نویسنده: جلال ستاری


 

روژه کایواRoger Caillois (1913-1978) محقّق و فیلسوف فرانسوی، عضو آکادمی‌ فرانسه (در 1971) و بنیانگذار مؤسسه‌ی فرانسوی Buenos Aires که ادبیات اسپانیایی زبان آمریکای لاتین را به فرانسه برگرداند، در همه‌ی زمینه‌ها قلم زد: شعر و هنر و ادب و دستور زبان و فقه‌اللغه و الهیّات و مردم‌شناسی و تاریخ و جغرافیا و زیباشناسی و معماری و رمزشناسی و اسطوره‌شناسی و جامعه‌شناسی و زیست‌شناسی و كان‌شناسی و جانورشناسی و گیاه‌شناسی. در نگارش، سبکی استوار و بی‌پیرایه و دقیق داشت. می‌گفتند نثرش چون مرمر است و مفرغ و مستحکم بسان کتیبه‌ای سنگی بی‌هیچ ترک و شکاف. ذهنش، روشن‌بین و وقّاد و خردگرا و در تفکر، جسور و گستاخ بود. از جمله نکاتی که همواره توجّهش را به خود جلب می‌کرد، خصائل مشترک میان جانوران و انسان بود، آنهم نه فقط خصائل زیستی چون تنفس و تغذیه و یا غریزی مانند پیکار در راه زندگی و محبّت مادری، بلکه صفات مشترک و همسانی که علتش بر آدمی‌ پوشیده است، مثل کشاورزی مورچگان که قارچ پرورش می‌دهند و دامداری همان حشرات که شپشه‌ی (puceron) برده تربیت می‌کنند و تخم‌هایشان را می‌خورند و صفت زنبوران عسل که انگبین می‌سازند و هنر تزیین نزد بعضی پرندگان که همه نمودار نیازمندی‌های همانند انسان و حیوان است که به طرق مختلف برآورده می‌شوند (1).
روژه کایوا، ذهنی کنجکاو و جستجوگر داشت و به همین علت از سوررآلیست‌ها که در روزگار جوانی به جرگه‌ی آنان پیوسته بود، گسست و داستانش شنیدنی است: روزی آندره برتون دوستانش را فراخواند تا با دیدن لوبیای جهنده‌ی مکزیک، به خیالبافی بنشینند. روژه که در کودکی عروسک‌ها را می‌درید تا بداند چگونه ساخته شده‌اند، و بنابراین برخلاف همسالانش با آنها بازی نمی‌کرد، گفت مصلحت اینست که دانه‌ها را بشکافند تا معلوم گردد که حشره‌ای در درون آنها هست یا نه. این «بی‌حرمتی» موجب شد که سوررآلیست‌ها او را از خود برانند. ازینرو پل الوار وی را به تماشای فیلم Quo Vadis نبرد تا ببیند چگونه شیران گرسنه، مسیحیان را می‌درند و از آن کار، چون سوررآلیست‌ها به وجد آید...

کایوا، کورکورانه و چشم بسته، فریفته‌ی ساز و راز نمی‌شود، بلکه چون دانشی مردی خردگرا یا عالمی‌ماوراءالطبیعه‌شناس که پیرو مذهب اصالت عقل است، به توضیح و تعلیل سرّ می‌پردازد. می‌گوید طبیعت بینهایت بزرگ یا کوچک است، اما این بینهایت بزرگ یا کوچک، مرکّب از چیزها و موجودات زنده یا به ظاهر مرده‌ایست که با هم مراودات و تناظراتی دارند که دالّ بر «مشترک بودن موقعیّت» آنهاست. بنابراین می‌توان به برادری انسان و حشره قائل بود یا دعوی کرد که بنای کلیسای جامع، ادامه و دنباله‌ی همان توده سنگریزه‌های کنار راه و جاده‌است. روش بازشناسی این «چفت و بند اساسی جهان» در کثرت و وحدتش، دو مرحله دارد: کسب دانشی گسترده و چند گونه که‌ از جمع و ترکیب علومی‌ چون جانورشناسی و مردم نگاری و دستور زبان و کان‌شناسی و... فراهم آمده؛ و سپس کاربرد آن دانش، به یارمندی استدلال دیالکتیکی جسورانه‌ای که منطق و شهود را با هم تلفیق می‌کند. بدینگونه روژه کایوا، پهلوان ماجراجویی است در عالم عقل که‌ امر شگرف را در واقعیات هر روزینه و عادی و حکمت را در بازی و لاغ و هنر را در پدیده‌های نامنتظر غریب، می‌جوید و می‌یابد (2). امّا کثرت علائق و کنگاش‌های روژه کایوا در زمینه‌های بس گوناگون، موجب تشتّت فکری وی نمی‌شود، برعکس، چون همه‌ی آنها مبتنی بر این اصل است که ‌انسان در کیهان پهناور، جای کوچکی دارد، و این نکته را از روی علم و اطلاع و روشن بینی و نوعی نیست‌انگاری و مذهب نفی مطلق (nihilisme) می‌گوید، نه منحصراً از راه عرفان و مذهب اسرار.

تکرار می‌کنیم که روژه کایوا هم مرد هنر و ادب بود و هم دانشمند. ولی با آنکه علائقش گوناگون‌اند، و در نتیجه‌ آثارش نیز وسعت و تنوع دارند، امّا آن آثار به رغم گستردگی و گونه‌گونی، از وحدتی عمیق برخوردارند، چون دیدگاهش همواره یکی است، و در توضیح این معنی بجاست که ‌از خود او نقل قول کنیم، چون چشم انداز خویش را در «نامه به آندره برتون» مورخ 27 دسامبر 1937 توضیح داده است و در آنجا می‌گوید که وی برخلاف سوررآلیست‌ها، تصور نمی‌کند که پدیده‌ی شگرف برای عقل و خرد غیر قابل فهم باشد و باید سرّ و رازش را پاس داشت و محترم شمرد. برعکس معتقد است که پدیده‌ی شگرف از شناخته شدن تن نمی‌زند و نمی‌هراسد بلکه توشه و مایه می‌گیرد. یعنی شناخت، دامنه‌ی سرّ و راز را فرو نمی‌چیند، برعکس پهن می‌کند و می‌گستراند.
بنابراین روژه کایوا کوشیده تا راز پیچیده‌ترین و گنگ‌ترین امور انسانی را از قبیل اسطوره و قداست و بازی و رؤیا و الهام بشکافد و دریابد. و بنای این کار را بر پذیرش چند اصل مقدماتی نهاده است:
نخست وحدت طبیعت یا مشترک بودن موقعیت موجودات زنده: انسان لامحاله جزء لاینفک طبیعت است و میان انسان و جانوران برابری و تناظراتی پنهان وجود دارد. روژه کایوا برای شناخت این برابری‌ها و انطباقات، به علوم مختلف: جانورشناسی و قوم‌شناسی و کانی‌شناسی و جمال‌شناسی توسّل می‌جوید؛ سپس با علم و اطلاع وسیعی که اینچنین فراهم آمده، به یاری استدلالی دیالکتیکی، آن برابری‌ها را آفتابی می‌کند. ازینرو معلوماتی دائرةالمعارف‌گون دارد و جسارت ذهنی و ذکاوت و فراست وافر.
نکته‌ی دوّم اینکه انسان گرچه جزء طبیعت است و طبیعت یکی و یگانه‌ است و انسان نیز با طبیعت در ستیز و آویز، امّا خود برحسب تمدن‌های پیاپی و با فرضیاتی که می‌آورد، تاکنون، با خویشتن نیز درگیر است و می‌ستیزد، یعنی ذهن و وجدان و هوش و اراده‌اش، آرام آرام و به سختی، از بطن طبیعت هزاران هزار ساله و از وادی بی‌نظمی و آشفتگی و هاویه و ظلمت، سر برآورده راهی به سوی روشنایی گشوده است. تمدن هنگامی‌ پدید می‌آید که آدمی از سلطه‌ی غریزه می‌رهد و دین و آئین و ساختار اجتماعی و آداب و رسوم خود را بر غریزه حاکم می‌گرداند. در اینمورد کایوا، انسان را نه با حشره بلکه با انسان قیاس می‌کند. انسان روشنگر انسان می‌شود، و اینبار، قیاس تمدن‌ها و جوامع مختلف با یکدیگر برای روشن ساختن معنای اسطوره و قداست و بازی و... مطمح نظر است. همانگونه که تمدن‌ها از صلب طبیعت مادر سر برآوردند، فرد آدمی ‌نیز به یاری خرد و از طریق خرد، به خودآگاهی می‌رسد. امّا در عین حال، دلمشغولیش محدودیّتی است که دارد. «در آدمی، لکه‌ی سیاهی هست که سیطره‌ی ظلمانیش بر غالب واکنشهای عاطفی و کارهای تخیلی وی گسترده است» (Le Mythe et l"Homme). بنابراین روژه کایوا بنا به سرشت شگفتش، هم ظلمت و قوای ظلمانی را می‌راند و هم از آنها غافل نمی‌ماند بلکه حتی شیفته‌شان هم هست. در واقع مردی خردگراست، امّا چنان خردگرای حریص و گرم رو و بی‌احتیاطی که در آثارش، به ظلمت جای شامخ و حتی مقام مقدّم داده‌ است، به قسمی که‌ آن آثار را که تاروپودشان از رؤیا و بازی فراهم آمده و داده‌های عالم غرابت و ناشناخته را در برگرفته، می‌توان رمانتیک و در نهایت تقریباً عرفانی خواند (3).
امّا از سوی دیگر ادیب است و خیالپرداز و صاحبدل. گفتیم که نثرش چون کوه استوار و شکوهمند و در صحت و دقت و روشنی، نمونه است و خود اقرار داشت که سرمشق‌هایش، مونتسکیو و پل والری‌اند (4). اینک به مناسبت شایان ذکر است که وی به زبان و سبک اهمیّت بسیار می‌داد، هم به سائقه‌ی تفکّرات عمیقی که درباب هنر شعر و شاعری و ادبیات داشت، و هم به سبب حرمتی که برای زبان قائل بود. ازینرو نوشته‌هایش، شامل نمونه‌های والایی از نشر دلپذیر به زبان فرانسه است. درباره‌ی زبان و واژگان و نحو و سبک شاعری سن جون پرس (Saint - Jhon Perse)، صاحب تحقیق گرانقدری است (5) که تفسیر ارزمندی بر شعر و طبع و زبان جادویی آن شاعر است که روژه کایوا وی را سخت دوست داشت و می‌ستود. در واقع روژه کایوا، ضمن کوشش برای فهم سوررالیسم و ضبط قوای ناخودآگاهی، در این کتاب نشان می‌دهد که همه چیز در اشعار سن جون پرس که به شاعری گنگ و مرموز و درنیافتنی شهرت دارد، قابل فهم است و ابهام، از خواننده و نادانیش ناشی است و می‌گوید «سن جون پرس از نوادر شعرایی است که جانب تمدن را علیه اغتشاش و بی‌نظمی‌ طبیعت گرفته است». حقیقت آنکه میان این شاعر و مفسّرش روژه کایوا، توافق شایان اعتنایی هست، و کایوا با توصیف او، خود را وصف می‌کند.
همچنین است شرح و تفسیرش بر نثر سنت اکزوپری (6) (Saint -Exupéry) که در آن از جمله می‌گوید سنت اکزوپری هر واژه را به درستی و دقت چنان برمی‌گزید که معنایش روشن و نه مبهم و دو پهلو باشد و نویسندگی از لحاظ وی، امری خطیر و متضمن مسئولیت و سازنده و آفریننده بود، نه کاری که از سر بوالهوسی و تفریح خاطر صورت گیرد و وسیله‌ی سرگرمی‌ و وقت گذرانی باشد.
در کتاب بابل (Babel، 1948) نیز دست کم پنجاه صفحه به توصیف «صناعت نویسندگی» یعنی روشن نوشتن و دقیق نوشتن و غیره، اختصاص داده است (7). که این همه، صفات و مشخّصات بارز سبک خود اوست.
مردیست شگفت، هم شاعر و خیال‌پرداز و دیده‌ور، و هم خردگرا و خرده‌سنج، با دانش و فرهنگی به عظمت انسان. من در فرهنگ فرانسه تنها یک تن همانند و همتای وی می‌شناسم: گاستون باشلار.

پی‌نوشت‌ها

1- ر. ک. به: Les jeux et les hommes, 1958.
Le Mythe et l’Homme, 1958.,
. L, Homme et le Sacré, 1939, 1950, 1963.
2- مجله‌ی نوول ابسرواتور Le Nouvel Observateur شماره‌ی 25 مه 1970.
3- مجله‌ی Livres de France آوریل 1963.
4- ر.ک. به: مصاحبه با او در مجله‌ی نوول ابسرواتور، 19 اکتبر 1966.
5- Poétque de Saint - John Perse, 1954.
6- در مقدمه‌اش بر مجموعه‌ی آثار سنت اکزوپری، چاپ Pléiade، 1953.
7- ایضاً ر.ک: به کتاب دیگر او: Art Poétique, 1958.

منبع مقاله :
قاسم زاده، محمد، (1389)، افسانه‌های ایرانی، تهران: هیرمند، چاپ اول