مرضیه همدانی زاده (1)
محمد صادق واحدی فرد (2)
 

چکیده

در این نوشتار کوشش می‌شود نمونه‌هایی از عطوفت، مهرورزی و رفتار آشتی جویانه مقام رفیع رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم)، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، امام اول شیعیان - و خلیفه چهارم اهل سنت - و سبطین (علیهم السلام) بیان گردد. روش تحقیق اسنادی بوده و بر پایه تحلیل داده‌ها از منابع کهن به ویژه منابع اهل سنت استفاده گردیده است. هدف این پژوهش دستاورد تقریب مذاهب به منظور خنثی ساختن توطئه‌های چندمنظوره ارتجاع و سلطه جهانی به ویژه در منطقه ما است.
کلید واژه : سیره پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم), سیره علی بن ابیطالب(علیه السلام), سیره حسن به علی (علیه السلام), سیره حسین بن علی (علیه السلام)

مقدمه:

در الگو قرار دادن حضرت ختمی مرتب (صلّی الله علیه و آله و سلم) جای هیچ گونه سخنی نمی‌ماند هنگامی که خداوند ایشان را رحمتی برای جهانیان (وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِینَ
) (3) و اسوه‌ای حسنه برای مسلمان معرفی می‌کند تا سیرتش الگویی نیکو برای آنان باشد.
(لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَة حَسَنَة لِّمَن كَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِیرًا
) (4)؛ او که بر مؤمنان بسیار مهربان و بخشنده است. (لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ
) (5) و به برکت رحمت الهی نرم خو است و به فرمان حضرت حق عزّ و جلّ از خطاهای مردم می‌گذرد (فَبِمَا رَحْمَة مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ ...
) (6)
منش علی بن ابیطالب (علیه السلام) نیز به عنوان امام اول شیعیان و خلیفه چهارم اهل سنت، الگوی نیکویی برای مسلمانان جهان. او از هفت سالگی تحت تربیت و توجه پیامبر گرامی (صلّی الله علیه و آله و سلم) قرار گرفت. (7) و عبارت لطیف رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم) که فرمود: «علیٌ کَنَفسی» (8) را به خود اختصاص داد.
توجه و تأسی به فضایل اخلاقی و مناقب سبطین (علیهم السلام)، دو گل خوشبوی رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم)، (9) و «دو سرور جوانان بهشتیان» (10) که فراوان در منابع کهن اعم از منابع شیعی و اهل سنت بیان گردیده است، مایه نیک بختی مسلمانان خواهد بود.

عطوفت، مهربانی و آشتی خواهی در منش رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم)

حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم) تجلی رأفت، رحمت، دوستی و صلح با همه مردم بود. ایشان در تمامی دوران رسالت خود، نگاه پر مهر و عطوفتش خود را از هیچ کس دریغ نداشت و می‌فرمود: «خداوند متعال مهربان است و مهربانی را دوست دارد و بر آن چیزهایی عطا می‌کند که به درشتی و نامهربانی عطا نمی‌کند.» (11) و (12) و نیز می‌فرمود: «پروردگارم مرا به مدارا با مردم امر کرد، آن سان که مرا به انجام واجبات امر کرد.» (13) و (14)
ترمذی در کتاب شمائل النبی (صلّی الله علیه و آله و سلم) روایتی از حسین بن علی (علیه السلام) نقل می‌کند که گفته است از پدرم علی (علیه السلام) درباره‌ی روش هم نشینی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) با هم نشینان پرسیدم، چنین فرمود: «پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) همواره گشاده رو و نرم خوی و خوش خلق بود، تند خوی، درشت سخن، هیاهو کننده، دشنام دهنده و خرده گیر نبود. از آنچه به آن میل نداشت، یاد نمی‌فرمود. کسی را که به آن حضرت امیدی بسته بود، نومید نمی‌کرد و محروم نمی‌ساخت. خویشتن را از سه چیز بازداشته بود: ستیزه گری، خود بزرگ بینی و کارهای بی معنی. سه چیز را در حق مردم بسیار رعایت می‌فرمود. نکوهش نمی‌کرد و خرده نمی‌گرفت و در جستجوی امور پوشیده کسی نبود.» (15)
پیامبر اعظم (صلّی الله علیه و آله و سلم) در برابر ناملایمات و بداخلاقی‌هایی که به وی می‌شد، بسیار حلیم و بردبار بود و همواره برای حفظ صلح و برقراری امنیت تلاش می‌کرد.
ابن هشام نقل می‌کند:
«هنگامی که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) جهت انجام عمره در سال ششم هجری عازم مکه شد و مشرکان مانع ورود ایشان گردیدند، پس از مذاکرات فراوان به این نتیجه رسیدند که صلح نامه‌ای میان دو گروه منعقد گردد. سهیل بن عمرو، نماینده مشرکان، نزد رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) آمد. حضرت نیز علی بن ابی طالب (علیه السلام) را خواست و به او فرمود: بنویس: «بسم الله الرحمن الرحیم». سهیل بن عمرو گفت: «من این‌ها را که تو می‌گویی - یعنی رحمان و رحیم را - نمی‌شناسم. بنویس: «بسمک اللهم» رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) به علی (علیه السلام) فرمود: (همان طور که او می‌خواهد)، بنویس: «بسمک اللهم» و او هم نوشت. سپس فرمود: بنویس: «این است آنچه محمد رسول الله با سهیل بن عمرو نسبت به آن موافقت کردند ...». سهیل (که متوجه شد امضای این جمله اقرار ضمنی به نبوت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم) است، با نوشتن این جمله مخالفت کرد) و گفت: «اگر ما قبول داشته باشیم که تو رسول خدایی که با تو جنگ نمی‌کردیم، باید این جمله حذف شود و به جای آن نام پدرت نوشته شود.» رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) این سخن او را هم پذیرفت و به علی (علیه السلام) فرمود: «بنویس این چیزی است که محمد بن عبدالله با سهیل بن عمرو روی آن موافقت کردند.» (16)

پیام عفو عمومی در فتح مکه نمونه بارزی از هدایت گری و بخشش رسول الله

در کتاب مغازی آمده است:
«هنگام فتح مکه در فوجی که با پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) حرکت می‌کرد هزار نفر زره پوشیده بودند. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) پرچم خود را به سعد بن عباده داده بود و او پیشاپیش آن‌ها حرکت می‌کرد. همین که سعد با پرچم رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) از برابر ابوسفیان گذشت فریاد زد که: «ای ابوسفیان، امروز روز خون ریختن است، امروز حرمت‌ها از میان بر می‌خیزد و خدا قریش را خوار و زبون می‌سازد.»
چون رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) مقابل ابوسفیان (17) رسید، ابوسفیان آن حضرت را صدا زد و گفت: «آیا شما دستور داده اید که خویشاوندانت را بکشند؟ سعد و همراهانش چنین پنداری داشتند و هنگامی که از این جا عبور کرد به من گفت: «ای ابوسفیان، امروز روز خون ریزی است، امروز حرمت‌ها از میان می‌رود و خداوند قریش را خوار و زبون می‌سازد.»، من تو را درباره‌ی قوم خودت به خدا سوگند می‌دهم و تو نیکوکارتر و مهربان تر و با پیوندترین مردمی.» در این موقع، عبدالرحمن بن عوف و عثمان بن عفان گفتند: «ای رسول خدا! ما از سعد در امان نیستیم که به قریش حمله‌ای نکند.» پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «امروز روز رحمت و مهربانی است، روزی است که خداوند قریش را عزیز و گرامی خواهد داشت!».
پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) کسی را پیش سعد بن عباده فرستاد و او را از فرماندهی عزل و پسرش قیس بن سعد را پرچم دار سپاه کرد.» (18)

مهربانی و اشتیاق رسول الله به هدایت انسان‌ها

نبی مکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) با وجود تمام مرارت‌ها و گرفتاری‌هایی که از جانب مشرکان مکه متحمل گردیده بود، از اسلام آوردن آن‌ها سخت خوشحال و آنان را مورد عفو و رحمت خود قرار می‌داد. بسیاری از کسانی که مهدورالدم بودند نیز مشمول رحمت و رأفت رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم) قرار گرفتند. واقدی روایتی از اسلام آوردن یکی از دشمنان اسلام به نام عکرمه بن ابی جهل (19) و برخورد پر مهر و بزرگوارانه پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) با او را بیان می‌کند که شایسته تأمل است. «روز فتح مکه‌ام حکیم، دختر حارث بن هشام، همسر عکرمه بن ابی جهل، به همراه ... [تعدادی از زنان قریش] مسلمان شد. ام حکیم به حضرت فرمودند : «ای رسول خدا، عکرمه از تو به یمن گریخته است و ترسید که او را بکشی، لطفاً امانش بدهید.» پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «او در امان است ام حکیم در یکی از بندرهای ساحلی تهامه به همسرش رسید و اصرار کرد و گفت: «ای پسر عمو! من از پیش بهترین و نیکوکارترین و پیوندپذیرترین مردم آمده‌ام‌، خود را به هلاک میفکن. من برای تو از محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم) امان گرفته‌ام.» عکرمه گفت: «تو این کار را کردی؟» گفت: «آری، خودم با او صحبت کردم و امانت داد.» عکرمه همراه همسر خود برگشت. چون عکرمه نزدیک مکه رسید، رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) به یاران خود فرمود: «اکنون عکرمه در حالی که مؤمن شده و به سوی خدا هجرت می‌کند، می‌آید، مبادا به پدرش دشنام دهید که دشنام دادن به مرده موجب آزار زندگان است و به مرده هم نمی‌رسد.» وقتی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) عکرمه را دید، در حالی که بر تن ایشان ردا نبود از خوشحالی برخاست. آنگاه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) نشست و عکرمه در مقابل ایشان ایستاد و ام حکیم هم در حالی که نقاب بر چهره داشت، همراه او بود. عکرمه گفت: «ای محمد ! این زن به من خبر داد که تو مرا امان داده ای!» فرمود: «راست می‌گوید، تو در امانی.» عکرمه گفت: «ای محمد! مرا به چه چیز دعوت می‌کنی؟» فرمود: «تو را دعوت می‌کنم که گواهی دهی خدایی جز خدای یگانه نیست و من رسول اویم و نماز را به پای داری و زکات را بپردازی و ...» و مقداری از خصال اسلام را بر شمردند. عکرمه گفت: «به خدا سوگند! تو دعوت نمی‌کنی مگر به راه حق و کار پسندیده و نیکو. به خدا سوگند! آن وقتی هم که میان ما بودی و پیش از آن که به این دعوت هم اقدام کنی راست گوتر و نیکوتر از ما بودی.» آن گاه عکرمه گفت: «شهادت می‌دهم که پروردگاری جز خدای یگانه نیست و محمد بنده و رسول اوست.» رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) از این موضوع بسیار خوشحال شدند. عکرمه گفت: «ای رسول خدا ! به من بهترین ذکر را بیاموز.» پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمود، بگو: «اشده ان لا اله الا الله و ان محمداً عبده و رسوله.» عکرمه گفت: «دیگر چه بگویم؟» فرمود، بگو: «من، خدا و همه حاضران را گواه می‌گیرم که مسلمانی مجاهد و مهاجرم.» عکرمه آن را بگفت. سپس رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «امروز هر چه از من بخواهی که به دیگران داده‌ام به تو خواهم داد.» عکرمه گفت: «من از شما می‌خواهم که هر دشمنی درباره‌ی شما ورزیده‌ام و هر راهی که بر خلاف شما پیموده‌ام و در هر جنگی که رویاروی شما ایستاده‌ام و ناسزاهایی که در حضور و غیاب شما گفته‌ام همه را ببخشی.» پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «پروردگارا! هر ستیزه‌ای را که او با من کرده است و هر اقدامی را که برای خاموشی نور تو کرده است، بیامرز و هر آنچه را که منافات با آبروی من داشته و در حضور یا غیاب من گفته و انجام داده است بیامرز!» عکرمه گفت: «ای رسول خدا! کاملاً راضی شدم. ‌ای رسول خدا! چند برابر آنچه درباره جلوگیری از دین خدا خرج کرده‌ام در راه خدا خرج خواهم کرد و چند برابر جنگ‌هایی که کرده‌ام، در راه اسلام جنگ خواهم کرد.» عکرمه چندان در جنگ‌ها تلاش کرد که شهید شد.» (واقدی، 1369، 652)
از دیگر سران مشرکان که پس از فتح مکه گریخت صفوان بن امیه بود. واقدی جریان عفو و بخشش او به وسیله رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم) را در کتاب مغازی بیان می‌کند:
«صفوان بن امیه به سوی جده رفت که از آن جا با کشتی سوی یمن رود. عمیر بن وهب نزد پیامبر آمد و گفت: «ای پیامبر خدا! صفوان بن امیه که سالار قوم خویش است، از تو فراری شده و رفته که خویشتن را به دریا افکند، او را امان بده. خدایت درود فرستد.» پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) گفت: «وی در امان است.» عمیر سپس گفت: «ای پیامبر خدا! چیزی به من بده که امان ترا بشناسد.» پیامبر عمامه خویش را که هنگام ورود مکه به سر داشت بدو داد و عمیر رفت، صفوان را در جده یافت که می‌خواست به دریا نشیند، گفت: «پدر و مادرم فدای تو باد، ترا به خدا، خودت را به خطر مینداز که اینک از جانب پیامبر خدا برای تو امان آورده‌ام.» صفوان گفت: «از من دور شو و با من سخن نگو.» عمیر گفت: «پدر و مادرم فدای تو باد، پسر عمه تو بهتر و نیکوکارتر و بردبارتر و نیک تر از همه کسان است. عزت وی عزت تو است و شرف وی شرف تو است و ملک وی ملک تو است.» گفت: «من از او بر جان خویش بیم دارم.» عمیر گفت: «وی بردبارتر و بزرگوارتر از این است.» و او را پیش پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) آورد صفوان گفت: «این می‌گوید که تو مرا امان داده ای» پیامبر گفت: «راست می‌گوید.» گفت: «دو ماه به من مهلت بده.» پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) گفت: «چهار ماه مهلت داری!» (20)

توصیه به صحابی در مدارا و مهربانی با مردم

رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم) به اصحابش نیز توصیه می‌فرمود که درباره‌ی مردم با مهربانی و مدارا رفتار کنند. حضرت به جابر فرمود: «إن هذا الدین لمتین فأوغل فیه برفق ...» (21) (22)
هنگامی که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) از تبوک بازگشت نامه‌ای از طرف پادشاهان حمیر دریافت کرد. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) جواب نامه آن‌ها را نوشت و معاذ بن جبل را به اتفاق عده‌ای از مسلمانان به سوی ایشان فرستاد تا معالم دین و احکام اسلام را به ایشان بیاموزند و هنگامی که می‌خواست معاذ و همراهان را بفرستد، سفارش‌هایی به او کرد که از آن جمله فرمود: «کارها را بر مردم آسان گیر و سخت مکن، نوید دهنده باش و مردم را پراکنده مکن.» (23)

عطوفت، مهربانی و آشتی هواهی علی بن ابیطالب (علیه السلام)

علی (علیه السلام) با عموم مردم با رحمت و رأفت برخورد می‌کرد و همانند فقیرترین مردم زندگی می‌کرد.
روایت شده است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به بازار کرباس فروشان آمد و با مردی خوش رو رو به رو شد و فرمود: «فلانی آیا دو پیراهن که ارزش آن پنج درهم باشد داری؟» آن مرد گفت: «ای امیرالمؤمنین آنچه می‌خواهی دارم.» همین که آن مرد امام (علیه السلام) را شناخت علی (علیه السلام) از معامله با او منصرف شد. ایشان کنار دکان نوجوانی ایستاد و گفت: «ای پسر دو جامه می‌خواهم به پنج درهم.» پسر گفت: «دو جامه دارم آن که بهتر از دیگری است، به سه درهم می‌دهم و آن دیگر را دو درهم.» علی (علیه السلام) گفت: «برای شما مناسب تر است که به منبر می‌روید و برای مردم سخن می‌گویید.» علی (علیه السلام) گفت: «نه! تو جوانی و در تو شور جوانی است. من از پروردگارم شرم دارم که خود را بر تو برتری دهم که از رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم) شنیده‌ام که: «زیردستان را همان پوشانید که خود می‌پوشید و همان خورانید که خود می‌خورید.» (24)
از محبت‌هایی که علی (علیه السلام) به مردم، به ویژه طبقه ضعیف جامعه، ارزانی داشت وقف‌ها و صدقاتی است که ایشان نه از بیت المال مسلمانان، بلکه از حاصل دست رنج خویش برای مردم مقرر فرمود. نمونه‌ای از دست نوشته حضرت درباره اموالش بیان می‌گردد:
«بسم الله الرحمن الرحیم؛ این آن چیزی است که وصیت کرده و دستور داده است به آن در اموال و دارایی اش، بنده خدا علی، برای خوشنودی خدا. تا مرا به واسطه آن به بهشت برد و دوزخ را از من برای خاطر آن دور سازد و آتش جهنم را بر من روا ندارد، در روزی که گروهی روسفید و گروهی روسیاه می‌شوند. وصیت چنین است: املاکی که در «ینبع» و اطراف آن دارم و نسبت آن‌ها به من شناخته شده است، همه آن‌ها و بندگان در آن‌ها، صدقه است؛ جز بندگانم «رباح» و «ابونیرز» و «جبیر» که این سه تن آزادند و هیچ کس بر آن‌ها تسلطی ندارد. ایشان غلامان من‌اند و در اموال یاد شده پنج سال کار می‌کنند و حق برداشت مخارج و هزینه زندگی خود و فرزندانشان را دارند ... و آنچه در «دیمه» دارم و افرادی که در آن جا هستند نیز صدقه است، جز «زریق» که مانند غلامان یاد شده است؛ و آنچه در «اذینه» دارم با آنان که در آنجا هستند نیز صدقه است و «فقیرین» - چنان که می‌دانید - نیز صدقه است و باید در راه خدا مصرف شود. آنچه از اموالم در این جا یاد کردم همه صدقه لازم قطعی است و این حکم در زندگی و پس از مرگ من جاری خواهد بود، باید در آنچه سبب خوشنودی خدا و در راه خداست به مصرف رسد و خویشانم از بنی‌هاشم و بنی مطلب نزدیک و دور بهره برند. نظارت بر این اوقاف و صدقات با (فرزندم) حسن بن علی است، از آن‌ها به قدر ضرورت خود بدون زیاده روی بهره می‌بمرد و در مواردی که رضای الهی در آن است صرف می‌کند.» (25)
تبلور خیرخواهی، مهربانی و توجه به اقشار مختلف جامعه، به ویژه اقشار مستضعف، در وصیت نامه علی (علیه السلام) آشکار است. ایشان در حالی که مجروح و در بستر بیماری بود خطاب به امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) و تمام فرزندان و حقیقت جویان چنین وصیت می‌کند: «... شما را و تمام فرزندان و خاندانم را و کسانی را که این وصیت به آن‌ها می‌رسد، به ترس از خدا و نظم در امور زندگی و ایجاد صلح و آشتی در میانتان سفارش می‌کنم، زیرا من از جدّ شما پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که می‌فرمود: «اصلاح دادن بین مردم از نماز و روزه یک سال برتر است» خدا را! خدا را ! درباره یتیمان، نکند آنان گاهی سیر و گاه گرسنه بمانند و حقوقشان ضایع گردد! خدا را! خدا را! درباره همسایگان، حقوقشان را رعایت کنید که وصیت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) شماست، همواره به خوش رفتاری با همسایگان سفارش می‌کرد تا آنجا که گمان بردیم برای آنان ارثی معین خواهد کرد...» (26)

توصیه به مسئولان در مدارا با مردم

علی (علیه السلام) نه تنها خود با مهربانی و رأفت نسبت به مردم رفتار می‌کرد، بلکه فرماندهان و کارگزاران خود را نیز به این امر ترغیب و سفارش می‌فرمود. امام (علیه السلام) به کارگزاران مالیاتی سفارش می‌کرد که با مردم تندخو نباشند و به آن‌ها دروغ نگویند و بی اعتنایی نکنند. (27) ایشان در نامه‌ای خطاب به فرماندار مصر، محمد بن ابی بکر، سفارش می‌کند که با مردم فروتن، نرم خو و مهربان، گشاده رو و خندان باشد. در نگاه‌هایش و نیم نگاه و خیره شدن به مردم، به تساوی رفتار کند تا بزرگان در ستم کاری او طمع نکنند، و ناتوان‌ها از عدالتش مأیوس نگردند، زیرا خداوند از بندگان درباره اعمال کوچک و بزرگ، آشکار و پنهانشان خواهد پرسید. (28)

عفو و مدارا با مخالفان

علی (علیه السلام) درباره‌ی اموری که مربوط به حقوق خودش بود و ناروایی‌هایی که به ایشان صورت می‌گرفت، با کمال بزرگواری، چشم پوشی می‌کرد و خشم خویش را فرو می‌خورد. نمونه‌های از گذشت و بخشش ایشان بیان می‌گردد:
ایشان (علیه السلام) کسانی چون: عبدالله بن عمر، سعد بن ابی وقاص و اسامه بن زید که با ایشان بیعت نکردند، نزد خود خواند و علت کارشان را جویا شد و پس از شنیدن عذرها و بهانه‌هایشان آن‌ها را در این امر آزاد قرار داد و اصحابش را از توسل به زور منع نمود و فرمود: «نمی خواهم به زور و اجبار بیعت بگیرید.» (29)
امیرالمؤمنین (علیه السلام) با جمعی از یاران نشسته بود بانوی بسیار زیبایی عبور کرد، گروهی از مردم بدان بانو چشم دوختند. علی (علیه السلام) فرمود: «این گونه نگریستن بدچشمی است و این مایه سستی و پستی آن زن می‌شود، او نیز زنی است همانند زنان شما.»
مردی از خوارج گفت: «خدا علی را بکشد مرد کافری است و بسیار فقیه است.» گروهی برجستند که مرد را بکشند. علی (علیه السلام) فرمود: «آرام باشید، دشنامی داد، در مقابل دشنامی دهید و بهتر آن است که در مقابل عفوش کنید.» (30)
در کتاب مناقب روایتی از حلم و مهربانی علی (علیه السلام) درباره‌ی مردم آمده است که ذکر می‌کنیم: مختارالثمار از ابی مطر بصری نقل می‌کند که علی (علیه السلام) از بازار خرمافروشان می‌گذشت، به کنیزکی برخورد که گریه می‌کرد. علت را از او پرسید: گفت: ارباب من با یک درهم مرا به بازار فرستاد و از خرماهای این مرد خریدم چون خرماها را بردم آن‌ها را نپسندید، اینک که برگرداندم این مرد آن را قبول نمی‌کند. علی (علیه السلام) به آن مرد فرمود: «بنده خدا این کنیزک از خودش اختیاری ندارد. درهمش را برگردان و خرمایت را پس بگیر.» مرد برخاست و مشتی محکم به سینه علی (علیه السلام) زد. مردم گفتند: «آهای! این امیرالمؤمنین است.» رنگ مرد پرید و زرد شد و به لرزه افتاد. خرما را گرفت و پول کنیزک را پس داد. بازاری گفت: «ای امیرالمؤمنین! از من خشنود باش.» حضرت فرمود: «هنگامی که حقوق مردم را پرداخت کردی تمام است؛ به خشنودی من چه کار داری؟» (31)

ممنوعیت دشنام، مکر و تزویر حتی در دشمنان

در سیره علی (علیه السلام) به تعالیم الهی هیچ گاه بی توجهی نمی‌شد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) حتی در میانه میدان نبرد، از تفرقه افکنی یاران ممانعت می‌کرد و با تأسی به آیه: (وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّواْ اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ كَذَلِكَ زَیَّنَّا لِكُلِّ أُمَّة عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِم مَّرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ یَعْمَلُونَ) (32) و یاران خود را از دشنام دادن بر حذر می‌داشت.
روایت شده است که در نبرد صفین به علی (علیه السلام) خبر رسید که برخی از یاران حضرت به مخالفان خود بسیار دشنام می‌دهند. به آنان پیام فرستاد که از آنچه به من رسیده خودداری کنید و دشنام و آزار ندهید. ایشان به دیدار او رفتند و گفتند: «امیرالمؤمنین! آیا ما بر حق نیستیم؟» فرمود: «آری که بر حق هستید.» گفتند: «آیا کسانی که با ما ستیز و مخالفت می‌ورزند، بر باطل نیستند؟» فرمود: «آری که بر باطل‌اند.» گفتند: «پس چرا ما را از دشنام دادن به آنان باز می‌داری؟» فرمود: «خوش نمی‌دارم که شما دشنام دهنده باشید، ولی اگر کردار و احوال آنان را وصف کنید و به زبان آورید، گفتاری پسندیده تر و برای اتمام حجت بهتر خواهد بود. اگر به جای دشنام دادن بگویید: «پروردگارا! خون‌های ما و ایشان را حفظ فرمای و میان ما و آنان اصلاح فرمای و ایشان را از گمراهی رها بخش، تا هر کس حق را نمی‌شناسد، آن را شناسد و هر کس راه ستم و دشمنی را می‌پیماید، از آن باز ایستد»، این گونه سخن گفتن مرا بر شما خوش تر می‌دارم.» (33)
علی (علیه السلام) پس از جنگ به یارانش فرمان می‌داد که هیچ کسی را تعقیب نکنند و هیچ مجروحی را نکشند و هیچ مالی را غارت نکنند و هر کس سلاح بر زمین گذاشت و هر کس در خانه خود را بست، در امان است. (34)

رفتار علی با قاتل خویش

امیرالمؤمنین (علیه السلام) از سوء قصد ابن ملجم آگاه بود، ابن عبدالبر به نقل از خلف بن سعید الشیخ الصالح نقل می‌کند که علی هنگامی که ابن ملجم را می‌دید، می‌گفت:
«ارید حیاته و یرید قتلی *** عذیرک من خلیلک من مراد»
«من برای او زندگی می‌خواهم و او مرگ مرا می‌خواهد. تو از این دوستِ مرادی خود، عذر این سوء نیت را بیان کن.» (35)
پس از آن که ابن ملجم آن ضربه بر علی زد، حضرت پرسید: «ضربت زننده بر من چه شد؟» گفتند: «او را دستگیر کرده ایم.» فرمود: «از خوراک و آشامیدنی من او را بخورانید و بیاشامید. اگر زنده ماندم درباره اش‌اندیشه خواهم کرد و اگر مُردم، تنها بر او یک ضربت بزنید و چیزی بر آن نیفزایید.» (36)

عطوفت، مهربانی و آشتی خواهی حسن بن علی

حسن بن علی (علیه السلام) بسیار مهربان و بخشنده بود به حدی که دو بار، از تمام اموالش در راه خدا گذشت کرد و سه بار، نیمی از اموال خود را در راه خدا بخشید؛ تا آن جا که یک جفت نعلین را می‌بخشید و جفتی را نگه می‌داشت و یک جفت سرپایی را می‌بخشید و یک جفت را نگه می‌داشت. (37)
ایشان به فقرا و ضعیفان توجه بسیاری داشت و با مهربانی با آنان برخورد می‌کرد امام حسن (علیه السلام) به فقرا و ضعیفان توجه بسیاری داشت و با مهربانی با آنان برخورد می‌کرد. در مناقب آمده است: «امام حسن بن علی (علیه السلام) به گروهی از تهی دستان برخورد کردند که روی زمین نشسته و مشغول خوردن غذا بودند. به حضرت گفتند: «ای پسر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم)! بفرمایید غذا.» حضرت از مرکب پایین آمدند و فرمودند: «إِنَّ اللهَ لا یحِبُّ المُستَکبِرِینَ» و با آنان مشغول خوردن غذا شدند. پس از صرف غذا، حضرت ایشان را به میهمانی در منزل خویش دعوت کردند و به آن‌ها غذا و پوشاک بخشیدند.» (38)
امام مجتبی (علیه السلام) در برآوردن حاجات حاجت مندان بسیار بلندهمت بودند؛ ایشان می‌فرمودند: «کان رسول الله اذا ساله احد حاجة لم یرده الا بها او بمیسور من القول». (39)
مردی از حضرت تقاضای کمک مالی کرد. ایشان پنجاه هزار درهم و پانصد دینار به وی عطا کردند و گفتند: «باربری بیاور که پول‌ها را برای تو حمل کند.» و عبای خود را نیز به او دادند و فرمودند: «این هم کرایه باربر.» (40)
نقل شده است حسن بن علی (علیه السلام) از باغی می‌گذشت؛ غلامی را دید که لقمه‌ای نان می‌خورد و لقمه‌ای به سگی که آن جا بود می‌دهد. حسین بن علی (علیه السلام) به او فرمود: «از جایت تکان نخور تا برگردم.» سپس نزد صاحب باغ رفت و غلام و باغ را از او خرید و بازگشت و فرمود: «تو آزادی و این باغ نیز از آن توست.» (41) حسن بن علی (علیه السلام) همانند پدر و جد بزرگوارش حلیم و بردبار بود و با عفو و رحمت با همه برخورد می‌کرد و از ناملایمات، تهمت‌ها و بی مهری‌ها نسبت به خودش با بزرگواری چشم پوشی می‌کرد و می‌فرمود: «لَا تُعَاجِلِ الذَّنبَ بِالعُقُوبَة، وَاجعَل بَینَهُمَا لِلاعتِذَارِ طَرِیقاً». (42)
بلاذری، تاریخ نویس گران قدر سده سوم هجری، هنگامی معرفی ایشان به دو صفت بارز امام (علیه السلام) اشاره می‌کند و می‌نویسد: «کان الحسن سیداً سخیاً حلیما». (43) حلم و بردباری (علیه السلام) امام یکی از راه‌های تربیتی ایشان بود که غافلان را بیدار و معاندان را ناکام می‌کرد.
مردی از اهالی شام روایت می‌کند وارد مدینه شدم. نگاهم به مردی افتاد، پرسیدم: «او کیست؟» گفتند: «حسن بن علی (علیه السلام) است.» به او گفتم: «تو فرزند ابوطالبی؟» فرمود: «من فرزندِ فرزند او هستم.» من شروع کردم به او و پدرش ناسزا گفتن،؛ و او چیزی نمی‌گفت. سخن من که تمام شد به نزدم آمد و فرمود: «اگر از ما کمک بخواهی، کمکت می‌کنیم. اگر درخواستی داری بر می‌آوریم. اگر راهنمایی بخواهی راهنمایی ات می‌کنیم. اگر از ما بخوایه بارت را برداریم، بر می‌داریم.» مرد شامی گفت: «من درحالی از او دور شدم که نزدم کسی محبوب تر از او بر روی زمین نبود. پس از آن در کار خود نیاندیشیدم، مگر آن که خود را خوار و پست یافتم.» (44)
عبدالله بن موسی از شداد جعفی، از قول مادربزرگش ارجوانه - ارغوان - نقل کرد: «حسن بن علی (علیه السلام) در حالی که بنی‌هاشم پشت سرش بودند، آمد. یکی از امولیان شام که آن جا نشسته بود، پرسید: «این‌ها که می‌آیند کیستند؟ چه زیبا و خوش لباس‌اند!» برخاست و رویاروی حسن (علیه السلام) قرار گرفت و پرسید: «تو حسن بن علی هستی؟» فرمود: «آری.» آن مرد گفت: «آیا دوست داری که خداوند تو را به جایگاه و مقام پدرت برساند؟» حسن (علیه السلام) فرمود: «ای وای بر تو! این چگونه فراهم می‌شود آن هم با آن سابقه‌های درخشان که او داشته و پیشی گرفته است؟» آن مرد گفت: «خداوند تو را به جایگاه او برساند که هم او کافر بود و هم تو.» محمدبن حنیفه که پشت سر امام حسن (علیه السلام) بود بر او چنان سیلی زد که بر زمین افتاد.
امام حسن (علیه السلام) ردای خویش را بر آن مرد افکند و فرمود: «ای بنی‌هاشم! سوگندتان می‌دهم و از شما می‌خواهم که به مسجد روید و نماز بگزارید.» آن گاه دست آن مرد را گرفت و به خانه خود برد و جامه پسندیده بر او پوشاند و رهایش کرد.» (45)

صلح حسن بن علی (علیه السلام) و حفظ خون مسلمانان

پس از جریان صلح افراد مختلفی به امام (علیه السلام) اعتراض می‌کردند و موضع ایشان را زیر سؤال می‌بردند. سؤال کنندگان گاه از یاران ایشان بودند که امر بر آنان مشتبه گردیده بود و گاه مغرضانی بودند که هدفی جز آزار و اذیت حضرت نداشتند، ولی امام حسن (علیه السلام) با رأفت و درایت و صبر کم نظیری به آنان پاسخ می‌داد.
نخستین کسی که به دیدار حسن بن علی (علیه السلام) آمد و بر آنچه پیش آمده بود اعتراض کرد و حضرت را به بازگشت به جنگ فراخواند، حجربن عدی بود، که گفت: «ای پسر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم)! دوست داشتم پیش از آن که این اتفاق را ببینم، مرده بودم، شما ما را از عدل و دادگری به جور درآوردی و ما حقی را که بر آن بودیم، رها کردیم و به باطل درآمدیم که همواره از آن می‌گریختیم و خود را خوار و زبون ساختیم و پستی را که شایسته ما نیست پذیرفتیم.»
سخن حجربن حسن (علیه السلام) دشوار آمد و به او فرمود: «من دیدم میل و رغبت بیشتر مردم بر صلح است و جنگ را خوش نمی‌دارند و دوست نمی‌دارم آنان را به کاری که ناخوش دارند، مجبور کنم و برای این صلح کردم که شیعیان مخصوص ما از کشته شدن محفوظ بمانند و مصلحت دیدم این جنگ‌ها را به هنگام دیگری موکول کنم و خداوند متعال را هر روز شأنی است.» (46)
حسن به علی (علیه السلام) در پاسخ به اعتراض مالک بن ضمره نیز فرمودند: «ای مالک! چنین سخن مگوی! من وقتی دیدم جز‌اندکی، دیگران صحنه را ترک کرده‌اند، بیمناک شدم که مبادا همه شما از روی زمین محو شوید. پس از آن تصمیم گرفتم تا برای دین فریادگری بگذارم.» (47)
از علی بن محمد بن بشیر همدانی روایت شده که می‌گفته است: «من و سفیان بن لیلی به مدینه رفتیم و بر امام حسن (علیه السلام) وارد شدیم، مسیب بن نجبه و عبدالله بن وداک تمیمی و سراج بن مالک خثعمی هم آن جا بودند، من گفتم: «سلام بر تو باد، ‌ای خوار کننده مؤمنان!»، فرمود: «سلام بر تو باد؛ بنشین. من خوار کننده مؤمنمان نیستم، بلکه عزیزکننده ایشانم. من از صلح خود با معاویه نیتی جز دور کردن کشتار، از شما نداشتم، [وقتی] که دیدم یاران من برای جنگ و پیکار سستی نشان می‌دهند. به خدا سوگند! اگر با کوه‌ها و درخت‌ها هم به جنگ او می‌رفتیم، باز چاره‌ای از واگذاری این کار به او نبود.» (48)
ابن سعد می‌نویسد: «نامه‌ای در دست حسن بن علی (علیه السلام) بود، مردی پرسید: «این چیست؟» گفت: «نامه‌ای از معاویه است که در آن بیم و نوید داده است.»آن مرد پرسید: «آیا با او درست رفتار کردی؟» فرمود: «آری؛ بیم آن داشتم که به روز رستخیز هفتاد، هشتاد هزار، یا کمتر و بیشتر در حالی که از رگ‌های گردنشان خون بیرون جهد از پروردگار یاری و داوری خواهند که برای چه خونشان بر زمین ریخته شده است.» (49)

آخرین سفارش‌های امام (علیه السلام) در برخورد با قاتل خویش

ابن سعد می‌نویسد: «گفته شده، که به حسن به علی (علیه السلام) یک بار شربت زهرآگین نوشاند، سلامت یافت، بار دیگر چنان کردند و رهایی یافت، بار سوم در پی آن درگذشت. چون مرگ او فرا رسید، پزشکی که پیش ایشان آمد و شد داشت، گفت: «زهر، همه دستگاه گوارش این مرد را فروپاشانده است.» (50) امام حسین (علیه السلام) بر بالین امام مجتبی (علیه السلام) نشست و گفت: «ای برادر! به من بگو چه کسی به تو زهر نوشانده است؟» امام حسن (علیه السلام) فرمود: «برای چه؟ آیا برای این که او را بکشی؟» گفت: «آری.» فرمود: «بر فرض همان که گمان می‌کنم باشد بازهم چیزی نمی‌گویم که عقوبت خدا سخت تر است وگرنه به خدا سوگند! هرگز دوست ندارم بی گناهی در برابر خون من کشته بشود.» (51)

عطوفت، مهربانی و آشتی خواهی حسن بن علی (علیه السلام)

رفتار و منش حسین بن علی (علیه السلام) بر فرمان‌های الهی و سیره رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم) منطبق بود. ایشان خشنودی و رضای الهی را مبنای زندگی خود قرار داده بود و با رفق و مدارا با مردم رفتار می‌کرد.
کنیزی از امام حسین (علیه السلام) دسته گلی به ایشان هدیه داد. حضرت به او فرمود: «تو را در راه خدا آزاد کردم.» بعضی پرسیدند: «برای این او را آزاد کردی؟» حضرت فرمود: «خداوند این گونه ما را تربیت کرده و فرموده: (وَإِذَا حُیِّیْتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَیْءٍ حَسِیبًا
)؛ (52) «هرگاه بر شما تحیت گویند پاسخ آن را بهتر از آن بدهید یا لااقل به همان گونه پاسخ گویید. خداوند حساب همه چیز را دارد.» سپس فرمود: «برتر از هدیه او، آزادی است.» (53)
حسن بن علی (علیه السلام) با عموم مردم، به ویژه ضعیفان، بسیار رئوف و مهربان بود؛ آنان را به خانه خود دعوت کرده و از ایشان پذیرایی می‌کرد. مشکلاتشان را حل نموده و حاجاتشان را در حدّ توان برآورده می‌ساخت.
ابن شهر آشوب نقل می‌کند: «روزی امام (علیه السلام) از کنار گروهی فقرا عبور می‌کرد که تکه نان‌هایی بر عبایی گذاشته بودند و می‌خوردند. حضرت بر آن‌ها سلام کرد. آنان از وی خواستند که با آن‌ها هم سفره شود. امام (علیه السلام) دعوتشان را پذیرفت و در کنارشان نشست و فرمود: «چنانچه نانی که می‌خورید صدقه نبود، با شما هم غذا می‌شدم»؛ آن گاه آن‌ها را به خانه خود دعوت کرد و اطعام کرد و لباس پوشاند و مقداری پول داد.» (54)
شخص فقیری به مدینه آمده بود هنگامی که به خانه امام حسین (علیه السلام) رسید حلقه در را کوبید و این شعر را خواند: «و من لم یخف الیوم من رجاک و من حرک من خلف بابک الحلقة و أنت جود و أنت معدنه أبوک ما کان قاتل الفسقه». (55) امام حسین (علیه السلام) در حال خواندن نماز بود. نماز را کوتاه کرد و نزد مرد عرب آمد. آثار فقر و ناتوانی را بر چهره اش دید. قنبر را صدا کرد و پرسید: «از پول مخارج خانه چقدر باقی مانده است؟» قنبر گفت: «دویست درهم که به فرموده شما باید میان افراد خانواده تقسیم شود.» امام (علیه السلام) فرمود: «آن را بیاور تا به کسی که سزاوارتر است بپردازم» (56)
حسین بن علی (علیه السلام) همانند جد بزرگوارشان رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) و پدر گرامی شان علی (علیه السلام)، از ظلم و خطاهایی که از روی غفلت و نادانی، برخی افراد درباره شخص ایشان مرتکب می‌شدند، چشم پوشی کرده و می‌فرمود: «بخشنده ترین مردم کسی است که به آن کس که از او امیدی نمی‌برد، عطا کند و با گذشت ترین مردم کسی است که هنگام قدرتش در می‌گذرد و برترین مردم (در برقراری پیوند) کسی است که به آن کس که از او گسسته، می‌پیوندد.» (57)
ابن عساکر از شخصی به نام عصام بن مصطلق نقل می‌کند:
«در سفری وارد مدینه شدم. حسین بن علی (علیه السلام) را دیدم. منزلت و جلال او مرا به شگفت آورد و حسد مرا برانگیخت. کینه‌ای که در سینه‌ام (و از پدرم) [از او] داشتم، ظاهر شد. به او گفتم: «تو پسر ابی طالبی؟» گفت: «بله.» تا توانستم به او و پدرش ناسزا گفتم. با عطوفت و مهربانی به من نگاه کرد، سپس این آیات را تلاوت فرمود: (أعوذ بالله من الشیطان الرجیم؛ بسم الله الرحمن الرحیم، خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ
وَإِمَّا یَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ
) (58) سپس فرمود: «برخود آسان گیر، از خدای سبحان برای خود و تو طلب آمرزش می‌کنم. اگر کمک خواهی، کمکت می‌کنیم. اگر بخششی بطلبی به تو می‌بخشیم و اگر از ما راهنمایی خواهی، راهنمایی‌ات می‌کنیم.»
عصام می‌گوید از بدرفتاری خود پشیمان شدم. امام (علیه السلام) فرمود: «یغفر الله لکم و هو أرحم الراحمین» بعد پرسید: «آیا اهل شامی؟» گفتم: «بله» فرمود: «عادتی است که از قبیله اخزرم سراغ دارم. خدا ما و شما را نگه دارد. بی هیچ بیم و هراسی حوایجت را بیان کن. ان شاء الله مرا در بهترین گمان خودخواهی یافت.» عصام گوید: «از این رفتار بزرگوارانه، چنان شرمنده شدم که زمین با همه گستردگی اش بر من تنگ آمد. دوست داشتم [زمین] مرا فرو می‌برد. سپس آهسته و پنهانی از نزد او دور شدم، در حالی که بر روی زمین هیچ کس محبوب تر از او و پدرش نزد من نبود.» (59)
مردی درباره حسین بن علی (علیه السلام) سخنان ناملایمی می‌گفت. ملازمان حضرت خواستند او را تنبیه کنند. ایشان فرمود: «مهلت دهید! دست بدارید.» و به آن مرد گفت: «آنچه از امر ما برای تو مخفی است، بیشتر است. آیا تو را حاجتی هست که من کمک کرده، آن را روا کنم؟» آن مرد شرمنده شد. [پس حضرت] بر او جامه‌ی نیکو پوشانید و امر فرمود که به وی هزار درهم دادند و بعد از آن، آن مرد می‌گفت که: «تو از اولاد پیغمبرانی.» (60)

تلاش در جهت جلوگیری از جنگ

حسین بن علی (علیه السلام) در تلاش بود از جنگ و خون ریزی پرهیز کند، به همین دلیل موضعش را درباره عدم تمایل به جنگ و خون ریزی چندین بار اعلام کرد.
ایشان در یکی از سخنانی که با سپاهیان حر داشت، فرمود: «اگر بر سر همان گفته‌های خود هستید، من به نزد شما آمده ام و شما پیمان و عهدی به من بدهید (و بیعت خود را با من تازه کنید) که به سبب آن آسوده خاطر باشم و اگر این کار را نمی‌کنید و آمدن مرا خوش ندارید، از آنجا که آمده ام، به همان جا باز می‌گردم.» (دینوری، اخبار الطوال، ج 2، ص 296).
حسین بن علی (علیه السلام) خطاب به نماینده عمر بن سعد «قره بن قیس حنظلی» که از حضرت علت آمدن ایشان به سوی کوفه را پرسید، فرمود: «مردم شهرتان به من نوشته‌اند که بیا، اگر مرا نمی‌خواهند باز می‌گردم.» (61)
ایشان در آخرین خطبه که خطاب به سپاهیان عمر سعد ایراد کرد، پیشنهاد خود را برای چندمین بار تکرار نمود و فرمود: «ای مردم! ا گر مرا نمی‌خواهید، بگذارید از پیش شما به سرزمین خویش روم.» (62)

نتیجه گیری

رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم) و خاندان پاکش در برخورد با عموم مردم با رأفت و رحمت رفتار کرده و یاران خود را نیز به این امر توصیه می‌کردند.
رفتار و گفتار آن بزرگواران که سرشار از محبت و گذشت و شوق به هدایت مردم بود، تأثیرات شگرفی در پیشرفت اسلام و جذب دل‌ها می‌گذاشت.
ایشان در رابطه با اموری که مربوط به حقوق خود آن‌ها و ناروایی‌ها و بداخلاقی‌هایی که درباره شخص آنان صورت می‌گرفت، با کمال بزرگواری چشم پوشی و عفو می‌کردند.
امروزه در عصر خشونت‌ها و ستم کاری‌ها مسلمانان در رسالت پیچ تاریخی قرار گرفته‌اند، اقتدا به سیره پیامبر اکرم و خاندان رسالتش می‌تواند جهان قرن حاضر را پیش از به پایان رسیدن، از آنِ مسلمانان کند.
اگر سیره رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) در فریقین رصد شود به درستی تفاوت دو نگاه در تلقی از سیمای پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) که سبب بسیاری از بدفهمی‌ها از دین در ساحت‌های اجتماعی و سیاسی گردیده، بیش تر آشکار می‌شود، امری که اکنون عامل بسیاری از مصائب در جهان اسلام شده است و کوشش پژوهش گران را برای طرحِ راهکارهای مناسب طلب می‌کند.

پی‌نوشت‌ها:

1. کارشناسی ارشد تاریخ تشیع.
2. استادیار پیام نور.
3. «و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.» (انبیاء/107)
4. «قطعاً برای شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقی نیکوست: برای آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد می‌کند.» (احزاب/21).
5. «قطعاً، برای شما پیامبری از خودتان آمد که بر او دشوار است شما در رنج بیفتید، به [هدایت] شما حریص و نسبت به مؤمنان، دلسوز مهربان است» (توبه / 128)
6. «پس به [برکتِ] رحمت الهی، با آنان نرم خو [و پر مهر] شدی و اگر تندخو و سخت دل بودی قطعاً از پیرامون تو پراکنده می‌شدند. پس از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار [ها] با آنان مشورت کن و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن، زیرا خداوند توکل کنندگان را دوست می‌دارد.» (آل عمران / 159)
7. بلاذری، أنساب الأشراف، 2/90.
8. نسائی، أنساب الأشراف، 89.
9. ابن ابی شیبه، المصنف، 7/513.
10. ابن سعد، الطبقات الکبری، 5/13.
11. «إن الله رفیق یحب الرفق و یعطی علیهما لا یعطی علی العنف.»
12. سجستانی، سنن ابی داوود، 2/438.
13. «إن الله تعالی أمرنی بمداراة الناس، کما أمرنی بإقامة الفرائض.»
14. سیوطی، جامع الصغیر، 1/259.
15. ترمذی، شمائل النبی، 196.
16. ابن هشام، السیرة النوبیة، 2/216.
17. ابوسفیان پیش از ورود سپاهیان پیامبر در امان عباس بن عبدالمطلب نزد رسول الله رفته و اسلام آورده بود. (واقدی، 1369، 628)
18. واقدی، المغازی، 628.
19. کان عکرمه شدید العداوه لرسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم) فی الجاهلیة هو و أبوه (ابن عبدالبر، 1412، 3/1082)
20. طبری، تاریخ طبری، 3/1192.
21. «این دین متین و استوار است؛ با رفق و مدارا در آن گام بگذار...»
22. الحلوانی، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، 20.
23. ابن هشام، السیرة النبویة، 2/590.
24. ثقفی کوفی، الغارات، 44.
25. ابن ابی الدنیا، مقتل امام امیرالمؤمنین، ص 75.
26. هیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، 9/143.
27. سید رضی، نهج البلاغه، 507.
28. راوندی، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، 3/55.
29. اسکافی، المعیار و الموازنه فی فضائل الإمام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، 194.
30. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 20/63.
31. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، 2/112.
32. «به معبود کسانی که غیر خدا را می‌خوانند دشنام ندهید، مبادا آن‌ها (نیز) از روی (ظلم و) جهل، خدا را دشنام دهند! این چنین برای هر امّتی عملشان را زینت دادیم سپس بازگشت همه آنان به سوی پروردگارشان است؛ و آن‌ها را از آنچه عمل می‌کردند، آگاه می‌سازد (و پاداش و کیفر می‌دهد.).» (انعام / 108)
33. اسکافی، همان، ص 124.
34. دینوری، اخباط الطوال، 187.
35. ابن عبدالبر، الإستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1126.
36. ابن ابی الدنیا، مقتل امام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، 61.
37. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 26؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص 209.
38. ابن شهر آشوب، 1379، ج 4، ص 22.
39. «هرگاه کسی از پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) حاجتی می‌خواست، او را باز نمی‌گرداند مگر با روا کردن آن هم با گفتاری نیک.» (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 159).
40. ابن شهر آشوب، 1379، ج 4، ص 16.
41. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 8، ص 42.
42. «در مقابل خطاکار برای عقوبت عجله نکن و در فاصله خطا و تنبیه برای عذرخواهی راهی و فرصتی بگذار.» (حلوانی، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص 72).
43. بلاذری، انساب الأشراف، ج 3، ص 6.
44. ابن عساکر، ترجمه الإمام الحسن، ص 150.
45. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 20.
46. دینوری، اخبار الطوال، ص 268.
47. ابن عساکر، همان، ص 203.
48. دینوری، همان، 268.
49. ابن سعد، همان، ج 5، ص 37.
50. ابن سعد، همان.
51. ابن سعد، همان، ج 5، ص 38؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج 1، ص 390.
52. نساء، آیه 86.
53. حلوانی، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص 83.
54. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 66.
55. ناامید نمی‌گردد امروز آن کسی که به تو امیدوار باشد و حلقه در خانه تو را حرکت دهد. تو صاحب جود و معدن بخششی و پدرت کشنده فاسقان بود.
56. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 124، ص 184؛ ابن عدیم، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج 6، ص 2593.
57. حلوانی، همان، ص 82.
58. گذشت پیشه کن و به [کار] پسندیده فرمان ده و از نادانان رُخ برتاب؛ و اگر از شیطان وسوسه‌ای به تو رسد، به خدا پناه بَر، زیرا که او شنوای داناست. در حقیقت، کسانی که [از خدا] پروا دارند، چون وسوسه‌ای از جانب شیطان بدیشان رسد [خدا را] به یادآورند و به ناگاه بینا شوند. (اعراف، آیات 199-201).
59. قرطبی، الجامع الأحکام القرآن، ج 7، ص 351؛ ابن عساکر، همان، ج 43، ص 224.
60. اربلی، کشف الغمه، ج 2، ص 273.
61. طبری، تاریخ طبری، ج 7، ص 3005.
62. طبری، همان، ج 7، ص 3024.

منابع تحقیق :
قرآن کریم
ابن ابی الحدید، عبدالحمید هبة الله، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، قم 1404ق.
ابن ابی شیبه، عبدالله بن محمد، المصنف، تحقیق و تعلیق سعید اللحام، دارالفکر للطباعه و النشر و التوزیع، بیروت 1409ق.
ابن ابی الدنیا، ابوبکر عبدالله بن محمد بن عبید، مقتل امام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام)، ترجمه دکتر محمود دامغانی، تاسوعا، مشهد 1379.
ابن عدیم، عمربن احمد، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، مؤسسة البلاغ، بیروت 1408ق.
ابن سعد، محمد بن سعد بن منیع، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، فرهنگ و ‌اندیشه، تهران 1374.
ابن شهر آشوب، ابی جعفر رشیدالدین، مناقب آل ابی طالب، موسسه علامه، قم [بی تا].
ابن عبدالبر، ابی عمر یوسف، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، دارالجیل، بیروت 1412ق.
ابن عساکر، ابی القاسم علی بن حسن، ترجمة الامام الحسن، تحقیق محمد باقر محمودی، موسسة المحمودی، بیروت 1400 ق.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق علی شیری، دارالفکر للطباعه و النشر و التوزیع، بیروت 1415ق.
ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویه، تحقیق مصطفی سقا و ابراهیم ابیاری و عبدالحفیظ شلبی، دارالمعرفه، بیروت [بی تا].
ابن کثیر دمشقی، ابوالفداء اسماعیل، البدایة و النهایة، داراحیاء التراث العربی، بیروت 1408ق.
اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ترجمه و شرح زواره ای، اسلامیه، تهران 1382.
اشکافی، ابوجعفر محمدبن عبدالله معتزلی، المعیار و الموازنة فی فضائل الإمام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام)، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، تهران 1374.
بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، دارالفکر، بیروت 1417.
ترمذی، محمدبن عیسی، شمائل النبی، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، تهران 1383.
ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمود، الغارات، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، وزارت ارشاد، تهران 1373.
حلوانی، حسین بن محمد، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، مدرسه الامام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، قم 1408ق.
دینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود، اخبارالطوال، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، تهران 1371.
راوندی، قطب الدین، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، تحقیق سید عبداللطیف کوه کمری، مکتبه آیة الله المرعشی، قم 1406ق.
سجستانی، سلیمان بن اشعث، سنن ابی داوود، دارالفکر، للطباعة و النشر و التوزیع، بیروت 1410.
سید رضی، محمدبن حسین، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، قم 1379 [بی تا].
سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، تاریخ الخلفاء، مطبعه الفجاله الجدیده، قاهره 1389.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، جامع الصغیر، دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع، بیروت 1401.
طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، اساطیر، تهران 1375.
قرطبی، ابی عبدالله محمد، الجامع لاحکام القرآن (تفسیر قرطبی)، موسسه التاریخ العربی، بیروت 1405.
نسائی، ابی عبدالرحمن احمد بن شعیب، خصائص امیرالمؤمنین، مکتبة نینوی الحدیثه، تهران [بی تا].
واقدی، محمدبن عمر، المغازی، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران 1369.
هیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، دارالکتب العلمیة، بیروت 1408.
یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، علمی و فرهنگی تهران 1371.

منبع مقاله :
به کوشش مهدی فرمانیان؛ (1393)، مجموعه مقالات کنگره جهانی «جریان‌های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام» جلد هشتم، قم: دارالإعلام لمدرسة اهل البیت (علیه السلام)، چاپ اول