کسی که با دستانش فریاد می کشید
کسی که با دستانش فریاد می کشید
کسی که با دستانش فریاد می کشید
کامبیز درمبخش را بیشتر بشناسیم
“روی كارت دعوت یكی از نمایشگاههایم، كه در گالری سیحون برگزار شد، نوشته بودم: من كاریكاتور را از زندگی و تضادهای درون آن فراگرفته ام. برای مثال، در محله ما فقیری سر كوچه می نشست كه شكمش به قدری باد كرده بود كه اصلاً به آدم گرسنه شباهت نداشت و همیشه فكر میكردم آدمی كه این قدر شكم پری دارد، چرا گدایی میكند؟ و یا سر چهارراه مخبرالدوله پنبه دوزی حضور داشت كه هر دو پایش قطع شده بود و هر روز كفشهای مردم را واكس میزد. در كوچه سراج الملك، كه منزل مادرم آنجا بود، حمالی را میدیدم كه لقوه ای بود و همیشه با كوله پشتی ای كه روی پشتش داشت، سنگینترین بارها را حمل میكرد. همچنین آدمی را به یاد دارم كه به تقی زالو شهرت داشت و دارای سیمای زشت و چشمان خونباری بود. تقی زالو نی میزد، و نی زدنش به قدری لطیف بود كه هنگام نی نواختن آدم به كل چهره اش را فراموش میكرد. درویشی با موهای سرخرنگ در خاطرم هست كه زیاد به مطالعه علاقه داشت و كتاب و تكه های روزنامه ای را كه از این طرف و آنطرف جمع كرده بود، میخواند، به همین خاطر مردم به او دیوانه میگفتند. در خیابان چراغبرق هم آدمی بود كه تختخواب سفری میفروخت، ولی بعد از ظهرها، كه یكی دو ساعتی استراحت میكرد، كنار خیابان و روی پیاده رو میخوابید.”
كامبیز در شیراز متولد شد. در سالهایی كه پدرش به اقتضای شغل خود، از تهران به شیراز منتقل شد و به اتفاق خانواده، در این شهر زندگی میكرد، اولین سال زندگی اش در اینجا سپری شد.
با انتقال پدر به تهران، در میدان بهارستان- نزدیك مجلس- كه از یك طرف به خیابان چراغ برق (امیركبیر) و از طرف دیگر به وزارت فرهنگ و هنر (وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی) راه داشت، ساكن میشوند. محله ای در قلب تهران قدیم، و سرشار از وقوع اتفاقات ریز و درشت اجتماعی و سیاسی. محلهای كه در آن هنوز اعیان و اشراف، نمایندگان مجلس، بازاریها و تجار بسیاری زندگی میكردند.
و در فاصله ای نه چندان دور، بازار قرار داشت كه طیف وسیعی از طبقات مختلف مردم، از شهرهای گوناگون ایران، در آن حضور داشتند.
كامبیز دو سال بیشتر نداشت كه پدر و مادرش از هم جدا شدند. مادر زندگی مستقلی در پیش گرفت، و او با پدر، كه بزودی همسر تازه ای اختیار كرد، ماند. زن پدری كه بعد از مدتی چند خواهر و برادر تازه به دنیا آورد و این ناخواسته مرزهایی را مقابلش قرار داد. مرزهایی كه لاجرم به مقایسه میان من و آنها منتهی میشد. مرزهایی كه خوی نسبتاً خشك و آمرانه پدر گاه آن را بسته تر میكرد.
“از پدرم خیلی میترسیدم، و همیشه در این هول و هراس بودم كه مبادا مرا از خانه بیرون كند.”
ترسی بیهوده كه از حساسیت زیاد از حد او ناشی میشد. این خصلت پدر بود كه محبت خود را پنهان نگه دارد و در عین حال، مراقب رفتارها و علایق كودك خود باشد. و پدر كه كم كم علاقه های او را در می یافت، وی را در مسیری قرار داد كه سرانجامش اعتبار او شد. ولی ای كاش كودكی و نوجوانی به شكل بهتری می گذشت. و شاید هم نه.
“كودكی و نوجوانی من، روزگار سختی و اضطراب هایم بود، اما فكر میكنم كه بعدها تجربه های تلخ كارهایم را پخته تر و عمیق تر كردند.”
شرایط زندگی، او را روزبه روز بیشتر در خود فرو برد و گوشه گیر كرد، و كم حرفی خصلت ماندگار در او شد. در پشت این سكوت و گوشه گیری، هیاهویی سخت در تقلاپنهان بود، هیاهو و آرزوهایی كه ناخواسته باید بروز می یافت، اما در او نه به صورت اشك و آه و ناله و فریاد، كه او همه را در خود فرومیریخت، تا بعد كه مداد و كاغذ را شناخت و بدین طریق ذره ذره از نهادش سرریز كردند.
به طراحی كه پرداخت، خرسندی پدر را به همراه داشت. جعبه ای آبرنگ هدیه به او شد.
“از این اتفاق به قدری ذوق زده شده بودم كه آن را شب زیر بالشم گذاشتم و تا صبح چند بار بیدار شدم و آنرا لمس و بو میكردم.”
در گوشه گیری و خلوتی كه داشت چیزهای دیگری هم كشف كرد. از جمله كاغذ و قیچی كه به كمك آنها شكل سازی می كرد و بعد كه با سینما و تئاتر آشنا شد، خاصیت نور و تاریكی. نور تندی كه هنگام روز از پنجره حمام به داخل می تابید، و شكلهایی كه در بازی با دستهای خود می ساخت و بعد یاد میگرفت كه به كمك سایه عروسك ها و اسباب بازی هایش نمایش هایی درست كند و دوستان و اهل خانه را به تماشای آنها فرا خواند.
پدرش آدمی تحصیلكرده، خلاق و اهل هنر بود. تئاتر می نوشت، هنرپیشگی و كارگردانی میكرد و كار اصلی اش سردبیری مجله مهنامه ارتش بود. مدتی برنامه های رادیویی ارتش را اداره میكرد.
“همیشه هنرمندان زیادی به خانه ما رفت وآمد داشتند، بنابراین، در محیطی هنری هم بزرگ شدم. هفت ساله كه بودم، در یكی از سالنهای تئاتر لاله زار، به مدت یك ماه، روی صحنه، در نقش یكی از شخصیتهای سناریویی كه پدرم نوشته بود، بازی كردم. مدتی بعد نقش كوتاهی در یك فیلم فارسی به من داده شد.”
در تمام دوران مدرسه (مدرسه امیر اتابك)، نقاشی علاقه اصلی او بود. قدری كه بزرگتر و عاقل تر شد، پدر او را با خود به دفتر ماهنامه می برد و او در آنجا جعفر تجارتچی را شناخت كه افسر نیروی هوایی بود و به عنوان كاریكاتوریست در مجله فعالیت میكرد.
“پدرم از ایشان خواهش كردند كه به من كاریكاتور یاد دهند و او نیز چند جلسهای را با من كار كرد. تا مدتها تمام تصور من از كاریكاتور، بر اساس آموزههایی كه از كار او دریافته بودم، استوار شد.”
در دوران دبیرستان كار برای او جدیتر شد و پدر نخستین بار كاری از وی را در مهنامه ارتش چاپ كرد و این عمل باز هم تكرار شد. پس از گذشت زمانی پایش به نشریات دیگری باز شد. ابتدا اطلاعات هفتگی و بعد مجله سپید و سیاه به سردبیری بهزادی.
به خاطر علاقهاش به نقاشی، در سالهای آغاز دبیرستان، به كپیهای فراوانی پرداخت كه كمكم این كپی كردنها جهت یافت و سبب ممر درآمدی برای او شد.
“در خیابان نادری،چند نفری بودند كه آبرنگهایی با مضامین بومی میكشیدند و آنها را به صورت كارت پستال به خارجیها میفروختند. من به انتخاب برخی از آنها را خریده و بارها كپی میكردم و در آنتیك فروشیهای خیابان فردوسی و منوچهری میفروختم. مضامین این كارها مایه هایی از كاریكاتور داشتند. مثل جگركی در حال كباب كردن جگر، مرغ فروشی در حال حمل مرغ و خروسهای خود، حمالی كه بار سنگینی بر دوش حمل میكرد و ... در مدت كوتاهی حجم زیادی از آنها را كپی كردم. مدتی هم به كپی مینیاتورهایی پرداختم كه با مركب سفید روی كاغذهای سیاه كشیده شده بودند. همه اینها سبب مهارت من در ترسیم كاریكاتورها شد.”
“زمانی كه به طراحی برای مجله سپید و سیاه دعوت به كار شدم، چهارده - پانزده سال بیشتر نداشتم. نخستین پولی كه از كار در مجله دریافت كردم، دویست تومان بود كه در برابر پنج تومان پول توجیبی ماهانهای كه آن زمان داشتم، پول قابل توجهی به حساب میآمد و این سبب تشویق من شد. به طوریكه درس و مشق را تقریباً كنار گذاشته و شب و روز به كار پرداختم.”
“گاه طرحهایی از خودم میزدم و گاه طرحهای مجلات خارجی را به من نشان میدادند و میخواستند تا آن را ایرانیزه كنم. از مجله سپید و سیاه بود كه كم كم اسم من معروف شد. آغاز كار حرفه ای ام این گونه بود.”
“اولین طرحهایم شبیه به كارهای آقای تجارتچی بود و این مایه دلخوری فراوان ایشان هم شد، ولی رفته رفته با دیدن كاریكاتورهای زیادی در مجلات خارجی شیوه آنها را دنبال كرده، و به مرور نیز به معنی درست تری از كاریكاتور پی بردم. بعدها، به تدریج، راه و روش خودم را پیدا كردم و فرانسویها بخصوص شاوال و بسك تأثیر زیادی روی كارهای بعدیام گذاشتند و كار امروز من در حقیقت وامدار كاریكاتوریستهای فرانسوی است.”1
سیكل اول دبیرستان را كه تمام كرد، به تشویق و توصیه پدر، وارد هنرستان هنرهای زیبا پسران شد. (1340-1337).
“سه سال آنجا بودم. الخاص، ماركو گریگوریان، كریمی، یحیی ذكاء و ... از جمله اساتید من بودند، و یكی از پربارترین دوران هنرستان كه هنرمندانی نظیر زندهرودی، پیلارام، تناولی، سپهری، بروجنی، روحبخش، خاكدان و ... در سالهای متناوبی از آن بیرون آمدند.”
فضای هنرستان انگیزه های او را بیشتر كرد، به علاوه مباحثی كه از جانب معلمهای تحصیلكرده او مطرح میشد و برایش تازگی داشت و نگاهها و ایدههای سبكیافتهای مقابلش قرار میداد.
دیپلم كه گرفت، كارش را به طور جدیتری ادامه داد. به این امید كه توشهای فراهم و در سفر به جاهای دیگر دنیا، تجربه های تازه تری كسب كند، و این اتفاق یك سال بعد از گرفتن دیپلم صورت گرفت. با چمدانی پر از طراحی كاریكاتور، با اتوبوس، راهی آلمان شد. یك هفته بعد به آنجا رسید. (1963/1342).
نیروی جوانی، به علاوه آرزوهای فراوان و امید به موفقیت، از او شخصیتی مصمم و پرانرژی برای مواجه شدن با هر سختی ساخته بود. شاید همین هم سبب شد تا در اولین مراجعات خود به نشریات آلمان مقبول قرار گیرد. جوانی نسبتاً خجول كه با كیفی انباشته از كار و با اتوبوس از ینگه دنیا خودش را به آنجا رسانده است. و این قابل تقدیر بود.
“در همان هفته های اول ورودم به مونیخ چند تا از كارهایم در نشریات مختلف چاپ شد و حدود 750 مارك نصیب من كرد.”
“چون زبان آلمانی بلد نبودم، از قبل از سفر شروع كرده بودم به كشیدن كاریكاتورهایی بدون شرح. و كاریكاتورهای بدون شرح من این گونه آغاز شد. به تدریج در نشریات دیگری نیز كارهای من چاپ میشدند، ولی چون اوایل كارم بود، درآمدی همیشگی نبود و از آنجایی كه پول چندانی با خود نداشتم و خانواده هم پولی نمیفرستاد، ناچار به كارگری نیز میشدم.”
حضور او در آلمان قریب به دو سال طول كشید. و این مدت فرصتی بود هم برای محك خود و هم كسب تجربهها و مشاهدات تازه. فرصتی برای آشنایی نزدیك با هنرمندانی صاحب سبك و حرفهای و نشریاتی معتبر و سرك كشیدن به كتابخانه ها و كتابفروشیها و موزه ها.
“اوقات زیادی را به سر زدن به كتابفروشی ها و ورق زدن كتابهایی كه قادر به خریدشان نبودم میكردم و از این طریق به تحصیل بصری میپرداختم.”
“در آلمان فهمیدم كه كاریكاتور یعنی چه. تا پیش از این كارهایم بیشتر جنبه بازاری و مطبوعاتی داشت، ولی حضورم در آلمان سبب شد تا به سمت هنری شدن سوق یابند.”
مشكل سربازی باعث شد تا نتواند بیش از این در آلمان بماند. سفارت ایران پاسپورت او را برای اقامت بیشتر تمدید نكرد. پس ناچار، اما با كوله باری از تجربه و چمدانی پر از نشریاتی كه كارهای او را به چاپ رسانده بودند، و همسر آلمانی خود، به ایران برگشت. (اواخر 1964).
بعد از این، به مدت هفت سال، به صورت تمام وقت (از 8 صبح تا 7 بعد از ظهر)، به همكاری با هفته نامه توفیق پرداخت.
“در آن روزگار كاریكاتوریستهایی كه در مطبوعات كار میكردند، به تعداد انگشتان دو دست هم نمیرسیدند. در روزنامه توفیق، بجز حسن توفیق، صاحب امتیاز و مدیر روزنامه، كه كاریكاتوریست برجستهای بود، غلامعلی لطیفی، احمد سخاورز و بهمن رضایی، به صورت حرفهای و به طور موظف، كار میكردند و دیگرانی نظیر اردشیر محصص، بیشتر كاریكاتوریستهای گهگاهی و به تعبیر امروز پارت تایم و حتا گذری بودند و بیشتر به میل خودشان كار میكردند تا به سفارش روزنامه ها. در خارج از محدوده روزنامه توفیق نیز، كه به زعم ما جوانهای آن روزگار، تنها متحقق طنز سیاسی آن دوران بود، صاحب نامهایی كهنه كار و كم وبیش فعال همچون بیوك احمدی، محسن دولو، و جعفر تجارتچی مشغول به كار بودند.”2
از حدود سالهای چهل به تدریج كاریكاتورهای بیشتری در میان نشریات و مردم رواج و عمومیت یافت، در نتیجه، هنرمندان بیشتری در این عرصه به كار پرداختند. فضای آماده و نسبتاً ملتهب آن سالها و شكلگیری جریانهای تازهای از روشنفكری، به علاوه زبان تندوتیز و معمولاً چندپهلوی كاریكاتور، آن را به ابزاری مقبول برای ابراز انتقادهای اجتماعی و سیاسی روز تبدیل كرد. گستردگی كاریكاتور، و وسعت كار هنرمندانی كه رفته رفته جذب آن شدند، به مرور آن را به سمت هر چه حرفه ای تر شدن پیش برد.
“یكی از دلایل عمومیت یافتن كاریكاتور در آن سالها، حضور روزنامه توفیق بود كه توسط سه برادر (عباس، حسن و حسین توفیق) و با همكاری هم درمیآمد و هر شب جمعه توزیع میشد.”
“در آغاز همكاری با توفیق با این قول و قرار كارم را شروع كردم كه با نشریه دیگری همكاری نداشته باشم، ولی به تدریج و با تولد فرزندهایم هزینه های اداره زندگیام روزبه روز بیشتر میشد و ناچار ادامه همكاری ام با آن قطع شد. در این مدت شهرت زیادی كسب كرده بودم و نشریات زیادی طالب چاپ كارهای من بودند. بنابراین، در مدت زمان كمی درآمد من چند برابر شد.”
آیدین آغداشلو در خصوص كارهای این زمان وی میگوید: “... اشاره كردم كه راه درازی را از نوجوانی آغاز كرد و مانند هر آغازگری، از تأثیرهای جانبی هم بی بهره نماند. در همان سالهای شروع كارهای او، وقتهایی فكر میكردم نیمرخهایش شبیه نیمرخهای شاوال فرانسوی است یا وقتهایی كارش زیادی مزاح دارد و میخواهد از بینندهاش لبخند بگیرد. كم هم نبودند این نوع كارها، اما بعدها با شگفتی و شادی- دیدم كه راهش را دارد پیدا میكند و راه را با چه سرعت و قدرت و مهارتی دارد دنبال میكند.”3
مجله كاریكاتور، زن روز، روزنامه كیهان، كیهان سال، كیهان فرهنگی، كیهان ورزشی و ... عرصه فعالیتهای كامبیز درمبخش در دهه 50 شدند.
“آخرین جایی كه كار كردم در روزنامه آیندگان بود كه هر روز در صفحه اول یك كاریكاتور، كه اغلب مضمون سیاسی نیز داشت، از من چاپ میشد. به علاوه مجله ادبی آیندگان، كه به صورت هفتگی و لایی روزنامه بود، مینیاتورهای سیاه از اینجا آغاز شدند.”
درمبخش در مجموعه مینیاتورهای سیاه خود، با بهره بردن از فضای تخت و دوبُعدی و حالات و سكنات پیكرهها در نگارگری ایران، بخصوص نگارگری سدههای نُهم و دهم هجری شمسی، به بیان مضامین معاصر خود میپرداخت.
مرتضی ممیز در خصوص كارهای این دوره وی نوشته است: “كامبیز در فرنگی سازی ها، در كوتاه مدت، به خود آمده است. ساده، مختصر و مفید. در این دوره او به اندازه چند نمایشگاه كار كرده، به آن اندازه كه همه نه تنها در روزنامهها كارش را با دقت میدیدند، بلكه به نمایشگاههایش هم میآمدند تا شاید كارهایی را كه سانسور چاپ نكرده، آنجا ببینند. كامبیز در این طرحها- به خوبی با لحن روشنفكرانه حرف میزند- حرفهای كلی سطح بالاكه در تمام جهان میزنند. هر جا كه زور هست و سانسور هست. هر جا كه ماشین به جای آدم فكر میكند. هر جا كه تلویزیون نقش قیف را بازی میكند. هر جا كه گلدان نشانه باغ و طبیعت متمدن است. هر جا كه دو نفر دوستانه دست میدهند تا دستهای یكدیگر را خرد كنند. هر جا كه همه جا هست و ایران به طریق اولی ... در این زمان است كه كامبیز به مینیاتورهای سیاهش میپردازد. این طرحها بدون آن كه لحنی روشنفكرانه داشته باشد، متفكرانه است. ظرافت لحن مینیاتورهای ایرانی را پیدا میكند و اشارات هنرمندان گذشته ما را به زبان حال ترجمه میكند. پشت سكه را نشان میدهد. و كامبیز هم در مینیاتورهای سیاهش واقعیتها را آنچنان با ایما و اشاره توصیف میكند كه نسل اندرنسل اخلاف او كرده اند. بنابراین، طرحهای او را مثل هر ایرانی دیگر نباید توضیح و توجیه كرد. چرا كه اهمیت یك اثر در آن است كه خود ابعاد مختلفش را تفهیم كند و اهمیت یك هنرمند در آن است كه بداند برای چه كسانی چگونه حرف بزند. در این صورت است كه او میتواند با صداقت و زیركی داستان زندگی مردم را استادانه برایشان تعریف كند و به نظر من این مرحله پختگی هنرمند در كارش است.”5
“مینیاتورهای سیاه از درخشانترین دوره های كاری او و شاید درخشانترین دوره های طراحی معاصر ایران است. در اینها- شاید برای نخستین بار- به نمایش تضاد و تقابل جهان خیالانگیز و پاك و زیبا و رؤیاگونه گذشته با جهان مهاجم و درهمشكننده دهه پنجاه پرداخت. فكر اولیه درخشانی كه قالب مناسب خودش را پیدا كرد.”6
محمد قائد، از همكاران وی در روزنامه آیندگان، درباره حضور درمبخش در این سالها میگوید: “شخصیت و كردار خود كامبیز درمبخش تجسم سه بُعدی فضای طرحهایش است. در سالهای 1355 تا 1357، كه با هم كار میكردیم، به او میگفتم، یكی از صد طراح ساكت دنیاست. وقتی وارد بخش فرهنگی روزنامه آیندگان میشدم، معمولاً كار را شروع كرده بود. تا اندكی بعد از نیمروز كار را تمام میكرد و میرفت. به یاد ندارم هیچ گاه لزوم به بحث كردن با او برای تغییر در طرحی پیش آمده باشد یا بعداً كسی در تحریریه به كار چاپ شدهای از او ایراد گرفته باشد. هنرمند محترم و صاحب سبكی بود (و هست) كه بسیار سنجیده عمل میكرد. (و میكند.) برای من كه وقتی با تلفن صحبت میكنم، صدایم هفت خانه آنطرفتر شنیده میشود، مایه رشك بود كه كسی بتواند طوری با تلفن صحبت كند كه از آن طرف اتاق صدایش را نشنوی.”7
“مینیاتورهای سیاه كارهایی بر علیه ساواك بود كه همان كارها باعث شد كه من دو بار ممنوع القلم شوم; یعنی كارم را ممنوع كنند. بعدها وقتی انقلاب شد، به هر حال، در تمام مطبوعات و مردم دوستدار داشتم و كارهایم چاپ می شد و معروف بودم و در آن زمان خیلی كارهای ضد شاه كشیدم. بعد روزنامه ها و مجله هایی كه من در آنها كار می كردم، به یك باره تعطیل شدند. من دوست داشتم با این كارهایی كه كرده بودم، به سراغم بیایند. وقتی انقلاب شد، به خاطر شرایط آن زمان من بیكار بودم چون خیلی از مجلات تعطیل شد. این بود كه تصمیم گرفتم دوباره به آلمان برگردم و آنجا هم كارم را از صفر شروع كردم.”8 (اسفند 1360).
درمبخش در كنار كار در نشریات متعدد و حجم فراوان كاریكاتورهایی كه تا پیش از انقلاب برای این منظور كشید، فعالیت مستمری در برپایی یا حضور در نمایشگاههای فردی و گروهی داشته است. (نمایشگاههای انفرادی او در تهران تا 1357 عبارتند از: خانه آفتاب، گالری قندریز، گالری سیحون، انستیتو گوته، انجمن ایران و امریكا، گالری نقش، كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، موزه هنرهای معاصر تهران.)
این حضور مرتب در نشریات و نمایشگاههایی كه می گذاشت، از وی نام و چهره شناخته شده و بسیار فعالی ساخت. او به طور پیوسته درگیر كار بود و این حجم كار نه فقط روی كیفیت كارهایش تأثیر نامطلوب نگذاشت، بلكه گویی كار زیاد تنها موتور او را گرم تر می كرد و شتاب بیشتری می گرفت.
در آلمان (موطن همسرش) دیگر از این فضا خبری نبود. مثل درخت تنومند و پرباری بود كه ریشه او را از خاك در آورده و در جایی دیگر نشانده بودند. چنین درختی اول میوه هایش و بسیاری از برگ هایش خواهد ریخت. تا ریشه های این درخت با خاك وهوای تازه خو بگیرد (اگر بگیرد!) زمان زیادی خواهد طلبید. ولی انسان درخت نیست كه فقط به صبر و تحمل نیاز داشته باشد.
“شروع حضورم در آلمان خیلی سخت گذشت. آنجا كسی مرا نمیشناخت و این برای من با آن جایگاهی كه در ایران داشتم بسیار دردناك بود. ولی چارهای هم نبود. باید خانوادهای را نان داد. با توجه به این كه در تهران زندگی مرفه و راحتی داشتند و در آلمان بلافاصله همه چیز قطع شد و این از لحاظ روحی صدمه بزرگی برای ما بود. از كم شروع كردم، ولی یواش یواش جای خودم را باز كردم و این بسیار مشكل بود; چون آلمان كاریكاتوریستهای حرفه ای بسیاری داشت.”
“بیست و دو سال پیش، وقتی كامبیز در آلمان اقامت گزید و قلم و دفترش را از چمدان بیرون آورد، دو راه بیشتر نداشت: یا می بایست پیتزا فروشی می كرد و یا اگر می خواست در حرفه اش باقی بماند چاره ای جز گذر از هفت خوان رستم نداشت در صف طولانی كارتونیست ها و كاریكاتوریست های غربی در صف ایستاده. اگر او یك سرو گردن بلند تر از همكاران غربیاش نبود، هرگز نمی توانست توجه سردبیران نشریات معتبر را به خودش جلب كند.”9
شهر اوبرهاوزن جایی است كه درمبخش برای زندگی برگزید. شهری نسبتاً كوچك با جمعیتی دویست وپنجاههزار نفری، عمدتاً كارگری كه سابقه مبارزات كارگری و فعالیت گروههای چپگرا در آن زمان، در زمان نازیسم، این شهر را تا ورطه نابودی كشاند.
“بعدها این شهر به یكی از مراكز هنری آلمان تبدیل شد. یكی از جالبترین اتفاقهایی كه هر ساله در این شهر صورت میگیرد، بدین صورت است كه سالی یك بار، در زمان معینی، به مدت یك هفته، مغازههای مركز شهر، ویترینهای خود را در اختیار هنرمندان قرار میدهند. حتا معروفترین آنها. و هنرمندان میتوانند كارهای خودشان را از قبیل نقاشی، عكس، فیلم، نمایش، پانتومیم و ... در ویترین این مغازهها به نمایش یا فروش بگذارند، بی آن كه هزینهای از آنها دریافت شود. شهر در این مدت به صورت اجرای یك فستیوال بزرگ درمیآید و از همه نقاط آلمان برای دیدن آن میآیند. بارها از این فضای مساعد برای نمایش كارهایم بهره برده ام.”
از جمله نشریاتی كه درمبخش از همان سالهای آغاز خودش در آلمان با آن به همكاری پرداخت، مجله نبل اشبالتر است.
“مجله نبل اشبالتر، صدوسی سال سابقه روزنامه نگاری دارد; یعنی صدوسی سال هست كه چاپ میشود و یكی از معتبرترین روزنامه هایی هست كه در این رشته فعالیت دارد. نبلاشبالتر در سوئیس، كروكودیل در روسیه و مجله های دیگر، مجلاتی بودند كه قطعاً در این رشته صاحب نام بودند. و همه كاریكاتوریستها - كسانی كه با روال من كار میكردند- این مجله را میشناختند. و وقتی من به بیوگرافی بزرگان این رشته مثل بسك، شاوال و غیره مراجعه میكردم، در بیوگرافی اینها نوشته بود كه با نبل اشبا لتر كار میكردند.”10
درمبخش، در زمانی كه در نشریات ایران فعالیت داشت و سپس وقتی كه به آلمان رفت، برای نشریات آنجا، غالب طرحهایش را به صورت سفید و سیاه فراهم میكرد. گسترش چاپهای رنگی و بهبود كیفیت آن، ناشران را به سمت استفاده هر چه بیشتر از آن برای جلب بیشتر خوانندگان كشاند. و این ضرورتی شد تا او به استفاده از رنگ در كارهایش بپردازد.
“كار رنگی را از حدود سال 1985 آغاز كردم. به این دلیل كه میدیدم كارهای نه چندان مناسبی كه صرفاً رنگی بود روی جلد مجله، ولی كارهای من كه به مراتب بهتر بودند، به خاطر سیاه و سفید بودن در داخل مجله چاپ میشد. بنابراین، شروع به استفاده از رنگ كردم. ولی اصرار داشتم كه كار رنگی ام نیز مانند طراحی هایم ویژگی منحصر داشته باشند. و این با قدری تلاش به دست آمد. پاستل وسیله مناسبی برای این منظور بود. بعد از این كارهایم به دفعات روی جلد قرار گرفت.”
درمبخش نخستین كتاب خود را بعد از مهاجرت به آلمان در ایتالیا به چاپ رساند. (كامبیز- 1985). این كتاب جایزه اول بهترین كتاب سال كاریكاتور را از بلژیك نصیب خود كرد. (1985). پیش از این در ایران كتابی با عنوان بدون شرح از طرحهایش به چاپ رسیده بود.
فعالیتهای نمایشگاهی بخش دیگری از تلاشهایی است كه در سالهای دور از وطن در پیش میگیرد.
“نمایشگاههایی كه تاكنون داشتم اغلب عبارت از مجموعه كارهایی بود كه بعد از چند بار اتود به صورت شسته رفته ای اجرا شده بودند. در حالیكه این عادت همیشگی من بود كه هر جا نشسته باشم، حتا در فرصتهای اندك، شروع به خط خطی صفحات كاغذ كنم و از دل همین خط خطی ها، طرحها و ایده های خود را بیابم و گسترش دهم. این طرحهای اولیه را شب هنگام معمولاً بعد از جدا كردن تعداد اندكی كه مناسب میدیدم، بیشترشان را به دور میریختم. سپس طرحهای جدا شده را به تدریج اجرا میكردم. سال 1992 بود كه، در آلمان، در نمایشگاهی دیدم طرحهایی قاب شده و با قیمت بالابه فروش رفته كه بی شباهت به طرحهای روزمره من نیستند. بعد از این با دقت بیشتری طراحی هایم را دستچین میكردم و گاه با كمك رنگهای سادهای نیز آنها را دوباره اجرا میكردم. نتیجه طرحهایی شد كه با وجود نزدیكی آنها با كاریكاتور، جنبه تزئینی نیز یافتند و خواستار و خریدار هم پیدا كردند.”
كامبیز درمبخش بعد از بیست ودو سال دوری به ایران برمیگردد. (1381 / 2002).
“سالها بود كه دلم واقعاً برای ایران تنگ شده بود. حجم زیادی كار داشتم كه مخاطبان اصلیاش مردم ایران بودند و دوست داشتم برای آنها ارائه شود. به صمیمیت، دوستی و تشویق نیاز داشتم; یعنی چیزهایی كه در آلمان كمتر یافت میشد. بنابراین، با آن كه میدانستم برگشتنم به ایران خالی از مخاطرات نخواهد بود، بیماری مادرم بهانهای برای آمدن و ماندم در ایران شد.”
به رغم سالها دوری از وطن، و با همه تغییراتی كه در این مدت در كشور رخ داده بود، بازگشت وی از سوی دوستانش و علاقمندانی كه با نام او آشنایی داشتند، با استقبال مواجه شد. با وجود این، مدت زمان طولانی دوری، با از دست دادن چیزهای زیادی همراه بوده است. اولین و مهمترین نكته در برگشت برای او مسأله معیشت بود. كار اصلی وی طراحی برای مطبوعات است. آیا همچنان میشد به این كار پرداخت؟
حق الزحمه كار مطبوعاتی در ایران به قدری كم است كه اصلاً نمیشود روی آن حساب كرد.
پرداختن به كارهایی نظیر طراحی پوستر، كارت، تقویم و ... راههایی دیگر برای امرار معاش او شدند. همچنین نمایشگاههای متعددی را كه از انبوه طرحهای گذشته اش برپا كرد و همچنان روند خلاقشان تداوم دار بود، مورد استقبال خوبی قرار گرفتند.
“اخیراً منتخبی از همین طرح هایی را كه با قلم روی كاغذ كشیده ام، با استفاده از آكرلیك روی بومهای بزرگ اجرا كرده ام كه بیشتر خصوصیت تصویرگری داشته و دارای جنبه های تزئینی نیز هستند. یكی از ویژگیهایی كه همیشه در كارهایم بوده و همچنان حفظ شده، پرداختن همزمان به چند شیوه كار است كه از كارهای خطی آزاد تا كارهایی دقیق، حساب شده و مرتب را شامل می شود. همچنین طرحهایی كه مخاطب عام دارد در كنار كارهایی كه مختص روشنفكران هستند.”
كامبیز درمبخش از میان انبوه طرحهای خود با دسته بندی آنها به موضوعاتی نظیر دلقكها، گل و گیاه، گربه ها، پرنده ها و ... اقدام به چاپ گزیدهای از آنها در قالب كارت، تقویم و كتاب كرده است.
“فكر كردم كه بد نیست در كنار این طرحها دیالوگی، داستانی یا نوشتهای نیز حضور داشته باشد. پس شروع به تهیه متنی كوتاه برای هر تصویر كردم. گاه برای یك طرح ده - پانزده متن نوشتم تا از آن میان یكی را انتخاب كنم. نتیجه نیز برخی اوقات درخشان بود و نوشته و تصویر كاملاً مكمل یكدیگر میشدند.”
نتیجه این كار فراهم شدن چند مجموعه برای كتاب شدن است كه تاكنون دو تا از آنها چاپ (دفتر خاطرات فرشته ها و میازار موری كه دانه كش است، نشر افق 1385. چاپ دوم 1387.) شده است و تعدادی در دست چاپ است.
مسعود شجاعی طباطبایی آثار درمبخش را این طور نقد میكند: “درمبخش مفهوم هنر كاریكاتور را از شكل رایج در ذهنیت عامه، كه حسی از تفنن یا تاریخ مصرف را در دل خود دارد، خارج میكند. كاریكاتور و طنز در آثار او دو عنصر تفكر و حساسیت در اجرا را نشان میدهد و كیفیت طنز آثار او فراتر از جنبه های روزمره زندگی معرفی میشود. طبیعت طنز و گرافیك در آثار او در ارائه مفاهیم تا طنزی مدرن گسترش مییابد. او در حوزه طنز تصویری خود، مسائل و جنبه های مختلفی را مطرح میكند تا ذخایر فرهنگی این مرز و بوم غنی تر شود.”11
كیومرث فومنی صابری، سردبیر فقید مجله گل آقا، وی را اینطور وصف میكند: “صدای كامبیز حتا در آن روزها، كه نیمی از معده اش را جراحان برنداشته و دور نینداخته بودند، هم آرام بود. همه با دهان فریاد میكشیدند و او با دستش. اما نجواهایی هم كه از نوك قلمش جاری میشود، كم نیست. اگر در این سنوسالی كه هستم نصیحتی به كاریكاتوریستهای جوان كشورم داشته باشم، این است كه از كامبیز درمبخش كمی هم مهربانی و نجوا بیاموزید. خشونت، همه كاریكاتور نیست، و همه كاریكاتور، خشونت نیست.”12
“روی كارت دعوت یكی از نمایشگاههایم، كه در گالری سیحون برگزار شد، نوشته بودم: من كاریكاتور را از زندگی و تضادهای درون آن فراگرفته ام. برای مثال، در محله ما فقیری سر كوچه می نشست كه شكمش به قدری باد كرده بود كه اصلاً به آدم گرسنه شباهت نداشت و همیشه فكر میكردم آدمی كه این قدر شكم پری دارد، چرا گدایی میكند؟ و یا سر چهارراه مخبرالدوله پنبه دوزی حضور داشت كه هر دو پایش قطع شده بود و هر روز كفشهای مردم را واكس میزد. در كوچه سراج الملك، كه منزل مادرم آنجا بود، حمالی را میدیدم كه لقوه ای بود و همیشه با كوله پشتی ای كه روی پشتش داشت، سنگینترین بارها را حمل میكرد. همچنین آدمی را به یاد دارم كه به تقی زالو شهرت داشت و دارای سیمای زشت و چشمان خونباری بود. تقی زالو نی میزد، و نی زدنش به قدری لطیف بود كه هنگام نی نواختن آدم به كل چهره اش را فراموش میكرد. درویشی با موهای سرخرنگ در خاطرم هست كه زیاد به مطالعه علاقه داشت و كتاب و تكه های روزنامه ای را كه از این طرف و آنطرف جمع كرده بود، میخواند، به همین خاطر مردم به او دیوانه میگفتند. در خیابان چراغبرق هم آدمی بود كه تختخواب سفری میفروخت، ولی بعد از ظهرها، كه یكی دو ساعتی استراحت میكرد، كنار خیابان و روی پیاده رو میخوابید.”
كامبیز در شیراز متولد شد. در سالهایی كه پدرش به اقتضای شغل خود، از تهران به شیراز منتقل شد و به اتفاق خانواده، در این شهر زندگی میكرد، اولین سال زندگی اش در اینجا سپری شد.
با انتقال پدر به تهران، در میدان بهارستان- نزدیك مجلس- كه از یك طرف به خیابان چراغ برق (امیركبیر) و از طرف دیگر به وزارت فرهنگ و هنر (وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی) راه داشت، ساكن میشوند. محله ای در قلب تهران قدیم، و سرشار از وقوع اتفاقات ریز و درشت اجتماعی و سیاسی. محلهای كه در آن هنوز اعیان و اشراف، نمایندگان مجلس، بازاریها و تجار بسیاری زندگی میكردند.
و در فاصله ای نه چندان دور، بازار قرار داشت كه طیف وسیعی از طبقات مختلف مردم، از شهرهای گوناگون ایران، در آن حضور داشتند.
كامبیز دو سال بیشتر نداشت كه پدر و مادرش از هم جدا شدند. مادر زندگی مستقلی در پیش گرفت، و او با پدر، كه بزودی همسر تازه ای اختیار كرد، ماند. زن پدری كه بعد از مدتی چند خواهر و برادر تازه به دنیا آورد و این ناخواسته مرزهایی را مقابلش قرار داد. مرزهایی كه لاجرم به مقایسه میان من و آنها منتهی میشد. مرزهایی كه خوی نسبتاً خشك و آمرانه پدر گاه آن را بسته تر میكرد.
“از پدرم خیلی میترسیدم، و همیشه در این هول و هراس بودم كه مبادا مرا از خانه بیرون كند.”
ترسی بیهوده كه از حساسیت زیاد از حد او ناشی میشد. این خصلت پدر بود كه محبت خود را پنهان نگه دارد و در عین حال، مراقب رفتارها و علایق كودك خود باشد. و پدر كه كم كم علاقه های او را در می یافت، وی را در مسیری قرار داد كه سرانجامش اعتبار او شد. ولی ای كاش كودكی و نوجوانی به شكل بهتری می گذشت. و شاید هم نه.
“كودكی و نوجوانی من، روزگار سختی و اضطراب هایم بود، اما فكر میكنم كه بعدها تجربه های تلخ كارهایم را پخته تر و عمیق تر كردند.”
شرایط زندگی، او را روزبه روز بیشتر در خود فرو برد و گوشه گیر كرد، و كم حرفی خصلت ماندگار در او شد. در پشت این سكوت و گوشه گیری، هیاهویی سخت در تقلاپنهان بود، هیاهو و آرزوهایی كه ناخواسته باید بروز می یافت، اما در او نه به صورت اشك و آه و ناله و فریاد، كه او همه را در خود فرومیریخت، تا بعد كه مداد و كاغذ را شناخت و بدین طریق ذره ذره از نهادش سرریز كردند.
به طراحی كه پرداخت، خرسندی پدر را به همراه داشت. جعبه ای آبرنگ هدیه به او شد.
“از این اتفاق به قدری ذوق زده شده بودم كه آن را شب زیر بالشم گذاشتم و تا صبح چند بار بیدار شدم و آنرا لمس و بو میكردم.”
در گوشه گیری و خلوتی كه داشت چیزهای دیگری هم كشف كرد. از جمله كاغذ و قیچی كه به كمك آنها شكل سازی می كرد و بعد كه با سینما و تئاتر آشنا شد، خاصیت نور و تاریكی. نور تندی كه هنگام روز از پنجره حمام به داخل می تابید، و شكلهایی كه در بازی با دستهای خود می ساخت و بعد یاد میگرفت كه به كمك سایه عروسك ها و اسباب بازی هایش نمایش هایی درست كند و دوستان و اهل خانه را به تماشای آنها فرا خواند.
پدرش آدمی تحصیلكرده، خلاق و اهل هنر بود. تئاتر می نوشت، هنرپیشگی و كارگردانی میكرد و كار اصلی اش سردبیری مجله مهنامه ارتش بود. مدتی برنامه های رادیویی ارتش را اداره میكرد.
“همیشه هنرمندان زیادی به خانه ما رفت وآمد داشتند، بنابراین، در محیطی هنری هم بزرگ شدم. هفت ساله كه بودم، در یكی از سالنهای تئاتر لاله زار، به مدت یك ماه، روی صحنه، در نقش یكی از شخصیتهای سناریویی كه پدرم نوشته بود، بازی كردم. مدتی بعد نقش كوتاهی در یك فیلم فارسی به من داده شد.”
در تمام دوران مدرسه (مدرسه امیر اتابك)، نقاشی علاقه اصلی او بود. قدری كه بزرگتر و عاقل تر شد، پدر او را با خود به دفتر ماهنامه می برد و او در آنجا جعفر تجارتچی را شناخت كه افسر نیروی هوایی بود و به عنوان كاریكاتوریست در مجله فعالیت میكرد.
“پدرم از ایشان خواهش كردند كه به من كاریكاتور یاد دهند و او نیز چند جلسهای را با من كار كرد. تا مدتها تمام تصور من از كاریكاتور، بر اساس آموزههایی كه از كار او دریافته بودم، استوار شد.”
در دوران دبیرستان كار برای او جدیتر شد و پدر نخستین بار كاری از وی را در مهنامه ارتش چاپ كرد و این عمل باز هم تكرار شد. پس از گذشت زمانی پایش به نشریات دیگری باز شد. ابتدا اطلاعات هفتگی و بعد مجله سپید و سیاه به سردبیری بهزادی.
به خاطر علاقهاش به نقاشی، در سالهای آغاز دبیرستان، به كپیهای فراوانی پرداخت كه كمكم این كپی كردنها جهت یافت و سبب ممر درآمدی برای او شد.
“در خیابان نادری،چند نفری بودند كه آبرنگهایی با مضامین بومی میكشیدند و آنها را به صورت كارت پستال به خارجیها میفروختند. من به انتخاب برخی از آنها را خریده و بارها كپی میكردم و در آنتیك فروشیهای خیابان فردوسی و منوچهری میفروختم. مضامین این كارها مایه هایی از كاریكاتور داشتند. مثل جگركی در حال كباب كردن جگر، مرغ فروشی در حال حمل مرغ و خروسهای خود، حمالی كه بار سنگینی بر دوش حمل میكرد و ... در مدت كوتاهی حجم زیادی از آنها را كپی كردم. مدتی هم به كپی مینیاتورهایی پرداختم كه با مركب سفید روی كاغذهای سیاه كشیده شده بودند. همه اینها سبب مهارت من در ترسیم كاریكاتورها شد.”
“زمانی كه به طراحی برای مجله سپید و سیاه دعوت به كار شدم، چهارده - پانزده سال بیشتر نداشتم. نخستین پولی كه از كار در مجله دریافت كردم، دویست تومان بود كه در برابر پنج تومان پول توجیبی ماهانهای كه آن زمان داشتم، پول قابل توجهی به حساب میآمد و این سبب تشویق من شد. به طوریكه درس و مشق را تقریباً كنار گذاشته و شب و روز به كار پرداختم.”
“گاه طرحهایی از خودم میزدم و گاه طرحهای مجلات خارجی را به من نشان میدادند و میخواستند تا آن را ایرانیزه كنم. از مجله سپید و سیاه بود كه كم كم اسم من معروف شد. آغاز كار حرفه ای ام این گونه بود.”
“اولین طرحهایم شبیه به كارهای آقای تجارتچی بود و این مایه دلخوری فراوان ایشان هم شد، ولی رفته رفته با دیدن كاریكاتورهای زیادی در مجلات خارجی شیوه آنها را دنبال كرده، و به مرور نیز به معنی درست تری از كاریكاتور پی بردم. بعدها، به تدریج، راه و روش خودم را پیدا كردم و فرانسویها بخصوص شاوال و بسك تأثیر زیادی روی كارهای بعدیام گذاشتند و كار امروز من در حقیقت وامدار كاریكاتوریستهای فرانسوی است.”1
سیكل اول دبیرستان را كه تمام كرد، به تشویق و توصیه پدر، وارد هنرستان هنرهای زیبا پسران شد. (1340-1337).
“سه سال آنجا بودم. الخاص، ماركو گریگوریان، كریمی، یحیی ذكاء و ... از جمله اساتید من بودند، و یكی از پربارترین دوران هنرستان كه هنرمندانی نظیر زندهرودی، پیلارام، تناولی، سپهری، بروجنی، روحبخش، خاكدان و ... در سالهای متناوبی از آن بیرون آمدند.”
فضای هنرستان انگیزه های او را بیشتر كرد، به علاوه مباحثی كه از جانب معلمهای تحصیلكرده او مطرح میشد و برایش تازگی داشت و نگاهها و ایدههای سبكیافتهای مقابلش قرار میداد.
دیپلم كه گرفت، كارش را به طور جدیتری ادامه داد. به این امید كه توشهای فراهم و در سفر به جاهای دیگر دنیا، تجربه های تازه تری كسب كند، و این اتفاق یك سال بعد از گرفتن دیپلم صورت گرفت. با چمدانی پر از طراحی كاریكاتور، با اتوبوس، راهی آلمان شد. یك هفته بعد به آنجا رسید. (1963/1342).
نیروی جوانی، به علاوه آرزوهای فراوان و امید به موفقیت، از او شخصیتی مصمم و پرانرژی برای مواجه شدن با هر سختی ساخته بود. شاید همین هم سبب شد تا در اولین مراجعات خود به نشریات آلمان مقبول قرار گیرد. جوانی نسبتاً خجول كه با كیفی انباشته از كار و با اتوبوس از ینگه دنیا خودش را به آنجا رسانده است. و این قابل تقدیر بود.
“در همان هفته های اول ورودم به مونیخ چند تا از كارهایم در نشریات مختلف چاپ شد و حدود 750 مارك نصیب من كرد.”
“چون زبان آلمانی بلد نبودم، از قبل از سفر شروع كرده بودم به كشیدن كاریكاتورهایی بدون شرح. و كاریكاتورهای بدون شرح من این گونه آغاز شد. به تدریج در نشریات دیگری نیز كارهای من چاپ میشدند، ولی چون اوایل كارم بود، درآمدی همیشگی نبود و از آنجایی كه پول چندانی با خود نداشتم و خانواده هم پولی نمیفرستاد، ناچار به كارگری نیز میشدم.”
حضور او در آلمان قریب به دو سال طول كشید. و این مدت فرصتی بود هم برای محك خود و هم كسب تجربهها و مشاهدات تازه. فرصتی برای آشنایی نزدیك با هنرمندانی صاحب سبك و حرفهای و نشریاتی معتبر و سرك كشیدن به كتابخانه ها و كتابفروشیها و موزه ها.
“اوقات زیادی را به سر زدن به كتابفروشی ها و ورق زدن كتابهایی كه قادر به خریدشان نبودم میكردم و از این طریق به تحصیل بصری میپرداختم.”
“در آلمان فهمیدم كه كاریكاتور یعنی چه. تا پیش از این كارهایم بیشتر جنبه بازاری و مطبوعاتی داشت، ولی حضورم در آلمان سبب شد تا به سمت هنری شدن سوق یابند.”
مشكل سربازی باعث شد تا نتواند بیش از این در آلمان بماند. سفارت ایران پاسپورت او را برای اقامت بیشتر تمدید نكرد. پس ناچار، اما با كوله باری از تجربه و چمدانی پر از نشریاتی كه كارهای او را به چاپ رسانده بودند، و همسر آلمانی خود، به ایران برگشت. (اواخر 1964).
بعد از این، به مدت هفت سال، به صورت تمام وقت (از 8 صبح تا 7 بعد از ظهر)، به همكاری با هفته نامه توفیق پرداخت.
“در آن روزگار كاریكاتوریستهایی كه در مطبوعات كار میكردند، به تعداد انگشتان دو دست هم نمیرسیدند. در روزنامه توفیق، بجز حسن توفیق، صاحب امتیاز و مدیر روزنامه، كه كاریكاتوریست برجستهای بود، غلامعلی لطیفی، احمد سخاورز و بهمن رضایی، به صورت حرفهای و به طور موظف، كار میكردند و دیگرانی نظیر اردشیر محصص، بیشتر كاریكاتوریستهای گهگاهی و به تعبیر امروز پارت تایم و حتا گذری بودند و بیشتر به میل خودشان كار میكردند تا به سفارش روزنامه ها. در خارج از محدوده روزنامه توفیق نیز، كه به زعم ما جوانهای آن روزگار، تنها متحقق طنز سیاسی آن دوران بود، صاحب نامهایی كهنه كار و كم وبیش فعال همچون بیوك احمدی، محسن دولو، و جعفر تجارتچی مشغول به كار بودند.”2
از حدود سالهای چهل به تدریج كاریكاتورهای بیشتری در میان نشریات و مردم رواج و عمومیت یافت، در نتیجه، هنرمندان بیشتری در این عرصه به كار پرداختند. فضای آماده و نسبتاً ملتهب آن سالها و شكلگیری جریانهای تازهای از روشنفكری، به علاوه زبان تندوتیز و معمولاً چندپهلوی كاریكاتور، آن را به ابزاری مقبول برای ابراز انتقادهای اجتماعی و سیاسی روز تبدیل كرد. گستردگی كاریكاتور، و وسعت كار هنرمندانی كه رفته رفته جذب آن شدند، به مرور آن را به سمت هر چه حرفه ای تر شدن پیش برد.
“یكی از دلایل عمومیت یافتن كاریكاتور در آن سالها، حضور روزنامه توفیق بود كه توسط سه برادر (عباس، حسن و حسین توفیق) و با همكاری هم درمیآمد و هر شب جمعه توزیع میشد.”
“در آغاز همكاری با توفیق با این قول و قرار كارم را شروع كردم كه با نشریه دیگری همكاری نداشته باشم، ولی به تدریج و با تولد فرزندهایم هزینه های اداره زندگیام روزبه روز بیشتر میشد و ناچار ادامه همكاری ام با آن قطع شد. در این مدت شهرت زیادی كسب كرده بودم و نشریات زیادی طالب چاپ كارهای من بودند. بنابراین، در مدت زمان كمی درآمد من چند برابر شد.”
آیدین آغداشلو در خصوص كارهای این زمان وی میگوید: “... اشاره كردم كه راه درازی را از نوجوانی آغاز كرد و مانند هر آغازگری، از تأثیرهای جانبی هم بی بهره نماند. در همان سالهای شروع كارهای او، وقتهایی فكر میكردم نیمرخهایش شبیه نیمرخهای شاوال فرانسوی است یا وقتهایی كارش زیادی مزاح دارد و میخواهد از بینندهاش لبخند بگیرد. كم هم نبودند این نوع كارها، اما بعدها با شگفتی و شادی- دیدم كه راهش را دارد پیدا میكند و راه را با چه سرعت و قدرت و مهارتی دارد دنبال میكند.”3
مجله كاریكاتور، زن روز، روزنامه كیهان، كیهان سال، كیهان فرهنگی، كیهان ورزشی و ... عرصه فعالیتهای كامبیز درمبخش در دهه 50 شدند.
“آخرین جایی كه كار كردم در روزنامه آیندگان بود كه هر روز در صفحه اول یك كاریكاتور، كه اغلب مضمون سیاسی نیز داشت، از من چاپ میشد. به علاوه مجله ادبی آیندگان، كه به صورت هفتگی و لایی روزنامه بود، مینیاتورهای سیاه از اینجا آغاز شدند.”
درمبخش در مجموعه مینیاتورهای سیاه خود، با بهره بردن از فضای تخت و دوبُعدی و حالات و سكنات پیكرهها در نگارگری ایران، بخصوص نگارگری سدههای نُهم و دهم هجری شمسی، به بیان مضامین معاصر خود میپرداخت.
مرتضی ممیز در خصوص كارهای این دوره وی نوشته است: “كامبیز در فرنگی سازی ها، در كوتاه مدت، به خود آمده است. ساده، مختصر و مفید. در این دوره او به اندازه چند نمایشگاه كار كرده، به آن اندازه كه همه نه تنها در روزنامهها كارش را با دقت میدیدند، بلكه به نمایشگاههایش هم میآمدند تا شاید كارهایی را كه سانسور چاپ نكرده، آنجا ببینند. كامبیز در این طرحها- به خوبی با لحن روشنفكرانه حرف میزند- حرفهای كلی سطح بالاكه در تمام جهان میزنند. هر جا كه زور هست و سانسور هست. هر جا كه ماشین به جای آدم فكر میكند. هر جا كه تلویزیون نقش قیف را بازی میكند. هر جا كه گلدان نشانه باغ و طبیعت متمدن است. هر جا كه دو نفر دوستانه دست میدهند تا دستهای یكدیگر را خرد كنند. هر جا كه همه جا هست و ایران به طریق اولی ... در این زمان است كه كامبیز به مینیاتورهای سیاهش میپردازد. این طرحها بدون آن كه لحنی روشنفكرانه داشته باشد، متفكرانه است. ظرافت لحن مینیاتورهای ایرانی را پیدا میكند و اشارات هنرمندان گذشته ما را به زبان حال ترجمه میكند. پشت سكه را نشان میدهد. و كامبیز هم در مینیاتورهای سیاهش واقعیتها را آنچنان با ایما و اشاره توصیف میكند كه نسل اندرنسل اخلاف او كرده اند. بنابراین، طرحهای او را مثل هر ایرانی دیگر نباید توضیح و توجیه كرد. چرا كه اهمیت یك اثر در آن است كه خود ابعاد مختلفش را تفهیم كند و اهمیت یك هنرمند در آن است كه بداند برای چه كسانی چگونه حرف بزند. در این صورت است كه او میتواند با صداقت و زیركی داستان زندگی مردم را استادانه برایشان تعریف كند و به نظر من این مرحله پختگی هنرمند در كارش است.”5
“مینیاتورهای سیاه از درخشانترین دوره های كاری او و شاید درخشانترین دوره های طراحی معاصر ایران است. در اینها- شاید برای نخستین بار- به نمایش تضاد و تقابل جهان خیالانگیز و پاك و زیبا و رؤیاگونه گذشته با جهان مهاجم و درهمشكننده دهه پنجاه پرداخت. فكر اولیه درخشانی كه قالب مناسب خودش را پیدا كرد.”6
محمد قائد، از همكاران وی در روزنامه آیندگان، درباره حضور درمبخش در این سالها میگوید: “شخصیت و كردار خود كامبیز درمبخش تجسم سه بُعدی فضای طرحهایش است. در سالهای 1355 تا 1357، كه با هم كار میكردیم، به او میگفتم، یكی از صد طراح ساكت دنیاست. وقتی وارد بخش فرهنگی روزنامه آیندگان میشدم، معمولاً كار را شروع كرده بود. تا اندكی بعد از نیمروز كار را تمام میكرد و میرفت. به یاد ندارم هیچ گاه لزوم به بحث كردن با او برای تغییر در طرحی پیش آمده باشد یا بعداً كسی در تحریریه به كار چاپ شدهای از او ایراد گرفته باشد. هنرمند محترم و صاحب سبكی بود (و هست) كه بسیار سنجیده عمل میكرد. (و میكند.) برای من كه وقتی با تلفن صحبت میكنم، صدایم هفت خانه آنطرفتر شنیده میشود، مایه رشك بود كه كسی بتواند طوری با تلفن صحبت كند كه از آن طرف اتاق صدایش را نشنوی.”7
“مینیاتورهای سیاه كارهایی بر علیه ساواك بود كه همان كارها باعث شد كه من دو بار ممنوع القلم شوم; یعنی كارم را ممنوع كنند. بعدها وقتی انقلاب شد، به هر حال، در تمام مطبوعات و مردم دوستدار داشتم و كارهایم چاپ می شد و معروف بودم و در آن زمان خیلی كارهای ضد شاه كشیدم. بعد روزنامه ها و مجله هایی كه من در آنها كار می كردم، به یك باره تعطیل شدند. من دوست داشتم با این كارهایی كه كرده بودم، به سراغم بیایند. وقتی انقلاب شد، به خاطر شرایط آن زمان من بیكار بودم چون خیلی از مجلات تعطیل شد. این بود كه تصمیم گرفتم دوباره به آلمان برگردم و آنجا هم كارم را از صفر شروع كردم.”8 (اسفند 1360).
درمبخش در كنار كار در نشریات متعدد و حجم فراوان كاریكاتورهایی كه تا پیش از انقلاب برای این منظور كشید، فعالیت مستمری در برپایی یا حضور در نمایشگاههای فردی و گروهی داشته است. (نمایشگاههای انفرادی او در تهران تا 1357 عبارتند از: خانه آفتاب، گالری قندریز، گالری سیحون، انستیتو گوته، انجمن ایران و امریكا، گالری نقش، كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، موزه هنرهای معاصر تهران.)
این حضور مرتب در نشریات و نمایشگاههایی كه می گذاشت، از وی نام و چهره شناخته شده و بسیار فعالی ساخت. او به طور پیوسته درگیر كار بود و این حجم كار نه فقط روی كیفیت كارهایش تأثیر نامطلوب نگذاشت، بلكه گویی كار زیاد تنها موتور او را گرم تر می كرد و شتاب بیشتری می گرفت.
در آلمان (موطن همسرش) دیگر از این فضا خبری نبود. مثل درخت تنومند و پرباری بود كه ریشه او را از خاك در آورده و در جایی دیگر نشانده بودند. چنین درختی اول میوه هایش و بسیاری از برگ هایش خواهد ریخت. تا ریشه های این درخت با خاك وهوای تازه خو بگیرد (اگر بگیرد!) زمان زیادی خواهد طلبید. ولی انسان درخت نیست كه فقط به صبر و تحمل نیاز داشته باشد.
“شروع حضورم در آلمان خیلی سخت گذشت. آنجا كسی مرا نمیشناخت و این برای من با آن جایگاهی كه در ایران داشتم بسیار دردناك بود. ولی چارهای هم نبود. باید خانوادهای را نان داد. با توجه به این كه در تهران زندگی مرفه و راحتی داشتند و در آلمان بلافاصله همه چیز قطع شد و این از لحاظ روحی صدمه بزرگی برای ما بود. از كم شروع كردم، ولی یواش یواش جای خودم را باز كردم و این بسیار مشكل بود; چون آلمان كاریكاتوریستهای حرفه ای بسیاری داشت.”
“بیست و دو سال پیش، وقتی كامبیز در آلمان اقامت گزید و قلم و دفترش را از چمدان بیرون آورد، دو راه بیشتر نداشت: یا می بایست پیتزا فروشی می كرد و یا اگر می خواست در حرفه اش باقی بماند چاره ای جز گذر از هفت خوان رستم نداشت در صف طولانی كارتونیست ها و كاریكاتوریست های غربی در صف ایستاده. اگر او یك سرو گردن بلند تر از همكاران غربیاش نبود، هرگز نمی توانست توجه سردبیران نشریات معتبر را به خودش جلب كند.”9
شهر اوبرهاوزن جایی است كه درمبخش برای زندگی برگزید. شهری نسبتاً كوچك با جمعیتی دویست وپنجاههزار نفری، عمدتاً كارگری كه سابقه مبارزات كارگری و فعالیت گروههای چپگرا در آن زمان، در زمان نازیسم، این شهر را تا ورطه نابودی كشاند.
“بعدها این شهر به یكی از مراكز هنری آلمان تبدیل شد. یكی از جالبترین اتفاقهایی كه هر ساله در این شهر صورت میگیرد، بدین صورت است كه سالی یك بار، در زمان معینی، به مدت یك هفته، مغازههای مركز شهر، ویترینهای خود را در اختیار هنرمندان قرار میدهند. حتا معروفترین آنها. و هنرمندان میتوانند كارهای خودشان را از قبیل نقاشی، عكس، فیلم، نمایش، پانتومیم و ... در ویترین این مغازهها به نمایش یا فروش بگذارند، بی آن كه هزینهای از آنها دریافت شود. شهر در این مدت به صورت اجرای یك فستیوال بزرگ درمیآید و از همه نقاط آلمان برای دیدن آن میآیند. بارها از این فضای مساعد برای نمایش كارهایم بهره برده ام.”
از جمله نشریاتی كه درمبخش از همان سالهای آغاز خودش در آلمان با آن به همكاری پرداخت، مجله نبل اشبالتر است.
“مجله نبل اشبالتر، صدوسی سال سابقه روزنامه نگاری دارد; یعنی صدوسی سال هست كه چاپ میشود و یكی از معتبرترین روزنامه هایی هست كه در این رشته فعالیت دارد. نبلاشبالتر در سوئیس، كروكودیل در روسیه و مجله های دیگر، مجلاتی بودند كه قطعاً در این رشته صاحب نام بودند. و همه كاریكاتوریستها - كسانی كه با روال من كار میكردند- این مجله را میشناختند. و وقتی من به بیوگرافی بزرگان این رشته مثل بسك، شاوال و غیره مراجعه میكردم، در بیوگرافی اینها نوشته بود كه با نبل اشبا لتر كار میكردند.”10
درمبخش، در زمانی كه در نشریات ایران فعالیت داشت و سپس وقتی كه به آلمان رفت، برای نشریات آنجا، غالب طرحهایش را به صورت سفید و سیاه فراهم میكرد. گسترش چاپهای رنگی و بهبود كیفیت آن، ناشران را به سمت استفاده هر چه بیشتر از آن برای جلب بیشتر خوانندگان كشاند. و این ضرورتی شد تا او به استفاده از رنگ در كارهایش بپردازد.
“كار رنگی را از حدود سال 1985 آغاز كردم. به این دلیل كه میدیدم كارهای نه چندان مناسبی كه صرفاً رنگی بود روی جلد مجله، ولی كارهای من كه به مراتب بهتر بودند، به خاطر سیاه و سفید بودن در داخل مجله چاپ میشد. بنابراین، شروع به استفاده از رنگ كردم. ولی اصرار داشتم كه كار رنگی ام نیز مانند طراحی هایم ویژگی منحصر داشته باشند. و این با قدری تلاش به دست آمد. پاستل وسیله مناسبی برای این منظور بود. بعد از این كارهایم به دفعات روی جلد قرار گرفت.”
درمبخش نخستین كتاب خود را بعد از مهاجرت به آلمان در ایتالیا به چاپ رساند. (كامبیز- 1985). این كتاب جایزه اول بهترین كتاب سال كاریكاتور را از بلژیك نصیب خود كرد. (1985). پیش از این در ایران كتابی با عنوان بدون شرح از طرحهایش به چاپ رسیده بود.
فعالیتهای نمایشگاهی بخش دیگری از تلاشهایی است كه در سالهای دور از وطن در پیش میگیرد.
“نمایشگاههایی كه تاكنون داشتم اغلب عبارت از مجموعه كارهایی بود كه بعد از چند بار اتود به صورت شسته رفته ای اجرا شده بودند. در حالیكه این عادت همیشگی من بود كه هر جا نشسته باشم، حتا در فرصتهای اندك، شروع به خط خطی صفحات كاغذ كنم و از دل همین خط خطی ها، طرحها و ایده های خود را بیابم و گسترش دهم. این طرحهای اولیه را شب هنگام معمولاً بعد از جدا كردن تعداد اندكی كه مناسب میدیدم، بیشترشان را به دور میریختم. سپس طرحهای جدا شده را به تدریج اجرا میكردم. سال 1992 بود كه، در آلمان، در نمایشگاهی دیدم طرحهایی قاب شده و با قیمت بالابه فروش رفته كه بی شباهت به طرحهای روزمره من نیستند. بعد از این با دقت بیشتری طراحی هایم را دستچین میكردم و گاه با كمك رنگهای سادهای نیز آنها را دوباره اجرا میكردم. نتیجه طرحهایی شد كه با وجود نزدیكی آنها با كاریكاتور، جنبه تزئینی نیز یافتند و خواستار و خریدار هم پیدا كردند.”
كامبیز درمبخش بعد از بیست ودو سال دوری به ایران برمیگردد. (1381 / 2002).
“سالها بود كه دلم واقعاً برای ایران تنگ شده بود. حجم زیادی كار داشتم كه مخاطبان اصلیاش مردم ایران بودند و دوست داشتم برای آنها ارائه شود. به صمیمیت، دوستی و تشویق نیاز داشتم; یعنی چیزهایی كه در آلمان كمتر یافت میشد. بنابراین، با آن كه میدانستم برگشتنم به ایران خالی از مخاطرات نخواهد بود، بیماری مادرم بهانهای برای آمدن و ماندم در ایران شد.”
به رغم سالها دوری از وطن، و با همه تغییراتی كه در این مدت در كشور رخ داده بود، بازگشت وی از سوی دوستانش و علاقمندانی كه با نام او آشنایی داشتند، با استقبال مواجه شد. با وجود این، مدت زمان طولانی دوری، با از دست دادن چیزهای زیادی همراه بوده است. اولین و مهمترین نكته در برگشت برای او مسأله معیشت بود. كار اصلی وی طراحی برای مطبوعات است. آیا همچنان میشد به این كار پرداخت؟
حق الزحمه كار مطبوعاتی در ایران به قدری كم است كه اصلاً نمیشود روی آن حساب كرد.
پرداختن به كارهایی نظیر طراحی پوستر، كارت، تقویم و ... راههایی دیگر برای امرار معاش او شدند. همچنین نمایشگاههای متعددی را كه از انبوه طرحهای گذشته اش برپا كرد و همچنان روند خلاقشان تداوم دار بود، مورد استقبال خوبی قرار گرفتند.
“اخیراً منتخبی از همین طرح هایی را كه با قلم روی كاغذ كشیده ام، با استفاده از آكرلیك روی بومهای بزرگ اجرا كرده ام كه بیشتر خصوصیت تصویرگری داشته و دارای جنبه های تزئینی نیز هستند. یكی از ویژگیهایی كه همیشه در كارهایم بوده و همچنان حفظ شده، پرداختن همزمان به چند شیوه كار است كه از كارهای خطی آزاد تا كارهایی دقیق، حساب شده و مرتب را شامل می شود. همچنین طرحهایی كه مخاطب عام دارد در كنار كارهایی كه مختص روشنفكران هستند.”
كامبیز درمبخش از میان انبوه طرحهای خود با دسته بندی آنها به موضوعاتی نظیر دلقكها، گل و گیاه، گربه ها، پرنده ها و ... اقدام به چاپ گزیدهای از آنها در قالب كارت، تقویم و كتاب كرده است.
“فكر كردم كه بد نیست در كنار این طرحها دیالوگی، داستانی یا نوشتهای نیز حضور داشته باشد. پس شروع به تهیه متنی كوتاه برای هر تصویر كردم. گاه برای یك طرح ده - پانزده متن نوشتم تا از آن میان یكی را انتخاب كنم. نتیجه نیز برخی اوقات درخشان بود و نوشته و تصویر كاملاً مكمل یكدیگر میشدند.”
نتیجه این كار فراهم شدن چند مجموعه برای كتاب شدن است كه تاكنون دو تا از آنها چاپ (دفتر خاطرات فرشته ها و میازار موری كه دانه كش است، نشر افق 1385. چاپ دوم 1387.) شده است و تعدادی در دست چاپ است.
مسعود شجاعی طباطبایی آثار درمبخش را این طور نقد میكند: “درمبخش مفهوم هنر كاریكاتور را از شكل رایج در ذهنیت عامه، كه حسی از تفنن یا تاریخ مصرف را در دل خود دارد، خارج میكند. كاریكاتور و طنز در آثار او دو عنصر تفكر و حساسیت در اجرا را نشان میدهد و كیفیت طنز آثار او فراتر از جنبه های روزمره زندگی معرفی میشود. طبیعت طنز و گرافیك در آثار او در ارائه مفاهیم تا طنزی مدرن گسترش مییابد. او در حوزه طنز تصویری خود، مسائل و جنبه های مختلفی را مطرح میكند تا ذخایر فرهنگی این مرز و بوم غنی تر شود.”11
كیومرث فومنی صابری، سردبیر فقید مجله گل آقا، وی را اینطور وصف میكند: “صدای كامبیز حتا در آن روزها، كه نیمی از معده اش را جراحان برنداشته و دور نینداخته بودند، هم آرام بود. همه با دهان فریاد میكشیدند و او با دستش. اما نجواهایی هم كه از نوك قلمش جاری میشود، كم نیست. اگر در این سنوسالی كه هستم نصیحتی به كاریكاتوریستهای جوان كشورم داشته باشم، این است كه از كامبیز درمبخش كمی هم مهربانی و نجوا بیاموزید. خشونت، همه كاریكاتور نیست، و همه كاریكاتور، خشونت نیست.”12
پی نوشت:
1- دیدار با چهره ها، لاله عالم، نشر پوینده 1386. ص 149.
2- جادوگر همیشه جوان، منوچهر احترامی، بخارا، شماره 53، تیر و مرداد 1385. ص 43.
3- گزارش مراسم شب كامبیز درمبخش، بخارا، شماره 55، مهر و آبان 1385. ص 383.
4- گزارش مراسم شب كامبیز درمبخش، بخارا، شماره 55، مهر و آبان 1385. ص 383.
5- در ظرافت و زیركی اشارات، بخارا، شماره 53. ص 16.
6- آیدین آغداشلو. پیشین.
7- كمدیهای سیاه مرد آرام، بخارا، شماره 53. ص 22.
8- گفتوگو با كامبیز درمبخش، كتایون دشتبازی، مجله دانشجویی بیست، شماره 2، 87 1386-. ص 37.
9- ایرج هاشمیزاده، طنزاندیش از كوی حافظ، بخارا، شماره 53. ص 54.
10- مجله دانشجویی بیست. پیشین.
11- گزارش مراسم شب كامبیز درمبخش، بخارا، شماره55. ص 398.
12- صدای كامبیز، بخارا، شماره 53. صص 39-40.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}