نویسنده: علی‌اکبر احمدی




 

به نظر مطهری، کانت مسأله شناخت را به درستی دریافته است اما راه‌حل پیشنهادی او پذیرفتنی نیست و معرفت‌شناسی او را به سمت شکاکی‌گری و سوفیسم می‌راند. مطابق با توضیح مطهری بن بستی که کانت بدان دچار است بدان دلیل است که او تحلیل درستی از مفاهیم ذهنی‌ای که او «مقولات فاهمه» می‌خواند ندارد و باخبر نیست که برخی از آن مفاهیم ماهوی‌اند و برخی دیگر در زمره‌ی مفاهیم ثانویه‌ی منطقی یا فلسفی. به هر حال مطهری بر آن است که وفق تحلیل ناصوابِ کانتی از مفاهیم ذهنی نمی‌توان «شناخت» آدمی را توضیح داد: شناخت نمی‌تواند ترکیبی از داده‌های عینی با صور پیشین حواس و مقولات فاهمه باشد.
اینک می‌افزایم که سخن مطهری بیش از این است: از نظر مطهری نه تنها تحلیل کانت در باب ماهیت «شناخت» بلکه تحلیل او از «شناخت مابعدالطبیعی» نیز نامقبول و ناموجّه است.
به یاد داریم که کانت، «مابعدالطبیعه» را ماحصل کاربرد نادرست مقولات فاهمه در عرصه‌ی «مفاهیم عقلی محض» (خدا، خلود نفس و اختیار) قلمداد می‌کرد و با تاکید بر آنکه ذهنِ آدمی با چنان کاربردی از مقولات، قلمرو «معرفت» را پشت سر می‌گذارد، بر تفکر مابعدالطبیعی قلم بطلان می‌کشید. اما مطهری این مانع تراشی را برنمی‌تابد و با صراحت اعلام می‌کند که «ایستِ جناب کانت به فلسفه‌ی ماوراءالطبیعه بسیار بیجا بوده است». (326/10)

مفاهیم مابعدالطبیعی (نمونه مفهوم خداوند)

من اینک می‌کوشم تا باز هم به کوتاهی توضیح دهم که چرا مطهری با تحلیل کانت از مابعدالطبیعه موافقت ندارد و «ایست جناب کانت به فلسفه ماوراءالطبیعه را بسیار بیجا» می‌شمرد؟ در این توضیح با یادآوری آنکه کانت مابعدالطبیعه را کاربرد «مقولات فاهمه» بر «مفاهیم عقلی محض» قلمداد می‌کند و با لحاظ آنکه قبلاً رأی مطهری را در خصوص «مقولات فاهمه» کانتی بیان کرده‌ام، تنها به دیدگاه مطهری درباره‌ی «مفاهیم عقلی محض» می‌پردازم. پرهیز از تفصیل مطلب هم مرا وامی‌دارد تا باز هم بحث مطهری را به یکی (و البته مهم‌ترین) مفهوم عقلی محض، یعنی مفهوم «خدا» محدود نمایم.
فرض من در این بحث آن است که مطابق با توضیحات مطهری در خصوص مفهوم خدا ( و دیگر مفاهیم مابعدالطبیعی) می‌توان نتیجه گرفت که کانت در تحلیل این (قبیل) مفاهیم بر خطا بوده است. چنانکه آورده‌ام کانت بر آن بود که مفاهیم مابعدالطبیعی نه ما بازایی در عالم تجربه دارند و از قبیل مفاهیم مأخوذ از تجربه و پسینی‌اند و نه از نوع مفاهیم پیشینی فاهمه که از شرط ضروری حصول تجربه عینی‌اند. اما از نظر مطهری مفاهیم مابعدالطبیعی و از آن جمله مفهوم «خدا» می‌تواند از نوعی متفاوت باشد. نوعی که نه پسینی و مأخوذ از تجربه است و نه پسینی و شرط ضروری حصول تجربه بلکه در عین حال که ربطی و نسبتی وثیق با عالم عین و با حس و تجربه دارد، ربط و نسبت آن از نوع غیرمستقیم است. و البته همه تاکید بر همین رابطه «غیرمستقیم» مفهوم «خدا» (و دیگر مفاهیم مابعدالطبیعی» با عالم عین است. به عبارت دیگر همه سخن مطهری آن است که مفهوم خدا (به عنوان نمونه) مفهومی «عینی» است اما نمی‌توان و نباید نسبت امور حسی و تجربی را با همه مفاهیم «عینی» نسبتی «مستقیم» به شمار آورد با مدلول و محکی همه مفاهیم «عینی» را «مستقیما» در میان محسوسات جستجو کرد.

ذهن تمرین یافته

توضیح مطلب را از اینجا می‌آغازم که مطهری قبل از هر چیز تذکر می‌دهد که «مسائل الهی دورترین مسائل از محسوسات و مشهودات است. در این مسائل سخن درباره‌ی آن سوی مرز مادیات است». (878/6) او البته می‌داند که «همین کافی است که گروهی را در اعتبار و ارزش این علم به تردید وادارد.» (878/6)
اما اگر مسائل الهی «دورترین مسائل از محسوسات و مشهودات‌اند» و به «آن سوی مرز مادیات مربوط می‌شوند»، «چگونه می‌توان ذهن را در آن عرصه‌ها به پرواز درآورد» و به دستاوردهای چنان تفکری تکیه کرد؟
توصیه مطهری آن است که نخست باید ذهن را به اندیشه ورزی تجریدی عادت داد:
محدود بودن مفاهیم [،] الفاظ و کلمات از یک طرف و اُنس اذهان به مفاهیم حسی و مادی از طرف دیگر، کار تفکر و تعمق در مسائل ماوراءالطبیعی را دشوار می‌سازد. ذهن برای اینکه آماده‌ی تفکرات مابعدالطبیعه بشود مراحلی از تجرید باید طی نماید. (898/6)
عبور ذهن از مراحل تجریدی سبب می‌شود تا ظرفیت، قابلیت و توان لازم را کسب کند:
بدون شک معانی و مفاهیم حکمت الهی آنگاه که بخواهد در سطح تعقلات فلسفی ظاهر گردد، یک ظرفیت ذهنی و گنجایش فکری خاصی را ایجاب می‌کند که با ظرفیت ادبی یا فنّی یا طبیعی یا ریاضی کاملاً متفاوت است. یعنی ذهن باید در یک بعد و جهت خاص وسعت یابد تا ظرفیت این گونه اندیشه‌ها را پیدا کند. (899/6)
پس از نظر مطهری ابزار ورود به عرصه‌ی مابعدالطبیعه، ذهنی تمرین یافته و توانمند است. چنان ذهنی است که: «... با دقت و ممارست کامل و با به کار بردن احتیاط فراوان در ماده و صورت استدلال، می‌تواند به یک سلسله براهین عقلیِ یقینی غیرتجربی و غیرقابل تشکیک نائل گردد. عمده‌ی مسائل الهیاتی در فلسفه اسلامی با چنین براهینی اثبات می‌شود». (913/6)

تقدم بحث تصور صحیح

اما حتی ذهنی تمرین یافته و توانمند و نیز ذهن محتاط در پذیرش ماده و صورت استدلال‌های مابعدالطبیعی باید به هوش باشد که مرحله صعب و سخت در اندیشه ورزی مابعدالطبیعی مرحله فهم مدعیات و به اصطلاح مرحله‌ی تصور آن‌هاست. عبور شایسته‌ی ذهن از این مرحله است که سبب می‌شود تا مرحله تدارک یا وارسی دلایل له و علیه مدعیات را با سهولت بیشتری پشت سر گذارد. مطهری می‌نویسد:
می‌گویند- و درست می‌گویند- اشکال مسائل ماوراءالطبیعی در مرحله‌ی تصور است نه در مرحله‌ی تصدیق، یعنی عمده این است که ذهن بتواند تصور صحیحی از آن معانی پیدا کند، و پس از آنکه چنین توفیقی یافت تصدیق کردن آنها بسی آسان است، برخلاف سایر علوم که تصور معانی و مفاهیم آنها آسان است و هر مشکلی هست در مرحله‌ی تصدیق و اثبات است... از اینرو اکثر اشتباهاتی که رخ می‌دهد از نرسیدن به مدعا و خوب تصور نکردن است. (899/6)
به طور کلی تصور و تعریفِ درست یک چیز مقدم بر اثبات یا نفی آن است و اگر از اول و در انتخاب هدف اشتباه کنیم (و تعریف نادرستی از چیزی داشته باشیم)، در آن صورت حتی اگر ماهرترین تیرانداز‌ها بوده و صد در صد نشانه زن باشیم، صد در صد خطا می‌کنیم. (493/5) (برای درک هر حقیقتی شرط اول این است که صورت مسأله به نحو صحیحی در اندیشه‌ی جوینده‌ی حقیقت طرح شود». (967/6)
بنا بر این مقدمه است که مطهری در بحث از مفهوم «خدا» هم بر تصور درست موضوعِ بحث تاکید دارد:
علت شک بسیاری از دانشمندان در وجود خدا این نیست که ادله‌ی وجود خدا آنها را قانع نکرده است، بلکه علت آن این است که تصور مسأله از اول به صورت غلطی در اذهان آنها رسم شده است. آنچه آنها آن را به نام «خدا» تصور می‌کنند نه تنها دلیلی بر وجود او نمی‌توان اقامه کرد، بلکه قطعاً چنان چیزی وجود ندارد... (969/6)

تصور صحیح مفهوم خداوند

اینک نوبت آن فرا رسیده است تا از نظر مطهری درباره تصور درست و دقیقی که می‌توان و باید از «خداوند» داشت، باخبر شویم: مطهری می‌گوید: «خدا یعنی واجبالوجود» (958/6) و واجب الوجود یعنی آنچه وجودش ضروری است و در مقابل ممکن الوجود است که فقط امکان وجود دارد. آنکه محال است که نباشد. (493/5) ذاتی بی نیاز، کامل، بسیط، قائم به ذات، قیوم و تکیه‌گاه جهان (494/5) است که موجودیتش عین ذاتش است. (1) پس ما در بحث از خدا «در جستجوی حقیقتی هستیم که ... مصداق وجود و وجوب باشد». (499/5) روح جهان و مبدأ و منشأ آن باشد. (968/6)

مقوله‌ای متفاوت

اما اگر «خدا» همان «تکیه‌گاه» و «قیوم» جهان است، «بدیهی است که تصور خدا مستقیماً از راه حواس وارد ذهن نمی‌شود. چرا که خدا حقیقتی مطلق و نامحدود است و مدرکات حسی ما مقید و محدود است (1008/6) بلکه اساساً «تصور خداوند از نوع تصور ماهیات نیست تا لازم آید ذهن قبلاً به فرد و مصداق آن از راه حواس ظاهره باطنه رسیده باشد تا بتواند آن را تخیل و سپس تعقل نماید». (1008/6)
مطهری بر آن است که تصور خدا «از نوع تصور آن سلسله معانی و مفاهیم است که معقولات ثانیه فلسفی نامیده می‌شود از قبیل مفهوم «وجود»، «وجوب»، «قدم»، «علیت» و امثال اینها. این گونه تصورات که انتزاعی می‌باشند نه مسبوقند به صورت حسی و نه به صورت خیالی، بلکه عقل مستقیماً آنها را از صور حسی و خیالی انتزاع می‌کند». اما مطهری فوراً تذکر می‌دهد که تصور «خدا» درست است که تصوری انتزاعی است (نه ماهوی) و مستقیماً از صور حسی و خیالی انتزاع می‌شود (نه آنکه مسبوق به چنان صوری باشد) اما با دیگر تصورات انتزاعی متفاوت است:
آری تصور ذات باری از قبیل تصور مفهوم وجود و مفهوم وجوب و امثال اینهاست، با این تفاوت که تصور خداوند از ناحیه‌ی ترکیب چند مفهوم از این مفاهیم، یا یکی از این مفاهیم با مفهومی از نوع ماهیات صورت می‌گیرد. [و به صورت مفهوم مرکبی درمی‌آید] از قبیل مفهوم «واجب الوجود»، «علت نخستین»، «خالق کل»، «ذات ازلی»، «کمال مطلق» و امثال اینها. (1009/6)
پس تصور خدا نه تصوری حسی و نه ماهوی و نه حتی ثانوی است بلکه ورای همه اینهاست: مفهومی مرکب از مفاهیم ثانوی و یا مرکب از مفهومی ثانوی با مفهومی ماهوی (و در هر صورت مفهومی انتزاعی) است.
به نظر می‌رسد بهتر باشد که مفهوم خدا را مفهومی از نوع «ثانوی مرکب» نام دهیم و بدین‌ترتیب آن را از مفاهیم و تصورات «ثانوی» (معقول ثانوی منطقی و فلسفی)، «ماهوی» (معقول اول) و «خیالی» و «حسی» متمایز سازیم.
از قضا مطهری می‌پذیرد که مفهوم خدا را در دسته‌ای خاص و جداگانه از مفاهیم قرار دهیم. او می‌نویسد:
[با ترکیب چند مفهوم ثانوی به مفهومی مرکب از آنها رسیدن] اختصاص به [مفهوم] خداوند ندارد، تصور ما درباره‌ی «ماده اولی» جهان نیز از همین قبیل است. ما تصوری از ماهیت و ذات و کنه «ماده اولی» جهان نداریم ولی او را به عنوان ماده اولی که یک عنوان انتزاعی و ثانوی است تصور می‌کنیم و احیاناً برهان بر وجودش اقامه و وجودش را تصدیق می‌کنیم. (1009/6)
مثال دیگر مطهری «زمان» است: «بحث درباره خدا ... نظیر بحث درباره‌ی خود «زمان»... است .(968/6)
شباهت مفهوم «خدا» با مفهوم «ماده اولی جهان» و «زمان» و در حقیقت آنچه سبب می‌شود این گونه مفاهیم را در دسته جداگانه‌ای قرار دهیم آن است که این گونه مفاهیم نه دالّ بر امری ماهوی‌اند و از امری متعین و مقوله‌بردار حکایت می‌کنند و نه از امری ثانوی که مثلاً صفت انتزاعی امور ماهوی باشند خبر می‌دهند. آنها از هویتی نامتعین و مقوله ناپذیر سخن می‌گویند که در عین حال موصوف است و نه صفت. مطهری می‌نویسد:
...بحث درباره‌ی خدا از نوع بحث درباره یک «پدیده» و یک جزء از اجزاء عالم و یا یک «عامل» از عوامل مؤثر در عالم نیست، بلکه از نوع بحث درباره کل عالم است، و به همین دلیل در قلمرو فلسفه است نه در قلمرو علوم. آنگاه که درباره‌ی خدا بحث می‌کنیم در حقیقت درباره‌ی روح جهان و حقیقت جهان و ریشه و اساس و مبدأ و منشأ جهان بحث می‌کنیم. درباره موجودی در زمان یا مکان بحث نمی‌کنیم، درباره‌ی پدید آورنده زمان و مکان بحث می‌کنیم. درباره‌ی عاملی از عوامل بحث نمی‌کنیم، بلکه درباره‌ی عامل عامل‌ها و ریشه‌ی فاعل‌ها، یعنی آن چیزی که هر عاملی و هر فاعلی، عامل بودن و فاعل بودن خود را از او کسب کرده است بحث می‌کنیم... بحث درباره خدا از این جهت بحث درباره‌ی خود «زمان» و درباره‌ی «ماده‌ی اصلی» (به اصطلاح فلاسفه، «هیولای اولی» ) است، یک وقت هست تصور ما درباره‌ی زمان نظیر تصور ما درباره‌ی یکی از «پدیده»‌ های زمانی و یکی از عناصر یا مرکبات جهان است و آنچنان او را جستجو می‌کنیم که از یک عنصر زمانی و مادی. بدیهی است که اگر تا ابد این گونه در جستجوی زمان باشیم هرگز آن را نخواهیم یافت، هرگز زمان را به صورت یک پدیده و به صورت یک امر مکانی و زمانی در ردیف سایر پدیده‌ها نخواهیم یافت، همچنان که اگر بخواهیم ماده اصلی جهان (هیولای اولی) را که- حسب الفرض قوه محض است و در ذات خود هیچ صورت و فعلیتی ندارد و فعلیتش عین استمداد است- دریابیم و آن را به صورت یک عنصر مادی جستجو کنیم، هرگز او را نخواهیم یافت. زمان وجود دارد، اما نه به صورت یک پدیده از پدیده‌های جهان، بلکه به صورت یک بعد از ابعاد موجودات مادی که در همه چیز هست و هیچ چیز مادی از او خالی نیست. ماده‌ی اولی نیز به عقیده‌ی گروهی از فلاسفه وجود دارد ولی نه به صورت یک پدیده‌ی مشخص و قابل لمس و اشاره، بلکه به صورت یک حقیقتی که چهره خود را در زیر پرده‌ی همه فعلیت‌ها پنهان نموده است، همراه هر فعلیتی هست اما خود هیچ فعلیتی از فعلیت‌ها نیست. فعلیتش عین فعلیت استعداد و قوه است. (969/6)
این فقره‌ی نسبتاً طولانی را بدان جهت تماماً نقل کردم تا به وضوح دریابیم که مطهری مفهوم «خدا» را در دسته‌ی مستقلی از مفاهیم قرار می‌دهد که من نام «ثانوی مرکب» به آنها داده‌ام.

روش دستیابی

اینک می‌توان و باید به طرح این پرسش پرداخت که ذهن چگونه به این دسته از مفاهیم (ثانوی مرکب) دست می‌یابد؟ به دیگر سخن کافی نیست که کسی بگوید ذهن آدمی واجد چنان دسته‌ای از مفاهیم است بلکه علی القاعده باید توضیح دهد که چگونه به آن مفاهیم مرکب انتزاعی می‌رسد. در ذیل به عنوان نمونه توضیح مطهری را در خصوص نحوه دستیابی ذهن به مفهومِ ثانوی مرکب «خدا» می‌آورم.
مطهری بر آن است که ما مفهوم «خداوند» (به عنوان وجودی که در متن واقع و ظرف خارج مطلق و لاحدّ است و هیچ نوع محدودیت مکانی، زمانی، امکانی و ماهیتی ندارد (1010/6) را:
به کمک «نفی» تصور می‌کنیم: به این طرز که مفهوم «وجود» مشترک را تصور می‌کنیم و سپس شباهت و مماثلت وجود حق را با سایر وجودات در محدودیت و بعضی جهات دیگر از ذات حق سلب می‌کنیم و به این ترتیب از ذات حق که وجود مطلق است تصوری در ذهن خود می‌آوریم. (1011/6)
همان طور که ذهن با اضافه کردن مفهوم «نفی» و عدم بر «فضای محدود» می‌تواند به فضای نامحدود دست یازد. (1011/6) آنگاه مطهری می‌نویسد:
پس ذهن به طور مستقیم قادر نیست «غیرمتناهی» را تصور کند ولی به طور غیرمستقیم قادر است... مانعی نیست که ذهن غیرمتناهی را تعقل کند. یعنی با ترکیب یک سلسله مفاهیم کلی [ثانوی] تصوری که البته از نوع ماهیت نخواهد بود بلکه از نوع مفاهیم انتزاعی خواهد بود برای خود بسازد. (1011/6)
قاعده کلی مطهری آن است که «ذهن همیشه برای درک و تصور حقایقی که از درک مستقیم آنها ناتوان است به این وسائل متشبّث می‌شود یعنی از طریق غیرمستقیم تصور معقول و صحیحی به دست می‌آورد». (1012/6)

رابطه با اعیان محسوس

به هر حال نکته مهم آن است که از نظر مطهری با جمع و تفریق مفاهیم انتزاعی همچنان در محدوده همان مفاهیم هستیم یعنی همچنان به طریقی «غیرمستقیم» با عین و عالم محسوس مرتبطیم. این نکته دقیقاً بدین معناست که آدمی می‌تواند ردپای مفهومی ثانوی مرکب و متنزعی از انتزاعیات را در میان محسوسات و مشهودات دنبال کند. بنابر توضیح او «خداوند» به عنوان وجودی و حقیقتی مطلق، نامتناهی، نامتعین و مقوله ناپذیر از محدودیت، تغییر، وابستگی، نیازمندی و نسبیتی که در موجودات محسوس و مشهودِ پیرامون ملاحظه می‌کنیم قابل انتزاع و استنباط است.
قرآن کریم موجودات محسوس و مشهود را آیات (نشانه‌ها) می‌نامد یعنی هر موجودی به نوبه‌ی خود نشانه‌ای از هستی نامحدود و از علم، قدرت، حیات و مسئولیت الهی می‌باشد. از نظر قرآن مجید سراسر طبیعت مانند کتابی است که از طرف مؤلفی دانا و حکیم تألیف شده است و هر سطر بلکه هر کلمه‌اش نشانه‌ای از دانایی و حکمت بی منتهای مؤلف خود دارد. از نظر قرآن هر اندازه بشر با نیروی علم به شناخت اشیاء نائل گردد، بیش از پیش به آثار قدرت و حکمت و عنایت و رحمت الهی واقف می‌گردد. (91/2) (2)

قضایای مابعدالطبیعی

نتیجه‌ای که از بندهای گذشته می‌توان گرفت آن است که کانت در نگاه مطهری به تحلیل درستی از شناخت و معرفت دارد و نه از تفکر مابعدالطبیعی تحلیل درست آن است که مقولات فاهمه (معقولات ثانیه فلسفی و منطقی) و مفاهیم عقلی محض (مرکبات ثانوی)، مفاهیمی «انتزاعی» و در عین حال «عینی»‌ اند و تعالی ذهن آدمی از محسوس به سمت معقول، معقول ثانی و مرکباتِ از معقول ثانی، او را از اینکه همواره معطوف به محسوس و مشهود باشد و از آن نقض و ابرام پذیرد، باز نمی‌دارد. هم از اینروست که مطابق با آراء مطهری، نباید همچون کانت، مفاهیم عقلی محض را تهی از هرگونه مضمون و مفاد (ولو غیرمستقیم) حسی و تجربی قلمداد کرد.
اما می‌دانیم که به نظر کانت، معرفت مابعدالطبیعی تنها از مفردات (مفاهیم عقلی محض) ساخته نشده است بلکه اطلاق و کاربردِ مقولات فاهمه در چنان مفاهیمی به «قضایا»‌ی مابعدالطبیعی می‌انجامد. قضایایی که از دیدگاه کانت در قلمرو «ترکیبی پیشینی» نمی‌گنجند و لذا معرفتی از آنها حاصل نمی‌شود.
مطهری نیز آشکارا به تفاوت بحث از مفاهیم و تصورات با بحث از قضایای مابعدالطبیعی توجه دارد. (3) و البته متذکر می‌شود که چارچوب کانتی در تحلیل قضایا ابزار مناسبی برای تحلیلِ قضایای مابعدالطبیعی نیست. به عنوان نمونه مطهری بر آن است که حتی اگر بپذیریم که قضایای تحلیلی یا ترکیبی‌اند. در آن صورت باید میان قضایای ترکیبی انضمامی و ترکیبی انتزاعی تمییز نهیم. اما با این همه هنوز نمی‌توان در این چارچوب فرم منطقی قضایای بابِ ماهیت و وجود (یکی از مباحث مهم مابعدالطبیعه) را معیّن ساخت. (4)
واضح است که اگر این نقد مطهری بر چارچوب کانتی تحلیل قضایا پذیرفته شود، به طریقی اولی باید مسلم شمرد که چنین چارچوبی در تعیین فرم منطقی قضایای باب «الهیات بالمعنی الاخص» هم ناتوان و ناکافی است. (5)

پی‌نوشت‌ها:

1- مطهری می‌نویسد: «در اصطلاح حکما مفهوم واجب‌الوجود بیش از هر چیز دیگر متکی بر مفهوم بی نیازی است». (497/5) خدا موجودی لذاته (قائم به نفس) و بذاته (یعنی وجودش عین ذاتش) است. (499/5)
2- در جای دیگر توضیح داده‌ام که مطهری استشهاد به آیات تکوینی در الهیات را به عنوان منطق ویژه قرآن قلمداد کرده است (ر.ک. به: احمدی، 1391)
3- «همه این بحث‌ها روی تصورات بود. یک بحثی هم باید راجع به احکام و تصدیقات بکنیم که این احکام و تصدیقات چگونه برای ذهن پیدا می‌شود». (309/10)
4- ر.ک. به (141-147/9)
5- شرح این مطلب را در جای دیگری امید می‌برم.

منبع مقاله :
احمدی، علی‌اکبر؛ 1392)، دوران نقادی (تحلیل کانت از مدرنیته و نقد آن از دیدگاه مرتضی مطهری)، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول