پیشزمینهی تاریخی زبانِ نوشتاری و گفتاریِ فارسی
زبان فارسی، به شکل نوشتاری نه گفتاری کنونی آن، حدود دو قرن پس از ظهور اسلام و غلبهی اعراب بر ایران در نیمهی نخست قرن هفتم میلادی (حدود 20 قبل از هجرت تا 30 هجری قمری) به وجود آمد. زبان گفتوگوی کشور پیش از آن گویشهای پهلوی بود که یکی از آنها زبان رسمی دربار ساسانی و موبدان زرتشتی شد. از ادبیات پیش از دوران اسلامی آنچه مانده «ناچیز» نیست.
فارسی جدیدی که پس از فتح اعراب تکوین یافت و از قرن نهم زبان ادبی بزرگی شد تا به امروز بسیار اندک تغییر کرده است. شعر فارسی به ویژه بیش از یک هزار سال تداوم داشته است؛ این دربارهی زبان تکلم نیز صدق میکند. اما نثرنویسی دگرگونی فراوان به خود دیده است. برای فهم شیوههای امروزی نثر فارسی باید نگاهی اگرچه به اجمال به این پیشینه انداخت. در تاریخ طولانی نثر فارسی تا پیش از آغاز مرحلهی جدید چهار دورهی مختلف را میتوان برشمرد:
1. دورهی سامانی (261-389 ه.ق)، که ویژگی آن نثر ساده، رسا و موجز و نسبتاً شبیه زبان تحصیل کردگان و فرهیختگان امروزی بود؛
2. دورهی غزنوی، سلجوقی و خوارزمی (389-628 ه.ق)، که با وجود تداوم سبک پیشین، کاربردِ بیشتر و بیشتر ترکیبات عربی زبان را مکلف ساخت؛
3. دورهی مغول و تیموری (628-916 ه.ق)، که تاریخنویسی به اوج رسید ولی نثرنویسی به طور کلی تنزل کرد؛
4. دورهی صفوی (916-1148 ه.ق)، که منشآت پُر آرایهی ترکی و عربیزدهی مذهبی رونق یافت.
دورهی سامانیان
زبان مردم ایران تا مدتی بعد از حملهی عربها همان گویشهای پیش از اسلام بود. ولی هرچه بر شمار ایرانیان مسلمان افزوده شد، عربی، که باید شعائر دینی و غالب امور دولتی و بازرگانی خود را بدان انجام میدادند، بیشتر تداول یافت. به علاوه عربی - برعکس خط پیچیدهی پهلوی، که خواندن و نوشتنش دشوار بود - الفبایی خوانا و مناسب داشت و پذیرای تأملات ادبی و علمی بود. در نتیجه، در دورهی نخست اسلامی، عربی وسیلهی اصلی نگارش شد و هیچ اثر فارسی ارزندهی نثری از این زمان باقی نمانده است.نهضتی سیاسی و ادبی تقریباً در همین زمان در عهد پادشاهی دودمانهای نیمه مستقل طاهری، صفاری و بیش از همه سامانی آغاز شد. سبک نثرنویسی این دوره بسیار ساده، رسا و هدفمند است. به هماهنگ کردن و به اصطلاح سجع دادن عبارات - که در قرنهای بعدی، به طوری که خواهیم دید، فراوان باب شد - توجه خاصی نشان داده نمیشود. تکرار واژهها و حتی جملهها عیب به شمار نمیرود. جملهها کوتاه و دقیقاند و از اصطلاحات رسمی، علمی و دینی که بگذریم واژهی عربی بسیار کم دارند. (1) به طور کلی سعی اصلی نویسندگان ظاهراً آن است که مطالبشان را همه فهم کنند، از این رو لغات و اصطلاحاتی به کار میبرند که معاصرانشان با آنها کاملاً آشنایند. (2)
دورهی غزنویان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان
این دوره، که شامل متجاوز از دویست سال میشود، از حیث شمار شاعران، نویسندگان و دانشمندانی که به وجود آورد و نیز به سبب کثرت کار ایشان، یکی از درخشانترین دورهها در تاریخ ایران است. نوشتههای نثر این زمان نیز به همین منوال پارهای از مهمترین متنهای کهن فارسی را دربر میگیرند.در این دوره دو سبک، هر یک با وجود ویژهی خود، به چشم میخورد. یکی سبک سامانی که در بالا شرح داده شد. این سبک در ابتدای دورهی جدید تغییر چندانی نیافت، زیرا دربار سلطان محمود غزنوی (389-421 ه.ق) دانسته الگوهای جاافتادهی پیشینیانِ سامانی را تقلید میکرد. استعمال فارسی در کارهای دولتی تشویق میشد؛ نوشتههای دینی و نظری صوفیان به این زبان به قلم میآمد و کتابهای تاریخنویسان نثر فاخر فارسی را بسی رونق داد. (3) اما رفته رفته که روابط دوستانهی غزنویان با خلافت بغداد رو به بهبود نهاد، زبان عربی دوبار تحکیم بخشیده شد. مکاتبات رسمی باز به عربی انجام گرفت. دانشمندان بغداد به خراسان و مراکز غزنوی در شمال شرقی ایران آمدند و دانشهای جدید فراوانی با خود آوردند که ریشه در یونان و شرق مدیترانه داشت و پس از ترجمه به عربی در مدارس بغداد، برجا مانده بود. بدین ترتیب نویسندگان به مرور از شیوهی سخن عربی تأثیر پذیرفتند و به کاربرد لغات سرشار آن زبان پرداختند. سادگیِ بیان سالهای نخست چنان از میان رفت که در نیمهی قرن ششم هجری، دبیر سلطان سنجر (511-552 ه.ق)، منتجبالدین بدیع جوینی در کتابش، عَتَبةُ الکَتَبه، نویسندگان را به خویشتنداری از سجع و قافیه دادن کلمات و عبارات خواند.
جملهها هم طولانی و هم پُر از تمثیل، نقل قول، لطیفه و روایتهای مغلق شد. عبارتهای اصطلاحی، ضربالمثلها، تعبیرهای رایج زمان و قطعات شعر بیپروا به کار رفت و در ضمن شماری واژهی عربی - فارسی جدید هم پدید آمد که زبان را غنیتر و انعطافپذیرتر ساخت.
در مقایسه با دوران پیش و معیارهای امروزین، نثر فارسی در اواخر این دوره رو به انحطاط گذاشت. عادت تقلید از سبک مسجع و موزون مصنفان عرب به اکثر نویسندگان ایرانی هم سرایت کرد و زیبایی و خودجوشی فارسی آسیب دید. (4) نثری متکلف و بسیار تصنعی، سرشار از بازی با کلمات، عبارات متقارن، واژگان مترادف، لُغَزْ و حتی ترکیبهای عربی تا نیمهی قرن هجدهم دوام آورد. در خلال سالیان، فزونش اغراقها به حد لاطائلات رسید و شیوهی نگارشی تقریباً غیرقابل فهم به بار آمد. به هر تقدیر، این دو سبک، سبک سامانی و سبک عربی، الگوی پابرجای نثرنویسی فارسی شدند و نویسندگان از دیرباز تا به امروز این یا آن یا آمیزهای از هر دو را برای تألیفات خود برگزیدهاند.
دورهی مغولان و تیموریان
تهاجم مغول به ایران وحشت و ویرانی به ایران آورد و کمابیش به همهی شاخههای فرهنگ زیان رساند. با وجود این، میراث ادبی دورهی پیش چنان ریشه دوانیده بود که تا زمانی نسبتاً طولانی بسیاری از شکلهای نثرنویسی قرن هفتم استوار ماند؛ از این گذشته بیتوجهی تاتارهای بیدین به نهادهای اسلامی، توأم با سرنگونی خلافت، نفوذ نویسندگان عربی را کاهش داد، که این خود موهبتی نامنتظر برای زبان فارسی بود. (5) دامنهی رهایی زبان فارسی را از استیلای فرهنگ عربی میتوان در آزمایشهای بسیار گوناگون و رویهمرفته موفق ادبیات نثر این زمان مشاهده کرد. از یک طرف به کتابی برمیخوریم چون تاریخ وصاف که سرشار است از گزافهگوییهای مبتذل، القاب توخالی، لفاظیهای اغراقآمیز و آنقدر عناصر خارجی که «در بسیاری از موارد بجز روابط همهی الفاظ را از زبان تازی گرفتهاند». (6) از طرف دیگر نثر فارسیِ گلستان سعدی را میتوان نمونهی کامل و والای شفافیت بیان در دوران پس از اسلام شمرد.از آنجا که ایلخانهای مغول علاقهای وافر به ثبت و ضبط لشکرکشیها و فتوحات خود داشتند، شمار قابل ملاحظهای تاریخنویس در این دوره پدید آمد. کتابهای بسیار اینها و ارزش نوشتههایشان، در گفتهی نسبتاً مبالغهآمیز ملکالشعرای بهار خلاصه شده است: «ایران بلکه عالم اسلام در هیچ دوره زیادتر و بهتر از این دوره از عهدهی این فن [تاریخنگاری] برنیامده است». (7)
پیامد فجایع مغول - کشتارهای دسته جمعیِ اهل فضل، آتش زدن کتابخانهها، ویران کردن مسجدها و جز اینها - در اواخر این دوره نمایان شد. در زمان تیموریان تنگنظری، بیسلیقگی و انحطاط شدیدی در اخلاق همگانی در سراسر کشور پدیدار گردید و تحقیق و تتبع و سنتهای ادبی گذشته تا اندازهی زیادی از میان رفت. آثار نثر این دوران که اکثراً به زبان معمولی، مصنوعی و یکنواخت به قلم آمده است (8)، نه آسانی، سادگی و دقت نوشتههای پیشین را دارند و نه وقار و غنای سبکهای بعدی را. عناصر مغولی جایگزین بسیاری از واژههای دلنشین فارسی و امثال و اصطلاحات شدهاند. کتابهای تاریخ، با همهی کثرت و وفور، چنان انباشته از مجامله و چاپلوسی از ارباب قدرتاند که دشوار بتوان دروغ و راست را از هم تمیز داد، و سرانجام کتب علمی این دوره، به جز شمار اندکی از آنها که در سالهای آخر حکومت تیموری به سبک فنی نوشته شده، بقیه به زبان کلیشهایِ کارهای علمی و سنتیاند.
دورهی صفویان
این دورهی بزرگ در زمینهی ادبیات، چه نظم و چه نثر، از بسیاری جهات به نحو بارزی فقیر بود. دلیل عمدهی این پدیده، به گفتهی محمد قزوینی، آن بود که پادشاهان سلسلهی صفوی «قسمت اعظم قوای خود را صرف تبلیغ آیین تشیع و تشویق علمای متبحر در اصول و فقه شیعی میکردند». (9)نثر فارسی در این دوره دچار آشفتگی بیسابقهای شد. رسالههای دینی، که پیکر اصلی ادبیات صفوی را تشکیل میدهند، یا برای مردم عامی به شیوهای خام و بیروح (و پُر از ترکیبات دستور زبان عربی) نوشته شده، یا نگاشتهی علمای شیعیاند که از جبل عامل (در لبنان کنونی) آمده، سواد فارسی چندانی نداشتند و به سبک معرب چیز مینوشتند. در هر دو حال آثار اینها عموماً آکنده از وراجی و فضلفروشی است، چون صرفاً برای تظاهر و کسب شهرت در مقام مروج دیانت نگاشته شدهاند، و در این حالت اصولاً دشوار بتوان آنها را نثر فارسی انگاشت.
پیغامها و مکاتبههای درباری و نیز کتابهای تاریخ اکثراً تصنعیاند. چاپلوسی، ظاهرسازی و ترفندهای زبانی در آنها فراوان یافت میشود، از ذوق و متانت خبری نیست. جملههای دراز و ملالآور و پر از لغات مغولی تقریباً در هر خط دیده را میآزارند؛ استعارههای دور از ذهن، مترادفهای بیشمار و تصنعات ناپخته، غالباً با لعابی از رگههای عربی، اجزای سازندهی نثر این زماناند.
پس از سقوط صفویه، در عهد سلطنت نادرشاه و دودمان زودگذر زند، نیز بهبود چشمگیری حاصل نشد و نویسندگان عموماً به همان راه پیشینیان صفوی رفتند. انحطاط نثر فارسی را در این سالهای محنتبار میتوان به روشنی در اثری چون دُرّهی نادره دید که در خلال صفحات آن میرزا مهدی خان استرابادی، منشی نادرشاه، به توصیف فتوحات جنگی او میپردازد. این کتابِ به غایت متکلف، از لحاظ سبک مصنوع، القاب مهجور و ظرایف غلوآمیز در نثر فارسی بیهمتاست.
شاید یگانه مزیت نثرنویسی دورهی صفوی انتشار شماری کتاب داستانی بود: از جمله چهار اثر که از سانسکریت و لهجههای محلی هندی به فارسی برگردانده شدند: رزمنامه، راماین، مهابهاراتا و سوکه شَپتاتی. داستان آخری را ضیاء نخشبی در 730 ه.ق با عنوان طوطینامه به فارسی درآورده بود و بار دیگر در 1208 ه.ق محمد خداداد قادری آن را کوتاه و ساده کرد. این داستانها به زبانی نسبتاً ساده، روان و شیوا نوشته شدهاند و خواندن آنها آسان و دلنشین است. این ادبیات «عامهپسند» را میتوان به حق پیشدرآمد روندهای معاصر در ادبیات فارسی خواند؛ بعضی از این قصهها نسل اندر نسل در ایران خوانده و نقل شدهاند و هنوز هم خواستار دارند: اسکندرنامه، رموز حمزه، حسین کُرد و نوشآفرین از نمونههای بارز آنهاست.
پینوشتها
1. تاریخ سیستان (تهران، 1314، ص 209) و دستور یعقوب لیث صفاری که اشعار در مدح او نباید به زبانی که نمیفهمد، یعنی عربی، سروده شود:
«پس یعقوب گفت: چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟»
2. مقالهی مفصل ادوارد براون دربارهی یک تفسیر کهن فارسی قرآن:
«Description of an Old Persian Commentary on the Kuran» published in the Journal of the Royal Asiatic Society (July 1894).
3. آثار مشهورنثر این دوره از جمله عبارتاند از: تاریخ بیهقی، تاریخ سیستان، سیاستنامه، قابوسنامه، مجمل التواریخ و القصص، اسکندرنامه و چهارمقاله.
4. نخستین خلافکار، به گفتهی ملکالشعرای بهار، ابوالمعالی نصرالله منشی مترجم کتاب کلیله و دمنه از عربی بود (ن.ک: محمدتقی بهار، سبکشناسی (1337)، ج 2، ص 248).
بعدها، قاضی حمیدالدین، نویسندهی مقامات حمیدی به تقلید از مقامات عربی بدیعالزمان و نیز الحریری این سبک را بیشتر اشاعه داد و سرمشق زشتی برای جانشینانش گذاشت.
(ن.ک: سعید نفیسی، شاهکارهای نثر فارسی معاصر (1330)، ص ص 7-8 و سبکشناسی، ج 2، ص ص 380-381).
5. از میان آثار معروف نثر این دوره کتابهای زیر را باید نام برد: برگردانِ مرزباننامه از لهجهی طبری به فارسی؛ مرصادالعباد؛ المعجم فی معاییر اشعار العجم و تاریخ جهانگشا.
6. سعید نفیسی، شاهکارهای نثر فارسی، ص 8.
7. سبکشناسی، ج 3، ص 4.
8. استثناهای عمده از جمله عبارتاند از: ظفرنامه (نوشتهی نظام شامی)، ظفرنامهی تیموری (نوشتهی شرفالدین علی یزدی) و آثار غیر منظوم جامی.
9. E.G. Browne, Literary History of Persia, vol. IV, p. 26.
میرجلیلی، حسین... [و دیگران]، (1389)، توسعهی سیاسی و اقتصادی در جهان اسلام، تهران: نشر كتاب مرجع، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}