گزارش تفصيلي دو نامه متبادله ميان آيت الله کاشاني و مهندس کاظم حسيبي

نویسنده: محمد حسن سالمي

دو نامه مهندس کاظم حسيبي به آيت الله کاشاني و پاسخ آن

يکي از مباحث جذاب و بحث برانگيز تاريخ پژوهي را مي توان تاريخ معاصر دانست. در عصر اطلاعات هم عامه مردم تشنه مباحث نو تاريخ معاصر هستند و هم پژوهشگران به شدت دنبال اين هستندکه مباحث نويي را ارائه کنند. بخش عمده اي از تاريخ معاصر نيز در درون سينه ها مانده و يا در درون اسناد و مدارک و نامه ها و به طور کل نوشته هاي افراد تاثير گذار در اين زمينه مانده است. انتشار گاه به گاه اين اسناد و مدارک، نکته اي تازه از تاريخ معاصر اين سرزمين را آشکار مي کند. پس از مباحث مربوط به انقلاب اسلامي، مهم ترين بحث در بين تاريخ پژوهان معاصر مربوط به نهضت ملي شدن صنعت نفت و قضاياي آن است. به تازگي دو نامه از مهندس حسيبي به همراه جواب نامه دوم از آيت الله کاشاني منتشر شده است که چند نکته از تاريخ معاصر ما را آشکار مي کند.
شخصيت برجسته آيت الله کاشاني بر اکثر فرهيختگان شناخته شده است، اما شايد شخصيت مهندس حسيبي بر کساني که در اين زمينه کمتر کار کرده اند ناآشنا باشد، به همين دليل ابتدا به معرفي مختصر مهندس حسيبي مي پردازيم.
مهندس کاظم حسيبي آن گونه که خود مي گويد، در محله سنگلج تهران متولد مي شود. پدر وي بازاري و در کار معاملات چاي بوده است. وي پس از طي مراحل مقدماتي تحصيلات خود به فرانسه اعزام مي شود و پس از طي دو سال دوره عمومي به دانشگاه پلي تکنيک مي رود و پس از فراغت از تحصيل به وطن بر مي گردد. وي در دوران خدمت خود که همزمان با اشغال ايران توسط متفقين بوده، به علت نابساماني اوضاع و تورم شديد، اولين قدم سياسي خود را بر مي دارد و نامه اي در اين زمينه با امضاي 200 نفر از مهندسين و ساير افراد تحصيل کرده به دربار مي فرستد. از بقيه فعاليت هاي سياسي وي پيش از ماجراي ملي شدن صنعت نفت گويا اطلاعات دقيقي در دست نيست. در يادنامه وي نيز چيزي در اين زمينه وجود ندارد. راجع به ورود او به نهضت ملي شدن صنعت نفت، خود او نيز اعتراف جالبي دارد. وي در يادنامه اش مي گويد:
من خودم را از نظر سياسي آدم مطلعي نمي دانستم، دوستان من و مخصوصا مهندس احمد زيرک زاده عامل اصلي کشيده شدن من به سياست بود و ايشان اسم مرا جزو مؤسسين حزب ايران گذاشت و من وارد مسائل سياسي شدم. در جريانات نفت هم مهندس زيرک زاده مرا وارد کرد. (يادنامه مهندس حسيبي، ص 115)#
يکي ديگر از کارهاي عمده حسيبي پايه گذاري حزب ايران است. وي پس از شهريور 1320 با همفکران خود کانون مهندسين ايراني را راه اندازي مي کند که پس از مدتي هسته اوليه حزب ايران مي شود. اما مهم ترين نقش او در تاريخ معاصر مربوط به جريانات ملي شدن نفت مي شود. وي در در دوران مصدق معاون وزارت دارايي و قائم مقام آن بوده و جايگاهش در دولت مصدق به گونه اي بوده که از افراد مورد وثوق و پشت پرده مصدق به حساب مي آمده است. او را يکي از مشاورين نفتي مصدق و در آن روزگار چهره پشت پرده صنعت نفت مي دانسته اند. همچنين در جريان مسافرت مصدق به آمريکا و شرکت در سازمان ملل متحد وي از همراهان او بوده و نقش مهمي ايفا کرده است.
اين شخص با توجه به جايگاهش، پس از ماجراي ننگين کودتاي 28 مرداد 1332 دو نامه به آيت الله کاشاني مي نويسد که نامه اول را نمي فرستد، ولي نامه دوم را مي فرستد که به دست ايشان مي رسد. اکنون پس از سال ها نوه آيت الله کاشاني اين دو نامه را به همراه جواب نامه دوم او از آيت الله کاشاني تدوين کرده که مرکز اسناد آن را چاپ کرده است.
نامه اول که بسيار تند است و آدمي تند خو و بدون منطق را به نمايش مي گذارد که گويا هيچ اطلاعي از امور واقع شده ندارد و سعي دارد مخالف خود را به هر شيوه اي شده محکوم کند و خوب شد که به دست آيت الله کاشاني نرسيده است، زيرا اگر جواب نامه دوم را بخوانيد مي بينيد که در آن روزگار چقدر دل خون بوده است. آنچه در پي مي آيد مربوط به نامه دوم است.
دقت در ادبيات نوشتاري نامه و جواب آن ما را با شخصيت هر دو آشنا مي کند. نويسنده نامه را مي توان چنين ترسيم کرد: فردي تند که تنهايي به نزد قاضي رفته و حق را از آن خود مي داند و طرف مقابل را متهم مي کند و هر چه تباهي است از چشم او مي بيند. در نامه هاي حسيبي، گرفتاري هاي واقعه 28 مرداد و پس از آن به گردن آيت الله کاشاني است:
بايستي بين خود و خدا اذعان کنيد که يکي از مؤثرترين عوامل بدبختي امروز مردم که علاوه بر فشار ديکتاتوري، تمام نتيجه مبارزه خود را دارند از دست مي دهند، خود جناب عالي هستيد! ( دو نامه ... ، ص 25)
حسيبي يکي از عوامل روي کار آمدن زاهدي و همچنين يکي از پشتيبانان او را آيت الله کاشاني مي داند! حسيبي، آيت الله کاشاني را متهم مي کند که کمر به قتل مصدق بسته بود است. اين دو پاراگراف از اول نامه او است:
بنده يک بار در اوايل جريانات 14 ماهه اخير، نامه اي حضور جناب عالي نوشتم و با ياد آوري آن دوره هاي افتخار آميز پرسيده بودم که آيا همکاري و کمک جناب عالي با زاهدي براي آن بود که اين تحفه ها را براي ملت ايران بياورد؟#
.... آن روزها جناب عالي در اثر سعايت ها کمر به قتل شخصي بسته بوديدکه مصدر بزرگ ترين خدمات به اين کشور واقع شده .... ( همان، ص 24)
از نظر حسيبي مصدق بر عکس آيت الله کاشاني نهايت احترام را نسبت به ايشان داشته است: ... و حال آن که پير مرد نهايت احترام را به شما داشت (همان، ص 25)
حسيبي در مورد ملاقاتي که آيت الله کاشاني در مجلس با زاهدي کرده، چنين مي گويد:
جناب عالي همان شخصي را که امروز با سر نيزه خود را به ملت تحميل کرده است و در اعلاميه خود او را خائن هم خوانده ايد در دامان محبت خود در مجلس پناه داديد! (همان، ص 24)
آنچه خوانديد قسمت هايي از نامه مهندس حسيببي به آيت الله کاشاني بود؛ اما آنچه در پي مي آيد قسمت هايي از جواب آيت الله کاشاني به او است. در مقابل تقريبا دو پاراگرافي که از اول نامه حسيبي آمد، چند سطر از اول جواب آيت الله کاشاني را بخوانيد. به قول قدماي ادبيات، اين چند سطر براعت استهلال نامه است. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
«آقاي عزيز! از ملاحظه خط شريف که حکايت از صحت و سلامت شما داشت بسيار مسرور شدم و خيلي تعجب کردم کسي مثل شما که مطلع از کليه امور و ظواهر و بواطن کارها مي باشد چنين نامه اي به اين ضعيف مرقوم فرمايد و اين جانب را مسؤول اوضاع و جريان حاضر بداند»! (همان، ص 27)
آيت الله کاشاني در ادامه مي نويسد:
«هيچ فرد ايراني مخصوصا کساني که در جريان نهضت پر افتخار ملي ايران بودند، نمي تواند خاطرات پر ارزش روزهاي اعتلا و عظمت آن را فراموش کند و از اين روزهاي تاريک و اعمال ننگين و جريانات مفتضح ضد ملي که انجام مي گيرد منزجر و عصباني نباشد، ولي آيا چه کسي مقصر است؟ آيا اين من هستم که جريان را براي روي کار آمدن يک حکومت نظامي قلدر آماده کرده ام، يا مسببين ديگري دارد، زيرا امروز آنها که اين خاک سياه را به سر ملت ريخته اند و با اعمال خلاف قانون و مصلحت، خود و ما را دچار يک چنين بحران خطرناکي نموده اند اظهار مي دارند: «کي بود کي بود من نبودم» و تقصيرها را به گردن بي گناه ديگران مي اندازند.» (همان، ص 27)
چند سطري که گذشت بهترين جواب به حرف هاي حسيبي بود.
نکته ديگري که يکي از ديدگاه هاي آيت الله کاشاني را بيان مي کند و فکر روشن آن پير دل شکسته را در آن روزگار براي ما بازگو مي کند نظرش راجع به حکومت نظامي زاهدي است. وي در ادامه جواب خود مي نويسد:
«... نه تنها با روي کار آمدن حکومت قزاق مخالفم و نظامي را مرد سياست نمي دانم، بلکه اساسا با هر حکومتي که بخواهد نيروهاي مملکت و احساسات عمومي را خرد و زير نفوذ خود درآورد و افکار احزاب و دستجات و آزادي هاي فردي را مورد تهديد قرار دهد و بخواهد ديکتاتوري را پيشه خود سازد سخت جنگيده ام.» (همان، ص 29)
آيت الله کاشاني در جواب آن بخش از نامه حسيبي که ادعا مي کند ايشان، زاهدي را در مجلس در دامان محبت خود در مجلس پناه داده است، مي گويد:
«چيزي که موجب توهم بعضي اذهان ساده و حربه مخالفين و معاندين من شده و پاره اي از آن ها در همان روزها هم در روزنامه هاي خود نوشتند و متأسفانه برخي از دوستان را نيز تحت تأثير قرار داده است، دو مرتبه ملاقات من با او (زاهدي) در مجلس مي باشد و اين اگر براي اشخاص غير وارد به امور دليلي باشد، نبايد براي جناب عالي که آشنايي کامل به مسائل روز داريد مستمسک قرار بگيرد، زير مي دانيد اين گونه برخوردها در سياست، بين اشخاص مي شود، کما اين که قبل از روي کار آمدن رزم آرا، دکتر مصدق در منزل آقاي اللهيار صالح از ايشان ملاقات طولاني نمودند و خود جناب عالي پس از نخست وزيري رزم آرا از او ديدن کرديد و اظهار داشتيد که براي استطلاع از نظريات من تقاضاي ديدار کرده بود.» ( همان، ص 30)#
آيت الله کاشاني در ادامه جواب خود طي سخناني منطقي که حاکي از روح آزاد انديش و منش انساني او است، چنين مي گويد:
«در يک روز صبح بدون اطلاع قبلي من دو نفر از نمايندگان مجلس، آقاي زاهدي را از در کتابخانه به مجلس آوردند و در عمارت شماره 5 که در اختيار مجلس سنا مي باشد جا دادند. به من ايردا مي گيرند چرا او را بيرون نکردم! چون بيرون نکردم او نخست وزير شد؟! صرف نظر از جنبه مسخره بودن نوع استدلال، اولا من معتقدم که بايد حيثيت و شؤون مجلس محفوظ بماند تا اگر روزي نخست وزيرملي وقت هم مأمني خواست بتواند چند ماه در مجلس بماند. ثانيا مرسوم نبوده رييس مجلس کسي را بيرون کند. مگر هر کس در مجلس بماند بايد نخست وزير بشود؟ اگر اين حرف درست باشد مدير تئاتر سعدي و اتباعش و سايرين بايد بتوانند نخست وزير بشوند! ثالثا آيا قصاص قبل از جنايت مي توان نمود؟ » (همان، ص 30)
آيت الله کاشاني در ادامه اين جواب فطانت سياسي خود را نشان مي دهد و يکي از اشتباهات دکتر مصدق و يارانش را گوشزد مي کند. همان گونه که امروز نيز اگر همفکرانش کار به دستشان بيفتد در عين شعار دموکراسي، مستبد به راي هستند، آن روز نيز هر چند که شعار آزادي و دموکراسي مي دادند اما اگر کس حتي از درون مجموعه خودشان بر خلاف انتظارشان حرفي مي زد، او را توبيخ و سرزنش مي کردند و بازار شايعه راه مي افتاد و روزنامه نگاران همسو با جسارت هر چه تمام تر به حساب او مي رسيدند. تحمل رقيب و مخالف را داشتن گاهي اوقات به نفع خود سياستمداران است و ممکن است از اقدامات منفي آينده او جلوگيري کند اما در آن روزگار که زاهدي داشت قدرت مي گرفت و عناصر نهضت ملي در اوج قدرت بودند با اين نظر آيت الله کاشاني که او اگر در مجلس باشد تحت کنترل است موافقت نکردند و شد آنچه شد. آنها تحمل زاهدي مخالف را نداشتند و به نصيحت آيت الله کاشاني توجه نکردند و او رها شد و بلاي جانشان گرديد. حال پس از آن ماجرا آيت الله کاشاني را مقصر مي دانند. گويا سعدي عليه الرحمه اين روز را مي ديد که به داستان مسگر بلخ استناد کرد.
آيت الله کاشاني بر اين عقيده بود که اگر زاهدي در مجلس باشد، بهتر مي توان او را کنترل کرد، اما طرفداران نهضت ملي با اين که دکتر مصدق نيز در برهه اي با اين ديدگاه موافق بود به هيچ روي نظر آيت الله کاشاني را بر نتافتند و زاهدي آزادانه به کار خود پرداخت.
آيت الله کاشاني در ادامه جواب خود در اين زمينه مي گويد:
«رابعا وجود او از جهات عديده در مجلس بهتر بود، زيرا در زير نظر مستقيم شما نمايندگان فراکسيون نهضت ملي و هيأت رئيسه که شما اکثريت آن را داشتيد، قرار داشت و تحت کنترل دولت بود و نمي توانست به فعاليت هاي مرموز و توطئه ها و دسته بندي خارج ادامه دهد. اين مطلب حتي مورد تأييد خود جناب آقاي دکتر مصدق هم بود.»
ادامه جواب محکم و منطقي آيت الله کاشاني چنين است:
«... شما به اين عمل من که به هيچ و جه ارتباط به من نداشته خرده گيري يا قصوري از طرف من تلقي مي نماييد، در صورتي که آنچه واقعا تقصير و ذنب لايغفري است بيرون بردن او به وسيله آقاي دکتر معظمي رياست مجلس و اشتباهات آقاي دکتر مصدق بود.#
آقاي دکتر معظمي از نزديک ترين دوستان جناب آقاي مصدق السلطنه و رييس مجلس منتصب ايشان و از ليدرهاي فراکسيون نهضت ملي، او را با ماشين مجلس و مشايعت خود با احترام به منزل رسانيد و دست او را براي تماس با افسران بازنشسته و آماده به خدمت و مقامات متنفذ و ساير مراکز موثر بازگذاشت.وقتي دولت خواست مجددا اقدام براي توقيف او نمايد، آن هم بعد از 24 مرداد، کار از کار گذشته و مرغ از قفس وسيله آقاي معظمي پريده بود تا جايي که جايزه چندين هزار ريالي همن نتوانست کاري انجام دهد و از عمليات او که با استفاده از اشتباهات آقاي دکتر مصدق صورت مي گرفت، جلوگيري کند و از دستيابي به حکومت باز دارد. حالا وجدانا بدون حب و بغض، مثل يک قاضي شرافتمند بگوييد که آيا من موجب روي کار آمدن چنين حکومتي هستم؟» (همان، ص 31)
در آن روزگار يکي ديگر از اتهام هايي که به آيت الله کاشاني وارد مي کردند، مخالفت با دکتر مصدق بود که حسيبي نيز در نامه خود آن را تکرار کرده است؛ حال بخوانيد جواب آيت الله کاشاني را:
«در خصوص مخالفت من با آقاي دکتر مصدق و آنچه مرا گناه کار مي دانيد اگر اندکي تأمل و دقت مي فرموديدو گذشته را با بي نظري و وسعت فکر خاصه خود مورد مطالعه قرار مي داديد، بي شک آنچه براي من مي نوشتيد مغاير و مخالف چيزي بود که جهت من فرستاده ايد. براي اين که گذشته را به نظر عالي بياورم بايد بگويم از اوايل کار، آقاي دکتر مصدق با من مخالف بودند... »(همان، ص 35)
يکي از اشتباهات مسلم مصدق و اطرافيان او منحل کردن مجلس بود. آيت الله کاشاني که با اين کار مخالف بوده، آماج حملات طرفداران او قرار مي گيرد که در اين نامه نيز چنين است؛ اما او به خوبي از خود دفاع کرده است. همچنين قبل از انحلال مجلس، عده اي از نمايندگان براي جلوگيري از چنين کاري طرحي را تهيه مي کنند که بر اساس آن حد نصاب براي تشکيل جلسات که با ازدياد عده نمايندگان افزايش مي يافت، شامل دوره مزبور نشود، اما فراکسيون نهضت ملي در مخالفت با اين طرح مجلس را از اکثريت مي اندازند و به فکر انحلال مجلس مي افتند. آيت الله کاشاني در جواب خود در دفاع از اين طرح و مخالفت با انحلال مجلس چنين مي نويسد:
«وقتي جناب عالي و آقاي دکتر شايگان و چند نفر ديگر به مريض خانه تشريف آورديد، گفتم: چرا مجلس را مي خواهيد ببنديد؟ گفتند: ما نمي خواهيم ببنديم. گفتم: چراابستروکسيون نمودند؟ فرمودند: اشتباه کرديم. آيا شما آقايان ممکن است در يک چنين مسأله روشني اشتباه بفرماييد؟! ثانيا آن نطق راديويي شديد را تهيه نمودند و به امضا کنندگان طرح، شديدا حمله کردند و گفتند: اکثر اينها کساني هستند که دستشان تا مرفق به خون شهيدان سي تير آغشته است و از پشت به من خنجر زدند.
آن روز مرحوم دکتر فاطمي را که هميشه براي او طلب مغفرت مي نمايم- با اين که خيلي به من بدي کردند و من سعي زياد در جلوگيري از اجراي حکم اعدامش نمودم، ولي متأسفانه نشد – خواستم و به وسيله او از آقاي نخست وزير استدعا کردم که دستور بفرماينددر بخش هاي ديگر اخبار آن را نگذارند چون اين امر سبب خواهد شد که آنها را عصباني و متشکل کند و بالاخره تفرقه اي ايجاد گردد، ولي ايشان نشنيدند و در بيش از 5 يا 6 بخش آن را منتشر ساختند و بعد از مطرح شدن اين طرح سه فوريتي، آقاي وزير کشور و آقاي دکتر شايگان گفتند: به هيچ وجه دولت قصد بستن مجلس را ندارد، ولي باز آينده پرده از اين نيت برداشت و کرد آنچه نبايد بکند و خاک بر سر ملت نمود. » (همان، ص 42)#
لجاجت و سرسختي مصدق و طرفداران او و متهم کردن مخالفانشان به اين که در خون شهدا دست دارند ثمره اي جز تفرقه در بر نداشت. تبليغات ناجوانمردانه آنها عليه آيت الله کاشاني باز هم ادامه داشت که باعث فرسايشي شدن نهضت و نيروها و تفرقه بين آنها مي شد. شدت اين تبليغات و استبداد دموکراسي را از جواب آيت الله کاشاني بخوانيد. اوج مظلوميت آيت الله کاشاني در همين زمان بوده است. خود او مي گويد:
«من در آن روزها که وسايل تبليغاتي نداشتم، خواستم در برابر حملات ناجوانمردانه روزنامه هايي مانند توفيق و حکيم باشي،نيروي سوم، شورش، جبهه آزادي، صرير، پرخاش،خروش که اکثرا ناشر افکار حزب ايران و حزب نيروي سوم و پان ايرانيسم ارگان دولت بودند و همچنين خود آن احزاب که مرا خائن و عامل اجنبي خوانده و حتي منکر سيادت من شده و با وقيح ترين طرزي پرچم انگلستان را به عمامه من نقش مي کردند، جلسه سخنراني تشکيل دهم تا لا اقل اذهان پاک دوستان خود را که در تمام مراحل حساس و خطرناک با من بوده و خواهند بود از خلجانات ناصواب محفوظ نگه دارم. به اين جهت شب ها در منزل اين جانب جلساتي تشکيل شد و در اولين جلسه، شخصا اعلام کردم که در تشکيل اين جلسات هيچ گونه قصد و غرضي جز تبرئه خود از اتهامات مسخره بي اساس دستگاه تبليغاتي حکومت ملي ندارم؛ ولي مگر حکومت مدعي آزادي و دموکراسي و روشن فکران طرفدار او که از تأثير حق و حقيقت بيم داشتند، حاضر شدند اين وسيله ناچيز را براي من روا بدارند؟»( همان، ص 48)
طرفدارن چماق به دست دموکراسي همين اندازه تحمل دفاعيات آيت الله کاشاني را نداشتند و چند شب خانه او را سنگباران کردند.اين عمل آن قدر براي آيت الله کاشاني سنگين بوده که وي از آن چنين تعبير مي کند:
اين عمل جنايت آميز که هيچ دولت نوکر اجنبي هم مرتکب آن نشده بود.(همان، ص 48)
وقتي نيز سيد احمد صفايي از طرف آيت الله کاشاني به اين کار اعتراض مي کند و به مصدق تلفن مي کند، وي مي گويد: من از اين جريان اطلاع نداشتم.
اما شب هاي بعد نيز اين جريان ادامه مي يابد تا حدي که حداد زاده يکي از طرفداران آيت الله کاشاني را مي کشند. جالب آن جا است که قتل او را به گردن طرفداران آيت الله کاشاني مي اندازند و براي او مجلس فاتحه برپا مي کنند.
آيت الله کاشاني در مخالفت با انحلال مجلس، عواقب وخيم آن را به مصدق گوشزد مي کند، ولي گويا گوش شنوايي در کار نبوده است. حرف هاي ايشان را در اين زمينه بخوانيد:
«... من در موقع وادار نمودن وکلا به استعفا و رفراندوم شخصا عواقب وخيم اين عمل را تذکر دادم و به ايشان گفتم که اگر فکر مملکت را نمي کنيد لااقل براي مصالح شخص خود انديشه نماييد ولي ايشان که از مدت ها پيش يعني بعد از بسته شدن مجلس سنا به فکر بستن مجلس شورا افتاده بودند، حاضر به پذيرفتن تذکر بي شائبه و خيرخواهانه من نشدند و خيال مي کردند جن و انس و ملائک آسمان تحت اختيارشان است و بعد از انجام رفراندوم کذايي هم پيغام دادن از اين مملکت خارج شوم و حتي در وقايع مرداد ماه 32 براي اجراي اين نقشه منازل عده اي از دوستان را تفحص کردند.»(همان، ص 49)#
وي در ادامه جواب خود ضمن انتقاد از استبداد دموکراسي، اشتباهات مصدق و اطرافيان او را برمي شمارد و يکي ديگر از انتقادات حسيبي را به خوبي جواب مي دهد. حسيبي در نامه خود آيت الله کاشاني را متهم مي کند که کمر به قتل مصدق بسته بوده است. آيت الله کاشاني در جواب خود ضمن رد اين سخن، نقش خود را در نهضت ملي بازگو مي کند:
«مرقوم داشته بوديد که کمر به قتل شخصي بسته ام که مصدر بزرگ ترين خدمات به اين کشور بوده و ايران را مترادف با شهامت و پايداري کرده بود. بايد بدانيد افتخار و پيروزي ما تاسي ام تير بود. آن را هم اگر من در ايران نبودم، نمي شدو روز سي ام تير هم آقاي مصدق استعفا داد و رفت و رهبري من بود که ملت ما توانست در مبارزه با استعمار قدم هاي بلند و موثر بردارد. تا آن زمان هم همه چيز خود را جهت استقرار حکومت و بقاي عظمت آقاي دکتر مصدق گذاشته بودم. من دکتر مصدق را در احراز شخصيت ياري کردم، ولي ايشان دستور دادند خانه مرا سنگسار و نام مرا به لجن بکشند. من پول و راديو و تبليغات نداشتم. من در أس قدرت و دولت نبودم که به زعم شما قاتل ايشان باشم. در شرايط سخت مبارزه که ايشان به ريشه من مي زدند، جز ارائه طريق و گوشزد عواقب ناگوار اعمال ناصواب کاري نکردم. آن هم وظيفه اي بود که در قبال خداوند و ملت ايران داشتم.
مرقوم داشته ايد که آن پيرمرد نهايت احترام به شما داشت. ديگر چه مي خواستيد که به سر من بياورند. هنوز در نوارهاي راديو تهران و در فضا طنين انداز است که در ميتينگ ها فرياد مي زدند: مصدق پيروز است، کاشاني جاسوس است.هنوز نقش کاريکاتورها و مقالات جرايد از اذهان محو نشده که چه اتهامات ناروايي به من وارد ساختند. اگر نظري در کار نبود و اجنبي نمي خواست به دست دکتر مصدق از من انتقام بکشد و نفوذ مرا از بين ببرد، چرا اين رپورتاژها را مدت ها راديو گذارده و مطبوعات را از اين صورت مسخره و مخالف مصلحت ممکلت جلوگيري نکردند.
خوب است که آقايان عظام به اعمال مملکت بر باد ده خويش هم نظري بيندازند.»(همان، ص 51)
بقيه مطالب آيت الله کاشاني جواب به برخي انتقادات حسيبي است که در اين بين بعضي مطالب و اهداف خود را بيان مي کند. خواندن اين جواب براي روشن شدن برخي از حوادث آن روزگار مهم است و اهداف، نيات و اقدامات افراد را براي ما بازگو مي کند. تصوير صادقانه و آزاد انديش متدين آيت الله کاشاني را نيز از لابه لاي جواب او مي توان ديد؛ همچنين است تصوير مخالفان او.
منبع: www.historylib.com