انديشه هاي عصر جاهلي در آيينه ادبيات پر آب و رنگ امروز

نويسنده: آیت الله شیخ جعفر سبحاني

مكتب شك يا «سوفيسم»

در قرن پنجم قبل از ميلاد در يونان باستان گروهي به مكتب شك در همه چيز حتي در وجود خود و وجود خارج از خود روي آورده و افكار و عقايد عجيبي را از خود ارائه كردند. رشد انديشه سفسطي مدتي بر تفكر يوناني غلبه كرد لكن به وسيله حكيمان و انديشمندان بزرگي مانند سقراط و افلاطون و ارسطو به عمر آن خاتمه داده شد زيرا مغلطه هاي آنان را آشكار ساخته و به بيماري سفسطه پايان بخشيدند. ارسطو با تدوين منطق توانست يك نوع نظم فكري واقع گرايانه به بشر تقديم كند با اين كه انديشمندان ياد شده خدمات ارزنده اي به تفكر بشري تقديم نمودند ولي چيزي نگذشت كه مكتب ديگري به نام مكتب «لا ادري» به وسيله پيرهون (365 ـ 275 م) پي ريزي شد و مكتب انكار واقعيات به مذهب شك مطلق تبديل گشت ولي آن نيز ديري نپاييد وبه تاريخ پيوست.
فلاسفه اسلام مانند شيخ الرئيس و پس از آن صدرالمتالهين در اين باره سخنان شيوايي دارندكه علاقه مندان مي توانند در اين مورد به كتاب «شناخت در فلسفه اسلامي» از اين قلم مراجعه كنند.
در خيزش اخير غرب بار ديگر مكتب تشكيك به صورت هاي «علمي نما» ظاهر گشت و همت گروهي از فلاسفه غرب بر اين شد كه به جاي اين كه بر بناي رصين فلسفه طبقه اي بيفزايند كوشش كردند كه بار ديگر همه اين بنا را فرو ريزند و هنر آنان اين شد كه همه جا در شك و ترديد سخن بگويند و به قول فروغي «هنر فيلسوفان انگليسي جز اين نبود كه بناي رفيع فلسفه را كه تا آن زمان بر پا شده بود فرو ريزند» بي آن كه چيزي به آن بيفزايند».
جاي سخن نيست كه شك گاهي گذرگاه يقين است و تا انسان شك نكند به يقين نمي رسد ولي شكي زيباست كه پل يقين باشد وبه اصطلاح گذرگاه باشد نه اقامتگاه ولي متاسفانه شك اين گروه اقامتگاه است نه معبر و گذرگاه.
بيماري ديگري كه زاييده همين تفكر شك گرايي است طرح نظريه بدون اين كه كوچكترين دليل و برهان به همراه آن» (من فكر مي كنم). اما شما چرا چنين فكر I think باشد و هر گاه سئوال شود دليل شما بر اين گفتار چيست مي گويد: مي كنيد به چه دليل سئوال از دليل و برهان ممنوع است!
شيخ الرئيس مي فرمايد: هر فردي گفتار كسي را بدون دليل و برهان بپذيرد او از فطرت انساني منسلخ شده است ولي متاسفانه اين بيماري (طرح نظريه بدون دليل) آن هم با يك رشته سخنان حماسي به تدريج گسترش پيدا كرده در حالي كه منطق قرآن اين است: (قل هاتوا برهانكم).
جناب سروش در آن بحث پيشين (بحث امامت و خلافت) درباره امامان بي مهري كردند ولي در اين جا گام فراتر نهاده به حريم وحي و قرآن بي مهري ورزيده اند و من از خدا مي خواهم كه وي در اين حد توقف كند و گام فراتر ننهد كه مبادا سعادت اخروي او (كه قطعا خواستار جدي آن است) بيش از اين به خطر بيفتد.

خلاصه نظريه

اينك شبهات وارد شده را در چند فراز نقل مي كنم:

شبهه اول: تجربه اي به سان تجربه شعرا

وحي الهام است و اين همان تجربه اي است كه شاعران و عارفان دارند هر چند پيامبر آن را در سطح بالاتري تجربه مي كند و در روزگار مدرن ما وحي را با استفاده از استعاره شعري مي فهميم چنان كه يكي از فيلسوفان مسلمان گفته است وحي بالاترين درجه شعر است.

تحليل

اين نظريه نظريه جديدي نيست بلكه همان است كه مشركان مكه قرآن را از اين راه تفسير مي كردند و مي گفتند: همان طور كه امروالقيس در پرتو الهام معاني و الفاظ را مي آفريند محمد نيز از همين طريق آفريننده معاني و الفاظ آيات است. مسلما مقصود آنان از شعر شعر منظوم نيست بلكه يافته و تخيلات انسان از طريق تفكر چه در قالب نظم و چه در قالب نثر. قرآن اين نظريه را از آنان نقل مي كند و به نقد آن مي پردازد:
«و يقولون ااننا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون» (صافات ـ 36).
«مي گويند: آيا ما خدايان خود را به خاطر يك شاعر ديوانه رها مي كنيم!».
و نيز مي فرمايد:
«ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون» (طور ـ 52).
«مي گويند: او شاعر است و ما در انتظار مرگ او هستيم».
و گاهي قرآن را از سه راه توجيه مي كردند و آن را ساخته فكر پيامبر دانسته گاهي مي گفتند: افكار پراكنده است و گاهي مي گفتند به خدا دروغ بسته و سرانجام مي گفتند: شاعري است كه تخيلات ود را در اين قالبها ريخته است:
«بل قالوا اضغاث احلام بل افتراه بل هو شاعر» (انبيا ـ 5).
«بلكه مي گفتند: افكار آشفته اي است بلكه آن را به دروغ ساخته و پرداخته است بلكه او شاعري بيش نيست».
قرآن در نقد اين نظريه مي گويد:
«و ما هو بقول شاعر قليلا ما تومنون» (حاقه ـ 41).
«آن سخن شاعري نيست شما اندك ايمان مي آوريد».
و در آيه ديگري مي فرمايد:
«وما علمناه الشعر و ما ينبغي له ان هو الا ذكر و قرآن مبين» (يس ـ 69).
«ما به او شعر نياموختيم و سزاوار او هم نيست و آن جز يادآوري و قرآني آشكار نيست».
بالاخره آنان پيامبر را با شعرا در يك صف قرار داده بودند محتواي نظريه مورد بحث نيز بيش از اين نيست هر چند كلمه «در سطح بالاتري» را با آن افزوده است ولي مجموعا از يك منشا سرچشمه مي گيرد.
اگر مي گويد: شعرا از خود الهام مي گرفتند ولي پيامبر از مقام ربوبي الهام مي گرفت در اين صورت عطف اين دو به هم عطف مباين به مباين است و در نتيجه تشبيه مخل و ناروا مي باشد.
از اين بگذريم بالاخره اين نظريه چه دليلي دارد آيا شاهدي هم بر آن داريد متاسفانه اين مصاحبه سرتاسر طرح يك رشته تصورات و مفاهيم است بي آن كه براي اثبات آن دليلي اقامه شود. اگر واقعا قرآن در حد يك انديشه شعري هر چند در سطح بالاتر است پس چرا تحدي كرده ولو با آوردن يك سوره. كدام شاعر در طول عمر خود تحدي مي كند و مي گويد: احدي نمي تواند تا روز رستاخيز غزلي مانند غزل هاي من بياورد.
در اينجا باز مي توان به صاحب اين نظريه گفت: همين تفسير و توجيه شما درباره قرآن جز يك نوع تجربه شعري چيز ديگري نيست يعني نفس شما اين انديشه را پرورش داده و بر صفحه ذهن آورده و بر نوك قلم و سر زبان جاري ساخته است بي آن كه واقعيتي در پشت آن نهفته باشد.
اگر واقعا شعر و شاعري و آنچه در اين رديف است فاقد ارزش جاودانه است سخن شما نيز از همين سنخ است.

شبهه دوم: پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم ) آفريننده و توليد كننده قرآن است

در مورد ديگر مي گويد: استعاره شعر به توضيح اين نكته كمك مي كند پيامبر درست مانند يك شاعر احساس مي كند كه نيرويي بيروني او را در اختيار گرفته اما در واقع يا «حتي بالاتر از آن در همان حال شخص پيامبر همه چيز است آفريننده توليدكننده بحث در باره اين كه اين الهام از درون است يا از برون حقيقتا اينجا موضوعيتي ندارد چون در سطح وحي تفاوت و تمايزي ميان درون و بيرون نيست».

تحليل

اين كلمات و جمل مي رساند كه صاحب نظريه قرآن را تجلي شخصيت دروني پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مي داند كه در اصطلاح به آن «وحي نفسي» مي گويند. توجيه وحي در مورد پيامبران از طريق مساله تجلي شخصيت باطن نخست از طرف گروههاي تبشيري يعني كشيشان و خاورشناسان اظهار شد و بيش از همه خاورشناسي به نام «در منگهام» در اين باره گرد و خاك كرده است. وي با تلاش هاي كودكانه اي مي خواهند براي قرآن منابعي معرفي كند كه يكي از آنها تجلي شخصيت دروني اوست. او در باره نظريه خود چنين مي نويسد:
«عقل دروني محمد ويا به تعبير امروز شخصيت باطني او به بي پايگي آيين شرك پي برده بود. او براي رسيدن به مقام نبوت به پرستش خدا پرداخت و در غار حرا براي عبادت خلوت نمود و در آن جا ايمان وجدان او به درجه اي بلند رسيد و افق افكارش وسيع وديد بصيرتش دو چندان شد. در اين مرحله آن چنان نيرومند شد كه براي هدايت مردم شايستگي پيدا كرد. او پيوسته در فكر و انديشه بود تا آنگاه كه يقين كرد: اين همان پيامبري مي باشد كه خداوند او را براي هدايت بشر برانگيخته است. اين آگاهي ها بر او چنان وانمود مي شد كه از آسمان بر او نازل مي شود و اين خطاب را خداوند بزرگ به وسيله جبرئيل براي او مي فرستد. (1)
آنچه احساس شاعران را از احساس پيامبران جدا مي سازند همان است كه آقاي سروش براي آن موضوعيتي قائل نشده است. شاعران منبع الهام را درون و انبيا منبع الهام را برون از خود مي دانند ولي متاسفانه اين بزرگ ترين نقطه تفاوت را ايشان بسيار سهل و آسان گرفت و گفت: «بحث درباره اين كه آيا اين الهام از درون است يا از برون حقيقتا اين موضوعيتي ندارد» در حالي كه نقطه بارز تفاوت اين دو الهام در همين است.
افرادي كه در مسائل فلسفي و عرفاني دست توانايي ندارند نمي توانند مرز اين دو نوع الهام و دو نوع احساس را از هم جدا سازند لذا همان مشركان عصر رسول خدا نيز به خاطر عدم توانايي در درك تفاوت اين دو نوع احساس با خود فكر مي كردند كه چگونه ممكن است فردي از برون خود الهام بگيرد و مامور هدايت مردم شود. قرآن اين انديشه را از آنان چنين نقل مي كند:
«اكان للناس عجبا ان اوحينا الي رجل منهم ان انذر الناس و بشرالذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم قال الكافرون ان هذا لساحر مبين» (يونس ـ 2).
«آيا براي مردم مايه شگفت است كه بر شخصي از خود آنان وحي فرستاديم تا مردم را هدايت كند و به گروه هاي با ايمان بشارت بده كه در درگاه الهي سابقه نيك و راست دارند ولي افراد كافر او را ساحر و جادوگر مي خوانند».
گروه هاي مخالف براي مبارزه با «وحي محمدي» در تمام اعصار توجيه ها و تصورهايي داشتند ولي ماهيت توجيه ها و تفسيرهاي باطل در تمام زمان ها يكي بود. چيزي كه هست در عصر حاضر همان تهمت ها و ناسزاها همان توجيه ها و تفسيرهاي بوجهلي و بوسفياني تغيير قيافه داده و به صورت كالاي نود وبه عنوان يك تحقيق علمي عرضه شده است.

شبهه سوم: مفاهيم از خدا و الفاظ از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم )

صاحب نظريه در عبارت هاي پيشين از طريق اجمال و تفصيل قرآن را توليد خود پيامبر و پيامبر را آفريننده قرآن دانست. اما در همين مصاحبه در جاي ديگر مي گويد:
«پيامبر به نحو ديگري نيز آفريننده وحي است. آنچه او از خدا دريافت مي كند مضمون وحي است. اما اين مضمون را نمي توان به همان شكل به مردم عرضه كرد چون بالاتر از فهم آنها و حتي وراي كلمات است. اين وحي بي صورت است و وظيفه شخص پيامبر اين است كه به اين مضمون بي صورت صورتي ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد».
وي در اين نظريه مفاهيم و معاني را از جانب خدا دانسته ولي شكل و صورت را آفريده خود پيامبر مي شمارد. ودر نتيجه بخشي از اعجاز قرآن را كه در زيبايي الفاظ و استواري تعبير نمايان مي شود انكار ورزيده و فقط معاني را از جانب خدا دانسته است.
بنابر اين قرآن كار مشتركي ميان خدا و پيامبر است زيرا معاني از جانب خدا و صورت از جانب پيامبر مي باشد تو گويي يك شركت سهامي است كه سرمايه از جانب خدا و صورت سازي از جانب پيامبر است.
اكنون بايد پرسيد كه اين نظريه نازلتر از نظريه نخستين است در آنجا همه چيز از آن رسول خدا بود جز يك رابطه ضعيف با خدا ولي در اين جا معاني بي صورت از جانب خدا و صياغت و صورت از جانب پيامبر!
و نيز بايد پرسيد: دليل شما بر اين مشاركت چيست آيا خداي قادر بر انزال مفاهيم قادر بر صورت سازي نيست؟
از اين گذشته خود قرآن بر خلاف اين نظريه گواهي مي دهد زيرا كرارا به پيامبر امر مي كند: چنين بگو مثلا: «قل هو الله احد» يعني مفاهيم و صور هر دو از جانب خدا است.

شبهه چهارم: شرايط حاكم بر زندگي پيامبر توليد كننده قرآن است

صاحب اين نظريه گاهي خود پيامبر را مستقلا توليدكننده قرآن مي داند و مي گويد: او همه چيز است و نقش محوري دارد و گاهي نوعي مشاركت بين خدا و پيامبر را مطرح مي كند اما گاهي هم مي خواهد بگويد شرايط حاكم بر زندگاني پيامبر توليدكننده اين مفاهيم و افكار و معاني است و به تعبير ديگر زمان را آفريننده اين محصول (قرآن كريم) مي شمرد و مي گويد:
«تاريخ زندگي خود او پدرش مادرش كودكي اش و حتي احوالات روحي اش در آن نقش دارند. اگر قرآن را بخوانيد حس مي كنيد كه پيامبر گاهي اوقات شاد است و طربناك و بسيار فصيح در حالي كه گاهي اوقات پر ملال است و در بيان سخنان خويش بسيار عادي و معمولي... اين جنبه كاملا بشري وحي است».
اكنون سئوال مي شود: او در اين تعبير مي خواهد قرآن را كتابي صددرصد بشري معرفي كند وبه سان ديگر مولفان قلمداد كند كه شرايط حاكم بر زندگاني آنان در نگارش و تعبير آنان كاملا موثر مي باشد و به تعبير ديگر تمايلات و فرهنگ ها در تدوين آن كاملا موثر بوده است. اگر واقعا چنين است پس چرا خداي محمد همه آنها را نفي مي كند و عاملي جز وحي را در آفرينش قرآن موثر نمي داند و مي فرمايد:
«و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي علمه شديد القوي» (نجم ـ 3 ـ5).
«او هرگز از روي هوا و هوس سخن نمي گويد و آنچه مي گويد سروش غيبي است كه در اختيار او گذارده شده است و موجود نيرومندي (فرشته وحي) به او آموخته است».
دم زدن از اين كه قرآن كتاب بشري است با صدها آيه قرآني در تضاد است اينك برخي از اين آيات:
1 ـ «ولوكان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا» (نسا 82)
اگر از جانب غير خدا بود در آن اختلاف فراواني مي يافتند.
2 ـ «كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الي النور» (ابراهيم 1)
قرآن كتابي است كه ما آنرا فرو فرستاديم تا مردم را از تاريكي ها به روشني وارد سازيم.
3 ـ «انا انزلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون» (يوسف 12)
ما آنرا به صورت قرآن عربي فرو فرستاديم تا بينديشيد.
4 ـ «و كتاب انزلناه مبارك» (انعام 92)
اين كتاب مباركي است كه ما آنرا ارسال كرديم.
با اين گفتار صريح چگونه آنرا كتاب بشري تلقي كنيم و آنرا ساخته بشر بدانيم در حالي كه در صداقت و راستگويي محمد امين (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) كسي ترديد ندارد.

برداشت ها و اطلاعات نادرست

ما در اين جا به تبيين اصل نظريه پرداختيم كه به چهار صورت مختلف بيان مي شود بدون اين كه دليلي بر نظريه خود بياورد و خود تناقض روشنترين گواه بر بي پايگي آن است.
ولي در كنار اين نظريه يك رشته شطحات و سخنان نابرازنده نيز می باشد كه به صورت گذرا به آنها اشاره مي شود:
1. گفته شده: «امروز مفسران بيشتري فكر مي كنند وحي در مسائل صرفا ديني مانند صفات خداوند حيات پس از مرگ و قواعد عبادات خطاناپذير نيست آنها مي پذيرند كه وحي مي تواند در مسائلي كه به اين جهان و جامعه انساني مربوط مي شود اشتباه كند. آنچه كه قرآن در باره وقايع تاريخي ساير اديان و ساير موضوعات عملي زميني مي گويد لزوما نمي تواند درست باشد اين مفسران اغلب استدلال مي كنند كه اين نوع خطاها در قرآن خدشه اي به نوبت پيامبر وارد نمي كند چون پيامبر به سطح دانش مردم خويش فرود آمده است و به زبان زمان خويش سخن گفته است».
اكنون سئوال مي شود: اين كلمه «بيشتر» و «اغلب» كه به كار مي برد و مفسران اسلامي را به مطلب ياد شده متهم مي سازد كدام مفسران هستند كه در طول چهارده قرن به خطاپذيري قرآن در مسائل مربوط به زندگي اعتراف مي كنند; آنان جز مستشرقان و جز دنباله روهاي آنان مانند رئيس قادياني ها و متاثر از آنان مانند برخي از نويسندگان مصري كسي نيستند.
از اين گذشته اين تبعيض در خطا چه معني دارد كه پيامبر در ماوراي طبيعت صددرصد واقع گو و حقيقت نما باشد ولي در مسائل ملموس و عيني دور از حقيقت سخن بگويد و اگر هم يك مفسر در باره آيه اي كه مورد نظر اوست سخني گفته باشد دليلي بر همگاني بودن مطلب نيست. قرآن علم و دانش پيامبر را عظيم ترين فضل الهي مي شمارد و مي فرمايد:
«و علمك ما لم تعلم. و كان فضل الله عليك عظيما» (نسا ـ 113).
«خداوند آنچه نمي دانستي به تو آموخت و بخشش خدا به تو بسيار بزرگ است».
آيا دانشي كه قرآن آن را عظيم مي شمارد چگونه در بخش دوم خطاپذير مي باشد؟
2. آنگاه گام فراتر نهاده و علم پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را چنين توصيف مي كند:
«من ديدگاه ديگري دارم. فكر نمي كنم دانش او از دانش مردم هم عرش در باره زمين كيهان ژنتيك انسانها بيشتر بوده است. اين دانشي را كه ما امروز در اختيار داريم نداشته است واين نكته خدشه اي به نوبت او وارد نمي كند چون او پيامبر بود نه دانشمند يا مورخ».
اكنون سئوال مي شود: دليل شما بر اين كه او از اين مسائل آگاه نبوده و دانش او در باره اين مسائل در حد همان دانش عرب جاهلي بوده است چيست؟
ما در اين جا نمي خواهيم در مورد اعجاز علمي قرآن سخن بگوييم زيرا در باره اعجاز علمي قرآن در كتاب «مرزهاي اعجاز» به صورت گسترده سخن گفته ايم. پيامبر گرامي (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از طريق وحي و جانشين معصوم او مانند علي (علیه السلام ) در نهج البلاغه و فرزند او در صحيفه سجاديه از يك رشته حقايق علمي پرده برداشته اند كه جهان آن روز و ديروز آن را تصور نمي كرد. زهي بي انصافي كه اين همه حقايق علمي را در اين كتابها منكر شويم و آن گاه عذر بياوريم كه او پيامبر بود نه دانشمند يعني پيامبر بود و عالم نبود پيامبر بود و آگاه از اسرار نبود.

اتهام به معتزله

از آنجا كه صاحب نظريه قرآن را توليد فكر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم ) شمرده به دنبال اين مي گردد كه براي خود شريك و همراه پيدا كند در اين ميان ديواري كوتاه تر از ديوار معتزله پيدا نكرده واين مطلب را به آنها نسبت مي دهد و مي گويد:
«باور به اين نيز كه قرآن يك محصول بشري و بالقوه خطاپذير است در عقايد معتزله داير بر مخلوق بودن به طور تلويحي آمده است».
البته معتزله هر چند منقرض شده اند و چندان شخصيتي بارز از آنها باقي نيست اما كتابهاي آنان در اختيار همگان است. حاشا و كلا كه آنها قرآن را مخلوق به معناي ساخته فكر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بدانند. اصولا مساله مورد بحث در قرن دوم از طرف مسيحيان دربار عباسي مطرح شد كه آيا قرآن «قديم» است يا «حادث» گروهي بر قدمت قرآن و گروهي بر حادث بودن آن معتقد شدند. محدثان قرآن را قديم دانستند و معتزله حادث زيرا قديم بالذات منحصر به خداست و غير او همه و همه حادث اند. ويكي از آنها قرآن است كه فعل خداست و فعل خدا از حدوث جدا نيست. و اگر مي گفتند مخلوق است به معناي آفريده خدا است نه به معناي مختلق و ساخته فكر پيامبر و لذا در روايات ما اصرار شده است كه قرآن را نه قديم بخوانند و نه مخلوق زيرا قديم بخوانند نوعي شرك است مخلوق بخوانند دشمن از آن سو استفاده كرده و آن را به معني مختلق و ساخته و پرداخته فكر پيامبر مي دانند و لذا مشركان عصر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم ) همين تعبير را به كار مي بردند و مي گفتند:
«ما سمعنا بهذا في المله الاخره ان هذا الا اختلاق» (ص ـ 7).
«ما اين سخن را در آييني ديگر نشنيديم و اين جز چيزي ساخته و پرداخته نيست».

اتهام به مولوي و عرفا

باز براي اين كه تنها نماند به فكر افتاده كه از مولوي مايه بگذارد و مي گويد:
«قرآن آيينه ذهن پيامبر است. آنچه در دل سخن مولوي مندرج است اين است كه شخصيت پيامبر تغيير احوال و اوقات خوب و بد او همه در قرآن منعكس است».
نسبت دادن آسان است ولي اثبات آن مشكل در كدام بيت مولوي اين نتيجه اي كه او گرفته آمده است در حالي كه مولوي صدها بيت دارد كه درست خلاف اين را به صراحت بيان مي كند از جمله:
او در پايان سخن براي مسلمانان امروز تعيين تكليف مي كند و مي گويد:
«وظيفه مسلمانان امروز اين است كه گوهر قرآن را به گذشت زمان ترجمه كنند».
سئوال مي شود: قرني كه شما آن را كتاب بشري و خطاپذير دانستيد چه نيازي دارد كه به ترجمه و تفسير آن به زبان روز بپردازيم چه نيازي به اين خطاپوشي هست شما با معرفي قرآن به عنوان كتاب خطاپذير و بشري از جامعه اسلامي فاصله گرفتيد ديگر نيازي به نصايح شما نيست. آن كس مي تواند نصيحت كند كه در شمار اين گروه بماند ولي فردي كه با گروهي وداع كند جايگاه رهبري و راهنمايي و اندرزگويي خود را با اين كار از دست داده است.
و نيز از صاحب نظريه درخواست مي شود در باره «وحي محمدي» و شبهاتي كه پيرامون آن از طرف خاورشناسان و دنباله روهاي آنان مطرح شده است به كتاب «نقد بيست و سه سال» از اين قلم مراجعه كنند. در آن كتاب به روشني ثابت شده است كه همه اين توجيه ها و تفسيرها همراه با زرق و برق تعبير ديگري از داوري هاي عصر جاهلي است و در حقيقت محتوا يكي و پوشش و شيوه بيان دو تا است. چيزي كه هست عرب عصر رسالت به خاطر سادگي نظر خود را برهنه مطرح مي كرد ولي دگرانديشان به همان انديشه ها رنگ علمي بخشيده و «سراب» را به صورت آب جلوه مي دهند.
منبع: سایت شهید آوینی