بهائيت، از ديدگاه محققان ايرانى‏

نويسنده: داود مهرورز
اختلاف در نظر و تحليل همواره وجود داشته و مورخان و محققان را به دسته‌هاي مختلفي تقسيم و دسته‌بندي نموده است، اما در كنار اختلافات، مشتركاتي نيز وجود دارد كه بايد به آن‌ها توجه نمود، در اين صورت شناخت بهتري از تحولات مورد بررسي حاصل مي‌آيد. نكته‌اي كه درخصوص بهائيت در خور تأمل است اشتراك نظر و توافق مورخان و محققان (با وجود گرايش‌هاي متنوع سياسي و فكري) در وابستگي سران بهائيت به استعمار مي‌باشد. مقاله پيش‌رو، اشتراك نظر آن‌ها را نشان داده است.
مورخان و محققان ايرانى درباره وجود پيوند ميان باب و بابيت نخستين با كانون‌هاى استعمارى، دو نظر متفاوت ابراز كرده‌اند. عده‌اي از آن‌ها، با استناد به دسته‌اي از قرائن و شواهد تاريخى، كه به سادگي نمي‌توان از كنار آن‌ها عبور كرد، قدرت‌هاى استعمارى را در ايجاد و پيدايش اصل جنبش بابيگرى دخيل و مؤثر مى‏دانند و عده‌اي ديگر، بابيت را، در بنياد، جنبشي خودجوش شمرده و بر اين باورند كه مداخله قدرت‌هاى استكبارى در اين جنبش، پس از شروع و گسترش آن بوده است.
مورخان و محققان يادشده، اما، نوعاً درباره دست داشتن دولت‌هاى استعمارى در ايجاد بهائيت (يا دست كم: تقويت و پيشبرد آن) تقريباً متفق‌اند و حتى بسيارى از كسانى كه "بابيگرى" را جنبشى به‏اصطلاح خلقى و انقلابى شمرده، درباره "بهائيت" تصريح كرده‌اند كه از اساس، ريشه‏اى استعمارى داشته است.
در اين زمينه به ديدگاه گروهي از مورخان معاصر ــ كه با وجود تعلق به گرايش‌ها و جناح‌هاي مختلف فكري و سياسي، نسبت به بهائيت، نگاهي واحد: نگاه منفي، دارند ــ اشاره شده است.

1ــ محمد جواد شيخ‌الاسلامى

دكتر شيخ‌الاسلامى ــ استاد فقيد دانشگاه و نويسنده و مترجم پراطلاع معاصر ــ خاطرات سياسى سر آرتور هاردينگ (استاد اعظم فراماسونرى، و وزيرمختار بريتانيا در ايران زمان مظفرالدين‌شاه) را به فارسى ترجمه كرده و بر آن تعليقاتي افزوده است. مستر هاردينگ در بخشى از خاطرات خود، با لحنى جانب‌دارانه، از بابيان و بهائيان ياد ‏كرده و جناب شيخ‌الاسلامى با تعريض به حمايت سفير بريتانيا از آنان نوشته است:
"در عرض يكصد سال اخير، بابيان و بهائيان ايران هميشه از خطّ مشى سياسى انگلستان در شرق پيروى كرده‏اند و ستايش وزيرمختار انگليس از آن‌ها امرى است كاملاً طبيعى. "[1]

2ــ احمد كسروى

احمد كسروى، از كساني است كه با بهائيان از نزديك بحث و گفت‌وگو داشته و آثارشان را بررسي و نقد كرده است. وي، رهبرى بهائيت را در آغاز پيدايش، بسته و پيوسته به استعمار تزارى دانسته، و در ادوار بعد (مشخصاً در اواخر جنگ جهانى اول) با امپراتورى بريتانيا در پيوند شمرده است. چنان‌كه متقابلاً رهبرى گروه ازليان (ميرزا يحيى صبح ازل، برادر كوچك بهاء) به قبله لندن نماز مى‏گزارده است. كسروى نوشته است: "آنچه دانسته‏ايم [حسينعلى‏] بهاء در تهران با كاركنان سياسى روس همبستگى مى‏داشته، و اين بوده چون به زندان افتاد روسيان به رهايى‏اش كوشيده و از تهران تا بغداد غلامى از كنسول‏خانه همراهش گردانيده‏اند. پس از آن نيز دولت امپراتورى روس در نهان و آشكار هوادارى از بهاء و دسته او نشان مى‏داده. اين است در عشق‌آباد و ديگر جاها، آزادى به ايشان داده شد.
از آن سو انگليسيان به نام هم‌چشمى كه در سياست شرقى خود با روسيان مى‏داشتند، به ميرزا يحيى صبح‏ازل كه از بهاء جدا گرديده دسته ديگرى به نام ازليان داشت، پشتيبانى مى‏نموده‏اند. به‌ويژه پس از آن كه جزيره قبرس، كه نشيمنگاه ازل مى‏بود، به دست ايشان افتاده كه دلبستگى‏شان به او و پيروانش بيشتر گرديده.
چاپ كتاب نقطه "الكاف" كه پرفسور براون به آن برخاسته و آن "مقدمه" دلسوزانه‏اى كه نوشته، اگرچه عنوانش دلسوزى به تاريخ و دلبستگى به آشكار شدن آميغ‌هاى تاريخ است، ولى انگيزه نهانى‏اش پشتيبانى از ازل و بابيان مى‏بوده.
سال‌ها چنين مى‏گذشته و از دو دسته، آن يكى پشتيبانى از روسيان مى‏ديده و اين يكى از هوادارى انگليسيان بهره مى‏جسته، و اين پشتيبانى و هوادارى در پيشامدهاى درون ايران نيز... [بى‏تأثير] نمى‏بوده، تا هنگامى كه جنگ جهانگير گذشته [جنگ جهانى اول‏] پيش آمده. چون در نتيجه آن جنگ، از يك‌سو دولت امپراتورى روس با سياست‏هاى خود برافتاد و از ميان رفت و از يك‌سو دولت انگليس به فلسطين، كه عكا كانون بهائيگرى در آنجاست، [2] دست يافت. از آن سوى تا اين هنگام ميرزا يحيى مرده و دستگاه او به هم خورده و ازليان، چه در ايران و چه در ديگرجاها، سست و گمنام گرديده بودند. اين پيشامدها آن حال پيش را از ميان برده است.
يكى از داستان‌هايى كه دستاويز به دست بدخواهان بهائيگرى داده و راستى را داستان ننگ‌آورى مى‏باشد آن است كه پس از چيره گرديدن انگليسيان به فلسطين، عبدالبهاء درخواست لقب "سر" (Sir) از آن دولت كرده و چون داده‏اند، روز رسيدن فرمان و نشان در عكا جشنى برپا گردانيده و موزيك نوازيده‏اند و در همان بزم پيكره‏اى برداشته‏اند. پيداست كه عبدالبهاء اين را شوندِ پيشرفت بهائيگرى و نيرومندى بهائيان پنداشته و كرده، ولى راستى را جز مايه رسوايى نبوده است و جز به ناتوانى بهائيان نتواند افزود. "[3]
ديدگاه فوق را، كسروى در "تاريخ مشروطه" خود نيز، آنجا كه در پي تحليل چرايى و چگونگىِ حمايت ازليان از مشروطه و حمايت بهائيان از استبداد مي‌باشد، بازتاب داده است: "ما اگر بخواهيم همبستگي‌اي ‌را كه ميان بهائيان و ازليان ــ دو گروه منشعب از فرقه بابيه ــ با مشروطه بوده، به‌راستى روشن گردانيم، بايد بگوييم: بهائيان هواخواه خودكامگى و ازليان هواخواه مشروطه بودند... در جنبش مشروطه، چون دولت انگليس هواخواه آن مى‏بود، ازليان پا به ميان نهادند. ما تنها در اينجا نام خاندان دولت‌آبادى را مى‏بريم. حاجى ميرزا هادى ــ پدر يحيى دولت آبادى ــ بزرگ اين خاندان، نماينده صبح ازل در ايران بود. از آن سوى، چون دولت امپراتورى روس، دشمنى با مشروطه نشان مى‏داد، بهائيان با دستور عباس افندى عبدالبهاء، خود را از مشروطه كنار گرفته از درون هواخواهان محمدعلى‌ميرزا مى‏بودند. "[4]

3ــ اسماعيل رائين

رائين، كتابي خواندني با عنوان "انشعاب در بهائيت پس از مرگ شوقي رباني" دارد كه ضمن شرح انشعاب‌ها و دودستگي‌هاي متعدد و مستمر در بين بابيت و بهائيت، وابستگي آنان به بيگانگان (روس‌ها، انگليسي‌ها، امريكايي‌ها و صهيونيست‌ها) را به طور مستند بازگو كرده است.
اسماعيل رائين نيز (همچون كسروى) معتقد است كه در تحولات و انشعاباتى كه پس از قتل على‌محمد باب در ميان ياران و هواداران وى رخ داد، بهائي‌ها سهم روس تزارى شدند و ازلي‌ها، به‌ويژه پس از سلطه انگليسى‏ها بر قبرس (و بيرون آوردن آن از چنگ عثمانى) در سهم لندن قرار گرفتند. [5] رائين اين گروه‌ها را مورد توجه خاص و حمايت ويژه بيگانگان دانسته و معتقد است رهبرى بهائيت، از آغاز تا امروز، مجموعاً بين روس تزارى، انگليس و امريكا دست به دست شده است: "از سيصد سال قبل تاكنون، خارجيان هميشه به فرقه‏هاى مذهبى در ايران و خاورميانه توجه خاصى داشتند و حمايت از آنان را از اصول سياست خود مى‏شمرده‏اند. "
از جمله اين اقليت‌ها تشكيل فرق مختلف "بابى"، "ازلى" و "بهايى" و همچنين فرقه اسماعيليه را مى‏توان نام برد. چنان‌كه مى‏دانيم، پس از ايجاد دودستگى ميان پيروان سيدعلى‌محمد باب، صبح ازل به رياست "ازليان" و ميرزا حسينعلى بهاءالله به رياست فرقه "بهايى" رسيدند. به‌طوري‌كه در اسناد و مدارك بايگانى عمومى انگليس و بايگانى عمومى هند ديده مى‏شود و همچنين بسيارى از مورخان خارجى نيز نوشته‏اند، اين دو فرقه در بدو تأسيس از پشتيبانى خارجيان برخوردار بوده‏اند. لرد كرزن، سياستمدار مشهور انگليسى، در كتاب "ايران و مسئله ايران" تصريح مى‏كند: "صبح ازل كه در قبرس سكنى داشت، مقررّى خاصى از حكومت انگلستان دريافت مى‏نمود و در عين حال روس‌ها هم از وى حمايت مى‏كردند. چنان‌كه تا اواخر انقراض حكومت روسيه تزارى، دربار سلطنتى روس از هيچ گونه كمك و جانب‌دارى از بهائيان مضايقه نمى‏كرد و در مقابل قبرس، عشق‌آباد كانون بهائيان شد. " ولى با سقوط حكومت تزارى و تسلط انگليس‏ها بر سرزمين فلسطين و تنزل مقام و موقعيت و كاهش سازمان ازليان، انگليس‌ها لقب "سر" را به پيشواى بهائيان دادند و چنين وانمود كردند كه بهائيان از حمايت آنان برخوردارند. اما به‌تدريج كه بهائيان توسعه و نفوذ جهانى پيدا كردند، به جانب امريكاييان روى آوردند و با گسترش دامنه بهائيت در امريكا، در اين سرزمين پهناور به فعاليت پرداختند و از انگليسي‌ها روى برتافتند. "[6]

3ــ فريدون آدميت

ديدگاه دكتر فريدون آدميت، به‌ويژه نسبت به بهائيان، به شدت منفى است. از نظر او، دو مسلك بهائيت و ازليت، كه از بابيت انشعاب شده، دو "مذهب سياسى" هستند كه طي تاريخ، با استعمار روس و انگليس در پيوند بوده و از لطف و حمايت آن‌ها بهره داشته‏اند.
وى با اشاره به درگيرى و اختلاف بين پيروان باب، و تفرقه آنان به دو گروه بهائى (هواداران ميرزا حسينعلى بهاء) و ازلى (مريدان ميرزا يحيى صبح ازل)، خاطرنشان ساخته است: "در اوايل سال 1285. ق بهاءاللَّه و اتباعش را به عكا، و صبح ازل و اصحابش را به جزيره قبرس، كه در آن موقع جزء امپراتورى عثمانى بود، فرستادند. ميرزا حسينعلى كاغذى از ادرنه به ناصرالدين‌شاه مى‏نويسد و در آن، شاه را "ظل‌اللَّه فى‏الارضين" خطاب مى‏كند و خود را "عبد ذليل" مى‏خواند و اين پيشواى مذهبى التجا و انابت مى‏كند كه اجازه داده شود به ايران بازگردد (عين اين نامه فعلاً در يكى از كتابخانه‏هاى بزرگ اروپا موجود مى‏باشد). كرزن نيز از صبح ازل ياد كرده مى‏نويسد: "فعلاً در جزيره قبرس مى‏باشد و دولت انگليس يك مقرّرى درباره او و اتباعش برقرار نموده است. "
چنان‌كه ملاحظه مى‏گردد، ازليان (بابيان) به حمايت انگليس پشت‌گرم، و روس‌ها نيز ميرزا حسينعلى و بالنتيجه بهائيان را زير حمايت گرفته بودند و به همين جهت است كه ادوارد براون به طبع "نقطه الكاف" [از كتاب‌هاى تاريخى كهن بابيه‏] كه جانشينى صبح ازل را ثابت كرده و مقام ميرزا حسينعلى را غصبى مى‏نمايد، دست يازيده و يك مقدمه پر آب و تابى بر آن نوشته كه اگر درست در آن دقت شود، از يك دست، بابى‏ها را حمايت نموده، غم آنان را مى‏خورد و از دست ديگر، بهائيان را تحقير كرده پرده از روى مقام غصبى آنان برمى‏دارد.
انسان وقتى كه كتاب "يك سال در ميان ايرانيان" تأليف ادوارد براون را مطالعه مى‏كند مى‏بيند اين مرد دانشمند انگليسى چگونه با عبا و ردا و تسبيح و سجاده در ايران مسافرت كرده و در يزد و كرمان به ترياك كشيدن نيز مشغول شده و بيشتر مصاحبت خود را با مردم عوام مى‏كند و محور صحبت او در همه‌جا و همه‌وقت از بابيگرى مى‏باشد، آن وقت مى‏فهمد اين افسر آزموده انگليسى چقدر در نشر عقايد بابيگرى كوشيده و چه خدمت بزرگى به دولت خود كرده است.
به همين جهت والنتين چيرول، مخبر معروف روزنامه تايمز، كه از جمله كسانى بود كه در مورد پيمان نحس 1907، وزارت‌خارجه انگليس با وى مشورت كرد، در كتاب معتبر خود "مسئله شرق وسطى" يا "چند مسئله سياسى راجع به دفاع هندوستان"، بهائيان را جاسوس روس‌ها معرفى مى‏كند. وى كاپيتان تومانسكى را از مبارزترين مأموران و عاملان آن دولت قلمداد مى‏نمايد، و حتى اشاعه بابيگرى را نتيجه علاقه روس‌ها و اقدام در انتشار آثار آنان مى‏داند. اين مورخ معتبر اضافه مى‏كند كه تومانسكى در اين راه به دولت متبوع خود خدمت كرد. ما هم با همين سنخ استدلال، ادوارد براون انگليسى را از كسانى مى‏دانيم كه مأموريت‌هاى رسمى در اشاعه اين مذهب سياسى داشته است و با انتشار آثار بابي‌ها و نوشتن مقالات متعدد درباره آن‌ها مساعى زيادى به خرج داده.
جنگ بين‌‌المللىِ گذشته در سرنوشت بابي‌ها مؤثر گرديد و سقوط حكومت تزار به عمر حمايت آنان از بهائيان خاتمه بخشيد. از آن طرف سرزمين فلسطين به دست انگليس‏ها افتاد و بهائيان را به سوى خود كشيدند. "[7]

4ــ محمدرضا فشاهى

محمدرضا فشاهى، البته نسبت به جنبش بابيت نخستين، ديدگاهى مثبت داشته و به‌رغم انتقاد از شخص باب، به عنوان كسى كه "با وجود تسلط [؟!] بر فلسفه و عرفان، از آيين سياست و مبارزه اجتماعى، آگاهى چندانى نداشت و به نوشتن رساله و بزرگداشت طلسمات و بازى با اعداد دل خوش كرده بود"، فصلى از كتاب خويش (از گات‌ها تا مشروطيت) را با لحنى جانب‌دارانه به موضوع باب و آشوب هواداران وى در زمان محمدشاه و ناصرالدين‌شاه قاجار اختصاص ‏داده و از آن‌ها با عنوان "نهضتى انقلابى" ياد كرده است.
ديدگاه فشاهى در مورد فرقه بهائيت، اما، از اساس، سخت منفى است و آن را از بابيتِ (نخستين) جدا كرده و به عنوان گروهي ارتجاعى و وابسته به قدرت‌هاى بيگانه، آماج انتقاد و حمله ساخته است. به اعتقاد وى: دودستگى ميان بابيان (پس از مرگ باب) و تقسيم آن‌ها به دو گروه "ازليان" (به رياست يحيى صبح ازل) و "بهائيان" (به رياست حسينعلى بهاء) يكى از عوامل مهم شكست جنبش بابيه بود. زيرا به اعتقاد او: "اين واقعه،، نيروى "بابيان" را تحليل برد" و پس از آن:
"صبح ازل روحيه انقلابى را رها نمود و گوشه عزلت اختيار نمود و به پيروان اندكش، بسنده كرد و دست از مبارزه با قاجاريه كشيد... از طرف ديگر، بهاءالله نيز به دامن سياست‌هاى بيگانه (روس و انگليس) پناه برد و زيركانه جنبه‏هاى انقلابى نهضت را تضعيف نمود و "اخلاق" را به جاى آن قرارداد و با ناصرالدين‌شاه از در سازش درآمد.
او به پيروان خود سفارش مى‏نمود كه: "بايد كشته شدن را بر كشتن ترجيح داد" و در دورانى كه "ناسيوناليزم" ايرانى، براى مبارزه با تسلط سياسى و اقتصادى بيگانه و نيز حكومت فئودال محلى دست‌نشانده آن، به منزله يكى از حياتى‏ترين سلاح‌هاى توده و روشنفكران ايران بود، به مبارزه با اين سلاح پرداخت و گفت: "ليس الفخر لمن يحبّ الوطن بل الفخر لمن يحب العالَم" [حب وطن افتخارى ندارد، حب جهان افتخار دارد!] و بدين وسيله "جهان وطنى" را رسماً تائيد نمود و سر انجام در يكى از الواح خود (لوح سلطان)، خود را "غلام و عبد" و "ناصرالدين‌شاه" را "مليك زمان" اعلام نمود.
بعدها جانشين او، عباس افندى، رسماً به دفاع از محمدعلى‌شاه در مقابل مشروطه‌خواهان برخاست و در يكى از الواح خود چنين نوشت: "طهران، حضرت ايادى امر الله، حضرت على قبل اكبر عليه بهاء الابهى‏ (هو الله)
اى منادى پيمان، نامه‏اى كه به جناب منشادى (حاجى سيد تقى) مرقوم نموده بوديد ملاحظه گرديد و به دقت تمام مطالعه شد... از انقلاب ارض طا (تهران) مرقوم نموده بوديد، اين انقلاب در الواح مستطاب مصرح و بى‏حجاب، ولى عاقبت سكون يابد و راحت جان حاصل شود... و سرير سلطنت كبرى در نهايت شوكت استقرار جويد و آفاق ايران به نورانيّت عدالت شهريارى (محمدعلى‌شاه) روشن و تابان گردد...
مكدر مگرديد، جمع ياران الهى را به اطاعت و انقياد و صداقت و خيرخواهى به سرير تاجدارى دلالت نماييد، زيرا به نصّ قاطع الهى، مكلَّف برآن‌اند.
زنهار، زنهار، اگر در امور سياسى، نفسى از احبّاء مداخله نمايد، يا آنكه بر زبان كلمه‏اى براند...
بارى، گوش به اين حرف‌ها مدهيد و شب و روز به جان و دل بكوشيد و دعاى خير نماييد و تضرع و زارى فرماييد تا... در جميع امور نواياى خيريه اعليحضرت شهريارى واضح و مشهور، ولى نوهوسانى (مشروطه‌خواهان) چند گمان نمايند كه كسر نفوذ سلطنت، سبب عزّت ملت است. هيهات، هيهات، اين چه نادانى است... اعليحضرت شهريارى الحمدلله شخص مجرّب‌اند و عدل مصوَّر؛ عقل مجسَّم و حلم مشخّص و... و السلام على من اتبع الهدى، 11 ج 1 سنه 1325 [قمرى‏] ع ع". "
فشاهى در ادامه افزوده است: "سياست دفاع از محمدعلى‌شاه و دولت روس تزارى تا هنگام پيروزى مشروطه‌خواهان و فرار محمدعلى‌شاه ادامه يافت و پس از آن، اين فرقه يكسره در دامن دولت انگليس درغلطيد. "[8]

5ــ احسان طبرى

احسان طبرى، از مخالفت حسينعلى بهاء (مؤسس بهائيت) با "تعصبات ملى و دينى"، كه بهائيان بدان افتخار مى‏كنند، تلقى مثبتى نداشته و اين آموزه را موجب بدآموزي‌هايى چون انصراف ملت‌ها از مبارزات اجتماعى ــ سياسى خويش، و تعطيلي هرگونه قيام و جنگ (اعم از دفاعى يا تجاوزى) از سوى آنان، دانسته است.
به نوشته طبرى: "بهاءاللَّه اعلام داشت كه همه افراد بشر بارِ يك دار و برگ يك شاخسارند و با تعصبات ملى و دينى مخالفت ورزيد... بر اساس اصل اخوت عمومى افراد بشر و نفى تعصب، به ناچار بهائيه با مبارزه اجتماعى، مخالفت با دولت، نبرد طبقاتى، قيام و انقلاب، جنگ اعم از دفاعى يا تجاوزى مخالف‌اند و اين توصيه صلح كل در واقع به توصيه انصراف از نبرد طبقاتى مى‏انجامد و به بهائيگرى رنگ جهان وطنى و صلح‌گرايى منفعل مى‏دهد. به همين جهت برخى بهائيگرى را ايدئولوژى قشر لال بورژوازى (كمپرادر) مى‏دانند كه سازش با دولت وقت و سازش با استعمارطلبان، لازمه ادامه "كسب" آن‌ها است. "
طبرى، در ادامه مطلب، از روابط عباس افندى (جانشين حسينعلى بهاء) پس از فروپاشى عثمانى و سيطره بريتانيا بر فلسطين) با مقامات انگليسى سخن گفته و نوشته است: "درباره رابطه محافل بهائى با امپرياليسم انگلستان و امريكا مطالب زيادى گفته مى‏شود. جهان وطنى بهائيان و عقايد ضدانقلابى آن‌ها و دورى آن‌ها از مذهب مسلط در كشور ما و وجود مراكزى از آن‌ها در امريكا و اروپا و كيفيت نيمه‌مخفى كار آن‌ها و همبستگى درونى آن‌ها، همه و همه به اين شايعات مايه مى‏دهد. آنچه كه مسلّم است نمى‏توان هر بهائى را يك عامل بيگانه دانست، ولى در وجود رابطه مابين مراكز عمده بهائى، مانند مراكز داشناك و صهيونيست (صهيونيسم) با محافل امپرياليستى ترديدى نيست و مى‏توان حدس زد كه سازمان‌هاى جاسوسى امپرياليستى از قبيل سيا و اينتلجنس‌سرويس از سازمان بهائى براى مقاصد خود استفاده مى‏كنند.... "
احسان طبرى در پايان خاطرنشان ساخته است: "بانو بهيّه ربّانى، سازمانگر عمده محافل روحانىِ بهائى (پس از شوقى افندى) در مصاحبه‏اى كه در تابستان 1976 با روزنامه فرانسوى "لوموند" كرد، تأكيد نمود كه بهائيان همه‌جا به دولت‌هاى موجود و قوانين موجود احترام مى‏گذارند و در كادر آن عمل مى‏كنند. مخبر لوموند پرسيده كه آيا در افريقاى جنوبى محافل بهائى وجود دارد و چون پاسخ شنيد آرى، اين سؤال بجا را مطرح كرد كه مابين شعار برادرى انسانى بهائيان و احترام به قوانين نژادگرايانه رژيم آپارتايد در پرتوريا چه تناسبى مى‏تواند وجود داشته باشد؟ البته بانو ربّانى به اين سؤال نتوانست پاسخ مقنع بدهد و از آن طفره رفت. بهائيانى كه خلق و ميهن خود را دوست دارند بايد با ديدگان باز از افتادن در دام عمال امپرياليستى هم‌كيش خود كه از اعتقاد آن‌ها به سود مراكز اساسى جنايت و دزدى جهانى استفاده مى‏كنند، بپرهيزند. "[9]
آنچه گذشت، نمونه‏اى بود از افكار و آراء نويسندگان و محققان ايرانى معاصر (از جناح‌ها و گرايش‌هاي مختلف و حتي متضادّ فكري و سياسي) راجع به ماهيت استعمارى بابيت و بهائيت، كه مؤيّد آن را مى‏توان در كلام بسيارى ديگر از پژوهشگران و نويسندگان اين سرزمين نشان داد، همچون: دكتر عبدالحسين نوايى، [10] مهدى بامداد، [11] حسن اعظام قدسى "اعظام الوزاره"، [12] محمود محمود، [13] سيد احمد خان ملك ساسانى، [14] ابوالفضل قاسمى، [15] سيد محمد باقر نجفى، [16] بهرام افراسيابى، [17] دكتر على اكبر ولايتى، [18] دكتر عبدالهادى حائرى، [19] دكتر يوسف فضايى، [20] ابوالفضل شكورى، [21] دكتر سيد سعيد زاهد زاهدانى، [22] عبدالله شهبازى، [23] حسين آباديان، [24] مصطفى آيت مهدوى، [25] رضا زارع، [26] و بسيارى افراد ديگر.

پي‌نوشت‌ها

[1]ــ خاطرات سياسي سر آرتور هاردينگ وزير مختار بريتانيا در دربار ايران در عهد سلطنت مظفرالدين‌شاه قاجار، ترجمه شيخ‌الاسلامي، چ1، ص102
[2]ــ از زمان عباس افندي (جانشين ميرزا حسينعلي بهاء)، مركز بهائيت از عكا به حيفا (هر دو، واقع در اسرائيل كنوني) انتقال يافت ـ ع. منذر.
[3]ــ بهائيگري، تهران، 1323، چاپخانه پيمان، صص90ــ89
[4]ــ تاريخ مشروطه ايران، چاپ 5: مؤسسه چاپ و انتشارات اميركبير، تهران، 1340. ش، ص291
[5]ــ انشعاب در بهائيت پس از مرگ شوقي رباني، اسماعيل رائين، مؤسسه تحقيقي رائين، تهران، 1357، ص291
[6]ــ حقوق بگيران انگليس در ايران، صص333ــ332
[7]ــ ر. ك: اميركبير و ايران، با مقدمه محمود محمود، چاپ اول: انتشارات بنگاه آذر، تهران 1323، قسمت اول، صص 258-256؛ همان: متن كامل، چاپ دوم: مؤسسه مطبوعاتى اميركبير، تهران 1334، صص 208-207. آدميت در چاپ پنجم اين كتاب (چاپ شركت سهامى انتشارات خوارزمى، تهران 1355، ص 457) گفتار فوق را تلخيص كرده و با اشاره به ماجراى اعطاء لقب سِر و نشان دولتى از سوى لرد آللنبى (حاكم انگليسى حيفا) به عباس افندى، مى‏افزايد: "از آن پس عنصر بهائى چون عنصر جهود، به عنوان يكى از عوامل پيشرفت سياست انگليس در ايران درآمد. طرفه اينكه از جهودان نيز كسانى به آن فرقه پيوسته‏اند، و همان ميراث سياست انگليس به آمريكائيان نيز رسيده" است.
[8]ــ رك: از گاتها تا مشروطيت، محمدرضا فشاهي، فصل: "نهضت باب؛ رنسانس و رفرماسيون"، ص216 به بعد.
[9]ــ جامعه ايران در دوران رضاشاه، احسان طبري، صص119ــ117
[10]ــ رك: اعتضادالسلطنه، فتنه باب، توضيحات و مقالات به قلم عبدالحسين نوايي، چاپ 2، تهران، بابك، 1351، صص204ــ203
[11]ــ مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران، ج2، صص202ــ201
[12]ــ خاطرات من يا تاريخ صدساله ايران، تهران، كارنگ، 1379، ج2، ص902 به بعد.
[13]ــ محمود محمود، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در قرن 19، چ4، تهران، اقبال، 1361، ج2، صص529ــ528
[14]ــ خان‌ ملك ساساني، دست پنهان سياست انگليس در ايران، چ3، تهران، بابك با همكاري انتشارات هدايت، بي‌تا، صص103ــ102
[15]ــ اليگارشي يا خاندانهاي حكومتگر ايران، ج4: خاندان هويدا، گماشته صهيونيسم و امپرياليسم، تهران، رز، 1357
[16]ــ بهائيان، چاپ 2، تهران، مشعر، 1383، فصل: حمايت سياستهاي خارجي از بهائيت، ص588 به بعد.
[17]ــ بهرام افراسيابي، تاريخ جامع بهائيت (نوماسوني)، ص406 به بعد.
[18]ــ علي‌اكبر ولايتي، ايران و تحولات فلسطين 1357ــ1317. ش/1979ــ1939. م، تهران، مركز چاپ و انتشارات وزارت امور خارج، 1380، ص149 به بعد.
[19]ــ عبدالهادي حائري، تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، چ2، تهران، اميركبير، 1364، ص90
[20]ــ يوسف فضايي، تحقيق در تاريخ و عقايد شيخيگري، بابيگري، بهائيگري... و كسروي‌گري، تهران، عطايي، 1383، صص197ــ194
[21]ــ ابوالفضل شكوري، جريان‌شناسي تاريخ‌نگاريها در ايران معاصر، تهران، بنياد تاريخ انقلاب اسلامي ايران، 1371، صص39، 317ــ316، 483 و 511
[22]ــ سيد سعيد زاهد زاهداني، بهائيت در ايران، چاپ 2، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1381، صص145 و 225ــ224
[23]ــ عبدالله شهبازي، "جستارهايي از تاريخ بهائيگري در ايران"، تاريخ معاصر ايران، سال 7، ش27، پاييز 1382
[24]ــ حسين آباديان، بحران مشروطيت در ايران، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1383، ص210 به بعد.
[25]ــ مصطفي آيت مهدوي، "موضع بابيان، ازليان و بهائيان درباره "مليت""، مؤلفه‌هاي هويت ملي در ايران، مجموعه مقالات، ص279 به بعد.
[26]ــ رضا زارع، ارتباط ناشناخته؛ بررسي روابط رژيم پهلوي و اسرائيل (1357ــ1327)، تهران، موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1384، ص366 به بعد.

منبع: ماهنامه زمانه