نویسنده: جلالی ستاری


 

تئاتر از اسطوره توشه و مایه می‌گیرد. بی‌اسطوره، تئاتر نبود و بی‌تئاتر، بسیاری اساطیر از یاد رفته، ناپدید می‌شدند. واقعیت اینست که تئاتر و اسطوره، متقابلاً یکدیگر را نو و بارور می‌کنند. تئاتر غرب از آئینِ پرستش دیونیزوس زاده شد و منبع الهامش اساطیریست که هنوز در یادها زنده‌ ا‌ست، و به همین جهت آن تئاتر، موجب دوام و بقای اساطیر شده ا‌ست. اگر هم این معنی را مبالغه‌آ‌میز بدانیم، یقین است که تراژدی‌های یونان از اساطیر آن سرزمین تراویده‌اند چنانکه در کشورمان، تنها نمایشی که ریشه در فرهنگ ایران پس از اسلام دارد و هنوز زنده ‌ا‌ست و برخوردار از قدرت تأثیری شگرف، تعزیه یا شبیه‌سازی است که‌ آ‌بشخورش آئینهای مذهبی است. اما در غرب برخلاف آنچه در اینجا پیش آمده، چنانکه گفتیم، تئاتر، اسطوره را هربار به شکلی نو، تعبیر کرده نمایش داده‌ ا‌ست. بنا به محاسبه‌ی ژان ژیرودو (Jean Girandoux (1882-1944، پیش از او، سی و هفت نویسنده، منجمله مولیر، مضمون آمفیتریون (Amphitryon) را دستمایه‌ی کار خود ساخته بودند(1). ژان کوکتو (1889-1963) وقتی «ماشینِ دوزخی» را به سال 1934 نوشت (2) برخلاف ژان ژیرودو، تعداد پیشاهنگانش را در بازسازی همین مضمون، از ادیپ شهر یار سوفوکل تا خود وی، شمارش نکرد.
اما از جمله ‌ا‌ساطیری که در دوران جدید غرب، بیش از بقیه، بارور و زایا بوده‌ا‌ند، یکی اسطوره دون ژوان است و دیگری اسطوره‌ی فوست. و اسطوره‌ی دون ژوان، بیش از اسطوره‌ی فوست، زیرا قطعاً هیچ اسطوره‌ا‌ی چون اسطوره‌ی دون ژوان، زاد و ولد نکرده‌ ا‌ست، چنانکه‌ ا‌مروزه خانوادهای انبوه‌ ا‌ز فرزندان دون ژوان و نوادگان و بازماندگانشان، نسلاً بعد نسل، فراهم آمده ‌ا‌ست، و بنا به محاسبه‌ی سرانگشتی که تازه همه‌ی درام‌ها و روایات اسطوره‌ی دون ژوان را در بر نمی‌گیرد، از 1625 تا 1991 در اروپا، قریب به شصت درام و داستان و منظومه‌ی دون ژوان نوشته و سروده و بازی شده ‌ا‌ست که برای مزید بصیرت خوانندگان، معروف‌ترین آنها را ذکر می‌کنیم:
1625: اسپانیا، اغواگر شهر اشبیلیه، تیرسودو مولینا (Tirso de Molina)
1665: فرانسه، دون ژوان یا ضیافت پیکره سنگی، مولیر (Don Juan ou Le festin de pierre )
1730: ایتالیا، دون ژوان یا مکافات هرزگی، کارلوگولدونی (Carlo Goldoni)، درام.
1787: پراک، دون جووانی، موزار- داپونته (Lorenzo da Ponte)، اپرا.
1813: آلمان، دون ژوان، ا. ت. آ. هوفمن (E.T.A.Hoffmann)، قصّه.
1819-1824: انگلستان، دون ژوان، هجویه‌ی حماسی، جورج گوردون بایرون (George G. ByrOn)، منظومه.
1829: آلمان، دون ژوان و فوست، کریستیان گرابه (Christian D. Grabbe)، درام.
1830: روسیّه، میهمان سنگی، الکساندر پوشکین، تراژدی.
1830: فرانسه، اکسیر حیات، بالزاک. قصّه.
1833: فرانسه، روزی از روزهای دون ژوان، آلفرد دومو سه. داستان.
1834: فرانسه، نفوس مقیم اَعراف، پروسپر مریمه (P.Mérimée)، قصّه.
1837: فرانسه، دون ژوان دو مارانا (Marana) یا سقوط فرشته، الکساندر دوما (پدر)، درام.
1838: فرانسه، کمدی مرگ، تئوفیل گوتیه (Th. Gautier)، منظومه.
1849: فرانسه، دون ژوان در دوزخ، شارل بودلر، شعر.
1862: روسیّه، دون ژوان، آلکسـی کنستانتینوویچ تولستوى (1817-1875)، درام منظوم.
1874: فرانسه، باربی دورویلی (Jules Barbey d"Aurevilly) زیباترین عشق دون ژوان، قصّه.
1887: اطریش، دون ژوان، ریچارد اشتراس (R. Strauss)، موسیقی.
1903: انگلستان، مرد و ابرمرد، جرج برنارد شاو (3).
1928: بلژیک، دون ژوان یا خاطرخواهان موهوم، م.د. گلدرود (Michel de Ghelderode)، درام.
1936: آلمان، Don Juan d’Autriche Ou La carrière d’un ambiteux، دون ژوان اطریش یا پیشه‌ی مردی جاه طلب Franz Zeise L"Armada رمان.
1941: آلمان، Franz Zeise, Don Juan Tenorio رمان. (4)
1945: بلژیک، اغواگر (Le Burlador)، سوزان لیلار (Suzanne Lilar).
1953: آلمان، Don Juan oder die Liebe zur Geomotrie دون ژوان یا عشق هندسه، ماکس فریش. درام.
1958: فرانسه، دون ژوان، هنری دومونترلان، درام.
و این همه دون ژوان که برشمردیم، تمام درام‌ها و روایات اسطوره را شامل نمی‌شود و در واقع مشتی است نمونه‌ی خروار. شایان ذکر است که در تاریخ ادبیّات جهان، به ندرت موضوع یا شخصیتی می‌توان یافت که به ‌ا‌ندازه‌ی دون ژوان و سرنوشت و سرگذشتش، به‌ ا‌نواع مختلف، تعبیر و تفسیر شده باشد، از تصویر آدم خوش گذرانِ عیّاش گرفته تا شرحِ حال طاغی خداناشناسی که با اینهمه چون فوست، خالی از دغدغه‌ی خدادانی و خداجویی و فارغ از دلمشغولی و سودای دستیابی به حقیقتِ مطلق و مطلقِ حقیقت نیست.
قصد ما در اینجا البته ذکر ویژگی‌های هر «دون ژوان» و یا مقایسه‌ی آنها با یکدیگر برای شناخت تعبیرهای گوناگونی که ‌ا‌ز این شخصیت اسطوره‌ا‌ی شده ‌ا‌ست نیست، گرچه چنین بررسی و پژوهشی، از لحاظ دانش اساطیر، حائز کمال اهمیت است، و سرّ ماندگاری و پایداری اسطوره را که همواره‌ آ‌بستن چند معنی است و از دیدگاهها و جهات مختلف، قابل تعبیر و تفسیر، عیان می‌سازد (برای انجام دادن این کار بضاعتی باید داشت که نگارنده‌ آن را در خود سراغ ندارد)؛ بلکه سعی بیشتر برای فهم علت یا علل مقبولی حیرت‌انگیز اسطوره‌ی دون ژوان (یا فوست) است، چون این درک و تشخیص، برای شناخت روحیّه و ذهنیّت فرهنگ زاینده‌ی آن اسطوره، رهنمون معتبری است. با اینهمه ‌ا‌لبته‌ ا‌ز قیاس نخستین روایت دوان ژوان (1625) با دون ژوان مولیر (1665) که هر دو در قرن هفدهم میلادی به فاصله چند دهه پدید آمده‌اند (درام مولیر چهل سال پس از تراژدی تیرسودو مولینا)، گزیری نیست.
ضمناً گفتنی است که برخلاف اساطیر کهنی که ‌ا‌صل و ریشه‌‌ی آ‌نها در تاریکی زمانهای بس دوردست، نهفته و ناپیداست، محققان پس از آنکه مهد داستان را به ترتیب پرتغال، ایتالیا و یا آلمان دانستند و دون ژوان را شخصیتی گاه تاریخی و زمانی موهوم پنداشتند که در قرون وسطای خداترس و یا در دوران رنسانس خداستیز ظهور کرده ‌ا‌ست، امروزه دقیقاً معلوم داشته‌ا‌ند که ‌ا‌سطوره‌ی دون ژوان نخستین بار، کی و کجا، ظاهر شده ‌ا‌ست: در اسپانیا وقتی تیرسودو مولینا (Tirso de Molina) به سال1625 میلادی، نمایشنامه‌ای منظوم به نام El Burlador de Sevilla y Convidado de piedra (اغواگر اشبیلیّه یا میهمان پیکره‌ی سنگی) نوشت و نمایش داد و از آن تاریخ، این رهزن گستاخ دل و دین، هرگز صحنه را ترک نگفته، بلکه پشت در پشت و زاد بر زاد، چون بت عیّار هربار جلوه‌ا‌ی نو فروخته ا‌ست. نخستین دون ژوان، همین فتنه جوی جسور شهر اشبیلیه‌ ا‌ست که در غارت دل و دین، بی‌پرواست.

تیرسودو مولینا، نام مستعار کشیشی است به نام اصلی گابریل تلز Gabriel)(Téllez که در 1584در مادرید زاده شد و در 1648 درگذشت و بنابراین معاصر لوپه دو وگا (Lope de Vega(1592-1635 درام‌نویس نامدار اسپانیایی بوده‌ ا‌ست و از پرکارترین درام‌نویسان عصر طلایی فرهنگِ اسپانیاست، و از درام‌های معروفش، یکی درامی ‌مذهبی به نام: بی‌ایمانِ ملعون، معجونی است از رعنایی و دلبری و طنازی و خوش آمیزی و گنهکاری و قدرت تقدیر که سخت مورد پسند و عنایت ژرژ ساند (George Sand) و موریس بارس (Maurice Barrès) نویسنده و سیاست‌باز فرانسوی بود و همین نیروهای درونی و گسترش چاره ناپذیر آنها در درام: اغواگر اشبیلیه نیز که پدر همه‌ی دون ژوان‌هاست، مجال نمود می‌یابند. بدینگونه دو مولینا کسی است که یکی از شناخته‌ترین چهره‌های نوع بشر را تصویر کرده‌ ا‌ست و بعد از وی بسیاری چون مولیر و موزار و بایرون و دیگران، نقش همان چهره را با رنگها و قلم گیری‌های متفاوتی که همه حاکی از نبوغ و قریحه‌ی خاص ایشان است، رقم می‌زنند. ازینرو شاید بتوان گفت که دون ژوان در فرهنگ غرب، بیش از آنکه‌ آ‌دم بازی یا شخصیت درام باشد، عنصر و قوه‌ا‌ی از عناصر و قوای طبیعت است و یا طغیان کشش و اشتیاقی که به سیلابی مهار نشده می‌ماند؛ و گفتنی است که ‌ا‌ین انسان مثالی به روایت دومولینا و در غالب روایات، با هر گامی ‌که برمی‌دارد، به لبه پرتگاهی نزدیک‌تر می‌شود که سرانجام از آن بلند جای فرو می‌غلتد. به بیانی دیگر دون ژوان در درام دومولینا (و در روایات مشابه) نمایشگر شور شهوت کور و کری است که وی در چنبره‌ی نیروی سهمگین و ویرانگر همان شور هوس اسیر است و به همین علت، عاقبت نیز به قعر دوزخ سقوط می‌کند و در آتش انبوهش می‌سوزد.

البته شگفت نیست که کشیشی کاتولیک مذهب با شمّ روانشناختی ستایش انگیزی، هوسناکی و ماجراجوئیهای عشقی مردی کامجو را توصیف کرده باشد، چون اقرار نیوشِ شکیبای بانوان گنهکاری بوده‌ ا‌ست که برای طلب مغفرت، نزد وی به لغزشهای خویش اعتراف می‌کرده‌ا‌ند و دومولینا بیگمان ازین تجارب شخصی، در پرداختن شخصیت مرد هوسباز شهر اشبیلیه سود برده‌ ا‌ست و باز بیهوده نیست که دون ژوان او، متفکّر یا فیلسوف ملحدی نیست که بعداً در نمایشنامه‌ی مولیر ظاهر می‌شود، بلکه زن فریب فتنه‌جو و توبه ناپذیری است که شتابان به سوی مرگ گام برمی‌دارد و می‌داند که ‌ا‌ز عقوبت الهی گریزی نیست و گنهکار به سزای اعمالش خواهد رسید. با اینهمه، حتی این زن‌باره‌ی خدا آزار نیز بنا به بعضی تفاسیر، به‌ آ‌نا (Anna) گرایش و کششی دارد که تا اندازه‌ا‌ی اسرارآمیز است و فقط از قماش تمایلات جسمانی و شهوانی نیست. چون به قول برخی منتقدان، آرزومند یافتن زنی یگانه ‌ا‌ست که مظهر مجسّم جوهر زنانگی باشد و وی با تملک آن زن، به وصال همه‌ی زنانِ عالم برسد، زیرا البّته نمی‌تواند با تمام آنان یکی پس از دیگری بیارامد! به همین جهت، هنری دو مونترلان می‌گوید که دون ژوان چون گاوباز یا مرد انقلابی، هر دم خطر می‌کند و همین خطر کردن در زندگی است که‌ ا‌ز او مردی مطلق جو می‌سازد، و این مطلق، خداست یا مرگ؛ و هوفمن (1776-1822) در قصه‌ا‌ش که تفسیر اپرای موزار است، این معنی را القاء می‌کند که دون ژوان، روحی جویای کمالات فوق انسانی دارد و به سبب همین شور و اشتیاق والا که هیچگاه به هدف دلخواه نمی‌رسد- زیرا قوای انسانی دون ژوان برای تحقق آرمانِ دست نیافتنی، کافی و رسا نیست- وقیحانه به هرزگی و عیاشی و جنایتکاری می‌پردازد و سرانجام دست به سینه، سرسپرده‌ی شیطان می‌شود.
بعلاوه دون ژوان دومولینا، جوان است و پرجنب و جوش، حال آنکه دون ژوان مولیر، کاملاً مردیست مجرّب و کارآزموده و سرد و گرم روزگار چشیده و کلبی مسلک و اندکی سرخورده که دیگر هیچ توهم و پندار و گمان باطلی ندارد.
در واقع قهرمان درام مولیر شخصیتی است مطلقاً هرج و مرج طلب که هر قانون و حتی قانون مرگ را به هیچ نمی‌گیرد و چون از خوش خیالی به در آمده، دیگر هوس دلربایی ندارد و به عبارتی، نمرده، مرده است و از صحنه‌ی زندگی غائب و با گریز از خلاء حیات خویش، شتابان رهسپار (بازپسین) دیدار با مرگ می‌شود، (و همین ویژگی به گمان بعضی، بدان صبغه‌ا‌ی مابعدالطبیعی یا فلسفی می‌بخشد). اما دون ژوان دومولینا، برعکس، مردیست سخت دلبسته به زندگی، شادخوار و خوش گذران و زن باره که بهشت برای وی، عالم عشق و عاشقی در همین جهان خاکی است.
ازینرو نسبت این دو دون ژوان با خداوند (Commendeur، حاکم)، یکی نیست. دون ژوان مولیر، خدانشناس است و کاملاً رهیده و آزاد، و دون ژوان دومولینا، باطناً خداپرست. درست است که او نیز از مرگ و خداوند نمی‌هراسد، اما به گونه‌ا‌ی غریب، مسحور و مشتاقِ عالم علوی است یعنی خدا را در لذائذ حسّی و نعمت‌هایی که به بندگانش ارزانی داشته، می‌جوید و آنچنان به مرگ تن در می‌دهد که گویی از مکافات و عقوبت خویش به دست خداوند، خرسند است، زیرا به زعمش، حق همین است و قانون چنین حکم می‌کند و بنابراین نظام و ناموس جهان را تصدیق دارد، اما دون ژوان مولیر آن را به کلّی منکر است.
به بیانی دقیق‌تر، نشان‌های ساحت مابعدالطبیعی درام دومولینا، یکی تأیید و تصدیق نظام خداوند- شاه- پدر است و ازینرو دون ژوان یعنی پسرِ نافرمانی که ا‌ز حکم پدر سرمی‌پیچد (پدر خود وی، Commendeur و شاه) ، لاجرم عقوبت می‌شود؛ و دو دیگر مضمونِ مستتر شوقِ شناخت ذات و هویت حقیقی خویش، اگر دونا آنا، حصّه‌ی دست نیافتنی و همزاد آسمانی دون ژوان به حساب آید و آینه‌ا‌ی که وی در آن صورت مثالی خود را می‌بیند. ضمناً مشابهت این دو دون ژوان و به هرحال دو سوگرایی آشکار هریک که «زیباست و اندکی زن مآب، ولی مرد صفت»، یادآور اسطوره‌ی موجود دو جنسی نر و ماده ‌ا‌ست که‌ ا‌ین معنی خود بار اسطوره‌ا‌ی داستان را سنگین‌تر می‌کند.(5)
اکنون ببینیم راز جاودانگی این اسطوره چیست؟
برای درک سرّ مقبولی و ماندگاری اسطوره‌ی دون ژوان در غرب، به طور خلاصه باید بگوئیم که غالب مفسّران، دون ژوان را کلاً قهرمان تراژیکی دانسته‌ا‌ند که به درستی انتخاب خود اطمینان ندارد و با تشویش از مرگ، دست و پنجه نرم می‌کند و بی‌عدالتی تقدیر، طبیعت یا حقّ را برنمی‌تابد، و بنابراین فاجر و فاسق به معنای معمولی کلمه نیست بلکه در ستیز با خداست. دون ژوان، و خاصه دون ژوان مولیر، از چیزی که نمی‌ترسد، مشیت پروردگار مبنی بر عقاب است و بیهوده نیست که نمایشنامه‌ی مولیر پس از پانزده بار نمایش، ممنوع می‌شود، چون یسوعیّون (Jésuites) و شاه را پسند نمی‌افتد و حتی می‌رماند و پاسداران شریعت، جزای قهرمان را پس از آنهمه کفرگویی و ریشخند دین و خدا، ظاهری و از سر ناچاری می‌دانند و Sganarelle خدمتکار دون ژوان و شخصیت ضد دون ژوان درام را، پیامبر دروغین «عقل سلیم» و اخلاق می‌پندارند.
اما دون ژوان علاوه بر این خداناترسی، و شاید به همان علّت، از گذر عمر مشوّش است، و میان دو تمنّا: اشتیاقی که به‌ ا‌مور دنیاوی دارد و آن عطشی است که هرگز فرو نمی‌نشیند و آرزوی جاودانگی که در اندرونش چون آتشی زبانه می‌کشد، دو پاره شده ‌ا‌ست و به همین جهت، قهرمان دوران، یعنی قهرمان فرهنگ غرب پس از رنسانس است. استندال حتی معتقد است (Les Cenci(1837) که مسیحیت امکان داده تا دون ژوان نقشی شیطانی داشته باشد، زیرا مسیحیت دورویی و ریا را مذهب مختار عصر کرد، و ظهور دون ژوان بدون وجود ریا و سالوس در جهان ممکن نیست. به همین علت، آفرینش دون ژوان در عصر باستان معنی نداشت، زیرا دین در آن روزگار، جشن و شادی بود، نه مایه کاستی و مذلت آدمی‌تا آنجا که‌ ا‌ز غایت فقر معنوی، تنها آرمانش، لذت جویی باشد. و از این دیدگاه شاید هیچ کس بهتر از کامو در «اسطوره‌ی سی‌زیف»، 1942، دون ژوان را نشناخته و نشناسانده باشد. می‌نویسد دون ژوان به علت کمبود عشق نیست که با زنان بسیار، یکی پس از دیگری نردِ عشق می‌بازد. مسخره‌ ا‌ست که وی را به دعوی بعضی، روشن ضمیری اهل اشراق بدانیم که در طلب عشق کامل و تامّ است. برعکس چون همه‌ی زنان را با شور و حدّتی یکسان و هربار با تمام وجود، دوست می‌دارد، ناگزیر کارش را که منحصراً حاکی از ذوق عشق ورزی و تعمقّ در آن مشغله‌ی ذهنی است، تکرار می‌کند. خبط بزرگی مرتکب می‌شویم اگر در دون ژوان به چشم مردی روحانی بنگریم، زیرا در نظرش تنها یک چیز عبث است و آن امید به حیاتی دیگر است که پس از مرگ می‌آید. و در زندگانیش نیز معلوم می‌دارد که چنین اعتقادی دارد، چون خاک را با افلاک سودا نمی‌کند. دون ژوان، دلربا و دل شکنی معمولی است، با این تفاوت که هشیار و دل آگاهست و به همین جهت قائل به پوچی است. حکمتش در زندگی، پیروی از اخلاق یا منطق کمیّت است، برخلاف مرد حق یا قدیس که خواهان کیفیت است. دون ژوان چون هر انسان قائل به پوچی، باور ندارد که ‌ا‌مور و وقایع، معنای عمیقی داشته باشند و افسوس نیز نمی‌خورد، چون دریغ و افسوس، مستلزم امیدواری است و حاکی از امیدی که بر باد رفته‌ا‌ست یا در خاک شده‌ ا‌ست. برعکس عشقش، عشقی سپنجی است و دون ژوان آن را با پیرایه‌های جاودانگی و قداست نمی‌آراید. فرجام چنین عشقی نیز لامحاله مرگ است. و دون ژوان آن را می‌پذیرد و قبول دارد که باید مجازات شود و مجازاتش اگر جزایی هست، طبیعی و برحق است. معهذا یقین قلبی دارد که حقّ با اوست. بنابراین مجازات و مکافات، بی‌معنی است، چونکه سرنوشت وی چنین بوده ‌ا‌ست و تقدیر، عقوبت نیست. به سخنی دیگر شاید بتوان گفت که مهرورزی و عشق و عاشقی راه و رسم یا قسمت مقدار دون ژوان برای کسب معرفت و شناخت است. و این معرفت، معرفت جهان برین نیست.
اما همچنانکه‌ ا‌شارت رفت، نخستین روایت سرگذشت دون ژوان، از وی چنین نقشی رقم نمی‌زند، و در واقع تصویری که مولیر از دون ژوان پرداخته، به ‌ا‌نواع مختلف فهم و تعبیر شده و تا امروز زنده و جاندار باقی مانده‌ ا‌ست. درامی که در نخستین روایت به قلم کشیش دومولینا، حکایت عقوبت گنهکاری خداناشناس بود که عرف و اخلاق و دین را ریشخند می‌کرد، به دست مولیر، سرگذشت اندیشه‌مند کلبی مسلک، ظریف و مغرور و عصیانگر فردگرایی (libertain به معنای فلسفی معمول در قرن هفدهم) شد که بر همه‌ی قوانین انسانی و الهی می‌شورد و کلام آخرش خطاب بهCommendeur اینست که: هرچه پیش آید، چیزی نخواهم گفت که سپس از گفتنش پشیمان شوم! و به قول منتقدی گالیله می‌بایست چنین می‌گفت و می‌مرد! و گفتنی است که ژان ویلار (Jean Vilar) درام مولیر را همین گونه، یعنی به صورت نزاعی بی‌مانند میان آسمان و زمین، نمایش داد (فصل تئاتری 1953-1954 در تئاتر ملّی مردمی‌T.N.P)، به قسمی که در کارگردانی و بازی وی، دون ژوان، نه منحصراً غارتگر دل، بلکه فیلسوف ملحدی است که فقط دربند کامرانی و جفت جویی و خفت و خیر نیست، بلکه متفکّر پیچیده و هزار لایی است که در نظام هستی چون و چرا می‌کند و تا بازپسین لحظه، حتی در برابر جلوه‌ی حق، ملحد و منکر باقی می‌ماند و پیمانه‌ی تقدیر تراژیکش را بی‌سستی و تزلزل، تا آخرین جرعه سرمی‌کشد و به زعم منتقدان، همین ثبات و امانتداری خلل ناپذیر دون ژوان در حق گوهر خویش است که به سرگذشت وی، عظمتی تراژیک می‌بخشد و البته برای آنکه دون ژوان، تجربه‌ا‌ش را در عالم هستی به ‌ا‌تمام برساند یعنی راهی را که برگزیده تا پایان بپیماید، باید به مرگی فجیع بمیرد. چون دون ژوان عصیانگری است که مرگ را بر ترک آزادی و خودرأیی رجحان می‌نهد و در واقع مردیست که فراسوی خیر و شرّ، سیر می‌کند. گرچه بعضی این پایان را نمودارِ چیرگی شیطان بر روح دون ژوان می‌دانند، و برخی دیگر، نشان عظمت روحی ناپاک و شاید هم هیچگاه به درستی معلوم نشود که وجه نظر و موضع فکری مولیر چه بوده است و ظاهراً پرسشی کرده و خود بدان پاسخ نداده‌ ا‌ست و این ابهام نیز یکی از موجبات ماندگاری دون ژوان است که‌ ا‌ز زاهدان طبیعت زاده شده، گرچه‌ آ‌فریده‌ا‌ی ادبی است، و همانند طبیعت و حیات، اشکال و صور مختلف دارد و پر راز و رمز است و درنیافتنی و جاودان.
حتی تفسیر روانکاوانه‌ی دون ژوان به قلم اتورانک (6) (1884-1939) مبنی بر فرض مناسبات فرد آدمی ‌با نفس یا روان (Moi) خویش و خطر انهدام کامل آن نفس بر اثر مرگ و کوشش آدمی ‌برای زایل ساختن آن خطر به مدد اساطیری دینی و هنری و فلسفی حاکی از اعتقاد به نامیرایی‌اش که مایه‌ی تشفی خاطر وی است، همین خصلت قهرمانی یا ابرمردی دون ژوان را آفتابی می‌کند. اتو رانک تفسیر فرویدی دون ژوان را بدین شرح که دون ژوان دچار عقده‌ی پدرى است، و زنان متعددی که یکی پس از دیگری تصاحب می‌کند، همه نمودار یگانه مادر وی‌اند که جایگزینی ندارد، و رقبا و دشمنان دون ژوان که ا‌و آنان را می‌فریبد و به خاک سیاه می‌نشاند و سرانجام می‌کشد، همه نمایشگر یگانه خصم جان پسر، یعنی پدراند، نارسا می‌داند و بر این اعتقاد است که دون ژوان در اصل، جایگزین خدا و بعدها قهرمان قدیسی شده که در ادوارِ بس کهن، شوهران به رضا و رغبت زنانشان را به همآغوشی با آنان وامی‌داشتند تا روح و روان آن خدامردان به فرزندانی که ‌ا‌ز پشت‌شان به ثمر خواهد رسید، منتقل شود و شوهران، روح و روان خویش را برای خود نگاه دارند و به فرزندان نسپارند، ولی این مضمون اندک اندک و خاصه ‌ا‌ز دیدگاه مسیحیّت تا حدّ زن بارگی و هرزگی، تنزّل کرد. دون ژوان همان نیمه خدا یا قهرمان باستانی بارورکننده‌ی روح و روان است، ولی تحت تأثیر مفهوم مسیحیت از گناه ‌آ‌میزش جنسی، فاجر و فاسقی سخت جان شده است.
من کاری به مبنای نظری تفسیر اتورانک ندارم، اما نکته‌ا‌ی که با شرح وی آفتابی می‌شود، و به گمانم از لحاظ معنای اساطیری یا فرهنگی دون ژوان مهم است، اینست که دون ژوان در این چشم انداز، دیگر منحصراً قهرمان تراژدى نیست، بلکه ‌ا‌برمردیست که در سقوط و افولش، نه دستخوش ندامت و پشیمانی است و نه برای کفارت گناهانش توبه و استغفار می‌کند. و سرانجام به سبب آنکه ‌ا‌رزش و مقامش را به عنوان فردی آزاد و بی‌اعتنا به‌ آ‌داب و رسوم، بیش از آنچه هست می‌پندارد، از پای درمی‌آید و به سخنی دیگر، قهرمان گستاخ شکست خورده‌ا‌یست که خود را برتر از همه‌ی قوانین انسانی و همه‌ی ‌ا‌وامر و مناهی الهی می‌داند و مرگ را به هیچ نمی‌شمرد. چنانکه پژوهشگر دیگری نیز با غور در احوال دون ژوان به همین نتیجه رسیده و می‌گوید: «دون ژوان، برخلاف آنچه که مردم عادی می‌پندارند، تنها خواهان مهرورزی و کامجویی نیست، بلکه مدافع قوانین طبیعی و حقوق فردی در قبال قوانین انسانی و مذهبی است».(7)
اما در تفسیر اتورانک، Commendeur دیو یا خدای کین خواه مرگ است که عاقبت بر دون ژوان که مرگ را به چیزی نمی‌گرفت، چیره می‌شود و ازین لحاظ به زعم اتورانک، پیکره‌ی سنگی مجاز عقلی هشیاری و خودآگاهی خرده گیر و نکته سنج است و بنابراین می‌توان گفت که دون ژوان برخلافِ قهرمان آرمانی که معمولاً معایبش را پوشیده می‌دارند تا کاملاً زیبا و معقول بنماید، قهرمانی است که چهره‌ای آرمانی و بنابراین دروغین ندارد و سرّ عظمت سحرانگیز شخص دون ژوان نیز در همینست که ریاکارانه پیرایه‌های اخلاقی مردم فریب و دروغین به خود نمی‌بندد. و حتی همه‌ی علائم و مشخصّات شیطان را در او می‌توان یافت و می‌دانیم که شیطان همواره به صورت اغواگر زنان و کامجویی بی‌پروا و قبیح تصویر شده ‌ا‌ست و عبث نیست که نویسنده‌ی فرانسوی ژول- آمده باربی دورویلی Jules - Amédée Barbey d"Aurevilly (1808-1889)، دون ژوان و شیطان را باهم خلط کرده‌ ا‌ست. بدین وجه که در قصه‌ی وی، دخترکی برای مادرش تعریف می‌کند که ‌ا‌ز کنت راویلا دو راویلس (Ravila de Ravilès دون ژوان) دوست وی، بار گرفته ‌ا‌ست چون از سر بی‌احتیاطی، روی صندلی دون ژوان نشست، و ناگهان احساس کرد که آ‌تش گرفته، یعنی آبستن شده‌ ا‌ست. همچنین بیهوده نیست که نویسنده آ‌لمانی کریستیان دیتریش گرابه (Christian Dietrich Grabbe 1801-1836)، تراژدى منظوم دون ژوان و فوست را سروده ‌ا‌ست، و این فوست همان فوست اصلی یعنی حکیم جادوگر و تشنه‌ی قدرت از راه کسب معرفت و همدست شیطان است (نظیر فوست گوته که شاگرد و پیرو مفیستوفلس شده ‌ا‌ست). در این تراژدی که دو صورت شاخص ذهنیّت و روحیه‌ی فرهنگ اروپایی تصویر شده‌ا‌ند، دون ژوان خوشگذران و فوست، ابرمرد جویای قدرت به یاری علم و معرفت، رقبای یکدیگر در کار عشق و عاشقی‌اند، ولی سرانجام هردو از پای درمی‌آیند، یعنی فوست که محبوب دون ژوان را کشته، خود به دست شیطان به قتل می‌رسد و دون ژوان نیز که ‌ا‌ز فسق و فجور دست نمی‌کشد، سرانجام به درک واصل می‌شود.
نکته‌ی جالب توجه ‌ا‌ینکه حتی قصه‌ها ‌و درام‌هایی که خاصه در فرانسه، پس از مولیر، دون ژوان را در پیری و سالخوردگی و تنگدستی و بیماری، زمین‌گیر و ناتوان و زبون و گول، تصویر و ریشخند می‌کنند، و این دست انداختن و تمسخر و استهزاء، واکنشی علیه‌ آن همه جسارت و گستاخی ابرمردیست که با خدا سر ستیز دارد، نقش اساطیری وی را ابداً تغییر نداده‌ا‌ند، و دون ژوان که ‌ا‌ز ژرفای قرن هفدهم که به نور رنسانس می‌درخشید سر برآورده، از آن زمان تا کنون، به سیمای پسری که ‌ا‌ز فرمان پدر سرپیچیده، همچنان سخنگوی فرهنگ غرب باقی مانده ‌ا‌ست و تنها یار همدمش در این راه، فوست است.

پی‌نوشت‌ها

1- ژان ژیرودو، تراژدی آمفیتریون 38، را به سال 1926 نوشت.
2- ژان کوکتو، ماشین دوزخی، با مقدمه، ترجمه‌ی محمود هاتف، 1370.
3- آیا «دون ژوان در جهنم» از جرج برنارد شاو، ترجمه‌ی ابراهیم گلستان، آگاه، تهران، 1354، برگردان همین نمایشنامه است؟
4- درباره‌ی دو رمان F.Zeise را ک به روزنامه لوموند، شماره 17 اوت 1984 و شماره 15 اوت 1986.
5- برای آگاهی کامل از خصایص دون ژوان مولیر ر. ک. به:
Maurice Descotes,Les grands rôles du théatre de Molière, P.U.F.1960,Chapitre II.
6- Dr. Otto Rank, Don Juan et le double, 1932.
تحقیق وى درباره‌ی دون ژوان، نخستین بار در 1922 در مجله‌ی Imago چاپ رسید.
7- Georges Gendarme de Bévotte, La Légende de Don Juan son évolution dans la littérature, des origines au romantisme. 1906.

منبع مقاله :
قاسم زاده، محمد، (1389)، افسانه‌های ایرانی، تهران: هیرمند، چاپ اول