دبستان نحو در بصره و کوفه
سرزمین عراق، محلّ فعّالیتّهای علمی بود. علوم عربی در آنجا به فضل تلاش و کوشش علما پدید آمد، مرکز فعّالیّت علمی در آغاز، دو شهر بصره و کوفه بود که در دوران خلافت عمر بن خطاب، در حدود سال 14 هـ تأسیس شدند. هر کدام از این دو
نویسندگان:
رمضان رضایی و یدالله رفیعی
رمضان رضایی و یدالله رفیعی
سرزمین عراق، محلّ فعّالیتّهای علمی بود. علوم عربی در آنجا به فضل تلاش و کوشش علما پدید آمد، مرکز فعّالیّت علمی در آغاز، دو شهر بصره و کوفه بود که در دوران خلافت عمر بن خطاب، در حدود سال 14 هـ تأسیس شدند. هر کدام از این دو شهر در اسلوب مباحث نحوی شیوههای استنباط سبک و شیوه خاصّی را در پیش گرفتند و این امر منجر به پیدایش مکتبی در هر کدام از آن دو شهر با شیوهای مخصوص گردید. اختلاف در بسیاری از مسائل به مرور زمان بین آن دو فاصله انداخت. این اختلاف دلایلی داشت چرا که این دو شهر در موقعیت مکانی، در گرایش ساکنان و طبیعتشان، در اندازه خالص بودن عربیّتشان و در شیوههای بحثی که هر کدام پیش رو داشتند، متفاوت بودند.
بصره در کنار بادیه و در نزدیکی محل اقامت اعراب خالص در قلب شبه جزیره عرب قرار داشت و ساکنان نواحی این شهر در سایه آزادیی که اعراب با آن بتدریج رشد یافته بود مأنوس شده بودند، و از بیگانگان چندان تأثیری نپذیرفته بودند لذا زبانههای آتش عربیّت آنها خاموش نشده بود پس پیوسته بر صلابت خود و تعلّق به عربیت خالص باقی مانده بودند. (1)
عامل دیگری که در بصره تأثیر گذاشت نزدیکی بصره به مربد بود. مربد از مشهورترین بازارهای عرب در دوران اسلام و مانند بازار عکاظ در دوران جاهلی بود، آنجا محل اجتماع اعراب بود و با اهل بصره در آنجا تبادل تجاری و تبادل آرا و افکار میکردند و نیز محل تلاقی حاضره با بادیه و زمینه مناسب و وسیعی برای دیدار علمای بصره با اعراب بادیه و اخذ و اقتباس از آنها بود.
امّا کوفه نسبت به بصره از شبه جزیره عرب دور بود و در جایی تأسیس شده بود که نفوذ بیگانگان در آن راه یافته و تأثیر گذاشته بود کوفه در نزدیکی حیره مقرّ اعراب منذر بود، بین منذریان و ایرانیان روابطی برقرار بود و این امر در مردم کوفه و در طبیعت آنها تأثیر گذاشته بود به همین خاطر به تساهل نزدیکتر بودند و نیز در میان آنها گرایشات ایرانی در زمینه علوم وجود داشت. (2)
ساکنان بصره افراد سرسخت و محکم و در سیاست پشتیبان امویان بودند. در حالیکه کوفیان افرادی متمایل به تسلیم و نرم خو و یاوران علی (علیه السلام) بودند که در کوفه فرود آمده و آنجا را به عنوان شهر خود برگزیده بودند کوفیها گسترش نفوذ عبّاسیها مؤثّر بودند و از مدافعان دولت عبّاسی شمرده میشدند به همین خاطر خلفای عبّاسی و وزرای آنها با بذل و بخششهای خود آنها را راضی ساخته و به خود نزدیک نمودند. خلفا، از میان کوفیها برای اولادشان معلّمانی را انتخاب میکردند. کسایی کوفی معلّم رشید و دو پسرش امین و مأمون بود، فرّای کوفی- شاگرد کسایی- معلّم اولاد مأمون و ابن سکیت کوفی- شاگرد فرّاء- معلّم اولاد متوكّل بود و الی آخر.
از دیگر تفاوتهای این دو شهر این بود که ساکنان بصره از فصیحترین أعراب بودند چرا که از قبائلی بودند که خالصترین و سالمترین اعراب را در لغت داشتند و بالاتر از این ارتباط آنها با بادیه بود که این ویژگی ممتاز را بدانها بخشیده بود. به بادیه مسافرت میکردند تا با اهل آن صحبت کنند و از آنها لغت اخذ کند. بنابراین سرچشمهای که بصریها زبان عربی را از آن میگرفتند سرچشمه صاف و زلال و به دور از شوائب بود و شواهد فراوان و رایجی که بدان تکیه داشتند صحیح بود. با وجود این سختگیری فراوانی در استناد به شواهد و وضع قواعد نشان میدادند. در حالی که کوفیها علوم زبانی را از قبائلی که کمترین فصاحت را داشتند، اخذ نمودند و به علم نحو هم بعد از بصریها مشغول شدند. آنها در وضع قواعد در بیشتر مواقع دارای تساهل بیشتری بودند برای همین تمامی آنچه را که از أعراب شنیدهاند صحیح دانستهاند هر چند که منطبق با قواعد عمومی نباشد، قیاس بر آن را جائز دانستند و حتّی آن شذوذ را اساسی برای وضع قواعد عمومی جدیدی قرار دادند. ابن درستویه نحوی بغدادی که به مکتب بصری گرایش دارد میگوید: کسایی شذواتی را که جز در ضرورت جائز نیست بعنوان اصل قرار داده و بر آن قیاس میکرد بدینترتیب به مرور زمان علم نحو را فاسد کرد (3) به خاطر همین مسائلی که ذکر شد بصریها در بیشتر مواقع به تفوّق و برتری خود نسبت به کوفیها احساس فخر میکردند، محمّد بن یزید از مازنی و او از ابو زید انصاری بصری، روایت میکند که گفت: «کسایی به بصره آمد و از ابو عمرو و یونس و عیسی بن عمر دانش صحیح فراوانی اخذ کرد و سپس به بغداد رفت و از أعرابی که از قبائل مختلف بودند چیزهای فاسدی اخذ کرد و این را با آموختههای قبلی خود درآمیخت و آنها را فاسد گردانید.» (4) اختلاف بین بصریها و کوفیها بر پایه تفاوتهایی که ذکر کردیم، رشد یافت و همچنین به سبب همین تفاوتها این مطالب در اذهان جا گرفت که بصریها در وضع قواعد نحوی قدیمتر و در علم وسیعتر و مورد اعتمادتر هستند و مذهب آنها از نظر تسلّط بر لغت قویتر است و شواهدشان دارای دقّت و سلامت بیشتری است، اما کوفیها برعکس آنها، متّهم به این میباشند که هر شاهدی را در هر درجهای که باشد از اعراب شنیده و به نقل آن پرداختهاند. تمامی اینها از جمله مواردی است که بصریها را به مثابه محافظینی که به زبان عربی قدیم چنگ زدهاند، قرار داده و کوفیها را همانند نوگرایان و تجدّد طلبان و آزادگانی که به رشد و توسعه چسبیده و بدنبال ابتکار حرکت میکنند، درآورده است.
بهتر است که وقوع رقابت بین دو شهر عمده، در یک سرزمین را عجیب نشماریم و همچنین شدّت این رقابت را عجیب ندانیم چرا که این امر از مسائل عادی و معمولی میباشد و آنها بی تردید از شدّت خود هدف تفوق داشتهاند و چه بسا همین شدّت رقابت منجر به دشمنی توأم با حقد و کینهتوزی شده است و معلوم است که تمامی اینها از آغاز امر تا پایان آن بین بصره و کوفه اتّفاق افتاده است، پس مسأله رقابت در بین آن دو شهر در وهله اوّل انگیزه سیاسی و در وهله دوّم انگیزه علمی بوده است. این رقابت تناقضات بسیاری را به همراه داشته است به خاطر اینکه آن دو گروه به طور عادی تهمت زدن و عیبجویی کردن را با خود همراه دارند؛ به همین خاطر یکی از محققان پیدایش نحو کوفی را، به واکنش کوفیها در برابر ترس از حیثّیت و شخصیّتشان مربوط میداند چون که در میان آنها دشمنی و کینه توزی و رقابت وجود دارد و اگر برای کوفیها نحو خاصّی نباشد شخصیتشان در بصریها ذوب میشود. این امر آنها را به تنظیم نحو براساس شیوه خاص خودشان که عدم تبعیت از شیوه بصریهاست، فرا خواند. (5)
بدینترتیب علم نحو رشد و نمو تدریجی یافت و بعضی از علما به تحقیق و بررسی مسائل آن پرداختند تا اینکه بحثهای آن مستقلّ گردید و کتابهایی تدوین شد که تنها به مسائل نحو پرداخته بودند و این کتابها نیز راه تکامل و شکوفایی تدریجی را طی کرد تا اینکه امروزه بدست ما آثاری رسیده که تمامی جنبههای مباحث نحوی در آنها به نحو مطلوب به بار نشسته است. مطالعات نحو در بصره و کوفه بر حسب شیوه معروف در آن دوران یعنی شیوه القاء شفاهی یا القاء شبیه به املاء یا قرائت بعضی از تألیفات موجود بود. بدین شکل که شاگرد از استاد خود آنچه را که او القاء یا املاء کرده بود یا در کتابها خوانده یا بر آن شرح نوشته و بر مسائل آن تعلیق نگاشته و شواهد آن را توضیح داده بود، أخذ میکرد. سپس شاگردان بعد از تکمیل معلوماتشان به بحث و درس و فعالیت میپرداختند و به نوبه خود تعلیم و آموزش را به عهده میگرفتند و گروهی از طالبان علم، در حلقه بحث آنها شرکت میکردند و از آنها معلومات خود را أخذ مینمودند و آنچه را که شنیده و مدوّن کرده بودند روایت میکردند و بدین ترتیب این امر تداوم پیدا میکرد و به همین جهت طبقات یا مدارس نحو پی در پی برای نحویان رشد یافته و آیندگان از گذشتگان اخذ کردند. از نحویان بصری هفت طبقه و از نحویان کوفی پنج طبقه شکل یافته است تمامی این طبقات سنگینی بحث در نحو را تحمّل کرده و رجال این طبقات مشکلات آن را حلّ کردند و آن را در آخر قرن سوم هجری به وضعی رسانیدند که به تمامی مسائل آن دست یافته و آنها را بطور کامل از هر عیب و نقصی مبّرا کردند. و ما در آنچه که میآید این طبقات و مشهورترین رجال آن و مختصری از فعّالیّتهای آنها را ذکر خواهیم کرد.
برخی از نحویان مدرسه بصری: ابوالاسود دؤلی (م. (6) 69 هـ) عبدالله بن ابن اسحاق حضرمی (م. 117.هـ) عیسی بن عمر ثقفی (م. 149. هـ) ابو عمر و بن علاء (-) أخفش اکبر (؟) خلیل بن احمد (م. 170. هـ) و یونس بن حبیب (م. 182. هـ) سیبویه (م. 180. هـ) یزیدی (م. 202. هـ) اصمعی) (م. 217. هـ) ابوزید انصاری (م. 214. هـ) ابو عبیده معمربن مثنی (م. 209. هـ) اخفش اوسط (م. 215. هـ) قطرب (م. 206. هـ) مازنی (م.247. هـ) جرمی (م. 255. هـ) تّوزی (م. 233 هـ) سبحستانی (م. 250. هـ) ریاشی (م. 257. هـ) مبرّد (م. 285. هـ)
از میان استادان این مدرسه به بررسی شرح حال مختصر سیبویه (7) بسنده میکنیم.
او شیخ طبقهی چهارم و پیشوای بلامنازع بصریها بلکه تمامی نحویان متقدم و متأخر در هر دوره و عصری میباشد. سیبویه مشهورترین دانشمندی است که نامش بر زبان تمامی پژوهندگان قواعد زبان عربی جاری بوده و خواهد بود. در نزد آنها کسی به اندازه سیبویه از جاه و جلال برخوردار نیست، آراء و افکار او را بزرگ میشمارند و آن را در ردیف اوّل قرار میدهند، او کسی نیست جز ابو بشر یا ابوالحسن عمرو بن عثمان بن قنبر از موالی بنی حارث بن کعب. از اجداد او جز دو نفر را که پدرش عثمان و جدش قنبر باشد، نمیشناسیم. معلوم شده است که پدر و جدش هر دو اسلام آوردهاند و به اسم عربی نامیده شدهاند؛ اجداد ایرانی او غیر از قنبر اهمّیّت چندانی نداشتهاند تا مورخان را به حفظ انساب خود بکشانند. مادرش نیز ایرانی الاصل بوده به دلیل اینکه پسرش را چنین لقب صریحی داده که در تاریخ بدان مشهور شد و همچنین به دلیل هجو بشار بن برد از او به اینکه ایرانی زاده است. بعدها لقبش سیبویه از اسمش عمرو و کنیهاش أبوبشر یا ابوالحسن مشهورتر شد.
معنی این لقبی که مادرش در کودکی به او داده است، بوی سیب میباشد. و چون زیباروی بوده و دو گونه مانند سیب داشته ملقّب به این اسم شده است و یا اینکه شاید او خوشبو بوده و هر کسی که نزدیک او میشده، از او بوی سیب به مشامش میرسیده است؛ یا همچنانکه زبیدی میگوید: «ابو عبدالله بن طاهر عسکری گفت: سیبویه اسم فارسی است «سی» همان عدد سی و «بویه» یعنی بوی و رایحه، پس شاید به معنی سی رایحه باشد»؛ امّا هارتِ مستشرق در کتابش، «الادب العربی»، معتقد است که سیبویه در فارسی برای مصغّر بکار میرود و در این صورت معنی لقب، سیب کوچک میباشد.
در حقیقت تمامی این دلایل ارزش چندانی ندارد و علّت صحیحی برای آن اسم نمیباشند چرا که اسامی همان طوری که گفته میشود، علت خاصّی ندارند.
مورخان از سال ولادت سیبویه اطلاع چندانی ندادهاند و ما چارهای جز مشخّص کردن تقریبی آن نداریم. تاریخ از استاد او عیسی بن عمر برای ما مطالبی ذکر کرده است. مورّخان در مورد وفات او به تاریخ 149. هـ اتفّاق نظر دارند، یاقوت میگوید: «سیبویه از زمانی شروع به أخذ کرده که به سن رشد رسیده بوده است و آن سن بلوغ میباشد» (8) پس اگر سن رشد و بلوغ او را چهارده سالگی در نظر بگیریم میتوانیم ولادت سیبویه را، سال 135 هجری تعیین کنیم. و از طرفی، عیسی بن عمر از اولین اساتیدی میباشد که سیبویه از آنها علم أخذ کرده است.
بعضی از مورّخان نوشتهاند که او در بیضا متولّد شد. یاقوت در معجم البلدان توصیف میکند که: «آن جا شهر مشهوری است در فارس که از بزرگترین شهرهای منطقه اصطخر میباشد. و به این خاطر بیضا نامیده شده است که دارای قلعهای بوده که از فاصلهای دور نمایان بود و سفیدیش به چشم میخورد. فاصله آن، تا شیراز هشتاد فرسخ میباشد.»
او در بصره رشد یافت و در آغاز به فقه و حدیث و تاریخ غزوات علاقه مند بود. نصر بن علی میگوید: «سیبویه گفتههای استاد بصری خود حمّاد بن سلمه را املا میکرد. حمّاد روزی گفت: رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: "لیس مِن أصحابی الاّ مَن لو شئتُ لأخذتُ علیه لیس أبا الدرداء"! سیبویه تکرار کرد: «لیس ابو الدرداء» و گمان کرد که آن (ابو) اسم لیس میباشد، حمّاد به او گفت: "«ای سیبویه! دچار اشتباه در لفظ یا تلحین شدی. لیس در اینجا به معنی استثنا میباشد نه آنچه که تو گمان کردی.»" سیبویه گفت: "«باید بدنبال علمی باشم که مرا دچار تلحین نکند و از آن برهاند» بدینترتیب مطالعه نحو را آغاز کرد و این نقطه شروع تحوّل در زندگی علمی او بود.» سیبویه همان ابو عمرو عثمان بن قنبر در شهر بیضا، یکی از بزرگترین شهرهای منطقهی فارس، متولّد شد. گفته شده که ولادت او در اهواز بوده است سپس با خانوادهی خود به بصره مهاجرت کرد و در آنجا رشد یافت. در آن زمان مهاجرت به کشورهای اسلامی و مراکز اسلامی بسیار رایج بود و شهرهای سهگانه بصره و کوفه و بغداد، در عراق، محل مهاجرت ایرانیان بوده است. سیبویه و خانواده او در بصره فرود آمدند. او در آنجا به طلب علم پرداخت و برای خودش کاخ مجد و عظمت. جاودانی از علم بنا کرد.
در زمان سیبویه اختلاف دینی بصریها و کوفیها در اوج خود بود، سیبویه به بغداد رفت و این امر مصادف با خلافت هارون الرشید و وزارت یحیی بن خالد برمکی بود. آنها مناظرهای را بین سیبویه و کسایی که امام دربار خلیفه بود، ترتیب دادند. پیش از انجام مناظره یاران کسایی از قبیل احمر، هشام و فرّاء با او به بحث پرداختند (بخاطر شکستن شوکت و عظمت او قبل از مناظره با کسایی) سپس با کسایی روبرو شد و در مسأله معروف زنبوریه به مناظره پرداخت و در آن سیبویه شکست خورد، امّا این شکست به اعتقاد اکثر علما شکست علمی نبود. از آن به بعد اقامت در بغداد برای سیبویه خوش آیند نبود پس به قصد اهواز از بغداد خارج شد و در محل تولدش درگذشت، بعضی گفتهاند که در شیراز درگذشته است. البته در تاریخ وفات او نیز اختلاف وجود دارد. بعضی گفتهاند در سال 161 هجری و بعضی گفتهاند که در سال 177 یا 180 یا 188 یا 194 هجری درگذشته است.
از مهمترین آثار سیبویه کتاب اوست که از روزگار قدیم به نام «الکتاب» معروف بوده است. سیبویه الکتاب را بعد از مرگ خلیل به رشته تحریر درآورده است و مؤید این، سخن خود سیبویه است که بهنگام تعقیب و ادامه سخنان خلیل عبارتِ رحمه الله را به کار میبرد به هر حال، کتاب بی مانند سیبویه جامع تمام اصول و فروع نحو است و مرجع و منبع برای علاقه مندان به نحو میباشد و همواره مورد استناد علمای نحو بوده است. با وجود اینکه بین سیبویه (از مدرسهی بصره) و علمای کوفه اختلاف وجود داشت اما کسایی کتاب سیبویه را بر اخفش بطور مخفیانه قراءت کرده است و فرّاء به هنگام فوت، کتاب سیبویه را در زیر بالش خود داشته است و علیرغم داشتن اختلاف بر سخنان کتابش تکیه داشته و از روش او پیروی میکرده است. حتی انتخاب القاب اعراب و نامگذاری حروف را از او تقلید کرده است و شکی نیست که این دو مرد از «الکتاب» استفادههای فراوانی بردهاند و این خود دلیل محکمی بر اهمّیِت «الکتاب» است.
برخی از نحویان مدرسه کوفه:
ابو جعفر رواسی (؟)، معاذ الهرّاء (م.187هـ)، کسایی (م.189هـ)، فرّاء (م.207 هـ)، هشام بن معاویه الضریر (م. 209 هـ)، احمر (م.194 هـ)، لحیانی (م. 220هـ)، ابن سعدان (م. 231هـ)، ابن سکیّت (م. 243هـ)، طوّال (م. 243هـ)، ابن قادم (م. 251هـ) و ثعلب (م. 291هـ)
از میان استادان کوفه به بررسی شرح حال مختصر کسایی (9) بسنده میکنیم.
ابوالحسن علی بن حمزه، شیخ این طبقه است و موسّس اصلی مذهب کوفی بشمار میآید. از موالی بنی اسد و ایرانی الاصل بود. در کوفه رشد یافت در حالی که در آن زمان سنّ زیادی داشت به آموختن پرداخت نحو و صرف را در آنجا از رواسی و هرّاء فرا گرفت. دلیل آموختن نحو این بود که او در سن بزرگسالی پیاده راه رفته و خسته شده بود. بنابراین در نزد قومی نشست که اهل علم و فضل بودند و مجالس بسیاری داشتند، گفت: عَیِیت (خسته شدم) به او گفتند که پیش ما بنشین تو دچار لحن و خطا در گفتار هستی در جواب گفت: چگونه خطا کردم؟ گفتند: اگر خواستی بگویی که خسته شدم باید بگویی که أعیَیتُ (خسته شدم) و اگر ناگزیر بودی و راه چاره نداشتی و کاری را خواستی باید بگویی: عَیِیتُ، او از این کلمه ناراحت شد و بی درنگ از جا برخاست و کسی را جستجو کرد که نحو و لغت یاد بدهد، بنابراین او را به پیش رواسی و هراء هدایت کردند ملازم آن دو شد آنچه که نزد آنها بود فراگرفت سپس رهسپار بصره گردید و در آنجا از عیسی بن عمر علم آموخت سپس خلیل بن احمد را ملاقات نمود. خلیل اعجاب او را برانگیخت و در حلقه بحث او نشست مردی از اعراب به او گفت: قبیله اسد و تمیم را که فصاحت و بلاغت در نزد آنها بود، رها کردی و به بصره آمدی؟! این امر او را وادار کرد تا از خلیل سؤال کند که: این علامت را از کجا اخذ کردی؟ او جواب داد: از بادیههای حجاز و نجد در تهامه، پس کسایی بدان سمت خارج شد و آن بادیهها را طیّ نمود و بر اندوختههای خود افزود. زمانی که به خواستههایش رسید و آنها را برآورده کرد، به بصره بازگشت. خلیل در آن هنگام فوت کرده بود و یونس بن حبیب را جانشین خود قرار داده بود، پس در حلقه درس او نشست و بین آن دو مسائلی گذشت که یونس به حقّانیت او در آن مسائل اقرار کرد و در جای خود او را صدر نشین کرد. سپس کسایی به شهر کوفه بازگشت. پس از اینکه در زمینه نحو و لغت و قرائت به درجه استادی رسید شروع به تعلیم این علم برای بسیاری از دانشجویانش کرد که از جمله آنهاست ابو عبید قاسم بن سلام و ابو الحسن علی الاحمر (10) و محمد بن سعدان الضریر و لحیانی و هشام بن معاویه الضریر و فرّاء که در زمینه نحو یکی از بزرگترین این دانشجویان بود. همچنین شروع به تصنیف کتابهای جالبی در زمینه نحو و غلطهای مشهور عامه نمود که از مشهورترین آنها: «مختصر النحو» و «الحدود فی النحو» و «ما تلحن فیه العوام» میباشد.
اختلافات و تفاوتهای نحوی و صرفی در بین دو شهر رقیب به دست کسایی افزایش یافت و به خاطر علم و دروس و تألیفات متعدد او در نحو و قرائت و ادب و سخنان مخالف قیاس و لحن و خطای عامیانه و غیره مذهب کوفی قویتر شد و تقویت گردید و شروع به قیام و ایستادگی در برابر مذهب بصری کرد.
تمامی اینها باعث شد تا شهرت و آوازه کسایی در همه جا بپیچد و نامش در همه جا منتشر گردد. خلیفهی عباسی، مهدی، مجبور شد از او دعوت کند تا به بغداد بیاید و در کنار پسرش رشید باشد. رشید نیز او را نگهداشت تا دو پسرش امین و مأمون را تعلیم دهد و بدینترتیب از همنشینان او گردید. به همین خاطر مذهب کوفی در بغداد شروع به ارتقا یافت پیروان آن بیشتر و علمای آن در بغداد عزیزتر شدند این امر بر علمای بصره گران تمام شد پس به بغداد آمدند تا با آنها به مقابله برخیزند. بین دو گروه مناظرات فراوان و مشهوری در گرفت. از جملهی آنها مناظره کسایی با سیبویه و یزیدی و دیگران میباشد.
کسایی به همراه فقیه حنفی محمد بن حسن شیبانی شاگرد ابوحنیفه در یکی از سفرها به فارس همسفر رشید گشتند و منطقه رنبویه در بین راه او و محمد بن حسن هر دو در یک روز فوت کردند، بنابراین رشید گفت: امروز فقه و نحو را در رنبویه دفن کردم و این اتفّاق بقول ارجح در سال 189 هـ بوده است.
پینوشتها
1- محمد الاسعد، 51:1381.
2- همان: 53.
3- سیوطی، بغیه الوعاه، 2: 164.
4- سیرافی، أخبار النحویین البصریین، 56.
5- الطنطاوی، نشأه النحو، 116.
6- حرف م در داخل پرانتز مخفف کلمهی متوفّی میباشد.
7- حموى، معجم الأدباء، ج 16، ص114 و تاریخ نحو، محمد الأسعد ترجمه رمضان رضائی، ص80.
8- یاقوت، معجم الادباء، ج 16، ص115.
9- برای شرح حال او ر.ک به: ابو الطیب لغوی 74 و زبیدی 127 و انباری 67 قفطی 2: 256 و الفهرست 103 و معجم الادباء 168: 13 و ابن عماد1: 321.
10- او با ابو محرز خلف بن حیان بصری معروف به خلف احمر متفاوت است که از موالی ابو برده بن ابی موسی بود و پدران ایرانیش او را آزاد کردند.
رضایی، رمضان؛ رفیعی، یدالله؛ (1393)، تاریخ علوم در اسلام (جلد اول)، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}