نویسندگان:
رمضان رضایی و یدالله رفیعی



 

معمولاً نخستین کتاب در لغت تازی را «کتاب العین» خلیل بن احمد فراهیدی می‌دانند که ابن خلکان ولادت او را به سال یکصد هجری و وفات او را بین سالهای 160- 170- 175 هجری نوشته است (1) وی این کتاب را بر حروف تهجی به حسب مخرج تلفظ آنها مرتب ساخت، بدین‌گونه که به حروف حلق ابتدا کرده و به همین ترتیب پیش آمده تا حروفی که از لب ادا می‌شود و سه حرف عله (وای) را بعد از همه قرار داده بود و چون باب عین مطابق این ترتیب در ابتدای کتاب واقع شده بود کتاب او به «العین» معروف گردید. ظاهراً تا مدتهای مدیدی لغت‌نویسان تازی کتاب مستقلی که جامع همه‌ی لغات باشد تألیف نکرده‌اند و چنان می‌نماید که قدیمی‌‌ترین آنها «تهذیب اللغة» از هری (م. 282 ق) باشد و پس از آن «جمهرة اللغة» ابن درید (م 321 ق) و پس از آن به ترتیب کتاب «البارع فی اللغة» تألیف ابو علی قالی (م 356 ق) و «دیوان الادب» ابو ابراهیم اسحاق فارابی (م 350 ق) و کتاب «المحیط» صاحب بن عَبَّاد (م. 393 ق) و کتاب صحاح تألیف جوهری و کتاب «المجمل و مقاییس اللغة» تألیف ابن فارس (م 395 ق).
در این صورت می‌توان اولین لغت‌نویسان زبان عربی را به مصداق واقعی کلمه ازهری و ابن درید و ابراهیم فارابی و صاحب بن عباد و جوهری و ابن فارس دانست که بیشتر از سرزمین ایران برخاسته‌اند و به جرأت می‌توان گفت که لغت‌نویسی تازی از اختراعات ایرانیان است.
بی مناسبت نمی‌دانم که این نکته را یاد آورم: جوهری اول کسی است که ترتیب الفاظ را بر آخر کلمات در کتاب خود گذارده و کتاب وی از معتبر‌ترین کتابهاست چون که گویند خود شخصاً در دیار عرب گردش کرده و با اعراب بادیه معاشرت داشته و صحت مندرجات فرهنگ خود را تحصیل کرده است.
فن لغت در نتیجه‌ی زحمات این فضلا به آخرین مرحله‌ی کمال رسیده و با وجود این، کتاب لغتی که طالبان علم و دوست‌داران ادب را از هر جهت مستغنی سازد و به سهولت مورد استفاده قرار گیرد وجود نداشت، فرهنگ‌های گذشته، آن که مفصل بود تحصیلش بر هر کس میسر نبود و آن که مختصر بود یا ترتیبش اسباب زحمت مراجعه کننده بود یا مورد اعتماد و وثوق نبود گویی علم ادب عربی منتظر نابغه‌ای بود که قیام کند و لغت نامه‌ای عربی جامع تمام محسنات تألیف کند. قرعه‌ی این فال به نام فیروزآبادی (م729 ق) بزرگ‌ترین دانشمند قرن هشتم عالم اسلام زده شد و وی به تألیف قاموس المحیط پرداخت. هنگامی که وی این کتاب را نوشت کتابهای پیش از آن متروک ماند و از آن پس کتابی که به آن رجوع کرده‌اند همان شاهکار فیروزآبادی است.
وی در این کتاب شصت هزار ماده‌ی لغت عرب را جمع نموده است در صورتی که جوهری در کتاب صحاح فقط چهل هزار ماده‌ی لغت عرب را جمع کرده است. از جمله شرح‌هایی که بر قاموس نوشته‌اند «تاج العروس» تألیف سید مرتضی زبیدی (م 1205ق) است که مبسوط‌ترین شرح قاموس و جامع‌ترین کتاب لغت است و دیگر «القول المأنوس لتحریر ما فی القاموس» و «القول المأنوس فی مغلق القاموس» است که هر دو از تألیفات بدر الدین قرافی (م 1008ق) است.
محمد بن یحیی بن محمد شفیع قزوینی قاموس را در سال 1117 ق ترجمه کرد که به «ترجمان اللغه» موسوم است. همچنین ترجمه‌ی دیگری توسط حبیب الله نامی از قاموس به عمل آمده که تاکنون به چاپ نرسیده است. (2)

معنای لغوی یا اصطلاحی معجم یا فرهنگ:

اصولاً ماده‌ی «عین و جیم و میم» دلالت بر ابهام و اخفاء می‌نماید. ابن جنی در کتاب «سر صناعة الاعراب» می‌نویسد بدان که ماده (ع، ج، م) در زبان عربی به معنای ابهام و اخفاء و ضد بیان افصاح است (3) و عجمه یعنی لکنت در زبان و از این اندیشه است رجلٌ اعجم و امرأهٌ عَجماء، به معنی مرد و زنی که فصاحت بیان ندارند و سخنشان روشن و آشکار نیست. اعجم به معنی گنگ و کند زبان هم بکار می‌رود و از آنجا که زبان افراد غیرعرب (اعاجم) برای عرب زبانان غیر قابل درک و فهم بوده است هر چند آنان فصیح و بلیغ هم بوده‌اند آنان را اعجم نامیده‌اند و تغییرات و لغات زیر نیز از همین ریشه و معنی است:
عَجماء: بهیمه، چهارپای، زیرا قادر به بیان ما فی الضمیر خود نیست. (4)
بابٌ مُعَجَّمٌ مُغَفَّلٌ: در بسته قفل زده شده. (5)
صلاةُ النهار عجماء: نماز پیشین عجماء است. زیرا قرائت در آن به اخفات خوانده می‌شود. (6)
به توجه به معنی «ابهام و خفا» ریشه‌ی «ع ج م»، به هسته هر چیزی مانند خرما و مویز که در قسمت ماکول آن پنهان است «عَجَم عُجَام» گفته می‌شود. (7)
و اما استعمال معجم بر کتبی که هدف آن روشن گردانیدن معانی کلمات می‌باشد از باب افعال «اعجام» است و همزه در اینجا برای سلب ازالة خفا می‌باشد که به ظهور می‌انجامد پس اگر گفتیم اعجم فلان الکتاب یعنی ازالَ ما بِهِ مِن غموضٍ و ابهام. همچنانکه گفته می‌شود:
اقذیت عین فلان یعنی غبار و آلودگی را از چشم وی دور نمودم و در معنی آیه کریمه «إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا (8)» گفته شده است اکاد ازیل عنهما الخفاء ‌ای أظهرها والله أعلَم.
ابن جنی در باب معنی و وجه تسمیه حروف به حروف المعجم تعلیل نحوی جالبی مطرح می‌سازد و می‌گوید: معجم مصدری است از اعجام و به معنی اعجام و حروف المعجم یعنی حروف الاعجام، این ترکیب از نوع اضافه مفعول به مصدر است از قبیل مطیة رکوب یعنی چهارپایی که از شأنش سوار شدن بر آن است. بنابراین حروف المعجم (= حروف الاعجام) یعنی حروفی که از شأن آن اعجام (= روشن گرداندن و رفع ابهام) است حال اگر کسی بپرسد که همه آنچه در باب ریشه «ع ج م» گفته شد دلالت بر ابهام و اخفا دارد در حالی که هنگامیکه گفته می‌شود اعجمت الکتاب یعنی آنرا روشن و آشکار کردی، و این مخالف است با آنچه قبلاً گفته شد تلفیق این دو امر چگونه ممکن است؟ پاسخ این است که اعجمت بر وزن افعلت است و این فعل غالباً برای اثبات و ایجاب است و گاهی نیز برای سلب و نفی بکار برده می‌شود. مانند اشکیتُ زیداً ادا ازلت له عما یشکوهُ و از این قبیل است ترکیب اعجمت الکتاب به معنی ازلت عنه استعجامه (9).
ابن اثیر پس از نقل حدیثی در ذیل ماده عجام می‌نویسد (... المعجم: حرف ا ب ت ث سمیتُ بذالك من التعجیم و هُو ازاله العُجمةِ بالنَّقطِ (10).
بنابراین می‌توان گفت کتب معجم کتابی است که مشتمل بر تعداد بسیاری از مفردات لغوی در موضوعات مختلف به همراه شرح و تفسیر آنها باشد و در تدوین و ترتیب و تنظیم خواه مبنی بر حروف هجاء باشد و یا مبتنی بر موضوع. و تنظیم معجم بر اساس حروف می‌تواند به ترتیب الفبایی حروف باشد و یا به تربیب مخارج تلفظ آنها و یا به ترتیب ابجدی و ممکن است حروف اول الفاظ و کلمات مورد توجه قرار گیرد و کتاب بر حسب آن تدوین گردد یا ترتیب کلمات بر حسب حرف آخر کلمات باشد.
و معجم کامل کتابی است که هر کلمه را به همراه توضیح و شرح معنی و اشتقاق آن و طریقه نطق و همچنین شواهدی، که موارد کاربرد آنرا نشان دهد.
اما اینکه این کلمه از چه زمانی به معنی اصطلاحی بکار رفته است پاسخ به این پرسش مشکل است زیرا بسیاری از کتب از بین رفته است. اما رجال حدیث در قرن سوم هجری این کلمه را بکار برده اند. در کتاب صحیح بخاری عنوانی بدین نحو آمده است که «باب تسمیه من سمی من اهل بدر فی الجامع الذی وضعه ابوعبدالله علی حروف المعجم» و الجامع یکی از کتب بخاری است. (11)
اما اینکه از چه زمانی این اصطلاح بر کتب لغت نهاده شده است، در مراجع کهن چیزی برای پاسخ بدان نمی‌یابیم و بعید نیست که در همان روزگاری که کتب دیگر معجم با این نام تألیف و شهرت می‌یافتند کتب لغت نیز بنا بر اشتراک در ترتیب (مبتنی بر حروف معجم) به این نام معروف گردیده باشند و منظور و مقصود از این نام نیز ترتیب آنها بوده نه گردآوری و جمع آنها.
معاجم به نامی دیگر نیز نامیده شده که هیچ شک و غموضی در این تسمیه وجود ندارد، و آن «قوامیس» جمع قاموس است. این نام از معجم فیروز آبادی مَأخوذ است. او معجم خود را القاموس المحیط، یعنی اقیانوس نامید. این نام بر اثر کثرت استعمال مختصر گردید و به صورت قاموس درآمد. سپس این استعمال شهرت یافت تا آنجا که مترادف کلمه «معجم لغوی» گردید و بر همه معاجم لغوی، متقدم و متأخر بر آن، اطلاق شد. (12)

عوامل مؤثر در لغت‌نویسی عربی

بطور کلی می‌توان عوامل مؤثر در لغت‌نویسی عربی را سه چیز دانست:
1- عوامل دینی 2- عوامل اجتماعی 3- عوامل فرهنگی
در اواخر دوران جاهلی، زبان عربی پیشرفت بسیاری یافت و همه لهجه‌های آن که قبایل مختلف بدانها سخن می‌گفتند دستخوش دگرگونی و تطور گردید که از میان این لهجه‌ها، لهجه ادبی پیشرفته‌ای بوجود آمد که شاعران و سخنوران عرب برای بیان و جاودانگی آثار هنری خود از آن سود می‌جستند. این لهجه ادبی، یگانه زبان فصیح به شمار می‌آمد و میزان و معیار سنجش دیگر لهجات بود. (13)
سیوطی به نقل از کتاب «الفاظ و الحروف» ابونصر فارابی می‌نویسد: زبان قریش شامل فصیح‌ترین الفاظ بود و آسانتر از همه لهجه‌ها بر زبان می‌آمد و بیش از همه لهجه‌ها به گوش خوشایند و در بیان ما فی الضمیر، قویتر و مؤثرتر بوده (14)...»
در این میان اعراب قدرت و زیبایی خود را، نیک احساس می‌کردند و آن را چونان جنگ‌افزاری در جنگها به کار می‌گرفتند. و با زبان کاری خود دشمنان را فرو می‌کوفتند. از این روی، هنگامیکه شاعری در قبیله‌ای ظهور می‌کرد دیگر قبایل به تهنیت می‌آمدند و مجلس جشن و سرور و شادی بر پا می‌ساختند. قرآن کریم، که خود دلیل روشن این تفوق زبان عربی و معجزه بزرگ پیامبر عربی زبان است، و اعراب را در میان فصاحت به نبرد خواند و همه را ناتوان کرد و در هم شکست، نیز به این قدرت زبان عربی اشاره می‌کند و آنرا تأیید می‌نماید: مَا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلاَّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ‌ فَإِنَّمَا یَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِکَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدّاً (15).
توجه بسیار اعراب به زبانشان آنان را بر آن می‌داشت که در حفظ و آموزش زبان فصیح بکوشند. برای نیل به این هدف از دیرباز راههایی می‌شناختند و روشهایی به کار می‌بردند، از این قبیل بود: فرستادن کودکان به جایگاه لهجه‌های فصیح به منظور آموزش زبان عربی در محیط عربی خالص، تا فصاحت در طبیعت کودک جای گیرد. این کار در روزگار ظهور پیامبر اسلام، میان بزرگان مکه معمول و متداول بود (16). و دیگر، سپردن کودکان به ادیبان و شاعران بود تا با آنها همنشینی و گفتگو نمایند و فصاحت سخن را از آنان فرا گیرند. در این مورد می‌توان زهیرابی سلمی را نام برد که با خال خود، بشامه بن الغدیر شاعر، زندگی کرد و از او شاعری آموخت (17).
توجه و عنایت عرب به زبان خود همچنان پس از ظهور اسلام نیز باقی ماند، حتی در نتیجه تسلط و تفوق عرب بر ملل دیگر، تا حدی هم افزایش یافت. اعراب به همه جنبه‌های این تفوق عنایت کامل نمودند و کوشیدند تا آنچه را مربوط به ملل دیگر می‌گردید جدا و دور نگهدارند. یکی از جنبه‌های عربیّت که اعراب در حفظ آن سخت می‌کوشیدند زبان عربی بود. «دولت عربی»- نامی که مورخان به عصر اموی داده‌اند- بسیار اهتمام داشت که آلودگیهای «لحن» را از زبان عربی بزداید. و آن را مُنَّقَح و خالص گرداند. و قواعد فصاحت و اعراب و تصریف برای آن وضع نماید، زیرا هر ملتی دارای امتیازی خاص است، و امتیاز و شهرت عرب در آنان است (18).
دیری نپائید که این فصاحت و امتیاز عرب دستخوش آسیب گردید (19). فتوحات اسلامی در سرزمینهای وسیع و گسترده، اختلاط و آمیختگی عرب با ملل و اقوام دیگر را بدنبال داشت، در این آمیزش و اختلاط اعراب از فهم زبان آنان ناگزیر بودند در نتیجه، میان آنها، زبانی برای تفاهم بوجود آمد که عربی خالص نبود (20)، تا جائیکه بعضی از اعراب به فراگیری زبان فارسی همت گماشتند و بدان شعر سرودند. شرح حال یزیدبن ربیعه بن مقرع و اشعار جریر و فرزدق خود گواهی است بر این مدعی. همچنین عده‌ای از خاندانهای بصره به روال نامهای فارسی با «ان» نسبت فارسی ساختند از قبیل مهلبان، جعفران، عبدالرحمانان، خالدان، طلحتان، رباط عبادان (21). و حتی بسیاری از کلمات فارسی به عنوان لقب به کار می‌رفت. مانند علی بین خلیل الضبی شاعر ملقب به «بردخت» (= پرداخت، به معنی پرداخته و آسوده از عمل) (22).
این آمیزش عرب و عجم موجب انحراف زبان عربی گردید این انحرافات که فصیحان عرب آن را «لحن» نامیده‌اند به سه شکل زبان عربی را دستخوش آسیب ساخت:
1) لحن در مخارج حروف یا به عبارتی ادای آنها
2) لحن در ترکیب جملات و عبارات
3) لحن در اعراب و حرکت‌گذاری
از میان انواع لحن، لحن در اعراب بسیار شایع بوده و سخن بسیاری از بزرگان عرب و خلفا نظیر، حجاج و ولید بن عبدالملک از عیب بدور نماند. بر اثر اوضاع و احوالی که به اختصار بدان اشاره شد و فساد و آسیبی که متوجه زبان عربی شده بود، عرب را بر آن شد تا زبان خود را از تباهی و زوال مصون دارد و چون گذشته پایه‌های آن را محکم و استوار دارد. در دوران حکومت امویان اقداماتی صورت گرفت. معاویه بر منبر سخن نمی‌گفت زیرا دندانهای پیش او افتاده.
حجاج از بلیغان و سخنوران می‌پرسید آیا لحنی از او شنیده‌اند؟ و کثیر بن ابی کثیر بصری به بهانه داشتن لحن، خود را از دستگاه حجاج رهانید (23).
آثار و نتایج این امر به سرعت در جامعه عرب آن روزگار پدیدار گردید، یکی از آثار آن ظهور پدیده تازه در میان شعرا بود. مدح و ستایش ممدوح با کمال فصاحت و بلاغت و صحت اعراب و هجو و نکوهش مخالف با لحن و خطای لغوی انجام گرفت. از سوی دیگر، تنقیح زبان عربی از لحن تنها به طبقه ممتاز عرب منحصر نمی‌شد، بلکه گروهی از موالی نیز به تبعیت و پیروی از این طبقه کوشیدند، تا در زمینه تسلط و احاطه بر زبان خالص عربی بر دیگر طبقات پیشی گیرند. بهترین نمونه حسن بصری است که گروهی او را در فصاحت و بلاغت همپایه و همتای حجاج دانسته‌اند (24). علاوه بر اینها مجدداً بزرگان عرب متوجه زندگی بادیه‌نشینان گردیدند و از آن به عنوان مرکز آموزش زبان اصیل عرب برای فرزندان خود سود جستند. اما از آنجا که همه مردم توانایی گسیل فرزندان خود را به بیابان نداشتند گروهی از مربیان فصیح ظهور کردند که امر تربیت فرزندان بزرگان را بر عهده گرفتند و دسته‌ای از آنان «کُتَّاب» بر این منظور بنیاد نهادند. نام بسیاری از این گروه در دست است که از این میان می‌توان حجاج بن یوسف و کمیت را نام برد (25).
به منظور دستیابی به زبان فصیح و پاک، گروهی از علماء و معلمان به صحرا و چادرهای بادیه‌نشینان رفتند، تا در آنجا در میان اعراب زندگی کنند. و عربی فصیح را که با زبان بیگانگان نیامیخته بود فرا گیرند. مشهور‌ترین این دانشمندان ابو عمرو بن العلاء، خلیل بن احمد و کسائی و شاگردان آنانند.
به دنبال این توجه به بادیه و نیاز و علاقه‌ی دانشمندان و مربیان به بادیه‌نشینان، گروهی از اعراب از صحرا به شهرها کوچیدند و به حلقه‌های درسی علماء پیوستند تا معلومات خویش را در دسترس آنان قرار دهند و از این راه امرار معاش کنند. دانشمندان از این عربها فایده‌ها بردند و اقوال و الفاظ آنها را تدوین نمودند، که برخی از این مدونات را به عرهای صحرا نسبت دادند از اینجاست که گاهی نام کتابهایی را در لغت می‌شنویم که گفته می‌شود آنها را بادیه‌نشینان تألیف کرده‌اند و حال آنکه تألیف راویان است (26).
از همه این عوامل مؤثرتر و مهمتر در مطالعات زبان عربی ارتباط این زبان بود با مطالعات و تحقیقات دینی و اتحاد منشأ آن دو: قرآن، کتاب عربی عظیم، به این زبان بر پیامبر بزرگوار فرود آمده بود. این کتاب و مکمل آن، احادیث، یگانه مرجع و سرچشمه استخراج و استنباط احکام و قوانین برای زندگانی مادی و معنوی مردم مسلمان بود. و ترس از وقوع خطا در فهم آیات قرآن و نطق آن و تفسیر کلمات و شکل، آنان را به رجوع به اهل علم وا می‌داشت همان‌گونه که قبلاً بیان گردید.
عبدالله بن عباس می‌گوید: شعر دیوان عرب است پس هرگاه معنی حرفی از قرآن کریم بر ما پوشیده گردد به شعر رجوع کنیم و آنرا در شعر جستجو می‌نماییم و همچنین می‌گوید هرگاه چیزی را در قرآن مبهم یافتید به شعر مراجعه کنید چون شعر، عربی است (27).
با توسعه قلمرو اسلامی، نیاز به فهم و دانستن احکام قرآن و سنت پیامبر بیشتر شد زیرا خلفا و ملوک و عمال و حکام و قضات عرب برای اداره سرزمینهای پهناورى كه بدست آورده بودند قوانینی جز این احکام، پیش روی نداشتند و این احکام می‌بایست از کتاب و سنت استخراج گردد و فهم کتاب و سنت نیز مستلزم احاطه و اطلاع بر نکات و دقایق زبان بود.
علاوه بر این آن دسته از افراد ملل مغلوب که بر کیش دیرین خود استوار مانده بودند هم برای حفظ حقوق و منافع و هم برای دانستن احکام و مسائل مذهب تازه، ناچار بودند که زبان قوم فاتح را که هم زبان سیاسی بود و هم زبان دینی، بیاموزند. (28)
از طرف دیگر سرایت الفاظ بیگانه در زبان عربی و انحراف آن از زبان اصلی، گروهی از دانشمندان را بیمناک ساخت، که مبادا لغات دستخوش زوال گردد و در نتیجه مسلمانان از فهم قرآن و حدیث محروم شوند پس برای رفع این خطر به حفظ موضوعات لغوی در نگریستند و به تألیف آنها عنایت نمودند. (29)
نتیجه این نیاز به قرآن و حدیث، توجه یافتن بسیار به توضیح و تفسیر قرآن و غریب القرآن و به دنبال آن توجه به بیان و ایضاح حدیث و مشکلات آن بود. و این دو مرجع همانند دو چشمه جوشان، علمای لغت را سیراب گردانید و بدین سبب نخستین مطالعات و کوششهای لغوی، در مورد الفاظ قرآن بود، که بعدها به نام «غرایب القرآن» و «لغات القرآن» مشهور گردید.
از دیگر اسباب می‌توان به رو آوردن بادیه‌نشینان به شهرها در خلال قرن دوم هجری اشاره کرد و این موجب نگرانی علماء در از بین رفتن منبع کلمات و لغاتی بود که زبان عربی از آنجا تغذیه می‌شد. البته انباشته شدن لغات و روایات بسیار در ذهن دانشمندان و نحاة و اصحاب لغت ثبت و تدوین آنرا می‌طلبد چون خطر از بین رفتن آن پیوسته وجود داشت و می‌توان در این مورد به خبری که از ابی عمرو بن العلاء استاد خلیل توسط ابوعبیده آمده است اشاره کرد که می‌گوید "دفاتر ابی عمرو خانه‌ای را تا سقف پر کرده بود وی سپس زهد پیشه کرد و همه را سوزاند و به عبادت روی آورد" و علت آن بود که ابوعمرو علاقمند به جمع‌آوری مفردات و کلمات و ضبط آن و حفظ و شواهد و تدوین آنها بود تا جایی که خانه‌ای را تا سقف پرکرده بود اما متأسفانه او همه آنها را سوزانید ولی خوشبختانه نتوانست، محفوظات شاگردان خویش را که کم هم نبود از بین ببرد.
برو کلمان مقدماتی را که منتهی به مطالعات زبان عربی و من جمله تدوین لغت عرب گردید، چنین خلاصه می‌کند:
«اختلافات موجود میان لهجه‌های قبایل با یکدیگر، از یک سوی، و اختلافات میان این لهجات با قرآن و شعر قدیم عرب از سوی دیگر و نیز نیاز عناصر غیر عرب که به اسلام گرویده بودند به آموختن قرآن کریم و زبان حکومت اسلامی، مسلمانان را متوجه زبان عربی گردانید همچنان که امر در مورد زبان ودا و لهجه‌های بومی مردم هند نیز رخ نمود (30).
این عوامل همه با هم گرد آمد و مطالعات و بررسی‌های لغوی را به ثمر نشاند. ابداع و تمهید و تدوین « معاجم عربی » از ثمرات درخشان این کوششها و مطالعات بود.

پی‌نوشت‌ها

1- وفیات الاعیان، چاپ تهران (ج-1 ص 191- 192).
2- سلطانی، سلطان علی، مقدمه لغت نامه دهخدا، ج 1، ص 256.
3- ابن جنی، سر صناعة الاعراب، قاهرة، 1945م، 1 /40 و همچنین ر-ک الزبیدی تاج العروس، بیروت 1960، ماده عجم.
4- ر.ک جوهری، الصحاح، بیروت، دار العلم للملائین، 1980، ج 5- ص1980.
5- ر.ک جوهری الصحاح، ج 5- ص1980.
6- ابن الاثیر، النهایه 187/3.
7- جوهری صحاح 1980/5.
8- طه: 15.
9- ابن جنی سر صناعه الاعراب: 38/1 و همچنین ر.ک جوهری صحاح 1982/5.
10- ابن اثیر النهایه: 187/3.
11- محمدبن اسماعیل بخاری، الجامع الصحیح، بیروت 1937.
12- نصار، حسین، المعجم العربی نشأته و تطوره، قاهرة، 1969، ج 1- ص14.
13- السایح، عبدالرحیم، نشأة اللغة العربیة مصادرها، رباط، 1983، المجلد 9 ج1 - ص70.
14- سیوطی، جلال الدین، المزهر، طبع بولاق 1282 هـ ق ج1 - ص 103 به بعد.
15- زخرف، 58.
16- نشأة اللغة العربیة مصادرها، المجلد، 9- ج1- ص73.
17- المعجم العربی نشأته و تطوره، ج1- ص16.
18- ابن منظور، اللسان العرب، بیروت، 1990، ج1- ص73.
19- ابن خلدون، مقدمه، بیروت، 1971، 1162/2.
20- امین، احمد، (ضحی الاسلام)، مصر، دار النهضة، 1935.
21- یاقوت حموی معجم البلدان، بیروت، 1959، 644/1.
22- ابن قتیبة، الشعر و الشعراء، لیدن، 1902، ص 447.
23- یاقوت معجم الأدباء، مصر، دار المأمون، 78/1 و 88.
24- معجم الأدباء، 20/1 و 22 و 24.
25- نصار، المعجم العربی 25/1 و 28.
26- همان، ص 29.
27- محمدبن جریر طبری، جامع البیان فی التفسیر القرآن، مصر 1329 هـ ق.
28- سلطانعلی سلطانی: «تدوین لغت تازی به وسیله‌ی ایرانیان» مقدمه لغتنامه دهخدا ص 242-243.
29- ابن خلدون، مقدمه ج2 - ص 1162. و همچنین ر.ک أحمد عبد الغفور عطار، الصحاح و مدارس المعجمات العربیة، بیروت، نشر دار العلم للملایین، 1984، ص57.
30- بروکلمان: تاریخ الادب العربی، بیروت، دار المعارف، 1967. 128/2

منبع مقاله :
رضایی، رمضان؛ رفیعی، یدالله؛ (1393)، تاریخ علوم در اسلام (جلد اول)، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول