نویسنده: سیدمحمد یزدانی (1)


 

چکیده

از دیدگاه قرآن کریم، هیچ مسلمانی حق ندارد برادر مسلمان خود را به کفر و شرک متهم سازد و به این بهانه متعرض جان و مال او شود؛ بلکه اگر کسی اظهار اسلام کرد، بر مسلمانان واجب است که با آغوش باز سخنش را بپذیریند و او را مسلمان بدانند. از آیات قرآن کریم استفاده می‌شود که گفتار و حال ظاهری افراد، معتبر است. و اگر کسی کوچک‌ترین نشانه‌ای از خود مبنی بر مسلمان بودن؛ مثل سلام کردن، نشان داد باید حکم مسلمان بر او جاری شود و خون و مالش محترم است.
قرآن کریم صراحتاً به مسلمانان دستور داده است که از به کار بردن کلمه‌ی «یا کافر» برای برادر مسلمان خود، خودداری نمایند.
طبق روایات صحیحی که در کتاب‌های اهل سنت وجود دارد، هر کس برادر خود را کافر خطاب کند، انگار که او را کشته است، در خون او شریک است و این کفر، به خود او بر می‌گردد، اما وهابی‌ها بدون هیچ دلیل و مدرکی تمام مسلمانان را تنها به بهانه‌ی توسل و استغاثه، کافر، مشرک و محدور الدم می‌دانند. طبق مدارکی که در کتاب‌های وهابیت وجود دارد، محمد بن عبدالوهاب دو خصلت مهم داشته است:
1. تکفیر تمام اهل زمین.
2. جرئت زیاد در ریختن خون افراد بی‌گناه.
آن‌ها حتی مدعی شده‌اند که اگر کسی، از خاندان محمد بن عبدالوهاب اطاعت نکند، راهی دوزخ خواهد شد. و این تفکر با آیات و روایات معتبر السند در تضاد است.

بیان مسئله و قلمرو تحقیق

سال‌هاست که آشوب و ناامنی، بسیاری از کشورهای اسلامی را فراگرفته است. گروهی با تکفیر دیگر مذاهب اسلامی، خون آنان را مباح دانسته و به بهانه‌ی وجود شرک و بدعت در دیگر مذاهب، اسلحه به دست گرفته و مسلمانان را قتل عام می‌کنند و جالب این است که آن‌ها خود را تنها فرقه‌ی بر حق و دیگر مذاهب را باطل پنداشته و کشتار پیروان آنان را واجب می‌دانند و قربة الی الله آنان را به قتل می‌رسانند.
در این تحقیق به دنبال اثبات این مسئله هستیم که از نظر قرآن و روایاتی که خود تکفیری قبول دارند «تکفیر و کشتن هیچ مسلمانی جایز نیست و خون، مال و ناموس هر کسی که شهادتین را بر زبان جاری کند، محترم است.»
سپس در ادامه از کتاب‌هایی که مورد تأیید محمد بن عبدالوهاب و علمای سرشناس وهابی می‌باشند، ثابت خواهیم کرد که آن‌ها مردمی را که از مذهب وهابیت پیروی نمی‌کنند کافر و محدور الدم می‌دانند و این دیدگاه آن‌ها در تقابل مستقیم با قرآن و سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌باشد.

اهمیت تحقیق

آرامش و امنیت در هر کشوری سنگ‌بنای هر نوع پیشرفت دنیوی و اخروی است. دین اسلام برای آرامش و امنیت، اهمیت زیادی قائل شده و برهم زننده‌ی آن را محارب و مفسد فی‌الأرض خوانده است. از طرف دیگر بسیاری از تکفیری‌ها، آگاهی کامل از باورهای اصیل اسلامی ندارند و بر این باورند که اندیشه‌ی تفکیر، باوری است اسلامی و قرآنی.
از این رو بر ماست که با استدلال به آیات قرآن و روایات مورد قبول خود آنان، این باور را تصحیح و به آرامش و امنیت جامعه‌ی اسلامی کمک نماییم.
پیش از ورود به اصل بحث، برای تبیین مسئله، توضیح برخی واژه‌های کلیدی این مقاله ضروری است.

اسلام و مسلمان:

«اسلام» در لغت به معنای تسلیم شدن و صلح است و «مسلمان» کسی است که دین مبین اسلام را پذیرفته باشد و خود را تسلیم فرمان‌های خدا و پیامبرش بداند، (2) اما از نگاه شرع و اصطلاحی که اهل سنت و وهابیت قبول دارند؛ «مسلمان کسی است که با زبان به وحدانیت خداوند و نبوت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شهادت دهد، نماز را اقامه کرده، زکات واجب خود را پرداخت نماید، در ماه رمضان روزه بگیرد و در صورت قدرت به زیارت خانه‌ی خدا برود.» (3)
طبق روایاتی که در معتبرترین کتاب‌های اهل سنت پس از قرآن وارد شده است، هر کس با زبان به وحدانیت خداوند و نبوت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اعتراف کند و عملاً نماز بخواند و زکات پرداخت کند، مسلمان است و جان و مالش محترم و محفوظ است.» (4) و در روایت دیگری نقل شده است: «هر کس بگوید «لا اله ‌الا الله» و تنها با زبان بر وحدانیت خداوند شهادت دهد، برای اثبات مسلمان بودن و حفظ جان و مالش کفایت می‌کند.» (5)

وهابیت:

وهابیت، فرقه‌ای است نو ظهور که در تابستان سال (1157 ق) در منطقه درعیه (سیزده کیلومتری شمال غربی شهر ریاض) با بیعت محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود تشکیل شد.
شیخ محمد بن عبدالوهاب و امیرمحمد بن سعود، پیمان بستند که براساس آن، حکومت و قدرت سیاسی، نسل اندر نسل در اختیار آل سعود (خاندان محمد بن سعود) و رهبری مذهبی و دینی در اختیار آل الشیخ (خاندان محمد بن عبدالوهاب) باشد و هر دو طایفه، همواره از همدیگر پشتیبانی کنند. (6)
وهابیت سه دوره در شبه جزیره‌ی عربستان حکومت کرده است که حکومت اول آن‌ها در سال (1233 ق) با دستگیری عبدالله بن سعود به دست ابراهیم پاشا پسر محمدعلی پاشا - حاکم عثمانی مصر و گردن زدن او در میدان بایزید استانبول، در عهد سلطان محمود خان عثمانی پایان یافت.
دوره دوم این حکومت در سال (1236 ق) با تصرف منطقه‌ی درعیه توسط ترکی بن عبدالله تشکیل و با کشته شدن او در سال (1249 ق) به دست پسر عمویش - مشاری بن عبدالله - جنگ قدرت میان خاندان آل سعود بالا گرفت تا این که در سال (1263 ق) طومار دومین حکومت وهابیت به دست آل رشید پیچیده شد.
حکومت سوم وهابیت با تصرف شهر ریاض در سال (1319 ق) توسط عبدالعزیز بن عبدالرحمن مشهور به «ابن سعود» و ملقب به «شاهین صحرا» آغاز و تا امروز در خاندان او دست به دست می‌شود.
وهابی‌ها اعتقادهای ویژه‌ای دارند که آنان را از سایر مسلمانان متمایز می‌کند، از جمله این که تمام مسلمانانِ غیر از خود را کافر می‌دانند، هرگونه استغاثه، توسل و تبرک به قبور انبیاء و صالحین را شرک می‌پندارند، از سفر برای زیارت انبیاء و صالحین، ساختن گنبد و بارگاه، گذاشتن شمع بر روی مقابر، جشن گرفتن برای تولد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و... جلوگیری می‌کنند و انجام دهنده آن را کافر و محدور الدم می‌دانند. اما مهمترین تفاوتی که آنان با سایر مسلمانان دارند، فهم آنان از توحید است. آنان معتقد هستند که فهمشان از توحید سبب نجات آنان از آتش جهنم می‌شود، در حالی که توحید دیگر مذاهب چنین خاصیتی ندارد.
محمد ناصرالدین البانی در این باره گفته است:
من اقرار می‌کنم که وهابی هستم، جماعت نجدی از این که وهابی گفته شوند نگران نیستند؛ در حالی که با مسلمانان در اصول مذهب تفاوتی ندارند. غالب مسلمانان امروز یا حنفی هستند، یا شافعی، یا مالکی و یا حنبلی. و نجدی‌ها خود را از حنابله می‌دانند و در پیروی از مذهب همانند سایر مسلمانان هستند، اما وهابی‌ها با سایر مسلمانان در یک ناحیه‌ی بسیار مهم اختلاف دارند و آن، فهم آنان از توحید است که فهم صحیحی است. فهم وهابیت از کلمه‌ی توحید و «لا اله ‌الا الله»، فهمی است که آنان را از خلود در آتش جهنم در روز قیامت نجات می‌دهد. (7)
بر همین مبنا، آنان، مسلمانان غیر از خود را کافر و مخلد در آتش جهنم می‌دانند و بر این باورند که کشتن آنان حلال و تصرف در اموالشان جایز است.

مقدمه

تکفیر و ارهاب، یکی از شوم‌ترین پدیده‌هایی است که در قرون اخیر و بیش از گذشته، امنیت جانی، مالی و آرامش خاطر جامعه‌ی اسلامی را به یغما برده است.
تکفیری‌ها با تحریک صهیونیسم و صد البته سرمایه نفتی کشورهای حاشیه‌ی خلیج فارس، هر روز امنیت و آرامش گوشه‌ای از سرزمین‌های اسلامی را با ارهاب، انفجار و قتل و غارت برهم می‌زنند و حتی به زن‌ها، کودکان و پیرمردها نیز رحم نمی‌کنند. و تأسف‌بارتر این که در هنگام انفجار، بریدن سر مسلمانان و کشتارهای دسته جمعی، شعار مقدس «الله اکبر» را نیز سر می‌دهند. این جریان باعث شده است که این شعار مبارک و دلنشین، به منفورترین شعار نزد سایر ادیان و مذاهب غیر اسلامی تبدیل شود.
اصلاح و تغییر این باور غلط و بسیار مخرب که عاقبت بسیار خطرناکی دارد، وظیفه‌ی تمام علمای مسلمان است و بر همین اساس بزرگان شیعه و سنی در برابر این تفکر ایستاده و آن را تقبیح و محکوم کرده‌اند.
در پیامی که حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای به مناسبت برگزاری کنگره‌ی عظیم حج صادر کردند، آمده است:
عناصر تکفیری که امروز بازیچه‌ی سیاست صهیونیست‌های غدّار و حامیان غربی آنان شده و دست به جنایت‌های سهمگین می‌زنند و خون مسلمانان و بی‌گناهان را می‌ریزند، کسانی از مدعیان دینداری و ملبّسین به لباس روحانیت که در آتش اختلاف‌های شیعه و سنّی و امثال آن می‌دمند، بدانند که نفس مراسم حج، باطل کننده‌ی مدعای آنان است. شگفتا! کسانی که مراسم برائت از مشرکان را که ریشه در عمل پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد، جدال ممنوع قلمداد می‌کنند، خود از مؤثرترین دست‌اندرکاران ایجاد منازعه‌های خونین میان مسلمانانند. این جانب هم چون بسیاری از علمای اسلام و دلسوزان امت اسلامی بار دیگر اعلام می‌کنم که هر گفته و عملی که موجب برافروختن آتش اختلاف میان مسلمانان شود و نیز اهانت به مقدّسات هر یک از گروه‌های مسلمان یا تکفیر یکی از مذاهب اسلامی باشد، خدمت به اردوگاه کفر و شرک و خیانت به اسلام و حرام شرعی است. (8)
ابوحامد غزالی، دانشمند پر آوازه‌ی اهل سنت درباره‌ی خطر تکفیر مسلمان توسط مسلمان می‌گوید:
آن چه شایسته است که یک محصل انجام دهد، دوری کردن از تکفیر است، زیرا حلال کردن خون و مال کسانی که به سوی قبله نماز می‌خوانند و به صراحت شهادتین را می‌خوانند، خطا است. خطا کردن در ترک کشتن هزار کافر، راحت‌تر است از ریختن خون یک مسلمان. به درستی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: که من به شما دستور می‌دهم که با مردم بجنگید تا زمانی که شهادتین را نگفته‌اند، زمانی که آن را بر زبان جاری کردند، خون و اموال آنان محفوظ است مگر این که حق باشد. (9)
ابن‌ناصرالدین دمشقی، شاگرد ابن‌تیمیه در کتابی که در دفاع از تکفیر ابن‌تیمیه توسط علمای اهل سنت نوشته است، درباره‌ی عواقب تکفیر یک مسلمان می‌نویسد:
پس لعن کردن مسلمان معین حرام است و بدتر از آن نسبت دادن یک مسلمان به کفر و خروج او از اسلام است، زیرا این کار عواقب بدی دارد که یکی از آن‌ها شاد کردن دشمنان این ملت پاک سرشت است و این که آن‌ها می‌توانند به خاطر لعن و تکفیر بر مسلمانان اشکال بگیرند و شرایع این دین را ضعیف جلوه دهند. (10)
و ‌ای کاش وهابی‌ها حداقل به نصیحت بزرگان خود گوش می‌دادند و لااقل به خاطر شاد نشدن دشمنان اسلام، از تکفیر و کشتار مسلمانان بی‌گناه دست می‌کشیدند.
محمد بن علی شوکانی که وهابی‌ها برای سخنان او ارزش ویژه‌ای قائلند، درباره‌ی حرمت تکفیر می‌گوید:
بدان که حکم به خروج یک مسلمان از اسلام و دخول او در کفر، برای مسلمانی که به خدا و روز قیامت ایمان دارد، شایسته نیست؛ مگر این که برای آن دلیلی روشن‌تر از روشنایی خورشید در وسط روز، داشته باشد، زیرا در روایات صحیح، که از طریق گروهی از صحابه نقل شده است، اگر کسی به برادرش کافر بگوید، یکی از آن‌ها گرفتارش خواهد شد. این روایت در صحیح بخاری آمده است. (11)
دیگر بزرگان اهل سنت نیز در این باره مطالب زیبا و جالبی دارند که به جهت اختصار به همین اندازه بسنده می‌کنیم.
البته دوران تکفیر و ارهاب به سر آمده است، زیرا نابودی و اضمحلال، سرنوشت تمام پدیده‌های غیرعقلانی، تندرو و بی‌ترمز بوده و هست. امروزه تکفیری‌ها به جایی رسیده‌اند که فقط دیگران را نمی‌کشند، تنها غیر خودی‌ها را ذبح نمی‌کنند و سر نمی‌برند؛ بلکه در بسیاری از کشورها به جان هم افتاده‌اند و در یک کلام خوی درندگی و ددمنشی، آنان را به خودکشی و رفیق‌کشی کشانده است. و این نشانه‌ی خوبی است برای اضمحلال و نابودی کامل این پدیده‌ی شوم و نامبارک.
این تحقیق شامل دو بخش می‌شود که در قالب دو گفتار طرح شده است. در گفتار اول، حرمت تکفیر مسلمان و اهل قبله را از دیدگاه آیات قرآن کریم و روایات صحیح السندی که وهابی‌ها آن را قبول دارند، بررسی و تحلیل کرده‌ایم.
و در گفتار دوم: مدارکی به صورت مستند از کتاب‌های خود وهابی‌ها آورده‌ایم که ثابت می‌کند آن‌ها تمام مسلمانان و بلکه تمام اهل زمین را کافر و مشرک می‌دانند؛ غیر از کسانی که از وهابیت پیروی کنند.

گفتار اول: دیدگاه قرآن و روایات درباره‌ی تکفیر اهل قبله

در بخش اول برای اثبات حرمت تکفیر اهل قبله، به سراغ آیات قرآن کریم خواهیم رفت که صراحتاً کافر خواندن دیگران را غیر مشروع اعلام کرده‌اند و در بخش دوم به روایاتی استناد می‌کنیم که در صحیح‌ترین کتاب‌های اهل سنت وجود دارد و وهابی‌ها نیز این روایات را برای خود حجت می‌دانند.

بخش اول: حرمت تفکیر از دیدگاه قرآن

قرآن کریم، در آیات متعدد در برابر پدیده‌ی تکفیر، قتل، فساد و غارت موضع‌گیری و آن را محکوم کرده است تا جایی که کشتن بی‌دلیل یک انسان را برابر با کشتن تمام بشریت دانسته است:
(مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَمَنْ أَحْیَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعا)؛ (12)
هر کسی انسانی را جز برای انتقام، قتل یا فساد در روی زمین بکشد، مانند آن است که همه مردم را کشته باشد، و هر که شخصی را از مرگ نجات دهد گویی همه‌ی مردم را زنده کرده است.
(وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِیهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِیماً)؛ (13)
و هر کس، فرد با ایمانی را از روی عمد بکشد، مجازاتِ او دوزخ است در حالی که جاودانه در آن می‌ماند و خداوند بر او غضب می‌کند و او را از رحمتش دور می‌سازد و عذاب عظیمی برای او آماده ساخته است.
این منطق قرآن است که به صراحت، کشتن انسان‌ها را جنایت بزرگ و گناه آن را به اندازه‌ی نسل‌کشی تمام بشریت تلقی کرده است، اما تکفیر باوران، بدون هیچ دلیل و حجتی کشتن هر کسی را جایز می‌دانند، مسلمان باشد، غیر مسلمان، زن باشد یا کودک، جوان باشد یا مسن، برای آن‌ها تفاوتی نمی‌کند، مهم این است که بتوانند خوی درندگی خود را تشفّی دهند.

1. هر کس بر شما سلام کرد، نباید او را کافر بخوانید:

تردیدی نیست که پدیده‌ی ارهاب و کشتار مسلمین، نتیجه‌ی مستقیم تفکر تکفیر است و اگر این باور، علاج و از جامعه اسلامی ریشه کن نشود، جامعه‌ی اسلامی هیچ‌گاه روی آرامش را نخواهد دید.
قرآن کریم راجع به حرمت تکفیر اهل قبله می‌فرماید:
(یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُوا وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى‏ إِلَیْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الْدُّنْیَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِیرَةٌ كَذَلِكَ كُنتُم مِنْ قَبلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیكُم فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً)؛ (14)
ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هنگامی که در راه خدا گام بر می‌دارید پس خوب وارسی کنید و کسی را که به شما اظهار اسلام می‌کند نگویید تو مؤمن نیستی، که بهره‌ی ناپایدار زندگی دنیا را بجویید، چرا که غنیمت‌های فراوان نزد خداست. پیش‌تر خودتان نیز همین‌گونه بود.
این آیه به روشنی به تمام مسلمانانی که برای جهاد خارج می‌شوند، دستور می‌دهد که اگر کسی نزد شما اظهار اسلام کرد، با آغوش باز سخنش را بپذیرید و حق ندارید که به او بدگمان بوده و بدون دلیل، اسلام او را رد کنید. و سپس در ادامه می‌افزاید که مبادا برای به دست آورد غنیمت و اموال بی‌ارزش دنیا دیگران را متهم به کفر نموده و آن‌ها را به قتل رسانید. و نیز صراحتاً دستور می‌دهد که اگر یقین ندارید که شخصی مؤمن هست یا کافر، وظیفه دارید که تحقیق و وارسی کنید و تا زمانی که کفر آن شخص برای شما روشن نشده است، حق ندارید تنها با شبهه‌ی کفر و شرک، با او بجنگید و او را بکشید.
هم‌چنین از این آیه استفاده می‌شود که از دیدگاه اسلام، گفتار و حال ظاهری افراد معتبر است، اگر کسی گفت: من موحد هستم، مسلمانان حق ندارند از باطن او تفتیش و به بهانه‌ی این که او در باطن مسلمان نیست خونش را بریزند، زیرا این تنها خداوند است که از دل‌ها و باطن افراد خبر دارد.
درباره شأن نزول این آیه نیز روایات مختلفی نقل شده است. در تعدادی از کتاب‌های اهل سنت آمده که این آیه درباره‌ی اسامه‌ی بن زید که تعدادی از یهودی‌ها را بعد از گفتن شهادتین کشته بود، نازل شده است. (15)
در کتاب‌های روائی و تفاسیر اهل سنت افراد دیگری نیز نام برده شده است و البته در بیشتر آن‌ها بدون ذکر نام و به عنوان یکی از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آورده شده است.
قرطبی در این باره می‌نویسد:
درباره‌ی قاتل و مقتول در این قصه اختلاف شده است، دیدگاه اکثر علما که در سیره‌ی ابن‌اسحاق، مصنف أبی‌داود و استعیاب ابن‌عبدالبر آمده، این است که قاتل محلم بن جثامه و مقتول بن الأضبط بوده است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) محلم را نفرین کرد و او تنها هفت روز بعد از آن زنده ماند، هنگامی که می‌خواستند دفن کنند، زمین بدن او را قبول نمی‌کرد، بار سوم وقتی دیدند که زمین بدنش را قبول نمی‌کند، او را در بیابانی رها کردند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: زمین شرورتر از او را نیز قبول می‌کند. (16)
در صحیح بخاری و صحیح مسلم که معتبرترین کتاب‌های اهل سنت بعد از قرآن به شمار می‌روند، آمده است:
ابن‌عباس گفت: مردی چند گوسفند داشت و با تعدادی از مسلمانان برخورد کرد و گفت: السلام علیکم، اما مسلمانان او را کشتند و گوسفندانش را گرفتند؛ پس خداوند این آیه را نازل کرد... (17)
و مسلم نیشابوری در صحیح خود می‌نویسد:
از أسامة بن زید نقل شده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ما را به همراه لشکری فرستاد، هنگام صبح در منطقه‌ی جهینه، مردی را دستگیر کردیم، او «لا اله ‌الا الله» گفت، اما من با نیزه او را کشتم. در دل ناراحت شدم، جریان را با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در میان گذاشتم، آن حضرت سؤال کرد: آیا او «لا اله ‌الا الله» گفت و او را کشتی؟ گفتم: ‌ای پیامبر خدا او از ترس اسلحه‌ی من این جمله را گفت. فرمود: آیا قلب او را شکافتی تا متوجه شوی که قلب او نیز این سخن را گفته یا نه؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این قدر این جمله را تکرار کرد که آرزو کردم ‌ای کاش امروز اسلام آورده بودم. (18)
فخرالدین رازی در شأن نزول این آیه می‌نویسد:
تمام مفسران اجماع دارند که این آیات درباره‌ی گروهی از مسلمانان نازل شده است که تعدادی از کافران را ملاقات کردند و آن‌ها اسلام آوردند، اما توسط مسلمانان - به این خیال که آن‌ها از ترس مسلمان شده‌اند - کشته شدند. براساس این فرضیه، این آیه درباره‌ی نهی مؤمنان از کشتن کسانی که اظهار ایمان می‌کنند، نازل شده است. (19)
جالب این است که ابن‌عبدالبر قرطبی شخصی را که توسط صحابه در این قضیه کشته شده، جزء اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آورده است. وی در کتاب الإستیعاب می‌نویسد:
این آیه درباره‌ی «مرداس بن نهیک فزاری» نازل شده است که چوپانی تعدادی از گوسفندان به عهده داشت. او با لشکری از مسلمانان که در آن لشکر اسامه بن زید حضور داشت و فرمانده آن سلمه بن الأکوع بوده، ملاقات کرد. وقتی با اسامه رودررو شد، به او سلام کرد و گفت: که من مؤمن هستم، اما اسامه خیال کرد که او ترس کشته شدن، سلام کرده و او را کشت. پس خداوند این آیه را نازل کرد... (20)
و جالب‌تر این که شوکانی گفته:
به این آیه استدلال شده بر این که اگر کسی کافری را بعد از این که «لا اله ‌الا الله» گفت، بکشد، کشته می‌شود، زیرا خون، مال و خانواده‌ی کافر با گفتن این کلمه مصون می‌شود. (21)
و حتی ابن‌تیمیه حرانی که تئوریسین اصلی تفکر تکفیری به شمار می‌رود، درباره‌ی شأن نزول این آیه می‌گوید:
این آیه درباره‌ی کسانی نازل شده است که مرد چوپانی را یافتند که او گفت من مسلمان هستم، ولی سخن او را تصدیق نکردند و گوسفندانش را گرفتند، پس خداوند به آن‌ها دستور داد که تحقیق و وارسی کنند و از تکذیب کسی که ادعای اسلام کرده، به علت طمع در اموال او، نهی کرده است. (22)
و در کتاب دیگر خود می‌نویسد:
بین مسلمانان اختلافی وجود ندارد که اگر دشمن حربی با دیدن شمشیر اسلام بیاورد، چه اسیر باشد و چه آزاد، اسلامش صحیح است و توبه‌اش از کفر پذیرفته می‌شود، اگر این وضعیت او اقتضا می‌کند که باطنش برخلاف ظاهر او است.
و نیز رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از منافقین اعمال ظاهری آنان را می‌پذیرفت و باطن آن‌ها را به خداوند واگذار کرده بود با این که خداوند خبر داده است که آن‌ها «سوگند خود را سپر خود قرار داده‌اند» و خداوند فرموده است: «به خدا سوگند می‌خورند که (در غیاب پیامبر، سخنان نادرست) نگفته‌اند در حالی که قطعاً سخنان کفرآمیز گفته‌اند و پس از اسلام آوردنشان، کافر شده‌اند و تصمیم (به کار خطرناکی) گرفتند، که به آن نرسیدند». با این توضیح دانسته می‌شود که اگر کسی اظهار اسلام کرد و از کفر توبه نمود، از او پذیرفته می‌شود. (23)
در کتاب الجواب الصحیح در تفسیر همین آیه آمده است:
خداوند به مسلمانان دستور داده است در هنگام جهاد، تحقیق و وارسی کنند و به کسی که وضعیت او مشخص نیست، برای به دست آوردن مال دنیا، نگویند که مؤمن نیست. اگر چنین کنند، خبر دادن آن‌ها از این که مؤمن نبوده، خبری است بدون دلیل و بلکه از روی هوای نفس و این که اموال او را به دست بیاورند. حتی اگر این قضیه در دارالحرب اتفاق بیفتد و سلام دهد. (24)
کاش وهابی‌ها سخن ابن‌تیمیه را که از سخن خداوند نیز ارزشمندتر می‌دانند، می‌پذیرفتند و اندیشه‌ی تکفیر و ارهاب و قتل را از مخیله خود بیرون می‌کردند، اما انگار توصیه، روایت و آیه، تأثیری بر آن‌ها ندارد و آن‌ها را از خواب غفلت بیدار نخواهد کرد.
و باز هم فخرالدین رازی در ذیل آیه می‌گوید:
من می‌گویم: این آیه اشاره دارد به این که آن چه در قلب می‌گذرد، غیر معلوم و اجتناب از ظن واجب است. پس حکم به ظاهر می‌شود و به کسی که عملی را انجام می‌دهد حق نداریم بگوییم ظاهرسازی می‌کند و هم‌چنین نمی‌توانیم به کسی که اسلام آورده منافق بگوییم، اما خداوند از دل‌ها باخبر است و زمانی که به کسی بگوید مؤمن نیست، یقین حاصل می‌شود. (25)
قرطبی، مفسر نامدار مالکی مذهب در این باره می‌گوید: «این آیه، باب بزرگی را در فقه باز می‌کند و آن این که احکام بر معیار ظاهر و گمان اجرا می‌شود، نه با معیار یقین و اطلاع از اسرار درونی». (26)
و در نهایت از آیه استفاده می‌شود که اگر کسی کوچک‌ترین نشانه‌ای از خود مبنی بر مسلمان بودن را نشان داد، باید حکم مسلمان بر او جاری شود و خون و مالش محفوظ است، زیرا در بین مسلمانان مرسوم و متعارف این است که وقتی به همدیگر رسیدند، سلام می‌کنند و سلام کردن یکی از نشانه‌های مسلمان بودن است؛ یعنی برای این که حکم به اسلام کسی بکنیم، تنها یک نشانه ظاهری کافی است.
علاءالدین خازن در تفسیر خود در این باره می‌نویسد:
مقصود از این آیه همان سلام کردن است. یعنی اگر کسی بر شما سلام کرد، نگویید که او به خاطر ترس از کشته شدن سلام کرده است و سپس با شمشیر به او حمله کنید تا اموالش را بگیرید؛ بلکه باید از کشتن او دست بکشید و آن چه را که برای شما اظهار کرده، از او بپذیرید. (27)
بغوی، مفسر پرآوازه‌ی اهل سنت در ذیل این آیه می‌گوید:
من می‌گویم: اگر جنگ‌آوران مسلمان وارد شهر یا دهستانی شدند و شعار اسلام را دیدند، نباید با آنان بجنگند، زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی با قومی قصد جنگ داشت و صدای اذان را می‌شنوید، از جنگ دست می‌کشید.
از ابن‌عصام از پدرش نقل شده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی لشکری را می‌فرستاد به آن‌ها می‌فرمود: «اگر مسجدی را دیدید و یا صدای اذان شنیدید، هیچ کس را نکشید.» (28)
اما تکفیری‌ها کسانی را می‌کشند که هر روز و هر لحظه شعارشان «لااله‌الاالله و محمد رسول الله» است، پنج نوبت نماز می‌خوانند، روزه می‌گیرند، زکات می‌دهند و...

2. اطلاق کلمه‌ی «یا کافر» بر مسلمان جایز نیست

علاوه بر آنچه گذشت، در ة آیات دیگری نیز وجود دارد که اطلاق کلمه‌ی «کافر» را بر مسلمانان حرام اعلام کرده است.
خداوند متعال در می‌فرماید:
(وَلاَ تَلْمِزُوا أَنفُسَكُمْ وَلاَ تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الْاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیَمانِ)؛ (29)
و عیب یکدیگر را به رخ نکشید و همدیگر را به لقب‌های زشت مخوانید که بدنامی است، نام کفر و فسوق پس از ایمان.
ابن‌عبدالبر قرطبی در تفسیر این آیه می‌نویسد:
جماعتی از اهل علم درباره‌ی آیت (وَلاَ تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ...) گفته‌اند که مقصود از آن این است که شخصی به برادرش بگوید که ‌ای کافر و ‌ای فاسق. این تفسیر موافق حدیث است؛ پس قرآن و سنت از فاسق خواندن مسلمان و تکفیر او نهی کرده است، آن هم به بیانی که هیچ اشکالی در آن نیست. (30)
و در کتاب الإستذکار پس از نقل روایتی در حرمت تکفیر می‌نویسد:
جماعتی از مفسران درباره‌ی این آیه گفته‌اند: که مقصود از آن این است که مردی به برادرش بگوید که ‌ای کافر و ‌ای فاسق. عکرمه، حسن بصری و قتاده همین نظر را داشته‌اند. نتیجه‌ی سخن مجاهد نیز همین می‌شود، زیرا او نیز گفته که مقصود این است که کسی را کافر بخوانی در حالی که مسلمان است. (31)
طبری در تفسیر خود، بیهقی در شعب الإیمان و تعداد دیگری از علمای اهل سنت، روایاتی را نقل از عکرمه نقل کرده‌اند که مقصود از این آیه تکفیر مسلمانان است. (32)

3. اگر شهادتین را بخواند، نماز بخواند و زکات بدهد، کشتن او جایز نیست

خداوند کریم در آیه 5 سوره توبه، ابتدا به مسلمانان دستور می‌دهد که پس از تمام ماه‌های حرام، مشرکان را هر کجا که یافتید بکشید و همه جا به کمینشان بنشینید، اما در ادامه می‌فرماید:
(فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الْصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ)؛ (33)
اگر توبه کردند و نماز برپا داشتند و زکات دادند، راهشان را باز کنید که خداوند بخشنده‌ی مهربان است.
(فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِی الدِّینِ وَنُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ)؛ (34)
پس اگر توبه کردند و نماز به پا داشتند و زکات دادند، برادران دینی شما هستند، و ما آیات [خود] را برای قومی که می‌فهمند توضیح می‌دهیم.
محمد بن اسماعیل بخاری از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می‌کند که آن حضرت فرمود:
از جانب خدا به من امر شده است تا زمانی که مردم به یگانگی الله و به حقانیت رسالت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) شهادت ندهند، نماز را اقامه نکنند و زکات نپردازند، با آنان جهاد کنم، اما هنگامی که این کارها را انجام دادند، مال و جان‌شان در برابر هرگونه تعرضی محفوظ خواهد ماند مگر در حقی که اسلام تعیین کرده است و سرانجام کار آنان (در جهان آخرت) با خداست. (35)
ابن‌جریر طبری، مفسر نامدار اهل سنت در ذیل این آیه می‌نویسد:
خداوند فرموده است: اگر این مشرکانی که دستور دادم آن‌ها را بکشید، از کفر و شرک دست کشیدند و به خدا و پیامبرش ایمان آوردند، نمازهای واجب را خواندند، زکات واجب را ادا کردند، آن‌ها برادر دینی شما هستند. بلی آن‌ها برادران شما در دینی هستند که خداوند به پیروی از آن دستور داده و او همان اسلام است. همین مطالبی را که من گفتم، مفسران نیز گفته‌اند. از قتاده نقل شده است که اگر آن‌ها توبه کردند، نماز خواندند و زکات دادند، پس برادران دینی شما هستند. ابن‌عباس گفته است که طبق این آیه، خون اهل قبله، محترم است. (36)
قرطبی دیگر مفسر پرآوازه اهل سنت، تصریح می‌کند که اگر مشرک توبه کرد، خون و مال او محترم است؛ حتی اگر هنوز نماز نخوانده باشد و هنوز زکات پرداخت نکرده باشد:
با توجه به این آیه روشن می‌شود که خداوند کشتن را بر شرک معلق کرده است و سپس توبه را آورده است. اصل این است که کشتن تا زمانی است که شخص مشرک باشد و با زایل شدن شرک، کشتن نیز زایل می‌شود و این بدان معنا است که زوال کشتن به مجرد توبه است و خواندن نماز و پرداخت زکات شرط نیست. بنابراین کشتن به مجرد توبه ساقط می‌شود؛ قبل از این که زمان نماز و زمان دادن زکات فرا برسد و این مطلب روشن است. نظیر این آیه، این سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است که فرمود: «از جانب خدا به من امر شده است تا زمانی که مردم به یگانگی الله و به حقانیت رسالت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) شهادت ندهند و نماز را اقامه نکنند و زکات ندهند، با آنان جهاد کنم، اما هنگامی که این کارها را انجام دادند، مال و جانشان در برابر هرگونه تعرضی محفوظ خواهد ماند مگر در حقی که اسلام تعیین کرده است و سرانجام کار آنان (در جهان آخرت) با خداست. (37)
ابن‌قیم جوزیه، شاگرد ابن‌تیمیه می‌گوید: «مسلمانان اجماع دارند که اگر کافری «لااله‌الاالله و محمد رسول الله» بگوید: وارد اسلام شده است.» (38)
تذکر این نکته نیز ضروری به نظر می‌رسد که ایمان آوردن و توبه از شرک، یک امر قلبی و درونی است و کسی غیر از خداوند از آن آگاه نیست؛ بنابراین طبق این دو آیه، هر کسی ظاهراً از شرک توبه کند و در ظاهر نماز بخواند، زکات پرداخت کند، حکم مسلمان بر او جاری شده و از اهل قبله به حساب می‌آید.
و طبق نص صریح قرآن کریم، چنین کسی برادر دینی همه‌ی مسلمانان به شمار می‌رود و خون و مال او محترم است.
جمال‌الدین غزنوی حنفی در این باره می‌گوید:
اعتقاد ما این است که ایمان در حقیقت همان تصدیق قلبی است و او همان ایمانی است که بر بندگان واجب است آن را بر زبان جاری کنند تا بر مردم نیت‌های قلبی او روشن شود و اگر چنین کرد، احکام اسلام بر او جاری می‌شود. پس اگر کسی قلباً ایمان آورد مؤمن است بین خود او و خداوند و اگر کسی ایمان آورد و بر زبان نیز جاری کرد، از دیدگاه خداوند و از دیدگاه مردم مؤمن است. (39)
حتی اگر کسی یقین داشته باشد که این شخصی که ادعای ایمان می‌کند، منافق است و ایمان واقعاً در قلب او رسوخ نکرده است، وظیفه دارد که حکم اسلام را بر او جاری کند؛ همان طوری که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همین حکم را بر مشرکانی که در فتح مکه تسلیم شده بودند و واقعاً اسلام نیاورده بودند، اجرا کرد:
ابن‌تیمیه حرانی در این باره می‌نویسد:
بر منافقین احکام ظاهری اسلام جاری می‌شود. از هیچ یک از طلقا (آزاد شدگان در فتح مکه) بعد از فتح دشمنی با خدا و رسول او دیده نشده است؛ بلکه از همدیگر ارث می‌بردند و بر آن‌ها نماز خوانده می‌شدند، در قبرستان‌های مسلمانان دفن شدند و احکام اسلام بر آن‌ها جاری شد، همان طوری که بر دیگر مسلمانان جاری می‌شد. (40)
ابن‌کثیر دمشقی سلفی که شاگرد ابن‌تیمیه به شمار می‌رود، نیز در این باره گفته است:
شافعی گفته: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از کشتن منافقان جلوگیری می‌کرد تا زمانی که اظهار اسلام می‌کردند، با این که می‌دانست آن‌ها منافق هستند، زیرا آن چیزی که آن‌ها اظهار می‌کردند، اثر کفر آن‌ها را از بین می‌برد».
مؤید سخن شافعی، این حدیث صحیح است که همگان بر صحت آن اجماع دارند و در صحیحین نیز وارد شده که آن حضرت فرمود:
به من دستور داده شده است که با مردم بجنگم تا این که کلمه‌ی توحید را بر زبان جاری کنند. هر وقت چنین کردند، خون و مال آن‌ها محفوظ است مگر به حقی که اسلام داده است و حساب قیامت آن‌ها با خداوند است». معنای روایت است که هر کس شهادت به وحدانیت خداوند داد، احکام اسلام در ظاهر بر او جاری می‌شود و اگر واقعاً به توحید اعتقاد داشت، ثواب آن را در آخرت خواهد چشید و اگر اعتقاد نداشت، جریان حکم اسلام بر او در دنیا و همراهی آن‌ها با اهل ایمان، فایده‌ای برای او در آخرت نخواهد داشت. (41)
حال از وهابی‌ها می‌پرسیم: اگر کسی مسلمان زاده باشد و یک عمر نماز خوانده باشد و زکات پرداخت کرده باشد و با صدای رسا فریاد بزند که من مسلمانم، می‌توان او را تکفیر و خونش را مباح اعلام کرد؟
این چند نمونه از آیات قرآن کریم بود که بر طبق آن، هیچ مسلمانی حق ندارد برادر مسلمان خود را تکفیر نماید.

بخش دوم: حرمت تکفیر از دیدگاه روایات اهل سنت

علاوه بر روایاتی که در تفسیر آیات گذشته، از کتاب‌های اهل سنت بیان شد، روایات فراوان دیگری نیز در صحیح‌ترین کتاب‌های اهل سنت یافت می‌شود که براساس آن‌ها، هیچ مسلمانی حق ندارد برادر مسلمان خود را تکفیر کند.

1. هر کس مسلمانی را تکفیر کند، انگار که او را کشته است

بخاری در صحیح خود آورده است: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:... لعن مؤمن همانند کشتن اوست و هر کس به مؤمنی نسبت کفر دهد، همانند این است که او را کشته باشد.» (42)
طبق این روایت، گناه تکفیر یک مؤمن به اندازه‌ی گناه کشتن اوست و همان طور که گذشت، جزای کسی که یک مؤمن را بکشد، طبق نص صریح قرآن کریم، خلود در جهنم، خشم و لعنت خداوند و عذاب عظیم خواهد بود. (43)

2. هر کس مسلمانی را تکفیر کند، خودش گرفتار کفر می‌شود

بخاری، در همین باب روایات دیگری را نیز نقل کرده است:
از ابوهریره از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است که فرمود: زمانی که مردی به برادر خود می‌گوید: «ای کافر»، به راستی که یکی از آن‌ها گرفتار کفر می‌شود.
همین روایت از عبدالله بن عمر نیز نقل شده است. (44)
این روایت بدین معنا است که اگر کسی به برادر خودش کافر بگوید، اگر واقعاً آن شخص کافر است، گناهی نکرده و اگر کافر نباشد، خود شخص گوینده در قیامت کافر محشور خواهد شد، چنانچه در روایت دیگری در بخاری آمده است:
ابوذر از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنید که می‌فرمود: هیچ شخصی، دیگری را به فسق و کفر متهم نمی‌کند؛ مگر این که به خودش بر می‌گردد، اگر آن شخص این چنین نباشد. (45)
مسلم نیشابوری نیز در صحیح خود روایت دیگری را از جناب ابوذر (رحمه الله) این چنین نقل کرده است: «هر کسی شخصی را کافر بخواند و یا بگوید که ‌ای دشمن خدا و آن شخص این چنین نباشد، به خود گوینده بر می‌گردد.» (46)
ابن‌دقیق العید، از علمای نامدار اهل سنت در شرح این روایت می‌گوید:
این جمله، هشدار بزرگی است به کسانی که یکی از مسلمین را تکفیر می‌کنند؛ در حالی که کافر نیست. این منجلاب بزرگی است که افراد زیادی از متکلمین و از کسانی که به اهل سنت و اهل حدیث منسوب هستند، در آن گرفتار شده‌اند. در آن هنگام که در عقیده‌ای با هم اختلاف کرده‌اند، پس بر مخالفین خود خشمگین شده و حکم به کفر او کرده‌اند. حجاب این گناه را گروهی از حشویه پاره کرده‌اند. این هشدار بزرگ به آن‌ها نیز داده شده است، زمانی که دشمنان آن‌ها این چنین نیستند. (47)
ابن‌عبدالبر در کتاب التهمید خود در شرح این جمله می‌گوید:
معنای این جمله که فرمود: «فقد باء بها أحدهما» این است که اگر کسی که به او گفته شد، ‌ای کافر، واقعاً هم کافر باشد، گناه کفر بر گردن خود اوست و گوینده گناهی نکرده است، چون راست گفته است، اما اگر چنین نباشد، گوینده گرفتار گناه بزرگی شده است که با گفتن این جمله به پای او نوشته می‌شود. این نهایت ممانعت و نهی از به کار بردن جمله «ای کافر» برای یکی از اهل قبله است. (48)
ابن‌حجر عسقلانی درباره‌ی این روایات می‌نویسد:
نظر حق این است که این روایت درباره‌ی ممانعت مسلمان از به کار بردن کلمه «یا کافر» برای برادر مسلمانش هست... و معنای حدیث این است که تکفیر به خود گوینده برمی‌گردد. آن‌چه بر می‌گردد تکفیر است نه خود کفر؛ مثل این که آن شخص خودش را تکفیر کرده باشد، زیرا او کسی را تکفیر کرده که مثل خود است. و طوری او را تکفیر کرده که جز کسی که اعتقاد به بطلان دین اسلام داشته باشد، تکفیر نمی‌شود. (49)

3. هر کس اهل توحید را تکفیر کند، خود او به کفر نزدیک‌تر است

طبرانی در معجم الکبیر به نقل از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌نویسد که اگر کسی اهل توحید را تکفیر کند، خود او به کفر نزدیک‌تر است:
عبدالله بن عمر نقل می‌کند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: از اهل «لا اله ‌الا الله» دست بردارید و آن‌ها را به علت گناه تکفیر نکنید، زیرا اگر کسی اهل «لا اله ‌الا الله» را تکفیر کند، خود او به کفر نزدیک‌تر است. (50)
طبق این روایت، هیچ کسی حق ندارد، مسلمانی را که کلمه توحید را بر زبان جاری می‌کند، تکفیر کند و اگر چنین کند، خود او کافر است، اما متأسفانه وهابی‌ها به بهانه‌های واهی؛ مثل سفر برای زیارت، توسل به انبیاء و... مسلمانان را تکفیر و حکم به کشتن آنان می‌دهند. و این برخلاف سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است.

4. صحابه، هیچ مسلمانی را تکفیر نکردند:

از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز نقل شده است که آن‌ها به هیچ یک از اهل قبله، کلمه «یا کافر» و «یا مشرک» را به کار نمی‌برده‌اند.
طبرانی در معجم اوسط خود می‌نویسد:
ابوسفیان می‌گوید به جابر گفتم: آیا شما به یکی از اهل قبله، کافر خطاب می‌کنید؟ گفت: خیر. گفتم: آیا شما به یکی از اهل قبله، مشرک می‌گویید؟ گفت: پناه بر خدا (از چنین کاری). (51)
حتی طبق گفته‌ی اهل سنت، امیرمؤمنان (علیه‌السلام) کسانی که با و جنگیده‌اند را نیز تکفیر نکرده است. ابن‌أبی‌شیبه در کتاب المصنف و بیهقی در سن کبری خود می‌نویسند:
از ابوالبختری نقل شده است که از امیرمؤمنان (علیه‌السلام) درباره‌ی اهل جمل سؤال شد که آیا آن‌ها مشرک هستند؟ فرمود: از شرک دور شدند. سؤال کردند: آیا آن‌ها منافق هستند؟ فرمود: منافقین خداوند را جز اندکی یاد نمی‌کنند. گفته شد که پس آن‌ها چی هستند؟ فرمود: آن‌ها برادران ما هستند که بر ما سرکشی کرده‌اند. (52)
وقتی امیرمؤمنان (علیه‌السلام) که از دیدگاه وهابیت یکی از خلفای راشدین به حساب می‌آید، دشمنان و محاربین خود را تکفیر نکرده است، چرا وهابی‌ها که خود را مسلمان و پیرو و خلفای اربعه می‌دانند، مسلمین را بدون هیچ گناهی تکفیر می‌کنند، می‌کشند و آرامش و امنیت جامعه‌ی اسلامی را به ویرانی، تخریب و فساد تبدیل می‌کنند؟!

5. امت اسلام، هیچ‌گاه دچار کفر نخواهند شد

بخاری در صحیح خود می‌نویسد:
معاویه بن أبی‌سفیان خطبه می‌خواند و می‌گفت: «هر کس که خداوند در حق او اراده‌ی خیر نماید، به وی فهم دین نصیب خواهد کرد. من - رسول الله - تقسیم کننده‌ی علوم و معارف شریعت هستم، اما عطا کننده‌ی اصلی، خداوند است. و این امت همچنان بر دین خدا استوار خواهد ماند و مخالفت مخالفان به آن‌ها ضرری نخواهد رساند تا این که قیامت فرا رسد. (53)
سلیمان بن عبدالوهاب، برادر محمد بن عبدالوهاب در وجه دلالت این آیه بر حرمت تکفیر اهل قبله می‌نویسد:
وجه دلالت روایت این است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خبر داده است که این امت تا قیامت همواره بر صراط مستقیم خواهند بود. روشن است که این اموری که شما وهابی‌ها، مسلمانان را برای آن تکفیر می‌کنید، از گذشته و به صورت آشکارا در تمام شهرها انجام می‌شده است. اگر این کارها، همان بت‌های بزرگ و انجام دهنده‌ی آن بت‌پرست بودند، طبیعی است که امر امت مستقیم نبود؛ بلکه برعکس بود و شهرهای آن‌ها بلاد کفر بود و بت به صورت واضح پرستش و احکام اسلام بر بت‌پرستان اجرا می‌شده است. (54)
طبق این روایت، مسلمانان همواره در صراط مستقیم هستند، یعنی آن‌ها هرگز کافر و مشرک نمی‌شوند. لااقل همه‌ی مسلمانان هیچ‌گاه به صورت دسته جمعی مشرک و کافر نمی‌شوند، اما در گفتار دوم ثابت خواهیم کرد که وهابی‌ها مدعی هستند که تمام مسلمانان در عصر محمد بن عبدالوهاب کافر بوده‌اند، حتی خود محمد بن عبدالوهاب پیش از تحقیق و تعلیم کافر و مشرک بوده است.
سلیمان بن عبدالوهاب در ادامه می‌نویسد:
این برخلاف مذهب شماست، زیرا از دیدگاه شما تمام امت بت‌پرس هستند و شهرهای مسلمانان مملو از بت است. از دیدگاه شما تمام شهرهای مسلمانان از چیزهایی پر شده است که شما آن را بت می‌پندارید. و شما گفته‌اید که اگر کسی انجام دهنده‌ی این کارها را تکفیر نکند، خود او کافر است. (55)
بنابراین، دیدگاه وهابیت، در تضاد کامل با این روایت است.
روایات درباره‌ی حرمت تکفیر بیش از آن است که در این مقاله گنجانده شود و از آن جایی که این روایات را از معتبرترین کتاب‌های اهل سنت نقل کردیم، برای رسیدن به مقصودمان کافی است. از این رو از اطاله‌ی کلام خودداری می‌شود.
از آن چه گذشت، این مطلب ثابت شد که تکفیر مسلمان، از دیدگاه صحیح‌ترین روایات اهل سنت، حرام و گناه بسیار بزرگی است که طبق برخی از روایات معادل کشتن است و تکفیر به خود تکفیر کننده برمی‌گردد.

گفتار دوم: وهابی‌ها تمام مسلمانان را کافر می‌دانند

در گفتار پیشین ثابت شد که از دیدگاه آیات و روایات صحیح السند، کافر خواندن مسلمانان حرام است. در گفتار دوم به دنبال این هستیم که ثابت کنیم وهابی‌ها تمام مسلمانان را کافر و مشرک می‌دانند و برای اثبات این مطلب به مدارکی از کتاب‌های خود وهابی‌ها استناد خواهیم کرد.
در تاریخ اسلام، گروه‌ها و مذاهب مختلفی بوده‌اند که دیگران را کافر و محدور الدم و تنها خود را مسلمان واقعی می‌دانسته‌اند که یکی از این گروه‌ها در صدر اسلام به نام خوارج، ظهور و در مدت کوتاه جنایت‌های فراوانی علیه مسلمین انجام داده و حتی به زن باردار نیز رحم نکرده و جنینش را از شکم او درآوردند و کشتند.
وهابیت، دین نو ظهوری که در سال (1157 ق) با بیعت محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود از سرزمین نجد سر درآورد، همانند خوارج، دیگر مسلمانان را تکفیر و خون، مال و ناموسشان را برای خود حلال می‌دانند.
براساس همین تفکر، آن‌ها در هر سه دوره‌ی حکومت خود، به شهرهای مسلمان‌نشین که اکثراً از پیروان مذاهب اربعه‌ی اهل سنت نیز بوده‌اند، هجوم آورده و آنان را کشتند، اموالشان را به غارت برده و زنان را نیز اسیر خود کردند.
هر چند که برای اثبات این فرضیه ضرورتی به استدلال و استناد به کتاب‌های خود وهابی‌ها احساس نمی‌شود و مردم با چشم خود روزانه شاهد جنایت‌های وهابی‌ها در سرزمین‌های مختلف اسلامی هستند، اما در عین حال ما در گفتار دوم مدارکی را از کتاب‌های خود وهابی‌ها ارائه می‌کنیم تا جای هیچ‌گونه انکاری باقی نماند. و البته به علت محدودیت در حجم مقاله، ناچار هستیم که به دوازده مورد از این مستندات بسنده نماییم.

1. محمد بن عبدالوهاب: من و اساتیدم تا امروز معنای توحید را نمی‌دانستیم

محمد بن عبدالوهاب در نامه‌ای که به مردم ریاض نوشته، تصریح می‌کند که من و تمام اساتیدم و تمام مسلمانان و اساتیدشان تا امروز معنای توحید را نمی‌دانستیم و آن چه که بدان عمل می‌کردیم، دین اسلام نبوده است:
من از وضعیت خودم به شما خبر می‌دهم. قسم به خدایی که غیر از او خدایی نیست، من قبل از این که دنبال علم بروم و تحقیق کنم اصلاً معنای «لا اله ‌الا الله» را نمی‌دانستم. کسانی که مرا می‌شناسند نیز اعتقاد دارند که من معنای «لا اله ‌الا الله» را قبل از این که خداوند، خیری بر من منت نهد نمی‌دانستم و اسلام را نمی‌شناختم. استادان من نیز هیچ کدام معنای «لا اله ‌الا الله» را نمی‌دانستند و هیچ کدام از آن‌ها دین اسلام را نمی‌شناختند. هر کس خیال کند که معنای «لا اله ‌الا الله» و یا معنای اسلام را قبل از این می‌دانست یا ادعا کند استادهای او تا پیش از این، معنای «لا اله ‌الا الله» و یا معنای اسلام را قبل از این می‌دانست، او دروغگو و افترا زننده است و خود را با چیزی ستوده است که در او وجود ندارد. (56)
کسی که معنای توحید را نداند و اسلام را نشناسد، طبیعی است که مسلمان نامیده نشد و طبق گفته‌ی محمد بن عبدالوهاب، او و تمام اساتید و بلکه تمام مسلمانان و اساتیدشان تا روزی که محمد بن عبدالوهاب معنای توحید و اسلام را بفهمد، چیزی از توحید و اسلام نمی‌دانسته‌اند و در حقیقت مسلمان نبوده‌اند.

2. محمدبن عبدالوهاب: اکثر مسلمانان، فَرق بین کفر و اسلام را نمی‌دانند

محمد بن عبدالوهاب در کتاب مختصر سیرة الرسول خود، تصریح می‌کند که امروز اکثر مردم مرز بین اسلام و کفر را تشخیص نمی‌دهند:
و از داستان‌هایی که علما از یاران خود و رفتار و کردار آنان نقل می‌کنند، با خبر باش تا شاید اسلام و کفر را بشناسی، زیرا اسلام امروزه غریب است و اکثر مردم بین او و کفر را تشخیص نمی‌دهند و این همان هلاکتی است که امید به رستگاری را از بین می‌برد. (57)
طبق باور محمد بن عبدالوهاب اکثر مردم، چون فرق بین اسلام و کفر را نمی‌دانند، گرفتار هلاکتی شده‌اند که با وجود آن امیدی به رستگاری آنان نمی‌رود و اکثر مردم به جای این که اسلام را انتخاب کنند، کفر را انتخاب کرده‌اند و راهی جز هلاکت ندارند.

3. محمد بن عبدالوهاب تمام مردم روی زمین را کافر و حلال الدم می‌دانست

صدیق خان القنوجی که خود از وهابی‌های نامدار و سرشناس به شمار می‌رود، در شرح حال محمد بن عبدالوهاب به نقل از محمد ناصر الحازمی که شاگرد شوکانی بوده، می‌نویسد که محمد بن عبدالوهاب دو خصلت بزرگ داشت: یکی تکفیر تمام مردم روی زمین و دیگری جرئت او در خونریزی و کشتار مردم بی‌گناه:
دعوت محمد بن عبدالوهاب در نجد و شرق کشورهای عربی تا عمان گسترش یافت و تا سال (1200 ق) از حجاز و یمن خارج نشده بود.
شیخ، امام و علامه محمد ناصر الحازمی که شاگرد محمد بن علی شوکانی بوده درباره‌ی او گفته:
او مردی دانشمند، و بر نفس خود در تبعیت از دین مسلط بود، نوشته‌های او مشهور است که برخی از آن‌ها مقبول و برخی مردود است. مشهورترین اشکالی که به او گرفته‌اند دو ویژگی بزرگ او بوده است:

ویژگی اول:

او تمام مردم زمین را به مجرد بهانه و بدون دلیل تکفیر می‌کرد. سید فاضل و علامه داود بن سلیمان در رد او انصاف را رعایت کرده است.

ویژگی دوم:

جرئت او بر ریختن خون مردم بی‌گناه، بدون حجت و بدون ارائه‌ی دلیل بود. سید داود بن سلیمان برخی از جزئیات آن را نقل و بسیاری را ترک کرده است.
این اشکالات با اثبات صلاح و صحت اصل دعوت او، اشکالات کوچک و قابل بخششی است. (58)
بله، محمد بن عبدالوهاب تمام مردم روی زمین را مشرک و کافر می‌دانست و در کشتن افراد معصوم و بی‌گناه جرئت زیادی داشت و مردم را بدون اقامه‌ی دلیل و حجت ذبح می‌کرد، اما برای این که حکومت وهابیت تشکیل و سفاکان و جباران به حکومت برسند، این دو اشکال در نظر آنان حقیر و کوچک به شمار می‌رفت!!
جالب این است که نه محمد ناصر الحازمی این مطلب را رد می‌کند و نه صدیق حسن خان بر آن حاشیه‌ای می‌زند. این نشانگر آن است که این دو وهابی هم با این دو خصلت موافق بوده‌اند و محمد بن عبدالوهاب را یک چهره‌ی تکفیری و سفاک می‌دانسته‌اند.

4. سعود بن عبدالعزیز مردم مکه اگر اسلام نیاورند (وهابی نشوند)، باید کشته شوند

شهرهای مکه و مدینه از دیدگاه تمام مسلمانان، قداست خاصی دارد و در طول تاریخ همواره مورد احترام بوده است، اما در برخی از برهه‌ها، جباران و خون‌خوارانی هم‌چون یزید و حجاج، حرکت این شهر و حرم امن الهی را شکسته و با هجوم به خانه‌ی خدا مردمان آن را از دم تیغ گذرانده‌اند.
تاریخ گواهی می‌دهد که وهابی‌ها در هر سه دوره‌ای که تشکیل حکومت داده‌اند، برای تصرف حرمین شریفین زشت‌ترین و ننگین‌ترین اعمال را انجام داده‌اند، به طوری که علمای اهل سنت شهادت داده‌اند که مردم در هنگام محاصره‌ی این شهر توسط وهابی‌ها بر اثر قحطی مجبور شده‌اند از گوشت سگ برای نجات خود از مرگ، تغذیه کنند. (59)
سعود بن عبدالعزیز بن محمد بن سعود در پاسخ به نامه‌ای که ظاهراً شخصی به او اعتراض کرده که: چرا با مردم مکه این چنین کرده‌اید، نوشته است: «که اگر مردم مکه، اسلام نیاورند و دست از شرک، گمراهی و فساد برندارند، باید با آن‌ها جهاد کرده و حرمین را از لوث وجود آنان پاک کنیم.»
اما آن‌چه که درباره‌ی حرمین شریفین گفته‌اید! خدا را بر فضل و کرمش سپاس می‌گویم، سپاس فراوانی که شایسته اوست، اما هنگامی که مردم حرمین، قصد ندارند اسلام بیاورند، از دستور خدا و پیامبرش سرپیچی می‌کنند و همانند امروز در شرک، گمراهی و فساد غوطه‌ور هستند؛ بر ما واجب است که با آن‌ها جهاد کرده و حرم خدا و پیامبرش را از این چیزها پاک کنیم، اما باید حرمت این دو شهر را حفظ کنیم! (60)

5. هر کس از آل شیخ پیروی نکند، راه اهل جهنم را پیموده است

عبدالرحمن بن محمد نجدی در کتاب الدرر السنیه نامه‌ای را که تعدادی از نوادگان محمد بن عبدالوهاب برای علما و مردم نجد نوشته‌اند، آورده است که آنان در این نامه تصریح کرده‌اند، هر کس از آل الشیخ (خاندان محمد بن عبدالوهاب) پیروی نکند، راه اصحاب جهنم را پیموده است:
از حسن بن حسین، سعد بن حمد و... و تمامی فرزندان محمد بن عبدالوهاب به تمامی برادران ما از علمای نجد...
شما فهمیدید که خداوند بر مردم نجد در آخرالزمان منت نهاده و شناخت مردم نسبت به آن چیزهایی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای آن مبعوث شده از دین اسلام و عمل به آن، اقامه دلیل برای آن و رد اهل بدعت و گمراهی - همان‌هایی که از دین اسلام خارج شدند و آن را با اعمال پست و اعتقادهای باطل آلوده، عوض کردند - به دست محمد بن عبدالوهاب بیان کرده است.
پس از او، نوادگان محمد بن عبدالوهاب راه او را ادامه دادند و خداوند با حاکمانی از آل سعود آنان را تأیید کرد، آنان برای اقامه‌ی دین تلاش کاملی کردند، به طوری که مردم گروه گروه وارد دین خدا شدند و خداوند آثار شرک، بدعت و گمراهی را از نجد محو کرد...
بنابراین شایسته نیست که هیچ یک از مردم، از طریقه‌ی آل شیخ - نوادگان محمد بن عبدالوهاب - روی‌گردانی و با آن‌ها در اصول دین مخالفت کنند، زیرا آنان صراط مستقیمی هستند که اگر کسی از آن خارج شود، راه اصحاب جهنم را پیموده است. (61)
طبق این مستند، نوادگان محمد بن عبدالوهاب بر این باور بوده‌اند که مردم پیش از ظهورِ جد آنان، از اسلام خارج و گرفتار اعتقادات باطل شده بودند و امروز اگر کسی قصد دارد که راه جهنمیان را نپیماید و مسلمان محسوب شود، باید از نوادگان محمد بن عبدالوهاب که صراط مستقیم الهی هستند، پیروی کنند، یعنی تمام مسلمانانی که وهابی نیستند، در حقیقت مسلمان نیستند و عاقبت راهی جهنم خواهند شد.

6. عبدالله بن محمد الغنیمان: اگر اشاعره از وهابی‌ها تبعیت نکنند، کشته می‌شوند

عبدالله بن محمد الغنیمان از علمای مشهور وهابی و رئیس قسم الدراسات العلیا در دانشگاه اسلامی مدینه‌ی منوره، تصریح می‌کند که اگر اشاعره که اکثریت مسلمانان جهان را تشکیل می‌دهند، اعتقاد وهابیت را نپذیرند، مجبور هستیم که برای آن‌ها اسلحه بکشیم.
وی در شرح کتاب التوحید صحیح بخاری می‌نویسد:
اکثر پیروان مذاهب اربعه در جهان اسلام، امروز از اشاعره هستند. آن‌ها به نصوصی اعتماد می‌کنند که صفات خداوند را تأویل می‌برند که گاهی این تأویل‌ها به تحریف آن صفات منجر می‌شود و گاهی تأویلی است که جداً از حقیقت به دور است. دنیا از کتاب‌های این مذهب پر شده و پیروان آن‌ها ادعا می‌کنند که از اهل سنت هستند و کسانی که به ظاهر نصوص، اعتقاد دارند را اهل تشبیه و تجسیم می‌دانند.
بر علمای مسلمان، همان‌ها که وارثان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند! لازم است که در برابر این موج‌های سهمگین با رعایت مقتضای حال، با مناظره، تألیف کتاب و بیان حق با دلایل عقلی و نقلی مقاومت کنند و گاهی کار به جایی می‌رسد که لازم است اسلحه کشیده شود! (62)
بله، با این که اشاعره اکثریت اهل سنت را تشکیل می‌دهند، اما اگر گروه اندک وهابی، نتوانستند با مناظره و گفت و گو آن‌ها را به جرگه خود بکشانند، باید دست به اسلحه ببرند و آن‌ها را از دم تیغ بگذرانند؛ همان طوری که امروزه در افغانستان، پاکستان، عراق، سوریه، بحرین و... انجام می‌دهند.

7. محمد بن احمد باشمیل: تمام مسلمانان مشرک و از ملت اسلام خارج شده‌اند!

محمد بن احمد باشمیل، متفکر، مبلغ، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و کارشناس رادیو و تلویزیون‌های عربستان سعودی متوفای (1426 ق) کتاب‌های متعددی دارد که در آن، دیگر مسلمانان را غیر موحد و کافر قلمداد کرده است. او کتابی دارد با عنوان کیف نفهم التوحید؟ که در همان پاراگراف اول کتاب پس از حمد و ستایش خداوند می‌گوید:
از چیزهایی که موجب تأسف و گریه می‌شود، این است که تمام مسلمانان جاهل هستند و معنای حقیقی عبادت را نمی‌دانند و به سوی غیر خداوند توجه می‌کنند و در نتیجه شرکی که آن‌ها را از ملت اسلام خارج می‌کند، گرفتار شده‌اند. (63)
جمله‌ای روشن‌تر و واضح‌تر از این، در تکفیر تمام مسلمانان شاید به ندرت دیده شده است، اما او در سراسر این کتاب تصریح می‌کند که مسلمانان امروزی از مشرکان زمان جاهلیت مشرک‌تر هستند که ما به جهت اختصار به همین یک مورد اکتفا می‌کنیم.

8. بن‌باز: اکثر مسلمانان گرفتار شرک هستند

بن‌باز، مفتی اعظم سابق عربستان سعودی پس از آن که درباره‌ی توحید و شناخت خداوند مفصل سخنرانی می‌کند، در ادامه می‌نویسد:
در این مسئله، بسیار و خوب تدبر و دقت کن؛ تا برایت روشن شود که اکثر مسلمانان گرفتار جهل بزرگی نسبت به این اصل اساسی شده‌اند؛ تا جایی که غیر خدا را در کنار او عبادت می‌کنند و از عبادت خالص خداوند که حق اوست، روی گردانده‌اند. (64)
طبق این مدرک، شیخ بن‌باز تصریح می‌کند که اکثر مسلمانان مشرک هستند و غیر خداوند را عبادت می‌کنند. و این همان تفکری است که سبب اختلاف و تفرقه میان مسلمانان شده و با نصوص صریح قرآن کریم و روایاتی که گذشت در تضاد کامل است.

نتیجه‌گیری

از نظر قرآن کریم و روایات صحیح السندی که در صحیح‌ترین کتاب‌های اهل سنت وجود دارد، تکفیر هیچ مسلمانی جایز نیست؛ بلکه هر شخصی و به هر نحوی اسلام خود را اظهار کند، مسلمانان وظیفه دارند حکم اسلام را بر او جاری کنند و خون و مال او محفوظ است. و اگر کسی برادر مسلمان خود را کافر خطاب کند، همانند این است که او را کشته و گرفتار گناه بزرگی شده است.
اما وهابی‌ها تمام مسلمانان غیر وهابی را کافر، مشرک و مهدور الدم می‌دانند، این دیدگاه با آیات قرآن کریم و روایات صحیح السند در تضاد و تناقض است.
بنابراین به علمای وهابی توصیه می‌کنیم که از تکفیر برادران خود دست بکشند، خون مؤمنان را محترم بشمارند و بیش از این دست به فتنه و فساد نزنند.

پی‌نوشت‌ها

1. فارغ التحصیل سطح چهار از جامعة المصطفی العالمیة؛ کارشناس پاسخ به شبهات در شبکه جهانی ولایت.
2. محمد بن أبی‌بکر الرازی، مختار الصحاح، ج 1، ص 131.
3. الإسلامُ أنْ تَشْهَدَ أنْ لا إلَهَ إلا الله وَ أنَّ مُحمداً رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و تُقیمَ الصَّلاةَ وَ تُؤْتِیَ الزَّکاةَ وَ تَصُومَ رمضانَ و تَحُجَّ البیتَ إن اسْتَطَعْتَ إلیه سَبیلا قال: صَدَقْتَ قال: فَعَجِبْنَا له یَسْألهُ و یُصَدَقُهُ قال: فَأخْبِرنی عن الإیمانِ قال: أنْ تُؤمِنَ بِاللهِ و مَلائِکَتِهِ و کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ و الیَوْمِ الآخِرِ و تُؤمِنَ بِالقَدَرِ خَیْرِهِ و شَرِّه. (مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج 1، ص 37).
4. عن عبدالله بن عُمَرَ قال قال رسول الله: أمِرْتُ أنْ أقاتِلَ الناس حتی یَشْهَدِوا أنْ لا إلَهَ إلا الله وَ أنَّ محمداً رسول الله و یُقیمُوا الصَّلاةَ و یُؤتُوا الزَّکاةَ فإذا فَعَلُوا عَصَمُوا مِنِّی دِماءَهُمْ و أمْوالَهُمْ إلا بِحَقِّهَا و حِسابُهُمْ علی اللهِ. (همان، ص 53، ح 22، کتاب الإیمان، باب الأمْرِ بِقِتالِ النَّاسِ حَتَّی یَقُولوا لاَ إلَهَ إلا اللهُ مُحمدٌ رسول الله؛ بخاری، صحیح البخاری، ج 1، ص 17، ح 25، کتاب الإیمان، باب فَإنْ تابُوا و أقامُوا الصَّلاةَ واَتَوْا الزَّکاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُم).
5. قال قال رسول الله: أمِرتُ أنْ أقاتِلَ الناس حتی یَقُولُوا: «لاإلَهَ‌إلاالله» فَمَنْ قال: «لَاإلَهَ‌إلاالله فَقَد عَصَمَ مِنِّی نَفْسَهُ وَ مَالَهُ إلا بِحَقِّهِ و حِسابُهُ علی اللهِ» (بخاری، صحیح البخاری، ج 3، ص 1077، 2786، کتاب الجهاد، باب دُعَاءِ النَّبِیِّ إلَی الإسْلامِ و النُّبُوَّة؛ مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج 1، ص 52، ح 22، کتاب الإیمان، باب الأمْرِ بِقتاِل النَّاسِ حَتَّی یَقُولُوا لاإلَه‌إلاالله محمدٌ رسولُ اللهِ).
6. ابن‌بشر، عنوان المجد فی تاریخ نجد، ج 1، ص 41-42.
7. فأنا المقر بأننی وهابی الجماعة النجدیین هادول هالی بیقولوا عنه وهابیة یلتقون مع المسلمین فی اصول التمذهب، کما أنه غالب المسلمین الیوم إما حنیفة أو شافعیة أو مالکیة أو حنابلة. النجدیین هادول حنابلة تراهم کسائر المسلمین تماما فی التمذهب، یختلفون عن سائر المسلمین فی ناحیة هامة جدا و هی فهمه للتوحید فهما صحیحا. فهمهم لکلمة التوحید لاإله‌إلاالله فهما منجی لقائله من الخلود فی النار یوم الله.
http://www.alalbany.net/search-wp/fatawa-view.php?id=622.
8. http://www.leader.ir/langs/fa/index.php?p=contentShow&id=11183
9. والذی ینبغی أن یمیل المحصل إلیه الاحتراز من التکفیر ما وجد إلیه سبیلاً. فإن استباحة الدماء و الأموال من المصلین إلی القبلة المصرحین بقول: «لاإله‌إلاالله محمد رسول الله» خطأ، و الخطأ فی ترک ألف کافر فی الحیاة أهون من الخطأ فی سفک محجمة من دم مسلم. و قد قال (صلی الله علیه و آله و سلم): «أمرت أن أقاتل الناس حتی یقولوا لاإله‌إلاالله محمد رسول الله، فإذا قالوها فقد عصموا منی دماءهم و أموالهم إلا بحقها». (غزالی، الاقتصاد فی الاعتقاد، ج 1، ص 270).
10. فلعن المسلم المعین حرام و أشد منه رمیه بالکفر و خروجه من الأسلام و فی ذلک أمور غیر مرضیة منها إشمات الأعداء بأهل هذه الملة الزکیة و تمکینهم بذلک من القدح فی المسلمین و استضعافهم لشرائع هذا الدین (ابن‌ناصرالدین دمشقی، الرد الوافر، ج 1، ص 11).
11. أقول: «اعلم أن الحکم علی الرجل المسلم بخروجه من دین الإسلام و دخوله فی الکفر لاینبغی لمسلم یؤمن بالله و الیوم الآخر أن یقدم علیه إلا ببرهان أوضح من شمس النهار فإنه قد ثبت فی الأحادیث الصحیحة المرویة من طریق جماعة من الصحابة أن من قال لأخیه یا کافر فقد باء بها أحدهما هکذا فی الصحیح» (شوکانی، السیل الجرار، ج 4، ص 578).
12. مائده، آیه 32.
13. نساء، آیه 93.
14. نساء، آیه 94.
15. ابن‌ثیر جزری، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 5، ص 148.
16. واختلف فی تعیین القاتل و المقتول فی هذه النازلة فالذی علیه الأکثر و هو فی سیر ابن‌إسحاق و مصنف أبی‌داؤد و الإستیعاب لإبن عبدالبر أن القاتل محلم بن جثامة و المقتول عامر بن الأضبط فدعا علی محلم فما عاش بعد ذلک إلا سبعا ثم دفن فلم تقبله الأرض قم دفن فلم تقبله ثم دفن ثالثة فلم تقبله فلما رأوا أن الأرض لا تقبله ألقوه فی بعض تلک الشعاب و قال: إن الأرض لتقبل من هو شر منه. (قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج 5، ص 336).
17. قال بن عباس کان رجلٌ فی غُنَیمة له فَلَحقَهُ المُسلمون فقال السلامُ علیکُم فَقَتَلُوهُ و أخَذُوا غُنَیْمَتَهُ فَأنزَلَ الله فی ذلک إلی قوله «تَبْتغُونَ عَرَضَ الحَیاةِ الدُّنیا». (بخاری، صحیح البخاری، ج 4، ص 1677، ح 4315، کتاب التفسیر، باب. وَلا تَقُولُوا لِمَنْ ألقَی إلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤمِناً؛ مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج 4، ص 2319، ح 3025، التفسیر، باب 1).
18. حدثنا أبوبَکْرِ بن أبی‌شَیْبَةَ حدثنا أبوخالدِ الأحْمَرُ ح وحدثنا أبو کُرَیبٍ و إسحاق بن إبراهیم عن أبی معاویةَ کلاهما عن الأعْمَشِ عن أبی ظبْیانَ عن أسامةَ بن زَیْد و هذا حَدیثُ بن أبی شَیْبَةَ قال: بَعَثَنا رسول الله فی سَریَّةِ فَصَبَّحنا الحُرَقاتِ من جُهَیْنَةَ فأدْرَکْتُ رَجلا فقال: لا إلهَ إلا الله فَطَعَنْتُهُ فَوَقَعَ فی نَفسی من ذلک فَذَکَرْتُهُ للنَّبیَّ فقال: رسول الله أقال لا إله إلا الله و قَتَلْتَهُ قال قلت یا رسول الله إنما قالَها خَوفاً من السَّلاحِ قال أفلا شَقَقْتُ عن قلبِهِ حتی تَعْلَمَ أقالَها أمْ لا فما زالَ یُکَرَّرُها عَلَیَّ حتی تَمَنَّیْتَ أنِّی أسلَمْتُ یَومئذ... (مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج 1، ص 96. ح 96، کتاب الإیمان، باب تَحریمِ قَتْلِ الکافِرِ بَعْدَ أنْ قال لا إله إلا الله).
19. و أجمع المفسرون علی أن هذه الآیات إنما نزلت فی حق جماعة من المسلمین لقوا قوما فأسلموا فقتلوهم و زعموا أنهم إنما أسلموا من الخوف، و علی هذا التقدیر. فهذه الآیة وردت فی نهی المؤمنین عن قتل الذین یظهرون الایمان. (فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج 10، ص 190).
20. مرداس بن نهیک الفزاری فیه نزلت «وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى‏ إِلَیْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً» الآیة کان یرعی غنما له فهجمت علیه سریة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و فیها أسامة بن زید و أمیرها سلمة بن الأکوع فلقیه اسامة و ألقی إلیه السلام و قال: السلام علیکم أنا مؤمن فحسب أسامة أنه ألقی إلیه السلام متعوذا فقتله فأنزل الله عزوجل «یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُوا». (ابن عبد البر قرطبی، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1386).
21. و قد استدل بهذه الآیة علی أن من قتل کافرا بعد أن قال لا إله إلا الله قتل به لأنه قد عصم بهذه الکلمة دمه و ماله و أهله (الشوکانی، فتح القدیر، ج 1، ص 501).
22. و هذه الآیة نزلت فی الذین وجدوا رجلا فی غنیمة له فقال أنا مسلم فلم یصدقوه و أخذوا غنمه فأمرهم الله سبحانه و تعالی بالتثبت و التبیین ونهاهم عن تکذیب مدعی الإسلام طمعا فی دنیاه (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، ج 7، ص 234).
23. «وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى‏ إِلَیْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الْدُّنْیَا» و لا خلاف بین المسلمین ان الحربی اذا اسلم عند رؤیة السیف و هو مطلق أو مقید یصح اسلامه و تقبل توبته من الکفر و ان کانت دلالة الحال تقضی ان باطنه بخلاف ظاهره. و ایضا فان النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) کان یقبل من المنافقین علانیتهم ویکل سرائرهم إلی الله مع اخبار الله له انهم اتخدوا ایمانهم جنة و انهم «یَحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُوا وَ لَقَدْ قَالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ یَنَالُوا» فعلم ان من اظهر الاسلام و التوبة من الکفر قبل ذلک منه (ابن تیمیه، الصارم المسلول علی شاتم الرسول، ج 3، ص 619).
24. فأمرهم بالتبین و التثبت فی الجهاد و أن لا یقولوا للمجهول حاله لست مؤمنا یبتغون عرض الحیاة الدنیا فیکون إخبارهم عن کونه لیس مؤمنا خبرا بلا دلیل بل لهوی أنفسهم لیأخذوا ماله و إن کان ذلک فی دار الحرب إذا ألقی السلم... (ابن تیمیه، الجواب الصحیح، ج 6 ص 456).
25. نقول إشارة إلی أن عمل القلب غیر معلوم و اجتناب الظن واجب، و إنما یحکم بالظاهر فلا یقال لمن یفعل فعلاً هو مرائی، ولا لمن أسلم هو منافق، ولکن الله خبیر بما فی الصدور، إذا قال فلان لیس بمؤمن حصل الجزم. (فخررازی، التفسیر الکبیر، ج 28، ص 190).
26. و فی هذا من الفقه باب عظیم و هو أن الأحکام تناط بالمظان و الظواهر لا علی القطع و إطلاع السرائر (قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج 5، ص 339).
27. «وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى‏ إِلَیْكُمُ السَّلاَمَ» یعنی التحیة یعنی لاتقوموا لمن حیاکم بهذه التحیة أنه إنما قالها تعوذا فتقدموا علیه بالسیف لتأخذوا ماله ولکن کفوا عنه و أقبلوا منه ما أظهره لکم. (الخازن، لباب التأویل فی معانی التنزیل، ج 1، ص 339).
28. قلت إذا رأی الغزاة فی بلد أو قریة شعار الإسلام فعلیهم أن یکفوا عنهم فإن النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) کان إذا غزا قوما فإن سمع آذانا کف عنهم. أخبرنا عبدالوهاب بن محمد الخطیب أنا عبدالعزیز بن أحمد الخلال أنا أبوالعباس الأصم أنا الربیع أنا الشافعی أنا سفیان عن عبد الملک بن نوفل بن مساحق عن ابن‌عصام عن أبیه أن النبی کان إذا بعث سریة قال. إذا رأیتم مسجدا أو سمعتم أذانا فلا تقتلوا أحدا (بغوی، تفسیر البغوی، ج 1، ص 467).
29. حجرات، آیه 11.
30. و قد قال جماعة من أهل العلم فی قول الله عزوجل (وَلاَ تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الْاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیَمانِ) هو قول الرجل لأخیه یا کافر یا فاسق و هذا موافق لهذا الحدیث فالقرآن و السنة ینهیان عن تفسیق المسلم و تکفیره بینه لا إشکال فیه... (ابن عبدالبر قرطبی، التمهید، ج 17، ص 21).
31. وفائدة هذا الحدیث النهی عن تکفیر المؤمن و تفسیقه قال الله عزوجل «وَلاَ تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الْاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیَمانِ». فقال جماعة من المفسرین فی هذه الآیة هو قول الرجل لأخیه یا کافر یا فاسق. و ممن قال بذلک عکرمة و الحسن و قتادة. و هو معنی قول مجاهد لأنه قال هو الرجل یدعی بالکفر و هو مسلم (همو، الاستذکار، ج 8، ص 549).
32. حدثنا هناد بن السری قال ثنا أبو الأحوص عن حصین قال سألت عکرمة عن قول الله و لا تنابزوا بالألقاب قال هو قول الرجل للرجل یا منافق یا کافر (طبری، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج 26، ص 132؛ بیهقی، شعب الإیمان، ج 5، ص 308؛ بغوی، تفسیر البغوی، ج 4، ص 215).
33. توبه، آیه 5.
34. همان، آیه 11.
35. عن بن عُمَرَ أنَّ رسول الله قال أمِرْتُ أنْ أقاتِلَ الناس حتی یَشْهَدُوا أنْ لا إله إلا الله و أنَّ محمداً رسول الله و یُقیمُوا الصَّلاةَ و یُؤتُوا الزَّکاة فإذا فَعَلُوا ذلک عَصَمُوا مِنِّی دِماءَهُمْ وأمْوالَهُمْ إلا بِحَقِّ الإسلامِ و حِسابُهُمْ علی الله (بخاری، صحیح البخاری، ج 1، ص 17، ح 25، کتاب الإیمان، باب فَإنْ تابُوا و اقَامُوا الصَّلاةَ و اَتَوا الزَّکاةَ فَخَلُّوا سَبیلَهُم.)
36. یقول جل ثناؤه: فإن رجع هؤلاء المشرکون الذین أمرتکم أیها المؤمنون بقتلهم عن کفرهم و شرکهم بالله إلی الإیمان به و برسوله و أنابوا إلی طاعته و أقاموا الصلاة المکتوبة فأدوها بحدودها و آتوا الزکاة المفروضة أهلها فإخوانکم فی الدین یقول: فهم إخوانکم فی الدین الذی أمرکم الله به و هو الإسلام. و بنحو ما قلنا فی ذلک قال أهل التأویل... عن قتادة قوله: (فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِی الدِّینِ) یقول: إن ترکوا اللات و العزی و شهدوا أن لا إله إلا الله و أن محمدا رسول الله فإخوانکم فی الدین و نفصل الآیات لقوم یعلمون... عن بن عباس (فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ) قال: حرمت هذه الآیة دماء أهل القبلة (طبری، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج 10، ص 87).
37. قوله تعالی. (فَإِن تَابُوا) أی من الشرک (وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ) هذه الآیة فیها تأمل و ذلک أن الله تعالی علق القتل علی الشرک ثم قال: (فَإِن تَابُوا) و الأصل أن القتل متی کان للشرک یزول بزواله و ذلک یقتضی زوال القتل بمجرد التوبة من غیر اعتبار إقامة الصلاة و إیتاء الزکاة و لذلک سقط القتل بمجرد التوبة قبل وقت الصلاة و الزکاة و هذا بین فی هذا المعنی غیر أن الله تعالی ذکر التوبة و ذکر معها شرطین آخرین فلا سبیل إلی إلغائهما نظیره قوله صلی الله علیه و آله و سلم.) أمرت أن أقاتل الناس حتی یقولوا لا إله إلا الله و یقیموا الصلاة و یؤتوا الزکاة فإذا فعلوا ذلک عصموا منی دماءهم و أموالهم إلا بحقها و حسابهم علی الله (قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج 8، ص 74).
38. و أجمع المسلمون علی أن الکافر إذا قال لا إله إلا الله محمد رسول الله فقد دخل فی الإسلام (ابن‌قیم جوزی، مدارج السالکین، ج 3، ص 452).
39. و اعتقد أن الإیمان فی التحقیق و هو التصدیق بالقلب و هو الإیمان المفروض علی العبد الإقرار باللسان لیظهر عند الناس ما فی الجنان فتجری علیه أحکام الإسلام فمن أتی بالتصدیق بالقلب یکون مؤمنا بینه و بین الله تعالی و من أتی بهما یکون مؤمنا عندالله و عند الناس. (غزنوی، کتاب أصول الدین، ج 1، ص 250).
40. و المنافقون تجری علیهم فی الظاهر أحکام الإسلام و لم یکن أحد من الطلقاء بعد الفتح یظهر المحادة لله و رسوله بل یرث و یورث و یصلی علیه و یدفن فی مقابر المسلمین و تجری علیه أحکام الإسلام التی تجری علی غیره. (ابن‌تیمیه، منهاج السنة النبویة، ج 6، ص 269).
41. قال الشافعی إنما منع رسول الله من قتل المنافقین ماکانوا یظهارونه من الإسلام مع العلم بنفاقهم لأن ما یظهارونه یجب ما قبله و یؤید هذا قوله علیه الصلاة و السلام فی الحدیث المجمع علی صحته فی الصحیحین و غیرهما أمرت أن أقاتل الناس حتی یقولوا لاإله‌إلاالله فإذا قالوها عصموا منی دماءهم و أموالهم إلا بحقها و حسابهم علی الله عزوجل و معنی هذا أن من قالها جرت علیه أحکام الإسلام ظاهراً فإن کان یعتقدها وجد ثواب ذلک فی الدار الآخرة و إن لم یعتقدها لم ینفعه جریان الحکم علیه فی الدنیا و کونه کان خلیط أهل الإیمان. (ابن‌کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 50).
42. عن النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) قال من حَلَفَ بِمِلَّة غَیْرِ الإسلامِ کاذباً فَهُوَ کما قال وَ مَنْ قَتَلَ نَفْسَهُ بِشَیءِ عُذَّبَ بِهِ فی نارِ جَهَنَّمَ وَلَعْنُ المُؤمِنِ کَقَتْلهِ وَ مَنْ رَمی مُؤمناً بِکُفْرٍ فَهُوَ کَقَتلهِ (بخاری، صحیح البخاری، ج 5، ص 2264، ح 5754، کتاب الأدب، باب من أکفر أخاهُ بِغَیرِ تَأویلٍ فَهُوَ کما قال).
43. نساء، آیه 93.
44. بخاری، صحیح البخاری، ج 5، ص 2263، ح 5752 و ح 5753.
45. عن أبی ذَرٍّ رضی الله عنه أنَّهُ سمع النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) یقول: لَا یَرمی رَجُلٌ رَجلا بِالْفُسُوق و لا یَرْمیه بِالکُفر إلا ارْتَدَّتْ علیه إن لم یَکُنْ صاحبُهُ کذلکَ (همان. ج 5، ص 2247، ح 5698، کتاب الأدب، باب ما یُنْهَی مِنَ السبابِ و اللَّعْنِ).
46. عن أبی ذَرَّ أنَّهُ سمع رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یقول: «.. مَنْ دَعا رَجُلا بِالکُفرِ أو قال عَدُوَّ اللهِ وَلَیسَ کَذلکَ إلا حارَ علیه. (نیشابوری، صحیح مسلم، ج 1، ص 79، ح 61، کتاب الإیمان، باب بَیانِ حالِ إیمانِ من رَغِبَ عن أبیه و هو یَعْلَمُ).
47. و هذا وعید عظیم لمن اکفر أحدا من المسلمین و لیس کذلک و هی ورطة عظیمة وقع فیها خلق کثیر من المتکلمین و من المنسوبین إلی السنة و أهل الحدیث لما اختلفوا فی العقائد فغلظوا علی مخالفیهم و حکموا بکفرهم و خرق حجاب الهیبة فی ذلک جماعة من الحشویة و هذا الوعید لاحق بهم إذا لم یکن خصومهم کذلک (ابن‌دقیق عید، إحکام الأحکام، ج 4، ص 76).
48. المعنی فی قوله فقد باء بها أحدهما یرید أن المقول له یا کافر إن کان کذلک فقد احتمل ذنبه و لاشیء علی القائل له ذلک لصدقه فی قوله فإن لم یکن کذلک فقد باء القائل بذنب کبیر و إثم عظیم و احتمله بقوله ذلک و هذا غایة فی التحذیر من هذا القول و النهی عن أن یقال لأحد من أهل القبلة یا کافر (القرطبی، التمهید، ج 17، ص 22).
49. و التحقیق أن الحدیث سیق لزجر المسلم عن أن یقول ذلک لأخیه المسلم... فمعنی الحدیث فقد رجع علیه تکفیره فالراجع التکفیر لا الکفر فکأنه کفر نفسه لکونه کفر من هو مثله و من لایکفره إلا کافر یعتقد بطلان دین الإسلام (ابن‌حجر عسقلانی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 10، ص 466).
50. عَنِ بن عُمَرَ قال قال رسول اللهِ کُفُّوا عن أهل لاإله‌إلاالله لا تُکَفَّرُوهُمْ بِذنبٍ فَمَنْ أکفر أهل لاإله‌إلاالله فَهُوَ إلی الکُفرِ أقربُ (طبرانی، المعجم الکبیر، ج 12، ص 272، ح 13089).
51. حَدَّثنا منصورُ بنُ دینارِ، عَنِ الأعْمَشِ، عَنْ أبی‌سُفیانَ، قالَ قُلْتُ لِجابِرِ بنِ عبدالله. هَلْ کُنتمْ تَقُولُونَ لأحدِ مِنْ أهلِ القبلة. کافرٌ؟ قالَ. لا، قلتُ. و کُنتُمْ تَقُولونَ. مُشرکٌ؟ قالَ. مُعاذَالله. (طبرانی، المعجم الأوسط، ج 7، ص 230، ح 7354).
52. حدثنا یَزیدُ بن هارونَ عن شریک عن أبی العنبس عن أبی البَختَریِّ قال سُئِلَ علیٌّ عن أهْلِ الجَمَلِ قال قیلَ أمشرکونَ هم قال: من الشِّرکِ فَرُّوا قیلَ أمُنافقونَ هُمْ قال: إنَّ المنافقینَ لا یَذکُرونَ اللهَ إلا قلیلاً قیل: (فما هم؟ قال) إخوانُنا بَغَوْا عَلَینا (ابن‌ابی‌شیبه، الکتاب المصنف فی الأحادیث و الآثار، ج 7، ص 535، ح 37763؛ بیهقی، سنن البیهقی الکبری، ج 8، ص 173، ح 16490).
53. معاویَةَ بن أبی‌سُفیانَ یَخْطُبُ قال سمعت النبی یقول: من یُرِدْ الله بِهِ خیراً یُفَقِّهْهُ فی الدِّینِ و إنَّما أنا قاسِمٌ و یُعطی الله و لن یَزالَ أمرُ هذه الاُمَّةِ مُستقیماً حتی تَقُومَ السَّاعَةُ أو حتی یَأتیَ أمْرُ اللهِ (بخاری، صحیح البخاری، ج 6، ص 2667، ح 6882).
54. وجه الدلیل منه أن النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) أخبر أن أمر هذه الأمة لایزال مستقیما إلی أخر الدهر، و معلوم أن هذه الأمور التی تکفرون بها ما زالت قدیما ظاهرة ملأت البلاد کما تقدم. فلو کانت هذه الأصنام الکبری و من فعل شیئا من تلک الأفاعیل عابدا للأوثان لم یکن أمر هذه الأمة مستقیما بل منعکسا بلدهم بلد کفر تعبد فیه الأصنام ظاهرا، و تجری علی عبدة الأصنام فیها أحکام الإسلام... (سلیمان بن عبدالوهاب، الصواعق الالهیة فی الرد علی الوهابیة، ص 129).
55. و هذا خلاف مذهبکم. فإن أمته علی قولکم عبدوا الأصنام کلهم، و ملأت الأوثان بلادهم... کل هذا ممتلئ مما زعمتم أنه الأصنام، و قلتم من لم یکفر من فعل هذا الأمور و الأفعال فهو کافر. (همان. ص 143).
56. و أنا أخبرکم عن نفسی والله الذی لا اله الا هو لقد طلبت العلم واعتقد من عرفنی أن لی معرفة و أنا ذلک الوقت لا أعرف معنی لااله‌الا‌الله و لا اعرف دین الإسلام قبل هذا الخیر الذی مَنَ الله به. و کذلک مشایخی ما منهم رجل عرف ذلک، فمن زعم من علماء العارض أنه عرف معنی لااله‌إلاالله أو عرف معنی الإسلام قبل هذا الوقت، أو زعم من مشایخه أن أحدا عرف ذلک فقد کذب و افتری و لبس علی الناس و مدح نفسه بما لیس فیه (محمد بن عبدالوهاب، مجموع مؤلفات، کتاب الرسائل الشخصیه، ص 104، عبدالرحمن بن محمد نجدی، الدرر السنیة فی أجوبة النجدیة، ج 10، ص 7).
57. و اعرف ما قص العلماء عن أصحابه، و أحوالهم، و أعمالهم، لعلک أن تعرف الإسلام و الکفر. فإن الإسلام الیوم غریب، و أکثر الناس لا یمیز بینه و بین الکفر. و ذلک هو الهلاک الذی لا یرجی معه فلاح (محمد بن عبدالوهاب، مختصر سیرة الرسول، ص 8).
58. وانتشرت دعوته فی نجد وشرق بلاد العرب إلی عمان ولم یخرج عنها إلی الحجاز و الیمن إلا فی حدود المائتین و الألف و توفی سنة 1209...
قال الشیخ الامام العلامة محمد بن ناصر الحازمی الآخذ عن شیخ الاسلام محمد بن علی الشوکانی. هو رجل عالم متبع الغالب علیه فی نفسه الاتباع و رسائله معروفة و فیها المقبول و المردود و أشهر ما ینکر علیه خصلتان کبیرتان.
الأولی تکفیر أهل الأرض بمجرد تلفیقات لا دلیل علیها و قد انصف السید الفاضل العلامة داود بن سلیمان فی الرد علیه فی ذلک.
الثانیة التجاری علی سفک الدم المعصوم بلا حجة و لا إقامة برهان. و تتبع هذه جزئیات ذکر السید المذکور بعضها و ترک کثیرا منها و هی حقیر تغتفر مع صلاح الأصل و صحته انتهی. (قنوجی، أبجد العلوم، ج 3، ص 195).
59. و حاصروا مکة حتی اشتد البلاء وعم الغلاء و أکل الناس الکلاب و الجیف، ثم عقد الشریف غالب معهم الصلح فدخلوا مکة؛ و هابی‌ها شهر مکه را محاصره کردند؛ به حدی که بر اثر مشکلات و گرانی، مردم مجبور شدند گوشت سگ و مردار تغذیه کنند، سپس غالب شریف با آن‌ها صلح کرد و آنان وارد مکه شدند. (زینی‌دحلان، الدرر السنیة فی الرد علی الوهابیة، ص 118).
60. و ما ذکرت من جهة الحرمین الشریفین، الحمدلله علی فضله و کرمه، حمد کثیرا کما ینبغی أن یحمد، و عز جلاله، لما کان أهل الحرمین آیین عن الإسلام، و ممتنعین عن الإنقیاد لأمر الله و رسوله و مقیمین علی مثل ما أنت علیه الیوم، من الشرک و الضلال و الفساد وجب علینا الجهاد بحمد الله فیما یزیل ذلک عن حرم الله و حرم رسوله، من غیر إستحلال لحرمتهما. (عبدالرحمن بن محمد نجدی، الردد السنیة فی أجوبة النجدیة، ج 9، ص 264-285).
61. من حسن بن حسین، و سعد بن حمد بن عتیق، و سلیمان بن سحمان، و صالح بن عبدالعزیز، و عبدالرحمن بن عبداللطیف، و عمر بن عبداللطیف، و عبدالله بن حسن، و محمد بن إبراهیم بن عبد اللطیف، و کافة آل الشیخ. إلی کافة إخواننا من علماء نجد. و إخوانهم المنتسبین، سلمهم الله تعالی وهداهم، السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
و بعد، تفهمون ما من الله به علی أهل نجد فی آخر هذا الزمان، مما بین الله علی ید الشیخ. محمد بن عبدالوهاب، رحمه الله، من معرفة ما بعث الله به رسوله (صلی الله علیه و آله و سلم) من دین الإسلام، و العمل به، و إقامة الأدلة علی ذلک، و الرد علی أهل البدع و الضلالات، ممن خرج عن دین الإسلام، و استبدل به سواه من الأعمال الردیة، و الاعتقادات الباطلة الوبیة.
ثم ذریته من بعده، سلکوا علی منواله، و أیدهم الله تعالی بولاة الأمر من آل سعود، رحم الله أمواتهم، و أعز بإقامة دینه أحیاءهم، قاموا بهذا الدین أتم القیام، حتی دخل الناس فی دین الله أفواجا، و محا الله بهم آثار الشرک و البدع و الضلالات من نجد، و لله الحمد و المنة...
و لا ینبغی لأحد من الناس العدول عن طریقة آل الشیخ رحمة الله علیهم، و مخالفة ما استمروا علیه فی أصول الدین، فإنه الصراط المستقیم، الذی من حاد عنه فقد سلک طریق أصحاب الجحیم... (عبدالرحمن بن محمد النجدی، الدرر السنیة فی أجوبة النجدیة، ج 14، ص 374-375).
62. و قد انتسب إلی الأشعری أکثر العالم الاسلامی الیوم من أتباع المذاهب الأربعة، و هم یعتمدون علی تأویل نصوص الصفات تأویلا یصل إحیانا إلی التحریف، و أحیانا یکون تأویلا بعیداً جداً، و قد امتلأت الدنیا بکتب هذا المذهب و ادعی أصحابها أنهم أهل السنة، و نسبوا من آمن بالنصوص علی ظاهرها إلی التشبیه و التجسیم.
هذا و لابد لعلماء الاسلام. ورثة رسول الله. من مقاومة هذه التیارات الجارفة علی حسب ما تقضیه الحال، من المناظرات، أو بالتألیف و بیان الحق البراهین العقلیة و النقلیة و قد یصل الأمر أحیانا إلی شهر السلاح. (عبدالله بن محمد غنیمان، شرح کتاب التوحید من صحیح البخاری، ج 1، ص 19).
63. و من المؤسف المبکی أن عامة المسلمین من الجهال لایعرفون المعنی الحقیقی للعبادة فیتوجهون بها إلی غیر الله تعالی (جهلا) فیقعون فی الشرک المخرج من المللة. (باشمیل، کیف نفهم التوحید، ص 5).
64. فتأمل ذلک جیداً و تدبره کثیراً لیتضح لک ما وقع فیه أکثر المسلمین من الجهل العظیم بهذا الأصل الأصیل حتی عبدوا مع الله غیره، و صرفوا خالص حقه لسواه، فالله المستعان. (عبدالعزیز بن عبدالله بن باز، مجموع فتاوی و مقالات متنوعة، ج 1، ص 16).

منابع :
1. قرآن کریم.
2. ابن‌عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق علی محمد بجاوی، چاپ اول: دارالجیل، بیروت 1412 ق.
3.ــــ ، التمهید لما فی الموطأ من المعانی و الأسانید، تحقیق مصطفی بن احمد علوی، محمد عبدالکبیر بکری، وزارة عموم الأوقاف و الشؤون الإسلامیة، مغرب 1387 ق.
4. ابن‌أبی‌شیبه کوفی، ابوبکر عبدالله بن محمد، الکتاب المصنف فی الأحادیث و الآثار، تحقیق کمال یوسف الحوت، چاپ اول: مکتبة الرشد، ریاض 1409 ق.
5. ابن‌اثیر جزری، عزالدین، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، تحقیق عادل احمد رفاعی، چاپ اول: دار إحیاء التراث العربی، بیروت 1417 ق / 1996 م.
6. ابن‌تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، الجواب الصحیح لمن بدل دین المسیح، تحقیق علی سید صبح مدنی، مطبعة المدنی، مصر [بی‌تا].
7.ــــ ، الصارم المسلول علی شاتم الرسول، تحقیق محمد عبدالله عمر حلوانی و محمد کبیر احمد شودری، چاپ اول: دار ابن‌حزم، بیروت 1417 ق.
8.ــــ ، کتب و رسائل و فتاوی شیخ الإسلام ابن‌تیمیة، تحقیق عبدالرحمن بن محمد بن قاسم عاصمی نجدی، چاپ دوم: مکتبة ابن‌تیمیة، [بی‌تا، بی‌جا].
9.ــــ ، منهاج السنة النبویة، تحقیق محمد رشاد سالم، چاپ اول: مؤسسة قرطبة، 1406 ق.
10. ابن‌حجر عسقلانی شافعی، احمد بن علی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، تحقیق محب‌الدین خطیب، دارالمعرفة، بیروت [بی‌تا].
11. ابن‌دقیق عید، محمد بن علی، إحکام الأحکام شرح عمدة الأحکام، دارالکتب العلمیة، بیروت [بی‌تا].
12. ابن‌عبدالوهاب، محمد، مجموع مؤلفات / الرسائل الشخصیة، تحقیق صالح بن فوزان بن عبدالله فوزان، چاپ دوم، [بی‌نا، بی‌جا، بی‌تا].
13.ــــ ، مختصر السیرة، تحقیق عبدالعزیز بن زید رومی، محمد بلتاجی، سید حجاب، چاپ اول، مطابع الریاض، ریاض، [بی‌تا].
14. ابن‌منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، چاپ اول: دار صادر، بیروت، [بی‌تا].
15. انصاری قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، دار الشعب، قاهره، [بی‌تا].
16. باشمیل محمد بن احمد، کیف نفهم التوحید، 1406 ق [بی‌جا، بی‌نا].
17. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، تحقیق مصطفی دیب البغا، چاپ سوم: دار ابن‌کثیر، یمامه - بیروت 1407 ق / 1987 م.
18. بغوی، حسین بن مسعود، تفسیر البغوی، تحقیق خالد عبدالرحمن العک، دارالمعرفة، بیروت [بی‌تا].
19. بن‌باز، عبدالعزیز بن عبدالله، مجموع فتاوی و مقالات متنوعه، جمع و ترتیب محمد سعد شویعر، موقع بن‌باز، [بی‌جا، بی‌تا].
20. حنانه، یوسف کمال، المسألة الحجازیة، مطبعة العراق - بغداد 1345 ق / 1926 م [بی‌نا].
21. دمشقی، محمد بن ابی‌بکر بن ناصرالدین، الرد الوافر علی من زعم أن من سمی ابن‌تیمیه شیخ الإسلام کافر، تحقیق زهیر الشاویش، چاپ اول: المکتب الإسلامی، بیروت 1393 ق.
22. رازی شافعی، محمدبن عمر، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، بیروت: 1421 ق / 2000 م.
23. رازی محمد بن أبی‌بکر، مختار الصحاح، تحقیق محمود خاطر، چاپ جدید: مکتبة لبنان ناشرون، بیروت 1995 م.
24. زرعی دمشقی، محمد بن أبی‌بکر أیوب (مشهور به ابن‌القیم الجوزیة)، مدارج السالکین بین منازل إیاک نعبد و إیاک نستعین، تحقیق محمد حامد فقی، چاپ دوم: دار الکتاب العربی، بیروت 1393 ق / 1973 م.
25. زینی دحلان، سید احمد، الدرر السنیة فی الرد علی الوهابیة، تحقیق جبرئل حداد، چاپ اول: مکتبة الأحباب، دمشق 1424 ق / 2003 م.
26. سلیمان بن عبدالوهاب، الصواعق الالهیة فی الرد علی الوهابیة، تحقیق سراوی، چاپ اول: دار ذوالفقار، بیروت 1998 م.
27. شوکانی، محمد بن علی بن محمد، السیل الجرار المتدفق علی حدائق الأزهار، تحقیق محمود ابراهیم زاید، چاپ اول: دار الکتب العلمیة، بیروت 1405 ق.
28. طبرانی، سلیمان بن احمد بن ایوب، المعجم الأوسط، تحقیق طارق بن عوض الله بن محمد، عبدالمحسن بن إبراهیم حسینی، دارالحرمین، قاهره 1415 ق.
29.ــــ ، المعجم الکبیر، تحقیق حمدی بن عبدالمجید سلفی، چاپ دوم: مکتبة الزهراء، موصل 1404 ق / 1983 م.
30. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تأویل آیة القرآن، دار الفکر، بیروت 1405 ق.
31. عاصمی قحطانی نجدی، عبدالرحمن بن محمد بن قاسم، الدرر السنیة فی أجوبة النجدیة، چاپ ششم، 1417 ق / 1996 م، [بی‌نا، بی‌جا].
32. غزالی، محمد بن محمد، الاقتصاد فی الاعتقاد، چاپ اول: دار و مکتبة الهلال، لبنان، 1993 م.
33. غزنوی حنفی، جمال‌الدین احمد بن محمد، کتاب أصول الدین، تحقیق عمر وفیق داعوق، چاپ اول: دارالبشائر الإسلامیة، بیروت 1419 ق / 1998 م.
34. غنیمان، عبدالله بن محمد، شرح کتاب التوحید من صحیح البخاری، چاپ دوم: دارالعاصمة، ریاض 1422 ق / 2001 م.
35. قنوجی بخاری، محمد صدیق خان بن سید حسن خان، أبجد العلوم الوشی المرقوم فی بیان أحوال العلوم، تحقیق عبدالجبار زکار، دار الکتب العلمیة، بیروت 1978 م.
36.ــــ ، الدین الخالص، تحقیق محمد سالم هاشم، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، بیروت 1415 ق / 1995 م.
37. نبهانی، یوسف بن اسماعیل، شواهد الحق فی الإستغاثة بسید الخلق، تحقیق عبدالوارث محمد علی، چاپ سوم: دارالکتب العلمیة، بیروت 1428 ق / 2007 م.
38. نجدی حنبل، عثمان بن عبدالله بن بشر، عنوان المجد فی تاریخ نجد، تحقیق عبدالرحمن بن عبداللطیف بن عبدالله آل الشیخ، چاپ چهارم: مطبوعات دارة الملک عبدالعزیز، ریاض 1402 ق / 1982 م.
39. نمری قرطبی مالکی، یوسف بن عبدالله بن عبدالبر، الاستذکار الجامع لمذاهب فقهاء الأمصار فی شرح الموطأ، تحقیق سالم محمد عطا - محمدعلی معوض، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، بیروت 2000 م.
40. نیشابوری قشیری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی، دار احیاء التراث العربی، بیروت [بی‌تا].

منبع مقاله :
به کوشش مهدی فرمانیان، (1393)، کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه اسلام، قم: دارالإعلام لمدرسة اهل البیت، چاپ اول