گردآوری و تنظیم: رسول سعادتمند




 

مدرس، یک انسان بود

در این چندسال کوشش کردند که انسان نباشد... . نگذارند که انسانی پیدا بشود. اینها می‌دیدند که یک فرد انسان اگر پیدا بشود ممکن است یک ملت را هدایت کند، ممکن است که یک ملت را به خلاف آنها کند، از این ناراحت بودند نمی‌گذاشتند کسی تحقق پیدا بکند. آنها از مدرس می‌ترسیدند. مدرس یک انسان بود. یک نفری نگذاشت پیش برود کارهای او را تا وقتی کشتندش. یک نفری غلبه می‌کرد بر همه مجلس! بر اهالی که در مجلس بودند غلبه می‌کرد یک نفری، یک نفری تا توی مجلس نبود من آن وقت مجلس رفتم دیدم برای تماشا. بچه بودم، جوان بودم رفتم مجلس آن وقت تا مدرس نبود، مثل اینکه چیزی در آن نیست؛ مثل اینکه محتوا ندارد. مدرس با آن عبای نازک و با آن عرض بکنم قبای کرباسی وقتی وارد می‌شد، مجلس می‌شد یک مجلس طرحهایی که در مجلس داده می‌شد، آنکه مخالف بود، مدرس مخالفت می‌کرد و می‌ماساند مطلب را! وقتی که روسیه در یک قضیه‌ای که الآن یادم نیست اولتیماتوم داد به ایران و آوردند به مجلس و قوای نظامیش هم حرکت کرده بودند به طرف تهران یا قزوین که این را قبول کنند، مجلس آنطور که حالا نقل می‌کنند بهتشان زده بود که باید چه بکنند. قوا، قوای شوروی است، مقاومت نمی‌توانیم بکنیم؛ قبول این هم که خیانت است. آنجا نوشته است که یک روحانی با دست لرزان آمد و گفت حالا که ما باید از بین برویم چرا خودمان از بین ببریم؟ ما این را ردش می‌کنیم. رد کرد. همه هم قبول کردند. آنها هم هیچ کاری نکردند. اینها می‌بینند یک انسان وقتی در یک ملت پیدا بشود، می‌تواند که مجرای امور را از آن طریقی که آنها می‌خواهند برگرداند. آنی که آنها می‌خواهند نگذارد بشود. کوشش کردند نگذارند انسان پیدا بشود.
شما دانشگاهیها کوشش کنید که انسان درست کنید. اگر انسان درست کردید، مملکت خودتان را نجات می‌دهید. اگر انسان متعهد درست کردید، انسان امین، انسان معتقد به یک عالم دیگر، انسان معتقد به خدا، مؤمن به خدا، اگر این انسان در دانشگاههای شما و ما تربیت شد، مملکتتان را نجات می‌دهد. بنابراین، کار، کار بسیار شریف، و مسئولیت، مسئولیت بسیار زیاد. الآن این مسئولیت به دوش ما و شماست. این مسئولیت بزرگ، یعنی سعادت ملت را شما و ما باید بیمه کنیم: قشرهای روحانی و قشر دانشگاهی. سعادت ملت را شماها باید بیمه کنید. این مسئولیت به دوشتان آمده، نرفتید زارع بشوید. اگر زارع بودید مسئولیت داشتید، اما نه این مسئولیت را. اگر یک کاسبی بودید مسئولیت داشتید در حدود شعاع خودتان؛ اما الآن مسئولیت، مسئولیت یک ملت است؛ مسئولیت یک کشور است. مسئولیت برای اسلام است. مقابل خدا، الآن همه مسئولیم. باید همه ما کوشش کنیم، دانشگاه کوشش کند، دانشگاههای دینی کوشش کنند، دانشگاههای علمی شما کوشش کنند، انسان درست کنند همه دنبال این باشید: انسان.
اگر انسانیت را استثناء بکنید، یک فردی درست کنید دانشمند، یک طبیبی که بهتر از همه اطبای دنیاست، اگر این وجهه انسانی نداشته باشد، همین طبیب مضر است. همین طبیب وقتی که می‌خواهد یک کسی را معالجه کند، دنبال منافع است؛ نه دنبال معالجه؛ دنبال این است که از این چقدر در می‌آید! هر چه بشود بیشتر بدوشد او را. اگر یک طبیب درست کنید که انسانی بار بیاید، او دنبال معالجه است؛ نه دنبال اینکه از این چقدر در می‌آید. قضیه کسب نیست؛ قضیه علاج انسانی است؛ الهی است. یک طبیب می‌تواند معالجه‌اش الهی باشد؛ می‌شود معالجه‌اش شیطانی و طاغوتی باشد. معالجه طاغوتی، اینکه برود دنبال اینکه چقدر از این در می‌آید. چقدر ما قضیه استخوان لای زخم! چقدر ما می‌توانیم از این استفاده کنیم. هر چقدر می‌توانیم استفاده کنیم معطلش کنیم! الهی می‌خواهد این را نجات بدهد، ولو چیزی گیرش نیاید؛ می‌خواهد این را نجات بدهد. اگر در دانشگاه شما انسان درست شد، او می‌خواهد ملت را نجات بدهد؛ در فکر این نیست که خودم چی باشم؛ مقام خودم چی باشد؛ می‌خواهد نجات بدهد؛ و اگر طاغوتی شد، می‌خواهد استفاده کند؛ نمی‌خواهد نجات بدهد؛ می‌خواهد خودش را، برای خودش کار کند، نه برای کشور. (1)

وظیفه حوزه‌ها و دانشگاهها در تربیت انسان

باید از حوزه‌های علمیه یک عالمی به تمام معنا متعهد بیرون بیاید، و مرکز ساخت انسان باشد؛ و دانشگاه‌ هم مرکز ساخت انسان. ما انسان دانشگاهی می‌خواهیم، نه معلم و دانشجو. دانشگاه باید انسان ایجاد کند و انسان بیرون بدهد از خودش. اگر انسان بیرون داد از خودش. اگر انسان بیرون داد از خودش، انسان حاضر نمی‌شود که کشور خودش را تسلیم کند به غیر. انسان حاضر نمی‌شود که تحت ذلت برود و اسارت. آنها هم از انسان می‌ترسند.
سابق رضاخان از مدرس می‌ترسید برای اینکه انسان بود. آن وقت هم مدرس از قراری که از او نقل کرده‌اند گفته بود که: «در مجلس ما یک مسلمان هست، آن هم ارباب کیخسرو» (2) رضاخان رقیب خودش را مدرس می‌دانست، به دیگران اعتنایی نداشت. رقیب خودش را مدرس می‌دانست که وقتی که می‌ایستاد و صحبت می‌کرد، متزلزل می‌کرد همه را. یک انسان بود، وضع زندگی‌اش آن بود که شما شنیدید و من دیدم. وقتی که وکیل شد یعنی؛ از اول به عنوان فقیهی که باید در مجلس باشد تعیین شد. آن طور که نقل کرده‌اند، یک گاری با یک اسبی [در] اصفهان خریده بود و سوار شده بود و خودش آورده بود تا تهران. آنجا آن را هم فروخته بود. و منزلش یک منزل محقر از حیث ساختمان. یک قدری بزرگ بود ولی محقر از حیث ساختمان. و زندگی یک زندگی مادون (3) عادی که در آن وقت لباس کرباس ایشان زبانزد بود. کرباسی که باید از خود ایران باشد می‌پوشید. این وطنخواهها کدام لباسشان مال ایران است؟ باید همه اشخاصی که علاقه دارند به این کشور، علاقه دارند به اسلام، علاقه دارند به این ملت، توانشان را روی هم بگذارند برای اصلاح دانشگاه. خطر دانشگاه از خطر بمب خوشه‌ای بالاتر است. چنانچه خطر حوزه‌های علمیه هم از خطر دانشگاه بالاتر است. باید تهذیب بشوند اینها. باید اشخاص متعهد چه در حوزه‌های علمیه و چه در دانشگاه کمر خودشان را محکم ببندند برای اصلاح. حالا شما آقایان یک قدم برداشتید و این قدم پربرکتی است و او اینکه آن دیوار بزرگی که بین شما کشیده بودند، آن سد را شما شکستید. این قدم اول است که شما برداشتید، و قدمهای بعد، کوشش در اینکه از همه جهات مستقل باشید و وابسته نباشید. من این عرضی را که می‌کنم، خوب دیگر نمی‌توانم بعد ببینم شما را که به آن مرتبه رسیده‌اید. دیگر اواخر کار است برای من. اما من می‌گویم که دیگران و نسلهای آتیه‌ای که إن‌شاءالله می‌آیند متوجه باشند که این دو مرکز باید با هم باشند. و این دو مرکز باید علم و عمل، و علم و تهذیب را به منزله دو بالی بدانند که با یکی از آنها نمی‌شود پرید، قدمهای بعد؛ تهذیب است. (4)

وارستگیهای اخلاقی شهید مدرس

شما ملاحظه کرده‌اید، تاریخ مرحوم مدرس را دیده‌اید: یک سید خشکیده لاغر عرض می‌کنم لباسی کرباسی که یکی از فحشهایی که آن شاعر به او داده بود، همین بود که تنبان کرباسی پوشیده یک همچو آدمی در مقابل آن قلدری که هر کس آن وقت را ادراک کرده می‌داند که زمان رضاشاه غیرزمان محمدرضا شاه بود. آن وقت یک قلدری بود که شاید تاریخ ما کم مطلع بود، در مقابل او همچو ایستاد، در مجلس، در خارج که یک وقت گفته بود: سید چه از جان من می‌خواهی؟ گفته بود که می‌خواهم که تو نباشی، می‌خواهم تو نباشی! این آدم که من درس ایشان یک روز رفتم می‌آمد در مدرسه سپهسالار که مدرسه شهید مطهری است حالا درس می‌گفت من یک روز رفتم درس ایشان مثل اینکه هیچ کاری ندارد، فقط طلبه‌ای است دارد درس می‌دهد؛ این طور قدرت روحی داشت. در صورتی که آن وقت در کوران آن مسائل سیاسی بود که باید حالا بروند مجلس و آن بساط را درست کند. از آنجا پیش ما رفت مجلس. آن وقت هم که می‌رفت مجلس، یک نفری بود که همه از او حساب می‌بردند. من مجلس آن وقت را هم دیده‌ام. کأنّه مجلس منتظر بود که مدرس بیاید؛ با اینکه با او بد بودند، ولی مجلس کأنّه احساس نقص می‌کرد وقتی مدرس نبود. وقتی مدرس می‌آمد، مثل اینکه یک چیز تازه‌ای واقع شده. این برای چه بود؟ برای اینکه یک آدمی بود که نه به مقام اعتنا می‌کرد و نه به دارایی و امثال ذلک؛ هیچ اعتنا نمی‌کرد؛ نه مقامی او را جذبش می‌کرد، [نه دارایی] ایشان وضعش این طور بود که برای من نقل کردند این را که داشت قلیان خودش را چاق می‌کرد. خودش این طور بود. فرمانفرمای آن روز حالا که من می‌گویم «فرمانفرما»، شما به ذهنتان نمی‌آید که یعنی چه فرمانفرمای آن روز وارد شده بود منزلش. گفته بود که به او، حضرت والا، من قلیان را آبش را می‌ریزم، تو این را، آتش سرخ کن را درست کن یا بعکس. از اینجا، همچو او را کوچک می‌کرد که دیگر نه، طمع دیگر نمی‌توانست بکند. وقتی این طور با او رفتار کرد که بیا این آتش سرخ کن را گردش بده، آن آدمی که همه برایش تعظیم می‌کردند، همه برایش چه می‌کردند، این وقتی این طوری می‌رسیده، این شخصیتها را این طوری از بین می‌برد که مبادا طمع کند که از ایشان چیزی بخواهد.
من بودم آنجا که یک کسی یک چیزی نوشته بود. زمان قدرت رضاشاه، زمانی که آن وقت باز شاه نبود – آن وقت یک قلدر نفهمی بود که هیچ چیز را ابقا نمی‌کرد – یک کسی آمد گفت: من یک چیزی نوشتم برای عدلیه، شما بدهید ببرند پیش حضرت اشرف که – یک همچو تعبیرهایی – که ببینند. گفت: رضاخان، که باز نمی‌داند اصلش عدلیه را با «الف» می‌نویسند یا با «ع» می‌نویسند؛ من بدهم این را او ببیند؟ نه اینکه این را در غیاب می‌گفت، در حضورشان هم می‌گفت. این جوری بود وضعش.
این چه بود؟ برای اینکه وارسته بود، وابسته به هواهای نفس نبود، « اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ» (5) نبود. این، هوای نفسانی خودش را إله خودش قرار نداده بود، این إله خودش را خدا قرار داده بود. این برای مقام و برای جاه و برای وضعیت کذا نمی‌رفت عمل بکند، او برای خدا عمل می‌کرد. کسی که برای خدا عمل می‌کند، وضع زندگی‌اش هم آن است، دیگر از آن وضع بدتر که دیگر نمی‌شود برایش. برای چه دیگر چه بکند؟ از هیچ کس هم نمی‌ترسید. وقتی که رضاشاه ریخت به مجلس که فریاد می‌زدند آن قلدرهای اطرافش که زنده باد کذا و زنده‌باد کذا، مدرس رفت ایستاد و گفت که مرده باد کذا، زنده باد خودم. خوب، در مقابل او، شما نمی‌دانید حالا، در مقابل او ایستادن یعنی چه و او ایستاد. این برای این بود که از هواهای نفسانی آزاد بود، وارسته بود، وابسته نبود.
تمام وابستگیها منشأش وابستگی‌ای است که انسان به خودش دارد. تمام وابستگیها از خود آدم پیدا می‌شود. وقتی انسان وابسته است، نقش وابسته است به جهاتی که مال خودش است، به نفسیت خودش، به وضعیت خودش، این تمام وابستگیهایی که در خارج هم برایش پیدا می‌شود، منشأش اینجاست. وقتی این وابستگی باشد، اگر بخواهند برایش تحمیل کنند، چون این وابستگی هست، تحمیل می‌کند، قبول می‌کند. وقتی ببینند یک چیزی با این آمالی که دارد مخالف است، اگر نکند، یک وقت به هم می‌خورد، این خاضع خواهد شد. اگر انسان از این وابستگی وارسته شد، آزاد شد از این، این دیگر آزاد است، این دیگر از کسی نمی‌ترسد؛ همه قدرتهای عالم جمع بشوند، این نمی‌ترسد؛ برای اینکه آخرش این است که من از بین می‌روم، دیگر بالاتر از این که نیست. (6)

شکستن غرور و تکبر مغزهای فاسد

بعض از سفرایی که پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) به دربار سلاطین بزرگ آن وقت فرستاده بودند، اینها وقتی وارد شدند با شمشیر خودشان آن پارچه‌ای که حریر بود زدند کنار. این شکستن آن دماغ فرعونی سلاطین آن زمان بود. مطلب به نظر ساده می‌آید لکن مسئله این طور نیست. اینها که رفتند، یک اعراب ساده‌ای بودند، متعهد به اسلام بودند. از اول خواستند بفهمانند که وضع ما چی است و ما برخوردار از چه مکتبی هستیم. و این طور جلال و جمال و دستگاه به ما تأثیری نمی‌کند. بسیاری هستند که وقتی که یک شخصیت خیلی به نظر خودشان عالی را دیدند، دست و پایشان را گم می‌کردند و می‌کنند. خصوصاً در زمان قدرتهای بزرگ و در این نیم قرنی که ما مبتلا بودیم، جلوی او هم همین طور، یک حکومت وقتی که می‌آمد در یک محلی، این حکومت مثل یک شاه با مردم عمل می‌کرد. مردم را هیچ به حساب نمی‌آورد. و من خودم شاهد این معنا بودم که یک حاکمی که برای گلپایگان آمده بود، و خمین هم آن وقت جز گلپایگان بود، این در حضور تجاری که آمده بودند برای آنجا ملاقاتش، آن بزرگتر فرد تاجر را گفت ببرند ببندند به چوب. من شاهد بودم که بچه بودم شاهد بودم که یک نفر مرد متدین محترمی که در بازار رئیس تجار بود، این شخص فاسد این طور با او عمل کرد که در حضور جمع پایش را بستند به فلک و چوب زدند به او. این کارها را می‌کردند. و همین طور گاهی این کار را می‌کردند که وقتی که یک محترمی می‌رفت، یک عالمی مثلاً می‌رفت ملاقات می‌کرد با آنها، در حضور آن عالم یک بیچاره دیگری را می‌آوردند به چوب می‌بستند برای اینکه بفهمانند تو باید اطاعت بکنی. و از آن وقت یک همچو وضعی بود و از این بدتر. این عملی که سفیر یا سفرای حضرت رسول انجام دادند، یک عمل ساده بزرگی بود. از اول، شخصیت آن فرعون را از اول شکستند. مرحوم مدرس هم این عادت را داشت. توی حیاطش یک فرشی انداخته بود و آنجا می‌نشست. قلیان هم وقتی می‌خواست پا می‌شد خودش شروع می‌کرد درست کردن. در این خلال فرمانفرما وارد می‌شد، فرمانفرمای آن وقت را شما شاید نمی‌دانید چه مسئله‌ای بود. ایشان می‌گفت که قلیان را دستش می‌داد و می‌گفت که شما آبش را بریز تا من آتشش ار درست کنم. فرمانفرما شکست می‌خورد. تحت تأثیر همچو واقع می‌شد که مدرس به او گفت تو آب قلیان را بریز. وادارش می‌کرد که آب قلیان را بریزد و من خودم آتش را درست می‌کنم تا قلیان درست بشود. این برای این بود که برخورد با این مغزهای فاسد گاهی باید طوری باشد که از اول طمع نکنند به آن طرف. اگر با تواضع و خضوع و آن طوری که آن وقتها متداول بود رفتار می‌کردند، او طمع می‌کرد که اگر مطلبی دارد تحمیل کند. اما وقتی برخورد یک برخورد این طوری بود، ساده و لکن کوبنده، دیگر نمی‌توانست به او تحمیل کند مطلبی را. (7)

ایستادگی مدرس در مقابل ظلم رضاخان

مرحوم مدرس (رحمةالله) خوب، من ایشان را هم دیده بودم، این هم یکی از اشخاصی بود که در مقابل ظلم ایستاد؛ در مقابل ظلم آن مرد سیاهکوهی، آن رضاخان قلدر ایستاد و در مجلس بود... ایشان را به عنوان طراز اول، علما فرستادند به تهران و ایشان با گاری آمد تهران. از قراری که آدم موثقی نقل می‎کرد، ایشان یک گاری آنجا خریده بود و اسبش را گاهی خودش می‌راند، تا آمد به تهران. آنجا هم یک خانه مختصری اجاره کرد. و من منزل ایشان مکرر رفتم؛ خدمت ایشان رضوان‌الله علیه مکرر رسیدم. ایشان به عنوان طراز اول آمد لکن طراز اول که اصلاً از اول موضوعش منتفی شد. بعد ایشان وکیل می‌شد. هر وقت هم که ایشان وکیل می‌خواست بشود، وکیل اول؛ در تهران وکیل اول مدرس بود. ایشان در مقابل ظلم تنها می‌ایستاد و صحبت می‌کرد، و اشخاص دیگری از قبیل ملک‌الشعرا و دیگران همه دنبال او بودند اما او بود که می‌ایستاد و برخلاف ظلم، برخلاف تعدّیات آن شخص، صحبت می‌کرد. یک اولتیماتوم در همان وقت دولت روسیه فرستاد برای ایران و سربازش هم سالداتش (8) هم، به اصطلاح خودشان تا قزوین آمدند و آنها از ایران «من حالا یادم نیست چه می‌خواستند، این تو[ی] تاریخ است» یک مطلبی را می‌خواستند که تقریباً اسارت ایران بود و می‌گفتند باید از مجلس بگذرد. آن را به مجلس بردند و همه اهل مجلس ماندند که چه باید بکنند؛ ساکت که چه بکنند. در یک مجله خارجی نوشته است که یک روحانی با دست لرزان آمد پشت تریبون ایستاد و گفت: حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان از بین ببریم خودمان را؟ رأی مخالف داد. بقیه جرأت پیدا کردند و رأی مخالف [دادند]؛ رد کردند اولتیماتوم را. آنها هم هیچ غلطی نکردند. بنای سیاسیون هم همین معناست که یک چیزی را تشر می‌زنند ببینند طرف چه جوری است؛ اگر چنانچه طرف ایستاد مقابلشان، اینها عقب می‌زنند و اگر چنانچه نه، آن بیچاره عقب رفت، اینها هم جلو می‌آیند. حیوانات هم همین جورند. حیوانات هم همین خصوصیات را دارند که اول می‌آید جلو ببیند این چه آدمی است. اگر این آدم ایستاد دستش را بلند کرد، فرار می‌کند. اگر این فرار کرد، دنبالش می‌کند. این خوی حیوانی است. آن هم باز یک روحانی بود که در مقابل یک همچو قدرت بزرگ، یک چنین قدرت شوروی بزرگ ایستاد. به اصطلاح آن، با دست لرزان گفت: حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان خودمان را از بین ببریم؟ رأی مخالف داد، دیگران هم جرأت کردند رأی مخالف دادند. شما این روحانی را نباید قدرش را بدانید؟ اینها نهضتها...
این نهضت آخری همه که منتهی شد به 15 خرداد و اینهمه کشته دادند مردم، این هم در صف اولش اهل علم بودند، علما بودند؛ تا حالا هم دنباله‌اش کشیده شده است. تا حالا هم آنکه بیشتر هیاهو می‌کند باز اهل علم است. البته دانشگاهی هم حالا داخل است، آنها هم داخلند؛ سایر مردم هم به تبعیت علما می‌رفتند نه به تبعیت دیگران. علمای تهران را تقریباً اکثرشان را گرفتند حبس کردند. از خطبا، از علما، گرفتند حبس کردند. چندین روز حبس بودند. زجر دیدند اینها. (9)

اسلحه در دست ناصالحان

من شنیده‌ام که در زمان رضاخان، مرحوم مدرس به رضاخان پدر این خان گفته بوده است که من شنیدم که «شیخ‌الرئیس» (10) گفته من از گاو می‌ترسم برای اینکه اسلحه دارد و عقل ندارد. این حرف اگر از شیخ‌الرئیس هم مثلاً ثابت نباشد، یک حرفی است حکیمانه که اسلحه وقتی در دست اشخاص غیرصالح افتاد و ناشایسته چه مفاسدی دارد. از اول، بشر مبتلای به همین بوده که اسلحه در دست اشخاص ناصالح بوده است. از اولی که بشر تمدن پیدا کرد، به خیال خودش، اسلحه‌ها در دست ناصالحها بوده و همه مشکلات بشر همین معناست. تا خلع سلاح نشوند این اسلحه دارهای ناشایسته، کار بشر سرانجام پیدا نمی‌کند. انبیا هم آمدند که این اسلحه‌دارهای بی‌صلاحیت بی‌عقل را خلع سلاح کنند و نتوانستند؛ آنها قلدر بودند. در هر عصری هم اشخاص لایق که خواستند این اسلحه را از نالایقها بگیرند و [خود به] دست بگیرند موفق نشدند، و این اسلحه در دست نالایقها و بی‌عقلها و غیرصالحها بود. همه این مشکلاتی که شما ملاحظه می‌کنید همین معناست. از اولی که بشر در دنیا آمده است و باب تنازع بین صالح و غیرصالح پیدا شده است، در همه این دوره‌ها، اسلحه‌ها دست غیرصالحها بوده مگر بسیار کم، بسیار نادر. و با این اسلحه‌ها چه جنایتها که واقع شده است. حالا ما به آن تاریخهای خیلی دور نمی‌رویم، این جنگهایی که اخیراً یعنی در این صدسال در دنیا اتفاق افتاده است، جنگ اول جهانی، جنگ دوم جهانی، این جنگهایی که در ویتنام در این آخر اتفاق افتاده، این کشتارهایی که از مردم شد، برای این بود که اسلحه‌ها در دست غیرصالحها بود؛ ناشایسته‌ها اسلحه‌ها را به دست داشتند. این خونریزیهایی که در این پنجاه سالی که ما یاد داریم و چه تلخیها در ذائقه ما هست از این پنجاه سال و کمی از شما، یا هیچ یک از شما، تمام این قضایایی که در این پنجاه سال سلطنت غیرقانونی این روسیاهها منعقد شده است... ما که سنمان به کهولت رسیده. است مشاهد این سیاه بختیهای مردم و این جنایات و این کشتارهایی که این قداره دارهای غیرصالح انجام دادند [بودیم]. از اول که آن کودتای اول واقع شد، و آن وقت در اراک بودیم، این به حسب چیزهایی که در رادیوهای آن وقت بعد از اینکه این جنگ دوم شروع شد، در رادیوهای آن وقت این مطلب را گفتند، مردم می‌دانستند تا یک حدودی لکن درست نه؛ تبلیغات سوء نمی‌گذاشت درست مردم بفهمند لکن بعد از آنکه آن شخص را، آن آدم سیاهرو را، رضاخان را، از ایران بیرون کردند، در رادیوی دهلی گفتند که ما این را آوردیم سرکار و چون خیانت کرد حالا بردیمش. رضاخان را از اول انگلیسهای جنایتکار، انگلیسهای غیرصالح که اسلحه در دستشان بود، رضاخان را اسلحه‌دار کردند؛ و این آدم ناشایسته بی‌اصل را با اسلحه آوردند و مسلط کردند بر مردم. (11)

مدرس، تنها ابرمرد در برابر رضاخان

این عکسی که ملاحظه می‌کنید، (12) شخصی است آن آقا نمی‌دانم که اینجا هستش؟ [یکی از حضار: بنده برادرزاده آن مرحومم.] امام: بله که ملک‌الشعرا (13) گفته است که از زمان مغول تا حالا مثل این شخص در عالم نیامده؛ این مرحوم مدرس... آنطور که ما خودمان دیدیم تنها آدمی که در مقابل رضاخان قلدر ایستاد این است، این شخص، یک روحانی که لباسش از سایر اشخاص کمتر بود. آن وقت وقتی که شعر گفته بودند، برای تنبان کرباس مدرس، آن فاسد شعر گفته بود این در مقابل قدرت بزرگ رضاخان ایستاد. آنکه هجوم کرده بود به مجلس که مجلس را چه بکند، و «زنده باد، زنده باد رضاخان» می‌گفتند، ایستاد گفت که «مرده باد او و زنده باد من!» یک همچو مرد قدرتمندی بود؛ برای اینکه الهی بود؛ برای خدا می‌خواست کار بکند، نمی‌ترسید. (14)

خاطره‌ای از شهید مدرس

مرحوم مدرس، خدا رحمتش کند مردی بود که ملک‌الشعرا گفته بود از زمان مغول تا حالا مثل مدرس کسی نیامده می‌گفت که بزنید که بروند از شما شکایت کنند؛ نه بخورید و بروید شکایت کنید! من رفتم پیشش خدا رحمتش کند اخوی ما (15) نوشته بود به من که یک نفری است اینجا رئیس غله است. آن وقت یک رئیس غله زمان رضاشاه بود. به من نوشت که بروید به آقای مدرس بگویید که این مرد آدم فاسدی است. دو تا سگ دارد یکی‌اش را اسمش را «سید» گذاشته، یکی‌اش را «شیخ»! شما بروید [بگویید] که این را از اینجا بیرونش کنند. من رفتم به ایشان گفتم. گفت بکشیدش! گفتم آخر چطور بکشیم؟ گفت من می‌نویسم بکشیدش. گفتم آخر شما اینجا مأمور هستید، شما اینجا هستید، آنها آنجا نمی‌توانند. گفت چطور شد که وقتی قافله‌ها از گلپایگان می‌آیند عبور کنند و بروند به کمره (16) می‌خواهند عبور کنند می‌فرستید لختشان می‌کنند، حالا نمی‌توانید بکشید یک کسی را؟ (17)

دعای مرحوم مدرس برای رضاشاه

مرحوم مدرس که با شاه سابق دشمن سرسخت بود یک وقتی که شاه (18) به سفر رفته بود، وقتی آمده بود، مرحوم مدرس گفته بود که من به شما دعا کردم. خیلی او خوشش آمده بود که چطور یک دشمن دعا کرده بود. گفته بود، نکته این است که اگر تو مرده بودی اموالی که از ما غارت کرده بودی و به خارجیها داده بودی همه از بین رفته بود. و من دعا کردم تو زنده باشی برگردی، بلکه بتوانیم ما مالها را برگردانیم. (19)

چاپ تصویر شهید مدرس بر روس اسکناسها

سزاوار است که [بر] اولین اسکناس که در ایران به طبع می‌رسد، عکس اولین مرد مجاهد در رژیم منحوس پهلوی چاپ شود. خداوند رحمت فرماید ایشان را. (20) – (21)

تعمیر و بازسازی آرامگاه شهید مدرس

بسم‌الله الرحمن الرحیم
در عصر شکوفایی انقلاب اسلامی، بزرگداشت مجاهدی عظیم‌الشأن و متعهدی برومند و عالم بزرگواری که در دوران سپاه اختناق رضاخانی می‌زیست لازم می‌باشد. زیرا در زمانی که قلمها شکسته و زبانها بسته و گلوها فشرده بود، او از اظهار حق و ابطال باطل دریغ نمی‌کرد. در آن روزگار، در حقیقت حق حیات از ملت مظلوم ایران سلب شده بود، و میدان تاخت و تاز قلدری هتاک در سطح کشور باز، و دست مزدوران پلیدش در سراسر ایران تا مرفق به خون عزیزان آزاده وطن و علمای اعلام و طبقات مختلف آغشته بود. این عالم ضعیف الجثه، با جسمی نحیف و روحی بزرگ و شاداب از ایمان و صفا و حقیقت و زبانی چون شمشیر حیدر کرّار، رویارویشان ایستاد و فریاد کشید و حق را گفت و جنایت را آشکار کرد، و مجال را بر رضاخان کذایی تنگ و روزگارشان را سیاه کرد. و عاقبت جان طاهر خود را در راه اسلام عزیز و ملت شریف نثار کرد. و به دست دژخیمان ستمشاهی در غربت به شهادت رسید، و به اجداد طاهرینش پیوست. در واقع شهید بزرگ ما، مرحوم مدرس، که القاب برای او کوتاه و کوچک است، ستاره درخشانی بود بر تارک کشوری که از ظلم و جور رضاشاهی تاریک می‌نمود. و تا کسی آن زمان را درک نکرده باشد. ارزش این شخصیت عالیمقام را نمی‌تواند درک کند. ملت ما مرهون خدمات و فداکاریهای اوست.
و اینک که با سربلندی از بین ما رفته است، بر ماست که ابعاد روحی و بینش سیاسی و اعتقادی او را هر چه بهتر بشناسیم و بشناسانیم؛ و با خدمت ناچیز خود مزار شریف دورافتاده او را تعمیر و احیا نماییم. مناسب دیدم که این خدمت را در اختیار جناب مستطاب حجت‌الاسلام آقای حاج شیخ عباس واعظ طبسی ایّده‌الله تعالی قرار دهم. مردی خدمتگزار به اسلام و آستان قدس رضوی که در مدت تصدی کوتاهش خدمات شایان تقدیری به آستان ملکوتی حضرت رضا – سلام‌الله علیه – و علی‌آبائه نموده است، و پرده از چپاولگریهای پنجاه ساله رژیم ستمگر پهلوی برداشته است جزاه الله عن‌الاسلام خیراً امید است ایشان به وجهی مناسب با شخصیت آن بزرگوار این خدمت را همچون خدمتهای ارزشمند دیگرشان به اتمام برسانند، و موجبات رضایت خداوند متعال و خشنودی حضرت رضا – سلام‌الله علیه – و فرزند عزیزش حضرت بقیةالله ارواحنا لمقدمه الفداء را فراهم نماید.
از خداوند متعال رحمت در جوار قدس خود برای آن بزرگمرد تاریخ، و عظمت برای اسلام، و سعادت برای ملت غیور، و پیروزی برای مجاهدین اسلام بر سپاه ظلم و کفر، و غفران برای شهدای در راه خدا، خصوصاً شهدای جنگ تحمیلی، و صحت برای آسیب دیدگان و رهایی برای اسرا و مفقودین و صبر و اجر برای بازماندگان آنان را خواستارم. و السلام علی‌عباد‌الله الصالحین و رحمةالله و برکاته.
روح‌الله الموسوی الخمینی (22)

پی‌نوشت‌ها

1. صحیفه امام، ج 8، ص 66 – 68.
2. ارباب کیخسرو، نماینده زرتشتی‌ها در مجلس شورای ملی بود، مدرس در یکی از نطقهایش در مجلس گفت: «در مجلس یک مسلمان هست و آن ارباب کیخسرو است، و این بدان معنا بود که هیچیک از نمایندگان آن مجلس مسلمان واقعی نیستند».
3. کمتر از، پایین‌تر از.
4. صحیفه امام، ج 13، ص 417 و 418.
5. سوره فرقان، آیه 43: «هوای نفسانی خود را به خدایی گرفته است».
6. صحیفه امام، ج 16، ص 451 – 453.
7. همان، ج 13، ص 484 و 485.
8. کلمه‌ای است روسی به معنی سرباز.
9. صحیفه امام، ج 3، ص 244 – 246.
10. بوعلی‌سینا.
11. صحیفه امام، ج 3، ص 297 – 298 .
12. اشاره به عکس شهید سیدحسن مدرس که برادرزاده او به حضور امام آورده بود.
13. محمدتقی بهار ملک‌الشعراء.
14. صحیفه امام، ج 7، ص 305.
15. آقای سیدمرتضی پسندیده، برادر بزرگ امام خمینی.
16. نام قدیم منطقه خمین و حوالی آن.
17. صحیفه امام، ج 8، ص 138 – 139.
18. رضاشاه پهلوی.
19. صحیفه امام، ج 10، ص 100 – 101.
20. بانک مرکزی به مناسبت میلاد رسول اکرم (صلی‌الله علیه‌و آله‌وسلم) و ولادت امام جعفر صادق (علیه‌السلام) اسکناس جدید یکصدریالی را برای اولین‌بار توسط متخصصان ایرانی طراحی، حکاکی و چاپ نمود. روی این اسکناسها تصویر شهید سیدحسن مدرس و پشت آن نمای خارجی مجلس شورای اسلامی است.
21. صحیفه امام، ج 19، ص 431.
22. همان، ج 19، ص 73 – 74.

منبع مقاله :
سعادتمند، رسول؛ (1389)، درسهایی از امام: یاد یاران؛ قم: انتشارات تسنیم، چاپ اول