اسوه های جاوید

نويسنده: سید امیرحسین کامرانی راد

دانستنی هایی از شهید حجت الاسلام نواب صفوی و یارانش

اشاره

جمعیت فداییان اسلام به رهبری سیدمجتبی نواب صفوی، پس از شهریور 1320 خورشیدی و سقوط رضاشاه، با هدف اجرا و احیای آموزه‏های اسلام، جلوگیری از فحشا و منکرات و لغو قوانین ضداسلامی تشکیل شد. فداییان اسلام در حقیقت، مصداق «اشدّاء علی الکفار» بودند که اقدامات روشن و ترور عناصر خیانت‏کار و فاسدی همانند کسروی، رزم‏آرا، هژیر و... ، بیانگر آن است. شهید نواب صفوی ـ رهبر جمعیت فداییان اسلام ـ روحانی متعهد و مسئولی بود که سرانجام در پی مجاهدت‏ها و رنج و اسارت‏ها و شکنجه‏های فراوان، در 21 دی ماه 1334 به همراه سه تن از یاران فداکارش، شهید خلیل طهماسبی، سیدمحمد واحدی و مظفر ذوالقدر به درجه والای شهادت رسیدند.

سرود شکفتن

آفتاب در پشت ابرهای سیاه ستم، آخرین نفس‏های خود را می‏کشید و نور اندکی به زمین می‏رسید. در سال 1303 ش، در خانواده‏ای روحانی، فرزندی به دنیا آمد که نامش را مجتبی نهادند. مادر وی، زنی پاک‏دامن و مؤمن از خانواده‏ای اصیل و بزرگ بود. پدرش نیز سیدجواد میرلوحی، مردی فاضل و روحانی بود که با ظلم و ستم مبارزه‏ای پی‏گیر داشت. سیدجواد، به اقدامات مختلف دولت در متحد کردن لباس‏ها و کشف حجاب اجباری زنان اعتراض کرد. در پی این اعتراض، وی را ناگزیر کردند لباس روحانیت را از تن درآورد. پس از آن، سیدجواد با عنوان وکیل در دادگستری مشغول به کار شد. وی در دادگستری نیز به دلیل اعتراض به سیاست‏های نادرست علی‏اکبر داور، وزیر عدلیه، روانه زندان گردید و پس از سه سال، همانجا با وضع مشکوکی جان سپرد.

ویژگی‏های اخلاقی شهیدنواب

یکی از ویژگی‏های اخلاقی شهید نواب صفوی، جاذبه و تأثیری بود که در گفتار و رفتارش دیده می‏شد. ایشان در برخوردهای اجتماعی، همانند کیمیاگر، مس وجود آدمیان را به طلا تبدیل می‏کرد. قدرت بیان، حق‏گویی، افتادگی و یک‏رنگی‏اش، حالت خاصی داشت. او به هر چه می‏گفت، عمل می‏کرد. اگر کسی به حرف‏هایش گوش می‏داد، تحت تأثیر قرار می‏گرفت. در زندان‏ها با اینکه برای نواب، زندان‏بان‏های خشن و بداخلاقی می‏گذاشتند، ولی رفتار، مناجات، نماز شب و ذکر مداوم او به گونه‏ای بود که حتی زندان‏بان‏ها را نیز تحت تأثیر قرار می‏داد.
شهید نواب صفوی در روزهایی که فداییان اسلام تحت تعقیب بودند، به یکی از روستاهای اطراف طالقان رفت. او در آنجا با برگزاری مراسم مذهبی و نماز جماعت، به فعالیت‏های دیگری مانند کمک به نیازمندان و بهبود بهداشت محل پرداخت. روزی به ایشان می‏گویند در یک فرسخی اینجا دهی است که نزدیک 25 سال است کسی درِ مسجد آن را باز نکرده است و هیچ‏کس در آن نماز نمی‏خواند. شهید نواب از این مسئله بسیار ناراحت می‏شود و برای احیای آن مسجد اقدام می‏کند. شهید نواب آن‏قدر در اصلاح امور دینی و مذهبی آن روستا می‏کوشد که سبب می‏شود مردمی که مدت‏ها مسجد نرفته بودند، هر روز در مسجد نماز جماعت برپا کنند و به مسائل دینی و مذهبی دل‏بستگی خاصی بیابند.
یکی از ویژگی‏های شهید نواب صفوی، احترام و بزرگداشت مقام پدر و مادر بود. همسر شهید نواب صفوی می‏گوید: «آقای نواب در آخرین ملاقاتمان با ایشان، مانند همیشه باادب و احترامِ خاصی از مادرشان احوال‏پرسی کردند و گفتند که مادر جان! اجازه بدهید من پاهایتان را ببوسم. مادر ایشان بسیار ناراحت بود و به شدت گریه می‏کرد و می‏گفت: ای کاش من می‏مردم و این روزگار را نمی‏دیدم. آقای نواب ایشان را تسلّی داد و گفت: من دوست دارم شما شجاع باشید، مثل آن مادری که در صدر اسلام، چهار پسرش در یکی از غزوات به شهادت رسیدند و آن زن با شجاعت و افتخار نزد رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله رفت و عرض کرد: من مفتخرم که چهار پسرم در رکاب شما به شهادت رسیدند».
بالاترین هدف شهید نواب صفوی، پیروی از دستور خداوند و حرکت در مسیر بندگی بود. راز و نیازهای او با خداوند، حال خاصی داشت. او هنگامی که به نماز می‏ایستاد، به سرعت اشک از چشمانش جاری می‏شد و از این عالم پرواز می‏کرد. نماز او در حقیقت، سفر به دنیای دیگر بود. کار و تلاش و فعالیت‏های خسته کننده، هرگز او را از راز و نیاز و نیایش نیمه‏شب باز نمی‏داشت. نواب صفوی از جمله راهیان شب و قهرمانان روز در میدان کارزار بود. او خود می‏گفت: «به خدا سوگند، هر وقت صدای «اللّه‏ اکبر» مؤذن به گوشم می‏رسد، احساس می‏کنم دنیا در چشمانم رنگ می‏بازد و بی‏ارزش می‏شود و دیگر جز قدرت و عظمت خداوند چیزی را حس نمی‏کنم».
در هیئت فداییان اسلام، معمولاً سه‏شنبه‏ها دعای توسل بود و شب‏های جمعه، جلسات تفسیر قرآن و اسلام‏شناسی. زیارت عاشورا، دعای کمیل و ندبه هم که جای خود داشت. جالب اینکه تقریبا بیشتر افراد اصلی هیئت، سید بودند. نماد هیئت هم پرچم سبزی بود که با کلمات زیبای لااله‏الاّاللّه‏، محمد رسول‏اللّه‏ و علی ولی‏اللّه‏ داخل یک هلال ماه آراسته شده بود. قرائت اذان با صدای بلند هنگام نماز و ورزش صبحگاهی، از جمله ویژگی‏هایی بود که مردم، کم‏کم فداییان اسلام را با آن می‏شناختند.
در سال 1334، زمزمه‏های پیوستن ایران به پیمان نظامی «سنتو» شنیده می‏شد. فداییان اسلام در تحلیل این پیمان گفتند که از این پس، ایران به پایگاه نظامی آمریکا در منطقه تبدیل خواهد شد؛ بنابراین، سرسختانه با آن مخالفت کردند. حسین علا، نخست‏وزیر وقت تصمیم گرفت ایران به طور جدّی در این پیمان شرکت کند. فداییان اسلام نیز ترور علا را پی‏ریزی کردند؛ ولی هنگام انجام عملیات، گلوله در تفنگ گیر کرد و علا از این مهلکه نجات یافت و ذوالقدر که مأمور انجام این عملیات بود، دستگیر شد. سپس دستور دستگیری همه اعضای رسمی و مطرح فداییان اسلام صادر شد و رهبر و اعضای فداییان اسلام به دام می‏افتند و از روز پانزده آذر، بازجویی از آنان آغاز شد. دادگاه پس از سه روز دادرسی، نواب صفوی، سید محمد واحدی، مظفر ذوالقدر و خلیل تهماسبی را به اعدام محکوم کرد.
مرحوم علامه محمدتقی جعفری که مدتی در نجف اشرف با نواب صفوی همراه بوده است، در مورد شهامت و شجاعت بی‏نظیر ایشان می‏گوید: به پیشنهاد سیدمجتبی، پیاده از نجف برای زیارت به کربلا می‏رفتیم. هنوز چند کیلومتر از شهر دور نشده بودیم که مردی تنومند از اعراب، خنجر به دست راهمان را بست و گفت: پول و جواهر هرچه دارید رو کنید. داشتم پول‏هایم را درمی‏آوردم که ناگهان سید با چالاکی عجیبی، خنجر عرب را گرفت و با سرعت، نوک آن را نزدیک گلوی مرد گرفت و رعدآسا فریاد زد: «با خدا باش و از خدا بترس...». چند لحظه گذشت و مرد عرب، در عین ناباوری تسلیم شد. سید خیلی آرام خنجر را کنار گرفت و رو به من گفت: برویم؟! در این فکر بودم یعنی چه که دزدی را همین‏طور رها کنیم، که مرد عرب پیش آمد و با سرافکندگی ما را به خیمه‏اش دعوت نمود! از تعجب و شگفتی دیگر نمی‏فهمیدم چه خبر است. فقط شنیدم که نواب فورا پذیرفت و گفت: اینها عرب هستند و به میهمان ارج می‏نهند، خیالت راحت باشد.
نبوغ شهید نواب صفوی تنها در میدان مبارزه و ایجاد حماسه رزمی نبود؛ بلکه او از نظر منطق، بیان و استدلال هم بسیار قوی می‏نمود. او با داشتن ایمانی عمیق و اخلاصی کامل و نیتی پاک، چون لب به سخن می‏گشود، همه را تحت‏تأثیر قرار می‏داد و سخنانش چون از دل برمی‏خاست، بر دل می‏نشست و تحولی ژرف در فکر و اندیشه‏ها به وجود می‏آورد.
شهید نواب صفوی برای اعتلای کلمه حق و نمایاندن حقیقت اسلام و قرآن، از هر فرصتی بهره می‏برد و به تقویت باورهای دینی مردم می‏پرداخت. هنگامی که مرحوم کربلایی کاظم کریمی ساروقی را، که در یک لحظه با اینکه هیچ سواد خواندن و نوشتن نداشت، حافظ کل قرآن شده بود شناخت و به صورت مکرر او را آزمایش کرد، او را به تهران برد و در یک مصاحبه مطبوعاتی، جایگاه والای او و معجزه قرآن را به آگاهی عموم رساند. در نتیجه این تلاش‏ها، برخی از جوانان و افراد فریب خورده و منحرف، مقام معنوی و عنایات امامان معصوم را درک کرده و به حقیقت گرویدند.
شهید نواب صفوی به همراه هیئتی از علما، مرحوم کربلایی کاظم را به سفر زیارتی مشهد مقدس برد و در مسیر راه در شهرهای سمنان، دامغان، شاهرود، سبزوار و نیشابور نیز او را به مردمِ استقبال کننده معرفی کرد و اعجاز الهی را شرح داد.
نواب صفوی در حال نماز و در برابر پروردگار خود، بنده‏ای نمونه بود. فروتنی‏ای که این بزرگ‏مرد در هنگام نماز خود داشت، هر بیننده‏ای را به شگفتی وا می‏داشت. از نظر نواب، هیچ چیزی به اندازه نماز ارزش و اهمیت نداشت. او در هر حالتی و هر جایی که بود، به محض داخل شدن وقت نماز، کار خود را رها کرده، به نماز مشغول می‏شد. نواب برای گرفتن وضو خود را معطل نمی‏کرد، ولی اذان را با صدای بلند و دلنواز می‏گفت. نواب با آنکه جثه‏ای نحیف داشت، ولی بیشتر روزها را روزه می‏گرفت و مقیّد به خوردن سحری نبود.
شهید نواب صفوی از جمله افرادی است که دنیادوستی را از وجودش پاک کرده، دوستی خود را برای خدا و اولیای گرامی‏اش خالص گردانیده بود. به همین دلیل کسی نتوانست او را با دام‏های ظاهری و زرق و برق دنیوی فریب دهد.
در سال 1333، یکی از عالم نماها، صدهزار تومان وجه نقد اهدایی شاه را به نواب تقدیم داشت و گفت: شاه افزون بر این وجه، سه پیشنهاد دیگر نیز دارد: 1. در یکی از کشورهای اسلامی به عنوان سفیر ایران عمل کنید؛ 2. منزلی برای شما در نظر گرفته شود و شما در آن منزل ساکن شوید؛ 3. با همکاری شما یک حزب بزرگ اسلامی تشکیل شود و مخارج آن را دربار تأمین کند.
نواب که غیرت و شهامت را از مولایش علی علیه‏السلام به ارث برده بود، از این پیشنهادها آشفته شد. به همین دلیل با کمال قاطعیت به امامی گفت: «خجالت نمی‏کشی مرا به درگاه معاویه دعوت می‏کنی؟» او نیز پول‏ها را برداشته، به سرعت بیرون رفت.
شهید نواب صفوی، در هر مجلسی که وارد می‏شد لابه‏لای جمعیت می‏نشست و توقع نداشت در جای مخصوصی بنشیند. در کوچه و بازار به تمام کسانی که برخورد می‏کرد، سلام می‏کرد و تا وقتی که آن فرد خداحافظی نمی‏کرد، او نیز مؤدب می‏ایستاد.
پس از پایان یکی از جلسات عمومی، مردی جلو آمد، نواب را بوسید و عرض کرد سؤالی دارد. در آن هنگام، فشار جمعیت به قدری زیاد بود که بین آن مرد و شهید نواب صفوی که روبه‏روی یکدیگر ایستاده بودند، هیچ فاصله‏ای وجود نداشت. مرد در اثر ازدحام جمعیت، کفش خود را روی انگشت نواب گذاشت و آن را زخمی کرد. اما شهید نواب، بدون توجه جواب سؤال او را داد. وقتی جمعیت متفرق شدند، معلوم شد انگشت پای نواب مجروح شده و احتیاج به درمان دارد. یکی از دوستان به ایشان گفت: چرا در همان وقت چیزی نگفتید؟ ایشان فرمودند: «اگر من چیزی می‏گفتم، موجب خجالت آن مرد می‏شد و این درست نبود؛ در صورتی که تحمل این درد مختصر برای من آسان‏تر از تحمل شرمندگی اوست».
علاقه و انس شهید نواب صفوی به اسلام و روحانیت به حدّی بود که با وجود زمینه‏های تحصیلی در علوم جدید، هرگز تحصیلات او در دوران ابتدایی و متوسطه او را بی‏نیاز از فراگیری علوم دینی نکرد و از عشق او به روحانیت نکاست. لذا بعد از گرفتن دیپلم راهی نجف اشرف می‏شود و جان پاکش را از معارف اسلامی سیراب می‏کند. ایشان همواره آرزو داشت که لباس مقدّس روحانیت بپوشد و به این سبب در روزهای اخیر زندگی که لباسش را گرفته بودند، بسیار رنج می‏برد و در آخرین ساعات حیات و نزدیک شهادت خواسته‏ای جز همان لباس روحانیت نداشت و سرانجام در لباس روحانیت شربت گوارای شهادت نوشید. و به همراه یارانش شهید شد.
در آخرین ملاقات شهید نواب صفوی با خانواده‏اش، مادر ایشان گفت: کاش ما مُرده بودیم. کاش ما از بین می‏رفتیم، بعد شما خودتان را به کشتن می‏دادید. نواب ناراحت شد، ولی مهربانانه به مادر گفت: خانم! اجازه بدهید من دست شما را ببوسم، پای شما را ببوسم، نمی‏خواهم جسارتی بکنم، ولی دلم می‏خواهد مانند مادرهای صدر اسلام باشید. مگر نمی‏دانید که یک مادر چهار پسرش را در رکاب پیغمبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به جنگ فرستاد و هر چهار فرزندش شهید شدند. وقتی پیامبر بازگشت، آن زن آمد و رکاب پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را بوسید و گفت: ای رسول خدا! مفتخرم که چهار پسرم لایق بودند در رکاب چون تو مردی کشته شوند. از آن مادرها باشید. مرگ برای هر انسانی هست، بالاخره پیر یا جوان، انسان می‏میرد. تصادف می‏کند یا بیمار می‏شود. اما آن مرگی بهتر است که باعزّت باشد، مرگ باعزّت، بهتر از زندگی با ذلت است. مرگ در راه خدا، خیلی بهتر از مرگ عادی است».

ویژگی‏های سیاسی شهید نواب

شهید نواب صفوی، اندیشه و بینش سیاسی خاصی داشت که برگرفته از آموزه‏های اسلام بود. نواب همچون سیدجمال الدین اسدآبادی، به جهان‏وطنی معتقد بود. او هر مکانی را که آماده شنیدن سخن حق و حرکت اسلامی می‏دید، بی‏هیچ تردیدی، پایگاه جهاد با کفر قرار می‏داد. در پیمان سنتو که از سوی امریکا و انگلیس بر ایران تحمیل شده بود، تلاش بر این بود که ایران را به صورت پایگاه نظامی امریکا و در راه تقویت غرب درآورند.
نواب صفوی با بینش سیاسی الهی خویش دریافته بود که این پیمان، به صلاح امت اسلامی نیست. از این رو، با انتشار بیانیه‏ای، مخالفت خویش را آشکار کرد. در بخشی از این بیانیه آمده است: «مصلحت مسلمین دنیا، پیوستن و تمایل به هیچ یک از دو بلوک نظامی جهان و پیمان‏های دفاعی نبوده، باید برای حفظ تعادل نیروهای دنیا و استقرار صلح و امنیت، یک اتحادیه دفاعی و نظامی مستقلی تشکیل داد».
یکی از اهداف مهم شهید نواب صفوی، اجرای آموزه‏های اسلام در سایه حکومت اسلامی بود. نواب با کمک برخی از هواداران خود، نمایه‏ای از حکومت اسلامی را به تصویر کشید. این اقدام، به عنوان نخستین حرکت برای تشکیل حکومت ملی بر پایه دستورهای اسلامی است. مقام معظم رهبری در بیان اندیشه والای شهید نواب صفوی می‏فرماید: «نواب صفوی، اولین کسی است که صریحا اساس‏نامه و قانون اساسی حکومت اسلامی را در کتابی به نام راهنمایی حقایق نوشت و ایده تشکیل حکومت اسلامی را مطرح ساخت.» بی‏تردید، این حرکت شهید نواب، در روح و اندیشه انقلابیان تأثیر داشت و بعدها با هدایت حضرت امام خمینی رحمت لله علیهبه کمال نهایی خود رسید.
در اواخر دوره مجلس پانزدهم، در پی استیضاح دولت وقت، شاه درصدد برآمد متممی برای قانون اساسی بنویسد که بر اساس آن، مجلس سنا، تأسیس شود و مذهبِ جعفری دیگر مذهب رسمی ایران بنا شد. شهید نواب صفوی در پی این تصمیم شاه و مجلسیان، با جوهر قرمز، پانزده نامه خطاب به پانزده نماینده مجلس نوشت و در آن، مخالفت شدید خود را با این اقدام اعلام کرد. نتیجه این اقدام انقلابی این بود که جلسه مجلس تشکیل نشد و با 24 ساعت تأخیر، این ماده از دستور کار جلسه حذف گردید.
سیدمجتبی نواب صفوی، در هر فرصت مناسبی که پیدا می‏کرد برای دانش‏آموزان از اسلام و تعلیمات اسلامی می‏گفت. تا آنکه در تاریخ 17 آذرماه 1321 سیدمجتبی هجده ساله، مبارزات سیاسی خود را آغاز کرد. سید وارد مدرسه شد و روی یک صندلی چوبی ایستاد و طی یک سخنرانی پرشور به دانش‏آموزان گفت: «برادران! ما در مقطعی از تاریخ وطنمان قرار گرفته‏ایم که در برابر آینده مسئولیم. هجوم اجانب به خصوص فرهنگ غربی، همه بنیادهای مذهبی ما را تهدید می‏کند و انسان عصر ما را به صورت برده درمی‏آورد. در گذشته اقتصاد ما و اکنون شخصیت ما را می‏کوبند... بهتر اینکه ما حرکت کنیم و برویم جلو مجلس و خواسته‏هایمان را به دولت بگوییم تا تکلیفمان را معیّن بکنند». سخنان سید موجب شد تظاهرات وسیعی از سوی دانش‏آموزان بر ضد دولت برپا شود، ولی با مداخله پلیس به درگیری انجامید و نواب نیز تحت تعقیب قرار گرفت.
نواب صفوی پس از پایان تحصیلاتش در شرکت نفت استخدام شد و مدتی بعد به آبادان انتقال یافت. روح مبارزه هیچ‏گاه به وی اجازه سکوت نمی‏داد. از آنچه درباره تحقیر ملت مسلمان ایران و به بازی گرفتن جان و مال آنان می‏دید، همواره در دل رنجی جانکاه داشت. سید شب‏ها جلساتی برای کارکنان برگزار و آنان را با وظایف دینی و اجتماعی خود آگاه می‏کرد. او می‏گفت: «نفت از آنِ ملت ایران است و خارجی‏ها آمده‏اند تا ما را زیر سلطه خود درآورند و قسمت‏هایی از آبادان را در اختیار گرفته و اجازه ورود به ما نمی‏دهند.... این چیست که در چند جای شهر نوشته‏اند: «ورود ایرانی و سگ ممنوع». خارجی‏ها ایرانیان را در ردیف سگ قرار داده‏اند، در حالی که آنها مستخدم ما هستند».
پس از خروج رضاخان در شهریور 1320، دیکتاتوری به پایان رسید و نظام نوپا به دلیل شرایط موجود، قدرت اجرایی نداشت. با ایجاد فضای آزاد سیاسی در کشور، احزاب جدیدی شکل گرفت و هر حزب از یکی از قدرت‏های خارجی دستور می‏گرفت؛ عده‏ای با آمریکا، دسته‏ای با روسیه، و برخی نیز با انگلستان سر و سِرّ داشتند. در چنین شرایطِ اجتماعیِ خاص، سید احمد کسروی، به عنوان نماد تفکر مجموعه این احزاب شناخته شده بود. در اوضاع بحرانی که مردم قصد بازگشت به فرهنگ و شخصیت واقعی خود را داشتند، ناگهان با کتاب‏های انحرافی و قلم مسموم کسروی روبه‏رو شدند. کسروی، پاک‏دینی را جانشین اسلام می‏شمرد؛ از این‏رو، گروه فدائیان اسلام، این عامل گمراهی را از سر راه برداشتند.
بزرگداشت فرزندان فاطمه علیهاالسلام ، درسی بود که نواب صفوی از علامه امینی آموخت؛ راهی که خشنودی رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را به همراه داشت و نواب احیاگر این آیین در ایران شد. سیدمجتبی از همان روزهای نخست طلبگی، در این مسئله بسیار تأمل کرد که چون سادات، مادری مانند فاطمه زهرا علیهاالسلام و پدری چون فاتح خیبر دارند، اظهار علاقه و محبت به آنان واجب است. او در آغاز ورود به حوزه، با این فرهنگ آشنا شد و به همین دلیل یارانی را برای اجرای هدف الهی خود برگزید که همگی از فرزندان پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بودند؛ سید عبدالحسین واحدی، سید محمد واحدی، سید حسین امامی، سید هاشم حسینی، سید هادی میرلوحی (برادر نواب) و سیدمحمدعلی لواسانی.
اهمیت تاریخی تفکر و اندیشه نواب صفوی، در تأثیری است که او و سازمانش بر ویژگی اسلام‏گرایی انقلاب ایران و گسترش آن گذاشته‏اند. برخی از شخصیت‏های پرنفوذ جمهوری اسلامی و تعدادی از سازمان‏های سیاسی مهم اسلامی، نظیر هیئت‏های مؤتلفه اسلامی، ریشه‏های عمیقی در فداییان اسلام دارند. البته نکته مهم‏تر اینکه نواب صفوی و سازمان او، با طرح و تنظیم برنامه مفصل یک آرمان شهر اسلامی، دیدگاه، گفتمان و لحن فرهنگی خاصی برای جنبش اجتماعی مردمی بنا نهادند که سرانجام به وقوع انقلاب اسلامی ایران انجامید.
نواب صفوی معتقد بود که باید به مقابله با حرکت‏های الحادی پرداخت و چنین مقابله‏ای، نیازمند ایجاد تشکیلات منسجم نظامی ـ سیاسی در قالب آموزش‏های اسلامی بود. این تشکیلات باید از عناصری زُبده و دارای روحیه ایثار، شهامت و شجاعت تشکیل می‏شد. با این اندیشه، نواب صفوی در سال 1324 این مجموعه را بنیان نهاد تا از این راه، به سازمان‏دهی نیروهای جوان بپردازد. وی با صدور اعلامیه‏ای، موجودیت این جمعیت را با عنوان «جمعیت فداییان اسلام» اعلام کرد.نواب صفوی به این دلیل نام گروه خود را «فداییان اسلام» گذاشت که یقین داشت در راه مبارزه بزرگی که در پیش دارد، همه‏گونه فداکاری لازم است؛ گرچه به فدا شدن جمعی بینجامد. او در مورد انتخاب عنوان "فداییان اسلام" برای تشکیلات سیاسی‏اش می‏گوید: «حضرت سید الشهدا علیهاالسلام را در خواب دیدم که بازوبندی بر بازویم بست که روی آن نوشته شده بود: فداییان اسلام. من هم از این جهت نام فداییان اسلام را بر این تشکل اسلامی نهادم».
نخستین اقدام جدّی فداییان اسلام، در روز بیستم اسفند 1324 با کشتن احمد کسروی آغاز شد. آنها کسروی را در حالی که در اتاق بازپرس وزارت دادگستری مشغول بیان توضیحاتی بود، با ضربات گلوله از پای درآوردند. در پی این اقدام، نواب صفوی برای مدتی ایران را ترک کرد و پس از مدتی دوباره به کشور بازگشت.
دومین اقدام فداییان اسلام، با ترور عبدالحسین هژیر وزیر دربار شاهنشاهی در روز جمعه سیزدهم آبان 1328 تحقق یافت. یک سال و چهار ماه بعد، یعنی در تاریخ چهاردهم اسفند 1329، سومین اقدام آنان با اعدام رزم آرا، نخست وزیر وقت صورت پذیرفت.
جنبش انقلابی فداییان اسلام که بر محور دین مقدّس اسلام شکل گرفته بود، در همان زمان و بعد از آن نتایج ارزشمندی برای ملّت ایران به بار آورد. فداییان اسلام مردم را از خطراتی که دین اسلام و مصالح مردم ایران را تهدید می‏کرد، آگاه کرد و در اندک زمان موجی از حرکت‏های مردمی را در سراسر ایران به وجود آورد. فداییان اسلام ضمن دعوت مردم به اقدام بر ضد حکومت و جریان‏های ضد دینی، موفق شد تا به مبارزه شکل عقیدتی و مکتبی دهد و شکاف و ناهماهنگی بین نیروهای مذهبی را از بین برده، مبارزه را در مسیر اصلی آن یعنی مبارزه با طاغوت و دیکتاتوری، هدایت کند.
سیدمجتبی نواب صفوی با انتشار کتابی تحت عنوان جامعه و حکومت اسلامی یا اعلامیه فداییان اسلام، به تبیین دیدگاه‏ها و برنامه‏های پیشنهادی حکومت اسلامی همت گماشت. او در این کتاب ضمن بررسی مفاسد موجود در جامعه به نمایاندن راه‏های اصلاح عموم طبقات اجتماعی پرداخت. نواب افزون بر تقاضای اصلاحات در سطح روحانیت و مرجعیت، خواستار دگرگونی در وزارت‏خانه‏های فرهنگ، دادگستری، کشور، دارایی و دستگاه‏های دولتی آن زمان شد و آن‏گاه از چگونگی مجلس شورا و کیفیت انتخابات صحیح مجلس اسلامی بحث کرد. در اداره کشور، نواب صفوی به قوه قضائیه اهمیت زیادی داده و معتقد بود امنیت برای افراد در جامعه، تنها در سایه قوه قضائیه به وجود می‏آید؛ ضمن آنکه قوه قضائیه، باید از استنباط، فقاهت و اجتهاد تهی نباشد.
برخی از برنامه‏های اصلاحی نواب برای حکومت چنین بود:
1. مهم‏ترین اصلاح باید از وزارت فرهنگ (دبستان، دبیرستان و دانشگاه) آغاز شود. علت اینکه آموزش در ایران بوعلی، زکریا و صنعتگر تربیت نمی‏کند، به دلیل حاکمیت رجال جنایت‏پیشه بر آن است. لذا باید کادر آموزش و پرورش عالی، از عالمان و متخصصان مسلمان باشد.
2. نظام مالیاتی باید بر مبنای احکام اسلام و از طریق تبلیغ صورت گیرد نه نظام ظالمانه و زور.
3. اصلاح وزارت دادگستری در دو جهت باید صورت پذیرد:
الف) انقلاب در قوانین، یعنی تبدیل کلیه قوانین به قوانین مدنی، حقوقی و جزایی اسلام.
ب) تربیت فقها برای قضاوت.
4. اصلاح قانون انتخابات، به طوری که اصل انتخابات آزاد باشد و نمایندگانی از مسلمان‏های پاک انتخاب شوند. کلیه قوانین خلاف اسلام لغو و دوباره قانون نظارت علمای طراز اول اجرا شود.
و اکنون می‏بینیم با شکل‏گیری انقلاب اسلامی، بسیاری از ایده‏های آن شهید بزرگ به بار نشسته است.
فداییان اسلام برای نشان دادن حساسیت خود در برابر مباحث اسلامی، تصمیم گرفتند به تحرک آشکار و مبارزه با بی‏حجابی دست بزنند. آنان برای آغاز کار، مسجد سلطانی را برگزیدند. فداییان با نصب پرده‏ای در جلوی مسجد که روی آن نوشته شده بود: «ورود زنان بی‏حجاب به مسجد سلطانی اکیدا ممنوع» انتظامات آن محل را به دست گرفتند. اعلامیه‏هایی نیز با عنوان: «آتش شهوت از بدن‏های عریان زنان بی‏عفت شعله کشیده، خانمان ایران را می‏سوزاند» و «نوامیس اسلام را به نام تمدن به بازار شهوت، روز و شب کشیده‏اند، کجاست روح غیرتی که به درد آید» منتشر شد.
اعلام موجودیت اسرائیل و اوج‏گیری جنگ اعراب و اسراییل و پخش اخبار آن در ایران، موجی از هیجان دینی را در مردم پدید آورد. آیت اللّه‏ کاشانی، پس از مشورت با نواب صفوی، اعلام کرد برای اعتراض به کشتار بی‏رحمانه مردم فلسطین به دست صهیونیست‏ها، در مسجد تجمع خواهند کرد. پس از پایان اجتماع، مکان‏هایی برای نام‏نویسی داوطلبان جنگ با اسرائیل تعیین شد. جالب اینکه در کمترین زمان ممکن، نزدیک به پنج هزار نفر برای اعزام به فلسطین نام‏نویسی کردند. در این‏باره فداییان اسلام بیانیه‏ای صادر و خواستار اعزام نیرو به فلسطین شدند.
پس از مرگ رضاخان، عده‏ای می‏کوشند برای دفن جنازه او در جوار حرم مطهر حضرت علی علیه‏السلام امضای برخی افراد با نفوذ نجف را به دست آورند. نواب صفوی که آن زمان در نجف اشرف تحصیل می‏کرد، شخص امضا گیرنده را در مقابل صحن حضرت علی علیه‏السلام به باد کتک گرفت. در نتیجه، موضوع حمل جنازه به نجف، منتفی شده، سرانجام جنازه وی در مصر به امانت دفن شد. پس از تثبیت سلطنت محمدرضا، او تصمیم گرفت که برای افزایش وجاهت خانواده و سلطنت، جنازه پدرش را از مصر به ایران بیاورد و در مراسم باشکوهی از او تجلیل کند. در این زمینه، فداییان اسلام همه نیروهای خود را بسیج کرد تا از سوی مسلمانان، کوچک‏ترین احترامی به جنازه او صورت نگیرد. به این ترتیب جنازه رضاشاه در میان اعتراض گروه‏های مذهبی جامعه و تنفر شدید مردم، در مقبره از پیش ساخته شده شهر ری به خاک سپرده شد.
شهید نواب صفوی برای لغو حکم اعدام یکی از شاگردانش نزد شاه رفت. ایشان می‏گوید: وقتی به دربار رفتم، آقای جم، وزیر دربار به من گوشزد کرد ملاقات با اعلیحضرت عرفی دارد؛ از جمله تعظیم به وی، رعایت زمان ملاقات و...، ولی من گوشم بدهکار این حرف‏ها نبود. به نزد شاه که رسیدم، تعظیم نکردم، بلکه سلام دادم و سر جایم ایستادم. به ناچار شاه دستش را دراز کرد و با من دست داد و پرسید: آقای نواب صفوی چه می‏خوانید؟ من شنیده‏ام شما طلبه هستید و درس می‏خوانید. ما آمادگی داریم هزینه تحصیل شما را تأمین کنیم. نواب می‏گوید: دستم را محکم بر روی میز کوبیدم و گفتم: «من درس هستی و سیاه‏مشق زندگی می‏خوانم...، من به شما نصیحت می‏کنم باید از فلسطین حمایت کنید و با مردم مظلوم و فقیر باشید».
پس از پایان وقت ملاقات، شاه به وزیر دربار می‏گوید: «این سید مثل یک افسر که با سرباز صحبت می‏کند با من صحبت کرد، و اصلاً انگار نه انگار شاهی وجود دارد».
نواب صفوی در شهریور ماه سال 1332، برای شرکت و سخنرانی در جلسه کنگره عظیم اسلامی، راهی بیت المقدس شد. او در آنجا با ایراد سخنرانی به زبان عربی، برای رهایی امت اسلام و سرزمین فلسطین، مسلمانان را به قیام برضد دولت‏های دست نشانده‏شان فراخواند. نواب سپس به اردن و سوریه سفر کرد و به دیدار ملک حسین، پادشاه اردن رفت و او را به پشتیبانی از آرمان فلسطین و آزاد ساختن آن از چنگال صهیونیست‏های غاصب تشویق کرد. سپس با تشویق علامه امینی رحمت لله علیهبه مصر رفت. اخوان المسلمین در مصر از او استقبال کردند و از او خواستند که به مناسبت شهادت دو تن از اعضای این جمعیت، در دانشگاه الازهر سخنرانی کند.
یوسف حنا، خبرنگار لبنانی در کنار دیگر خبرنگاران منتظر نشسته بود. نواب در حالی که می‏گفت: «ما حکومت‏های خاورمیانه را تغییر و حکومت اسلامی تشکیل خواهیم داد» وارد سالن شد. بیشتر خبرنگاران سخنان نواب را تأیید می‏کردند، اما یوسف مات و مبهوت نشسته بود و سید را نگاه می‏کرد. نواب نزدیک رفت و پرسید: نظر تو چیست؟ یوسف گفت: متأسفم من مسیحی هستم. نواب پرسید: چرا مسیحی؟ چرا به مسلمانان نپیوستی؟ قلب یوسف به تپش درآمد. گویا تا به حال هیچ‏کس با این صراحت در این‏باره از او سؤال نکرده بود. لحظه‏ای سکوت کرد و همان‏طور که به چشم‏های مهربان نواب خیره شده بود، با صدایی لرزان گفت: ... استاد چه بگویم تا مسلمان شوم؟ یک روز بعد، یوسف حنا در روزنامه‏اش نوشت: «من بعد از ملاقات با نواب صفوی مسلمان شدم.... هنگام دیدار با او، جسم نحیفی دیدم که در ورای آن روح بزرگی نهفته بود...؛ روحی که می‏تواند دنیای اسلام را دگرگون کند».
مبارزه نوّاب صفوی تنها در مقابله با دربار محدود نمی‏شد؛ بلکه ایشان از همان آغاز، مبارزه علیه استعمار و استبداد را سامان بخشید و همواره خطرات، آفت‏ها و پیامدهای آن دو را برای مردم گوش‏زد می‏کرد و قاطعانه در برابر آنها موضع می‏گرفت. شهید نواب صفوی با صراحت و قاطعیت دیدگاه خود را درباره با بیگانگان چنین اعلام می‏کرد: «خون‏های پاک برادران مسلمان ما، فرزندان اسلام و ایران، با هیچ بیگانه‏ای چه شمالی و چه جنوبی راه آشنایی ندارد و آن کس که به بیگانه تکیه کند فرزند اسلام و ایران نیست».
شهید نواب صفوی دریای طوفانی بود که برای از بین بردن زشتی‏ها و بی‏عدالتی‏ها همواره می‏خروشید و چهره نقاب‏زده حکومت و مزدوران اجانب را بی‏پروا افشا و نقشه‏های خائنانه دربار را بر ملا می‏کرد. ایشان برای رسیدن به هدف، استوار و مقاوم بود. رژیم شاه با تمام توان کوشید تا روح بلند او را تسلیم اراده خویش کند، اما تلاش‏شان همواره ناکام می‏ماند و مبارزهْ پرشتاب‏تر از پیش ادامه می‏یافت.
در دوران رعب و وحشت و سکوت که نفس‏ها در سینه حبس می‏شد، شهید نوّاب صفوی بی‏باکانه ماهیت رژیم استبدادی و وابسته به بیگانه را بر ملا کرد و در این راه از هیچ کوشش و تلاشی فروگذار نکرد. مسافرت‏هایی به داخل و خارج از کشور نمود و سخنرانی‏ها کرد. حتی یک لحظه هم باز نایستاد و در هر فرصتی که به دست آورد به آگاهی دادن به مردم پرداخت و روحیه ستم‏ستیزی و اسلام‏خواهی را در آنها تقویت کرد.
شهید نواب صفوی با تألیف کتابی تحت عنوان جامعه و حکومت اسلامی و انتشار آن در آبان سال 1329، روش صحیح حاکمیت را بیان داشت. او معتقد بود جز با حرکت ریشه‏ای و تقویت فرهنگ اصیل اسلامی در جامعه، نمی‏توان با استکبار جهانی مقابله کرد. این سید مجاهد به پیروی از نامه حضرت امیر المؤمنین علی علیه‏السلام به مالک اشتر، اصول سیاسی اسلام را به مردم بیان کرد و به شاه و دیگر زمامداران هشدار داد که در صورت اجرا نکردن دستورهای اسلامی، به دست فرزندان مقتدر و فداکار اسلام از بین خواهند رفت. نواب صفوی برای نیل به حکومت اسلامی و استقرار مدینه فاضله گام برداشت و خود را به قالب‏های نظام مشروطه محدود نساخت. در این مسیر وی علاوه بر استادش در نجف اشرف(علامه امینی)، از حضرت امام خمینی در حوزه علمیه قم منشور حکومت اسلام را فرا گرفت.
روحانی ستم ستیز، شهید نواب صفوی به دولت کریمه‏ای می‏اندیشید که صالحان مستضعفان زمین در آن وارث زمین‏اند. رهبر فداییان اسلام تشنه سبوی ظهور بود و منتظر بقیة‏اللّه‏ علیه‏السلام . وی، آیت قهر الهی بر جان دژخیمان بود و آیت رحمت بر مستضعفان و رادمردان. او منشور حکومت بر دست، به سیر در جهان می‏پرداخت، و با اعتقاد به جهان شمولی اسلام به جنگ دشمنان عدالت می‏رفت. یادش در خاطرها همیشه مستدام باد.
زندگی شهید نواب صفوی از همان آغاز با نماز و قیام و بندگی خدا و نفی خداوندگاران زر و زور و تزویر همراه بود. او سیدی از خاندان علی بن ابی طالب علیه‏السلام و میراث‏دار قیام حسین شهید علیه‏السلام بود. او چون بلال بانگ اذان برداشته و میله‏های آهنین زندان را در هم شکسته بود. ابوذر بود و به طواف معبود نشسته، در طواف خویش بانگ لا اله الاّ اللّه‏ بر زبان داشت. او مالک اشتر بود و منشور حکومت در دست داشت. نواب، به منظور جبران خون شهیدان نهضت مشروطه مشروعه مردم را به قیام توابین می‏خواند. او رهبر نهضت خون‏خواهی خون شهیدانی چون آیات شهید شیخ فضل اللّه‏ نوری، آقا نوراللّه‏ اصفهانی و سیدحسن مدرس بود. او می‏خواست دولت انقلابی علوی را در سراسر ایران اسلامی بگستراند؛ اما افسوس که شب پرستان به وی فرصت ندادند.
هنگامی که جنگ در فلسطین بین اعراب و یهود به خطرناک‏ترین مراحل خود رسیده بود، و اخبار دل‏خراشی از وضعیت مسلمانان آن دیار به گوش می‏رسید، با تلاش فراوان نواب صفوی و یاران فداکارش، قریب پنج هزار نفر برای اعزام به فلسطین نام نویسی کردند و اعلامیه‏ای با این مضمون ازطرف فداییان اسلام صادر شد:
«هو العزیز، نصر من اللّه‏ و فتح قریب.
خون‏های پاک فداییان رشید اسلام در حمایت از برادران مسلمان فلسطین می‏جوشد. پنج هزار نفر از فداییان رشید اسلام عازم کمک به برادران فلسطینی هستند و با کمال شتاب از دولت ایران اجازه حرکت سریع به سوی فلسطین را می‏خواهند و منتظر پاسخ سریع دولت می‏باشند. از طرف فداییان اسلام. سید مجتبی نواب صفوی».
بعد از پایان جنگ جهانی دوم، بیت المقدس از سوی ابرقدرت‏ها به عنوان پایگاه یهود در خاور میانه انتخاب شد تا یهودیان با تشکیل حکومت یهود در سرزمین سبز فلسطین به سرزمین موعود خویش دست یازند. این رویا زمانی به تحقق می‏پیوست که صدها مسلمانْ آواره و کشته می‏شدند. ابتدای کار با خرید زمین و خانه و سپس با بمب گذاری و ایجاد وحشت، مردمِ مسلمانِ سرزمینِ مقدسِ فلسطین را از خانه و کاشانه خویش بیرون کردند. بدین ترتیب دانشمندان و بزرگان جهان اسلام برای مقابله با انتقال اراضی مسلمانان به یهودی‏ها اقدام به تشکیل کنگره بزرگ اسلامی در شهر بیت المقدس نمودند. شهید نواب صفوی یکی از فعالان این کنگره بزرگ بود. وی به نمایندگی از ملت ایران در این کنگره عظیم از مبارزات مردم فلسطین حمایت نموده، سیاست صهیونیستی انگلستان را به شدت محکومت نمود که مورد تحسین سایر شرکت کنندگان قرار گرفت.
شهید نواب صفوی، بزرگ‏مرد عرصه جهاد و شهادت بود. درباره شهامت و رشادت وی آورده‏اند: نواب صفوی وقتی با هفتاد تن از میهمانان کنگره بزرگ اسلامی فلسطین برای تماشای بخش اشغالی قدس می‏روند، یک مرتبه روی سنگی قرار گرفته، عبایش را به کناری می‏اندازد و با لحنی آمرانه همراهان را به نماز در مسجد مخروبی که در یک کیلومتری شهر قدس قرار دارد، می‏خواند. وی می‏گوید: «هر کس آماده شهادت است همراه ما شود». آن گاه عبا بر دوش انداخته و راه می‏افتد و دیگران با ترس و تردید از پی او روان می‏شوند. سربازان اسرائیلی، مسلح، دست روی ماشه مسلسل‏ها، از کار سید بزرگوار حیرت می‏کنند. نواب به مسجد می‏رسد. اذان می‏گوید و به نماز می‏ایستد. تمامی اعضای کنگره به وی اقتدا می‏کنند و با طمأنینه و وقار نماز می‏خوانند و بعد از مدتی، به جایگاه خویش بازمی‏گردند.
شهید نواب صفوی، هیچ گاه فریضه امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نمی‏کرد. او حتی در ملاقات‏هایش با بزرگان و احیانا پادشاهان، از فرصت استفاده می‏کرد و آنان را اندرز می‏داد. گویند: پس از به پایان رسیدن کنگره بزرگ اسلامیِ فلسطین در سال 1350 ق، ملک حسین پادشاه اردن از اعضای کنگره دعوت می‏کند تا ساعتی با آنها باشد. شهید نواب صفوی که از کارنامه دست نشانده اجانب آگاهی داشت، با هیبتی شکوهمند بر وی وارد شده، می‏گوید: «من هرگز با هیچ پادشاهی ملاقات ننموده‏ام، اما چون تو سیّد هستی و از فرزندان رسول خدایی، برای نصیحتت آمدم. ای پسر عمو، اگر کاشتن گندم بر پشت بام خانه‏ها، رفع احتیاج از بیگانه می‏کند بهتر است به آن کار اقدام کنی؛ نه این‏که دست گدایی به سوی دشمنان اسلام دراز کنی ... تو باید از فلسطین دفاع کنی».
نهضت اسلامی و انقلابی فداییان اسلام که بر محور شرع مقدس اسلام شکل گرفته بود، در همان زمان و بعد از آن نتایج فراوان برای مردم شریف ایران اسلامی به ارمغان آورد. فداییان اسلام مردم را از خطرهایی که دین مقدس اسلام و منافع ملّی مردم ایران را تهدید می‏کرد، آگاه کردند و در اندک زمان موجی از حرکت‏های مردمی را در سراسر کشور به وجود آورند. فداییان اسلام ضمن دعوت جوانان به اقدام بر ضد نظام نامشروع پهلوی و نهادهای ضد دین موفق شدند تا به مبارزه، شکل عقیدتی و مکتبی دهند و شکاف و ناهماهنگی میان نیروهای مبارز و ستم‏ستیز را از بین ببرند و مبارزه را در مسیر اصلی آن، یعنی مبارزه با طاغوت و دیکتاتوری، هدایت کنند.
شهید نواب صفوی از چهره‏های شاخص ضد استعمار به شمار می‏رود. وی از همان ابتدا ضمن مبارزه علیه نظام و دربار، مبارزه با استعمار و اجانب را سامان بخشید و همواره در محافل دینی، سیاسی و اجتماعی آفت‏ها و پیامدهای استبداد و استعمار را برای مردم بیان می‏کرد و قاطعانه و بی‏پروا در برابر استعمارگران و مزدوران داخلی‏شان موضع می‏گرفت. شهید نواب صفوی با صراحت تمام دیدگاه خویش را درباره بیگانگان چنین اعلام می‏کرد: «خون‏های پاک برادران مسلمان ما، فرزندان اسلام و ایران، با هیچ بیگانه‏ای، چه شمالی و چه جنوبی، راه آشنایی ندارد و آن کس که به بیگانه تکیه کند، فرزند اسلام و ایران نیست».

نواب و خونین‏جامگان همراه

شهید نواب صفوی در روند مبارزه، روحانیان آگاه و فداکار، جوانان پرشور و متدین و سایر اقشار مسلمان را به دور خود جمع کرده بود که از جمله می‏توان از روحانی مبارز شهید عبدالحسین واحدی و شهید محمد واحدی، خلیل طهماسبی، سیدحسین امامی، مظفر علی ذوالقدر و جوان فداکار عبدخدایی نام برد.

روحانی شهید عبدالحسین واحدی

شهید سیدعبدالحسین واحدی فرزند مرحوم آیت اللّه حاج محمدرضا مجتهد قمی (واحدی) در سال 1308 ش در کرمانشاه متولّد شد و در آغوش محبّت و ایمان پدر رشد کرد و در دامان مادری سلحشور بزرگ شد. او ابتدای جوانی را در زادگاه سپری و سپس به قم عزیمت کرد و پس از چندی برای ادامه تحصیل به نجف اشرف رفت. او در کنار مرقد امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام با جوانی به نام سیدمجتبی نواب صفوی آشنا شد و اوّلین یار وفادار آن عیسوی‏نفس شد. شهید عبدالحسین واحدی به مرد شماره دو فداییان اسلام شهرت دارد و در تشکیل گروه فداییان اسلام با نواب صفوی همکاری داشت. او سخن‏ران ماهری بود و در ترتیب دادن تظاهرات و تشکیل اجتماعات و اداره گروه فداییان اسلام نقش بسزایی داشت. ایشان در سال 1334 در اهواز دستگیر و شبانه به تهران اعزام می‏شود و در یک مشاجره در دفتر تیمسار تیمور بختیاری به ضرب گلوله به شهادت می‏رسد.

روحانی شهید سیدمحمد واحدی (برادر شهید عبدالحسین واحدی)

سیدمحمد واحدی در سال 1313 در کرمانشاه به دنیا آمد و در پنج‏سالگی پدر بزرگوارش را از دست داد و در آغوش پرمهر مادر فداکار و در کنار برادران مبارز تربیت شد. تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خودش گذراند و سپس عازم قم شد و در دبیرستان «حکیم‏نظامی» ادامه تحصیل داد. از همان ابتدا مبارزه را با پخش اعلامیه شروع کرد و پس از اعدام انقلابی رزم‏آرا، دستگیر و چندی بعد آزاد شد.
سید محمد واحدی پس از تیراندازی به حسین علاء همراه رهبرش، نواب صفوی، دستگیر و به همراه سایر هم‏رزمانش شهد شهادت نوشید.

نصایح آخر

لحظاتی قبل از شهادت و پس از اتمام نماز، نواب بار دیگر امت جدش را چنین هدایت نمود: «شما بندگانی ضعیف در برابر خدای جهان هستید. چند روزِ دنیا به زودی می‏گذرد. کاری کنید که در جهان دیگر در برابر آفریدگارتان شرمنده نباشید. شما به دستور شاه ستمگر، ما را شهید می‏کنید، ولی طولی نمی‏کشد که همگی از این کردار زشت پشیمان می‏شوید. آن روز پشیمانی دیگر سودی ندارد. شما باید سرباز اسلام باشید و در راه دین بجنگید، نه اینکه سلاحتان را برای حفظ حکومت شاه روبه سینه عاشقان اسلام نشانه بگیرید.... ای افسران و مقامات عالی مرتبه ارتش! شما هم به جای اینکه خود را به حکومت پوسیده و فاسد شاهنشاهی بفروشید، به اسلام رو بیاورید تا در دو جهان به عزت برسید. فریب این درجه‏ها و مقامات ظاهری را نخورید و بدانید که قیامت بسیار نزدیک است».

شهادت و انتقال پیکر نواب به قم

نزدیک صبح جوخه اعدام در کنار میدان بزرگ پادگان به خط ایستادند. نواب و یارانش از سلول بیرون آمدند. ناگهان سید محمد واحدی فریاد زد: «اللّه‏ اکبر، اللّه‏ اکبر». به اشاره سرهنگ اللهیاری، پاسبانی دست بر دهان سید محمد گذاشت. سرهنگ پرسید: اگر خواسته‏ای دارید بگویید. سید برای غسل شهادت آب طلبید. آبی که فراهم شد سرد بود. نواب خشمگین بر سر سرهنگ بختیار فریاد زد: «اگر آب گرم نباشد، رنگ ما می‏پرد و تو و امثال تو فکر می‏کنند ترسیده‏ایم. اما مهم نیست. خدا آگاه است که لحظه به لحظه اشتیاق ما به شهادت بیشتر می‏شود» آن‏گاه یارانش را مورد خطاب قرار داد و گفت: «خلیلم، محمدم، مظفرم! زودتر آماده شوید. زودتر غسل شهادت کنید، امشب جده‏ام فاطمه زهرا علیهاالسلام منتظر ماست». پس از غسل شهادت به نماز ایستاد. افسران و درجه داران با ناباوری به آنان نگاه می‏کردند. دستان به قنوت رفته‏اش حریم آسمان مناجات بود.
شهید نواب صفوی سرانجام پس از یک عمر مبارزه برای ایجاد حکومت اسلامی، در 27 دی ماه 1334 به کاروان شهدا پیوست.
چند سال پس از شهادت نواب صفوی، شهرداری تهران تصمیم گرفت قبرستان مسگرآباد را به پارک تبدیل کند. بنابراین، برخی از دوستان باوفای شهید نواب صفوی که قبرها را از قبل شناسایی کرده بودند، تصمیم گرفتند اجساد را به قبرستان وادی السلام قم منتقل کنند. دوستان نواب و از جمله برادر آن شهید پس از کندن قبرها، با بدن سالم نواب مواجه شدند؛ گویی همین چند لحظه پیش دفن شده بود. این افراد که در تاریکی شب اقدام به نبش قبر کرده بودند، موفق به خارج کردن اجساد نواب صفوی، سیدمحمد واحدی و مظفر علی ذوالقدر شدند، ولی نتوانستند اجساد سید عبدالحسین واحدی و خلیل تهماسبی را به قم منتقل کنند.

خطبه‏ای همچون زینب علیهاالسلام

پس از انجام حکم اعدام، پیکر مطهر شهید نواب صفوی و یارانش را به قبرستان مسگرآباد بردند و در آن مکان دفن کردند. عصر روز 27 دیماه 1334، همسر شهید نواب صفوی به قبرستان رفت و چند لحظه کنار قبر همسر شهیدش گریه کرد. ناگهان یکی از افسران جلو آمد و با خشونت گفت: بلند شو! این‏قدر گریه نکن. در این هنگام، آن شیرزن، دیگر سکوت را جایز ندانست و اجازه نداد که با شهادت نواب همه چیز فراموش شود. به همین دلیل زینب‏وار گفت: «آری! خاندان آل محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را بنی‏امیه همین‏گونه تسلیت دادند. ای یزید، ای پسر پهلوی! چه خوب ثابت نمودی که از چه قوم و چه سلسله‏ای هستی. تو فرزندان پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را نیمه شب به جرم دین‏داری می‏کُشی، و تصور می‏کنی که می‏توانی جابرانه و ظالمانه حکومت نمایی. هیهات! به خدا سوگند اگر تمام مردان ما را بکشی، ما زن‏ها حاضریم در مقابل گلوله‏های ناجوانمردانه شما و دشمنان اسلام بایستیم».

شهید نواب صفوی از منظر بزرگان

امام خمینی رحمت الله علیه: راه آقای نواب به قدری خالص و بی‏غلّ و غش بود که حد و مرز ندارد. نواب بسیار اخلاص داشت.
مقام معظم رهبری:من واقعا به نفوذ نواب در مدت عمرم کمتر کسی را دیده‏ام. باید گفت اولین جرقه‏های انگیزش انقلاب اسلامی، به وسیله نواب در من به وجود آمد.
آیت الله طالقانی رحمت الله علیه: «فداییان اسلام یک اقدام انقلابی کردند، وکلای واقعی مردم را به مجلس فرستادند؛ اقدام انقلابی دیگر کردند، نفت ملی شد».
حضرت آیت اللّه‏ سید صدرالدین صدر (پدر امام موسی صدر) خطاب به فداییان اسلام فرمود: «من تاکنون هر راهی را که نواب صفوی رفته، تأیید کرده‏ام و هم‏اکنون هم تأیید می‏کنم».
مرحوم نواب، جوانی ساده زیست بود. به این مقید نبود که زندگیِ تجمّلی داشته باشد.
آقای نواب بی‏نهایت عاطفی بودند. علاقه و عواطفشان به خانواده به گونه‏ای بود که هرگز خشونت به خرج نمی‏دادند و هرگز معترض نمی‏شدند.
شهید نواب صفوی جسم نحیفی داشت، ولی روح بزرگی در این جسم نحیف حکومت می‏کرد.

سخنان کوتاه از شهید نواب

  • فرمان خدا بالاتر از هر فرمانی بوده، اطاعتش واجب‏تر از اطاعت هر کس است.
  • تنها راه حل مشکلات مسلمانان و رهایی از آن، فقط عمل به اسلام است.
  • اسلام از نظر ما فقط عقیده به احکام غیبی نیست، بلکه نظام کاملی است برای زندگی همه انسان‏ها.
  • هر عملی که بوی ترس و جبن دهد، باعث شکست است.
  • تسلیم در برابر مقررات اسلام، تسلیم در برابر ذات مقدس پروردگار است.

    فرجام سخن

    با مروری کوتاه بر زندگی نه چندان طولانی شهید نواب صفوی، این روحانی دل‏سوخته و غیرتمند، می‏توان دو درس بزرگ و کارآمد از آن گرفت:
    یکی اینکه خدمت به اسلام، حتما افراد فراوان و مال و امکانات زیاد نمی‏خواهد، بلکه با کمترین افراد و با امکانات محدود، البته با توکل بر خدا و ائمه علیهم‏السلام ، می‏توان تحولات بزرگی انجام داد.
    و دوم اینکه در راه مبارزه، انسان باید از مال و جان خود بگذرد؛ چرا که لغزیدن و ترسیدن برای هر کدام از آنها، می‏تواند کارهای بزرگ را بی‏نتیجه سازد.

    منابع:

    ماهنامه گلبرگ، ش37
    ماهنامه گلبرگ، ش70
    ماهنامه گلبرگ، ش82