عملیات حماسه هویزه
عملیات حماسه هویزه
در سال 1359با گذشت یک سال و نیم از پیروزی انقلاب اسلامی و تلاش رهبری نظام در تثبیت پایه های رسمی حکومت، هنوز عوامل آشوب ساز در داخل و خارج کشور فعال بودند و با وجود تصویب قانون اساسی، برگزاری انتخابات مجلس و ریاست جمهوری، جامعه از ثبات سیاسی لازم برخوردار نبود.
با توجه به اهمیت ویژه عملیات هویزه که در جای خود نقطه عطفی در تاریخ جنگ محسوب میشود و همچنین تبیین جایگاهرفیع حماسه سازان آن و نقش آفرینی برجسته شهید حسین علمالهدی لازم است صفحات تاریخ جنگ را ورق زده و به تبیین دوباره آن بپردازیم.
پرسش مهم این است که حماسه هویزه چه تأثیری در روند جنگ تحمیلی داشت؟
شاید سوال فوق سوال بسیار مهمی باشد و لیکن بسیاری سوالات دیگر در حاشیه این موضوع مطرح می شود از جمله اینکه :
حماسه هویزه در کدام بستر زمانی شکل گرفت؟
شرایط سیاسی و نظامی ایران چگونه بود؟
وضعیت نظامی عراق به چه صورت بود؟
حماسه هویزه چه بود و چگونه پدید آمد؟
چه کسانی و چه فرهنگ و نگرشی این حماسه را آفریدند؟
حماسه هویزه چه ویژگی هایی داشت؟
این ویژگی ها چگونه و با کدام ساز و کار بر روند جنگ تأثیر گذاشتند؟ این تأثیرگذاری در کدام سطوح و زمینه ها بود؟
بررسی اوضاع سیاسی نظامی ایران از آغاز جنگ تا عملیات هویزه
در سال 1359با گذشت یک سال و نیم از پیروزی انقلاب اسلامی و تلاش رهبری نظام در تثبیت پایه های رسمی حکومت، هنوز عوامل آشوب ساز در داخل و خارج کشور فعال بودند و با وجود تصویب قانون اساسی، برگزاری انتخابات مجلس و ریاست جمهوری، جامعه از ثبات سیاسی لازم برخوردار نبود. در نتیجه، قدرت سیاسی حاکم انسجام چندانی نداشت. با این که موضوع بحران قومیت ها در کردستان، خوزستان، بلوچستان، آذربایجان و ترکمن صحرا تمامیت جغرافیایی و همبستگی ملی را تهدید می کرد، قدرت مرکزی به دلیل شکاف درونی و وجود گروه ها و احزاب متعدد دارای خط مشی مسلحانه نتوانسته بود بحران را حل کند و ترکیب قدرت، آن را از درون فلج کرده .
از یک سو، ابوالحسن بنی صدر در مقام رئیس جمهور و فرمانده کل قوا، نیروهای لیبرال را پشت سر داشت و از سوی دیگر، شهید محمدعلی رجایی، نخست وزیر نماینده نیروهای خط امام محسوب می شد که اکثریت مجلس شورای اسلامی را در پشتیبانی خود داشت و از حمایت رهبری و قوه قضائیه نیز برخوردار بود. سپاه بازوی نظامی این طیف بود. گروه نخست نیز به ارتش و رویکردهای نظامی آن در قبال نیروهای انقلابی گرایش داشت.
در جلگه های خوزستان، فهمیدیم جنگ کلاسیک یعنی چه؟ ما توانستیم جلوی نیروهای عراق بایستیم، اما دانشکده خاصی نداشتیم، صدای توپ تا به حال نشنیده بودیم. فرمانده عملیات منظمی نداشتیم. قادر به تأمین تدارکات و پشتیبانی جبهه ای به این گستردگی نبودیم و می توان گفت هیچ گونه آمادگی در رابطه با پذیرش جنگ کلاسیک نداشتیم. وقتی جنگ بر ما تحمیل شد با فشارهای فراوانی توانستیم مراحل و مقاطع گوناگون را طی کنیم
علی رغم آن که حمله عراق برای مدتی به ساختار درونی قدرت سیاسی و جامعه وحدت و انسجام بخشید، تعلیق خریدهای نظامی و شعار انحلال نیروهای نظامی کلاسیک به پایان رسید و با هر گونه ایجاد تردید و ابهام در فلسفه وجودی ارتش مقابله شد، ولی تأثیر اوضاع نابسامان این دوره در ترغیب رژیم عراق در حمله به جمهوری اسلامی ایران به وضوح آشکار بود و اثرات روحی روانی آن هم چنان، در بدنه نیروهای نظامی مشاهده می شد و شرایط جبهه ها نیز بهتر از اوضاع سیاسی نبود.
روزنامه کیهان در این زمینه می نویسد:
« در صحنه جنگ، ارتش عراق پیشروی سریعی داشت، به طوری که با در هم شکستن مقاومت های کوچک به پانزده کیلومتری اهواز رسید، اما در خرمشهر، جنگ چریکی و مقاومت نیروهای انقلابی یک ماه ادامه یافت و ضربه شدیدی بر نیروها و نگرش دشمن وارد آورد. با این حال، خرمشهر بعد از یک ماه مقاومت سقوط کرد و محاصره آبادان تنگ تر شد.»
همچنین روزنامه جمهوری اسلامی در مورد حمله عراق می نویسد:
« از طرف دیگر، تلاش ارتش عراق در عبور از بهمن شیر به نتیجه نرسید. در نتیجه، دشمن ضربه دیگری را متحمل شد. مقاومت نیروهای انقلابی در مقابل حملات متعدد عراق در سوسنگرد، تکرار دلاوری های خرمشهر بود . فلش حمله عراق در بستان -سوسنگرد -اهواز در میانه راه قطع شد و مهاجمان از تسخیر شهر و ادامه پیشروی خود به طرف اهواز عاجز ماندند»
اوضاع داخلی جدید، که تمامی نظرها را به مقابله با دشمن معطوف کرده بود، با توقف پیشروی دشمن کم رنگ تر شد. تلاش رئیس جمهور وقت برای استفاده از شرایط جنگی در رسیدن به اهداف سیاسی، اختلاف و دوگانگی را درون قدرت سیاسی عمیق تر کرد؛ موضوعی که ابعاد جدیدتری یافت و بنی صدر نیز تلاش خود را در حذف نیروهای انقلابی به جبهه های جنگ گسترش داد. هرچند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، که به موازات نابسامانی های بعد از انقلاب و ضرورت برخورد با حرکت های ضد انقلاب در داخل کشور شکل گرفته بود، به تدریج، گسترش یافت و با تشکیل بسیج مستضعفین به دستور رهبر کبیر انقلاب به منبع غنی نیروهای مردمی پیوند خورد و با آغاز جنگ و ضرورت دفاع از انقلاب و تمامیت ارضی کشور، به یک نیروی نظامی قدرتمند تبدیل شد، ولی در دوره مورد بحث، از نظر استعداد، امکانات و شرایط سیاسی در موقعیتی نبود که بتواند مسئولیت همه جانبه دفاع از کشور را بر عهده بگیرد. هم چنین، تلاش های بنی صدر مانع همکاری آنها با ارتش می شد. در موارد اندکی هم که همکاری انجام می گرفت، در صورت همکاری ارتباط آنها بیشتر یک طرفه بود تا متقابل .
در جبهه های جنگ، به دلیل ضعف های موجود در نیروی نظامی کلاسیک و فقدان فرماندهی متمرکز توانا در به کارگیری نیروها، مقاومت اساسی در برابر تجاوز دشمن، به ویژه در شهرها با اتکا به نیروهای مردمی و انقلابی شکل گرفت. آنها که از گوشه و کنار کشور در جبهه های جنگ گرد آمده بودند، نه دوره های آموزش نظامی را طی کرده بودند و نه تجربه جنگ داشتند، اما با این همه و علی رغم تفاوت هایشان از نظر سطح سواد و سن و شهری یا روستایی بودن، با هدف مشترک دفاع از اسلام و وطن، رنج های بسیاری را به جان خریدند و در دفاع از آن، با تمام وجود جنگیدند.
روزنامه جمهوری اسلامی به نقل از یکی از فرماندهان سپاه در توصیف شکل گیری نیروهای مردمی در جبهه های جنگ می نویسد :
«در جبهه خودی، بجز اقدامات کوچک و محدود نیروهای انقلابی - مردمی طی سه ماه تا دی ماه 1359، تنها یک مورد عملیات منظم را طراحی و در محور دزفول اجرا کردند که آن هم موفقیتی در پی نداشت. اقدامات مؤثر نیروهای انقلابی در شکستن محاصره سوسنگرد توجه مردم و مسئولان را به جنگ از گذشته بیشتر و آنها را به تعمق و مقایسه عملکرد نیروها در جبهه های جنگ حساس تر کرد. افکار عمومی داخلی به این موضوع تمایل داشت که ارتش در صورت برخورداری از روحیه تهاجمی می تواند با بهره گیری از امکانات موجود، دشمن را شکست دهد و از سرزمین های اشغالی بیرون براند.
در این مقطع، سکون و رکود نیروهای نظامی توجیه پذیر نبود. در نتیجه، فشار به فرماندهان نظامی برای انجام عملیات آفندی افزایش یافت. رئیس جمهور در جلسه ای در قرارگاه عملیاتی جنوب در 26 آذر ماه، بر اجرای یک عملیات آفندی گسترده تأکید کرد و خطاب به فرمانده نیروی زمینی ارتش گفت: « به هر ترتیبی که امکان داشته باشد چنین طرحی را تهیه و اجرا کنید. من دیگر در مقابل نظرات و خواسته های مردم و رهبران مذهبی قدرت مقاومت ندارم یا باید طرحی را تهیه و اجرا کنید یا این که بروید در رسانه های گروهی صریحاً علت عدم امکان اجرای عملیات آفندی را برای مردم توضیح دهید» ( به نقل از روزنامه انقلاب اسلامی متعلق به بنی صدر ).
علی رغم تشدید گلوله باران شهرهای مرزی، تلاش برای تدارک عملیات گسترده بسیار کند بود و اقدامات دو طرف از اجرای آتش توپخانه تجاوز نمی کرد و با اجرای شبیخون های نیروهای انقلابی، گلوله باران شهرها افزایش می یافت.
روزنامه جمهوری اسلامی در توصیف وضعیت آن روزها می نویسد : « تنها در دو مورد گلوله باران شهر اهواز، در هر ساعت نزدیک به یکصد گلوله توپ روی شهر فرو ریخت و حدود دویست نفر از مردم شهر شهید شدند.»
به دنبال این اقدام، موج اعتراضات مردم و ائمه جمعه و مسئولان درباره عدم تحرک اساسی و عقب زدن نیروهای دشمن از نزدیکی شهرها افزایش یافت. بدین ترتیب، فرماندهان نظامی جنگ کارهای ستادی طراحی عملیات در منطقه هویزه را آغاز و موضوع را به یگان مربوطه ابلاغ کردند.
هویزه در جنوب غربی شهر سوسنگرد قرار دارد و از جنوب به پادگان حمید و جفیر و در نهایت، به کوشک و طلائیه ختم می شود که نیروهای عراق در آن جا مستقر بودند. در شرق هویزه، رودخانه کرخه کور قرار دارد که مواضع نیروهای خودی را از مواضع دشمن جدا می کند. این رود در جنوب غربی حمیدیه از کرخه منشعب می شود و نخست، به سمت جنوب امتداد می یابد و سپس، در شمال بنی تمیم به سمت غرب تغییر مسیر می دهد و به موازات جاده حمیدیه - سوسنگرد پس از عبور از هویزه، به هور الهویزه می ریزد.
بر اساس طرح عملیات، قرار بود در مراحل مختلف به ترتیب، شمال و جنوب کرخه کور پاکسازی و پادگان حمید و منطقه جفیر آزاد شود، سپس، طلائیه و کوشک در جنوب منطقه عملیاتی و بعد از آن، خرمشهر آزاد شود و پس از آزادسازی کل منطقه خوزستان بنا به دستور، دشمن را در حد فاصل کوشک -شلمچه در خاک عراق تا اروندرود تعقیب کنند و با پاکسازی شرق بصره در کنار این رود استقرار یابند. عملیات با شرکت سه تیپ زرهی ارتش دو گردان و چندین گروهان پیاده از نیروهای سپاه در روز 15/10/1359 آغاز شد .
عملیات هویزه، که بن بست جنگ منظم زرهی را در پی داشت، در درون خود، حماسه ای را نیز آفرید و راه حلی را برای این مشکل پدید آورد؛ راه حلی که چیزی جز تداوم راه حماسه سازان هویزه نبود. بدین ترتیب، مرحله جدیدی آغاز شد که طی آن، نیروهای مردمی و سپاه با استفاده از روش ها و تاکتیک های مبتنی بر روحیه انقلابی، مسئولیت سنگین تری را در جبهه های جنگ برعهده گرفتند.
طبق اعلامیه فرماندهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران به منظور تأمین اهداف مورد نظر، عملیات در دو دوره و هر دوره در دو مرحله با شرکت نیروهای زیر انجام می گرفت: در نخستین دوره، قرار بود تیپ 3 همدان از لشکر 16 زرهی قزوین به همراه دو گروهان از نیروهای سپاه، از محور ابوحمیظه - سوسنگرد حرکت کرده منطقه شمال رودخانه کرخه کور را پاکسازی کنند و تیپ 1 قزوین از همان لشکر نیز به همراه دو گردان پیاده از سپاه هویزه حرکت و پس از پاکسازی کرخه کور، با نیروهای تیپ 3 الحاق کند. در محور دیگر، قرار بود هم زمان لشکر 92 زرهی اهواز با احداث پل روی رودخانه کارون در منطقه فارسیات به کرانه غربی بیاید و با پیشروی خود، جاده اهواز - خرمشهر را برای تردد نیروهای عراقی ناامن کند. طبق طرح، پنج گروهان از نیروهای سپاه در اختیار لشکر 92 قرار داشت.
عملیات نصر (هویزه) پس از پانزده دقیقه اجرای آتش تهیه در ساعت 10 صبح روز 15 دی ماه سال 1359، با حمله هماهنگ شده تیپ 3 همدان از محور جاده حمیدیه - سوسنگرد و تیپ 1 قزوین از جنوب هویزه آغاز شد. تیپ 3، که حمله خود را از منطقه ابوحمیظه آغاز کرده بود، به سرعت، به سوی مواضع دشمن پیشروی کرد البته تیپ 1 قزوین در جنوب هویزه با چنین سرعتی عمل نکرد -و طی دو ساعت به کرخه رسید و توانست با استفاده از پل های احداثی دشمن از رودخانه عبور کند و به کرانه جنوبی کرخه کور برسد. در این محور، طی شش ساعت، نیروهای عمل کننده توانستند مناطق جنوبی کرخه کور را آزاد کنند و ضربات سنگینی را بر نیروهای دشمن وارد آورند. نیروهای عراقی که شدیداً غافلگیر شده بودند، با به جا گذاشتن توپخانه خود به دو کیلومتری جنوب کرخه کور عقب نشینی کردند و حدود هشتصد نفر از افراد آنها به اسارت درآمدند، اما به دلیل تأخیر نیروهای محور کارون در عبور از این رودخانه و برخورد آنها به میدان مین، پادگان حمید و منطقه جفیر، که عقبه دشمن محسوب می شدند و از اهداف مرحله نخست بودند، دست نخورده در اختیار دشمن باقی ماندند.
طبق طرح عملیات، مرحله دوم حمله ساعت 8 صبح روز بعد آغاز شد. در این روز، نیروهای زرهی و پیاده به سوی پادگان حمید و منطقه جفیر پیشروی کردند. در مقابل، تعدادی از تانک های عراقی دشمن در حوالی" ام الغفار" و" ام الفصیح" متمرکز شدند و دشمن با آرایش تانک های خود جناح جنوبی لشکر16 زرهی را مورد تهدید قرار داد. ضد حمله آنها در ساعت 50/9 از سمت شرق و جنوب به یگان های لشکر 16 آغاز شد.
یگان های عراقی با وجود ضربات سختی، که روز پیش متحمل شده بودند، با در دست داشتن پادگان حمید، توان پشتیبانی و تحرک بالایی داشتند. در مقابل، نیروهای خودی سرمست از پیروزی اولیه، دشمن را دست کم گرفتند و از تثبیت مواضع جدید غافل شدند، یعنی تلاشی برای تحکیم موقعیت به دست آمده به عمل نیاوردند، سنگری ایجاد نکردند و خاکریزی برپا نداشتند، تانک های عراقی و تجهیزات دیگر دشمن، که از روز پیش در منطقه باقی مانده بودند، باعث شد تا برخی از افراد به جمع آوری غنائم مشغول شوند. بدین ترتیب، فقدان تجربه در مقابل ضد حمله، کمبود مهمات، کاستی در پشتیبانی و ضعف فرماندهی در مجموع موازنه قدرت را در صحنه نبرد به ضرر نیروهای خودی تغییر دادند.
در ساعت 11، نیروهای لشکر 16 زیر آتش شدید توپخانه دشمن قرار گرفتند و در غرب سوسنگرد، نیروهای دشمن به حرکت درآمدند. حضور هواپیماهای دشمن در آسمان منطقه و بمباران مواضع نیروهای خودی اوضاع را آشفته کرد، به طوری که تانک های عراق به هزار متری محل استقرار تیپ رسیدند و شدیدترین نبرد تانک ها در طول جنگ بین لشکر 16 زرهی ایران و لشکر 9 زرهی عراق در گرفت که تا ساعت 4 بعدازظهر هم چنان ادامه یافت.
در این ساعت، فرمانده یکی از گردان های لشکر 16 زرهی برای تجدید قوا و اقدام مجدد، دستور یک خیز عقب نشینی را صادر کرد که با رسیدن دستور به گردان، تمام نیروهای زرهی مستقر در منطقه به سرعت صحنه را ترک کردند و به جای یک گام، چندین گام عقب نشستند. در همین هنگام که نظم نیروها مختل شده بود، هواپیماهای نیروی هوایی ارتش در آسمان منطقه ظاهر شد و به جای مواضع دشمن، مواضع نیروهای خودی را بمباران کردند. بدین ترتیب، اوضاع بیش از پیش به ضرر نیروهای خودی ادامه یافت.
از سوی دیگرنیروهای پیاده سپاه، که حدود 1500 متر جلوتر از تانک ها می جنگیدند، از دستور عقب نشینی بی خبر بودند. البته، افزون بر فاصله مزبور، دو عامل گرد و غبار صحنه نبرد، که دید نیروهای پیاده را بسیار کاهش داده بود و وجود تانک ها در صحنه، که از عقب نشینی نیروهای زرهی به جا مانده بودند و این طور نشان می دادند که آنها هنوز در حال مقاومت اند، نیز در عدم آگاهی نیروهای پیاده مؤثر بود. بدین ترتیب، در پی عقب نشینی قوای زرهی خودی، نیروهای پیاده سپاه در منطقه به جا ماندند و به محاصره تانک های دشمن در آمدند.
مسعود انصاری یکی از بازماندگان این واقعه می نویسد:
« تعدادی از تانک های چیفتن در صحنه بودند و ما خیال می کردیم که ارتش هنوز دارد مقاومت می کند... یکی از تانک های عراقی در جاده به بیست سی متری ما رسید، حسین [علم الهدی] با اشاره به من گفت: برجک تانک را بزن. من هم زدم و خود حسین هم زد. دو تانک دیگر نیز با آر.پی.جی. زده شد و برای چند دقیقه پیشروی آنها متوقف گردید. در این عملیات، با وجود این که ما بی سیم داشتیم، ارتش عقب نشینی اش را به ما خبر نداد. من خودم چندین بار معرف شکر را صدا زدم که جریان چیست؟ گفت: "به گوش باش" چندبار دیگر صدا زدم، گفت: ,,تیپ 1 دارد تغییر موضع می دهد. بعد از چند دقیقه دیگر ارتباط ما قطع شده تا این که محاصره شدیم. همه بچه ها مقاومت کردند. چنان که در کانال کوچکی کنار جاده بیش از پنجاه نفر شهید شدند»
عبیات یکی دیگر از بازماندگان این حماسه می گوید:
« آن جا بیابان بازی بود، تنها چیزی که مشاهده می شد، بوته های علف بودند. صدای انفجارهای پی در پی خمپاره ها، توپ ها و رگبار شدید تیربارهای تانک، دشت را پرکرده بود. برادران ما در لابلای بوته ها به شکل سینه خیز جلو می رفتند. در حالی که تیر بارها به شدت مشغول شلیک بودند و تیرها از همه طرف به سوی بچه ها روانه می شدند. منتهی براساس تحلیلی که برادر علم الهدی گفته بود آن نیروی ایمان بود که نقش اساسی در حرکت برادرها داشت. آنها در پشت دو تل خاک سنگر گرفته بودند و در کل حدود بیست الی سی گلوله آر.پی. جی. در آن جا وجود داشت. فرصتی برای تصمیم گیری درباره عقب نشینی نبود و بچه ها آماده مقابله بودند.حسین در تل خاک سمت چپ جاده بود»
محمدرضا باستی یکی دیگر از بازماندگان حماسه هویزه، در خاطرات خود در مورد حوادث این محاصره و خروج از آن می نویسد:
« حسین و محسن به من گفتند: شما آر.پی .جی. ندارید، بروید که کشته می شوید. ما حدود صد متر پیش رفته بودیم که برگشتیم پشت سر بچه ها را ببینم. دیدم حسین یک گلوله آر.پی .جی. به طرف تانک عراقی شلیک کرد که حدود یک متر از بالای تانک رد شد. تانک ها هم چنان جلو می آمدند که بچه ها یکی از آنها را زدند و بقیه سرجایشان متوقف شدند. ما حدود سیصد متر عقب آمده بودیم که یک مرتبه دیدیم تانک های عراقی از طرف راست جاده (سمت هویزه) به سوی مواضع ما می آیند... ما محاصره شده بودیم. رگبار تانک ها قطع نمی شد. بچه ها یکی یکی داشتند تیر می خوردند. خون از بدن آنها سرازیر بود. بچه ها سینه خیز جلو می آمدند. در این حال، مسعود انصاری هم داشت خودش را جلو می کشید. از او سراغ حسین، محسن و جمال را گرفتم و او گفت: آنها را به رگبار بستند و هر سه شهید شدند»
در این حماسه، حدود 140 نفر از نیروهای مؤمن، متعهد، تحصیل کرده و انقلابی سپاه و بسیج، که تعدادی از آنها از دانشجویان پیرو خط امام بودند، به شهادت رسیدند. عده دیگری نیز با تن مجروح و با استفاده از تاریکی شب خود را به نیروهای خودی رساندند تا به عنوان پیام آوران حماسه هویزه رسالت سنگین تری را بردوش بگیرند.
عملیات هویزه، که بن بست جنگ منظم زرهی را در پی داشت، در درون خود، حماسه ای را نیز آفرید و راه حلی را برای این مشکل پدید آورد؛ راه حلی که چیزی جز تداوم راه حماسه سازان هویزه نبود. بدین ترتیب، مرحله جدیدی آغاز شد که طی آن، نیروهای مردمی و سپاه با استفاده از روش ها و تاکتیک های مبتنی بر روحیه انقلابی، مسئولیت سنگین تری را در جبهه های جنگ برعهده گرفتند. سازمان سپاه گسترش یافت و از آن جا که امکاناتش نسبت به مسئولیتش محدود بود، تجهیزات و سلاح های بیشتری را دریافت کرد. دراین شیوه، که متأثر از حماسه هویزه و عملیات های مستقل سپاه در 9ماه اول جنگ بود، نیروهای دانشگاهی به دلیل تحصیلات عالی و توانایی ها و استعدادهای فردی، خلاقیت بیشتری را از خود نشان دادند و به سرعت مسئولیت های فرماندهی نیروهایی که قبلاً هیچ گونه دانشکده نظامی ندیده بودند و تجربه جنگ نداشتند، به عهده گرفتند.
آنها به این نتیجه رسیدند که حل معضلات انقلاب، تنها با شیوه های انقلابی و خارج از روش های مرسوم امکان پذیر است.
طی هشت سال جنگ تحمیلی، حماسه های زیادی آفریده شد که هر یک از آنها ویژگی های خاص خود را داشت و در روند جنگ، مؤثر بود. یکی از این حماسه ها، حماسه هویزه است .
.... ما محاصره شده بودیم، هیچ راه فراری نداشتیم و هیچ کاری نمی توانستیم بکنیم. یکی از بچه ها آر.پی.جی. داشت، ولی گلوله آن را نداشت. بچه ها با ژ-3 و کلاش به تانک ها تیراندازی می کردند و مانع از آن می شدند که کسی سرش را از تانک در بیاورد. همگی ناامید بودیم حتی یک درصد هم امکان نجات به خودمان نمی دیدیم.
بچه ها هنوز داشتند از امتداد جاده که جلو رفته بودند بر می گشتند، عده ای دولا دولا و بیشتر سینه خیز داشتند می آمدند. هیچ کس نمی دانست چکار بکند، هیچ کاری هم نمی توانستند بکنند، همگی مرگ را چند قدمی خود می دیدند. کشته شدن برای من مهم نبود، ولی این طور قتل عام شدن بدون این که بتوانیم هیچ ضربه ای به آنها بزنیم و حتی یکی از آنها را بکشیم، خودمان کشته شویم، خیلی سخت و دردناک بود. در پناه جاده که خوابیده بودم دست در جیب های خود کرده و هرچه کارت و ورقه از سپاه پاسداران داشتم درآوردم و پاره پاره کردم و مقداری خاک روی آن ریختم.
همه آماده بودیم که تانک های عراقی از آن طرف جاده بیایند این طرف یا تسلیم می شدیم یا همه را به رگبار می بستند؛ هیچ گونه جان پناهی دیگر نداشتیم. در همان حال دیدم که دیده بان ارتش هم حدود دو سه متری من نشسته و هی دارد فحش می دهد و می گوید چرا به من نگفتند و عقب نشینی کردند، من که بی سیم داشتم چرا من را این طور گیر انداختند.
رگبار تانک ها قطع نمی شد، بچه ها یکی یکی داشتند تیر می خوردند، هر کدام یک جایی مان را گرفته بودیم و خودمان را در پناه جاده جلو می کشیدیم. خون از بدن بچه ها سرازیر بود ولی هنوز کسی از بچه ها شهید نشده بود. یکی از برادران به نام « خیرالله موسوی» که از تهران آمده بود، در یک متری جلوی من بود و داشت به تانک ها تیراندازی می کرد، ناگهان یک تیر آمد و خورد به کلاهش و من که پشت سرش نشسته بودم، دیدم که عقب کلاه سوراخ شد و گلوله در رفت، او کلاهش را برداشت و خون همین طور از سر و صورتش به روی لباس هایش می ریخت و هی می گفت: بچه ها من تیر خوردم؛ دو سه بار تکرار کرد. تیر به پیشانیش خورده و از عقب سرش درآمده بود. حدود یک دقیقه ای پهلوی او بودم، هنوز داشت حرف می زد، ولی زبانش گیر می کرد و می گفت: بچه ها مرا هم با خود ببرید، نگذارید این جا بمانم.
هنوز در پناه جاده خوابیده بودیم و بچه ها سینه خیز جلو می آمدند، در این حین مسعود انصاری هم داشت خودش را جلو می کشید. از او سراغ حسین و محسن و جمال را گرفتم و او گفت آنها را به رگبار بستند و هر سه شهید شدند.
علی حاتمی، که از دانشجویان پیرو خط امام بود و رفته بود برای حسین و محسن و جمال غذا ببرد، داشت می آمد. نمی دانم او فهمیده بود که محاصره شده ایم و چه موقعیت داریم یا هنوز از اوضاع خبر نداشت. علی در امتداد جاده جلو می آمد، همین که به بچه ها رسید و دید همه بچه ها خوابیده اند و تانک عراقی آن طرف جاده است، بلافاصله راهش را کج کرد و به طرف سمت چپ جاده (مخالف هویزه) به راه افتاد و به طور مایل به طرف کرخه کور، سمت جلالیه می رفت. او نمی دانست که از این سمت به کجا سر در می آورد، در حقیقت، هیچ کس نمی دانست و لیکن به علت این که سمت دیگر جاده، تانک های عراقی وجود داشت و نیز در دو کیلومتری روبه روی ما هم، در امتداد جوفیر بقیه تانک های عراقی داشتند پیش می آمدند، به ناچار، علی در این سمت آغاز کرد به رفتن. من هم که کنار جاده افتاده و تیر خورده بودم، بارها از خدا خواستم که نجاتمان بدهد.
هیچ راه چاره ای به نظر نمی آمد، مرگ ما حتمی بود. به بچه ها گفتم: «لااقل برخیزید خودمان را تسلیم کنیم » .ولی آنها هیچ کدام جوابی ندادند.
ساعت حدود 5 الی 5/5 عصر بود و هوا داشت رو به تاریکی می رفت، شاید نیم ساعت به اذان مغرب مانده بود. دلم می خواست در یک لحظه هوا تاریک می شد تا از دست عراقی ها فرار کنیم، ولی غیرممکن بود. بچه ها همگی از راه رسیده و در پشت جاده خوابیده بودند و نمی دانستند چکار بکنند؛ تا جایی که علی حاتمی (از دانشجویان خط امام) از راه رسید. تمام این جریان ها از لحظه ای که تیر خوردم و آمدم و دیدم تانک های عراقی سر راه ما هستند تا لحظه ای که علی حاتمی رسید و به طرف چپ راه افتاد که برود، در مدت شاید پنج الی شش دقیقه روی داده بود.
در هر صورت، علی به راه افتاد. نزدیک ترین تانکی را که گفتم حدود سی متر از ما فاصله داشت، آن طرف دو تانک دیگر ایستاده بود، در نتیجه، فاصله اولین تانک تا جای ما، حدود هفتاد الی هشتاد متر بود. علی که راه افتاد، من هی داد زدم: بخواب می زنند.
وضع طوری بود که اگر از پشت جاده بر می خواستیم هیچ گونه پناهگاهی دیگر وجود نداشت که مانع از تیرخوردن بشود. سه چهار نفر دیگر برخاستند و دنبال او به راه افتادند؛ هفت، هشت متر که رفتند، چند نفر دیگر برخاستند و راه افتادند. همه از روی ناامیدی بلند می شدند و راه می افتادند. وضع طوری بود که در یک ثانیه چندین صدای گلوله می آمد. بچه ها کم کم همه رفتند و فقط ما دوازده نفر هم چنان سینه جاده افتاده بودیم و هی می گفتیم که ما را هم ببرید، یکی بیاد مرا هم بگیره و ببره، ولی هیچ کس گوش نمی داد.
خیرالله موسوی که حدود دو دقیقه قبل تیر به سرش خورده، هنوز زنده بود.
همه رفته بودند و آخرین نفری که رفت محمد فاضل، یکی دیگر از دانشجویان خط امام بود. او داشت با دو نفر دیگر می رفت. حدود سی متر رفته بود و دیگر کسی از سینه جاده برنخواست.
آن شب حدود یک ساعت راه رفتیم تا به کرخه کور رسیدیم. ارتش پس از عقب نشینی، آن جا مستقر شده بود. هرچه سراغ گرفتیم نه یک آمبولانسی وجود داشت نه یک خودرو نه یک جیپ که زخمی ها را ببرند. هرچه بیشتر جلو رفتیم هیچ خودرویی وجود نداشت.
هرکس یک جایش را گرفته بود و از درد می نالید، من که تیر به کتفم خورده بود می توانستم راه بروم ولی جرئت نداشتم از سینه جاده بلند شوم. بالاخره اسلحه ژ-3 را برداشتم و روی دوش طرف راست گذاشته، به راه افتادم؛ همین که راه افتادم صدای بچه های کنار سینه جاده دو مرتبه بلند شد: برادر کمکمان کن ما را هم با خودت ببر. این کلمات را به هر کس راه می افتاد می گفتیم و حالا نوبت من شده بود که به من بگویند: برادر! کمک کن. من با آن وضعی که داشتم هیچ گونه کمکی نمی توانستم به هیچکس بکنم. درثانی، هیچ کس امید نداشت که لااقل پنج متر برود و تیر نخورد، لذا هیچ کس زخمی ها را بر نمی داشت که مبادا کسی زیر رگبار بیشتر معطل شود؛ ثالثاً، زخمی را بردارد و کجا ببرد؟ کسی جایی را بلد نبود، نیروی خودی هم به چشم نمی خورد که بخواهد در آن مهلکه مجروح را بردارد. آنجا شاید اگر برادر تنی انسان روی زمین می افتاد، برادرش او را می گذاشت و لااقل جان خود را نجات می داد. حال پیش خود حساب می کنم که حسین علم الهدی و محسن غدیریان و جمال که در پشت آن تپه ماندند و ما را روانه کردند که ما نمانیم، آنها چه کسانی بودند و ما چه افرادی هستیم.
داشتیم در راه می رفتیم که رگبارهای دشمن هم چنان کار می کرد. صدای رگبارها که نزدیک می شد، خود را روی زمین می انداختیم و همین که بر می خاستیم دوباره برویم، دو سه نفر دیگر، بلند نمی شدند، تیر خورده بودند. از آنها می گذشتیم و آنها هم طبق معمول تقاضای کمک می کردند ولی هیچ کس نمی ایستاد و من آخرین نفر بودم که از این زخمی ها رد می شدم. هر لحظه انتظار می کشیدیم که گلوله ای بخوریم. مرتب گلوله های خمسه خمسه به ما می زدند. گلوله های خمسه خمسه، هر ثانیه یکی می افتاد. همین که یک سری می ریختند، دوباره پنجاه متر بالاتر را می زدند و همین طور دشت را به رگبار کشیده بودند.
به طرف راست جاده هم رگبارها می آمدند. صدای رگبارها که نزدیک می شد و صدای خمسه خمسه که می آمد همه خودمان را روی زمین می انداختیم، رگبار که تمام می شد و گلوله توپ در اطراف به زمین می خورد، صبر می کردیم تا ترکش های آنها رد شوند سپس بر می خاستیم و به راه رفتن ادامه می دادیم. یادم هست که 100 الی 150 متر راه رفته بودیم، یکی از برادران که 25 سال داشت، در حدود بیست متری جلوتر از من می رفت، ناگهان صدای فرود آمدن خمسه خمسه که شتابان هوا را می شکافت، در منطقه پیچید، من به سرعت خوابیدم او هم خوابید، دو سه نفر هم جلوتر از او می رفتند، گلوله وسط ما افتاد، ولی به او نزدیک تر بود، لحظه ای صبر کردیم و برخواستیم راه افتادیم؛ در راه دیدیم که او دارد می غلطد، با خود فکر کردم که حتماً می خواهد به جای سینه خیز با غلطیدن خود را از رگبار دشمن نجات دهد، ولی دوباره با خود گفتم مگر چقدر می تواند بغلطد و بلند نشود، به او که رسیدم صورتش خون آلود و از بدنش خون می آمد؛ در خون خود غلط می خورد. او هم می گفت برادر کمک کن. در این حال از خدا می خواستم که بتوانم به او کمک کنم ولی امکان نداشت.
افرادی که مجروح شده بودند و توان حرکت نداشتند، مجبور بودند همان جا بمانند. آنها افزون بر تقاضای کمک به طور لفظی، با نگاهشان هم خواستار کمک بودند. وقتی ما را می دیدند که داریم به آنها می رسیم امیدوار می شدند، اما وقتی بدون امکان انجام کمکی از آنها رد می شدیم، نگاه نومیدانه شان ما را همراهی می کرد. خیلی از برادران مجروح می توانستند زنده بمانند، چون مثلاً تیر به پایشان خورده بود و مردنی نبودند.
ما هم چنان جلو می رفتیم. بچه ها همه از من جلوتر بودند و من هم مرتب داد می زدم که بلکه یکی از آنها بایستد تا با هم برویم. من به علت این که تیر خورده بودم و شانه ام به شدت درد می کرد و نمی توانستم تند راه بروم از همه عقب تر بودم؛ شاید فاصله نزدیک ترین افراد به من متجاوز از صدمتر بود.
من از وقتی که در محاصره افتادم و تیر خوردم، لبانم خشک شده و احساس می کردم که مثل آتش داغ شده ام، بدنم خیس عرق شده بود، خیلی سعی می کردم که آب دهانم را فرو بدهم، ولی آب وجود نداشت، انگار یک هفته بود که آب نخورده بودم، در قمقمه هم آبی نبود. در حالی بودم که احساس می کردم اسلحه و فانوسقه متجاوز از پنجاه کیلو بر من فشار وارد می آورد؛ چندبار تصمیم گرفتم اسلحه را بیندازم که راحت راه بروم، ولی با خودم می گفتم مال بیت المال است و مدیون می شوم. هوا رو به تاریکی (اذان مغرب) بود، نه آبادی دیده می شد و نه درختی بچه ها هم که همه جلوتر از من رفته بودند. با خود فکر می کردم که ممکن است شب در بیابان گرگی، سگی یا حیوانی درنده به من حمله کند و یااین که در تاریکی شب، طرف جبهه عراق بروم، لااقل خشابهایم باشد و بتوانم مقداری مقاومت کنم.
خلاصه دوباره راه افتادم. تا الان حدود 150 متر آمده بودم. از آن جایی که در پشت جاده موضع گرفته بودیم و برخواستیم راه افتادیم باید حدود چهارصد متر می رفتیم تا به خاکریز و سنگرهایی می رسیدیم. ما اگر می توانستیم به این سنگرها برسیم لااقل از رگبار مسلسل های دشمن در امان بودیم. هرچه به سنگرها نزدیک تر می شدم بیشتر امیدوار می شدم و از خدا می خواستم که این آخرین لحظات تیر نخورم. بالاخره به سنگرها رسیدم و از خاکریز بالا رفتم سپس آن طرف خاکریز قرار گرفتم. هنوز باورم نمی شد که چطور من جان سالم به در بردم.
بچه ها صد متری از من جلوتر بودند و هوا هم رو به تاریکی می رفت، می ترسیدم که در تاریکی بچه ها را گم کنم خیلی داد زدم بالاخره یکی از بچه ها به نام مسعود انصاری ایستاد و من به او رسیدم. چفیه ای داشت به دستم پیچید و با هم رفتیم. از علی حاتمی سراغ گرفتم، گفت: علی از ما جدا شد و با محمد فاضل و چند نفر دیگر از طرف دیگر رفتند و گفتند از این طرف که ما می رویم به نیروهای ارتش می رسیم. ولی من در اصفهان بودم که خبر پیدا کردم علی شهید شده است.
بعداً دوباره که به سوسنگرد برگشتم و از مسعود سراغ علی حاتمی را گرفتم، گفت: علی همان موقع تیر خورد، هنوز به سنگرها نرسیده بودیم که یک تیر به سرش خورد و افتاد. هم چنین محمد فاضل که تیر به شکمش خورد.
در هر صورت، آن شب حدود یک ساعت راه رفتیم تا به کرخه کور رسیدیم. ارتش پس از عقب نشینی، آن جا مستقر شده بود. هرچه سراغ گرفتیم نه یک آمبولانسی وجود داشت نه یک خودرو نه یک جیپ که زخمی ها را ببرند. هرچه بیشتر جلو رفتیم هیچ خودرویی وجود نداشت. از روی پلی که عراقی ها روی کرخه کور زده بودند گذشتیم، کنار آن پل، جاده ای بود که یکی گفت جاده جلالیه است، ولی از هرکس دیگر که می پرسیدیم می گفت نمی دانم. بالاخره مسعود به من گفت: « نمی شود که تو تا صبح این جا بمانی و خون از بدنت برود، اگر می توانی راه بیایی بیا تا برویم بالاخره به یک جایی می رسیم » .راه افتادیم. حدود یک ساعت رفتیم، طرف چپ ما جبهه های عراق بود که همه اش روشن بود، هنوز منور خاموش نشده، منور دیگری می انداختند. از این جهت خیالمان راحت بود که به طرف جبهه های عراق نمی رویم، ولی می ترسیدیم که به گروه کمین عراق در این بیابان برخورد کنیم؛ زیرا، آنها دوربین مادون قرمز داشتند.
در همین حین، صدایی شنیدم، چندنفر فارسی حرف می زدند. آنها هم گروه دیگری بودند که به فرماندهی کریم، پیش رفته و محاصره شده بودند، تا این که بعد از دادن چندین شهید توانسته بودند فرار کنند و دو نفر زخمی را - که می توانستند راه بروند - نیز با خودشان بیاورند. یکی از آنها از بچه های اصفهان بود.
شب آنها را نزدیک کرخه کور دیدیم، چند نفر از بچه های اصفهان هم با آن گروه بودند، همدیگر را از صدا شناختیم و ما نزد آنها رفتیم. می گفتند که به وسیله بی سیم تماس گرفته ایم و گویا توپخانه همدان این نزدیکی ها مستقر است. حدود ده دقیقه دیگر راه رفتیم، گویا بچه ها منطقه را می شناختند، از طرف راست جاده وارد دشت خاکی شدیم، پس از طی مسافتی حدود صد متر به محل استقرار توپخانه همدان رسیدیم. ساعت حدود هشت شب بود...
گزارش روز دوم عمليات هويزه : پيشروي مجدّد ، توقف و عقبنشيني خودي .
جا ماندن پيشتازاني چون حسين علم الهدي در منطقه
تشريح چگونگي جا ماندن در منطقه و درگيري محاصره شدگان با تانكهاي دشمن از زبان و قلم معدود نجات يافتگان از محاصره .
آمار اوليّه شهداء و مفقودين .
گزارشي از كتاب « جنگ خليج » ( چاپ انگلستان ) دربارة حوادث روز گذشته و امروز عمليات نصر ( هويزه ) .
آتش توپخانه دشمن روي دزفول و آبادان .
چند درگيري و پاكسازي در جبهه شمالي .
گزارش استانداري خوزستان درباره اقدامات عراق براي جبران كمبود نيروي انساني .
گزارش روزنامه الاهرام از خسارتهاي وارد شده به ايران و عراق .
سخنان امام خميني دربارة اختلافات و منشاء آن ، خصائصي كه دولت را مطلوب مردم خواهد كرد ، تأكيد بر انجام تكليف در جنگ بدون ترس از ارعاب دشمن ، در ديدار با نخست وزير و وزيران و نيز سخنان ايشان در ديدار با دانشجويان خارج از كشور و سفرا و كارداران درباره آثار خصلتهاي انقلابي و ساده زيستي در عظيم نشان دادن جمهوري اسلامي به جهانيان .
درگيري در سخنان آيت الله بهشتي در مشهد .
تحليل فرمانده سپاه غرب كشور ( محمد بروجردي ) از جنگ ، آغاز و تداوم آن .
سخنراني صدام و اعلام مواضع در قبال اشغال ايران ، لوازم عقبنشيني ، تداوم جنگ ، هيأتهاي صلح بينالمللي ، خلقهاي ايران و …
بازتاب سخنان صدام : خبرگزاري فرانسه : رئيس جمهور عراق خواسته است . اختلافات دو كشور از راههاي مسالمتآميز حل شود .
راديو بغداد : عراق با وجود پيروزي قاطع ، به شرط آن كه حقوق عراق و كشورهاي عربي ( نظير استرداد سه جزيره ) رعايت شود ، جنگ را متوقف خواهد كرد .
وزير دفاع عراق : ارتش عراق بعد از 4 ماه امروز قدرت بيشتري دارد و توانسته است براي هميشه به شوكت و نقش ايران در منطقه به عنوان ژاندارم خليج فارس خاتمه دهد
پيام سيد محمدباقر حكيم به نيروهاي مسلح عراق : اين جنگ تاكنون چيزي جز هزاران قرباني نداشته است .
شما بايد بنا بر مسئوليت تاريخي خود ملت عراق را از شر طاغوت عراق نجات دهيد و به صفوف مجاهدين مسلمان عراقي بپيونديد .
تلگرام " حركت مردم مسلمان عراق " به مسئولان جمهوري اسلامي ايران .
گزارش و تفسير تاس از حضور نظامي آمريكا در آبهاي منطقه و سخنان كيسينجر و فرمانده نيروي دريائي فرانسه در اين باره.
مقاله تحقيقي و مفصل فارين افرز : موقعيت و مواضع شوروي در جنگ : شوروي از جنگ آگاه بوده امّا مايل يا قادر به جلوگيري از آن نبوده است .
شوروي ميخواهد با تعادل موجود در سياست خود نسبت به ايران و عراق ، در موقع مناسب نقش ميانجي ايفا كند.
ـ تشريح مقدمات شمارش معكوس براي آغاز جنگ ايران و عراق با ذكر دو شكست آمريكا در طبس و كودتاي نوژه.
ـ بررسي علل عدم موفقيت عراق در صحنه هاي عمليات .
تفسير راديو لندن از عمليات هويزه : اجراي عمليات ناشي از فشار سياسي بود ، نه آمادگي نظامي .
گزارش مفصل لوموند از توان لجستيك طرفين درگير در جنگ ، زمينه سازي عراق براي شروع جنگ ، موقعيت بني صدر ، ارتش و جنگ در درگيريهاي سياسي داخلي و نيز دو برداشت متفاوت جناحهاي درگير در مسائل داخلي ايران .
اعلام مواضع سازمان مجاهدين خلق درباره جنگ و انتقاد از محدوديتهاي كه براي شركت مستقل آنان در جنگ وجود داشته است .
هشدار عراق به كشورهاي عربي منطقه خليج فارس كه چنانچه در جنگ تحميلي از عراق حمايت نكنند بغداد امنيت داخلي آنها را در معرض خطر جدي قرار خواهد داد.
تاريخ تولد :1336
نام پدر :غلام علي
تاریخ شهادت : 16/10/1359
محل تولد :سمنان / دامغان / آهوانو
طول مدت حیات :23سال
محل شهادت : هويزه
سال 1336 در روستاي آهوانو شهرستان دامغان کودکي پاک، ديده به جهان هستي گشود. او پنجمين فرزند خانواده بود و پدر نامش احمد گذارد. کودکي او در هالهاي از فقر و تنگدستي گذشت و در سن 7 سالگي به مدرسه رفت. با اتمام دورهي دبستان به دامغان مهاجرت کرد. آن روزها پدر مشغول تحصيل علم فقه بود و درآمدي نداشت؛ لذا احمد به گرمسار نزد برادر بزرگ خود رفت و تا سال 1354 همانجا اقامت گزيد. آنگاه به دامغان بازگشت.
احمد بعد از اخذ مدرک ديپلم رياضي به دانشگاه تهران راه يافت و در رشتهي زبان انگليسي به تحصيل پرداخت. اوجگيري انقلاب اسلامي، او را نيز به خيل کثير تظاهرکنندگان کشاند. در روزهاي پيروزي انقلاب در بهمنماه به تهران رفت و از دستاوردهاي اين نهضت عظيم مردمي پاسداري نمود. احمد در دفترچه و تقويمهاي خود تمام حوادث روزانه را با زبان انگليسي مينوشت.
سال 1359 مدرک کارشناسي خود را دريافت کرد و عازم خدمت مقدس سربازي شد و بعد از سه ماه که دوره آموزش را به پايان رساند، به عنوان افسر، خدمت را ادامه داد.
امي در زمان جنگ تحميلي مردانه راهي ميدان نبرد گشت و پس از ماهها جانفشاني و دلاوري در روز شانزدهم ديماه سال 1359 هويزه را به خون سرخ خود متبرّک ساخت. (1)
و لا تحسبنّ الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون با سلام و درود به يگانه اختر تابناک آسمان ولايت و امامت امام زمان (عج) و نايب بر حقش امام خميني و با درود به خانوادههاي معظم شهدا و رزمندگان اسلام؛ اين عاشقان واقعي خدا و رسول و ائمه اطهار (علیهم السلام ) ... در زندگي دو راه بيشتر نداريم: يا راه شيطان يا راه خدا و هيچ کس نميتواند ادعا کند که من در هيچ يک از اين دو راه قرار ندارم. اگر بگويد، خودش را گول زده است و ضررش را چه زود و يا دير در اين جهان و جهان آخرت متوجه خواهد شد. به هر حال خدا هست، شيطان هم هست. اگر کسي سهلانگاري کند و دنبال آن را نگيرد، نميتواند جوابگو باشد. پس بايد راه خدا را در پيش گرفت و قبل از آن که در مقابل عمل انجام شده قرار بگيريم و جزو ياران و لشکريان شيطان به حساب بياييم، خود را تکاني داده و به راه راست هدايت شويم. و اين امر ممکن نيست الّا به تقوا و پيروي کردن از دستورات خدا و ائمه اطهار (علیهم السلام ) و ولايت فقيه؛ در غير اين صورت نميتوان راه واقعي خدا را در پيش گرفت؛ مخصوصاً در مورد ولايت اگر ميخواهيد در اين دنيا و هم آخرت سربلند و روسفيد باشيد، ولايت داشته باشيد و نگذاريد وقايع تلخ تاريخ صدر اسلام دوباره تکرار شود. برادران و خواهران! اسلام خيلي باارزشتر از آن است که با مسايل پست دنيوي مقايسه گردد ... اگر در گوشه و کنار دنيا ميبينيد که مبارزاتي به شکست ميانجامد، درحالي که اهدافشان مقدس است، به خاطر اين است که در راه مبارزه، دو اصل اساسي تقوا و ولايت را درک نکردهاند. پس بايد ما نسبت به جامعه و اسلام دلسوزانه کار کنيم و منتظر نباشيم که انقلاب و اسلام براي ما کار کنند و پست و مقامي به ما بدهند. خودمان را با کمترين مشکل و سادهترين نوع زندگي وفق دهيم و انشاء الله خداوند همه ما را در زمينههاي جهاد اکبر و جهاد اصغر پيروز فرمايد و برسيم به جايي که خدا انسان را براي رسيدن به آن مقام آفريده است. سخني با پدر و مادرم ! مرگ براي آدمي حلاوت و شهادت اوج عظمت انسان يعني معراج اوست. والسلام علي من التبع الهدي به تاريخ 25/9/1359 (2)
تاريخ تولد :1326
تاریخ شهادت : 17/10/1359
طول مدت حیات : 33 سال
محل شهادت :هويزه
مجيد در سال 1326 در جمع گرم خانوادهاي مهربان و صميمي به دنيا آمد. دوران پر نشاط کودکي را در دامان پر مهر مادر و زير سايه لطف پدر گذراند و با مباني اسلام آشنا شد. از کودکي به مجالس روضه سالار شهيدان حضرت اباعبداللهالحسين (علیه السلام ) عشق ميورزيد. با آغاز ماه محرم به جمع عزاداران حسيني حاضر ميشد و خود نيز به نوحهسرايي و ذکر مصيبت ميپرداخت. مجيد تحصيلات خود را تا پايان دوره دبستان ادامه داد و چند سال بعد در 19 سالگي به استخدام ارتش درآمد. با شروع انقلاب اسلامي اين شاگرد مکتب عاشورا عاشقانه به صف مجاهدان راه حق پيوست. او خود را سرباز کوچک حسين زمان خميني کبير ميدانست و براي پيشبرد اهداف انقلاب اسلامي از هيچ تلاشي فروگذار نميکرد. بعد از پيروزي انقلاب به خدمت انقلاب درآمد و به عنوان مدرس نظامي در مدارس کار با اسلحه را آموزش ميداد. با آغاز تجاوز وحشيانه رژيم عراق به ايران عاشقانه راهي جبهههاي نبرد حق عليه باطل گشت و حتي يکبار در جريان مبارزات به اسارت دشمن درآمد و به علت اينکه حاضر به بدگويي عليه امام (ره) نشده بود مورد سختترين شکنجهها قرار گرفت، اما مدتي بعد با زيرکي خاصي از چنگ مزدوران بعثي گريخت و بار ديگر عاشقانه راهي جبهههاي نور شد و سرانجام روز هفدهم ديماه سال 1359 بعد از اينکه نيروهاي دشمن را 22 کيلومتر از خاک ايران به عقب راند، در جبهه هويزه در سن 33 سالگي به نداي لاهوتيان ملکوت لبيک گفت و به سوي عرش برين پر گشود. (3)
تاريخ تولد :1338
محل شهادت :هويزه
اصغر پريشاني درسال 1338 در آغوش پر مهر خانواده جاي گرفت.کودکي مهربان و صميمي که با حضورش نشاط و شادي خاصي را به ارمغان آورد مادر او را چنان پرورش داد، که نور ايمان در تمام سکناتش مشهود بود. اصغر در اوج مبارزات امام خميني (ره) دل به عشق روحالله (ره) سپرد و همراه مبارزان ايراني با پخش اعلاميه، و نوار و حضور در راهپيمائيهاي سراسري نسبت به حکومت سلطنتي پهلوي بيزاري جست. شکوفههاي انقلاب که به بار نشست، پريشاني مبارزه بر عليه سوداگران مرگ را آغاز نمود.و بارها با منافقين (فدائيان خلق، کمونيستها، مجاهدين خلق) برخورد کرد. با آغاز جنگ تحميلي به مدت يک ماه دوره آموزشي را در پادگان اهواز(آموزش سلاح سنگين) به پايان رساند و سپس به جبهههاي سوسنگرد، بستان، کوههاي البرز و .... رفت. وي بعد از بازگشت از جبهه سرپرستي پاسداران مستقر در فرودگاه اهواز را پذيرفت، اما به علت علاقه به جهاد و مبارزه با دشمن بعثي با موافقت فرمانده کل به هويزه رفت و توسط مزدوران و سربازان صدامحسين به شهادت رسيد. پيکرخونين اصغر بر روي زمين هويزه نشاني از مظلوميت شيعيان زهراي اطهر (س) بود که با خون خويش وضو ساخته بود و بر درگاه خداوند متعال سجده نمودند. (4)
تاريخ تولد :1332
نام پدر : غضبان
تاریخ شهادت : 17/10/1359
محل تولد :خوزستان /هويزه
طول مدت حیات :27
محل شهادت :بيمارستان تهران
مزار شهید :تهران ، بهشت زهرا (سلام الله علیها )
حامد در سال 1332 در هويزه و در ميان خانوادهاي کشاورز پا به عرصه گيتي نهاد نگاه معصومانهاش به دستان پينه بسته پدر و نگاه خسته مادر اورا با سختي زندگي آشنا ساخت و توانست تحصيلاتش را در سايه حمايتهاي بيدريغ خانواده تا اخذ مدرک ديپلم ادامه داده و مدرک کارشناسي زبان انگليسي را از دانشگاه شهيد چمران اهواز دريافت نمايد و در آموزش و پرورش استخدام شد. در دوران دانشجويي توانست چند تن از برادران مسيحي را مسلمان نمايد و خود بعضي از کتب شهيد مطهري را به زبان انگليسي ترجمه نمود. وي علاوه بر زبان انگليسي و به زبانهاي عربي و فرانسوي تسلط کامل داشت.در زمان اوجگيري انقلاب به خيل عظيم مبارزان پيوست و بارها توسط ساواک دستگير و شکنجه گشت.جرفي پس از تشکيل حکومت جمهوري اسلامي در ايران توسط امام، به عنوان دبير ديني و قرآن و زبان انگليسي در دبيرستان ابن سينا به کار مشغول شد اما بعد از مدتي به عنوان بخشدار هويزه به فعاليت پرداخت.جنگ تحميلي برگ زرين ديگري از فعاليتهاي حامد بود. او به همراه جوانان غيور زادگاهش اولين هسته مقاومت را در مقابل دشمن تشکيل داد و دفتر کارش را مقر اين پايگاه نمود اما در ظهري خونين در هنگام انجام وظيفه در سال 1359 مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و پيکر خونينش براي معالجه و درمان به تهران انتقال يافت.جرفي پس از دوماه بيهوشي در روزي که علم الهدي و يارانش در هويزه به خون خويش غلطيدند در بيمارستان در تاريخ 17/10/1359 در سن 27 سالگي آسمان سبز شهادت را مأمن خود ساخت و نامش را بر گلدستههاي ايمان و شرف ثبت نمود.پيکر پاکش را در بهشت زهرا (سلام الله علیها ) به خاک سپردند. (5)
من مرگ سرخ را انتخاب کردهام. مادر براي من دعا کن که شهيد شوم و از ياران مولايم علي (علیه السلام ) و در رکاب مجاهدين بميرم.(6)
تاريخ تولد :20/12/1338
نام پدر :محمدكاظم
تاریخ شهادت : 16/10/1359
محل تولد :خوزستان /اهواز
طول مدت حیات :21
محل شهادت : هويزه
مزار شهید :گلزارشهداي هويزه
جمال در بيستمين روز از اسفند ماه سال 1338 در شهر اهواز ديده به جهان هستي گشود. کودکي او در سايهي زحمات بيدريغ خانواده بزرگ شد. از 6 سالگي به مدرسه رفت و آموختن علم را با شوقي وصفناپذير ادامه داد. اواسط دورهي دبيرستان بود، که در خيل ياران امام (ره) قرار گرفت و فعاليتهاي سياسي خود را عليه رژيم سلطنتي آغاز نمود.
درست در همان سالها بود که توسط ساواک دستگير گشت و پدر تمام نوشتهها و کتابهايي که ساواک به آنها حساس بود، را درون باغچه مدفون ساخت و خوشبختانه آنها در بازرسي منزل چيزي به دست نياوردند.
جمال سال 1356 با رتبهي دو رقمي به دانشگاه تهران راه يافت و در رشتهي شيمي مشغول تحصيل شد. وي ضمن فراگيري فنون کنگفو در ساعات حکومت نظامي به پخش اعلاميه و شعارنويسي اقدام کرد.
سال 1357 در جرگهي افراد کميتهي استقبال به فرودگاه مهرآباد رفت تا شاهد بازگشت امام امت به کشور باشد. شادي او به حدي بود که بر روي کاپوت ماشين حامل امام (ره) نشست و ما هر سال در ايامالله بهمن تصوير او را مشاهده ميکنيم.
پس از پيروز ي انقلاب از رشتهي شيمي به رشتهي داروسازي گرايش پيدا کرد و در زمان تسخير لانهي جاسوسي با ديگر ياران همراه شد.
جنگ تحميلي که آغاز شد جمال بدون تأمل درس را رها کرد و عازم خرمشهر شد و مردانه جنگيد. با سقوط خرمشهر به سوسنگرد و هويزه رفت. در اين زمان منزل پدرش مورد اصابت گلولهي توپ قرار گرفت و خانواده به ناچار به تهران مهاجرت کردند. هرچند که خواهران در بخش امداد به مجروحان و برادران در جبهه حضور داشتند.
16 دي ماه سال 1359 جمال به همراه گروه شهيد حسين علمالهدي در هويزه وارد عمليات شدند. ساعتي بعد او از ناحيهي پا مجروح شد. همانجا نشست و روي زخم را بست. سپس آرپيجي را برداشت، تانکهاي عراقي را نشانه گرفت. 2 تانک دشمن را منهدم ساخت. اما کينهي بعثيان او را به خاک انداخت و او خونين بال در روز شهادت امام حسن مجتبي (علیه السلام ) به شهادت رسيد. پيکرش چند روزي در صحراي هويزه ماند و سرانجام با اجازهي پدر به همراه سه تن از همرزمانش همانجا به خاک سپرده شد.
امروز خاک گلزار شهداي هويزه توتياي چشم ايرانيان است. جمال 21 ساله به اوج پر کشيد تا ايران اسلامي سرافراز بماند. (7)
... اينک که اين نوشته را ميخوانيد خود در ميان شما نبوده و فقط يادي از من خواهد بود. پس ميگويم که عصر و روزگار سخت و غريبي را ميگذرانيد. راه پر پيچ و خم و طولاني با توشهي اندکي بايد رفت و از اين زندان خلاصي يافت. مسلمان زندگي کردن در اين دنيا و عصر مغشوش پر از فتنه، پايمردي ميخواهد. هدايت از طرف خدا و صبر و استقامت ميخواهد
اميدوارم که خدا اين توفيق را نصيب ما بگرداند که هدايت شده به سوي او راه ببريم و از اين کوه ظلمت به منبع نور و صداقت و پاکي رسيده و از اين سرچشمههاي الهي سيراب بشويم.
بار الها! در اين دنيا که نتوانسته آن طوري که تو ميخواهي زندگي کنم پس مرگم را آنچنان قرار بده که لااقل بدينگونه کفارهي گناهان کبيره و صغيره را ادا کرده باشم و خدايا تو ميداني که براي حسين عازم جبهههاي جنگ کفر و ايمان و اسلام و شرک و حق و باطل شدم.
عازم شدم شايد بتوانم قدمي در راه رضاي تو بردارم و پاک شوم و اذن دخول کسب کنم تا شايد آرزوي لطف و کرمت مرا از ياد خود ببرد.
مادرم که بسيار برايم زحمت کشيده و خداوند به تو صبر جميل دهد، از فراق من ناراحت نباش. خوشحال باش و از خداوند بخواه که اين هديه را از تو قبول کند. امام حسين (علیه السلام ) خانوادهاش را براي حفظ اسلام فدا کرد تو هم خوشحال باش و بخواه که فرزندت در راه دين اسلام جان خود را به حق تعالي تسليم کند. پيام من به خواهران و برادران عزيز اين است که سعي کنيد براي خدا خود را خالص گردانيد. به فکر آخرت باشيد و بدانيد که خدا در روز قيامت از اعمال ما سؤال خواهد کرد. پس اين زندگي پست را به دنياي پر از نعمت الهي و صفا و پاکي نفروشيد.
عزيزان بدانيد که من عازم جبهه شدم شايد بتوانم قدمي در راه رضاي خداوند بردارم و پاک شوم سعي کنيد که اسلام را هرچه بيشتر بشناسيد و به آن عمل کنيد. دستورات اسلام را بشناسيد و به آن عمل کنيد. (8)
پی نوشت ها :
(1) مطالب ارسالي از دانشگاه تهران
(2) مطالب ارسالي از دانشگاه تهران
(3) كتاب شهداي دزفول صفحه 138
(4) اسوههاي شهادت در اصفهان صفحه 495
(5) cd كنگره شهداي خوزستان
(6) cd كنگره شهداي خوزستان
(7) كتاب روزشمار شهداي دانشگاه تهران در تقويم سال 1385
(8) كتاب روزشمار شهداي دانشگاه تهران در تقويم سال 1385
سایت ساجد
سایت صبح
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}