احزاب چپگرا در فرانسه
قانون اساسی سال 1958 به زندگی چهارمین جمهوری فرانسه پایان داد. قانون اساسی جدید و گذار از جمهوری پنجم دسته بندیهای تازهای را در جناح چپ به وجود آورد. کمونیستها به شدت با این قانون اساسی مخالفت کردند، اما در اردوگاه
نویسنده: حجت الله ایوبی
حزب سوسیالیت فرانسه: تولد حزب سوسیالیست بر ویرانههای اس. اف. ای. او.
قانون اساسی سال 1958 به زندگی چهارمین جمهوری فرانسه پایان داد. قانون اساسی جدید و گذار از جمهوری پنجم دسته بندیهای تازهای را در جناح چپ به وجود آورد. کمونیستها به شدت با این قانون اساسی مخالفت کردند، اما در اردوگاه سوسیالیستها اختلاف دیدگاه درگرفت. پیرِماندس فرانس همراهی گی موله را در نگارش قانون جدید برنمیتافت و به همین دلیل به حزب سوسیالیست مستقل که راهش را از موله جدا کرده بود، پیوست. این حزب در مخالفت با جمهوری پنجم به وجود آمده بود. اما اس. اف. ای. او. به تحولات جدید روی خوش نشان میداد. بنابراین آغاز جمهوری پنجم با بحران در جناح چپ همراه بود. در نخستین انتخابات مجلس جمهوری پنجم، ژنرال دوگل که برخلاف میشل و با فشار همراهان و دوستانش تشکیل حزب یو. ان. ار. را اجازه داده بود، با به دست آوردن 198 کرسی، پیروزی قاطعی را از آنِ خود کرد و جناح چپ را به حاشیه راند. سوسیالیستها به به دست آوردن تنها 15 درصد آراء در برابر کمونیستها که بیش از 20 درصد آراء را از آن خود کرده بودند، احساس کوچکی میکردند.کمونیستها گلیسم را مقدمه فاشیسم میدانستند و به هیچ روی بدان روی خوش نشان نمیدادند و دوگل را رهبر تمامیتخواه فاشیستها به شمار میآوردند. البته سیاستهای دوگل، به ویژه رویارویی با آمریکاییها و خروج از ناتو و اعلام سیاست دفاعی مستقل، حتی کمونیستها را در این سرسختی به تردید میانداخت و آنها را گهگاهی به حمایت از دوگل نیز وامیداشت. کمونیستها سیاست دوگل را درباره الجزایر ستودند و توافقی را که در شهر اِویان فرانسه و به همین نام در 8 آوریل 1962 به امضا رسید، پشتیبانی کردند.
سوسیالیستها هم که پس از نخستین انتخابات در جمهوری پنجم به اپوزیسیون رانده شده بودند، سیاستی کم و بیش مبهم و دوگانه در پیش گرفتند و گاهی از سیاستهای خارجی دوگل پشتیبانی کردند. پس از اوجگیری اختلافها بین ژنرال و پارلمانی که حاضر نشد کاندیدای او را به ریاست انتخاب کند، دوگل تصمیم به انحلال مجلس گرفت. با اینکه حزب دوگل اکثریت پارلمانی را در اختیار داشت، ولی ژرژ پمپیدو را بر نامزد دوگل برای ریاست مجلس ترجیح داده و از فرمان رهبرش سرپیچی کرده بود. دوگل مجلس نافرمان را به سزای اعمالش رساند و انحلالش را اعلام کرد. پمپیدوی گلیست هم به سزای این نافرمانیش رسید و تا پایان ریاستجمهوری دوگل، هرگز به دولت خوانده نشد. در انتخابات جدید، سوسیالیستها 66 کرسی، کمونیستها 41 و رادیکالها 26 کرسی را از آنِ خود کردند. بدینترتیب، سوسیالیستها از 15 درصد به 12/5 درصد تنزل یافتند ولی کمونیستها از مرز 21 درصد گذشتند. در سالهای 1960، حزب کمونیست با بحرانی ایدئولوژیک دست و پنجه نرم میکرد. در این دوران، در اتحاد جماهیر شوروی خروشچف به قدرت رسید و استالین زدایی روسیه را آغاز کرد. اما در فرانسه موریس تورز که رهبری این حزب را برعهده داشت، همچنان به استالین وفادار بود و مانع از استالینزدایی ایدوئولوژیک در این حزب شد. کمونیستها باید منتظر میماندند تا تورز چشم از جهان فرو بندد تا بتوانند دست کم به اندازه خود روسها تحول ایدئولوژیکی را در حزب خود آزمون کنند.
سوسیالیستها هم وضعیت بهتری نداشتند. گی موله در این سالها رهبر بی رقیب حزب بود و از سال 1946 رهبری حزب را در اختیار داشت. او هم مانند تورز هیچ تحولی را در سوسیالیسم برنمیتافت و راه اصلاحات را بسته بود. همین سیاستها موجب شد ه اس. اف. ای. او. در سال 1960 نتواند بیش از 80 هزار نفر را در فهرست اعضای خود ثبت کند. گی موله به مدت 18 ماه ریاست دولت را در جمهوری چهارم (در سالهای 1956 و 57) برعهده داشت. افکار عمومی خاطرات خوبی از این دوران ندارد و سیاستهای موله در گسیل نیروهای نظامی به الجزایر و کشتار و شکنجههای فراوان در این دوران را از یاد نمیبرد. به همین دلیل، تنها در سال 1969؛ یعنی از زمانی که بخش فرانسوی بینالملل کارگری به پایان عمر خود رسید، حزب سوسیالیست توانست اعلام موجودیت کند. در این سال بود که سوسیالیستها توانستند دوران تازهای را در زندگی سیاسی خود آغاز کنند. حزب رادیکال نیز وضعیت بهتری نداشت و به ویژه با بیرون رفتن پیرماندس فرانس، بحران در این بحران در این حزب آغاز شد (کارپانتیه و لوبرون، 2005: 355-358).
فرانسوا میتران ناجی جناح چپ
جناح چپ که از آغاز جمهوری پنجم دوران سختی را پشت سر گذاشته بود، چارهای جز بازسازی اردوگاه خود نمیدید. مهمترین دلیل این شکستهای پیاپی، دسته بندی و تفرقه در این جناح بود. بی تردید مهمترین راهکار برای برون رفت از این بحران، اتحاد همه نیروهای چپ و البته تغییر روشهای پیشین بود. در این روزگار، اختلاف بین کمونیستها و سوسیالیستها به اوج خود رسیده بود و اتحاد بین این دو حزب بسیار دشوار مینمود. گی موله راه را بر این اتحاد گشود و اعلام کرد به عنوان یک سوسیالیست در انتخابات ریاستجمهوری، بیتردید نامزد کمونیست را بر نامزد گلیست ترجیح میدهد. نخستین تلاش را گستون دوفر (1) که از چهرههای برجسته سوسیالیستها بود آغاز کرد. دوفر در تلاش بود تمامی احزاب دست چپی را برای انتخابات سال 1965 متحد سازد. اما از آنجا که وی سودای ریاست حزب را نیز در سر میپروراند، گی موله به او روی خوش نشان نداد و از به ثمر نشستن تلاشهایش جلوگیری کرد. در این بین، فرانسوا میتران که اتفاقاً سوسیالیست بودنش محل تردید هم بود، ابتکار عمل را به دست گرفت و با گفتوگو و رایزنی با احزاب مختلف جناح چپ کوشید آنها را به هم نزدیک کند. گی موله میتران را رقیب خود نمیدانست و بر این باور بود که کسی که سوسیالیست بودنش به اثبات نرسیده، هرگز نمیتواند سودای ریاست حزب را در سر بپروراند. به همین سبب، راه را بر اقدامات میتران گشود. سرانجام میتران همه دست چپیها را گرد خود جمع کرد و اتحادیهای از جناح چپ برای انتخابات ریاستجمهوری به وجود آورد. در انتخابات ریاستجمهوری سال 1965، کسی انگیزهای برای هماوری با دوگل نداشت. در این فضای ناامیدی، روانه کردن فرانسوا میتران به میدان نبردی که نتیجهاش پیشاپیش روشن بود، بیزیان مینمود و گی موله میتوانست با آسودگی خاطر بدان رضایت دهد. اما میتران در این انتخابات شگفتی آفرید و توانست ژنرال دوگل قدرتمند را به دور دوم بکشاند و موجی از امید را برای سوسیالیستهای ناامید به وجود آورد. به دست آوردن 45 درصد آراء در این انتخابات، سرآغاز دورانی جدید در زندگی سیاسی حزب سوسیالیست، به ویژه زندگی سیاسی فرانسوا میتران به شمار میآمد. پس از این انتخابات، سوسیالیستها رسیدن به الیزه را دور از دسترس نمیدانستند و دریافتند که کلید این پیروزی، تنها در دستان فرانسوا میتران است (کارپانتیه و لوبرون، 2005: 372).دست چپیها که طعم شیرین اتحاد را چشیده و سرمست از پیروزی به دست آمده بودند، در انتخابات سال 1967 مجلس ملی فرانسه نیز بر پیمان اتحاد خود پایدار ماندند. رهبری این اتحاد همچنان در دستان فرانسوا میتران بود. فدراسیون چپیهای دموکرات و سوسیالیست (اف. ژ. د. اس. ) (2) توانست در تمام حوزهها تنها یک نامزد را معرفی کند.
جنبش دانشجویی ماه می 1968، جناح چپ را که به یمن اتحاد روزبهروز پیشتر میرفت به کلی به حاشیه راند. جناح چپ از این جنبش به کلی جامانده بود و تلاش میتران برای سوار شدن بر این موج نیز، راه به جایی نبرد و کار را برای دست چپیها بسیار دشوار کرد. این جنبش، ژنرال دوگل را نشانه گرفته بود، ولی دوگل با زیرکی زمام امور را به دست گرفت و با انحلال مجلس ملی، انتخابات دیگری برگزار کرد. گلیستها با به دست آوردن 293 صندلی مجلس، اکثریتی همه جانبه را از آن خود کردند. میتران پس از این شکست از رهبری فدراسیون چپیهای دموکرات و سوسیالیستها کناره گرفت و با از بین رفتن فدراسیونی که خود پیریزی کرده بود، دریافت که برای راهیابی به کاخ الیزه راهی جز در اختیار داشتن حزبی قدرتمند ندارد. میتران که سودای کاخ الیزه را در سر میپروراند، شتابان دست به کار شد. بخت و اقبال میتران را یاری کرد و در سال 1969 در شهر ایسی لومولینو در جنوب پاریس، اس. اف. ای. او. به پایان زندگی خود رسید و حزب تازهای به نام حزب سوسیالیست زندگی خود را آغاز کرد. میتران که تا آن روز چندان هم چپی به شمار نمیرفت، دست به کار شد و فدراسیون را به پیوستن به حزب سوسیالیست وادار کرد. در نشست معروف اپینای (3) در سال 1971، این فدراسیون به طور رسمی به حزب سوسیالیست پیوست. میتران با بهرهگیری از پشتیبانی گاستون دوفر (4)، ژان پیر شونمان و چپیترهای فدراسیون توانست به مقام دبیر اولی حزب برسد. در این نشست تاریخی، میتران سخنانی پرشور و بسیار چپگرایانه ایراد کرد و شگفتی همگان، به ویژه گی موله رهبر و پایهگذار اس. اف. ای. او. را برانگیخت. سخن معروف موله که «فرانسوا میتران چپ نیست ولی چپ سخن گفتن را خوب میداند». در همین نشست گفته شد (شاپسال (5)، 1987).
میتران که با پشتیبانی چپیترهای نشست به قدرت رسیده بود، تنها پس از یک سال توانست کمونیستها و رادیکالها را برای نگارش برنامهای مشترک پای یک میز بنشاند. برنامه مشترک سال 1972 پیروزی بزرگی برای فرانسوا میتران به شمار میآمد. اما میتران در این اندیشه بود که رهبری جناح چپ را از دستان کمونیستها بیرون کشید و خود به دست گیرد. برای رسیدن به این هدف، نخست باید حزب کمونیست را که همچنان حزب برتر این جناح بود از صحنه بیرون می کرد. پیروزیهای حزب سوسیالیست در انتخابات سالهای مختلف، به ویژه رقابت تنگاتنگ میتران با والری ژیسگاردستن و پیروزی ژیسگاردستن تنها با کمتر از نیم میلیون رأی بیشتر، حزب سوسیالیست را به عنوان بزرگترین حزب اقلیت درآورد و امید گشایش الیزه را برای دست چپیها به وسیله فرانسوا میتران دوچندان کرد. کمونیستها که به آرامی به حاشیه می رفتند، از پیشرفتهای میتران به هراس افتادند و به همکار و برنامه مشترک خود با سوسیالیستها در سال 1977 پایان دادند. پایان این همکاری شکست جناح چپ را در انتخابات سال 1978 به همراه داشت. میتران در درون حزب خود نیز هماوردی تازه پیدا کرده بود و کارزاری سخت بین او و میشل روکارد (6) درگرفت. روکارد جریانی را به نام چپ نو رهبری می کرد و سودای رهبری حزب سوسیالیست را در سر می پروراند. اما در نشست سال 1979 همانها که برای روی کار آمدن میتران تلاش بسیار کرده بودند، این بار هم کوشیدند تا همچنان او را در رهبری حزب نگه دارند. روکارد که به پیروزی خود باور داشت در برنامههای خود اعلام کرده بود که در هر صورت نامزدی برای مقام دبیر کلی حزب، هرگز نامزد ریاست جمهوری نخواهد شد. او که خود را رهبر آینده حزب می دانست، در صدد بود تا میتران را از صحنه رقابت انتخاباتی سال 1981 بیرون کند. با ادامه رهبری میتران بر حزب سوسیالیست روکارد نه تنها به رهبری حزب دست نیافت، بلکه خود را از حضور در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو نیز باز داشت.
سرانجام در سال 1981، به خاطر اوجگیری اختلافات بین ژاک شیراک و والری ژیسگاردستن، میتران همه هماوردانش را پشت سرگذاشت و به پیروزی تاریخی دست پیدا کرد. در این انتخابات، میتران از پشتیبانی حزب کمونیست هم بیبهره بود و ژرژ مارشه در دور اول با میتران رقابت کرد. پیروزی میتران حزب سوسیالیست را پس از 23 سال از اپوزیسیون بیرون آورد و جناح چپ روزگار تازهای را آغاز کرد.
میتران در دوران چهارده ساله حکومت خود، دو بار اکثریت پارلمانی را از دست داد و ناگزیر شد در کنار خود ژاک شیراک (1986-1988) و ادوارد بالادور (1993-1995) را تحمل کند. در انتخابات سال 1995، بار دیگر گلیستها جمهوری پنجمی را که خود آفریده بودند، به دست گرفتند و ژاک شیراک پس از سالها تلاش و انتظار راه دشوار الیزه را پیمود و خود را به کاخ الیزه رساند. پس از شیراک در سال 2007 با پیروزی نیکلا سارکوزی سوسیالیست شکستی سخت را پذیرفتند. اما در سال 2012 سرانجام میترانی دیگر ظهور کرد و حزب سوسیالیست را پس از هفده سال بار دیگر به الیزه رساند. پیروزی فرانسوا اولاند نشان داد که نظام دوقطبی در فرانسه به خوبی نهادینه شده است.
حزب کمونیست فرانسه؛ سرخی به زور سیلی
از سال 1920 تا سال 1936، کمونیستها هماورد اصلی خود را سوسیالیستها می دانستند. اما از سالهای 1930 با اوجگیری خطر فاشیسم در اروپا و آن هم به اشاره استالین، حزب کمونست موقتا دشمنی پیشین را کنار گذاشت و با پیوستن به جبهه مردمی (7) از دولت لئون بلوم پشتیبانی کرد. پیروزی فاشیستها و به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان، زنگ خطری را برای استالین به صدا درآورد. رهبر کمونیستهای جهان که تا آن زمان هیچ سازشی را با سوسیالیستها برنمیتافت، به کمونیستهای اروپا دستور داد تا با دیگر گروههای دست چپی هم پیمان شوند. کمونیستهایی که بیش از یک دهه با دیگر گروههای دست چپی در فرانسه دست و پنجه نرم کرده بودند، چارهای جز بستن پیمان همکاری و دوستی با آنها نمی دیدند. کمونیستها با حزب اس. اف. ای. او. و حزب رادیکال هم پیمان شدند و اتحادیهای به نام «جبهه مردمی» را آفریدند. این استراتژی تازه کارگر افتاد و جبهه مردمی توانست در انتخابات سال 1936 به پیروزی دست یابد. معمار اصلی این اتحاد و پیروزی موریس تورز، چهره برجسته حزب کمونیست بود. این پیروزی ساخته و پرداخته حزب بود و پاره ای از اقدامهای دولت ائتلافی، به ویژه مداخله دولت در جنگ داخلی اسپانیا بر محبوبیت کمونیستها افزود و حزب کمونیست فرانسه و شمار علاقهمندان به آن شتابان افزایش یافت. حزب کمونیست توانست بسیاری از سندیکاهای کارگری ر زیر فرمان خود آورد و شمار بسیاری از کارگران به سوی خود کشانده و جایگاه نخست را در جناح چپ از آن خود کند (هوآرد، 1996).اما این دوران طلایی کوتاه بود. در سال 1939 قرارداد همکاری بین روسیه و آلمان به امضا رسید. حزب کمونیست از قراردادی که مورد اعتراض همه گروههای سیاسی بود، پشتیبانی کرد و اعتبار به دست آمده را هزینه حمایت بیدریغ از اتحاد جماهیر شوروی کرد. بسیاری از اعضای حزب پس از این موضعگیری، از حزب کمونیست به سوی دیگر گروههای دست چپی، به ویژه حزب سوسیالیست کوچ کردند.
اما در جریان جنگ جهانی دوم، حزب کمونیست به دلیل نقشی که در مقاومت ایفا کرد، آبروی گذشته خود را بازیافت و در سالهای پس از جنگ به یکی از مهمترین احزاب سیاسی فرانسه تبدیل و با حدود 30 درصد رأی دهنده پرچمدار کارگران و سندیکاهای کارگری فرانسه شد. حزب کمونیست خود را پیروز میدان ایستادگی در برابر نازیها میدانست و بر خود، نام حزب هفتاد هزار شهید را گذاشت. تبلیغات فراوان بر این امر، یکی از عوامل رأیآوری این حزب در سالهای پس از جنگ بود. گذری بر رخدادهای جنگ نشان میدهد که ورود چریکهای حزبی به جنگ زمانی رخ داد که هیتلر علیه استالین اعلام جنگ داد و حمله به میهن دوم کمونیستها را آغاز کرد. به همین خاطر، در سالهای آغاز جنگ که امالقری کمونیستها را خطری تهدید نمیکرد، کمونیستها هیچ انگیزهای برای مقاومت نداشتند و حتی از نازیهای اشغالگر خواهان اجازه انتشار روزنامه هومنیته خود نیز بودند. اما از سال 1941؛ یعنی از زمانِ آغاز هجوم هیتلر به روسیه و آن هم به اشاره رهبر کمونیستهای جهان، حزب کمونیست فرانسه پای در میدان نبرد گذاشت و چریکهای این حزب البته نبردی جانانه را با اشغالگران آغاز کردند (رینهارد، 2007: 188).
در سالهای نخست پس از جنگ، کمونیستها در روزگار جمهوری چهارم به عنوان حزب حکومت در عرصه رقابتها پدیدار شدند. حزب کمونیست یکی از سه حزب اصلی این روزگار بود و رهبران حزب تا سال 1947 در دولت نیز حضور داشتند. اما در این سال، پل رامادیه (8)، رئیس دولتِ سوسیالیست، کمونیستها را از دولت بیرون راند. بدینسان حزب کمونیست از کیشِ حزب دولت بیرون آمد و به جز سالهای آغازین ریاست جمهوری فرانسوا میتران، هرگز در جامه حزبِ دولت پدیدار نشد. به همین خاطر، این حزب همواره در شکل و شمایل حزبی مخالف و حتی برانداز خودنمایی کرد.
جمهوری پنجم ضربه سهمگینی بر پیکر حزب کمونیست وارد کرد؛ چرا که ژنرال دوگل شخصیتی کاریزماتیک بود و به نماد ملت فرانسه تبدیل شده بود. او در کارنامه خود همه افتخارات حزب کمونیست را داشت. دوگل نماد آزادی فرانسه را اشغال بود، و مواضع ضد آمریکاییش در دوران جنگ سرد و تأکیدش بر استقلال فرانسه، حزب کمونیست را کاملاً بی سلاح کرده بود. دوگل برخلافِ بسیاری از کشورهای اروپایی، پیروی کورکورانه از آمریکا را برنمیتافت و سیاستهای آتلانتیکی اروپاییان را به باد انتقاد میگرفت. دستیابی به سلاح هستهای و بیرون آمدن از پیمان ناتو، گوشههایی از این رویکرد بود. به همین دلیل، حزب کمونیست خود را در برابر حریفی قدرتمند می دید که همه کیان این حزب را به چالش می کشید (رینهارد، 2007: 189).
از سال 1965 دومین مرحله از زندگی حزب کمونیست آغاز شد. از این سال دگرگونیهای اجتماعی مهمی در جامعه فرانسوی پدید آمد و این تحولات بر زندگی حزب کمونیست تأثیری شگرف گذاشت. در اواخر دهه شصت، شرایط کار دگرگون شد و به تدریج دولت فرانسه با در پیش گرفتن سیاستهای اجتماعی، زندگی کارگران را سامان بهتری بخشید. از سوی دیگر، در این سالها رسانههای عمومی به عنوان بازیگری فعال به صحنه آمدند و بخشی از کار ویژههای احزاب مخالف را برعهده گرفتند و زمینههای ضعیفتر شدن حزب کمونیست را فراهم کردند. از سال 1968 و جنبش معروف دانشجویی این دوران، مردم فرانسه راه تازهای را برای بیان خواستههای خود آزمودند. راهپیماییهای خودجوش این دوران از قدرت بسیج احزابی مانند حزب کمونیست کاست. پودال بر این باور است که در این سالها فرهنگ سیاسی در فرانسه نیز، دستخوش دگرگونی اساسی شد. برخلاف گذشته، شعارهای مردمگرایی رهبران سیاسی کمرنگ شد و اساساً فرهنگ مردمگرایی که شعار اصلی حزب کمونیست بود، اعتبار پیشین خود را از دست داد و طبقه کارگر ارزش نمادین گذشته را از دست داد (پودال (9)، 2005: 69).
در این سالها، به ویژه در فاصله بین سالهای 1960 تا 71؛ یعنی پایان وحدت جناح چپ، حزب کمونیست کوشید با تغییر پیدرپی رهبران و بازسازی سازماندهی و فکری خود بر بحران مشروعیت چیره شود. اما شکستهای پیاپی کمونیستها در عرصههای داخلی و بینالمللی، رهبران حزب را در دستیابی به این آرزو ناکام کرد. همزمان حزب کمونیست برای رویارویی با این بحران، خود را ناگزیر به بازنگری در دکترین حزب دید. باز تعریف رابطه با کشور اتحاد جماهیر شوروی و نحوه همکاری با آن از دیگر رخدادهای این سالهاست. حزب کمونیست با اصلاحِ نگرشِ خود نسبت به اتحاد جماهیر شوروی و فاصله گرفتن از اندیشه انقلاب کارگری و دیکتاتوری پرولتاریا، رابطه جدیدی با جامعه روشنفکری را تعریف کرد (پودال، 2005: 70).
تا سال 1977، با وجود همه فراز و فرودها و مشکلات، وحدت گفتمان اصلی حزب بود و رهبری حزب میکوشید بر اختلافهای درونی خود سرپوش گذارد. اما پس از فروریختن اتحاد جناح چپ در سال 1977، درگیریهای درون حزبی سر باز کرد و رقابتهای داخلی اوج گرفت. جمع زیادی از روشنفکران و نظریه پردازان حزب کنار کشیدند و افول نظری و فکری حزب را شتاب بیشتری دادند. در واپسین سالهای قرن بیستم و آغاز سال 2000، با کنارهگیری شمار زیادی از اهالی قلم و نویسندگان، بسیاری از مجلههای علمی حزب در سطح ملی و محلی بسته شد. شدت بحران به اندازهای بود که حتی روزنامه هومنیته به دلیل مشکلات مالی و محتوایی در آستانه تعطیلی قرار گرفت (میشی (10)، 2003). با وجود همه تلاشها، بحران روشنفکری ضربهای سهمگین به حزب وارد کرد و سازمان فکری و آموزشی حزب را دچار بحران کرد. در پایین هرم حزبی نیز این بحران خود را در کاهش پایگاه اجتماعی حزب نشان داد. حزب در اواخر سالهای 1990، قدرت بسیج طبقه کارگر را از دست داده بود و تنها یک سوم هوادارانش را در سال 1997 کارگران تشکیل میدادند (پودال، 2005: 73). در سالهای 2000، کمونیستهای جهان گرفتار بحرانی تاریخی شدند. در این سالها حزب کمونیست فرانسه برای ادامه زندگی خود مبارزه میکرد. در همین سالها رهبران برجسته حزب تنها راه نجات را تحولی اساس و زیرساختی در رهبری و سازمان حزبی میدانستند (وینوک، 1992).
یکی از عوامل افول حزب کمونیست پیروی بیچونوچرای حزب از اتحاد جماهیر شوروی بود. مواضع نه چندان روشن حزب در خصوص رفتار اتحاد جماهیر شوروی در «بهار پراگ» با وجود انتقادهای والدک روشه رهبر حزب، نشانهای از این وابستگی است. در سال 1979 تهاجم به افغانستان چهره اتحاد جماهیر شوروی را در غرب به شدت تخریب کرد. اما حزب کمونیست فرانسه به رهبری ژرژ مارشه، نه تنها این تهاجم را محکوم نکرد، بلکه آن را مورد ستایش نیز قرار داد. فروریختن دیوار برلن در سال 1989 را میتوان سرآغاز پایان تردید بسیاری از هواداران حزب کمونیست فرانسه دانست. بخش گستردهای از طبقه کارگر که سخنگوی تازه نفستری به نام جبهه ملی پیدا کرده بود، حزب کمونیست را رها کرد. حزب کمونیست فرانسه که در دور نخست انتخابات ریاست جمهوری در سال 1969 در دور نخست 21 درصد آراء را از آن خود کرده بود، اینک آرائش در سطح ملی به زحمت به 3 تا 5 درصد می رسد (رینهارد، 2007: 189). نتیجه انتخابات ریاست جمهوری سال 2007، پایان یک رویا را به خوبی نشان داد.
برای عبور از این بحرانها، تلاشهای فراوانی در دورههای گوناگون انجام شد. روبرت هو در سال 1994 به رهبری حزب انتخاب شد. روبرت هو، ورود کمونیستها به دولت در سال 1997 را در کارنامه خود دارد. او تلاش کرد فضا را در درون حزب کمی بازتر کند. سیاستهای هوو بیتأثیر نبود و در انتخابات سالهای 1997 و 1999 درصد آراء کمونیستها رشد چشمگیری کرد. به دست آوردن 8/6 درصد آراء در انتخابات ریاست جمهوری سال 1995 اگرچه پیروزی بزرگی نبود، ولی همین اندازه پیشرفت را باید مرهون تلاشهای روبرت هو دانست. برعکس، در انتخابات شهرداریهایی که کمی بعد برگزار شد، حزب کمونیست شکست سنگینی را آزمود و هشت شهر را از دست داد. در هر صورت، سال 1997 سالی مهم در تاریخ حزب کمونیست به شمار می رود؛ زیرا در این سال کمونیستها پس از سالها طعم حکومت را چشیدند و در دولت لیونل ژوسپن حضور یافتند.
سال 2001 حزب کمونیست شکست سنگین دیگری را آزمود. در انتخابات شهرداریهای این سال، حزب تمام شهرهای بالای 10 هزار نفر را از دست داد و تنها 27 شهر بالای 30 هزار نفری را در اختیار داشت. پس از این شکست، روبرت هو در کنگره سال 2001 از دبیری حزب کناره گرفت و به مقام تشریفاتی رئیس حزب که تنها برای روبرت هو در کنگره تأسیس شده بود، گمارده شد. ماریژرر بوفه دبیر ملی حزب شد و برای نخستین بار یک زن به مقام دبیری حزب رسید. کمونیستها امید داشتند با پیروزی دوباره لیونل ژوسپن، روبرت هو را به مقام وزارت برسانند. در انتخابات ریاست جمهوری سال 2002 روبرت هو موفق شد از مرز 5 درصد عبور کند. ولی انتخابات مجلس نمایندگان که کمی بعدتر برگزار شد، بازشکست دیگری برای حزب رقم خورد. در این انتخابات روبرت هو از راهیابی به مجلس بازماند و کمونیستها همچنان سراشیبی افول را پیمودند. در انتخابات سال 2004 پارلمان اروپایی، حزب کمونیست تنها 5/4 درصد آراء را به دست آورد و یک کرسی از 78 کرسی فرانسویها در پارلمان اروپا را از آن خود کرد (کلوت 11)، 1989).
کمونیستها که سالیانی است با سیلی سرخی خود را حفظ کرده بودند در انتخابات سال 2012 جانی تازه گرفتند. کاندیدای سرخها در این سال با عبور از مرز 10 درصد دست کم کمونیسم را از مرگ رهاند.
چپهای افراطی: کمونیستهای رادیکال و انقلابی
حزب کمونیست فرانسه با وجود همه سرسختیها ناگزیر شد چشم خود را به واقعیتها باز کند و گامهایی به سوی اصلاحات ساختاری و فکری بردارد. اما دیری نپایید که گروههای تازهای با همان شعارهای انقلابی پدیدار شدند و با عبور از حزب کمونیست، پرچمدار اندیشههای گذشته شدند. چپ افراطی در فرانسه دربرگیرنده گروههای کوچکی است که همه آنها ریشه در بینالملل چهارم در سال 1936 دارد. امروز سه حزب کوچک پرچمدار کمونیسم انقلابیاند. حزب کارگران با نام کوتاه پ. ار. لیگ کمونیست انقلابی (ال. س. ار.) و نبرد کارگری (ال. او.) سه حزب اصلی چپ افراطیاند. این سه حزب پس از رخدادها می 1968 جان تازه ای گرفتند و با تغییر نامهای مختلف سرانجام نامهای یاد شده را برای خود برگزیدند. هر سه حزب از اختلافهای درونی در رنج هستند. سازمان سخت و نظم حزبی شدید، نظام سلسله مراتبی و اطاعت حزبی از دیگر ویژگیهای مشترک این سه حزب است. تروتسکیستها دارای سازمانی بستهاند و ورود به جرگه اعضای این حزب با تشریفاتی سخت همراه است (برهشون، 2005: 180-182).کلوتس یسمال (11) چپ افراطی در فرانسه را برخاسته از سه نحله فکری مائویسم، تروتسکیسم و جنبش حزب سوسیالیت متحد میداند. پس از جدایی مائو از اتحاد جماهیر شوروی، اندیشههای لئون تروتسکی جریانهای اصلی چپ افراطی در فرانسه را به وجود آورد (یسمال: 1989).
نبرد کارگری حزبی برای کارگران تروتسکیست و انقلابی
نبرد کارگری (ال. او) یکی از احزاب اصلی تروتسکیست است. این حزب ریشه در رخدادهای سال 1939-40 دارد و در این سال جمعی از تروتسکیستها از کمیته فرانسوی بینالملل چهارم جدا شدند و اتحادیه کمونیست بینالمللگرا با نامِ کوتاهِ (یو. سی. آی) (12) را به وجود آوردند. این حزب در سال 1951 به پایان زندگیش رسید، ولی پنج سال بعد، در سال 1956 زندگی تازه ای را آغاز کرد. تروتسکیستهای این روزگار در اندیشه رهبری جنبشهای کارگری و سندیکاها بودند. این گروه کمشمار و بسیار اندک، آرام آرام سخنگوی کارگران شد و صدای کارگری (13) نام گرفت. پس از جنبش دانشجویی ماه می سال 1968، و به دلیل نقش برجسته تروتسکیستها در این جنبش، این حزب غیرقانونی اعلام شد. دیری نپایید که بار دیگر این حزب بر محور هفته نامه نبرد کارگری (14) فعالیتهای خود را از سرگرفت. آرلُت لاگیه (15) رهبری این جنبش را برعهده گرفت و تا به امروز، حزب نبرد کارگری به رهبری خانم لاگیه در عرصه سیاست ادامه زندگی می دهد. مهمترین تفاوت نبرد کارگری با دیگر گروههای تروتسکیست این است که حزب آرلُت لاگیه پیش از آنکه جریانی روشنفکری باشد، جنبشی کارگری است (شارلت و دیگران، 1998: 234). حزب خانم لاگیه نسبت به دیگر احزاب چپ افراطی، مردمیتر است. نبرد کارگری به اندیشههای مارکسیست لنینیست باور دارد و خود را انقلابی میداند. انتخابات سال 1974 ریاست جمهوری را می توان سرآغاز دوران تازهای در زندگی این حزب دانست. در این انتخابات، آرلت لاگیه با به دست آوردن 2/3 درصد آراء خود را به عنوان نیروی سیاسی به اثبات رساند و از آن تاریخ تا به امروز همه انتخابات ریاستجمهوری، جشنواره خودنمایی این گروه کوچک، ولی سرشار از انرژی است. آرلُت لاگیه توانست به بهرهگیری از شعارهای تند و انقلابی به نمادِ دفاع از حقوق کارگران و حقوق بگیران فرودست درآید. ستیز با سرمایهداران و مالیاتهای سنگین بر درآمد از سیاستهای مورد حمایت اوست. لاگیه با به دست آوردن 5/3 درصد آراء در انتخابات ریاست جمهوری سال 1995 همه هماوردان خود را شگفت زده کرد و به عنوان بازیگری مهم در عرصه سیاست آشکار شد.حزب آرلت لاگیه در انتخابات ریاست جمهور سال 2002 با به دست آوردن 4 درصد آراء توانست برای نخستین بار حزب کمونیست فرانسه را پشت سر بگذارد. در این انتخابات روبرت هو نامزد کمونیست از لاگیه عقب ماند. پس از این انتخابات، سخن بر سر چگونگی ادامه زندگی حزبی بود که در سالهای پس از جنگ دوم جهانی یک چهارم آراء فرانسویها را با خود داشت.
در دورانی که کمونیستها در اروپا برای همیشه دنیای سیاست را بدرود میگفتند، بازهم فرانسویها نشان دادند که به بیان خودشان «نه مانند دیگرانند». بازهم «استثنائی فرانسوی» آفریده شده و تروتسکیستها که سرسختترین کمونیستهای دورانند، توانستند در انتخابات ریاست جمهوری سال 2007، روی هم 10 درصد آراء را از آن خود کنند. خانم لاگیه هم با به دست آوردن 5/27 درصد آراء و شش بار حضور در انتخابات ریاست جمهوری افزون بر شکستن رکورد آراء خود، بیشترین حضور در انتخابات ریاست جمهوری فرانسه را نیز از آن خود کرد (رینهارد، 2007: 194).
لیگ کمونیست و انقلابی: حزبی برای روشنفکران تروتسکیست
حزب معروف به لیگ کمونیست و انقلابی با نام کوتاه (ال. سی. آر. ) خود را یکی از میراثداران کمونیسم و تروتسکیسم میداند. شارلت این حزب را شصت و هشتیها نیز می نامد (شارلت و دیگران، 1998: 234)؛ چرا که این حزب مانند دیگر جریانهای تروتسکیست، ریشه در رخدادهای ماه می 1968 دارد. جنبش دانشجویی این دوران را رهبری جوان و تروتسکیست به نام آلن کریوین (16) برعهده داشت. این حزب از آغاز دربرگیرنده جریانهای مختلف رادیکالی بود که نظام اجتماعی و سیاسی حاکم را برنمیتافتند. این حزب هم مانند حزب نبرد کارگری برخاسته از کمیته فرانسوی بینالملل چهارم در سال 1940 است. هسته اولیه این حزب را جوانان کمونیست رانده شده از حزب کمونیست تشکیل میدادند.پس از جنبشهای دانشجویی سال 1968، این حزب توانست در بین دانشجویان هواداران فراوانی به دست آورد و به جریانی دانشجویی تبدیل شود. مواضع رادیکال حزب موجب شد که در سال 1973 حزب غیرقانونی اعلام شده و منحل شود. پس از دو سال حزب بار دیگر در سال 1975 اعلام وجود کرد و زندگی تازهای را آغاز کرد. رهبری حزب را در این دوران آلن کریوین برعهده گرفت. کریوین تا اندازهای مواضع براندازش را تعدیل کرد و به حزب مخالف و فعال چپ افراطی تبدیل شد. این حزب در سال 1976 مدعی شش هزار عضو بود (شارلت و دیگران، 1998: 234).
این حزب دارای مواضع ضداروپایی و خواهان بیرون آمدن فرانسه از اتحادیه اروپایی است. لیگ کمونیست و انقلابی مانند دیگر احزاب کوچک طرفدار نظام تناسبی سراسری است؛ چرا که این نظام انتخاباتی به احزاب کوچک امکان میدهد با وجود درصد کم آراء نمایندگی در مجلس ملی داشته باشند.
با روی کار آمدنِ اولیه بزانسنو (17) رهبر جوان و مردمی، این حزب وارد مرحله تازه ای شد. بزانسنو که پستچی سادهای بود، راه پیشرفت را به خوبی طی کرد و توانست در انتخابات 2007 به نتیجه خوبی دست یابد. 4/7 درصد آراء در این انتخابات بزانسنو را به یکی از بازیگران عرصه سیاست در فرانسه تبدیل کرد. این در حالی است که کریوین پس از جنبش دانشجویی سال 68، تنها 1/5 درصد آراء را در انتخابات ریاست جمهوری سال 1969 از آن خود کرد.
پینوشتها
1. Gaston Defferre
2. FGDS
3. Épinay
4. Gaston Defferre
5. CHAPSAL
6. Michel ROCARD
7. Front populaire
8. Paul RamDIER
9. Bernard Paudal
10. Julian MISHI
11. CLOTTE
12. Union communiste internationaliste
13. Voix ouvrière
14. Lutte ouvrière
15. Arlette Laguiller
16. Alain Krivine
17. Olivier Besancenot
ایوبی، حجت الله؛ (1393)، سیاست و حکومت در فرانسه، تهران: مؤسسهی انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}