نویسنده: رجب اکبرزاده (1)


 

چکیده

مدیریت علوی از ریشه و بنیان برای ایجاد اصلاحات و پیشرفت در جامعه اسلامی پدید آمد و از این رو، به پیشرفت و اصلاحات همه جانبه، به ویژه در بُعد اقتصادی، می‌اندیشید و آن را سرلوحه اهداف و برنامه‌های تنظیمی خود قرار داد. اهمّ برنامه‌های اصلاحی مدیریت علوی که می‌تواند الگوی مناسب برای پیشرفت جامعه اسلامی در نظر گرفت را می‌توان در هفت اقدام اصلی و بنیادین، به عنوان سرفصل کلی برنامه‌ها، ارائه نمود. برنامه‌های مورد نظر عبارت بودند از:
1- رفع تبعیض در تقسیم بیت‌المال؛
2- برگرداندن دارایی‌های عمومی به تاراج رفته؛
3- جلوگیری از پیدایش ثروت‌های انبوه نامشروع در دولت جدید؛
4- تأمین حقوق شهروندان و در امان بودن غیر مؤمنان و تأمین حیات مادی ایشان.
5- تأمین امنیت و استیفای حقوق مردم به ویژه مظلومان.
6- تأمین اجتماعی محرومان و از کار افتادگان.
7- تلاش در راه عمران و آبادانی زمین؛
از این هفت برنامه، بخشی، جنبه سلبی داشت که موانع راه را برای فقرزدایی و توسعه رفاه عمومی هموار می‌نمود و بخشی دیگر دارای جنبه اثباتی بود که برای رفع محرومیت و از میان برداشتن شکاف عمیق طبقاتی به اجرا گذاشته شد.
امام در عهدنامه مالک، تأکید بسیاری بر اهتمام حکومت به پیشرفت در عرصه تولید و عمران کرده و می‌فرماید:
‌ای مالک! به عمران زمین بیشتر بیندیش تا به خراج. باید بدانی خراج جز به عمران حاصل نمی‌شود و هر که بی‌عمران، به خراج کمر بندد، بلاد را ویران می‌کند و مردم را به نابودی می‌کشاند و خود دیری نمی‌پاید که از پای در می‌آید. (2)
با بیانات بالا مشخص می‌شود که پیشرفت در مدیریت علوی هدف نبود، بلکه وسیله‌ای برای رسیدن به آرمان‌های معنوی بود. امام برای حکومت شأن واقعی قائل نبود، اما بنا به حق شرعی خویش و اشتیاق و نیاز فوق العاده مردم به حکومت ایشان، این امر را به عنوان وظیفه الهی پذیرفت و با پایداری از آن دفاع می‌کند:
.. لو لا حضور الحاضر و قیام الحُجَّة بوجود الناصر... لاَلقیتُ حَبلها على غاربها ولَسقیتُ آخرها بکاس اَوّلها؛ اگر وضع موجود و حجت اینکه یارانی هستند، وجود نداشت ... مهار خلافت را بر پشت آن افکنده و رهایش می‌ساختم، و پایانش را چون آغازش می‌انگاشتم. (3)
ما در این مقاله سعی نمودیم موارد مهم پیشرفت و اصلاحات در مدیریت علوی را الگویی مناسب برای جامعه اسلامی بیان نموده تا در پرتوی آن جامعه اسلامی به اعتلای واقعی آن برسد. اهم محورهای بیان شده در این مقاله در سه محور اهداف، سیاست‌گذاری و عملکرد بررسی شده است.

مقدمه

بی‌گمان پیشرفت و اصلاحات در مدیریت علوی در بین اقسام مدیریت موجود در تاریخ، یک استثنا است و می‌توان آن را وحید و منحصر به فرد دانست و از نقطه‌های عطف تاریخ به شمار آورد. گواه این حقیقت هم، توجه گسترده و فراوانی است که اندیشمندان و فرزانگان بشریت اعم از شیعه یا سنّی و حتی افراد بیرون از اسلام به این دولت (مدیریت) کوتاه عمر ولی سرنوشت ساز مبذول داشته‌اند و از زوایای مختلف کلامی، سیاسی، تاریخی، نظامی و غیره مورد بررسی قرار داده‌اند و آثار انبوهی را پیش روی ارباب اندیشه و نظر نهاده‌اند. در این بین، یکی از ابعاد مهم و شگفت انگیز این حکومت که شاید کمتر مورد توجه قرار گرفته و لااقل برخی از زوایای آن تاکنون به خوبی شکافته نشده، بررسی برنامه‌های اقتصادی مدیریت علوی در رشد، توسعه، پیشرفت و سازندگی و تلاش آن در زدودن چهره زشت و دردآلود فقر و بینوایی از جامعه‌ی اسلامی و پدید آوردن جامعه‌ای متعادل و عاری از شکاف عمیق طبقاتی و کاستن از فاصله‌ی عمیق فقر و غنا می‌باشد. مدیریت علوی از ریشه و بنیان برای ایجاد اصلاحات و پیشرفت در جامعه‌ی اسلامی پدید آمد و از این رو، به اصلاحات و پیشرفت همه جانبه، به ویژه در بُعد اقتصادی می‌اندیشید و آن را سرلوحه‌ی اهداف و برنامه‌های تنظیمی خود قرار داد. اهمّ برنامه‌های اصلاحی مدیریت علوی را در این زمینه، می‌توان در سه بخشی اصلی و بنیادین، به عنوان سرفصل کلی برنامه‌ها، ارائه نمود: بخش اول، پیشرفت و اصلاحات در حوزه‌ی اهداف؛ بخش دوم، در حوزه‌ی سیاست‌گذاری و بخش سوم در حوزه‌ی عملکرد که در این مقاله به آن‌ها می‌پردازیم.

پیشرفت و اصلاحات در حوزه‌ی اهداف

از سؤالات مهم و شایع در حوزه‌ی مدیریت دولتی، هدف یا وسیله بودن دولت و حکومت است. برخی آرمان‌گراها، دولت را یک هدف و واحدی فوق مردم و فرد می‌دانستند و برخی دیگر از مکاتب و اندیشه گران سیاسی، دولت و حکومت را وسیله‌ای برای عمل به برخی اهداف موردنظر جامعه‌ی انسانی به شمار می‌آوردند و ارزش ذاتی را مختص فرد دانسته و دولت را ابزاری مکانیکی و مصنوع دست بشر برای دست‌یابی به اهداف خویش محسوب می‌نمودند.
همچنین متفکران سیاسی از منظرهای مختلفی به اهداف دولت نگریسته‌اند. به عقیده‌ی ارسطو، هدف راستین حکومت، تحقق زندگی خوب است. «جان لاک» معتقد بود هدف حکومت «خیر عمومی» یا «خیر نوع بشر» است. «آدام اسمیت» بر این نظر بود که دولت سه هدف بزرگ دارد؛ نخست: حفظ حکومت و مملکت از تجاوز خارجی یا خشونت بین المللی؛ دوم: حمایت از افراد در برابر بی‌عدالتی یا سرکوب از سوی اعضای دیگر جامعه؛ سوم: ایجاد و حفظ آثار خاص و نهادهای عمومی که هیچ فرد یا گروهی تمایل به ایجاد و حفظ آن‌ها ندارند.
در مدیریت علوی نیز تاریخ شاهد آن است که امام علی (علیه السلام) چه در دوران مدیریت ظاهری و چه قبل از آن، اهداف عالیه‌ی حکومت در پیشرفت و اصلاحات را برشمرده‌اند. که در بخش‌هایی از نهج البلاغه همانند عهدنامه‌ی مالک اشتر به آن مقاصد و اهداف تصریح شده. به عنوان مثال امام (علیه السلام) در یکی از سخنان خویش، ضمن تضرع با خداوند،
عرض می‌کند:
الَّهُمَّ إِنَّکَ تَعلَمُ أَنَّهُ لَم یَکُنِ الَّذِی کَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِی سُلطَانٍ وَ لَا التِمَاسَ شَیءٍ مِن فُضُولِ الحُطَامِ وَ لَکِن لِنَرِدَ المَعَالِمَ مِن دِینِکَ وَ نُظهِرَ الإِصلَاحَ فِی بِلَادِکَ فَیَأمَنَ المَظلُومُونَ مِن عِبَادِکَ وَ تُقَامَ المُعَطَّلَةُ مِن حُدُودِک؛ بارالها! تو آگامی که هدف ما از قیام، عشق به قدرت و دست‌یابی به فزونی متاع دنیا نیست و تنها بدان منظور است که نشانه‌های دین تو را به جایی که بود، بازگردانیم و اصلاح و پیشرفت را در شهرهای تو ظاهر سازیم، تا بندگان ستمدیده‌ات در امان باشند و حدود ضایع گشته‌ی تو اقامه شود. (نهج البلاغه، خ 131، 406 و 407)
به لحاظ مضمون کلی این بیان، اهداف اصلاحاتی و پیشرفت مدیریت علوی در نگاه حضرت را می‌توان چنین دسته‌بندی کرد:
1. احیای دین و حاکم ساختن شعایر و احکام و قوانین الهی و فراهم نمودن زمینه‌های دینداری؛
2. برچیدن آثار فتنه و فساد و مستقر ساختن صلاح و پاکی و صلح و صمیمیت و طرد عناصر فاسد و مفسد؛
3. حمایت از بندگان مظلوم و محروم، که رمق جانشان توسط خداوندان زر و زور و تزویر پایمال و کاهیده شده است؛
4. اقامه‌ی حدود الهی که بر اثر توطئه و لجام گسیختگی حکام ستم‌پیشه و بی‌اعتقاد به تعطیلی کشیده شده است.
امام علی (علیه السلام) در خطبه‌ی چهلم که بعد از جنگ صفین و خطاب به خوارج ایراد شده، به مباحث مهمی درباره‌ی حکومت و ضرورت آن و از جمله هفت وظیفه و اهداف حاکم عادل الهی اشاره می‌کند، (همان، خ 40، 125) که به سهولت می‌توان اهداف اصلاحاتی و پیشرفت مدیریت علوی را در این هفت تکلیف ملاحظه نمود. امام (علیه السلام) نخست از مغالطه‌ی خوارج با شعار «لا حکم الا الله» پرده بر می‌دارد و می‌فرماید: سخن حقی است که معنی باطلی از آن اراده شده است. سپس به ضرورت تشکیل حکومت می‌پردازد و برای اثبات این مدعا چند دلیل روشن را در عباراتی کوتاه و پرمعنا بیان می‌فرماید. به بیان ایشان، مردم نیازمند امیری هستند؛ نیکوکار یا بدکار، و اگر توفیق پیروی از حاکم نیکوکاری نصیب‌شان نشود، وجود امیر فاجر از نبود حکومت بهتر است. سپس به فواید و برکات حکومت اشاره می‌کند، که اهم آن عبارت‌اند از:
اول. در سایه‌ی حکومت او، مؤمن به کار خویش ادامه می‌دهد؛ یعنی راه خود را به سوی «قرب الى الله، می‌پیماید. (یَعمَلُ فِی إِمرَتِهِ المُؤمِن)
دوم. کافر نیز در حکومت او از مواهب مادی بهره‌مند می‌شود و به زندگی دنیوی خود ادامه می‌دهد. (وَ یَستَمتعُ فِیهَا الکَافِر)
سوم. خداوند به مردم فرصت می‌دهد در دوران حکومت او زندگی طبیعی خود را تا پایان در سلامت نسبی طی کنند. (وَ یُبَلِّغُ الله فِیهَا الأجَل)
چهارم. به وسیله‌ی او اموال بیت‌المال جمع‌آوری می‌گردد، تا هزینه‌های دفاعی و عمرانی و انتظامی فراهم شود. (وَ یُجمَعُ بِهِ الفَیء)
پنجم. به کمک او با دشمنان مبارزه می‌شود. (و یقاتلُ به العدوُّ)
ششم. به وسیله‌ی او جاده‌ها امن می‌گردد. (و تأمَنُ بِهُ السُّبُلُ)
هفتم. حق ضعیفان به کمک او از زورمندان گرفته می‌شود. (وَ یُؤخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ القَوِی) در سایه‌ی انجام این وظایف هفت گانه توسط حکومت، نیکوکاران در رفاه و از دستِ بدکاران در امان می‌باشند. (حَتَّی یَستَرِیحَ بَرٌّ وَ یُستَرَاحَ مِن فَاجِر)(همان، نامه‌ی 53، بند 1، 991)
از بیان حضرت می‌توان برخی از اهداف اصلاحاتی و پیشرفت در مدیریت علوی را برشمارد که می‌تواند الگویی مناسب در جامعه‌ی اسلامی باشد:
1. بسترسازی و تمهید حیات مادی و معنوی مؤمنان؛
2. تأمین حقوق شهروندان و در امان بودن غیر مؤمنان و تأمین حیات مادی ایشان؛
3. تأمین امنیت و استیفای حقوق مردم به ویژه مظلومان؛
4. به سامان رساندن نظام اقتصادی جهت اداره‌ی صحیح و توانمند جامعه و کشور.
در بیانی دیگر امام (علیه السلام) در شرح وظایف مالک که مدیری از مدیران حکومت علوی بود، چنین بیان می‌دارند: جِبَایَةَ خَرَاجِهَا وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا وَ استِصلَاحَ أَهلِهَا وَ عِمَارَةَ بِلَادِهَا؛ جمع‌آورى خراج مصر، جهاد با دشمنان آن، اصلاح اهل آن و عمران و آباد نمودن مصر. (همان، نامه‌ی 53، بند 1، 991)
با استناد به این فرمان می‌توان بخشی از اهداف اصلاحتی مدیریت علوی را انتظام اقتصادی جامعه، تأمین امنیت، توجه به رشد و اصلاح و تربیت و بالندگی افراد، آبادانی مملکت و تأمین رفاه عمومی دانست.
امام در مبحث جمع‌آوری مالیات و اخذ خراج، در عهدنامه‌ی مالک، تأکید بسیاری بر اهتمام حکومت به تولید و عمران دارد و می‌فرماید:
ای مالک! به عمران زمین بیشتر بیندیش تا به اخراج؛ باید بدانی خراج جز به عمران حاصل نمی‌شود و هر که بی‌عمران، به خراج کمر بندد، بلاد را ویران می‌کند و مردم را به نابودی می‌کشاند و خود دیری نمی‌پاید که از پای در می‌آید. (همان، نامه‌ی 53، بند 47، 1013)

پیشرفت و اصلاحات در حوزه‌ی سیاستگذاری

بیش از 25 سال از رحلت جان سوز پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) سپری نشده بود که نظام سیاسی و دستگاه خلافت از آفات و بیماری‌های مزمن فراوانی، سخت رنجور و نحیف گشته بود و آن نهال سرسبز و استواری که به دست رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) غرس شده بود، اکنون در سال 35 هـ.ق چنان زرد و آفت زده بود که مسلمانان، مشکل اصلی را در خود آن می‌دیدند و می‌اندیشیدند اگر بخواهد اصلاحی صورت پذیرد، باید از آن آغاز نمود. کسانی که حضور پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را درک کرده یا حداقل شیوه‌ی زمامداری دو خلیفه گذشته را مشاهده کرده بودند، جابه جایی ارزش‌های اجتماعی را می‌دیدند. ملاک برتری و امتیازی که در زمان رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) بر پایه‌ی تقوا یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ (4) (حجرات/13) استوار گشته بود و فضیلت عرب بر عجم، سفید بر سیاه و امثال آن به شدت مورد طرد و انکار آموزه‌های اسلام ناب قرار گرفته بود، یکی پس از دیگری به فراموشی سپرده می‌شد و به جای آن امتیازات بر پایه‌های دروغین و باطلی چون عرب بودن، قریشی بودن و اموی بودن قرار می‌گرفت. (5) امکانات اقتصادی و سیاسی بر همین اساس توزیع می‌شد. کارگزاران حکومت و سمت‌های کلیدی در اختیار طائفه‌ای خاصی قرار داشت و امکانات اقتصادی و بیت المال بر اساس امتیازات خودساخته و بدعت آلود، به صورت ناعادلانه تقسیم می‌شد. فساد اداری، تبعیض، پدید آمدن طایفه‌ای برخوردار و غنی، و طایفه‌ای زیردست و فقیر، از عمده مشکلات جامعه‌ی اسلامی آن روز بود که در اثر انحراف دستگاه سیاسی از سنت و سیرت نبوی پدید آمده بود. شکاف میان فقیر و غنی، هر روز عمیق‌تر می‌شد. عده‌ای خود را «اهل الشرف و البیوتات السابقة» می‌نامیدند و دست‌اندرکاران خلافت به ثروت‌های انبوه دست یازیده و به دنبال تجمل و زندگی اشراف بودند. به طور مثال، عُمَر، جامعه را به صورت طبقاتی درآورد. در تقسیم اموال به کسانی که در غزوات بدر شرکت کرده بودند 5 هزار درهم، اُحد 4 هزار درهم و خندق 3 هزار درهم تا 200 درهم و به زنان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) 10 هزار درهم و به عایشه استثناً 12 هزار درهم مقرری می‌داد.
حضرت در بخشی از خطبه‌ی شقشقیه به معضلی ایجاد شده در دوره‌ی خلفای قبلی اشاره می‌کند و می‌فرماید:
والیان قبل از میان کارهایی انجام دادند که در آن‌ها مخالفت پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را کردند در حالی که بر این مخالفت تعمد داشتند و عهد او را شکستند و سنت او را تغییر دادند و اگر مردم را بر ترک آن احکام وادار می‌ساختم و بر وضع نخستین و آن طور که در زمان پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بود بر می‌گرداندم، لشکریانم از گِردم پراکنده می‌شدند تا تنها می‌ماندم یا اندکی از شیعیانم که برتری و وجوب امامت مرا از کتاب خدا عزّوجَل و سنت پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شناخته بودند. چون به مردم اعلام کردم که جماعت در نمازهای مستحبی بدعت است، بعضی از لشکریانم که همراهم می‌جنگیدند، بانگ برآوردند:‌ای اهل اسلام! سنت عمر تغییر یافت؛ علی ما را از نماز مستحب در ماه رمضان باز می‌دارد. همانا ترسیدم در گوشه‌ای از لشکرم شورش کنند. از تفرقه این امت و اطاعت پیشوایان گمراهی چه کشیدم؟!
حکومت عثمان، حکومت اشراف بود. حکم بن ابی‌العاص اموی، عموی عثمان، و فرزندش مروان، که مطرودین پیامبر بودند، توسط عثمان نه تنها آزاد شدند، بلکه مروان، محرم اسرار خلافت شد و آن‌قدر از اموال بیت المال به او بخشید که یک بار خمس غنایم مصر را به او هبه نمود، معاویه بر این اعتقاد بود که «قریش در حساب و نسب و جاه و مردانگی از همه عرب برترند». سعید بن العاص، کشور عراق را ملک قریش می‌دانست. عثمان بر عکس پیشینیان خود، خزانه را ملک شخصی خلیفه می‌دانست و خود را مجاز می‌دید تا هر سان بخواهد، در آن تصرف نماید. اگرچه بدعت تبعیض در تقسیم بیت المال از پیش از عثمان مشروع شده بود، ولی خلیفه مراقب بزرگان و خواص بود و به حساب دارایی آن‌ها رسیدگی می‌کرد. ولی همین افرادی که در اثر تبعیض، به اموال نامشروع فراوانی رسیده بودند، با خلافت خلیفه سوم، نَفَس راحتی کشیدند و به مال اندوزی بیشتر روی آوردند. با طرحی که عثمان درباره‌ی زمین‌های فیء و مفتوح عنوة، ارائه نمود، روند پیدایش مالکان بزرگ، سرعتی بیشتر به خود گرفت. زمین‌هایی را که با نیروی نظامی فتح می‌شد، مفتوح عنوة می‌خواندند و آن را میان فاتحان تقسیم می‌کردند. پیشنهاد عثمان آن بود که دارندگان این زمین‌ها، می‌توانند سهمیه‌ی خود را با آنان که در حجاز یا یمن و سرزمین‌های دیگر هستند، مبادله کنند. اشراف بزرگ مدینه، مانند طلحه، مروان بن حکم و دیگران زمین‌های خود را با زمین‌های خُرده مالکان مبادله کردند و طولی نکشید که دسته‌ای از ملّاکان بزرگ در حجاز پدید آمد که هم سود سرشاری از زمین‌های خود به دست می‌آورد و هم به خاطر سبقت در اسلام، از بیت‌المال سهم بیشتری دریافت می‌کرد و این همه جدای از بخشش‌های خلیفه بود که گاه و بی‌گاه نصیب ایشان می‌شد و رقم آن از صدها هزار درهم تجاوز می‌کرد. بسیاری از صحابه به قدری از لحاظ مالی، متمکن شدند که هر کدام صدها هزار اسب و شتر و غلام با زمین‌های فراوان و خانه‌های مجلّل و زینت‌های فریبنده و طلا و نقره بی‌شمار دارا بودند. عبدالرحمن بن عوف هزار اسب، هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت. زبیر هنگام مرگ، پنجاه هزار دینار پول نقد، هزار اسب، هزار بنده و مقادیر زیادی اموال غیر منقول به جای گذاشت و کاخ‌ها و خانه‌هایی مجلّل نیز در کوفه، اسکندریه و بصره داشت. طلحه قسمت اعظم اراضی خیبر را که خریده بود، با اراضی مرغوب عراق معاوضه کرد. درآمد املاک او در عراق، هزار درهم در روز بود. تنها در این میان، معدودی از صحابه‌ی خاص همچون ابوذر، عمار بن یاسر و عبدالله بن مسعود، بودند که قدرت حاکمه را مورد انتقاد قرار می‌دادند و آن شیوه‌ی اعمال حاکمیت آن را بر خلاف مفاهیم دینی و سیره‌ی پیامبر ارزیابی می‌کردند. اینان پدید آمدن طبقه‌ی مرفه و اشراف برخوردار و تجمل گرا را که به بروز جنگ فقر و غنا می‌انجامید، قابل توجیه نمی‌دیدند. ابوذر به شدت با ثروت‌های بادآورده انباشته و نامشروع مخالفت می‌ورزید و آیه‌ی ... وَالَّذِینَ یكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا ینْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (توبه/34) را برای صاحبان آن‌ها فریاد می‌کرد. (6) به تدریج دامنه‌ی اعتراضات، بالا می‌گرفت. در بصره و کوفه و مصر ناراضیان لبان به شکایت می‌گشودند. عثمان بارها پذیرفت که در روش خود تجدیدنظر کند، ولی پیرامونیان او مانع اصلاحات بودند. سرانجام ناخشنودان رو به مدینه نهادند و پس از محاصره‌ی خانه‌ی خلیفه، او را به قتل رساندند. حضرت امیر (علیه السلام)، وصف سیرت خلیفه‌ی سوم در زمامداری را چنین زیبا ترسیم می‌کند:
إِلَی أَن قَامَ ثَالِثُ القَومِ نَافِجاً حِضنَیهِ بَینَ نَثِیِلهِ وَ مُعتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یَخضَمُونَ مَالَ اللهِ خَضمَ خِضمَةَ الإِبِلِ نِبتَةَ الرَّبِیعِ إِلَی أَنِ انتَکَثَ عَلَیهِ فَتلُهُ وَ أَجهَزَ عَلَیهِ عَمَلُهُ وَ کَبَت بِهِ بِطنَتُه. (نهج‌البلاغه، خطبه‌ی 3، 49) تحلیل امام (علیه السلام) از دوره‌ی حاکمیت خلیفه‌ی سوم، گویای این حقیقت است که مهم‌ترین آفت در زمامداری او به یغما رفتن اموال عمومی و مورد تاخت و تاز بی‌رحمانه قرار گرفتن آن بود. وقتی نظام سیاسی جامعه چنان فاسد شود که با برقراری نظام خویشاوندسالاری، اموال عمومی را ملک طالق خود بدانند و بدون توجه به وضع معیشت و زندگی توده‌های مردم، در فکر تجمل گرایی و اشرافی گری باشند، تعدادی انگشت شمار برخوردار، و انبوهی بیشمار از مردم، دارایی‌شان تاراج گشته و با مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم کنند، آیا چنین حکومتی سرانجامی جز نابودی و اضمحلال خواهد داشت؟ آیا انتظار آن بود که مردم تا ابد مُهر سکوت را نشکنند و دم برنیاورند؟ در هر حال، حادثه‌ای رخ داد و خلیفه در آتش اشرافیت سوخت و جامعه با بحران فقدان رهبری و تزلزل در ارکان نظام سیاسی روبه‌رو شد؟ آیا مردم و توده‌های مسلمانان خواستار چه چیزی بودند؟ و مشکل اصلی را در کجا جست و جو می‌کردند؟ بی‌تردید، تصمیمات بعدی مردم، روشنگر خواسته‌ی مردم بود؛ عامه‌ی مردم و انبوه ناراضیان، خواستار تغییر اوضاع و انجام اصلاحات و پیشرفت در ارکان قدرت سیاسی بودند. حتی اگر خلیفه بر تعهدات خویش وفادار می‌ماند و حاضر به اجرای عدالت می‌شد، کسی به قتل او راضی نمی‌شد.
نکته‌ی مهم و اساسی در حادثه‌ی قتل عثمان آن است که مردم نارسایی‌ها را ناشی از مباحث نظری و مکتب اسلام و آموزه‌های وحیانی قرآن نمی‌دیدند. کسی مشکل را متوجه سنّت نبوی نمی‌کرد؛ کسی مدعی آن نبود که این همه فساد و تبعیض و پدید آمدن طبقه‌ی مرفه، ناشی از اندیشه و مکتبی است که دستگاه خلافت، خود را پیرو و حامی آن می‌داند. کسی شعار اسلام‌زدایی و یا پاک کردن شعارهای دینی از نظام سیاسی و دستگاه خلافت بر زبان نداشت. با آنکه از عُمر اسلام چندان زمانی طولانی سپری نشده بود، اما چنان ایمان اسلامی در جان‌ها ریشه دوانده بود که همگان با جان و دل، به حقانیت اسلام و راه و روش رسول آن ایمان راسخ داشتند. آنچه مردم را در فشار قرار می‌داد و آنان را ناخرسند می‌کرد، عمل نکردن به آموزه‌های دینی بود. آنان ناکارآمدی دستگاه را در این حقیقت می‌یافتند که بانیان اسلام و کسانی که خود را باسابقه‌تر در ایمان و جهاد می‌دانستند، خود کمتر از هر کسی، بدان عامل بودند. مردم وقتی زمان خود را با عصر طلایی رسول اکرم مقایسه می‌کردند، انحطاط را در بیگانگی با سنّت پیامبر و رفتار نکردن به قوانین و مقررات دینی جست و جو می‌نمودند. اگرچه خلیفه تفسیرهایی نادرست از مفاهیم دینی داشت و خزانة را مُلک خود می‌دانست ولی اجتهادهای وی تأثیر چندانی در برداشت عمومی از اسلام نداشت و این اجتهادهای مقابل نصّ، به درون عامه‌ی مردم راه پیدا نمی‌کرد. مردم مشکل اصلی را در عامل نبودن خلیفه و مشاوران او به اسلام می‌دیدند. در بحران چندین ماهه مدینه که شورشیان از اطراف به داخل شهر ریخته بودند و روزهای متوالی (حدود 50 روز) خانه‌ی عثمان را به محاصره درآورده بودند، (7) هیچ یک از جناح‌های مختلف سیاسی مذهبی و سران احزاب و گروه‌های درون و بیرون مدینه، شعار تمرد از اسلام و به فراموشی سپردن شعارهای دینی را از خاطر خود عبور نداد. جذبه‌ی اصلی ایمان دینی همچنان تازگی داشت و شعله‌ورتر می‌شد. مردم فردی را برای رهبری می‌خواستند که نمونه‌ی شاخص عدالت قرآنی و آیینه‌ی تمام نمای خصایل و مکارم نبی اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) باشد؛ کسی که توان و جسارت انجام این مهم را داشته باشد که از نو اسلام ناب را احیا کند و در برابر فشار خدایان زر و قارونیان نو کیسه بایستد؛ حقّ مردم را بازستاند و شکاف طبقاتی پدید آمده را ترمیم نماید. تجلّی خواست اصلاح‌طلبانه‌ی مردم را در بیعت با خلیفه بعدی شاهدیم. هرگز در طول تاریخِ خلافت، بیعت و گزینش با این شور و شعف و اشتیاق وصف ناپذیر، سابقه نداشت. خواص و عوام آمدند و دست خلیفه جدید را برای انجام اصلاحات و پیشرفت به ویژه در بُعد اقتصادی که بیشترین آسیب را متوجه جامعه‌ی اسلامی کرده بود، به گرمی فشردند. با انتخاب امام علی (علیه السلام) که به طور پنهان و ابهام‌زا نبود، در صحن علنی مسجد و در حضور هزاران چشم مشتاق و امیدوار به اجرای قوانین شریعت، کار بیعت به اتمام رسید. مردم نشان دادند که خواستار انقلاب بنیادین فکری نیستند، آنان عمل به اسلام واقعی را کلید رمز غلبه بر مشکلات و هدف اصلی اصلاحات و پیشرفت دانستند و این مطلب را با بیعت با امیر مؤمنان (علیه السلام) به اثبات رسانیدند. (ابن ابی الحدید، ج 7، 33-43) در مدیریت علوی، برقراری عدالت اقتصادی و پیشرفت جامعه، به عنوان فریضه‌ای الهی و ضرورتی دینی مطرح بوده است و نمی‌توان این اصلاحات و پیشرفت را صرفاً امر بشری و بیرون از دین دانست. آنچه در سیره‌ی امیرالمؤمنین (علیه السلام) منعکس است و در حکومت محدود چند ساله‌ی ایشان قابل مشاهده است، آن است که اسلام مقتضی پیشرفت و رفاه توده‌های محروم جامعه است و اصولاً نظام اسلامی در کنار اهداف و برنامه‌های دیگر برای انجام این مهم تشکیل می‌شود. این وظیفه بر دوش حکومت اسلامی سنگینی می‌کند که به بهبود و پیشرفت معیشت مردم توجهی ویژه مبذول دارد و آن را به عنوان هدفی میان مدت و ابزاری در جهت نیل به اهداف متعال و نه یک هدف نهایی، در چارچوب برنامه‌ها و وظایف خود قرار دهد. حضرت، در نامه‌ای به معاویه، با استشهاد به گفتار حضرت صالح پیامبر (علیه السلام) در قرآن کریم، هدف اصلی و انگیزه‌ی واقعی خود را چنین یادآور می‌شود: وَ مَا أَرَدتُ إِلَّا الإِصلاحَ مَا استَطَعتُ وَ ما تَوفِیقِی إِلَّا بِاللهِ عَلَیهِ تَوَکَّلتُ وَ إِلَیهِ أُنِیب. (نهج البلاغه، نامه‌ی 28، 388) تنها هدف حضرت انجام تغییر در اوضاع اجتماعی و اجرای برنامه‌های اصلاحی بود که راه درمان آن را نیز بازگشت به اسلام راستین می‌دانست. در نخستین خطبه‌ای که پس از بیعت ایراد نمود، اشاره فرمود که تنها راه سعادت جامعه، پرداختن حقوق مردم و بازگشت به سیره‌ای است که در زمان پیامبر حاکم بود: «و لئن رجعت الیکم امور کم لسعداء» (ابن ابی الحدید، ج 1، 276) و «انّی حاملکم علی منهج نبیکم (صلی الله علیه وآله وسلم)». (همان، ج 7، 36) بنابراین، بازگشت به سیره‌ی پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله وسلم) و انجام اصلاحاتی در حوزه‌ی سیاست‌گذاری، مهم‌ترین برنامه در مدیریت علوی بود که همگی آن‌ها در بهبود معیشت و پیشرفت توده‌ی مردم و کم شدن درد محرومان تأثیری مهم داشت.

پیشرفت و اصلاحات در حوزه‌ی عملکرد

در فردای روز بیعت شنبه نوزدهم ذی الحجّه 35 هـ.ق که امام (علیه السلام) بر فراز منبر قرار گرفت، انبوه مردم محروم و مشتاق، نخستین اقدام خلیفه جدید خویش را در پیشرفت جامعه و کاستن رنج محرومیت و مبارزه با صاحبان ثروت‌های بادآورده، با گوش خود شنیدند. شاید کسی توقع نداشت، با این سرعت، نخستین گام در جهت پیشرفت و برقراری عدالت و قسط انجام پذیرد؛ گامی بسیار حیاتی و مخاطره‌آمیز که کاخ آمال و آرزوهای بسیاری از متنفّذان را به لرزه درآورد و آنان را به چالش با دولت نوپا فرا خواند. اهم این گام‌ها را می‌توان در چند اقدام اصلی و بنیادین، به عنوان سرفصل کلی برنامه‌های حضرت، ارائه کرد که می‌تواند الگویی جامع برای پیشرفت جامعه‌ی اسلامی باشد. برنامه‌های مورد نظر عبارت بودند از:
1. رفع تبعیض؛
2. رفع فقر و تأمین اجتماعی محرومان و از کار افتادگان؛
3. برقراری مساوات در تقسیم بیت‌المال؛
4. مصادره‌ی ثروت‌های بادآورده؛
5. تلاش در راه عمران و آبادانی زمین.
براى دست‌یابی به سیاست‌های اصولی و اهداف کلی حاکم بر برنامه‌های ذکر شده، راهی جز مراجعه به سخنان آن بزرگوار و مطالعه‌ی سیره‌ی عملی و راهکارهای اجرایی ایشان وجود ندارد.

1. رفع تبعیض

اولین سیاست اصولی حضرت، از بین بردن امتیازهای ناروا و ظالمانه‌ای بود که در سایه‌ی بنیانگذاری سنّت‌های غلط و حساب نشده خلفا در سال‌های گذشته شکل گرفت و به تدریج از حد تعیین شده در دفاتر و دواوین تجاوز نموده و به صورت سلیقه‌ای در آمده و موجب تاراج بیت المال و شکاف روزافزون طبقاتی گردیده بود. حضرت تمام آن دفاتر حقوق و عطایایی که از دو خلیفه‌ی پیشین بر جای مانده بود، محو نمود و با این کار، دست توانگران را قطع کرد. «وَ لَم أَجعَلهَا دُولَةً بَینَ الأَغنِیَاء» (دلشاد تهرانی، ج 2، 411 به نقل از: کافی، ج 8، 60 و 61) و از دست به دست شدن اموال عمومی در دست ثروتمندان جلوگیری نمود؛ به گونه‌ای که بسیاری از دوستان و نزدیکان خویش و سران اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را به همین دلیل از دست دادند.
گفته شده است که دو زن نزد امام علی (علیه السلام) آمدند و اظهار فقر و ناداری کردند. امام فرمود:
بر ماست تا در صورت درستی سخن شما، به شما کمک کنیم. آنگاه مردی را به بازار فرستاد تا برای آنان پیراهن و غذا خریده و به هر یک از آن‌ها صد درهم بدهد. یکی از دو زن لب به اعتراض گشوده و گفت: من عرب هستم در حالی که زن دیگر از موالی است، چرا باید با ما یکسان رفتار شود؟ امام پاسخ داد: من قرآن خواندم و در آن خوب تأمل کردم، در آنجا ندیدم که حتی به اندازه‌ی بال پشه‌ای فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق برتری داده شده باشند. (8)
زمانی که امام قصد تقسیم مالی را داشت، فرمود:
حضرت آدم نه غلام به دنیا آورد و نه کنیز، بندگان خدا همه آزادند... اکنون مالی نزد من است و من میان سفید و سیاه فرقی نخواهم گذاشت و آن را به گونه مساوی تقسیم خواهم کرد. (نهج‌السعاده، ج 1، 189)
رعایت تساوی در میان عرب و عجم، امری نبود که برای اعراب قابل تحمل باشد. ام‌هانی خواهر امام علی (علیه السلام) برای گرفتن عطایش نزد امام آمد و آن حضرت بیست درهم داد. کنیز عجمی ام‌هانی نیز نزد امام آمد و آن حضرت به او نیز بیست درهم داد. زمانی که ام‌هانی از این امر خبردار شد، خشمگین شد و با اعتراض نزد امام رفت. پاسخ امام در برابر او همین بود که او در قرآن، برتری عرب را بر عجم ندیده است. (همان، 212) امام در جای دیگری نیز خطاب به مهاجران و انصار گفت که بی‌جهت مالی را به کسی نخواهد داد و: «لَأُسَوین بین الاسود و الحمر؛ میان سیاه و سفید به تساوی رفتار خواهم کرد». (بحارالانوار، ج 41، 106؛ المستدرک، ج 11، 93) برخورد عادلانه‌ی امام با موالی و عجم سبب اعتراض متعصبانی چون اشعث بن قیس شد. زمانی که امام روی منبر بود، اشعث فریاد زد: «غلبتنا علیک الحمرا؛ این موالی سفید روی بر ما غلبه یافته‌اند و تو خود می‌بینی». علی از این سخن خشمگین شد و ابن صوحان گفت:
امروز معلوم خواهد شد که عرب را چه پایه و منزلت است. علی (علیه السلام) گفت: چه کسی مرا از کیفردادن به این مردم ستبر اندام که تا نیمروز بر بستر خود می‌غلتند معذور می‌دارد در حالی که قومی برای شب زنده‌داری از بستر خود پهلو تهی می‌کنند؟ مرا می‌گویی که آنان را طرد کنم و از ستمکاران گردم. سوگند به کسی که دانه را رویانید و جانداران را بیافرید که از محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که می‌گفت: به خدا قسم! آن‌ها شما (عرب‌ها) را خواهند زد تا به دین باز گردید همچنان که شما ایشان را در آغاز می‌زدید تا به دین درآیند. (ابن ابی‌الحدید، ج 19، 124)
مغیره ضبی گوید: «علی (علیه السلام) به موالی علاقه می‌ورزید و به آنان مهربان بود ولی عُمَر از آنان بیزار بود و دوری می‌کرد». (الغارات (ترجمه‌ی فارسی)، 187) از جمله اشعار امام، شعری است که در نفی تأثیر مسئله‌ی نژادی و رفع تبعیض در شرافت انسانی و الهی است:
لعمرک ما الانسان الابدینه فلاتترک التقوی اتکالا علی الحسب فقد رفع الاسلام سلمان فارسی و قد هجن الشرک الشریف ابالهب؛ به جان تو سوگند که ارزش انسان جز به دین او نیست، و تو نباید با تکیه بر حساب و نسب تقوای الهی را رها سازی. اسلام، سلمان فارسی را برتری بخشید در حالی که ابولهب را شرک تحقیر کرد». (مختصر تاریخ دمشق، ج 10، 46)
همچنین در تواریخ وارد شده که حضرت در فردای روز بیعت بر فراز منبر پس از حمد و ثنای الهی و ضمن اشاره به مأموریت خویش مبنی بر بازگشت به منهج و شیوه روشن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، با نگاهی به اطراف خود فرمود:
مبادا مردانی که دنیا آن‌ها را فرو برده و به ثروت‌ها، زمین‌ها، بوستان‌ها و نهرهای جاری و اسبان تندپا و راهوار و کنیزکان زیبا رسیده‌اند، فردا فریاد برآورند: «حرَّمَنا ابن ابی‌طالب حقوقَنا؛ پسر ابوطالب ما را از حقوقمان محروم نمود. مهاجران و انصاری که برای خود مزیتی نسبت به دیگر مسلمانان می‌بینند، بدانند که امتیاز معنوی تنها نزد خداست و با سایر مسلمانان از نظر امتیاز مادی تفاوتی ندارند. فانتم عباد الله و المال مال الله یقسّم بینکم بالسویه؛ همگی بندگان خدایید، دارایی‌ها از آنِ خداست و میان شما به صورت تساوی تقسیم خواهد شد. (ابن ابی‌الحدید، ج 1، 36-40)

2. رفع فقر و تأمین اجتماعی محرومان و از کار افتادگان

فقر یکی از بلاها و آفت‌هایی است که بر عقیده و ایمان، اخلاق و رفتار، فکر و اندیشه فرد و خانواده و اجتماع تأثیر می‌گذارد و مسیر حرکت جامعه را از اعتدال و پیشرفت خارج می‌کند. انسان فقیر به دلیل فقر و محرومیت به خصوص اگر در کنار او ثروت‌های زیاد انباشته شده باشد به عدالت الهی شک می‌کند و به تدریج پایه‌های اعتقادی و اخلاقی او سست می‌گردد. (من لامعاش له لا معاد له). آن حضرت با آگاهی کامل از این مطلب پیوسته از یتیمان و مستمندان دستگیری می‌کرد و روح بزرگ و مهربان او تا پایان عمر از انفاق به فقرا لحظه‌ای آرام نگرفت. رفع فقر و تنگدستی از کسانی بود که به دلیل بی‌عدالتی‌های گذشته، گرفتار تهیدستی ناخواسته شده بودند. در آن روزگار، میزان درآمد مسلمانان به دلیل فتوحات پی‌درپی و به دست آوردن غنایم هنگفت، فراوان شده بود؛ چنان که دارالخلافه مشکلی به نام کمبود تولید درآمد نداشت، بلکه همه‌ی مصائب از توزیع ظالمانه و بی‌حساب درآمدهای سرشار حکومت نشئت می‌گرفت.
امام در أغاز بیعت فرمودند لتُبَلْبَلَنَ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَربَلُنَّ عَربَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوطَ القِدرِ حَتَّى یَعُودَ أسفَلَكُمْ أَعلَاكُمْ وَ أَعلَاكُمْ أسفَلَكُم (نهج البلاغه، خطبه‌ی 16، 57)؛ اکنون که چهره‌ی جامعه، به عصر جاهلیت مقارن با بعثت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) بازگشته و ارتجاعی شده و دوباره ثروتمندان و اشراف بر گرده محرومان چیره شده‌اند، باید تمامی طبقات و اقشار جامعه با هم درآمیزید، مخلوط شوید و غربال گردید و چونان دانه‌هایی که در دیگ جوشان زیر و رو و بالا و پایین می‌شوند، باید آنان که به پایین کشانده شده‌اند، صعود یابند و بالا روند و کسانی که بالا قرار گرفته‌اند، به زیر آورده شوند.
به گفته‌ی برخی محققان، امام (علیه السلام) بر طبق آمار دقیق و به دست مأموران بصیر، به انجام این کار می‌پرداخت. (موسوعة الامام علی بن ابی‌طالب (علیه السلام)، ج 4، 204-206) امام (علیه السلام) خود را پدر یتیمان معرفی و همچون پدر با ایشان رفتار می‌کرد. (اصول کافی، ج 1، 406)
توجه به بینوایان و از کارافتادگان، مخصوص مسلمانان نبود، اقلیت‌های مذهبی چون نصرانیان نیز از شفقت ولی امر مسلمانان متنعم بودند. از تهذیب الاحکام نقل است:
پیری نابینا و سائل از راه می‌گذشت، حساسیت امیرالمؤمنین برانگیخته شد، پرسید: این چیست؟ پاسخ دادند: یا امیرالمؤمنین! نصرانی است. فرمود: استَعمَلتُمُوهُ حَتَّی إِذَا کَبِرَ وَ عَجَزَ مَنَعتُمُوهُ أَنفَقُوا عَلَیهِ مِن بَیتِ‌المَال (موسوعة الامام على بن أبى طالب (علیه السلام)، ج 4، 204)؛ تا توان در تن داشت، او را به کار گماشتید، اکنون که پیر و فرتوت شده، او را منع می‌کنید از بیت‌المال بر او انفاقی نمایید؟!
مدیریت جدیدی که توسط امیرالمؤمنین (علیه السلام) بنیانگذاری شده بود، مهم‌ترین مأموریت و وظیفه‌ی خود را در کاستن رنج مستمندان می‌دید و با قاطعیت بر این باور بود که مبارزه با فقر و پرداختن حقوق مادی و اجتماعی مردم و پیشرفت مناسب جامعه، وظیفه‌ی دینی والی است که نمی‌تواند در برابر آن ساکت باشد و از آن شانه خالی کند، چنان که حضرت امیر (علیه السلام) در بخشی از خطبه‌ی شقشقیه می‌فرماید:
أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَو لَا حُضُورُ الحَاضِرِ وَ قِیَامُ الحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللهُ عَلَی العُلَمَاء أَلَّا یُقَارُّوا عَلَی کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظلُومٍ لَأَلقَیتُ حَبلَهَا عَلَی غَارِبِهَا وَ لَسَقَیتُ آخِرَهَا بِکَأسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلفَیتُم دُنیَاکُم هَذِهِ أَزهَدَ عِندِی مِن عَفظَةِ عَنز (نهج البلاغه، خطبة 3، 50)؛ قسم به کسی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، اگر حضور مردم برای بیعت نبود و حجّت با یافتن ناصر تمام نمی‌شد و اگر نبود پیمانی که خداوند متعال از عالمان گرفته است که بر پرخوری و شکمبارگی ستمگران و گرسنگی و بی‌رمقی ستمدیدگان آرام ننشینند، ریسمان خلافت را رها می‌نمودم و آغاز و پایانش را یکسان می‌انگاشتم و چون گذشته خود را کنار می‌کشیدم و شما دانسته‌اید که این دنیای شما از عطسه‌ی بز ماده نزد من کم ارزش‌تر است. (ر.ک: موسوعة الامام علی بن ابیطالب، ج 9، 373-386)

3. برقراری مساوات در تقسیم بیت المال

آن حضرت می‌فرمود:
پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آنچه در بیت المال بود تقسیم می‌کرد و چیزی برای فردا نمی‌گذاشت و ابوبکر نیز چنین کرد. اما عمر بن الخطاب در این مورد روش دیگری در پیش گرفت و دفتر و دیوان درست کرد و بیت المال را سالیانه تقسیم می‌کرد؛ یعنی اموالی در بیت المال تا سال آینده می‌ماند. اما من همچنان که پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رفتار می‌کرد، عمل می‌کنم. (غارات ثقفی، 32)
در روایت دیگر آمده است که حضرت امیر (علیه السلام) هر جمعه تمام بیت المال را تقسیم می‌کرد و کف آن را جارو می‌زد و آب می‌پاشید. سپس در آنجا دو رکعت نماز می‌خواند و به بیت المال خطاب کرده می‌فرمود: «در قیامت شهادت دهید که من مال مسلمین را در تو حبس نکردم». (همان، 32 و 33)
یک بار اموالی را از اصفهان به کوفه نزد آن حضرت آوردند. روی آن‌ها نانی بود. حضرت آن اموال و آن نان را هفت قسمت کردند؛ چون در کوفه هفت قبیله بودند و قرعه کشیدند، به هر قبیله 17 از آن اموال و یک جز آن نان را دادند. (همان، 34 و 35)
شعبی می‌گوید:
به جلوی مسجد کوفه رسیدم، دیدم امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر دو تل از طلا و نقره ایستاده و با چوب دستی مردم را دور می‌کند تا بتواند آن‌ها را تقسیم نماید سپس آن همه طلا و نقره را مشت‌مشت بین رؤسای قبایل کوفه تقسیم کرد تا هیچ چیز باقی نماند و خود به خانه‌اش رفت در حالی که از آن پول‌ها هیچ با خود نبرد.
راوی می‌گوید: من بچه بودم پیش پدرم آمدم و گفتم: امروز بهترین مردم یا احمق‌ترین مردم را دیدم. پدرم پرسید: چه کسی؟ گفتم: امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را. و جریانی را که دیده بودم برای پدرم نقل کردم. پدرم گریست و گفت: تو بهترین مردم را دیده‌ای. (همان، 36)
روزی حضرت امیر (علیه السلام) به مالک اشتر گله کرد که «مردم از من فرار می‌کنند و به طرف معاویه می‌روند». مالک عرض کرد: «ای امیر المؤمنین! با لشکری از اهل کوفه، با اهل بصره جنگیدیم؛ در حالی که با آن‌ها هم عقیده بودیم. ولی بعد اختلاف پیدا کردند و با یکدیگر دشمنی نمودند و نیت‌ها ضعیف شد و طرفداران حقیقی تو کم شدند؛ چون شما به عدل میان آن‌ها رفتار می‌کنی و به حق عمل می‌نمایی و بین شریف و وضیع به انصاف برخورد می‌کنی و برای شریف نزد تو برتری نسبت به وضیع نیست. پس گروهی از کسانی که با تو بودند از این عدالت دلگیر شدند. در حالی که معاویه به ثروتمندان و افراد رسیدگی می‌کند و آن‌ها را سیر نگه می‌دارد و دل مردم به سوی دنیا اشتیاق دارد و کسی که به دنیا بی‌اعتنا باشد کم است؛ پس اگر تو هم از این اموال بذل و بخشش کنی، مردم به سوی تو میل می‌کنند و خیرخواه تو می‌شوند و دوستی‌شان مخصوص تو می‌شود. خداوند آنچه خیر توست پیش آورد و دشمنت را ذلیل کند و مکر و فریب آن‌ها را بی‌اثر گرداند و کارشان را پراکنده سازد. خدا به آنچه می‌کنند آگاه است.
حضرت بس از حمد و ثنای الهی فرمود: اما آنچه از روش عادلانه ما گفتی خداوند می‌گوید: مَن عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفسِهِ وَ مَن أَساءَ فَعَلَیها وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلعَبِید؛ هرکس عمل صالح انجام دهد برای خود کرده و هر که بدی نماید به ضرر خود اوست و پروردگار تو به بندگان هیچ ظلمی روا نمی‌دارد». من می‌ترسم در آنچه گفتی کوتاهی کرده باشیم. و اما آنچه گفتی که حق بر مردم سنگین است و به این جهت ما را ترک می‌کنند و خدا می‌داند که آن‌ها به خاطر ظلم و ستم ما را رها نکردند و دنبال چیزی نرفتند، جز دنیایی که از میان رفتنی است. اما آنچه از بخشش اموال و رسیدگی به شخصیت‌ها گفتی ما نمی‌توانیم به کسی از بیت المال بیش از حقش بدهیم. (غارات ثقفی، 46)
در روایت دیگر آمده است که جماعتی از اصحاب حضرت امیر (علیه السلام) خدمت آن حضرت رفتند و گفتند:‌ ای امیر مؤمنان! از این اموال به اشراف عرب و قریش و نیز به آن‌ها که از مخالفت و فرارشان می‌ترسی بیش از موالی و عجم بده. این سخن را به این جهت گفتند که معاویه چنین رفتاری داشت پس حضرت به آن‌ها فرمود: آیا مرا وادار می‌کنید که پیروزی را با سیستم به دست آورم؟ قسم به خدا! تا خورشیدی طلوع کند یا ستارهای در آسمان ظاهر شود، چنین نخواهم کرد. قسم به خدا! اگر این اموال بیت المال، مال خود من بود، بین‌شان به عدالت تقسیم می‌کردم؛ پس چگونه چنین نکنم در حالی که آن اموال از آن آن‌ها است. (9)

4. مصادره‌ی ثروت‌های بادآورده

امیرالمؤمنین (علیه السلام) تنها اصلاح روش‌های توزیع گذشته را برای ساماندهی اقتصادی آینده کافی نمی‌دانستند، بلکه معتقد بودند ثروت‌هایی که در دوران عثمان به ناحق به این و آن بخشیده شده، باید به خزانه‌ی بیت‌المال باز گردد.
عثمان مبالغ هنگفتی از اموال عمومی را به افراد خاندان و دوستان و آشنایان خود می‌بخشید و از این طریق با جلب رضایت آنان، پایه‌های حکومت خود را محکم می‌کرد. زمین‌های زیادی از بیت‌المال را غیر عادلانه بین افراد خاصی تقسیم می‌کرد و گاهی خمس غنایم برخی از فتوحات را یکجا به یکی از بستگانش می‌بخشید. حضرت علی (علیه السلام) به محض تصدّی خلافات، تمام زمین‌هایی را که عثمان به این و آن واگذار کرده بود، مال خدا خواندند و دستور بازگرداندن آن‌ها را به بیت المال صادر کردند. متن حکم صادره به چند صورت مشابه در منابع تاریخی آمده است:
ألا و إن کلَّ قطیعة اَقطَعَها عثمانُ مِن مالِ اللهِ مردودٌ علی بیتِ مالِ المسلمینَ، فانَّ الحَقَّ قَدیمٌ لایُبطِلُه شیءٌ، ولو وجدتُهُ تُفُرِّقَ فی البُلدان لَرَدَدتُه، فإنَّ فِی الحقِّ سَعَةً و مَن ضاق عنه الحقِّ فَالجَورِ عَنه اَضَیقُ. (نهج البلاغه، خطبه‌ی 15؛ شرح نهج البلاغه، ج 1، 269)؛ آگاه باشید! هر قطعه زمینی که عثمان از مال خدا به کسانی هدیه کرده، به بیت المال مسلمانان عودت داده خواهد شد. چیزی نمی‌تواند حکم حقی را که سالیان متمادی اجرا نشده است، به حکم باطل تبدیل کند. اگر آن مال در شهرها پخش شده باشد، آن را به خزانه‌ی بیت المال باز می‌گردانم؛ زیرا احقاق حق موجب گشایش می‌شود و هرکس تحمل اجرای حق را نداشته باشد، تحمل ظلم برایش دشوارتر خواهد بود.
و در ادامه تأکید فرمود:
وَالله! لو وجدتُه قد تُزوِّجَ به النّساءُ و ملکَ بِه الاماءُ لَرددتُه فاِنّ فِی العدلِ سعةً، و مَن ضاقَ علیهِ العدلُ فالجورُ علیه اَضیقُ؛ به خدا سوگند! حتی اگر این دارایی‌ها را بیابم که کابین زنان قرار گرفته و یا با آن، کنیزان خریداری شده و یا در شهرها پراکنده گشته، آن‌ها را به دامن ملت برخواهم گرداند؛ چرا که در حق سعه و گشایش است و هر کس از حق به تنگنا افتد، از بیداد، بیشتر دچار تنگنا گردد.
در پی اعلان این سیاست توسط امیرالمؤمنین (علیه السلام)، بسیاری از سران بنی‌امیه، که از قِبَل عثمان صاحب آلاف و اُلوفی شده بودند، به تب و تاب افتادند؛ ابتدا از حضرت خواستند اموالشان را مصادره نکند، ولی مخالفت شدید و برخورد تند حضرت، آن‌ها را از نفوذ در شخصیت آن بزرگوار و متزلزل کردن اراده‌ی ایشان ناامید ساخت. بدین روی، برخی از قلمرو حضرت گریختند و به معاویه پیوستند و برخی دیگر در قلمرو حاکمیت آن بزرگوار باقی ماندند و به کارشکنی و فتنه گری پرداختند. برای نمونه، به یک سند برجای مانده در این مورد اشاره می‌شود:
در همان روزهای نخست خلافت امیرالمؤمنین، مروان بن حکم و سعید بن عاص و ولید بن عقبه بن ابی معیط، سه تن از سران بنی امیه، که در دوران عثمان بیت المال مسلمانان را تاراج کرده بودند، نزد حضرت آمدند و بیعت خود را مشروط به خودداری امیرالمؤمنین از مصادره‌ی اموالشان کردند و گفتند: ما بیعت می‌کنیم، اما به شرط آنکه آنچه را اندوخته‌ایم از ما نستانی و از آنچه در دست ماست صرف نظر کنی، حضرت طبق مبنای بر حق خود، که اموال عمومی مسلمانان را مال خدا می‌دانستند، در پاسخ فرمودند: اما در مورد مصادره نکردن اندوخته‌هایتان، من وظیفه ندارم حق خداوند متعال را باز نستانم. درباره‌ی بخشیدن آنچه به دستتان افتاده نیز اجرای عدالت در مورد چیزی که مال خدا و مسلمانان است، موجب گشایش و راحتی شما خواهد شد.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) می‌دانستند که افرادی همچون ولید و سعید و مروان، عناصر شروری هستند و هیچ بعید نیست که به خاطر عصبانیت از حضرت، برای حکومت مشکل درست کنند، اما هرگز این توجیهات ایشان را وادار به مسامحه و مصالحه نکرد؛ حتی یک قدم نیز عقب ننشستند و هیچ گونه ملاحظه و مماشاتی را حتی در گفتار عادی روا ندانستند. در همان مجلس، در پایان سخن خود، خطاب به آن‌ها فرمودند: «اگر ناراحتید برگردید به منزلگاه اصلی‌تان؛ یعنی نزد معاویه». شاید فلسفه‌ی صلابت علی (علیه السلام)، در مصادره‌ی ثروت‌های بادآورده این باشد که کسانی که به حرام خواری عادت کرده‌اند و به زیاده‌خواهی خو گرفته‌اند، اگر در حکومت اسلامی به شدت بازخواست نشوند و به کیفر اعمالشان نرسند، هرگز حرصشان فرو نخواهد نشست و دست از چپاول اموال عمومی برنخواهند داشت و روز به روز خود و سایر بخش‌های سالم و دستگاه‌های مالی جامعه را به سوی فساد مالی و دزدی و دست‌اندازی در بیت المال سوق خواهند داد.
امام در بازگرداندن ثروت‌های نامشروع به خزانه‌ی عمومی و سپردن آن به دست صاحبان حق با استدلال بر اینکه مرور زمان و گذشت ایام موجب ابطال حقوق نمی‌گردد و فرد صاحب حق را نمی‌توان با این توجیه که زمان درازی از حقش سپری شده، از حق قانونی و مشروع خود محروم ساخت. «فانّ الحقّ القدیم لا یبطله شیء». در همان روز دوم بیعت، سیاست بازگرداندن اموال نامشروع به خزانه‌ی عمومی را نیز اعلام نمود و فرمود: الا ان کلّ قطیعة اقطعها عثمان و کلّ مال اعطاه من مال الله فهو مردود فی بیت المال؛ بدانید! هر تیول و بخششی که عثمان از مال خدا داشته، به خزانه‌ی عمومی مسترد خواهد شد».
نکته‌ی جالب آنکه، امام (علیه السلام) صرفاً به اعلام برنامه و حکم الهی و حکومت خود، بسنده ننمود بلکه پس از اعلام، فوراً آن را به اجرا گذاشت و در اولین مرحله، دستور مصادره‌ی شمشیر و زره عثمان و هر اسلحه و شتر نجیبی را که در خانه‌ی خلیفه یافت می‌شد، صادر کرد. (ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج 1، 270) امام (علیه السلام) با اجرای سیاست مساوات و مصادره‌ی اموال نامشروع، راه را برای رسیدن به اصلاحات واقعی اقتصادی هموار نمود و نشان داد برای باز کردن زنجیر حقارت و خود کم بینی از دست و پای انبوه مردم محروم و فقیر و حفظ کرامت انسانی ایشان، به هیچ روی اهل مدارا و اعمال تسامح نیست.

5. تلاش در راه رفاه و عمران و آبادانی

شکوفایی اقتصادی، عمرانی و آبادانی زمین و مبانی آن، پنجمین اقدام دولت علوى در عرصه‌ی بهبود وضعیت اقتصادی جامعه و پیشرفت، سیاستگذاری این نظام برای آباد کردن زمین، توجه به معیشت مردم و نقد کردن امکانات بالقوه‌ی آن بود. این سیاست با به اجراء گذاشتن برنامه‌های مختلف و پخش امکاناتی که دولت در اختیار داشت، قابل تحصیل بود. در این میان، آنچه پیش از ورود به موضوع، از جهت نظری و مبانی فکری چنین سیاست‌هایی اهمیت حیاتی دارد، یافتن پاسخ این پرسش است که آیا با نگرشی چونان نگرش امام علی (علیه السلام) به دنیا و جهان نگریستن و از این عینک آن را تفسیر کردن که دنیای شما نزد من از عطسه‌ی بز ماده‌ای بی‌بهاتر است، آیا با این نگاه به دنیا، توجه به گسترش آب و خاک و آبادی زمین لازم و صحیح بلکه ممکن است؟ و آیا می‌توان در اندیشه‌ی رفاه مادی مردم بود؟ آیا برای انسانی که جهان را گذرا، موقت و بی‌ثبات می‌بیند و سودای جهان آخرت در سر دارد، زیبنده است که در اندیشه‌ی نان و آب خود یا دیگران باشد و نقد عمر را در راه تلاش مادی از کف دهد؟ به علاوه، با توجه به اینکه اکثریت مردم، خود به اندازه‌ی کافی در زندگی مادی غوطه‌ورند و دنیا لبریز از دنیاپرستان و دنیاخواهانی است که به آبادانی این جهان کمک خواهند کرد، آیا این صواب است که غم زندگی مادی ایشان را بخوریم و در هوس تغییر زندگی و سامان دادن به امور معیشتی آنان باشیم و غم آشفتگی احوال آنان را در دل داشته باشیم؟
امام به بهانه‌ی زهد و قطع وابستگی به دنیا، از کار و تلاش شبانه روزی هرگز باز نایستاد. او از کار، خسته و دل‌زده نمی‌شد و به کشاورزی، بیل زدن، آبیاری کردن مشغول می‌شد و در عمل نشان می‌داد که کار کردن برای عمران و آبادانی زمین و تلاش در جهت سازندگی، منافاتی با دلبسته نبودن به دنیا ندارد و آنچه برای مؤمن متقی مذموم و نکوهیده است و دنیا تلقی می‌شود، تعلق خاطر به دنیا داشتن و شیدایی نسبت بدان است، وگرنه کار در دنیا و آبادانی زمین اگر با نیت صحیح و انگیزه‌های عقلانی و انسانی درست انجام پذیرد، عین سلوک آخرت و سعادت است. نقل است امام (علیه السلام) با کوله باری از هسته‌ی خرما عبور می‌کرد، پرسیدند:‌ ای ابوالحسن! چه با خود داری؟ فرمود: اگر خدا بخواهد، هزار نخل خرماست. و حضرت همه‌ی آن‌ها را با دستان پرقدرت خود کاشت. (الکافی، ج 5، 75) حتی در دوره‌ی خلافت هم، از دسترنج کشاورزی خود در مدینه، معیشت خود و خانواده‌اش را تأمین می‌کرد، در حالی که بسیاری از آن‌ها را به مستمندان می‌بخشید و یا وقف می‌نمود و صدقه می‌داد. (موسوعة الامام علی بن ابیطالب، ج 9، 373-386)
امام برای رفاه نسبی طبقات اجتماعی و یا حداقل کاستن از فاصله‌ی میان فقیران و ثروتمندان
مردم کوفه، این چنین می‌فرماید:
ما اصبح بالكوفة احد الّا ناعماً، أنّ ادناهم لیأكل البرَّ و یجلس فى الظلّ و یشرب من ماء الفرات» (بحارالانوار، ج 40، 327)؛ کسی را در کوفه نمی‌توان یافت که متنعّم نباشد و در رفاه به سر نبرد، حتی پایین‌ترین قشر مردم، خوراکش از نان گندم است و سرپناه و مسکن دارد که در آن آرامش می‌گیرد و از آب فرات می‌آشامد.
اینکه دولتی موفق شود در مدتی کوتاه و پرهیاهو بر سه مشکل نان و مسکن و آب، فائق آید و برای محروم‌ترین شهروند خود، لااقل در نقطه‌ی مرکزی حکومت، نان مناسب، سرپناه و آب قابل شرب فراهم آورد و مثلاً آب فرات را که در فاصله نسبتاً زیادی از کوفه قرار داشت، با استفاده از ابزارهای بسیار ساده‌ی چهارده قرن پیش، به این شهر منتقل نماید، نشان از کارآمدی بالای حکومت علوی در سازندگی کشور و توجه به رفاه عمومی از طریق آبادانی و عمرانی کشور دارد.

نتیجه

از مطالب بیان شده در بالا به این نتیجه می‌رسیم که در مدیریت علوی، تأمین رفاه و آسایش و پیشرفت جامعه‌ی اسلامی، یکی از اولویت‌های این مدیریت قرار داشته است که می‌تواند الگویی مناسب برای دولتمردان اسلامی به خصوص دولت برخواسته از عشق و علاقه‌ی وافر به اهل‌بیت عصمت و طهارت باشد. به یقین می‌توان گفت برای رفع فقر و نداری عامه‌ی مردم، ایجاد شغل و مسکن و زمینه‌ی ازدواج جوانان پاک این مرز و بوم راهی جز الگوبرداری از مدیریت والای امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب (علیه السلام) نیست. در اینجا ما با جمع‌بندی از رئوس برنامه‌های مدیریت علوی، به ذکر نمونه‌هایی از توجه امام برای رفاه و آسایش و پیشرفت در جامعه اشاره می‌کنیم که در طول مدیریت پنج ساله‌ی حضرت به وقوع پیوسته که می‌تواند الگویی مناسب برای تمام دنیای اسلام به خصوص دولتمردان ما واقع گردد:
1. به رسمیت شناختن حق همه‌ی انسان‌ها در برخورداری از زندگی توأم با عزت، شرافت و کرامت: حضرت در این باره می‌فرماید:
أَیُّهَا النَّاسِ إِنَّ آدَمَ لَم یَلِد عَبداً وَ لَا أَمَةً وَ إِنَّ النَّاسَ کُلَّهُم أَحرَارٌ... أَلَا وَ قَد حَضَرَ شَیءٌ وَ نَحنُ مُسَوُّونَ فِیهِ بَینَ الأَسوَدِ وَ الأَحمَر... (همان، ج 32، 134)؛ آدم برده و کنیز، زاده نشده و مردم همگی آزادند... همانا مالی نزد ما جمع شده که در آن سیاه و سرخ مساویند...
ایشان همچنین در پاسخ مرد معترضی که بر مساوات بین خود و غلامش اعتراض می‌کرد، فرمود: «انما نظرت فی کتاب الله فلم اجد لولد اسماعیل علی ولد اسحق فضلاً». (کلینی، ج 1، 406) در این دیدگاه، فضائل و برتری‌های شخصیتی افراد موجب تفاوت آن‌ها در استحقاق نسبت به نوع و نحوه‌ی زندگی مادی نمی‌باشد.
2. اعتقاد به تفاوت کیفی طبقات و نه فاصله‌ی طبقات: شکی نیست که افراد یک جامعه از استعدادها و شرایط و امکانات متفاوتی برخوردار می‌باشند. تفاوت این استعدادها و لیاقت‌ها، سبب فراهم آمدن، موقعیت‌های متفاوتی می‌گردد. اما نکته اینجاست که شریعت اسلام اجازه نمی‌دهد این تفاوت‌ها مبدل به فاصله و تباین طبقاتی گردد. اگرچه به طور طبیعی این تفاوت‌ها به تفاوت طبقاتی خواهد انجامید. امام در نامه‌ی حکومتی به مالک اشتر می‌نویسد:
بدان که مردم، طبقات و گروه‌های متعددی هستند که هیچ یک از دیگری بی‌نیاز نیستند. از جمله اهل نیاز و فقر که کمک به ایشان سزاوار است و خداوند برای ایشان گشایشی قرار داده که بدان به (طرح زندگی) دیگر مردم برسند و ... . (سید رضی، ج 4، ص 53)
3. اصلاح امور مردم و (عمران و آبادانی) شهرها و در واقع تأمین رفاه و آسایش مردم. (نهج البلاغه، خطبه‌ی 131)
4. توزیع درست درآمدها و صرف کردن آن‌ها در عمران و آبادانی. (همان، نامه‌ی 53)
5. اهتمام بر تأمین حداقل رفاه و معیشت برای مردم: امام در این رابطه می‌فرماید:
ما اصبح بالكوفة أحد الا ناعما بى أنّ أدناهم منزلة لیأكل من الترید و یجلس فى الظّل و یشرب من ماء الفرات (بحارالانوار، ج 40، 327)؛ کسی را در کوفه نمی‌توان یافت که متنعّم نباشد و در رفاه به سر نبرد، حتی پایین‌ترین قشر مردم، خوراکش از نان گندم است و سرپناه و مسکن دارد که در آن آرامش می‌گیرد و از آب فرات می‌آشامد.
6. آبادسازی زمین که در سایه‌ی این آبادانی، رفاه و آسایش تأمین خواهد شد. (نهج البلاغه، خطبه‌ی 90)
7. از وظایف امام و حاکم جامعه‌ی اسلامی، اعطای سهم آحاد جامعه از بیت المال و منابع عمومی درآمد است که شرط اساسی تحقق رفاه همگانی است؛ در غیر این صورت، بخش زیادی از ثروت‌ها و منابع درآمدزا، در اختیار اقلیتی قرار خواهد گرفت و غلبه غنا بر فقر، مانع تحقق رفاه عمومی خواهد شد. (همان، خطبه‌ی 106)
8. تأکید بر تأمین رفاه از راه تقسیم درست ارزاق عمومی، به خصوص برای کارکنان حکومت، برای جلوگیری از فساد مالی. (همان، نامه‌ی 53)
9. تأکید بر تأمین رفاه و آسایش سپاهیان. (همان)
در آخر این مقاله به همه‌ی دوستداران اهل بیت و عصمت (علیهم السلام) توصیه می‌شود برای پیشرفت و رفاه در زندگی به اخ القرآن یعنی نهج البلاغة امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) توجه وافر نمایند. به امید ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و حکومت سراسر رفاه، آسایش و عدالت برای همه‌ی دردمندان.

پی‌نوشت‌ها

1- استادیار و عضو هیئت علمی دانشگاه پیام نور کرمانشاه.
2- نهج البلاغه، نامه 53، بند 47، ص 1013.
3- نهج البلاغه، خطبه 3، ص 50.
4. ‌ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (این‌ها ملاک امتیاز نیست،) گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است!
5- خلیفه‌ی دوم، قریش را بر عرب و عرب را بر غیرعرب ترجیح می‌داد به طوری که غیر قریش از قریش و غیرعرب از عرب حق ازدواج نداشت.
6- برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، 198-200؛ سید جعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، 133-138؛ علی اکبر فیّاض، تاریخ اسلام، 158-161؛ اصغر قائدان، تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب (علیه السلام)، 142-149.
7- نگاه کنید به: علی اکبر فیّاض، تاریخ اسلام، ؛ اصغر قائدان، تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب (علیه السلام)، 157.
8- انساب الاشراف، ج 2، 141؛ الغارات، 70 (و در پاورقی از وسایل الشیعه، شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، و بحارالانوار)؛ تاریخ الیعقوبی، ج 2، 183.
9- غارات ثقفی، 54. (اعطی علی (علیه السلام) فی عام واحد ثلاثة اعطیة ثم قدم علیه خراج اصفهان فقال: ایها الناس اغداوا فخذوا فوالله ما انا لکم بخازن.

کتابنامه:
قرآن کریم.
نهج البلاغه.
1. ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات.
2. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه.
3. ابن عساکر، تاریخ مدینه‌ی دمشق.
4. قائدان، اصغر. تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی‌طالب (علیه السلام).
5. بلاذری، انساب الاشراف.
6. دلشاد تهرانی، مصطفی. (1379). سیره‌ی نبوی.
7. ری شهری، محمد. موسوعة الامام علی بن ابی‌طالب (علیه السلام) فی الکتاب و السنه و التاریخ.
8. شهیدی، سیدجعفر. تاریخ تحلیلی اسلام.
9. آیتی، عبدالمحمد. ترجمه‌ی الغارات (ترجمه فارسی).
10. فیّاض، علی اکبر. تاریخ اسلام.
11. کلینی الرازی، ابوجعفر محمد بن یعقوب، اصول کافی.
12. مجلسی، محمد باقر (1403 هـ). بحارالانوار.
13. محمودی، محمد باقر. نهج السعادة.
14. میرزای نوری، المستدرک.
15. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی.

منبع مقاله :
&