بن عقيل بيعت كرده و در بين راه به امام عليهالسلام ملحق گرديد.
از شجاعان كوفه و از ابتداى امر با مسلم بود و سپس نزد امام حسين عليهالسلام آمد.
از مكه مصاحب امام بود و او و خانوادهاش به همراه امام به كربلا آمدند.
او از بزرگان و سرشناسان شيعه و از اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام بود، و در بين راه قبل از برخورد امام با حربن يزيد به خدمت آن حضرت رسيد و به كربلا آمد. اهل سير گفتهاند كه او در آغاز جنگ به شهادت رسيد، بعضى فرزند او حجير بن جندب را گفتهاند كه در همان آغاز حمله شهيد شدند ولى ثابت نشده است كه با پدرش شهيد شده باشد.
او شيعه و در ميان قبيله بنى تميم بوده است، و با آنان براى جنگ با امام حسين عليهالسلام بيرون آمد! و چون ابن سعد شرطهاى امام را نپذيرفت، او نيز همانند گروه ديگرى دست از سپاهيان كوفه كشيده و شب هنگام بسوى اردوى امام كوچ كرد.
او از شجاعان بنام بود و شهرتى در جنگها بدست آورده بود، و با سپاه عمر بن سعد به كربلا آمده بود! و چون آنها كلام امام حسين عليهالسلام را نپذيرفتند، به امام پيوست.
پدر او نبهان - بنده حمزْ بن عبدالمطلب - سوارى شجاع بود، و فرزندش حارث از پيوستگان به امام على و امام حسن عليهالسلام بود و يا امام حسين عليهالسلام به كربلا آمد و شهيد شد.
او اهل بصره است، و همان كسى است كه پاسخ نامه امام عليهالسلام را از بصره به خدمت امام در كربلا آورد ؛ اين نامه را امام به مسعود بن عمر نوشته بودند، و حجاج بن بدر با امام بود تا در اولين حمله پيش از ظهر عاشورا به شهادت رسيد، و بعضى شهادت او را بعد از ظهر ضمن مبارزه ذكر كردهاند.
او و برادرش نعمان از اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام هستند و حلاس در كوفه فرمانده نيروهاى آن حضرت بوده است. او ابتدا با سپاه عمر بن سعد به كربلا آمده بود و چون عمر بن سعد شرائط امام را نپذيرفت او شبانه به اردوى امام حسين عليهالسلام پيوست.
شجاعى با تجربه و دلاورى مشهور و از دوستان معروف اهل بيت بود، او از ياران عمرو بن الحمق - صحابى معروف - بشمار مىرفت، و چون زياد بن ابيه در طلب عمرو بن الحمق برآمد، زاهر با او بود و در قول و فعل با او مصاحبت داشت، آنگاه كه معاويه عمرو را تعقيب مىكرد، در تعقيب زاهر نيز بود، و سرانجام عمرو بن الحمق بدست معاويه به قتل رسيد و زاهر خود را پنهان مىكرد، و در سال شصت هجرى چون مناسك حج را بجاى آورد، با امام عليهالسلام ملاقات كرد و همراه امام به كربلا آمد.
انگاه كه سپاه كوفه تصميم به جنگ با امام عليهالسلام گرفتند، او از جمله كسانى بود كه شب عاشورا به خدمت امام آمد و به اصحاب آن حضرت پيوست و همانند مشتاقان جنگيد تا اينكه در حمله اول شهيد شد و بعد از رسيدن به فيض شهادت به فيض ديگرى نيز نائل آمد و آن اينكه در زيارات ناحيه مقدسه سلام بر او آمده است.
او غلام عامر بود و در بصره سكونت داشت، و عامر از شيعيان آن شهر بشمار مىرفت، و هنگامى كه يزيد بن ثبيط با فرزندان خود و برخى ديگر در مكه به خدمت امام عليهالسلام آمدند، اين دو نيز به همراه آنها به امام ملحق و با او به كربلا آمدند.
او اهل كوفه و از شيعيان بود، و در ايام مهادنه كه هنوز كار امام عليهالسلام با سپاه كوفه به جنگ نيانجاميده بود، به كربلا آمد و به اصحاب امام ملحق شد.
او نيز قبل از شروع جنگ به امام و يارانش ملحق شد، و در حمله اول مجروح گرديد. او را سپاه كوفه اسير كرده و نزد عمر بن سعد بردند، عمر بن سعد خواست او را به قتل برساند، خويشان او كه در سپاه كوفه بودند از ابن سعد خواستند كه او را آزاد نمايد، و چون او مجروح شده بود پس از شش ماه به شهادت رسيد و در عبارت زيارت ناحيه آمده است: «السلام على الجريح المأسور سوار بن ابى حمير الفهمى».
او دلاورى شجاع بود كه با سيف و مالك فرزندان سريع به اردوى امام عليهالسلام پيوسته است و قبل از ظهر روز عاشورا از جمله كسانى بودكه در حمله اول شهيد شدند.
او بهمراه پدرش مجمع بن عبدالله در بين راه به امام عليهالسلام ملحق شد و حربن يزيد خواست نگذارد، امام عليهالسلام فرمود: اينها ياران منند و نبايد آنها را از اين كار بازدارى.
آنها به امام عليهالسلام ملحق شدند و راهنماى آنها طرماح بود ؛ و صاحب «حدائق» او را در شمار شهداى حلمه اول ذكر كرده و ديگران گفتهاند با پدرش در يك جا شهيد شدند و اين قبل از حلمه اول در آغاز جنگ بوده است.
از اهل بصره و از شيعيان بود، بهمراه غلامش سالم با يزيد بن ثبيط از بصره به مكه آمده و به امام عليهالسلام ملحق گرديد.
او از مشاهير دلاوران و از حاميان حق بشمار مىرفت، نام او و پدرش در جنگها مشهور است ؛ عبدالله بن بشير با لشكر عمر بن سعد به كربلا آمد و قبل از شروع قتال به امام عليهالسلام پيوست و در اولين حمله قبل از ظهر عاشوار به شهادت رسيد.
او بهمراه پدرش از بصره به مكه آمد و به خدمت امام عليهالسلام رسيد، سپس بهمراه آن حضرت به كربلا آمده است.
او نيز بهمراه پدرش يزيد بن ثبيط و برادش و گروهى ديگر از اهل بصره در مكه به امام عليهالسلام ملحق شدند.
او از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و از مخلصين اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام است، هنگامى كه على عليهالسلام در رحبه كوفه از مردم خواست كسى كه در غدير خم حاضر بوده و حديث غدير را شنيده بپاخيزد و شهادت دهد، او بهمراه گروهى ديگر برخاسته و گفتند: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيديم كه مىفرمود: «خداى عزوجل ولى من است و من ولى مؤمنين، پس هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست، خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست مىدارد و دشمن بدرا كسى كه او را دشمن مىدارد» ؛ على عليهالسلام او را ترتبيت كرده و قرآن تعليم او نموده ؛ او از مكه همراه امام حسين عليهالسلام بوده و به كربلا آمده است.
او و پدرش از معروفين شيعه و از شجاعان مشهور بودند، با عمر بن سعد به كربلا آمدند و قبل از آغاز جنگ به خدمت امام حسين عليهالسلام رسيدند و بر او سلام كردند و نزد امام مانده و در حمله اول به شهادت رسيدند.
او سوارى پيشتاز بود كه با عمر بن سعد به كربلا آمد و بعد به حلقه ياران امام عليهالسلام پيوست. اين حجر در «اصابه» گفته است كه عمرو بن ضبعه از نام آوران جنگها و مردى شجاع بوده است و افتخار درك رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را دارد.
از شيعيان مخلص و از شجاعان معروف بود، پدرش حسان از اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام بود و در جنگهاى جمل و صفين در راه دفاع از آن حضرت مبارزه كرد و شهيد گرديد. عمار از مكه در خدمت امام حسين عليهالسلام بود و از آن حضرت جدا نشد تا در روز عاشورا در حمله اول به فيض شهادت نائل آمد.
از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و از ياران على عليهالسلام در جنگها بود، و هنگامى كه براى جنگ جمل همراه حضرت مىرفتند از آن حضرت سؤال كرد: وقتى با اصحاب جمل روبرو شدى چه خواهى كرد ؟ امير المؤمنين عليهالسلام فرمود: آنها را به خدا و طاعت او دعوت مىكنم و اگر خوددارى كردند با آنها جنگ خواهمكرد، عمار گفت: آنكس كه مردم را بسوى خدا خواند هرگز مغلوب نگردد. عمار بن سلامه در كربلا به خدمت امام حسين عليهالسلام آمد و در حمله او شيهد شد..
او از شيعيان كوفه بود و با سپاه عمر بن سعد به كربلا آمد، و قبل از آغاز جنگ به اردوى امام عليهالسلام پيوست.
او از اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام و از جمله ياران امام حسن عليهالسلام بود و در كوفه ماند و در جنگها خصوصا در صفين حضور داشت. چون امام حسين عليهالسلام به كربلا آمد، شبانه به آن حضرت پيوست.
از اصحاب على عليهالسلام بوده و همراه دو برادرش شبانه به امام حسين و كربلا پيوست.
او از پهلوانان كوفه و از زمره زاهدان و قاريان قرآن است. در كربلا به خدمت امام حسين عليهالسلام آمده و در حلمه اول شهيد شد، و بعضى شهادت او را بعد از حمله اول ذكر كردهاند.
از تابعين كوفه و از ياران امير المؤمنين عليهالسلام بود و در يكى از جنگها يك پاى او آسيب ديد و معلول شد، و شايد بهمين جهت او را «اعراج» مىگفتند. هنگامى كه امام حسين عليهالسلام به كربلا وارد شد، از كوفه بسوى آن حضرت حركت كرد و در كنار او به شهادت رسيد.
او و فرزندش از شيعيان معروف و از شجاعان مشهور بودند، و در ايام مهادنه به كربلا آمده خدمت امام عليهالسلام رسيدند و نزد امام ماندند و هر دو در اولين حمله به فيض شهادت رسيدند.
او و دو برادرش از اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام و از مجاهدان پيشتاز آن حضرت در جنگهاى جمل و صفين و نهروان بودند. چون امام حسين عليهالسلام به كربلا آمد، شبانه به خدمت آن حضرت رسيده و به فيض شهادت نائل شد.
پدر او از فرزندان ملوك عجم يا از اولاد نجاشى است و فرزند او - نصر - بعد از امام على و امام حسن عليهالسلام در خدمت امام حسين عليهالسلام بود، و از مدينه همراه حضرت به مكه آمد و از آنجا به كربلا، و در آنجا به شهادت رسيد. ابتدا سواره بود ولى اسب او را پى كردند، و در حمله اول به شهادت رسيد.
او و برادرش از اهل كوفه و از اصحاب على عليهالسلام هستند، چون عمر بن سعد سخنان امام را نپذيرفت، شبانه به خدمت آن حضرت آمد و در كنار او به شهادت رسيد.
او و دو برادرش نضر و نعمان هر سه از اصحاب امير المؤمنين عليه السلام بشمار مىرفتند، و در جنگ صفين در ركاب آن حضرت بودند و از شجاعان و از شعرا بشمار مىرفتند، نضر و نعمان از دنيا رفتند و نعيم در كوفه باقى ماند ؛ چون امام حسين عليهالسلام بسوى عراق آمد او به خدمت ايشان رسيد و در روز عاشورا به عزم جنگ پيش آمد و در حمله اول به فيض شهادت نائل آمد.
صاحب مناقب او را از جمله شهداى حمله اول ذكر كرده است ولى در ديگر مصادر نام او يافت نشد.
از امام صادق عليهالسلام نقل شده است كه فرمود: از پدرم شنيدم كه مىفرمود: چون اصحاب امام عليهالسلام با سپاه عمر بن سعد درگير شدند و آتش جنگ برافروخته شد، به فرمان خدا فرشتگان آسمانها بر امام حسين فرود آمدند، و اين مسأله امام را بر سر دو راهى قرار داد: پيروزى بر دشمنان و يا ملاقات خدا و شهادت، و آن بزگوار، ملاقات خدا را برگزيد.
در اين هنگام امام عليهالسلام فرياد بر آورد كه:
امَا من مُغيث يُغيثنا لوجه اللّه ؟! اَما من ذاب يذبُّ عن حرم رسول الله ؟!
آيا فرياد رسى هست كه ما را بخاطر خدا يارى دهد ؟! آيا مدافعى هست كه از حرم رسول خدا دفاع نمايد ؟!
1 - عبدالله بن عمير 2 - سيف بن الحارث 3 - مالك بن عبدالله 4 - عمرو بن خالد الصيدواى
5 - سعد مولاى عمرو 6 - جابر بن حارث 7 - مجمع بن عبدالله 8 - برير بن خضير9 - عمرو بن قرظْ بن كعب انصارى 10 - سعد بن حارث 11 - ابو الحتوف بن حارث 12 - نافع بن هلال 13 - ابو الشعثأ كندى 14 - مسلم بن عوسجه 15 - حربن يزيد رياحى 16 - حبيب بن مظاهر17 - سعيد بن عبدالله حنفى 18 - ابو ثمامه صائدى 19 - سلمان بن مضارب 20 - زهير بن قين بجلى 21 - حجاج بن مسروق الجعفى 22 - يزيد بن مغفل جعفى 23 - حنظلْ بن اسعد شبامى 24 - عابس بن ابى شبيب 25 - شوذب بن عبدالله 26 - جَون بن ابى مالك27 - عبدالرحمن الارحبى 28 - غلام تركى 29 - انس بن حارث 30 - عبدالله بن عروه31 - عبدالرحمن بن عروه 32 - عمرو بن جناده 33- واضح التركى 34 - رافع بن عبدالله 35 - يزيد بن ثبيط 36 - بكر بن حى 37 - ضر غامْ بن مالك 38 - مجمع بن زياد 39 - عباد بن مهاجر 40 - وهب بن حباب كلبى 41 - حبشى بن قيس بن سلمه 42 - زياد بن عريب 43 - عقبْ بن صلت 44 - قعنب بن عمر 45 - انيس به معقل 46 - قرْ بن ابى قرْ 47 - عبدالرحمن بن عبدالله اليزنى 48 - يحيى المازنى 49 - منجح 50 - سويد بن عمرو
امام عليهالسلام اصحاب خود را مخاطب قرار داد و فرمود: پايدارى كنيد اى بزرگ زادگان! مرگ بمانند پلى است كه شما را از سختيها و دردهاى دنيا بسوى بهشت وسيع و نعمت دائم الهى عبور مىدهد، كداميك از شما ترك زندان به اميد آرميدن در قصر را نمى پسنديد ؟! پدرم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برايم حديث كرد كه فرمود: دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ جسر مؤمن است بسوى بهشت و پل كافر است بسوى جحيم، نه به من دروغ گفته شده و نه من دروغ مىگويم.
اصحاب امام حسين عليهالسلام در رفتن بسوى ميدان و مبارزه و شهادت برابر آن حضرت بر يكديگر سبقت مىگرفتند و مبارزه سختى كردند تا اينكه روز به نيمه رسيد، حصين بن نمير كه فرماندهى تير اندازان سپاه كوفه را بر عهده داشت چون مقاومت اصحاب امام را ديد، به سپاه پانصد نفرى خود دستور داد تا ياران امام را تير باران كنند.
در اثر اين تيراندازى، تعداد ديگرى از اصحاب امام عليهالسلام مجروح و تعدادى از اسبها نيز از پاى در آمدند. چون تعداد ياران امام حسين عليهالسلام اندك بود لذا هر يك نفر از آنان كه به شهادت مىرسيد، جاى خالى او در ميانه اصحاب كاملا نمايان مىشد، ولى از سپاه دشمن بعلت كثرت، هر تعدادى كه از آنها كشته مىشد، در ظاهر نقصانى پديد نمى آمد.
امام حسين عليهالسلام روى به عمر بن سعد كرد و گفت: براى آنچه كه امروز تو مشاهده مىكنى روزى خواهد بود كه تو را آزرده خواهد كرد.
سپس امام عليهالسلام دستش را بسوى آسمان بلند كرد و گفت: اى خدا! اهل عراق ما را فريفتند و با ما خدعه كردند و با برادرم حسن بن على كردند آنچه كردند ؛ خدايا! شيرازه امور آنان را از هم بگسل.
عمر بن سعد چون ديد كه او و يارانش توان مقاومت در مقابل امام عليهالسلام و اصحابش را ندارند، افرادش را فرستاد تا خيمهها را از جانب راست و چپ از جا بكنند تا بتوانند ياران امام را محاصره كنند. براى روياروئى با اين حليه جنگى، اصحاب امام در گروههاى سه نفره و چهار نفره افراد دشمن را كه در حال كندن خيمهها و غارت كردن آنها بودند از دم تير و شمشير مىگذراندند و اسبهاى آنها را از پاى در مىآوردند، پس عمر بن سعد دستور داد تا خيمهها را بسوزانند!!.
امام (ع) فرمود بگذاريد آنها را بسوزانند تا به دست خود راه عبور خود را بسته باشند. و همانگونه كه امام (ع) پيشبينى فرمود، شد .
سپاهيان تحت امر شمر، طبق دستور ابن سعد به آتش زدن خيمهها مشغول شدند و شمر به خيمه امام (ع) نزديك شد و با نيزه به سوى خيمه اشاره رفت و فرياد زد: آتش بيآوريد تا اين خيمه را با كسانى كه در آن هستند بسوزانم .
اهل حرم در حالى كه فرياد مىزند، از خيمه بيرون ريختند، امام حسين عليهالسلام بر سر شمر فرياد زد: اى پسر ذى الجوشن! تو آتش طلب مىكنى كه خيمه مرا با اهل بيتم بسوزانى ؟! خدا تو را در آتش عذاب خود بسوزاند.
حميد بن مسلم كه در آنجا حضور داشت به شمر گفت: پناه مىبرم به خدا! آتش زدن خيمهها سزاوار نيست، آيا مىخواهى اين كودكان معصوم و زنهاى بى پناه را در آتش بسوزانى و به دست خود اسباب عذاب ابدى خود را فراهم سازى ؟! بخدا قسم كه اكتفا به كشتن مردان اينها، امير تو را خوشحال مىكند! چه نيازى به كشتن كودكان و زنان است ؟!
شمر پرسيد: تو كيستى ؟
حميد بن مسلم از بيم جان، خود را معرفى نكرد تا از گزند او در امان باشد.
شبث بن ربعى به شمر گفت: تو را تا به اين حد قسى القلب نمى شناختم و رفتارى از اين زشتتر از تو نديده بودم، آيا تصميم دارى كه با زنان مقابله كنى و آنها را بترسانى ؟!
در اين هنگام شمر - لعنْ الله عليه - باز گشت.
پس از اينكه ياران امام عليهالسلام يكى از ديگرى به خدمت آن حضرت آمدند و اذن گرفتند و جانانه مبارزه كردند تا به فيض شهادت نائل آمدند، جز اهل بيت خاص آن حضرت، ديگر كسى براى دفاع از حريم حرمت امام عليهالسلام باقى نماند و نوبت فداكارى به اهل بيت رسيد؛ اينك به شرح احوال و توصيف جانبازيهاى آنان مىپردازيم:
حضرت على بن الحسين (على اكبر) در يازدهم ماه شعبان سال سى و سوم هجرت متولد شد. او از جد بزرگوارش على بن ابى طالب عليهالسلام حديث نقل مىكرد، و ابن ادريس در «سرائر» به اين مطلب اشاره نموده است. كنيه او ابوالحسن و ملقب به اكبر است زيرا او بر اساس روايات موثق بزرگترين فرزند امام حسين عليهالسلام بود.
مادرش ليلى دختر ابى مرْ بن عروْ بن مسعود ثقفى است. و از نظر وجاهت و تناسب اندام كسى همتاى حضرت على اكبر نبود.
در روز عاشورا به محض اينكه از پدر اذن جنگيدن طلبيد، امام عليهالسلام به او اجازه فرمود، پس نگاهى از سر مهر بر او انداخت و بعد سر خود را به زير افكند و اشك در چشمان مباركش حلقه زد و انگشت سبابه خود را به طرف آسمان بالا برد و گفت: خدايا! گواه باش جوانى را براى جنگ با كفار به ميدان فرستادم كه از نظر جمال و كمال و خلق و خوى شبيهترين مردم به رسول تو بود و ما هر وقت كه مشتاق ديدار پيامبر تو مىشديم، به صورت او نظر مىكرديم، خدايا! بركات زمين را از آنها دريغ كن و جمعيت آنها را پراكنده ساز و در ميان آنها جدائى افكن و امراى آنها را هيچگاه از آنان راضى مگردان! كه اينان ما را دعوت كردند كه به يارى ما برخيزند و اكنون بر ما مىتازند و از كشتن ما ابائى ندارند.
سپس امام عليهالسلام رو به عمر بن سعد كرده، فرياد زد: خدا رحم تو را قطع كند، و هيچ كار را بر تو مبارك نگرداند، و بر تو كسى را بگمارد كه بعد از من سر تو را در بستر از تن جدا كند، و رشته رحم تو را قطع كند كه تو قرابت من با رسول خدا را ناديده گرفتى ؛ پس با آواز بلند اين آيه را تلاوت كرد (ان الله اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران على العاليمن* ذريْ بعضها من بعض و الله سميع عليم)
در اين هنگام على اكبر خروشيد و بر سپاه كوفه حمله كرد در حالى كه اين رجز مىخواند:
و چندين بار بر سپاه دشمن تاخت و بسيارى از سپاهيان كوفه را كشت تا اينكه دشمن از كثرت كشته شدگان به خروش آمد!
و روايت شده است كه آن بزرگوار با اينكه تشنه بود يكصدو بيست نفر را كشت، آنگاه نزد پدر آمد در حالى كه زخمهاى زيادى برداشته بود و گفت: اى پدر! عطش مرا كشت و سنگينى سلاح مرا به زحمت انداخت، آيا جرعه آبى هست كه توان ادامه رزميدن با دشمنان را پيدا كنم ؟!
امام حسين عليهالسلام گريست و فرمود: واغوثاه! اى پسر من! اندكى ديگر به مبارزه خود ادامه بده، ديرى نمى گذرد كه جد بزرگوارت رسول خدا را زيارت خواهى كرد و تو را از آبى سيراب كند كه ديگر هرگز احساس تشنگى نكنى.
برخى از مورخان نوشتهاند كه امام عليهالسلام به او فرمود: اى پسرم! زبان خود را نزديك آر! و بعد زبان او را در دهان گرفت و مكيد و انگشترى خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان بگذار و بسوى دشمن بازگرد، اميدوارم كه هنوز روز به پايان نرسيده باشد كه جدت رسول خدا جامى به تو نوشانَد كه هرگز تشنه نگردى ؛ پس به ميدان باز گشت و اين رجز را مىخواند:
و همچنان مىرزميد تا اينكه تعداد افرادى كه بدست او به هلاكت رسيدند به دويست نفر رسيد.
لشكريان عمر بن سعد از كشتن على بن الحسين پرهيز مىكردند، ولى مرْ بن منقذ عبدى كه از دلاورى او به تنگ آمده بود گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر اين جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم! پس على اكبر به او رسيد در حالى كه بر آن سپاه حمله ور بود، مرْ بن منقذ راه بر او گرفت و با نيزهاى او را از اسب بر زمين انداخت، آن گروه در اطراف او جمع شده و با شمشير پاره پارهاش كردند!
و بعضى نقل كردهاند كه مرْ بن منقذ ابتدا به نيزه به پشت او زد و بعد با شمشير ضربتى به فرق آن بزرگوار وارد كرد كه فرق مباركش را شكافت و او دست به گردن اسب خود انداخت ولى اسب كه ظاهراً خون روى چشمانش را گرفته بود او را در ميان سپاه دشمن برد و دشمن از هر طرف بر او تاخت و بدن مباركش را پاره پاره كرد، كه در اين هنگام فرياد زد: السلام عليك يا ابتاه، اين جدم رسول خداست كه مرا سيراب كرد و او امشب در انتظار توست، تو را سلام مىرساند و مىگويد: در آمدنت به نزد ما شتاب كن ؛ سپس فريادى زد و به شهادت رسيد.
امام حسين عليهالسلام بر بالين على آمد و صورت بر صورتش نهاد و گفت: خدا بكشد گروهى كه تو را كشتند و گستاخى از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شكستند.
در اين حال صداى گريه آن حضرت بلند شد بگونهاى كه كسى تا آن زمان صداى گريه او را نشنيده بود، آنگاه سر على را بر دامان گرفت و در حالى كه خون از دندانهايش پاك مىكرد و بر صورتش بوسه مىزد گفت: فرزندم تو! هم از محنت دنيا آسوده شدى و بسوى رحمت جاودانه حق رهسپار گشتى و پدرت پس از تو تنها مانده است، ولى بزودى به تو ملحق خواهد شد.
در اين هنگام زينب كبرى عليها السلام با شتاب از خيمه بيرون آمد در حالى كه فرياد مىزد: يا اخياه! و ابن اخياه و خود را بر روى على بن الحسين افكند. امام حسين عليهالسلام او را از روى كشته على اكبر برداشت و به خيمه باز گرداند و به جوانان دستور داد تا جسد على را از ميدان بيرون برند و آنان پيكر على اكبر را در برابر خيمهاى كه در مقابل آن مبارزه مىكردند بر زمين نهادند.
امام حسين عليهالسلام به خيمه باز گشت در حالى كه محزون بود، سكينه عليها السلام پيش آمد و از پدر سراغ برادرش را گرفت و امام خبر شهادت او را به دخترش داد، سكينه عليها السلام در حالى كه فرياد مىزد خواست از خيمه خارج شود، امام حسين عليهالسلام اجازه نداد و فرمود: اى سكينه! تقواى خدا پيشه كن و شكيبا باش.
سكينه گفت: اى پدر! چگونه صبر كند كسى كه برادرش را كشتهاند.
1 - عبدالله بن مسلم بن عقيل 2 - محمد بن مسلم بن عقيل 3 - جعفر بن عقيل 4 - عبدالرحمن بن عقيل5 - عبدالله بن عقيل 6 - محمد بن ابى سعيد بن عقيل
1 - عون بن عبدالله بن حعفر 2 - محمد بن عبدالله بن جعفر 3 - عبيدالله بن عبدالله بن جعفر 4 - قاسم بن محمد بن جعفر بن ابى طالب
1 - قاسم بن حسن 2 - ابوبكر بن الحسن 3 - عبدالله بن الحسن 4 - حسن بن الحسن
1 - عبدالله بن على 2 - عثمان بن على 3 - جعفر بن على 4 - ابوبكر بن على 5 - محمد بن على 6 - عباس الاصغر 7 - عباس بن على 8 - محمد بن عباس بن على
امام عليهالسلام به خيمه آمد و فرزندش عبدالله را نزد وى آوردند، آن حضرت او را در دامان خود نشانيد، در اين اثنأ مردى از بنى اسد تيرى پرتاب كرد و آن طفل را شهيد ساخت، پس امام عليهالسلام خون آن طفل را گرفت و چون دستش پر شد آن را روى زمين ريخت و فرمود: پرودگارا!! اگر باران آسمان را از ما منع فرمودى خير ما را در اين خون قرار ده و انتقام ما را از اين گروه ستمگر بگير. آنگاه آن طفل را آورده و در كنار ديگر شهدا قرار داد.
در نقل ديگرى آمده است كه: امام عليهالسلام مقابل خيمهها آمد و به زينب گفت: فرزند كوچكم را نزد من آريد تا با او وداع كنم، پس او را گرفته و صورتش را نزديك آورد تا او را ببوسد، حرمْ بن كاهل اسدى تيرى رها كرد و گلوى آن كودك را دريد و او را قربانى كرد ؛ پس امام عليهالسلام به زينب فرمود: كودك را بگير، آنگاه دست خو را زير خون گلوى او گرفت و چون دستش پر از خون شد بسوى آسمان باشيد و گفت: «هوّن علىّ ما نزل بى انّه بعين اللّه» «چون خدا مىبيند آنچه كه از بلا بر من نازل شد، بلا بر من آسان گشت».
پس از اينكه آن طفل شهيد شد، امام حسين عليهالسلام با غلاف شمشير نزديك خيمه قبر كوچكى را حفر كرد و او را با همان حالت به خاك سپرد.
اهل تاريخ در عدد شهداى اهل بيت اختلاف كردهاند كه به برخى از آن اقوال اشاره مىكنيم:
1 - «17نفر» اين تعداد از امام صادق عليهالسلام نقل شده است. در حديثى آمده است كه آن حضرت فرمود: خونى است كه خدا آن را طلب خواهد كرد، آنان كه از اولاد فاطمه شهيد شدند و مصيبتى همانند مصيبت حسين نيست كه با او هفده نفر از اهل بيت خود شهيد شدند و در راه خدا صبر پيشه ساخته و خالصانه جان باختند.
و از محمد بن حنفيه نقل شده است كه: هفده نفر با حسين كشته گشتند كه همه آنها از فاطمه بنت اسد مادر امير المؤمنين عليهالسلام مىباشند.
در زيارات ناحيه نام هفده نفر شهيد ذكر شده از اهل بيت، و شيخ مفيد هم همين تعداد را ذكر كرده و شايد همين اقرب باشد.
2 - «16 نفر» اين قول از حسن بصرى نقل شده است كه مىگويد: با حسين بن على شانزده نفر كشته شدند كه همانند و نظيرى در روى زمين نداشتند.
3 - «15 نفر» اين تعداد را مغيرْ بن نوفل در شعرى كه در مرثيه آنان سروده ذكر كرده است.
4 - «19 نفر»
5 - «20 نفر»
6 - «23 نفر»
7 - «27 نفر» از اولاد فاطمه بنت اسد.
8 - «78 نفر» اين رانسّابه سيد ابو محمد الحسين حسينى ذكر كرده و شايد تعداد تمام شهداى كربلا باشد نه شهداى اهل بيت.
9 - «30 نفر» كه در حديث عبدالله بن سنان آمده است.
10 - «13 نفر» اين را مسعودى در مروج الذهب ذكر كرده است.
11 - «14 نفر» اين عدد را خوارزمى ذكر كرده.
چون امام عليهالسلام بدنهاى پاك و پاره پارهه يارانش را ديد كه بر روى خاك كربلا افتاده است و ديگر كسى نمانده است كه از او حمايت كند و نيز بيتابى اهل بيت را مشاهده فرمود، در برابر سپاه كوفه ايستاد و فرياد برآورد كه:
هل من ذابٌٍ يذُبُّ عن حرم رسول الله ؟ هل من موحٌدٍ يخاف اللّهِ فينا ؟ هل من مغيث يرجو اللّه فى اغاثتنا ؟ هل من معين يرجو ما عند الله فى اغاثتنا ؟
آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند ؟ و آيا خداپرستى در ميان شما وجود دارد كه درباره ظلمى كه بر ما رفته است از خدا بترسد ؟ و يا كسى هست كه به فرياد رسى ما به خدا دل بسته باشد ؟ و يا كسى هست كه در كمك كردن به ما چشم اميد به اجر و ثواب الهى دوخته باشد ؟
زنان حرم وقتى كه اين را از امام عليهالسلام شنيدند صداى آنها به گريه بلند شد.
و امام سجاد عليهالسلام چون استغانه پدر را شنيد، از خيمه بيرون آمد و او آنچنان بيمار بود كه نمى توانست شمشير خود را حمل كند، و با اين ضعف مفرط بسوى ميدان حركت كرد در حالى كه امكلثوم از پشت سر او را صدا مىزد كه: اى فرزند برادرم! بازگرد، و آن حضرت مىگفت: اى عمه! مرا بگذار كه در برابر پسر رسول خدا مبارزه كنم.
امام حسين عليهالسلام فرمود: اى خواهر! او را نگاه دار كه زمين خالى از نسل آل محمد نشود.
اين استغانه امام عليهالسلام در دل دشمن اثرى نگذاشت، از همين رو امام عليهالسلام مقابل اجساد مطهر يارانش آمد و فرمود:
يا حبيب بن مظاهر! و يا زهير بن القين! و يا مسلم بن عوسجْ! و يا ابطال الصفأ! و يا فرسان الهيجأ! مالى اُناديكم فلا تسمعون ؟! و اَدعوكم فلا تُجيبون ؟! و انتم نيام ارجوكم تنتبهون، فهذه نسأ ال الرسول فقد علاهُنَّ من بعدكم النحول، فقوموا عن نومتكم ايّها الكرام و ادفعوا عن آل الرسول الصغاْ اللئام.
اى حبيب بن مظاهر! و اى زهير بن قين! و اى مسلم بن عوسجه! اى دليران و اى پا در ركابان روز كارزار! چرا شما را ندا مىكنم ولى كلام مرا نمى شنويد ؟!
و شما را فرا مىخوانم ولى مرا اجابت نمى كنيد ؟! شما خفته و من اميد دارم كه سر از خواب شيرين برداريد كه اينان پردگيان آل رسولند كه بعد از شما ياورى ندارند، از خواب برخيزيد اى كريمان و در برابر اين عصيان و طغيان از آل رسول دفاع كنيد.
در بعضى از روايات آمده است كه آن بدنهاى پاك به حركت در آمدند تا به نداى امام مظلوم خود لبيك گفته باشند و به زبان حال و يا به لسان قال مىگفتند: «ما براى اجراى فرامين تو حاضريم و در انتظار مقدم مبارك تو هستيم».
از امام سجاد عليهالسلام نقل شده است كه فرمود: پدرم در روز شهادتش مرا به سينه چسبانيد در حالى كه خون ار سراپايش مىجوشيد و به من فرمود: اى فرزندم! اين دعا را كه تعليم مىكنم حفظ كن كه آن را مادرم فاطمه زهرا عليها السلام به من تعليم كرد و او از رسول خدا و رسول خدا از جبرئيل نقل كردهاند، هنگامى كه حاجت بسيار مهم و غمى بزرگ و امرى عظيم و دشوار به تو رو كند بگو: «بحق يس و القرآن الحكيم و بحق طه و القرآن العظيم، يا من يقدر على حوائج السائلين، يا من يعلم ما فى الضمير، يا منفّساً فن المكروبين، يا مُفرّجاً عن المغمومين، يا راحم الشيخ الكبير، يا رازق الطفل الصغير، يا من لا يحتاج الى التفسير صلِّ على محمد و آل محمد و افعل بى كذا و كذا».
در اين هنگام امام عيله السلام براى وداع بسوى خيام آمد و فرمود: «يا سكينْ! يا فاطمْ! يا زينب! يا ام كلثوم! عليكنّ منّى السّلام!».
سكينه فرياد بر آورد: اى پدر! آيا تن به مرگ دادهاى ؟!
امام عليهالسلام فرمود: چگونه چنين نباشد كسى كه نه كمك كنندهاى دارد و نه ياورى ؟
سكينه گفت: اى پدر! ما را به حرم جدمان بازگردان!
امام عليهالسلام فرمود: اگر مرغ قطا را رها مىكردند مىخوابيد.
خانمهاى حرم با شنيدن سخنان امام به زارى و شيون پرداختند، امام عليهالسلام آنها را ساكت فرمود و روى بهام اكلثوم نمود و گفت: اى خواهر! تو را وصيت مىكنم كه خوددار باشى! آنگاه سكينه فرياد كنان بسوى امام آمد، و آن حضرت سكينه را بسيار دوست مىداشت، او را به سينه چسبانيد و اشك او را پاك كرد و گفت:
آنگاه امام عليهالسلام در حالى كه شمشيرش را برهنه كرده بود در برابر سپاه دشمن ايستاد و اين اشعار را قرائت فرمود:
سپس آنان را به مبارزه طلبيد و هر كس به ميدان قدم مىنهاد او را بقتل مىرسانيد تا گروه زيادى از دشمن را كشت، پس بر ميمنه سپاه حمله كرد و مىگفت:
آنگاه بر مسيره حمله ور مىشد و مىفرمود:
نوشتهاند: امام عليهالسلام هزار و نهصد و پنجاه نفر از سپاه دشمن را به استثناى مجروحان بقتل رسانيد تا اينكه عمر بن سعد فرياد برآورد: واى بر شما! مىدانيد با چه كسى مبارزه مىكنيد ؟! اين فرزند على بن ابى طالب كشنده عرب است! پس، از همه سوى بر او بتازيد ؛ پس از صدور اين فرمان صد و هشتاد نفر با نيزه و چهار هزار نفر با تير به آن حضرت حمله ور شدند.
امام عليهالسلام بر اعور سلمى و عمرو بن حجاج زبيدى كه با چهار هزار نفر بر شريعه نگهبان بودند حمله كرد و اسب خود را در شريعه فرات راند، و چون اسب سر در آب برد كه بنوشد امام فرمود: تو تشنهاى و من تشنه، واللّه كه آب ننوشم تا تو آب نخورى، و چون اسب سخن امام را شنيد سر برداشت، و آب ننوشيد! گويا سخن امام را فهميد.
امام حسين عليهالسلام فرمود: بنوش كه من نيز بنوشم! پس امام عليهالسلام دستش را دراز كرد و مشتى از آب را برداشت. شمر به امام گفت: بخدا سوگند كه به آن دسترسى پيدا نخواهى كرد.
پس مردى به امام عليهالسلام گفت: فرات را مىبينى كه همانند شكم ماهيان جلوه مىكند ؟! بخدا سوگند كه از آن ننوشى تا لب تشنه جان دهى! امام حسين عليهالسلام فرمود: خدايا او را تشنه بميران.
نوشتهاند كه: آن مرد پس از آن ماجرا فرياد مىزد: مرا آب دهيد! آب برايش مىآوردند و آنقدر مىنوشيد كه از دهانش مىريخت، باز فرياد مىزد: مرا سيراب كنيد! تشنگى مرا كشت! و چنين بود تا جان داد.
برخى هم گفتهاند كه: در آن هنگام سوارى گفت: اى ابا عبدالله! تو از خوردن آب لذت مىبرى در حالى كه حريم تو را غارت مىكنند ؟!
پس امام از شريعه بيرون آمد و بر آن قوم حمله كرد تا خود را به خيمه آل الله رسانيد و ديد كه سراپردهاش هنوز از دستبرد دشمن در امان مانده است.
امام (ع) در آخرين خطبه خود با بيانى بليغ و رسا دشمنان را از مفتول شدن به دنيا و مغرور شدن به آن بر حذر داشت، و از نوشته مورخان چنين بر مىآيد آن حضرت به فاصله كوتاهى پس از ايراد اين خطبه پر شور به شهادت رسيد، و آن خطبه چنين است:
عباد الله اتقوا الله و كونوا من الدنيا على حذر فان الدنيا لو بقيت لا حد و بقى عليها احد لكانت الانبيأ احق بالبقأ و اولى بالرضأ و ارضى بالقضأ، غير ان الله تعاى خلق الدنيا للبلأ و خلق اهلها للفنأ، فجديدها بال و نعيمها مضمحل و سرورها مكفهر و المنزل بلغْ و الدار قلعْ، فتزودوا فانّ خير الزاد التقوى و اتقوا الله لعلّكم تفلحون.
اى بندگان خدا! تقواى خدا پيشته سازيد و از دنيا حذر كنيد، اگر دنيا براى كسى باقى مىماند و كسى در دنيا جاويدان بود انبياى الهى سزوارترين مردم به بقأ و اولى به رضا و خشنودى و راضىتر به قضأ الهى بودند، ولى خداى تعالى دنيا را براى بلأ و آزمايش آفريده است و اهل آن را براى فنا خلق فرموده، هر چيز نو و جديد آن كهنه مىشود و نعمتهاى آن از بين مىرود و سرور آن به تلخى مبدل گردد ؛ دنيا منزل ماندن نيست بلكه محل توشه برگرفتن است، پس توشه برگيريد كه بهترين توشهها تقوى است و تقواى خدا را پيشه سازيد تا رستگار شويد.
سپس امام عليهالسلام براى بار دوم به خيام آمد و با اهل بيت خود وداع فرمود و آنان را به صبر و شكيبايى فراخواند و به ثواب و اجر الهى وعده داد و فرمان داد كه لباسهاى خود را پوشيده و آماده بلا شوند و به آنان فرمود: خود را براى سختيها مهيا كنيد و بدانيد كه خداى تعالى حافظ و حامى شماست و بزودى شما را از شر دشمنان نجات خواهد داد، و عاقبت امر شما را ختم به خير خواهد نمود و دشمنان شما را به انواع گرفتار خواهد ساخت و در عوض رنجها و سختيهايى كه مىكشيد شما را از انواع نعمتها و كرامتها برخوردار خواهد كرد، پس شكوه مكنيد و سخنى نگوئيد كه از قدر و ارزش شما بكاهد.
آنگاه فرمود: لباسى را براى من آريد كه كسى در آن طمع نكند تا آن را زير لباسهايم بپوشم كه از بدنم بيرون نياورند، پس لباس كوتاهى را براى او آوردند، آن حضرت فرمود: نه، اين لباس اهل ذلت است ؛ آنگاه لباس كهنهاى را گرفته و آن را پاره نمود و در بر كرد. پس سرو الى را از حبره طلب نمود و آن را چاك زده و پوشيد، و چنين كرد كه آن را بيرون نياورند.
و چون خواست به طرف ميدان رود التفاتى بسوى دخترش كه از زنان جدا گشته و در گوشتهاى مىگريست و ندبه مىكرد، نمود، امام عليهالسلام نزد او آمد و او را تسلى داد و اين زبان حال اوست:
آنگاه عمر بن سعد فرياد برآورد و به سپاه كوفه گفت: مادامى كه حسين در كنار خيمهها با اهل بيت خود مشغول وداع است بر او حمله كنيد! كه اگر از آنان فارغ شود شما را از هم بطورى پراكنده كند كه ميمنه از ميسره باز شناخته نشود! پس بر آن حضرت حمله كرده و او را تير باران نمودند بگونهاى كه تيرها از ميان طناب چادرها و خيمهها مىگذشت و پيراهن بعضى از زنان را پاره مىكرد، پس امام عليهالسلام بر سپاه دشمن حمله كرد و همانند شيرى خشمگين بر آنان تاخت در حالى كه از هر طرف باران تير مىباريد و آن بزرگوار سينهاش را سپر آن تيرها قرار مىداد.
در اين هنگام امام عليهالسلام به سپاه كوفه فرمود: براى چه با من مقاتله مىكنيد ؟ آيا حقى را ترك كردم يا سنتى را تغيير دادهام ؟ و يا شريعتى را تبديل كردهام ؟!
آن جماعت پاسخ دادند: نه! ولى با تو قتال مىكنيم بخاطر كينهاى كه از پدرت داريم! و آنچه با پدران و بزرگانما در روز بدر و حنين كرده است.
چون امام عليهالسلام اين سخن را از آن گروه شنيد به سختى گريست و بعد به طرف راست و چپ نگريست ولى كسى از انصارش را نديد مگر اينكه خاك بر پيشانى آنها نشسته و شهيد شده بودند.
امام عليهالسلام ايستاد تا لحظهاى استراحت نمايد در حالى كه در اثر مبارزه و شدت گرما توانش كم شده بود، ناگاه سنگى بر پيشانى مباركش اصابت كرد، پس لباس خود را گرفت كه خون را از صورتش پاك نمايد تيرى سه شعبه آهنين و مسموم بر سينه مباركش - و بر اساس بعضى از روايات - بر قلب مبارك حضرتش نشست.
امام حسين عليهالسلام فرمود: «بسم الله و بالله و على ملْ رسول الله» و سر بسوى آسمان برداشت و گفت: خدايا! تو مىدانى اينان كسى را مىكشند كه روى زمين فرزند پيامبرى جز او نيست ؛ سپس تير را گرفته از پشت بيرون آورد و خون همانند ناودان جارى شد، آنگاه دستش را زير آن زخم گرفته، چون از خون لبريز شد به آسمان پاشيد و از آن خون قطرهاى بازنگشت، باز دست مباركش را از خون پر كرده و بر صورت و محاسنش ماليد و فرمود: همين گونه باشم تا جدم رسول خدا را ملاقات كنم و بگويم: اى رسول خدا! مرا اين گروه كشتند.
سپس باز هم آن حضرت با دشمن مقاتله مىكرد تا اينكه شمر بن ذى الجوشن آمد و بين او و خيمهها و اهل بيت آن حضرت حائل شد ؛ امام عليهالسلام بر سپاه كوفه فرياد زد و فرمود: واى بر شما اى پيروان آل ابى سفيان! اگر شما را دينى نيست و از روز معاد باكى نداريد لااقل در دنيا آزاده باشيد، اگر از نژاد عرب هستيد به حسب خود باز گرديد!
شمر ندا كرد: چه مىگوئى اى پسر فاطمه ؟!
امام عليهالسلام فرمود: من با شما مقاتله مىكنم و شما با من جنگ داريد، زنان را گناهى نيست، به اين گروه تجاوز گر خود سفارش كن تا زنده هستم متعرض حرم من نشوند.
شمر گفت: اين چنين خواهيم كرد اى پسر فاطمه!
آنگاه رو به لشكرش كرده و فرياد زد: از حرم و سراپرده اين مرد دور شويد و آهنگ خود او كنيد! كه بجان خودم سوگند او كفو كريمى است!
پس سپاه كوفه با سلاح متوجه آن حضرت گرديده و آن بزرگوار بر آنها حمله مىكرد و آنان بر آن حضرت يورش مىبردند و در آن حال در طلب جرعهاى آب بود كه نيافت تا هفتاد و دو زخم بر بدنش وارد شد.
و گفتهاند: آنقدر تير بر بدن مباركش اصابت كرده بود كه زره آن حضرت همانند خار پشت پر از تير بود، و تمام اين تيرها در قسمت جلو و پيش روى آن حضرت بود.
پس مدتى نسبتاً طولانى از روز سپرى شد و مردم از كشتن آن حضرت پرهيز كرده و هر كدام اين كار را به ديگرى واگذار مىنمودند، در اين هنگام شمر فرياد زد: واى بر شما! مادرتان در عزايتان بگريد! چه انتظارى داريد ؟ او را بكشيد. پس از هر جانب به او حمله ور شدند.
بعضى نوشتهاند كه: امام حسين عليهالسلام سه ساعت از روز روى زمين افتاده بود و به آسمان نظر مىكرد و مىگفت: «صبراً على قضائك، لا معبود سواك، يا غياث المستغثين»، پس چهل نفر از لشكر بسوى امام شتافتند تا سر از بدنش جدا سازند و عمر بن سعد مىگفت: در كشتن او شتاب كنيد.
شبث بن ربعى در حالى كه شمشير در دست داشت نزديك امام آمد كه سر از تن آن بزرگوار جدا نمايد، آن حضرت نظرى به او نمود كه او شمشير را رها كرده و در حالى كه فرياد مىزد فرار كرد.
و چون امر بر حسين سخت شد سر بسوى آسمان برداشت و گفت:
اللهم متعالى المكان عظيم الجبروت شديد المحال غنى عن الخلائق عريض الكبريأ قادر على ما تشأ قريب الرحمْ صادق الوعد سابغ النعمْ حسن البلأ قريب اذا دعيت محيط بما خلقت قابل التوبْ لمن تاب اليك قادر على ما اردت تدرك ما طلبت شكور اذا شكرت ذكور اذا ذكرت ادعوك محتاجاً و ارغب اليك فقيراً و افزع اليك خائفاً و ابكى مكروباً و استعين بك ضعيفا و اتو كل عليك كافياً اللهم احكم بيننا و بين قومنا فانهم غرونا و خذلونا و غدروا بنا و نحن عترْ نبيك و ولد حبيك محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم الذى اصطفيته بالرسالْ و ائتمنته على الوحى فاجعل لنا من امرنا فرجاً و مخرجاً يا ارحم الراحمين.
اى خداى بلند مرتبه و داراى قدرت و سلطنتى عظيم و تدبير و عقابى شديد، بى نياز از خلائق و داراى كبريائى پهناور و گسترده و بر هر چه خواهى قدرت دارى، رحمت تو قريب و به وعده خود عمل خواهى كرد، نعمت تو تمام و بلاى تو نيكو، چون خوانده شوى نزديك و بر مخلوقات احاطه داشته و توبه تائب را مىپذيرى، بر هر چه اراده كنى نيرومند و بر آنچه خواهى كنى توانا، چون تو را سپاس گويند سپاس جزا دهى و چون تو را ياد كنند يادشان كنى، تو را مىخوانم در حالى كه محتاجم، و رغبت بسوى تو دارم در حالى كه فقيرم، به تو پناه مىبرم در هراس و ترس و مىگريم در سختيها، و از تو كمك مىگيرم در حال ضعف، و بر تو توكل مىكنم و مرا كافى است. خدايا بين ما و قوم ما تو حكم فرما، اينان ما را فريفته و ما را تنها گذاشتند و با ما غدر نمودند و ما عترت پيامبر توايم فرزند حبيب تو محمد كه او را به رسالت برگزيدى و او را امين وحى خود قرار دادى، پس براى ما قرار ده از امر ما فرج و گشايشى اى مهربانترين مهربانان.
امام عليهالسلام در آخرين لحظات عمر شريفش با خدا راز و نياز نموده با اين جملات مناجات مىكرد:
صبراً على قضابك يا رب، لا اله سواك يا غياث المستغيثين مالى ربُّ سواك و لا معبود غيرك، صبراً على حلمك يا غياث من لا غياث له يا دائماً لا نفاد له يا محيى الموتى يا قائماً على كل نفس بما كسبت، احكم بينى و بينهم و انت خير الحاكمين.
بر قضا و حكم تو اى خدا صبر پيشه سازم، خدايى بجز تو نيست! اى فرياد رس استغاثه كنندگان! پروردگارى براى من غير تو نيست و معبودى بجز تو ندارم، بر حكم تو صبر مىكنم اى فرياد رس كسى كه جز تو فرياد رسى ندارد واى كسى كه ابدى و دائمى هستى و مردگان را زنده مىكنى، اى آگاه و شاهد و ناظر بر تمام كردار و افعال مخلوق خود! تو در ميان من و اين گروه حكم كن كه تو بهترين حكم كنندگانى.....
منبع: قصّه كربلا-بضميمه قصّه انتقام ، پایگاه بلاغ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}