سید بن طاووس اعجوبه تشیع

از ولادت تا وفات

سيد بن طاووس قبل از ظهر روز پنج شنبه نيمه ماه محرم الحرام سال 580 در حله سيفيه ديده به جهان گشود.
نامش علي بن موسي بن جعفر مکنّي به« ابوالقاسم »،« ابوالحسن » و «ابوموسي»ملقب به«رضي الدين»و معروف به« ابن طاووس» و گاهي به« طاووس» موصوف است.
علت ين که او را، ابن طاووس گفته اند، ين است که جّد اعلي او« محمد بن اسحاق »داري اندام زيبا و صورت نيکوئي بوده ولي پاهي او متناسب با قيافه اش نبوده بدين جهت او را به طاووس ملقب کرده اند و سلسله نسب « محمد بن اسحاق » به « سليمان بن داوود» پسر« حسن مثني» منتهي ميگردد که او از طرف پدر به « حسن مثني» و از طرف مادر به «علي بن حسين امام سجاد(ع)» پيوند دارد و به همين دليل اولاد آن سيد بزرگوار هم از سادات حسني و هم از سادات حسيني مي باشند.
مادر وي و برادرش«احمد بن موسي» دختر عالم و زاهد معروف شيخ مسعود ورّام بن ابي فراس حلي بوده است که کتاب مجموع مسمّي به«تنبيه الخاتر و نزهة الناظر» از تأليفات اوست.همچنين ين دو برادر از طرف مادر در مجد و اصالت ديگري دارند و آن ينکه مادربزرگ انها دختر شيخ الطائفه«ابو جعفر طوسي (رَحمة الله)»بوده و آن شيخ بزرگوار هم دو دختر خود را که يکي جده ين دو برادر و ديگري نيز مادر(ابن ادريس)بوده در رويات تأليفات خود و علمي ديگر اجازه داده است و ين معني بر جلالت ين دو خواهر شاهد صادقي است .
روي اين حساب ابن طاووس از طرف مادر نوه دختري ابن ادريس و پسر نوه دختري شيخ طوسي و برادر پدر و مادري سيد احمد ابن طاووس مي باشد بدين جهت ين دو برادر در کتاب هاي خود از شيخ ورّام و شيخ طوسي به عنوان جد و از شيخ حسن طوسي به «دايي» پدر تعبير آورده اند .

خاندان ابن طاووس

از بزرگترين خاندان علما شيعه مي باشند که شخصيتهاي بزرگي که همگي آنان از فقهاي محدثين، متکلمين، ادبا و فرزانگان و دانشمندان به نام جهان اسلام بودند و آثار پر ارزشي از خود به يادگار گذاشتند و منشا اشاعه فرهنگ اصيل اسلام ناب در جامعه گرديدند که بعضي از آنها عبارتند از:
1- سعد الدين ابو ابراهيم موسي بن جعفر بن محمد ابن احمد طاووس
2- رضي الدين علي (سيد بن طاووس)
3- عزّ الدين حسن
4- جمال الدين احمد
5- غياث الدين احمد
6- جمال الدين محمد
7- رضي الدين علي (فرزندان رضي الدين سيد بن طاووس)
8- سعد الدين موسي (فرزند برادر سيد بن طاووس)
9- قوام الدين محمد
10- مجد الدين محمد
11- رضي الدين علي (از نوادگان جمال الدين احمد برادر سيد بن طاووس)
12- ابوالفضل محمد
13- قوام الدين احمد (نوه سيد بن طاووس)
14- نجم الدين ابو بکر
چهار نفر از آنان مشهور به ابن طاووس گرديدند که عبارتند از: اولين آنها سيد عظيم الشان رضي الدين علي بن موسي بن جعفر بن طاووس حسني حسيني است.
دوم: برادر وي جمال الدين بن احمد بن موسي که در سال 673 ه.ق درگذشت. او فقيهي بزرگ و محدثي بلند پايه بود و قريب به 80 جلد کتاب نفيس و گرانمايه دارد مانند «البشري» در فقه در 6 جلد و «الملاذ» در 4 جلد نيز در فقه مي باشد و (شواهد القران)
سوم: فرزند او سيد عبدالکريم بن احمد بن موسي که در سال 693ه.ق در گذشت.
علامه نوري(ره) در مستدرک مي نويسد:
وي نادره زمان و اعجوبه روزگار بود. در تمام علوم عصر دست داشت و در عبادت گوي سبقت را از همدست ربوده بود و همانند ساير علما و دانشمندا خاندان خود بسيار خوش رفتار و نيکو سخن و مردم دار بوده است. در ذکاوت و استعداد سرشار و حافظه قوي در عصر خود نظير نداشت، به طوري که در 11 سالگي به اندک زماني قران را خفظ نمود.
کتاب(اشمل المنظوم) و کتاب (فرحة الغري) از جمله تصنيفات اوست.
چهارم: رضي الدين علي بن رضي الدين علي بن موسي مولف کتاب( زوائد الفوائد) مي باشد و علاه مجلسي روايت مشهور فضيلت 19 ربيع الاول را از آن نقل مي کند.
بايد دانست که اينان همه از جانب مادر نواده شيخ طوسي پيشواي مجتهدين شيعه هستنند.
زيرا جعفر جد رضي الدين اول، داماد شيخ طوسي بوده است.
به علاوه مادر سيد رضي الدين و جمال الدين نيز دختر فقيه مشهور(ورام بن ابي فراس)مولف کتاب (مجموعه ورام) است.
بدين گونه اين خاندان اصيل از لحاظ حسب و نسب از جانب پدر و مادر امتياز مخصوص دارند.

دوران کودکي و چگونگي طي آن و رسيدن به مقامات معنوي

سيد بن طاووس دوران کودکي را در زادگاهش حله به سر برد و در دامان پر محبت و معنويت و روحانيت پدر رشد کرد و خود او مي فرمايد:
من از اوان طفوليت در دامن جدم ورام و پدرم که گرايش به سوي خداوند داشتند نشو و نما نموده و تربيت يافتم، در حالي که نزد آنان عزيز بودم.
سيد بن طاووس از استعداد درخشان و نبوغ کم نظير برخودار بودند لذا علوم آن زمان را در اندک زماني فرا گرفت و بي نياز گشت.
او خود در اين باره چنين نوشته است:
وقتي کودک بودم جدم ورام به من گفت: فرزندم هرگاه در اموري که به مصلحت توست وارد شوي به مرتبه پايين آن اکتفا نکن بلکه کوشش کن از متخصصان آن رشته پايين تر نباشي.
من دو سال و نيم بيشتر به علم فقه نپرداختم و آنچه ديگران در چند سال فرا مي گرفتند نت طي يک سال مي اموختم.
نخست«المجل و العقود» را حفظ کردم و سپس به« نهاية» شيخ طوسي روي آوردم و هنگامي که جزء اول آن کتاب را خواندم در فقه به اندازه اي بي نياز شدم که استادم« ابن نمادره» در پشت جزء اول آن اجازهاي به خط خويش برايم نگاشت و مرا به اموري ستود که خود را شايسته آن نميدانم.
پس جزء دوم نهاية را خواندم. آنگاه «المبسوط» را به پايان رساندم تا اينکه از استادي بي نياز شدم. از آن پس تنها به منظور نقل روايات در محضر استادان کتابها خواندم و به سخنان آنها گوش مي دادم.
سيد بن طاووس از شخصيتها و فقهاي نامداري است که پدر و اجداد او همه از فرزانگان و دانشمندان به نام جهان اسلام بوده اند و همه اهل دين دانش و فضيلت به شمار مي رفته اند. خود سيد بن طاووس درباره نسب پاکش مي فرمايد: خداوند متعال از اجداد طاهرين ما حضرت محمد(ص) و علي(ع) و فاطمه(س) و حسن و حسين(ع) و زين العابدين(ع) گرفته تا پدران ابرار ما، ما را به آبا و اجداد و مادراني شرافت داده است که همه اهل ديانت و امانت و مورد اعتماد کامل مردم بوده اند و همه ثنا خوان آنان بوده اند و به جلالت و بزرگواري آنان اعتراف داشته اند. دوران سپري شده
بايد دانست سيد بن طاووس دوران کودکي را در حله گذراند و بعد به همراه خانواده به بغداد نقل مکان نمود و در اواخر دولت عباسيان مدت 15 سال در آنجا اقامت گزيد.
پس به زادگاه خود حله مراجعت کرد و از آنجا مجائر عتبات عاليات گرديد. بدين ترتيب که در نجف، کربلا و کاظمين در هر يک 3 سال توقف نمود و بعد از آن در سامرا نيز 3 سال مجاورت اختيارکرد در حاليکه آن موقع سامرا مثل صومعه اي در وسط بيابان بود و اخيرا به اقتضاي مصلحت دولت در دولت مغول به بغداد انتقال يافت و در آنجا به مدت 3 سال و 11 ماه سرپرستي و نقابت سادات طالبي را از طرف هلاکو خان مغول بر عهده گرفت با اين که از قبول اين سمت در زمان مستنصر به شدت امتناع مي ورزيد.

مقام علمي سيد بن طاووس

سيد بن طاووس از فحول و اعاظم علمي شيعه اماميه مي باشد. وي در زمره عالمان دين و شريعت جلالت قدر و اصالت ري معروف است و در ميان فقها و محدثين اثناعشريه در رديف موثقين و معتمدين آنها مي باشد.
او اسلام را با تمام ابعادش شناخته و باور کرده بود و آنگاه با علم و عمل و فعاليتهاي وسيع به تبليغ وگسترش آن مي کوشيد و حقاً از مدافعان خاندان رسالت بود.
سيد بن طاووس سلسله رويات خود را به جمعي از مشيخ بزرگ مي رساند و رشته آن اخبار را به ايشان پيوند مي داد و مشايخ ايشان علاوه بر شیخ طوسي جد مادريش،عبارتند از:
1- شيخ حسين بن محمد سوراوي
2- شيخ ابوالحسن علي بن يحيي الحناظ
3- شيخ ابوالسعادت اسعد بن عبدالقادراصفهاني
4- شيخ نجيب الدين بن نما
5- شيخ شمس الدين فخار بن معد موسوي
6- شيخ تاج الدين حسن ابن ادرابي
7- سيد صفي الدين محمد بن معد موسوي
8- شيخ سديد الدين سالم بن محفوظ بن غزيره سوراوي
9- سيد ابو حامد محي الدين محمد بن عبدالله اسحاقي
10- نجيب الدين محمد سوراوي
11- سيد کمال الدين حيدر بن محمد حسيني
شاگردان وي و کساني که از وي روايت کرده اند:
1- شيخ سديد الدين يوسف ابن علي مطهر، پدر علامه حلي
2- شيخ جمال الدين يوسف بن حاتم شامي
3- آية الله علامه حلي جمال الدين حسن يوسف
4- سيد غياث الدين عبد الکريم بن احمد بن طاووس
5- شيخ تقي الدين حسن بن داود حلي
6- شيخ محمد بن احمد بن صالح قسيني
7- پسران شيخ قسيني: شيخ ابراهيم ، شيخ جعفر، شيخ علي
8- سيد احمد ابن محمد علوي
9- سيد نجم الدين محمد ابن موسوي
10- شيخ محمد ابن بسير
ابن طاووس با آنکه در علم فقه درياي مواجي بود و به دقيق آن علم آگاه بود ولي در آن رشته جز يک کتاب تاليف نکرد و در اويل اجازات خويش آورده است که : من در علم فقه بر تاليف کتاب «غياس الوري» که در بيان قضاء صلاه در اموات است اختصار نمودم و هرگز در پي تقرير سوال و جواب و مسائل آن علم نگرديدم زيرا در مسائل فقهي به قدري اختلاف آراء زياد است که تحقيق صواب از خطا و تميز حق از باطل در نهايت اشکال است .
لاجرم صلاح دنيا و آخرت خود را در آن ديدم که از فتوا در احکام شرعي خودداري کنم و خود را از خطر اين آيه شريفه که خطاب به رسول اکرم (ص) است حفظ کنم :
«لَو تَقَوَّل عَلينا بَعضَ الاقاويل لاخَذنا مِنه باليمين»
يعني (اگر پيغمبر(ص) بغضي سخنان بر ما به دروغ نسبت دهد دست راست او را گرفته قطع کنيم)
اين که خود را در پناه و لطف و عنيت الهي از هر خطر محفوظ مينمایم و هر گاه در فقه تاليفي مي کردم هرگز خويشتن را از آن خطر در امان نمي دانستم . زيرا احتمال داشت که در بيان فتاوي راه خطا پيموده باشم در نتيجه مسلمانان به غير از ما انزل الله عمل کرده باشند و به دين وسيله نقصي در ورع من پديد آيد پس در آن صورت در رديف کساني قرار مي گرفتم که نسبت دروغ و باطل به خدي جلّ شأنه داده باشند.
صاحب«محبوب القول»آورده که ابن طاووس به علم نجوم علاقه زيادي داشت و آن علم را چون احکام خمسه به 5 قسم منقسم مينمود:
1-واجب 2-حرام 3-مستحب 4-مکروه 5-مباح
بالاخره جلالت علمي وي مثل روز روشن است و حاجتي به اقامه برهان و دليل نيست و تأليفات زيادي دارد که اغلب انها در ادعيه و عبادات و تهذيب نفس و ديگر وظيف ديني بوده است.
از جمله انها عبارتند از:
1- الاقبال بالاعمال الحسنه فيما يعمل مرة في السنة
2- اللهوف علي قتلي الطفوف
3- فلاح السائل و نجاح المسائل في عمل اليوم و الليل
4- الطرائف في مذهب الطوائف
5- فرج المهموم في معرفة الحلال و الحرام من عمل النجوم
6- روح الاسرار و روح السماء
7- محاسبة النفس
8- شرح نهج البلاغه
9- جمال السبوع في کمال عمل المشروع
10- ا سرار الصلاة و انوار الدعوات
11- مجمع الدعوات و منهج العنيات
12- کتاب الکرامات
13- مصباح الزائر و جناح المسافر
14- غياث السلطان الوري و لسکان الثري
15- انوار الباهرة في انتصار العترة الطاهرة

ابن طاووس اسطوره تقوا و فضيلت

ابن طاووس در زهد و عبادت تقوا و رياضت مقام بلندي داشت چنان که شيعه و سني بالااتفاق در شرح احوال او نوشته اند که وي(ازهد اورع) اهل زمان و(اتقي و اعبد) روزگار خود بوده است و در کلمات بزرگان به (قدوة العارفين) و(مصباح المجتهدين) موصوف است.
گويند انسان ها در زندگي 2 دسته اند:
1- يک دسته از آنان بدون هدف و برنامه منظم زندگي مي کنند، هر چه پيش آمد و زندگي به هر جا پايان يافت، يافته است که متاسفانه اين دسته اکثريت قطعي جامعه را تشکيل مي دهند.
2- دسته ديگر آنها که در زندگي هدف دارند و در پي آن از روي برنامه با مطالعه دقيق تا پايان عمر پيش مي روند و آني از آن هدف غفلت نمي ورزند و از راه مستقيم و چهارچوب برنامه خود منحرف نمي شوند.
مرحوم رضي الدين سيد بن طاووس نمونه آشکاري از اين گروه بود. او در زندگي اسوه تقوا ، نمونه فضيلت و کوه وقار بود و اخلاق و رفتار و شيوه زندگي اش هر انسان بيدار را به شيوه زندگي و اخلاق کريمه اولياي الهي متوجه مي ساخت.
شخصيت اين مرد بزرگ چنان وسيع و گسترده است که انسان در ترسيم بزرگواريهايش خود را عاجز و ناتوان مي بيند. از کثرت ورع و تقوا از فتوي در احکام و قبول قضاوت اکيدا امنتناع مي ورزيد.
سيد نعمت الله جزائري نوشته است که سيد رضي الدين علي سيد بن طاووس گفته که: خليفه خواست مرا قاضي کند پس من به ايشان گفتم که دعوائي واقع ميان عقل و هواي من و از من محاکمه خواستند چون در نزد من حاضر شدند عقل من گفت: مي خواهم تو را به راه بهشت و لذت هاي آن ببرم و هواي من گفت: که آخرت نسيه است و من مي خواهم که تو را به لذائذ دنيا برسانم، حکم عادلانه را از من خواستند، پس روزي به نفع عقل حکم کردم و روزي به نفع هواي نفس، آنان پيوسته سر نزاع دارند و من مدت 50 سال است که منازعه آنان را تمام نکرده ام پس کسي که نتوانسته يک قضيه را تمام کند پس چگونه مي تواند منازعات ديگران را حل و فصل کند پس شما کسي را براي قضا اختيارکنيد که عقل و نفس او متفق باشد و از مهمات خود فارغ باشد.
علامه حلي ميگويد: رضي الدين علي مستجاب الدوعة بود و کرامات بسيار از آن بزرگوار به ظهور پيوست.
در کتاب(عمدة المطالب) نوشته است که آن جناب بر اسم اعظم واقف گشت و بر آن گنج سعادت نظر يافت و به هنگام دعا و درخواست حوائج خدا را با آن نام بزرگ مي خواند و از برکات آن دعايش مستجاب مي شد.
او را دو پسر بود، پيوسته به ايشان مي گفت که: چندين بار از خدا مسئلت نمودم که آن اسم را به شما بياموزم ولي از خداوند حکيم اجازه آن کارنيافتم ولي آن اسم در کتاب هاي من مسطور است و مانند لالي تابنده در خزانه کتب من پراکنده است شما را به مطالعه این کتب وصيت مي کنم شايد خود بر آن اسم پي ببريد.
مولف ريحانة الادب مي نويسد:
کرامات باهره بسياري بدو منسوب ميشد که علامه حلي بسياري از آنان را به واسطه ديگر روايت کرده است و بسيار ستوده و بعضي از آنها را در مستدرک الوسائل نقل کرده است موافق نقل مفيد در کتاب عمدة الطالب مستجاب الدعوة و واقف بر اسم اعظم دانسته و از بعضي از تاليفات خودش استظهار شده که باب فيض ملاقات حضرت ولي عصر(عج) به روي وي مفتوح بود، درد دل خود را از داروخانه آن طبيب نفوس بشري مداوا و نهال وجود خود را از آن فيوضات رباني مشروب مي نمود.
گويند آن مرحوم در کتاب(مهج الدعوات) آورده که در شب چهارشنبه 23 ذيقعده الحرام از سال 638 ه. ق در(سرّ من راي) بودم به هنگام سحر در سرداب مقدس مي شنيدم که آن جناب در حق شيعيان خود بدين صورت دعا مي فرمود:
( الهي بحق من ناجاکَ و بحق مَن دعاکَ في البر و البحر تفضل علي الفقراءِ المومنينَ و المومناتِ بِالغني و الثروات علي مرضَي المومنينَ و المومناتِ بالشفاءِ و الصحة و علي احياءِ المُومنينَ و المومناتِ باللطف و الکرامة و علي الامواتِ المُومنينَ و المومناتِ بالمغفرة و الرحمة و علي غرَباءِ المُومنينَ و المومناتِ بالرَّدِّ الي اوطانهم سالمين الخ )
و تمام آن کلمات طيبه در خاطرم جاي گرفت ولي اينک به ياد ندارم که آيا در ذيل فقره «و علي احيا المومنين» فرمودند: (و ابقهم في عزنا و ملکنا و سلطاننا و دولتنا) يا ذيل فقره(و علي اموات المومنين) فرمودند(و ابقهم في عزنا و ملکنا و سلطاننا و دولتنا) با اينکه ابن طاووس به طور مکرر توفيق شرفيابي حضور ولي عصر(عج) را پيدا کرده بود ولي هرگز به اين امر تظاهر نمي کرد و به عنوان يک راز در کتمان آن ميکوشيد.

مقامات معنوي

سيد بن طاووس آنچنان حقوق حضرت(عج) را رعايت کرد تا اينکه به مقام والائي رسيد چون رعايت حق آن جناب مايه تقرب جستن نزد خدواند است سبک شمردن آن مايه دوري از خداوند و مبغوض نزد او مي باشد و همچنين تمام حقوق پروردگار براي امام نيز هست چنانکه فرمودند: (هر حقي که براي خداي تعالي هست براي ما نيز مي باشد)
هر چه معرفت و محبت نسبت به آن حضرت بيشتر شود رعايت حقوق آن حضرت نيز بيشتر مي شود چنانکه سيد بن طاووس عمل کرد و به مقامي رسيد که آن حضرت در ملاقات اسماعيل هرقلي او را فرزند خود مي خوانند و مي فرمايند:
به فرزندم(رضي) بگو که نامه اي به علي بن عوض در باره تو بنويسد و من به او سفارش مي کنم که هر چه بخواهي به تو بدهد.
يکي از علماي اهل معنا مي فرمود: سيد بن طاووس در مقامات معنوي و کمالات روحي به مرتبه اي ميرسد که بعضي از اغمال و ادعيه را خود بدون واسطه از حضرت بقية الله(عج) اخذ مي کرد و نقل مي کند و براي تاييد اين مطلب شواهدي را ذکر مي کند:
از جمله دعايي که در سرداب از آن حضرت شنيده بود.
سيد بن طاووس در بعضي از کتاب هاي خود پرده از حقايق بر ميدارد و گوشه اي از مقامات خود را ظاهر ساختند و آن را اين چنين بيان مي کند: از نعمتهايي که خداوند امر به اظهار و تعظيم آن فرموده است اين است که معرفت خود را به طوري به من اعلام فرموده است که احتمال خطر و اشتباه و انحراف در آن راهي ندارد و هر کسي من را به چشم عيان و نور ايمان مشاهده نمايد لسان حال مرا موافق و شاهد گفتارم خواهد ديد و به ديدن من بي نياز مي شود از هر دليل و برهاني.
سيد بن طاووس خطاب به فرزندش در معرفت به امام زمان(ع)
اي فرزندم! محمّد، خداوند آنچه از تو خواسته و مرضي اوست، الهامت فرمايد.بدان که: غيبت مولاي ما حضرت مهدي(روحي فداه) که دوست و دشمن را متحير نموده است خود دليل بر ثبوت امامت آن حضرت و امامت آباء طاهرين آن حضرت است زيرا که اگر به کتابهاي شيعه و غير شيعه مثل کتاب(غيبت ابن بابويه) و (کتاب غيبت نعماني) و کتاب(الشفاء و الجلاء) وکتاب(ابو نعيم حافظ)در اخبار مهدي(عج)و صفات او حقيقت ثبوت و خروج و ظهور او و کتاب هايي که در کتاب(طرائف) به آن اشاره نموده ام مراجعه نمايي خواهي ديد که تمام یا اکثر آنها پيش از ولادت آن حضرت به غيبت آن وجود مقدس خبر داده اند.
غيبتي که به حدي طولاني شود که حتي بعضي از قائلين به امامت آن حضرت از عقيده خود برگردند و انکار امامت او نمايند. پس اگر آن حضرت چنين غيبتي نفرمايد هر آيينه قدح در امامت آن حضرت و امامت آباء طاهرين او خواهد بود، پس همين غيبت دليل بر حقانيت ائمه اطهار(ع) و صحت امامت و غيبت آن حضرت و حجت عليه مخالفين آن حضرت مي باشد.
گذشته از اينکه غيبت آن حضرت از کساني که مشرف به شرف ملاقات آن حضرت نشوند از طرف خود آنان است که متابعت و پيروي آن حضرت و اطاعت حضرت رب العالمين اعراض نموده و سرپيچي کرده اند.

آدابي در هنگام دعا کردن(ذکر شده از سيد بن طاووس)

هرگاه از خداي تعالي حاجتي خواستي لااقل حال تو مثل آن شخص باشد که حاجتي از پادشاهان دنيا طلب مي کند چون هرگاه حاجتي از ايشان بخواهي سعي در رضا و خشنودي آنان مي نمايي به هر چه که مکنت شود. پس در وقت حاجت خواستن از خداوند در تحصيل رضاي او کوشش کن مبادا اقبالت به خداوند کمتر باشد از اقبال بر ملوک و پادشاهان دنيا که اگر حال تو چنين باشد از مستهزئين و هلاکين خواهي بود.
پس بر حذر باش که اعتمادت به خدا کمتر نباشد و نيز سزاوار است هر گاه به حاجتي روزه يا نماز به جا مي آوري و دعا مي کني الاهمّ فالاهمّ حاجات خود را مراعات کني.
بدان که اهمّ آنها، حوائج آن کسي است که تو در پناه و هدايت و حمايت او به سر مي بري و آن امام زمان توست.
پس بايد نماز و روزه و دعاي تو اول به جهت قضاء حوائج او (حضرت) باشد و بعد به جهت حوائج خودت.

ياد و توجه به امام زمان(عج)

سيد بن طاووس هرگز از ذکر و ياد امام زمانش غافل نبود و تمام حاجتش را متوجه آن حضرت کرده بود و دل و قلب خود را به وجود پاک امام زمان(عج) پيوند داده بود و در فراق حضرتش مي سوخت و براي اعتلاي نامش تلاش ميکرد.
لازمه علاقه و پيوند قلبي و ارتباط روحي با آن حضرت نگراني و رنج بردن از فراق آن وجود مقدس است و کساني که به مقام انس و ارتباط با حضرتش رسيده اند از محروميت هايي که در اثر غيبت حضرت در جامعه گسترش يافته ناراحتند و از همه بالاتر و درد آورتر افرادي هستند که خود را شيعه مي خوانند ولي بي توجه به امام و مقتداي خود هستند از اين افراد بيشتر رنج ميبرند.

صدقه بر آن حضرت

يکي از اعمالي که سيد بن طاووس به آن بسيار اهميت مي داده صدقه بر حفظ وجود مقدس آن حضرت بوده چون يکي از تکاليف زمان غيبت صدقه دادن است براي حفظ وجود حضرت به آنچه که ميسر است به همين دليل سيد بن طاووس به ما وصيت و سفارش مي نمايد: ابتدا کن به صدقه دادن براي آن حضرت قبل از اينکه براي خود و عزيزانت صدقه بدهي.

رحلت آن جناب

ابن طاووس صبح روز دوشنبه 5 ذي القعده سال664 هجري ظاهراً در بغداد در گذشت و بنا به نوشته حوادث جامعه، جنازه او پيش از دفن به نجف اشرف انتقال داده اند.
ناگفته نماند که قبلا کفن خود را تهيه کرده و در حج بيت الله لباس احرام خود نموده بود و آن را در کعبه معظمه و روضات مطهره حضرت رسالت(ص) و ائمه بقيع(ع) و عراق متبرک و هر روز به آن مي نگريست و آن را وسيله شفاعت آن بزرگواران قرار داده بود و فرموده: که چون مستحب است انسان در وقت حيات خويش بر کفن خود نظر افکند من نيز کفن خود را بيرون مي آورم و بر آن نظر مي افکنم. و باز فرموده که: در اخبار ديدم که جناب محمد بن عثمان بن سعيد بن عمري(رض) و پدرش از سفراي مولاي ما صاحب الزمان(عج) بودند قبر خود را در ايام حيات خود محيا کرده بودند من نيز محل قبر خود را معين کردم و گفتم کسي آن را براي من حفر کند و قبر خود را در جوار جدم و مولايم علي(ع) قرار دادم در حالي که ميهمان و پناهنده و وارد بر آن حضرت هستم به اين اميد که مانند ديگران مورد لطف و عنايتش قرار بگيرم و آن قبر را در پايين پاي والدين خود قرار دادم تا اينکه خداوند مرا به خفض جناح از براي ايشان امر فرموده و مرا به نيکي و احسان به ايشان توصيه کرده است پس خواستم مادامي که قبرم سرم در زير پاي ايشان باشد.

تشرفات آن جناب خدمت حضرت

آري، بايد دانست که چنين مردي با چنين روح بلندي حتما مي تواند داراي معراج روح باشد و دل خويش را روانه درياي محبت محبوب دل خويش نمايد و آن گاه با ارباب دل همنشين گردد و با او بسرايد از شور درون.
بي شک او پروازي داشت تا اوج ملکوت و نگاهي داشت آسماني و بهاري داشت بي خزان.
بنا بر همين نقل تصميم گرفته شد که به چندين پرواز اين بزرگ مرد به سوي محبوبش اشاره شود تا شايد ما زمينيان را نيز لياقتي نصيب گردد براي پرواز به ديار عاشقان.(ان شاء الله تعالي)
اما ناگفته نماند که تشرفات و ملاقات هاي آن جناب که نقل مي شود يا خود به آنها تصريح کرده و يا خود ناقل آنها بوده که آنها را در کتب خود ثبت و ضبط نموده است.

نداي روحاني

مرحوم علامه مجلسي از ملحقات کتاب انيس العابدين و علامه نوري در کتاب نجم الثاقب نقل مي کند که:
سيد بن طاووس مي فرمايد: در يک سحر گاه در يک سرداب مطهر از حضرت صاحب العصر(عج) اين مناجات را شنيدم که مي فرمود:
خدايا شيعيان ما را از شعاع نور ما و طينت ما خلق کرده اي. آنها گناهان زيادي به اتکا بر محبت و ولايت ما کرده اند، اگر گناهان آنها گناهاني است که درارتباط با توست از آنها درگذر، که ما را راضي کرده اي و آنچه از گناهان آنها در ارتباط با خودشان و مردم است، خودت بين آنها را اصلاح کن و از خمسيکه حق ما است به آنها بده تا راضي شوند و آنها را از آتش جهنم نجات بده و آنها را با دشمنان ما در سخط خود جمع نفرما.

معراج دل

سيد بن طاووس در کتاب پر ارج و معنوي«مهج الدعوات» مينويسد:
سحرگاهي در شهر سامرا صداي دعا خواندن حضرت صاحب العصر(عج) را شنيدم و از جمله حضرت براي کساني که او را ياد کرده اند اعم از مردگان و زندگان دعا مي کردند و مي فرمودند:
و ابقهم(يا اينکه مي فرمودند:) احيهم من عزم ملکنا سلطاننا و دولتنا.
يعني: آنها را(شيعيان) باقي بدار(يا مي فرمودند: ترديد از مرحوم سيد بن طاووس است) زنده بدار در ملک عظيم ما و سلطنت و دولت ما.
(اين تشرف در شب چهارشنبه 13 ذي القعده سال 386 هـ بوده است)

شوق ديدار

باز سيد بن طاووس ملاقات ديگري با حضرت بقية الله نقل مي کند و نام ملاقات کننده را نمي برد.
از جمله از يک نفر، که راستي گفتارش نزد من به تحقيق و اثبات رسيده مي گفت:
پيوسته دعا مي کردم و از مولايم حضرت مهدي(عج) تمنا مي نمودم که مرا در زمره کساني قرار دهد که به شرف ملاقات و خدمتگزاري ايام غيبتش نائل گشته اند تا بدين وسيله به نوکران و خواص حضرتش تاسي جويم.
هيچ کس را از نيت و ماضي الضمير خودم با خبر نگردانيدم تا اينکه رشيد ابوالعباس واسطي در روز پنج شنبه 29 ماه رجب سال 635 بدون مقدمه گفت: به تو مي گويند ما جز محبت نظر ديگري به تو نداريم، پس اگر خود را با صبر و بردباري تسکين دهي، مقصود حاصل ميگردد.
پرسيدم: اين پيام را از جانب چه کسي مي گويي؟
گفت: از جانب مولايمان حضرت مهدي(عج) مي گويم.

اوج پرواز

سيد بن طاووس در کتاب(فرج المهموم في نهج الحلال و الحرام من النجوم) مي فرمايد:
از جمله تشرفات خبري است که محبت و صدق آن را دانستم و آن اين است که خبر داد به من کسي که اذن نداده نام او را ببريم که:
از خداي تعالي درخواست و مسالت کرده بود که بر او تفضل نمايد به ملاقات و مشاهده حضرت بقية الله(عج) تا اينکه در خواب به او گفتند: در وقتي که به تو خواهيم گفت مشاهده خواهي کرد امام زمان(عج) را.
گفت: آن وقت که وعده داده بودند در حرم مطهر حضرت موسي بن جعفر(ع) بود.

شاهد ملکوت

سيد بن طاووس در کتاب(جمال الاسبوع) مي فرمايد:
شخصي که حضرت صاحب الزمان(عج) را در يکشنبه که در تعلق به اميرالمومنين(ع) دارد، در بيداري مشاهده ميکند که آن جناب در اين روز جد بزرگوارش امير المونين(ع) ر ابه اين نحو زيارت مي کرده است:
(السلام علي الشجرة النبوة و الدوحة الهاشمية المضيئة المثمرة بالنبوة المونقة بالامامة و علي ضجيعيک آدم و نوح عليهما السلام
السلام عليک و علي اهل بيتک الطبين الطاهرين
السلام عليک و علي الملائکة المحدقين بک و الحافين بقبرک
يا مولاي، يا امير المونين هذا يوم الاحد و هو يومک و باسمک و انا ضيفک فيه و جارک فاضفني يا مولاي واجرني فانک کريم تحب الضيافة و المامور بالاجارة فافعل ما رغبت اليک فيه و رجوته منک بمنزلتک و آل بيتک عند الله و منزلتة عندکم و بحق ابن عمک رسول الله(ص).)

در حريم عشق

شب جمعه 27 جمادي الثاني سال 641 سيد بن طاووس از زيارت مرقد حضرت امير المومنين(ع) به حله بازگشته بود که در روز جمعه يکي از آشنايان او به نام حسن بن علي البقلي به او گفت: مردي صالح که مي گويد امام عصر(عج) را دز بيداري ملاقات کرده است به ديدار شما شتافته و نامش عبدالمحسن است.
سيد بن طاووس مي گويد ورودش را گرامي داشتم و شب شنبه 28 جمادي الثاني با مهمان خود خلوت کرده و به گفتگو نشستم، عبدالمحسن را مردي صالح يافتم و کسي در صدق گفتارش شک نخواهد کرد.
از حالش پرسيدم گفت اصلم از«حصن بشر» است ولي به آبادي دولاب رفته، در آنجا تجارت مي کنم.
زماني از«ديوان سرائر» غله خريدم. هنگامي که براي تحويل جنس رفتم شب نزد قبيله معبديه، در جايگاهي معروف به«مجره» خوابيدم. نيمه شب به قصد عبادت برخاستم ولي استفاده از آب معبديه را نمي دانستم پس به طرف نهري که در سمت شرق بود به راه افتادم. پس از اندکي ناگهان دريافتم که در«تله السلام» در راه کربلا که به سمت باختر واقع شده قرار دارم. آن شب، شب پنج شنبه 19 جمادي الثاني سنه 641 بود...( سيد بن طاووس مي گويد: اين شب همان شبي بود که با برادرم سيد محمد آوي کنار قبرمولايم حضرت امير المومنين(ع) بوديم و تفضلات معنوي و مکاشفات شامل حال ما شد) دراين لحظه ناگهان سواري را نزد خود يافتم، بي آنکه آمدنش را احساس کنم يا صدايي از اسبش بشنوم و ماه طلوع کرده بود ولي مه همه جا را پوشانده بود.
سيد بن طاووس مي گويد از او پرسيدم: هيأت آن سوار و اسب او چگونه بود؟
عبدالمحسن پاسخ داد: اسبش سرخ مايل به سياه بود و خود سوار، جامه اي سفيد داشت، عمامه اي بر سر داشت و شمشير به خويش آويخته بود، او از من پرسيد وقت مردم چگونه است؟
خيال کردم از اين وقت سوال مي کند. پاسخ دادم: دنيا از ابر و غبار پوشانده شده. گفت مرادم اين نبود، سوال کردم حال مردم چگونه است؟
جواب دادم مردم ايمن در وطنهايشان و در کنار مالها و ثروتهايشان زندگي مي کنند. سپس ادامه داد نزد ابن طاووس برو و اين پيغام را اين پيام را به او برسان. سيد بن طاووس مي گويد: او پيام آن حضرت را به من رساند و سپس گفت آن سوار بعد از پايان پيام فرمود: فالوقت قد دناه فالوقت قد دنا...
«يعني به تحقيق زمان موعود نزديک شده ، به تحقيق زمان موعود نزديک شده است»
در اين لحظه ناگهان برخاطرم گذشت که او مولاي ما حضرت صاحب الزمان(عج) است، از حال رفتم و بي هوش شدم و تا صبح همچنان باقي ماندم.
به او گفتم، از کجا دريافتي که مراد آن حضرت از «ابن طاووس» من هستم؟
عبدالمحسن پاسخ داد: من از فرزندان«طاووس» کسي جز شما را نمي شناسم و هنگامي که موضوع پيام را بيان کرد در خاطرم چيزي جز اينکه او شما را قصد کرده، خطور نکرد.
گفتم: از اين وي که فرمود: به تحقيق زمان موعود نزديک شده است چه فهميدي؟ آيا مرادش آن بود که هنگام مرگم نزديک شده يا اينکه زمان ظهورش فرا رسيده است؟
عبدالمحسن گفت: من چنين فهميدم که زمان ظهورش نزديک شده است.
گفتم: آيا کسي را از اين راز آگاه ساختي؟
گفت: آري، وقتي از معبديه بيرون رفتم عده اي مرا مشاهده کرده و گمان داشتند من راه را گم کرده و هلاک شده ام، علاوه بر اين وقتي باز گشتم تمام طول روز چهارشنبه و پنج شنبه اثر آن بي هوشي در من پديدار بود.
به او گفتم از اين پس سرگذشت آن سحرگاه اسرارآميز را براي هيچ کس بازگو نکن.
سپس چيزهايي به او پيش کش کردم ولي عبدالمحسن نپذيرفت و گفت: من از کمک مردم بي نيازم. آنگاه براي او بستري فرستادم تا استراحت کند و چون ميهمان در بستر جاي گرفت، اتاق را ترک کرده، خود نيز آماده خفتن شدم ولي پيش از آنکه خواب بر وجودم سايه افکند از خدا خواستم تا در آن شب حقايقي را برايم آشکار کند.
«در خواب مولاي ما حضرت امام جعفر صادق(ع) را مشاهده کردم که با هديه اي بس بزرگ به ديدارم شتافته وهديه نزد من است ولي گويا قدرش را نمي دانم و ارزشش را درست نمي شناسم.» در اين لحظه از خواب بيدار شده، سپاس خداوند به جاي آورده و آماده خواندن نماز شب شدم.
فتح(خادم) ابريق را براي تطهير بالا آورد، دست دراز کردم و دسته ابريق را گرفتم تا آب بر کف بريزم، ولي کسي دهانه ابزيق را گرفت و با برگرداندن آن مانع وضو گرفتنم شد. با خودم گفتم، شايد آب نجس است و خداوند مي خواهد مرا از استعمال آب ناپاک در وضو باز دارد، پس کسي را که آب آورده بود راصدا زدم، گفتم ابريق را از کجا پر کردي، پاسخ داد از نهر.
گفتم شايد اين نجس باشد. آن را برگردان، پاک کرده از اب نهر پر کن! پس رفت. آبش را ريخت و در حالي که من صداي ابريق را مي شنيدم، آن را پاک کرده و از نهر پر ساخت و آورد.
من دسته ظرف را گرفتم، تا آب بر کف ريخته و وضو سازم ولي باز گويا کسي مانع وضو گرفتنم شد.
پس دريافتم که اين حادثه براي باز داشتنم از نماز شب رخ داده است. در خاطرم گذشت که شايد پروردگار اراده کرده است، فردا امتحاني و حکمتي براي من جاري سازد و نخواسته براي سلامتي و رهايي از بلا دعا کنم پس نشستم و بي آنکه چيزي جز اين انديشه در خاطرم باشد، مرا خواب فرا گرفت.
در رويا ناگاه مردي را ديدم که مي گويد: عبدالمحسن براي رسالت آمده بود، گويا شايسته بود، در پيش رويش راه بروي. هنگامي که سخن آن مرد را بدين جا رسيد بيدار شدم و به خاطرم گذشت که در احترام و گراميداشت عبدالمحسن کوتاهي کردم، پس استغفار کنان به سوي پروردگار بازگشته و امرزش طلبيدم.
آنگاه به سراغ ابريق رفته، وضو ساختم و چون دو رکعت نمازبه جا مي آوردم فجر پديدار شد و من نافله شب را قضا کردم.
(سيد بن طاووس که دريافته بود حق فرستاده حضرت مهدي(عج) را به جاي نياورده است نزد او مي رود و او را گرامي مي دارد) ميگويد: او را از مالهاي ويژه خويش شش سکه طلا و از مالهاي ديگر که همانند اموال خودم با آنها رفتار مي کردم 15 سکه برداشتم و در حالي که پوزش مي طلبيدم، آنها را دراختيار عبدالمحسن قرار دادم ولي او از قبول آنها امتناع کرد وگفت: من صد سکه طلا به همراه دارم. اينها را به تهي دستان بده. گفتم به کسي که رسول بزرگان است، به خاطر اکرام فرستنده اش چيزي ميدهند، نه به خاطر فقر يا توانگريش. ولي باز از پذيرش خودداري، و بر اين موضع خويش پافشاري کرد.
گفتم مبارک است، البته تو را به پذيرش اين15 سکه مجبور نمي کنم، ولي اين شش سکه از اموال اختصاص من است و بايد اينها را بپذيري.
عبدالمحسن همچنان سر باز ميزد و هرگز زير بار پذيرش سکه هاي اهدايي نمي رفت ولي او را الزام کردم به قبول تا پذيرفت.
هنگام ظهر با او نهار خوردم و پس از آن، چنانکه در خواب مامور شده بودم پيش رويش راه رفتم و او را سفارش کردم به کتمان اين راز.

شفاي دل

سيد بن طاووس در کتاب جمال الاسبوع در ذیل دعاي زمان غيبت مي فرمايد:
اگر براي تو عذري باشد، از جميع آنچه که ذکر کرديم(از خواندن دعا بعد از تعقيب روز عصر جمعه) پس حذر کن از آنکه مهمل گزاري از خواندن آن را (يعني دعاي غيبت را) پس بدرستي که ما شناختيم اين را از فضل خداوند که مخصوص فرموده ما را به آن، پس اعتماد کن به آن و بخوان.
جناب حاج شيخ عباس قمي در کتاب«منتهي الامال» مي فرمايد:
از اين کلام شريف(سيد بن طاووس) چنين فهميده مي شود که او از جانب حضرت صاحب الامر(عج) چيزي به دست آورده اند در اين باب(يعني در اهميت خواندن دعاي غيبت) و اين از مقام ايشان(سيد بن طاووس) بعيد نيست.

دلم غرق نور شد

همان کلام و جملاتي که سيد بن طاووس راجع به دعاي غيبت فرموده بود در زيل صلوات منسوب به ابوالحسن ضراب اصفهاني نيز فرموده، محدث جليل القدر حاج عباس قمي معتقدند از جانب حضرت بقية الله چيزي در اهميت اين دعا به سيد بن طاووس رسيده است که سيد اين چنين مي فرمايد. پس حذر کن از آنکه مهمل گذاري خواندن اين دعا را پس به درستي که ما شناختيم اين را از فضل خداوند مخصوص فرموده ما را به آن، پس اعتماد کن به آن.
ما اول داستان تشرف ابوالحسن ضراب اصفهاني را به خدمت حضرت بقية الله که در زمان غيبت صغري بوده نقل مي کنيم سپس صلوات را مي آوريم:
در سال 281 به همراه عده اي از همشهريانم که در عقيده موافق نبودند، به حج رفتم. هنگاميکه به مکه رسيديم، يکي از همراهان جلوتر رفته و خانه اي در بازار«سوق الليل» اجاره کرد. آن خانه همان خانه حضرت خديجه(س) بود که به خانه حضرت رضا(ع) مشهور بود.
در آن خانه پيرزني گندمگون زندگي مي کرد هنگامي که فهميدم آنجا خانه حضرت رضا است از آن پيرزن پرسيدم: تو چه نسبتي با اهل اين خانه داري، و به چه مناسبت اينجا را خانه حضرت رضا مي نامند؟
گفت من از دوستاداران آنان هستم، و اينجا خانه حضرت علي بن موسي الرضا(ع) است که امام حسن عسکري(ع) در اختيار من گذاشته و من از خدمتگزاران آن حضرت مي باشم. با شنيدن اين موضوع از آن پيرزن با وي انس گرفته و اين قضيه را از همراهانم که شيعه نبودند مخفي کردم. شبها که از طواف فارغ مي شدم، با آنان در رواق خان همي خوابيدم و در را مي بستم و سنگ بزرگي را که در آنجا بود غلطانيده و پشت در مي گذاشتيم.
چند شب پي در پي ميديدم، نوري شبيه نور مشعل، رواق را که در آن مي خوابيديم روشن ميکند و مي ديدم که در خانه باز مي شود ولي کسي از ساکنان خانه آنرا باز نمي کرد، مرد متوسط القامه گندمگون مايل به زرد رنگ را مي ديدم که صورتي کم گوشت داشت و اثر سجده در پيشانيش ديده مي شد. دو پيراهن ويک پارچه نازک نازک که سر و گردن خود را با آن پوشانده، و کفش بي جوراب به پا کرده، از پله ها به غرفه خانه همان جايي که پيرزن در آنجا بود و به ما مي گفت: که دخترش در آنجا است و کسي را نمي گذاشت به آن اتاق وارد شود.
من آن نور را به هنگام ورود آن مرد به آن اتاق مي ديدم و بعد آن نور را در اتاق مشاهده مي کردم. بدون آنکه چراغي وجود داشته باشد همراهان من همين نور را مشاهده مي کردند و گمان مي کردند اين مرد با دختر آن پيرزن رفت و آمد دارد و او را صيغه کرده است و گفتند اينان پيروان علي بن ابيطالب(ع) مي باشند متعه را جايز ميدانند، با اين که حرام است. ولي ما مي ديديم آن مرد به اتاق مي آيد و خارج مي شود در حاي که در بسته و سنگ بزرگ به سز جايش پشت در است.
ما اين در را براي حفظ اثاثيه خود مي بستيم و هيچ کس را نمي ديديم که آن را باز کند و ببندد. ولي آن مرد داخل و خارج مي شد حال آنکه سنگ بر سر جايش بود. تا اينکه ما خودمان آن را بر مي داشتيم و در را باز مي کرديم.
با مشاهده اين حالت، غافل از اينکه ممکن است معجزه و کرامتي باشد، پريشان حال گشته و به پيرزن مراجعه نمودم، تا از آمد و رفت آن مرد آگاه شوم.
به او گفتم مي خواهم به تنهايي با تو صحبت کنم و کسي از همراهان من نباشد و چنين موقعيتي دست نمي دهد، تو هر وقت مرا تنها ديدي و کسي با من نبود با اتاق ما بيا، تا درباره موضوعي از تو سوال کنم. فوراً گفت: من هم مي خواستم رازي را براي تو آشکار کنم و به خاطر افرادي که با تو بودند نمي توانستم. گفتم: چه مي خواستي بگويي؟! گفت: به تو مي گويد با ياران و همراهانت دشمني نکن و به آنها ناسزا مگو، زيرا آنها دشمن تو مي باشند، بلکه با رفق و ملايمت با آنان صحبت کن.
گفتم: چه کسي اين را مي گويد؟ گفت: من مي گويم. از هيبتي که داشت جرأت نکردم دوباره سوالم را تکرار کنم. گفتم مقصود شما کدام ياران هستند؟ چون فکر مي کردم مقصودش همين همسفريهاي من هستند که با آنها به حج آمده ام.
گفت: کساني که در وطنت با تو شريک هستند و فعلاً با تو در اين خانه مي باشند اتفاقا در سابق با کساني که در خانه بودند، در مسائل مذهبي درگيري و مباحثه اي داشتيم و آنها درباره من نزد حکومت پرس و جو کرده، تا جايي که فرار کرده و پنهان گشتم. و از اينجا فهميدم مقصود پيرزن همانه است.
به او گفتم: تو از کجا با امام رضا(ع) آشنايي و ارتباط داري؟ و به چه مناسبت در خانه آن حضرت مي نشيني؟ گفت: من خدمتکار منزل حضرت امام حسن عسکري(ع) بودم، وقتي يقين کردم که پيرزن از دوستان اهل بيت(ع) است تصميم گرفتم درباره حضرت بقية الله(عج) از او سوال کنم لذا به او گفتم تو را به خداوند سوگند مي دهم که آيا حضرت را به چشم خود ديده اي؟
گفت: برادر! من به چشم خود آن حضرت را نديده بودم ولي در ايامي که خواهرم(حضرت نرجس خاتون(س)) حامله بود و من در حالي که از منزل حضرت امام عسکري(ع) بيرون مي آمدم آن حضرت به من مژده دادند که در اواخر عمر فرزندشان را خواهم ديد.
و به من نويد دادند که همين سمت خدمتگزاري فعلي را نسبت به آن حضرت هم خواهم داشت.
ابوالحسن ضراب اصفهاني مي گويد: من مدتي در مصر به سر مي بردم و علت اينکه من به حج مشرف شدم اين بود که حضرت ولي عصر(ارواحنا فداه) نامه اي به همراه سي دينار به توسط يک مرد خراساني که عربي چندان درستي نمي دانست براي من فرستاده بودند و دستور داده بودند که همان سال به حج بروم و من به شوق ديدارحضرتش به حج آمدم.
در آن موقع که پيرزن صحبت کرد به دلم گذشت نکند مردي که شبها من ديدم خود امام زمان(ارواحنا فداه) باشد، من نذر کرده بودم که ده دينار در مقام حضرت ابراهيم بيندازم، لذا ده دينار را که شش دينارش به نام حضرت رضا(ع) سکه خورده بود برداشته، با خود به همراه داشتم ، در آن لحظه تصميم گرفتم تا اين پول را به همين پيرزن بدهم تا به فرزندان و ذراري نيازمند حضرت زهرا(س) بدهد و ثوابش هم بيشتر است . چنين فکر مي کردم که آن مردي که شبها به خانه اين پيرزن رفت و آمد دارد وجود مقدس حضرت بقية الله(ارواحنا فداه) است و اين زن پول را به حضرت خواهد داد.
وي پول را گرفت و از پلکان بالا رفت و بعد از چند لحظه برگشته و گفت:
مي فرمايد: ما در اين پول حقي نداريم، آن را در همان جايي که نذر کرده اي، لکن عوض اين، سکه هايي مربوط به حضرت رضا(ع) به آنها خرده از ما بگير، و آنها را به ما بده.
من با خود گفتم: شخصي که به اين زن دستور مي دهد، وجود مقدس حضرت بقية الله (ارواحنا فداه) است من به همراه خود يک نسخه از توقيع حضرت بقية الله(ارواحنا فداه) را که براي قاسم بن علاء به آذربايجان فرستاده بودند، داشتم آنرا به پيرزن داده و گفتم: اين نسخه را به کسي که توقيعات حضرت بقية الله (ارواحنا فداه) را ديده و با آنها آشنايي دارد، نشان بده تا صحت آن را يقين کنم.
پيرزن گفت: بده آن نسخه را، من خودم مي شناسم. نسخه را به او نشان دادم و مي پنداشتم که او مي تواند بخواند. گفت: من نمي توانم در اينجا بخوانم، از غرفه بالا رفته پايين آمد و گفت: صحيح است. در قسمتي از توقيع چنين آمده بود:«بشارت مي دهم شما را به چيزی که من خود به آن وغير آن، بشارت داده شدم» بعد پيرزن گفت: مي فرمايد هنگامي که بر حضرت رسول(ص) درود مي فرستي چگونه مي فرستي؟
گفتم چنين مي گويم: اللهم صل علي محمد و آل محمد و بارک علي محمد و آل محمد کافضل ما صليت و بارکت و ترحمت علي ابراهيم و آل ابراهيم انک حميد مجيد.
گفت: نه هر گاه خواستي بر آنها درود بفرستي، بر همه آنها درود بفرست و اسم آنها را ببر. گفتم: بسیار خوب.
فردا صبح از اتاق پايين آمده و دفتر کوچکي با خود آورده و گفت:
مي فرمايند: هرگاه برحضرت رسول(ص) فرستادي بر او و جانشينانش بر طبق اين نسخه صلوات بفرست. آن نسخه را از او گرفته به آن عمل مي کردم. و چندين شب مي ديدم که آن مرد از اتاق پايين مي آمد، در حالي که همانند نور چراغ همان طور پشت سر او بود.
من در را باز مي کردم و به دنبال نور مي رفتم نور را مي ديدم ولي هيچ کس را در آن نور نمي ديدم، تا اينکه داخل مسجد مي شد. جماعتي از مردم را مي ديدم که از شهرهاي گوناگون به در اين خانه مي آمدند و بعضي از آنان نامه هايي به اين پيرزن مي دادند. و آن پيرزن نامه هايي به آنان مي داد.
آنان با او صحبت و گفتگو مي کردند، ولي صحبت آنان را نمي فهميدم. بعضي از آنان را به هنگام بازگشت بر سر راه ديدم تا اينکه به بغداد وارد شدم. نسخه دفتري که از ناحيه مقدسه حضرت بقية الله(ارواحنا فداه) بيرون آمده بود چنين بود:

صلوات منسوب به ضراب اصفهاني:

بسم الله الرحمن الرحيم
اللهم صل علي محمد سيد المرسلين و خاتم النبيين و حجة رب العالمين المتجب في الميثاق المصطفي في الظلال المطهر من کل آفة البرِيء من کل عيب المومل للنجاة المرتجي للشفاعة المفوض اليه دين الله....

پيام سبز

جناب سيد بن طاووس در کتاب فرج المهموم اين تشرف و ملاقات را نقل مي کنند:
ابو محمد دعلجي دو فرزند پسر داشت او از علما معروف بود و احاديث بسيار از ائمه(ع) شنيده بود. يکي از پسرانش به نام ابوالحسن بود که متدين و به غسل دادن اموات مشغول بود. پسر ديگر راه گناه و انحراف مي پيمود. يک سال ابومحمد اجير شد که به نيابت امام زمان(ارواحنا فداه) به حج برود. اين کار در آن زمان ميان مرسوم بود. ابو محمد مبلغي از پول را که براي سفر حج گرفته بود به پسري که اهل فساد بود داد و به حج رفت، بعد از مراجعت نقل کرد که: در اثناي اعمال حج در عرفات ايستاده بودم، جواني خوش رو و گندم گون را که موي سرش از دو طرف ديده مي شد، پهلوي خود در حال خشوع و دعا ديدم. وقتي که نزديک بود مردم متفرق شوند، متوجه من شد و گفت اي شيخ حيا نمي کني؟ گفتم: آقا از چه چيز حيا کنم؟ گفت: پولي براي نيابت کسي که مي داني کيست به تو مي دهند و تو آنرا به فاسق و شراب خوار مي دهي، عن قريب اين چشمت نابينا مي شود، و اشاره به چشم من نمود، من از آن موقع بيم ناک و خائف هستم و ابو عبدالله محمد بن محمد نعمان(شيخ مفيد(رحمة الله)) نيز اين ملاقات را شنيده بود، او گفت: هنوز 40 روز از مراجعت وي از سفر مکه نگذشته بود که دملي در همان چشم که حضرت اشاره فرموده بود پديد آمد و نابينا شد.
از اين ملاقات و تشرف به خوبي معلوم مي شود که اعادت و کمک به فاسق و شارب خمر حرام است اگرچه فاسق فرزند انسان باشد. و در روايتي از حضرت امام رضا(ع) نقل شده است: هر کس انسان عاصي و گنه کاري را دوست بدارد خود او نيز عاصي و گناه کار است.

وصال در نهايت ناباوري

سيد بن طاووس(رحمة الله) در کتاب فرج المهموم راجع به تشرف قاسم بن علاء(رحمة الله) مي فرمايد:
اين داستان را ما از يک نسخه کتابهاي بسيار قديمي که ازکتاب اصول اصحابمان مي باشد و در زمان وکلاء حضرت امام زمان(ارواحنا فداه) نوشته شده است نقل مي کنيم.
محمد بن احمد صفوان نقل مي کند که گفت: قاسم بن علي را ديدم که 117 سال داشت. در 80 سالگي که دو چشمش سالم بود به شرف ملاقات امام علي النقي و امام حسن عسگري(ع) رسيده بود سپس بعد از 80 سالگي نابينا شد، تا اينکه 7 روز پيش از وفاتش دوباره بينا گشت.
جريان بدين قرار بود که من در شهر«ران» در آذربايجان نزد وي اقامت داشتم مرتب توقيعاتي از جانب امام زمان(ارواحنا فداه) به دست محمد بن عثمان و بعد از او به دست حسين بن روح(قدس الله روحهما) به وي مي رسيد، ولي بعد از آن قريب به دو ماه توقيعي نرسيد و او از اين جهت ناراحت شد. روزي در اثنا اين که با وي غذا مي خوردم ناگهان دربان خوشحال وارد شد و گفت پيک از جانب عراق آمده. قاسم مسرور گرديده و رو به قبله نهاد و به سجده افتاد. في الوقت پيرمردي کوتاه قد با علامت قاصدي در حالي که جامه اي دوخته به تن و کفش مخصوص سفر به پا داشت و خورجيني به دوش داشت وارد شد. قاسم برخاست و با او معانقه کرد و خورجين را از روي دوشش برداشت. آنگاه تشت و آب طلبيد و دست او را شسته و پهلوي خود نشانيد و به خوردن غذا مشغول گشتيم.
سپس دستها را شستيم. در اين موقع پيرمرد برخاست و نامه اي را که از نيم ورق بزرگتر بود بيرون آورد و به قاسم داد. قاسم نامه را گرفت و بوسيد و به کاتب خود ابوعبدالله داد. ابوعبدالله نامه را گرفت و مهرش را برداشت و خواند.
قاسم احساس مطلب خون آوري از آن نمود. لذا پرسيد: يا ابوعبدالله خير است! گفت خير است! قاسم پرسيد آيا راجع به من دستوري آمده؟ ابوعبدالله گفت: اگر خوش نميداري نگويم.
گفت: مگر چيست؟
گفت خبر مرگ توست که نوشته چهل روز ديگر خواهي مرد و اينها هفت تکه پارچه است که براي کفن تو آورده اند!
گفت: آري چون بميري دينت سالم است.
قاسم خنديد و گفت: بعد از اين عمر طولاني ديگر آرزويي ندارم. مجدداً مرد تازه وارد برخاست و سه طاقه پارچه و لباس يمني سرخ رنگي و عمامه اي و دو دست لباس و دستمالي بيرون آورد و به قاسم داد. و نيز پيراهن نزد او بود که حضرت امام رضا(ع) به او خلعت داده بود. همچنين قاسم دوستي داشت به نام عبدالرحمن بن محمد سنيزي که با اهل بيت عصمت، سخت دشمن بود ولي ميان او و قاسم در امر دنيوي دوستي محکمي برقرار بود.
در آن موقع عبدالرحمان براي صلح دادن ابوجعفر حمدون همداني و پسر قاسم که داماد وي بود به خانه قاسم آمده بود.
قاسم به دو نفر پيرمرد شيعه که نزد وي مي زيستند و نام يکي از آنها ابوحامد عمرانبن مفلس و ديگري علي بن جحدر بود گفت: اين نامه را براي عبدالرحمن بن محمد بخوانيد، زيرا که دوست دارم او را هدايت کنم و اميدوارم خداوند با خواندن اين نامه او را به مذهب حق راهنمايي کند.
پيرمرد ها گفتند: از اين فکر درگذر زيرا مضمون اين نامه را اين جماعت شيعه نمي توانند تحمل کنند تا چه رسد به عبدالرحمن بن محمد.
قاسم گفت: من مي دانم سري را فاش مي کنم که نمي بايد آن را اظهار بدارم ولي به ملاحظه دوستي که با عبدالرحمن بن محمد داشته و ميلي که به راهنمايي او به وسيله اين موضوع دارم ميخواهم نامه را براي عبدالرحمان بخوانم.
آن روز گذشت چون روز پنچ شنبه 13 ماه رجب فرا رسيد و عبدالرحمن بن محمد به نزد قاسم آمد و به وي سلام کرد، قاسم نامه را بيرون آورد و گفت : اين نامه را بخوان و در آن بيانديش!
عبدالرحمن نامه را خواند و چون به آنجا رسيد که خبر مرگ قاسم را داده بودند نامه را پرت کرد و به قاسم گفت: اي ابو محمد! از اين عقيده که داري به خدا پناه ببر، زيرا تو مردي هستي که از لحاظ ديانت بر ديگران برتري داري، و عقلت را از دست نداده اي، خدواند مي فرمايد: «هيچ کس نمي داند فردا چه خواهد کرد، و هيچ کس نمي داند در کدام زمين خواهد مرد.» و هم مي فرمايد: «خداوند داننده غيب است و هيچ کس را بر غيب خود مطلع نمي گرداند»
قاسم خنديد و گفت: بقيه آيه را بخوان که مي فرمايد: مگر فرستاده اي که مورد رضايت خدا باشد، مولاي من هم مورد رضاي خداست!
سپس قاسم به وي گفت: من مي دانستم که تو چنين خواهي گفت: ولي تاريخ امروز زا نگه دار تا اگر من بعد از آن تاريخي که دراين نامه است، زنده ماندم، بدان که اعتقاد من چيزي نبوده اما اگر وفات يافتم درباره معتقدات خود تجديد نظر کن.
عبدالرحمن تاريخ روز مقرر در نامه را يادداشت کرد و از هم جدا گشتند. چون 7 روز از تاريخ رسيدن نامه گذشت، در همان روز قاسم سخت بيمار شد و ميان بسترش تکيه به ديوار داد. پسرش حسن بن قاسم دائم الخمر و داماد ابوعبدالله بن حمدان همداني بود، حسن در آن هنگام عبا به صورت انداخته و در گوشه خانه نشسته بود ابو حامد نيز در گوشه ديگر خانه نشسته بود، ابو جعفر بن محمد جحدر و من و گروهي از مردم شهر هم گريه مي کرديم. در اين وقت قاسم تکه بر دو دست و پشت خود داد و شروع به گفتن اين کلمات کرد: يا محمد يا علي يا حسن يا حسين! يا موالي کونوا اشفعالي الي الله عز و جل، سه بار اين کلمات را تکرار نمود، چون بار سوم بدين جا رسيد که گفت: يا علي يا موسي مژگانش به حرکت در آمد،همان طور که کودکان لاله نعماني را تکان ميدهند، حدقه چشمش ورم کرد، آستين خود را بر روي ديدگان مي کشيد که آبي مانند آب گوشت از چشمانش بيرون مي آمد آنگاه رو به پسرش کرد و گفت: حسن بيا! ابو حامد بيا! ما همه نزد وي جمع شديم و نگاه به حدقه چشمش کرديم ديديم هر دو سالم است،ابو حامد دست روي هر يک از ما ميگذاشت و مي پرسيد آيا مرا مي بيني؟
بالاخره خبر وي در ميان خلايق شايع شد و دسته دسته مردم مي آمدند و او را مي نگريستند و قاضي هر نيز سواره نزد وي آمد. نام او سائب عقبة بن عبيدالله مسعودي، و قاضي القضات بغداد بود. چون قاضي آمد پرسيد: اي ابو محمد! اين چيست که در دست من است؟ و در آن انگشتري بود که يک نگين فيروزه داشت پس انگشتر را نزديک آورد و به او نشان داد و گفت سه سطر بر آن منقوش است. قاسم آنرا گرفت ولي نتواست آنرا بخواند، مردم با حال تعجب بيرون مي رفتند و جريان او را براي ديگران نقل مي کردند.
سپس قاسم متوجه حسن پسرش شد و گفت: اي فرزندم! هر مقام و مرتبه اي که خداوند به تو داده باشد با شکر الهي قبول کن، حسن گفت: اي پدر قبول کردم. قاسم گفت: چطور قبول مي کني؟ حسن گفت: هر طور که تو به من فرمان دهي! قاسم گفت: من از تو مي خواهم که از مي خواري دست برداري.
گفت: اي پدر به آن کسي که تو نام بردي سوگند که از خوردن شراب و اعمال ديگري که تو نمي داني دست برمي دارم.
قاسم دست به سوي آسمان بر داشت و سه بار گفت: خدايا فرمان برداريت را به حسن الهام کن و او را از نافرماني خود دور بگردان.
پس کاغذي خواست و با دست خويش وصيت نوشت رحمة الله عليه. زمين هايي که متعلق به امام زمان (ارواحنا فداه) و آن را وقف آن حضرت کرده بود. از جمله وصيت هايش به پسرش حسن اين بود که: اگر شايستگي وکالت امام را پيدا کردي مخارج زندگي خود را ازنصف ملک من که معروف به(فرجيده) است تامين کن و بقيه آن ملک امام زمان (ارواحنا فداه) است.
ولي اگر به وکالت نرسيدي خير خود را از راهي که مورد قبول حق باشد جستجو کن، حسن نيز اين وصيت پدر را پذيرفت.
چون روز چهلم شد و فجر طالع گرديد قاسم وفات يافت. خدا او را رحمت کند در آن موقع عبدالرحمن آمد و با سر و پاي برهنه فرياد مي زد و مي گفت: واسيداه! اي واي که آقايم از دنيا رفت! مردم اين موضوع را از عبدالرحمن بسيار بزرگ شمردند و مي گفتند: چه شده که چنين مي کني؟
عبدالرحمن مي گفت: ساکت باشيد من چيزي ديدم که شما نديده ايد. پس قاسم را تشييع کرد و از عقيده سابق خود برگشت(شيعه شد) و بسياري از املاک خود را وقف امام زمان (ارواحنا فداه) نمود.
ابو علي بن حجدر قاسم را غسل داد و ابوحامد آب بر وي مي ريخت و او را در 8 پارچه کفن نمود و پيراهني را که از امام رضا(ع) خلعت گرفته بود، نيز بر وي پوشاندند.
بعد از مدتي نامه اي که متضمن تسليت به حسن بود، از ناحيه مقدسه امام زمان(ع) صادر گشت که در آخر آن به اين عبارت دعا فرموده بود: خدا فرمان برداري خود را به تو الهام کند و او را از نافرماني خود باز گرداند!
اين همان دعايي بود که پدرش درباره او نموده بود! و در آخر نامه حضرت مرقوم بود که: ما پدرت را براي تو پيشوا و اعمال او را مثال و نمونه قرار داديم.
(سيد بن طاووس در کتاب فرج المهموم بعد از نقل اين داستان مي نويسد: ما آنرا از يک نسخه بسيار عتيقه از کتب قديمي علماي خومان نقل کرديم که شايد در زمان وکلاي حضرت(يعني غيبت صغري و پيش از سال 329هـ) نوشته شده است.)

در آرزوي وصال

سيد بن طاووس در کتاب مستطاب اقبال از محمد بن ابي الوراد راوسي نقل نمود که:
يک روز در محضر محمد بن جعفر دهان به سوي به سوي مسحد سهله بيرون رفته بودم که محمد بن جعفر گفت: برويم به مسجد صعصعة بن صوحان چون آن مسجد مبارکي است و امير المومنين(ع) در آن نماز گزارده و ائمه هدي(ع) قدمهاي شريف خود را در آنجا گذاشته اند.
سپس ميل کرديم به سوي آن مسجد و مشغول نماز در آن مسجد شديم، در بين نماز خواندن بوديم که مردي را ديديم که از شترش پايين آمد و ساقهاي شترش را عقال کرد آنگاه داخل مسجد شد و دو رکت نماز خواند و آن دو رکعت را بسيار طول داد، سپس دستهاي مبارکش را بلند کرد و اين دعا را خواند:
اللهم يا ذا المن السابغة...
سپس برخواست و سوار شترش شد و خواس برود که محمد بن جعفر دهان به من گفت: آيا برنمي خيزي تا برويم نزد او و سوال کنيم که او کيست؟
برخواستيم و نزد او رفتيم به او گفتيم: شما را به خداوند قسم مي دهم به ما بفرما کي هستي؟
فرمود مرا کي پنداشتيد؟ محمد بن جعفردهان گفت: گمان کردم شما حضرت خضر مي باشيد.سپس رو به من کرد . گفت: تو هم چنين گمان کردي؟
گفتم: من هم گمان کردم که شما حضرت خضر هستيد؟
فرمود: والله من هر آيينه آن کسي هستم که «خضر» محتاج است به او و ديدن او، برگرديد منم امام زمان شما.
سيد بن طاووس اين دعا را در اقبال روايت کرده و از روايت او ظاهر مي شود که اين دعا جامعترين دعاهاست و در همه اوقات آن را مي توان خواند و نيز فرموده که مستحب است در هر روز اين دعا را بخوانند.

اجابتي سبز

سيد بن طاووس از ابو جعفر محمد بن هارون بن موسي تلعکبري روايت مي کند که مي گفت: ابوالحسن بن ابي البغل کاتب برايم اين حکايت را نقل کرد که:
برعهده گرفتم کاري را از جانب ابي منصور بن صالحان، پس از آن ميان ما کدورتي پيدا شد که باعث شد از ترس خود را پنهان کنم و او در جستجوي من برآمد.
پس از مدتي که پنهان و هراسان بودم عزم رفتن به مقابر قريش يعني مرقد منور حضرت امام کاظم(ع) را گرفتم و شب جمعه اي خود را به آنجا رساندم و از ابن جعفر قيم خواهش کردم که آن شب را در حرم مطهر بگذارد و دربهاي حرم را ببندد وسعي کند مکان مقدس خالي باشد تا بهتر متوسل شوم و همچنين ايمن باشم از ابي منصور بن صالحان و افراد او.
او درخواست مرا اجابت کرد و دربها را بست، آن شب، شب باراني بود و نيمه هاي شب باد و باران آنقدر شدت گرفت مه تردد مردم را قطع کرد.
من مشغول دعا و زيارت و نماز بودم که ناگهان صداي پايي از سمت ضريح مولايم حضرت موسي بن جعفر شنيدم، ديدم مردي است مشغول زيارت است و سلام بر حضرت آدم(ع) و پيامبران اولوالعزم مي دهد آنگاه بر ائمه(ع) يک يک سلام ميداد و نام مي برد تا رسيد به نام مقدس حضرت صاحب الزمان (ارواحنا فداه) و او را ذکر نکرد، از عمل او تعجب کردم و گفتم: شايد او نام مقدس حضرت امام زمان (ارواحنا فداه) را فراموش کرده و يا اين که اين خود يک مذهبي است که اين مرد به آن اعتقاد دارد.(يعني يازده امامي است.)
هنگامي که از زيارت فارغ شد دو رکعت نماز خواند و صورت مبارکش را به سمت مرقد منور حضرت امام محمد جواد(ع) کرد و به همان نحو زيارت کرد و دو رکعت نماز خواند.
او جواني بود کامل و لباس سفيد پوشيده بود وعمامه اي بر سر داشت که حِنک براي اوقرار داده بود و ردائي بر کتف مبارکش انداخته بود و من از او مي ترسيدم به من فرمود: اي ابوالحسن بن ابي البغل! چرا دعاي فرج را نمي خواني؟
گفتم: آقا جان اين چه دعايي است؟
فرمود: دو رکعت نماز به جاي آور سپس اين دعا را بخوان:
يا من اضهر الجميل و ستر القبيح يا من لم يواخذ بالجريرة و لم يهتک الستر يا عظيم المن، يا کريم الصفح، يا حسن التجاوز، يا باسط اليدين بالرحمة، يا منتهي کل نجوي، يا غاية کل شکوي، يا عون کل مستعين، يا مبتدئاً بالنعم قبل استحقاقها.
يا سيدة (ده مرتبه) يا مولاه(ده مرتبه)
يا غلبتاه(ده مرتبه) يا منتَهي غاية رغبتاهُ(ده مرتبه)
بعد از آن دعا کن و بطلب حاجت خود را، سپس مي گذاري صورت راست خود را بر زمين و صد مرتبه مي گوي :
يا محمد، يا علي، يا علي، يا محمَّد اِکفِياني فَاِنَّکما کافِياي و انصُراني فانَّکُما ناصِراي
سپس مي گذاري طرف چپ خود را بر زمين . صد مرتبه مي گوي :
ادرکني، ادرکني، ادرکني، ... و آن را بسيار تکرار کن و سپس بگو : الغوث، الغوث، الغوث،... آن قدر اين ذکر را مي گوي تا نفست قطع شود.
سپس سر بر مي داري بدن که خداي تعالي به کرم خود حاجت خود را بر مي آورد . انشاالله
من مشغول دعا و نمازي شدم که فرمود و او به بيرون رفت. هنگامي که فارغ شدم از نماز و دعا رفتم بيرون که از ابي جفر قيم سوال کنم از اين مرد و چگونه داخل شدن آن .
ديدم درهت قفل و بسته است تعجب کردم و گفتم : شايد دري باشد که من نمي دانم خود را به ابي جعفر قيم رساندم و آن را در اتاق زيت(يعني محل نگهداري روغن چراغ هاي حرم) بود از حال آن مرد پرسيدم گفت درها قفل است چنان که ميبيني و براي کسي در را باز نکردم.
من از برخورد خودم با او و تکلم او با من برايش گفتم گفت :
اين مولاي ما حضرت صاحب الامر (ارواحنا فداه) است و من مکرر آن جناب را ديده ام که در چنين شبي در وقت خالي بودن حرم مطهر به زيارت آمده است
ابي الحسن بن ابي البغل مي گويد : تاسف خوردم از آن نعمت بزرگ (يعني ديدار با امام زمان) که مي توانستم استفاده بيشتري کنم که از من فوت شد و از دست دادم.
نزديک طلوع فجر از حرم بيرون آمدم و خود را به کرخ (محلي که در آن پنهان شده بودم) رساندم.
روز هنوز به چاشت نرسيده بود که افراد ابي صالحان به جست و جو آمدند و از دوستانم از منزل من سوال مي کردن و از آنها اماني به خط خود وزير بود .
من همراه يکي از دوستانم نزد او رفتم، تا مرا ديد برخواست و در آغوش گرفت و گفت حال تو به انجا کشيده که شکايت مرا به حضرت صاحب الزمان مي کني؟
گفتم : دعائي و سوالي بود .
گفت واي بر تو ديشب در خواب مولايم حضرت صاحب الزمان (ارواحنا فداه) را ديدم که مرا امر کردند به نيکي و احسان به تو و به من تشدد کردند به نحوي که ترسيدم .
منبع: پایگاه امام صادق علیه السلام