ورع و پارسايى امام زین العابدین(علیه السلام)
ورع و پارسايى امام زین العابدین(علیه السلام)
خاندان پيغمبر به پيروى از سيد و مهتر خود در عبادت پروردگار اهتمامى خاص داشتند.
قرآن به پيغمبر اسلام امر كرد كه پاسى از شب را به نماز بگذراند تا آنكه خدا او را به مقامى محمود برساند (2) و او چنان در كار عبادت اهتمام ورزيد كه قرآن بدلداريش آمد. «ما أنزلنا عليك القرآن لتشقى» (3) پس از او امامان دين سيرت جد خود را زنده نگاه داشتند و در ميان آنان گذشته و از على بن ابىطالب و على بن الحسين (ع) در كثرت عبادت امتيازى خاص يافته است، چنانكه از لقبهاى او سيد العابدين، سيد الساجدين و ذو الثفنات است. او بيشتر شبهاى عمر خود را به نماز و طاعت خدا گذرانيده. ابن شهرآشوب باسناد خود از طاوس فقيه آرد:
او را ديدم از شامگاه تا سحر طواف و عبادت كرد. چون اطراف خود را خالى ديد بآسمان نگريست و گفت خدايا ستارههاى آسمانت فرو رفتند و ديدههاى آفريدگانت خفتند. درهاى تو بروى خواهندگان باز است! نزد تو آمدم تا مرا بيامرزى و بر من رحمت كنى! و در عرصات قيامت روى جدم محمد (ص) را بمن بنمايانى! سپس گريست و گفت بعزت و جلالت سوگند با معصيت خود قصد نافرمانى ترا نداشتم و درباره تو در ترديد و به كيفر تو جاهل نبودم. و عقوبت تو را نمىخواستم. اما نفس من مرا گمراه كرد و پردهاى كه بر گناه من كشيدى مرا بر آن يارى داد. اكنون چه كسى مرا از عذاب تو مىرهاند؟ و اگر رشته پيوند خود را با من ببرى برشته چه كسى دست زنم؟ چه فرداى زشتى در پيش دارم كه بايد پيش روى تو بايستم!
روزى كه به سبك باران ميگويند بگذريد و به سنگينباران ميگويند فرود آئيد، آيا با سبكباران خواهم گذشت؟ يا با سنگينباران فرود خواهم آمد؟ واى بر من هرچه عمرم درازتر مىشود گناهانم بيشتر ميگردد و توبه نميكنم آيا هنگام آن نرسيده است كه از روزگارم شرم كنم. سپس گريست و گفت:
أتحرقنى بالنار يا غاية المنى
فأين رجائى ثم أين محبتى
أتيت بأعمال قباح رديئة
و ما فى الورى خلق جنى كجنايتى (4)
پس گريست و گفت: پاك خدايا ترا نافرمانى مىكنند، چنانكه گويى ترا نمىبينند. و تو بردبارى مىكنى چنانكه گوئى ترا نافرمانى نكردهاند. با بندگانت چنان نكوئى ميكنى كه گوئى بآنان نيازمندى و تو اى سيد من از آنان بىنيازى سپس به مسجد رفت.
من نزد او رفتم سرش را بر زانوى خود نهادم و چندان گريستم كه اشكم بر گونههايش روان شد. برخاست و نشست و گفت كيست كه مرا از ياد پروردگار بازميدارد؟
ـ من طاوس هستم اى فرزند رسول خدا اين جزع و فزع چيست؟ بر ما است كه چنين زارى كنيم ليكن بجاى عبادت، جنايت و نافرمانى پيشه مىسازيم. پدرت حسين بن على است! مادرت فاطمه زهراست! جدت رسول خداست! به من نگريست و گفت:
ـ طاوس! هيهات هيهات. از پدر و مادرم مگو! خدا بهشت را براى فرمانبرداران و نيكوكاران آفريده اگرچه بنده حبشى باشد. و آتش را براى كسى كه او را نافرمانى كند آفريده هرچند سيد قريشى باشد.
مگر كلام خدا را نشنيدهاى كه «فإذا نفخ فى الصور فلا أنساب بينهم يومئذ و لا يتسائلون» (5) .
بخدا فردا جز عمل صالح چيزى تو را سود ندارد. (6)
مفيد از عبدالله بن محمد قرشى روايت كند:
چون على بن الحسين وضو ميگرفت رنگش زرد مىشد. بدو ميگفتند تو را چه ميشود ميگفت:
ـ ميدانيد مىخواهم پيش چه كسى برپا بايستم؟ (7)
نافلههايى را كه در روز از او فوت شده بود در شب قضا ميكرد و مىفرمود:
ـ فرزندانم! اين نماز بر شما واجب نيست ولى دوست دارم شما بر كار خير عادت كنيد و آنرا ادامه دهيد. (8)
زهرى ميگفت:
در روز قيامت ندا ميدهند سيد عابدان زمان خود برخيزد. در آنوقت على بن الحسين خواهد برخاست (9) .
مردى به سعيد بن مسيب گفت: با ورعتر از فلان نديدم!
ـ على بن الحسين را ديدى؟
ـ نه!
ـ اگر ديده بودى ميگفتى با ورعتر از او نديدم (10)
هرگاه نام او برده مىشد مىگريست و مىگفت زين العابدين (11) و مىگفت، سيد عابدان على بن الحسين است (12) .
روزى در سجده بود، آتش در خانهاش افتاد. بدو گفتند يابن رسول الله آتش. آتش! و او همچنان در سجده بود تا آتش خاموش شد. بدو گفتند:
ـ چه چيز تو را از آتش بخود مشغول كرد؟
ـ آتش آخرت (13)
روزى طفلى از او در چاه افتاد و او در نماز بود، چون از نماز فارغ شد گفت:
من متوجه نشدم، چه با پروردگارى بزرگ به مناجات مشغول بودم. (14)
و يعقوبى نويسد مشهور آنست كه از امام باقر پرسيدند! چرا پدرت فرزندان بسيار نداشت. گفت: تعجب ميكنم كه من چگونه متولد شدم. پدرم در شبانه روز هزار ركعت نماز مىخواند . (15)
خادمه او گويد نه شب براى او رختخوابى گستردم و نه در روز براى او سفرهاى نهادم. (16)
مفيد از طاوس آرد كه:
شب داخل حجر اسماعيل شدم. على بن الحسين نيز به حجر آمد و به نماز ايستاد. چون به سجده رفت با خود گفتم مردى صالح از بهترين اهل بيت است. بشنوم چه ميگويد. و شنيدم كه در سجده مىگفت: بندگك تو در آستانه تو است. مستمند تو در آستانه تو است. گداى تو در آستانه تو است. خواهنده از تو در آستانه تو است. (17)
طاوس گويد اين دعا را در هيچ اندوهى نخواندم مگر آنكه برطرف شد. (18)
اصمعى گويد: شبى گرد خانه كعبه مىگشتم. جوانى نيكو صورت را ديدم كه بر پرده كعبه چسبيده بود و ميگفت:
خدايا. ديدهها خفته و ستارهها به فراز آمده است. تو پادشاه زنده و قيومى!
پادشاهان درهاى خود را بسته و نگهبانان بر درها گماردهاند و درهاى تو بروى خواهندگان گشوده است. آمدهام تا بر من بديده رحمت بنگرى كه تو أرحم الراحمين هستى! سپس گفت:
يا من يجيب دعا المضطر فى الظلم
يا كاشف الضر و البلوى مع السقم (19)
قد نام وفدك حول البيت قاطبة
و أنت وحدك يا قيوم لم تنم (20)
أدعوك رب دعاء قد أمرت به
فارحم بكائى بحق البيت و الحرم (21)
إن كان عفوك لا يرجوه ذو سرف
فمن يجود على العاصين بالنعم (22)
روزى فرزندش ابوجعفر نزد او رفت. پدر را ديد كه از شبزندهدارى بسيار برنگ زرد درآمده، و ديدگانش از گريه فراوان چرك كرده و پيشانى او پينه بسته. بينى وى از سجده خراشيده و پاهايش از ايستاده بسيار ورم كرده. چون پدر را بدين حال ديد نتوانست گريه خود را نگاه دارد. پدر بدو نگريست و گفت:
ـ فرزندم آن صحيفهها را كه اعمال على بن ابىطالب در آن ثبت شده بمن بده! اوراق را بدو دادم لختى بدان نگريست و با گرفتگى خاطر گفت:
ـ چه كسى توانائى عبادت على بن ابىطالب را دارد (23)
روزى جابر بديدن او رفت و گفت:
فرزند رسول خدا. نميدانى خدا بهشت را براى شما و دوستداران شما و دوزخ را براى دشمنان شما آفريده است؟ اين چه رنجى است كه بر خود هموار ميكنى؟ و خود را اين چنين بسختى مىافكنى؟ امام پاسخ داد: اى يار رسول خدا نميدانى كه پروردگار گناهان رسول خدا را بخشيد با اينهمه او كوشش خود را در عبادت از دست نداد و چندان خدا را عبادت كرد كه ساقهاى او ورم آورد . گفتند تو چنين ميكنى و خدا گناهان پيشين و واپسين تو را بخشيده است فرمود:
ـ آيا بنده سپاسگزارى نباشم؟
جابر چون ديد نميتواند با چنين سخنان على بن الحسين را از رنج عبادت باز دارد گفت:
فرزند پيغمبر خود را هلاك مكن! تو از خاندانى هستى كه مردم بدانها بلا را از خود دور مىسازند و از خدا رحمت مىطلبند!
ـ من براه پدرانم مىروم. (24)
على بن عيسى اربلى از يوسف بن اسباط و او از پدرش روايت كند كه:
به مسجد كوفه درآمدم. جوانى با پروردگار خود مناجات ميكرد و در سجده مىگفت كه:
چهره من خاك آلوده آفريدگارم را سجده مىكند، و سزاوار است كه چنين كند. نزد او رفتم على بن الحسين (ع) بود. چون سپيده بامداد دميد و نزد او رفتم و گفتم فرزند رسول خدا ! خودت را عذاب مىدهى و خداوند چنين فضيلتى بتو بخشيده است؟
گريست و گفت از اسامة بن زيد از رسول خدا روايت كند كه روز رستاخيز همه ديدها گريانست مگر چهار ديده: ديدهاى كه از ترس خدا بگريد. ديدهاى كه در راه خدا كور شود. ديدهاى كه بدانچه خدا حرام كرده ننگريسته باشد. ديدهاى كه شب را بيدار و در سجده باشد. خدا بدين ديدگان بر فرشتگان مباهات مىكند و ميگويد:
به بنده من بنگريد. روح او نزد من و تن او در طاعت من است. از خوابگاه برخاسته از بيم عذاب من مرا مىخواند و طمع در رحمت من دارد. پس اربلى در ذيل اين حديث نويسد:
اين روايت چنين ضبط شده. اما بگمان من على بن الحسين جز همراه پدر خود به عراق نرفت و چون پس از شهادت پدر به كوفه رسيد در بند دشمن بود و نمىتوانست به مسجد كوفه رود و در آنجا نماز بخواند. (25)
در كتابهاى دعا از جمله در فرحة الغرى تأليف سيد بن طاوس، و مصباح المتهجد شيخ طوسى دعا و زيارتنامههائى از طريق ابوحمزه ثمالى از امام سجاد روايت شده است. مشهورترين اين دعاها، دعاى معروف به ابوحمزه است كه خواندن آن در سحرهاى ماه رمضان استحباب دارد . ابوحمزه ثمالى از تابعين و از زاهدان مقيم كوفه بوده است، ليكن چنانكه مؤلف كشف الغمة نوشته است (26) گمان نميرود امام على بن الحسين پس از سال شصت و يكم هجرى به كوفه آمده و در آن شهر اقامت كرده باشد.
در روضه كافى حديثى از طريق ابوحمزه نقل شده است كه: نخست آشنائى من با على بن الحسين اين بود، كه ديدم مردى از باب الفيل (يكى از درهاى مسجد كوفه) درآمد چهار ركعت نماز خواند. من بدنبال او تا بئر الركوه «نزد خانه صالح بن على رفتم در آنجا شترى زانو بسته با غلامى سياه بود. پرسيدم:
ـ اين كيست؟
ـ على بن الحسين است!
نزديك او شدم. سلام كردم. پرسيدم:
ـ براى چه به شهرى آمدهاى كه پدر و جدت در آنجا كشته شده است؟
ـ پدرم را زيارت كردم و در اين مسجد نماز خواندم و اكنون عازم مدينه هستم (27) .
ظاهرا اين حديث همانست كه در مفاتيح الجنان در سند زيارت مطلقه اميرالمؤمنين على عليه السلام از فرحة الغرى با تفصيل بيشترى نقل شده است.
و باز در فرحة الغرى اول باب چهاردهم روايتى از طريق جابر جعفى از امام باقر عليه السلام آمده است كه:
پدرم على بن الحسين براى زيارت قبر اميرالمؤمنين به «مجاز» در ناحيه كوفه رفت. و در آنجا ايستاد و گريست و گفت: السلام عليك يا أمين الله فى ارضه و در دنباله اين روايت سيد از مزار ابن قره نقل كند كه: امام باقر گفت پدرم على بن الحسين پس از شهادت پدرش در باديه خيمهاى موئين برافراشت و از آنجا براى زيارت پدر و جد خود به عراق ميرفت و كسى نميدانست. و من در يكى از سفرها با او بودم (28) و اين روايت سند زيارت امين الله (از زيارتهاى معروف) است.
اگر در انتساب روضه به كلينى ترديدى نكنيم و اگر روايتهاى سيد را از جهت سند درست بدانيم بايد آمدن امام على بن الحسين (ع) بكوفه را بين سالهاى 67 ـ 74 فرض كنيم كه سالهاى حكومت حارث بن ربيعه، بشر بن مروان و عبدالله بن خالد بر اين شهر و دوره بىثباتى حكومتهاى عراق و عدم تسلط كامل دمشق بر ايالتها بوده است زيرا:
1 ـ امام على بن الحسين پس از بازگشت از شام تا پايان زمامدارى يزيد در مدينه بسر برده است و چنانكه ديديم در واقعه حره حاضر بود و خاندانهايى را از مردم شهر پناه داد.
2 ـ پس از مرگ يزيد كوفه دستخوش آشوب و انقلاب گرديد (64 ـ 67) و در اين مدت هم امام على بن الحسين در مدينه بسر برده است زيرا چنانكه نوشتيم مختار پس از تسلط بر كوفه بدو نامه نوشت و از وى خواست رخصت دهد تا دعوت بنام او آغاز گردد.
3 ـ در دوره حكومت بيست ساله حجاج بر كوفه (75 ـ 95 ه.ق) ظاهرا امام على بن الحسين بدين شهر نيامده. چه از يكسو دشمنى حجاج با او و خاندان او آشكار است و از سوى ديگر با مراقبتهاى دقيق وى بر شهر و سياست انتظامى كه پيش گرفت (29) ممكن نبود على بن الحسين به كوفه درآيد و آمدن او از ديده جاسوسان حجاج پنهان ماند. و اگر او را ميديدند مسلمان نزد حجاج ميبردند.
احتمال آمدن آن حضرت به كوفه تنها در فاصله سالهاى 67 ـ 74 ميسر است امام فرض بهتر و دقيقتر اين است كه بگوئيم ابوحمزه در سفرهاى مكرر خود به مدينه شرف ملاقات امام را يافته و دعاها و روايتها را در آنجا از او آموخته است. (و العلم عند الله) .
پینوشتها:
.1 آنان كه براى خشنودى خدا شب را بايستادن و يا سجده كردن بپايان مىبرند. (الفرقان : 64)
.2 و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا (الاسراء: 17)
.3 طه: 2
.4 اى نهايت آرزوى من آيا مرا بآتش مىسوزانى؟ پس اميد من چه؟ و محبت من كحاست؟ چه كارهاى زشت و ناپسندى كردم. هيچكس از آفريدگان جنايتى چون من نكرده است.
.5 گاهى كه در صور دميده شود، ميان آنان پيوندى نباشد و يكديگر را نپرسند (مؤمنون: 101) .
.6 مناقب ج 4، ص .151 بحار ص 81 ـ 82
.7 ارشاد ج 2 ص 143 و نگاه كنيد به عقد الفريد ج 3 ص 103 و صفة الصفوه ج 2 ص 52 و حلية الاولياء ج 3 ص 133 و مناقب ج 4 ص 150 و نگاه كنيد به خصال ص 616 و علل الشرايع ص 232 و الصواعق المحرقه ص 200 و بحار ص .79
.8 كشف الغمه ج 2، ص 85 و صفة الصفوة ج 2 ص .53
.9 كشف الغمه ج 2 ص 106
.10 كشف الغمه ج 2 ص 80 و صفة الصفوة ج 2 ص .56 حلية الاولياء ج 3 ص 141
.11 كشف الغمه ج 2 ص .76
.12 ارشاد ج 2 ص .145
.13 كشف الغمه ج 2 ص .74 صفة الصفوة ج 2 ص .52 مناقب ج 4 ص 150
.14 كشف الغمه ج 2 ص 107
.15 تاريخ ج 2 ص 219 ـ .220 عقد الفريد ج 3 ص 103 و ج 5 ص 125
.16 علل الشرائع ص .232 بحار 67
.17 عبيدك بفنائك. مسكينك بفنائك.فقيرك بفنائك. سائلك بفنائك.
.18 ارشاد ج 2 ص .144 كف الغمه ج 2 ص .80 صفة الصفوة ج 2 ص 56 مناقب ج 4 ص .148 اعلام الورى ص 261
.19 اى كه مىپذيرى درماندگان را كه در تاريكى دعا ميكنند
اى زداينده سختى و بيمارى و گزند
.20 مهمانان تو همگى گرد در خانه تو خوابيدهاند
و تو نمىخوابى اى يكتاى بىمانند
.21 ترا مىخوانم چنانكه فرمودهاى اى پروردگار
بحق خانه و حرم برگريه من رحمت آر
.22 اگر اميد غرقه در گناه، از بخشش تو برخيزد
چه كسر بر گناهكاران باران رحمت ريزد؟ (مناقب ج 4 ص 150)
.23 ارشاد ج2 ص 143
.24 امالى شيخ طوسى ج 2 ص 250
.25 كشف الغمه ج 2 ص 99 ـ .100 بحار ج 46 ص 100
.26 ج 2 ص 100
.27 روضه كافى. ص 255 تذكر دانشمند معظم جناب آقاى حاج شيخ محمد تقى شوشترى دامت بركاته
.28 از نامه حضرت آقاى شوشترى
.29 نگاه كنيد به تاريخ تحليلى اسلام ص 182 به بعد.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}