آیت الله سیدحسن مسقطی(رحمت الله علیه)
آیت الله سیدحسن مسقطی(رحمت الله علیه)
آیت الله سیدحسن مسقطی(رحمت الله علیه)
نويسنده:سید تقی موسوی
مترجم: محسن دریا بیگی
مترجم: محسن دریا بیگی
مختصری از زندگینامه
قبر شریف ایشان اولین قبر سمت راست آستانه در مقبرة الشعیه است.
نسبت مرحوم سید حسن مسقطی با 26 واسطه به امام موسی بن جعفر- ع - متصل می گردد.
ایشان نزد بسیاری از علماء شاگردی کرده است و از آنها بهره برده است.
آخرین استاد اخلاق و عرفان وی مرحوم آیت الله سیدعلی قاضی است.
این عارف ربانی و این عالم فرزانه بیشترین تأثیر را روی مرحوم مسقطی داشته است .
اولین ازدواج جناب مسقطی با دختر یکی از علمای هند، به نام نرگس، بود. که ثمره این ازدواج یک پسر به نام مصطفی و چهار دختر به نامهای صدیقه ، زکیه، طاهره و رضیه است.
جناب سید تقی موسوی می گوید :
پسر عمه ام مرحوم سید مهدی (که در آن زمان در شهر خالص عراق بوده است) برای من نقل کرده است:
سیدحسن در نجف اشرف منزلت رفیعی داشت . خداوند به او فصاحت و بلاغت بی نظیری داده بود و آتش و حرارتی (الهی) در او بود که آهن را نرم می کرد و نفوس نزد او خاضع می شد.
سخن او در اعماق جان آدمیان نفوذ می کرد.
در حدود پانصد نفر از اهل علم در صحن حرم امیرالمومنین - ع - در جلسات او شرکت می کردند.
او صاحب هیبت و جلالت بود و قدرت فراوانی در اقناع مستمع داشت و حرارت و معنویتی در بین طلاب ایجاد می کرد.
فضای درس از فضای درسهای رایج نجف متفاوت بود.
برخی از این توجه طلاب به مسائل عرفانی ترسیدند و موجب شدند که ایشان علی رغم میل خود نجف را ترک و به مسقط عزیمت نماید .
در کتاب روح مجرد (علامه طهرانی ) آمده است :
مرحوم سیدحسن اصفهانی مسقطی از اعاظم شاگردان مرحوم قاضی بوده و با جناب آقای حداد سوابق ممتد و بسیار حسنه ای داشته اند...
آقای حاج سیدهاشم بسیار از آقا سید حسن مسقطی یاد می نمودند و می فرمودند:
آتش تقوی داشت و توحیدش عالی بود، و در بحث و تدریس حکمت استاد بود و در مجادله چیره و تردست بود، کسی با او جرإت منازعه و بحث را نداشت و طرف را محکوم می کرد.
وی در صحن مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام در نجف می نشست و طلاب را درس حکمت و عرفان می داد و چنان شور و هیجانی بر پا نموده بود که با دروس متین و استوار خود، روح توحید و خلوص و طهارت را در طلاب می دمید و آنان را از دنیا اعراض داد و به سوی عقبی و عالم توحید حق سوق می داد.
برخی افراد شایعه کردند که اگر او به درس خود ادامه می دهد حوزه علمیه را منقلب به حوزه توحیدی می نماید و همه طلاب را به عالم ربوبی و اصل می کند.
لهذا تدریس عرفان در نجف تحریم گردید و به آقا سیدحسن هم امر شد تا به مسقط برای تبلیغ و ترویج برود.
آقا سید حسن ابداً میل نداشت از نجف خارج شود و فراق مرحوم قاضی برای وی بالاترین سختیها بود. بنابراین به خدمت استاد خود آقای قاضی عرض کرد:
اجازه بفرمایید به درس ادامه دهم و اعتنایی به تحریم سید ننمایم و در این راه توحید مبارزه کنم؟!
مرحوم آیت الله قاضی به او فرمودند: طبق فرمان سید از نجف به سوی مسقط رهسپار شو.
خداوند با تو است و تو را در هر جا که باشی رهبری می کند. و به مطلوب غایی می رساند.
وداع با استاد
سیدحسن مسقطی دوستی دلسوز به نام آیت الله شیخ علی محمد بروجردی داشت، شاید هر دو در یک حجره ساکن بودند ، فراموش نمیکنم هنگامی که سیدحسن مسقطی می خواست از استادش سید علی قاضی و دوستش بروجردی وداع کند هر دو شاگرد درحجره متعلق به استاد در مدرسه هندی جمع شده بودند، هر دو دوست با صدای بلند گریه می کردند و اشک بر محاسن آنان جاری شده بود.
استاد مشغول ذکر بود و سر خود را بالا نمی آورد.
ناگهان سر خود را بلند کرد و با لهجه فارسی گفت:
شما را چه شده، ولی خدا در هر مکانی که باشد اهل ولایت است فرقی نمیکند.
سید حسن در مسقط
بین راه در میهمانخانه و مسافرخانه اقامت نمی کرد و در مسجد وارد میشد .
چون به مسقط رسید، چنان ترویج و تبلیغی نمود که اکثر اهل مسقط را مؤمن و موحد ساخت و مردم را به راستی و صداقت و بی اعتنایی به زخارف مادی دعوت کرد.
او در آخر عمر، پیوسته با دو لباس احرام زندگی می نمود. تا وی را از هند خواستند؛ ایشان هم دعوت آنان را اجابت نموده و در راه مقصود رهسپار آن دیار گشت؛ و باز در میان راهها در مسافرخانه ها مسکن نمی گزید، بلکه در مساجد می رفت و بیتوته می نمود .
درگذشت
شاگردان و جلسات سیدحسن در مسقط
سیدحسن همواره به شاگردان خود در مسقط دعای محبوب خود را توصیه می کرد، دعای که خود هموراه می خواند و قلب خود را به مضامین آن متذکر می ساخت آن دعا این بود:
اللهم ارزقنی ما لایقدر علیه غیرک ... و ارزقنی التجافی عن دار الغرور و الانابه الی دار الخلود
خدایا به من آنچه غیر تو بر آن قادر نیستند روزی فرما و .... مرا از فریبهای دنیا ناجت دهد و به سوی آخرت تمایل فرما.
در مسقط عده ای از پیش قراولان فرهنگ از شاگردان وی بودند که می توان محمد خمیس و جواد خابوری و محمد جواد درویش و سید سعیدالقاری و سلمان لالانی را بر شمرد.
مهمترین شاگرد او در هند رشید ترابی است.
هنگامی که سید حسن از عمان به هند مسافرت کرد محمد خمیس نیز برای اینکه در جوار استاد باشد و از تعالیم بلند و نفس قدسی استاد بهره مند باشد به هند مسافرت کرد.
رابطه با استاد
مرحوم قاضی بعد از شنیدن خبر فوت مرحوم مسقطی بسیار متأثر گردید تا مدتی سخن نمی گفت و غرق در تأمل و تفکر بود.
علامه طهرانی می گوید:
جناب آقای حاج سیدمحمد حسن قاضی آقازاده مرحوم قاضی اعلی الله درجاته فرمودند:
خبر رحلت مرحوم مسقطی را به آقا سید ابوالحسن اصفهانی تلگراف نموده بودند، و ایشان هم پیام رحلت را توسط واسطه ای به مرحوم قاضی که در مدرسه هندی حجره داشتند اعلام کردند.
من داخل صحن مدرسه بودم و علامه آقای سیدمحمد حسین طباطبایی و آقا شیخ محمد تقی آملی و غیر هما از شاگردان مرحوم قاضی نیز در صحن بودند.
هیچ یک جرأت نکردند خبر ارتحال مرحوم مسقطی را به حجره بالا به مرحوم قاضی برساند زیرا می دانستند این خبر برای مرحوم قاضی با آن فرط علاقه به مسقطی غیر قابل تحمل است .
لهذا آقای حداد را اختیار نمودند که وی این خبر را برساند و چون آقای حداد این خبر را رسانید مرحوم قاضی فرمودند: میدانم!
وضعیت حوزه نجف
سید علی قاضی در مسیر تربیت طلاب علوم دینی خویش در فضای راکد حوزه علمیه نجف زحمات و رنجهای بسیاری را تقبل کرد؛ زیرا آن هنگام اوضاع مناسبی برای تدریس فلسفه و عرفان نبود.
در این رابطه آیت الله سیدعبدالکریم کشمیری می گوید:
سیدعلی قاضی در نجف مشهور به عرفان بود، شاگردان وی از ترس تهمت دشمنان از رفت و آمد زیاد به خانه استاد برحذر بودند، و تا کوچه از رهگذر خالی نمیشد وارد خانه استاد نمی شدند.
همچنین ایشان می گوید:
روزی به همراه استاد در صحن مطهر امیرالمومنین -ع - ایستاده بودیم یکی از فضلای حوزه مرا با استادم مشاهده کرد و سرش را به حال تأسف تکان داد که چرا با آن همراهی !.
آیت الله محمدعلی بروجردی درس استادش سید علی قاضی را تقریر می کرد.
یکی از علماء معروف نجف او را از حضور در درس استاد منع کرد و به وی گفت: در این مجلس نرو زیرا به درجه اجتهاد در فقه و اصول نائل نمی شوی. لذا او به طور پنهانی در درس آقای قاضی شرکت می کرد.
در اینجا شاید بهتر باشد چند حکایت کوتاه برای آشنایی بهتر با ایشان را ذکر نماییم :
وقت تجارت
سیدحسن امامت و نظارت مسجد مغل را بعهده داشت؛ هنگامی که وقت نماز می شد به خابوری می گفت: بلند شو وقت تجارت شده است.
علم به زمان مرگ
در سن سیزده سالگی به همراه پدرم و شیخ رشید ترابی و سید صادق به حیدرآباد رفتیم.
این آخرین سفر پدرم به حیدرآباد بود. حال پدرم خوب بود با پدر در شب جمعه به زیارت مقبرة المؤمن رفتیم.
به ما گفت بالا بیایید و جایگاه شب جمعه بعد مرا ببینید و بعد از یک هفته وفات کرد و همان مکان در مقبرة المؤمن دفن شد.
حریم یار
سید حسن برادرش سید حسین را از اینکه سر زده به اتاق مخصوص او در خانه اش وارد شود، منع می کرد.
روزی مرحوم سیدحسن در مجلسی نشسته بود یکباره از جا بلند شد و گفت: سید حسین داخل در محل ممنوع شده است. بسرعت به سوی منزل آمد و دید برادرش غش کرده و از هوش رفته و در چارچوب در اتاق بر زمین افتاده است.
اهل جنت و دوزخ
بعضی از شاگردان سیدحسن به آن مرحوم خبر دادند که مردی هست که سنی از او گذشته اما نه نماز می خواند و نه روزه می گیرد.
ما او را نزد شما آورده ایم تا او را موعظه کنید تا از غفلت بازگردد و اهل عبادت گردد. وارد مجلس شد. سیدحسن به صورت او خیره شد اما با او صحبت نکرد و سخنی با او نگفت و او را موعظه نکرد.
هنگامی که آن مرد مجلس را ترک کرد سیدحسن به همنشین های خود گفت: موعظه کردن فایده نداشت. او هدایت نمی شد. به اونگریستم اثری از هدایت شدن در او ندیدم.
سخن مرحوم مسقطی درست بود آن مرد تا آخر عمر نه نماز خواند و نه روزه گرفت.
ادب حضور
یکی از شاگردان سیدحسن وارد مجلس ایشان شد. آن شاگرد جنب بود و در مجلس نشست.
سیدحسن مشغول به وعظ بود. سیدحسن دفعتا موضوع نصیحت را تغییر داد. البته به گونه ای که دیگران متوجه نشوند و در باب جنابت سخنی گفت و فرمود: اگر داخل در مجلس علماء می شوید سعی کنید طاهر از جنابت باشید.
آن شاگرد فهمید مقصود از این سخنان اوست و سیدحسن واقف بر وضعش می باشد.
شبیه این داستان از عارف ربانی سیدعلی قاضی نقل شده است.
سیدعباس کاشانی می گوید: روزی نزد سیدعلی قاضی نشسته بودیم مردی با شتاب وارد شد و آثار حزن و اضطراب در او آشکار بود و به سید گفت: زن من در حال حزن و اضطراب است، اگر بمیرد کسی را ندارم. برای من دعا کن تا عافیت یابد و از مرگ نجات پیدا کند.
سیدعلی قاضی به او گفت: برای چه به اینجا با حالت جنابت آمده ای برو و غسل کن سپس پیش من بیا. مرد با شتاب در حالت تعجب و حیرت به منزل رفت و غسل کرد و بار دیگر آمد و در مقابل سید با ادب و خضوع نشست.
سید، انگشت سبابه خود را بر شقیقه آن مرد نهاد و به قرائت قرآن و دعا مشغول شد و اشکهایش به صورت او جاری شد.
بعد از اتمام دعا سید به او گفت: برخیز و برو. مرد هم به منزلش رفت. بعد از چند روز آن مرد را در صحن مرقد امیرالمؤمنین علیه السلام دیدم و از او درباره نتیجه دعا سؤال کردم.
او به من گفت: هنگامی که مراجعه کردم همسر خویش را سالم یافتم. حال او بسیار خوب شده بود. کارهای منزل را پیوسته انجام می داد مثل شخصی که عادت به کار کردن دارد.
حادثه در بندر مومبی
از منطفه جوزاء صدای وحشتناکی به گوش رسید، مردم به سرعت از مسجد فرار کردند.
سید حسن در جای خود بدون حرکت ماند. مردم خیال می کردند انفجار بزرگی در بندر مومبی رخ داده است و غواصهای جنگی یکی دیگر از کشتیهای بخاری را در بندر هدف قرار داده اند.
اما پس از مدتی فهمیدند که اینگونه نبوده است لذا بعد از مدت زمان کوتاهی به مسجد برگشتند و دیدند که سیدحسن در جای خود همان طور نشسته و آرامش بر او مستولی است.
سیدحسن به آنان گفت :
چرا نا آرام شدید؟ مرگ شما اگر مقدر باشد فراری از آن نیست و از جایی که گمان نمی کنید به شما فرود می آید.
مقدرات الهی مانند تیر بی هدف و شتر بی راهنما نیست بلکه حساب شده است.
این امر آزمایش الهی است تا شما را بیازمایند که کدام یک اعمالتان نیکوتر است. در باطن این امر حکمت ربانی است عده کمی حقیقت آن را می یابند.
منبع: پیام آور عرفان
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}