حقیقت نور و علم ائمه (علیهم السلام)
حقیقت نور و علم ائمه (علیهم السلام)
و اما جمع آن با «اول ما خلق الله العقل» هم واضح است که مراد از عقل، حقیقت نورالانوار است. و به تفسیر مجلسی رحمه الله در اصول کافی از برای معنای عقل اکتفاء می نمائیم که بعد از تحقیقات علمی و فلسفی از برای معنای عقل، خودشان چنین می فرمایند:
«فاذا عرفت ذلک فاستمع لمایتلی علیک من الحق الحقیق بالبیان، و بأن لایبالی بما یشمئز عنه من نواقص الاذهان، فاعلم أن أکثر ما أثبتوه لهذه العقول قد ثبت لارواح النبی (ص) و الائمه علیهم السلام فی اخبارنا المتواتره علی وجه آخر، فانهم أثبتوا القدم للعقل، و قد ثبت التقدم فی الخلق لأرواحهم اما علی جمیع المخلوقات، أو علی سایر الروحانیین فی أخبار متواتره، و أیضا أثبتوا لها التوسط فی الایجاد أو الاشتراط فی التأثیر، و قد ثبت فی الأخبار کونهم عله غائیه لجمیع المخلوقات، و أنه لولاهم لما خلق الله الافلاک و غیرها، و أثبتوا لها کونها وسائط من افاضه العلوم و المعارف علی النفوس و الارواح، و قد ثبت فی الأخبار أن جمیع العلوم و الحقایق و المعارف بتوسطهم یفیض علی سائر الخلق حتی الملائکه و الانبیاء، و الحاصل انه قد ثبت بالاخبار المستفیضه: انهم علیهم السلام الوسایل بین الخلق و بین الحق فی افاضه جمیع الرحمات و العلوم و الکمالات علی جمیع الخلق، فکلما یکون التوسل بهم و الاذعان بفضلهم اکثر کان فیضان الکمالات من الله تعالی اکثر»(5) الخ.
و نیز در ذیل این حدیث صحیح که:
«اللهم صل علی محمد صفیک و خلیلک و نجیک المدبر لأمرک»(6)
بوده باشد می فرماید که:
«المدبر لأمرک یدل علی ان له (ص) مدخلا فی تدبیر امور العالم، و ان الملائکه الموکلین بذلک مأمورین بامره (ص)»(7) الخ.
مجلسی رحمه الله در این شرح کافی حرفها دارند و با اغیار جنگها. ان شاء الله اگر مقتضی شد در خلال مطالب نقل می شود.
پس بعد از آنکه مستدلین سابق الذکر به براهین محکمه اثبات مطلب خود نمودند که اول خلقت و خلقت اول، نورالانوار که حقیقت ائمه ی اطهار علیهم السلام است که ایشان سبب متصل و واسطه ی نافذه در رساندن فیوضات هستند، متمسک شده اند به اخبار بسیاری به جهت تأیید مامضی و کمک بر استدلالشان که این اخبار را مؤیدات می دانند، نه دلیل بر مدعی. و این نویسنده بعضی از آن اخبار را می نگارد:
منها: «کافی باسناده عن ابی جعفر علیه السلام فانشأ یقول ابتداء منه من غیر أن اسئله: نحن حجه الله و نحن باب الله و نحن لسان الله و نحن وجه الله و نحن عین الله فی خلقه و نحن ولاه امرالله فی عباده».(8)
«کافی» الی أن قال:
«سمعت امیرالمؤمنین علیه السلام یقول: أنا عین الله و أنا یدالله و أنا جنب الله و أنا باب الله».(9)
و به این مضامین احادیث بسیاری است.(10) و در هریک از این کلمات اگر به دقت تأمل شود مطالب و حقایق و معارف بسیاری مکشوف می گردد که مؤید مطالب سابق یا موافق با آنها می شود. خصوص «عین الله» که یعنی تمام ممکنات از جمیع جهات در نزد ایشان مکشوف و مشهودند. و «یدالله» که به معنی قدرت الله است. ببین قدرت خدا یعنی چه و چه هنری دارد. و «جنب الله» که به معنی ولایت الله است. چنانچه «جنب» تفسیر به ولایت شده است.(11) و به علاوه جنب به معنی امیر هم آمده یعنی امیرالله علی الخلق.
«کافی»: قال: سئلته عن قول الله عزوجل «و ما ظلمونا ولکن کانوا انفسهم یظلمون». قال علیه السلام ان الله اعظم و اعز و اجل وامنع من ان یظلم ولکنه خلطنا بنفسه فجعل ظلمنا ظلمه و ولایتنا ولایته»(12) الخ.
الله اکبر که چقدر حل مشکلات از این حدیث می شود.
«کافی»: باسناده عن أبی عبدالله علیه السلام فی قول الله عزوجل «و لله الأسماء الحسنی فادعوه بها» قال «نحن والله الأسماء الحسنی».(13)
ببین که نفرمود ما ائمه مظهر اسماء هستیم، بلکه می فرماید که ماها عین اسماء می باشیم. و اگر تأمل و تعمق نمائی در اینها ابواب معارف بر تو گشوده می گردد. ان شاء الله. و بعلاوه که اسم علامت مسمی است. و هم نشانه و ارائه ی طریق به سوی آن مسمی. پس ببین که آنها علیهم السلام حقیقت أسماء هستند یا نه، با باقی لوازمش. و در دعای کمیل می خوانی:
«و بوجهک الباقی بعد فناء کل شیء و باسمائک التی ملئت أرکلان کل شیء و بعلمک الذی احاط بکل شیء و بنور وجهک الذی اضاء له کل شیء».
چنانچه در کافی است که:
«قال سمعت اباعبدالله علیه السلام یقول: نحن ولاه امرالله و خزنه علم الله و عیبه وحی الله».(14)
و نیز در کافی است که سدیر از حضرت باقر علیه السلام سؤال می کند و عرض می کند:
«جعلت فداک ما انتم؟ قال علیه السلام: نحن خزان علم الله».(15)
و چندین روایت در همین صفحه ی کافی بدین مضمون است. و در همین صفحه ی کافی است(16) که به اباخالد می فرمایند:
«یا اباخالد النور والله الأئمه و هم والله نورالله فی السموات و فی الارض»(17) الخ.
و چند روایت دیگر بدین مضمون در همین باب دارد. پس اسماء الحسنی و نورالله و خزان الله و خزنه علم الله و عیبه وحی الله را خوب ملاحظه نما و این قطعات دعای کمیل را به دقت مطالعه فرما که به خوبی برایت مشکلاتی حل می شود. ان شاء الله. که تکلیف نویسنده اشاره و ارائه ی طریق است و تذکر به مبانی و مدارک. فتأمل ان شاء الله.
و ممکن است که به این اخبار استدلال بر مطلب سابق هم نمود که ائمه علیهم السلام مسبب و واسطه ی هر فیضی هستند.
چشمم پر از خواب گشته بماند برای فرداشب تا آنچه خدا «جل و علا» بخواهد تحریر نمایم ان شاء الله.
چون آنچه از حضرت حق «جل و علا» به ظهور و بروز می رسد به سبب علم و قدرت و مشیت است. و ثابت گشت که ائمه علیهم السلام قدرت الله و خزنه علم الله و مشیت الله و باقی اسماء وصفات هستند، یا آنکه مظهر اسماء و صفات می باشند. پس آنچه از مبداء فیاض پا به عرصه ی وجود می گذارد و لباس هستی می پوشد، به سبب متصل و وساطت نافذه ی آنها علیهم السلام می باشد.
«کافی» باسناده عن أبی عبدالله علیه السلام تا آنجا که می فرماید:
«و بابه الذی یدل علیه و خزانه فی سمائه و أرضه؛ بنا اثمرت الأشجار و اینعت الثمار، و جرت الأنهار و بنا ینزل غیث السماء و ینبت عشب الأرض و بعبادتنا عبدالله ولولا نحن ما عبدالله».(18)
پس این حدیث شریف و امثال آن مؤید ماسبق است. ماشاء الله لاحول و لاقوه الا بالله که چقدر علوم و معارف از این اخبار استنباط می گردد. فافهم ان شاء الله.
پس این احادیث متواتره صریحند در معانی مزبوره که دیگر محتاج به توجیهات بعیده و تأویلات بارده نیست. و سابقا مزبور گشت که تأویل، خلاف اصل و افترای به صاحب کلام است که بسا می شود در یک تأویل بی جهتی، افترائی به خدا و رسول (ص) واقع می شود که: «و من اظلم ممن افتری علی الله کذبا» مگر آنکه آن حدیث خلاف عقل و خلاف بنیان دین و توحید بوده باشد. و مثل آفتاب روشن گردید که این مطالب معهوده ی مزبوره موافق قرآن و عقل است.
پس دست از ظاهر احادیث کثیره برداشتن که نه مخالف کتاب و سنت است، و نه مخالف قواعد عقلیه، خیلی جرأت است. و همچنین تکفیر کردن کسانی که بدین احادیث تمسک جسته اند جرأت اندر جرأت است. من می ترسم که این تکفیر خود عین کفر باشد. نترس و آن حدیث صحیح را که در کافی «کلینی» رحمه الله وارد کرده است، در اینجا بنویس تا آنکه حجت باشد:
کافی باسناده عن أبی عبیده قال: «سمعت أباجعفر علیه السلام یقول: والله ان أحب اصحابی الی اورعهم وافقههم و اکتمهم لحدیثنا و ان اسوءهم عند حالا و امقتهم للذی اذا سمع الحدیث ینسب الینا و یروی عنا فلم یقبله اشمأزمنه و جحده و کفر من دان به و هو لایدری لعل الحدیث من عندنا خرج و الینا اسند فیکون بذلک خارجا عن ولایتنا.»(19)
و مجلسی (ره) در ذیل حدیث می فرمایند:
«و یدل علی عدم جواز انکار ما وصل الینا من اخبارهم و ان لم تصل الیه عقولنا»(20) الخ.
و طایفه ای از اخبار دیگر هم قریب به این مضامین وارد است. پس این حدیث را در پیش چشم نگه دار تا این حدیث دیگر را بنویسم تا آنکه با هم معنای روشنی ببخشد:
کافی باسناده عن المعصوم علیه السلام قال: «ان حدیثنا صعب مستصعب لایحتمله الا ملک مقرب أو نبی مرسل أو مؤمن امتحن الله قلبه للایمان».
و در این زمینه هم احادیث بسیار است که در بعضی از آنها «ان سرنا» و در بعضی «ان امرنا» که مراد از تمام یکی است که غرایب شئونات آنها بوده باشد. پس این حدیث می گوید که شئونات و اسرار ما را کسی طاقت تحمل و کشیدن بار آن را ندارد مگر طایفه ای که ملائکه ی مقربین و انبیاء مرسلین و کسانی که دارای صدور منیره و قلوب ممتحنه هستند، می باشند. حتی حضرت اباذر هم با آن جلالت و قوه ی ایمانش طاقت کشیدن این بار را نداشت. چنانچه آن روایتی که مشهور است و کلینی رحمه اله. هم روایت کرده شاهد مدعی است که «لوعلم ابوذر مافی قلب سلمان لقتله»(21) و نبود در قلب سلمان مگر معرفت به حقیقت ولایت. زیرا که مقامات توحید اسباب تنفر و تکفیر و قتل نمی شود. بلکه اهل ایمان آنچه را که از درجات توحید بشنوند، چه بفهمند یا نفهمند، تعبدا قبول می کنند و قلوبشان مشمئز و متنفر نیست. چنانچه زیر بار مراتب و مقامات پیغمبر (ص) بودند.(22)
پس آنچه باعث تنفر و تکفیر است مسئله ی مظهریت نور ولایت و وساطت در ایصال و قسمت فیوضات است. چون چشم و گوش آنها پر شده بود از مذمت شرک و بت پرستی، چه از قرآن و چه از لسان پیغمبر (ص). لذا این معنای وساطت بین خدا و خلق را شرک و مظهریت صفات را در افاضه ی فیض، کفر می دانند.
غرض که آنچه در قلب مبارک سلمان بود، شئونات ولایت بوده که شبیه به بت پرستی می دانسته و می دانند. چنانچه در اشعاری که منسوب به حضرت سجاد علیه السلام است، شاهد این تفرس است:
یا رب جوهر علم لوأبوح به
لقیل لی أنت ممن تعبد الوثنا(23)
که پر واضح است که این جوهر علم، شئونات و مناصب ولایتی است که اگر حضرت بیان می فرمود، شباهت به بت پرستی داشت.
و بالجمله که این حدیث صعب مستصعب می گوید که بار سنگین اسرار و مناصب ولایتی را کسی نمی تواند متحمل شود و قبول کند مگر قلیلی از شیعیان پاکیزه سرشت «و قلیل من عبادی الشکور».(24)
و اما آن حدیث اول را که ضم به این حدیث می نمائی آن وقت معنایش خوب روشن می گردد. پس معنایش این می شود که ای گروه شیعیان: ما ائمه علیهم السلام دارای مقامات و شئوناتی هستیم و صاحب درجات اسراری می باشیم که ظرفیت قلوب و درجه ی ایمان شما طاقت قبول آن را ندارد. پس اگر از این مقوله سخنان که به اهلش فرموده ایم و به شما رسیده است متوحش و سرگردان نشوید که از توحش و حیرت منکر حدیث ما گردید و کسی را که اهل این حدیث باشد و تحمل آن بنماید و به قلب نورانیش قبول کند، تکفیر نمائید که اگر احیانا این حدیث از ناحیه ی ما صدور یافته باشد و شماها منکر حدیث شوید و عامل به حدیث را تکفیر نمائید، از ولایت ما ائمه علیهم السلام بیرون رفته اید. انتهی الحدیث و خروج از ولایت هم مسلم کفر است.
و بالجمله که مستدلین بعد از اثبات مدعای خود به قرآن مجید و به احادیث کتاب کافی و به عقل سلیم مؤیداتی هم ذکر نموده اند که آن احادیث «یدالله» و «عین الله» و «خزان علم الله» و امثالها بود.
و از جمله مؤیداتی که آورده اند، این احادیث است چنانچه در «بحارالأنوار» است که مجلسی «ره» در احوال حضرت صادق علیه السلام وارد نموده اند: «کشف» تا آنجا که می فرماید:
«قولوا فینا ما شئتم و اجعلونا مخلوقین».(25) الخ.
پس تا آنجا که می فرماید:
«اجعلونا مخلوقین و قولوا فینا ماشئم فلن تبلغوا»
که به عموم کلمه ی «ماشئتم» تمسک جسته اند که حضرت علیه السلام می فرماید ما ائمه علیهم السلام را مخلوق و مربوب بدانید و بعد از آن هرچه و هر درجه و هر مقامی که برای ما قائل شوید، مأذون و مصاب می باشید و بگوئید در فضائل ما آنچه را که می خواهید و آنچه را که عقل و ایمانتان اقتضاء می کند که آنچه بگوئید کم گفته اید و به عمق شئونات ما نخواهید رسید.(26)
و مجلسی اول (27) رضوان الله علیه در شرح فقیه می نویسند که در اخبار بسیار وارد شده است که حضرت سیدالمرسلین صلی الله علیه و آله فرمودند که یاعلی خدا را نمی شناسد مگر من و تو، مرا کسی نمی شناسد مگر خدا و تو، و تو را نمی شناسد مگر خدا و من. انتهی.
که: «قل لوکان البحر مدادا لکلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربی ولوجئنا بمثله مددا».(28) و (29)
پس برای ممکن کجا ممکن است معرفت به حقیقت آل محمد(ص)؟ یا کجا میسر است توصیف جمال و جلال حقیقی آنها علیهم السلام؟ چه آنکه در اخبار وارد است که آنها کلمات الهج می باشند.(30) من جمله در زیارت امام زمان عج که از ناحیه ی مقدسه برای حمیری بیرون آمد در دعای متصل بعدش می خوانی «اسألک ان تصلی علی محمد نبی رحمتک و کلمه نورک». و در قطعه ی بعدش که صلوات بر امام زمان (عج) می فرستی می گوئی: «و کلمتک التامه» و در زیارت بعدش می گوئی: «السلام علی حجه المعبود و کلمه المحمود» الخ که مراد از کلمات رب یا کلمات الله التامات که در دعاها رسیده، اینها می باشند. چنانچه در دعای سمات می خوانی «و بکلمتک التی خلقت بها السموات و الأرض».(31) و هکذا و هکذا.
غرض؛ از رشته ی مطلب منحرف گشتم. پس استشهاد به آیه به جهت این بود که ممکن نیست وصف حقیقت و کنه آل محمد صلوات الله علیهم، چطور گفت شاعر مؤید:
ولیکن به قاعده ی«المیسور لایسقط بالمعسور»(32) هرکسی به حسب ادراک و معرفتش ستایشی می نماید که
پس از این ترجمه ی حدیث، باز مکررا توضیحا می گویم که از حدث شریف «اجعلونا مخلوقین وقولوا فینا ماشئتم فلن تبلغوا» سه مطلب معلوم می شود:
اول که می فرماید آنچه از اوصاف ما بگوئید بکنه و انتهایش نمی رسید. چنانچه در صفحه ی مقابل معلوم گردید.
دوم آنکه می فرماید: ما را در هر حال مخلوق ومربوب بدانید آنهم در جزوات گذشته گذشت که آنها را سبب و واسطه می دانیم که آنچه را سابقا اثبات نمودیم از محکمات کتاب و از واضحات اخبار بود و در نزد عقول هم مستحیل نبود و هیچ عقلی بر امکان و وقوعش هم امتناعی نداشت. و همچنین در صفحات آتیه هم مراعات این قاعده می شود. ان شاء الله تعالی که اگر هزار حدیث و چندین آیه در فضیلتی از ایشان بوده باشد و از ناحیه ی عقل ممتنع باشد و یا به عالم توحید و به ساحت قدس حضرت حق «جل و علا» برخوردگی کند، البته باید توقف نمود و دم از نفی و اثبات نزند و بگوید العلم عندالله.
سیم آنکه به عنوان عموم، ما را مأذون و مرخص فرموده اند که هرچه می خواهید از فضائل و مناصب وشئونات ما ائمه علیهم السلام بگوئید که این فی الحقیقه اصلی است اصیل و قاعده ای است جلیل که مؤید مطالب گذشته و چشمه ی فضائل و تحریرات آینده است.
پس مستدل از اهل فضائل اولا می گوید که ما بنابراین قاعده می خواهیم بگوئیم که امام علیه السلام دارای علم به جمیع اشیاء است از گذشته و آینده، از هر حیث و هر جهت و کیفیتی که متعلق به اشیاء می باشد که هیچ شیء مخلوقی بر او مخفی نیست چه در عوالم علوی و چه در عوالم سفلی. یعنی تمام ماسوی در نزد او مشهودند که در نزد او چیزی غایب نیست، تا آنکه بگوئیم آیا امام علیه السلام غیب می داند یا نمی داند. پس می گویند که این نسبت و دعوی ما منافات با مخلوقیت آنها هم ندارد. و ما را هم مأذون فرموده اند که هرچه می خواهید بگوئید. لذا ما هم چنین گفتیم. و بعلاوه آیا ممکن است که خداوند «جلت قدرته» همچه علم و احاطه به ممکن اشرف و صادر اول عطاء بفرماید یا نه. پس اگر ممکن است دیگر راه انکار بر تو مسدود خواهد گشت. اگرچه بعضی از متکلمین شیعه منکر شده اند که مستحق این علم کسی است که علمش بالذات باشد نه بالمستفاد، و آن خدای «جل و علا» می باشد نه امام علیه السلام که علمش مستفاد و به الهام است.
واقعا این حرف خیلی عجیب است که چه منافات دارد که این علم از جعل و عطای حضرت حق باشد ولی در آن شیء، مستقر و به منزله ی طبیعت ثانویه شده باشد. مثل نور و شعاع خورشید و همچنین حرارتش که بعوالم سفلی تأثیر کرده و این اثر را از لوازم ذات او قرار داده است. پس چه مانعی دارد که یک نوری که صد هزار خورشید انور و احاطه اش از صد هزار خورشید اشد است، در روح ولایتی آنها قرار دهد که به اراده و قیمومیت او «جل و علا»، دائما محیط به تمام عوالم بوده باشند. و به علاوه که آنها در آن علم و احاطه استقلالی ندارند که موجب اشکال باشد. بلکه آنها خزان علم الله و عیبه علم الله و کلمه الله و مشیت الله می باشند. چنانکه گذشت. و به علاوه که در سابق نیز تحریر گشت که فرمودند: «نحن والله الاسماء الحسنی» که یکی از اسمائ الحسنی، «البصیر» است. و دیگری «السمیع»، و دیگری «العلیم». پس مظهر البصیر و السمیع و العلیم و المحیط و النور باید محیط به تمام ماسوی بوده و علم به کیفیات تمام اشیاء داشته و تمام ممکنات در نظر نوریه ی او مکشوف و مشهود بوده باشد. و به علاوه در ماسبق مدلل گشت که آنها علیهم السلام دارای ولایت کلیه می باشند که بر تمام ملک و ملکوت، رئیس و فرمانفرما می باشند. پس اگر آنها علیهم السلام احاطه ی دائم به کلیات و جزئیات اشیاء نداشته باشند، این چه ولایتی است. بلکه العیاذ بالله این کدخدائی قریه و دهی است.
و اما آیات قرآنی که درباره ی علم غیب نازل شده مثل «انما الغیب لله»(34) و مثل «و عنده مفاتح الغیب»(35)، و مثل «ولو کنت اعلم الغیب»(36) و مثل باقی آیات دیگر که اختصاص غیب را به خودش «جل و علا» داده است، منافات با مدعای ما ندارد. چنانچه عامه به واسطه ی ظاهر این آیات و هم جهات دیگر طعن بر شیعیان زده و ایشان را تکفیر نموده اند که می گویند: رافضی ها ائمه ی خود را در علم غیب با خدا شریک نموده اند. و بعض از علمای اثناعشری هم ایشان را متابعت کرده اند، چه از سابقین و چه از لاحقین. چنانچه ایشان را مشاهده نموده و می نمائیم و همچنین هم در زمان ائمه علیهم السلام علماء و سلاطین منکر این مطلب بوده اند، بأشد انکار. که احدی از شیعیان جرأت اظهار این مطلب را نداشت. و حضرات ائمه علیهم السلام هم از عامه و هم از شیعیان ناقص العقول و الایمان تقیه ی شدیدی می نمودند که به صدای بلند می فرمودند که ماها غیب نمی دانیم «ولایعلم الغیب الا الله».
پس به واسطه ی آن آیات، و آن انس به کلمات اعداء، و آن تقیه نمودن ائمه علیهم السلام در گفتار، اختلاف در شیعیان بی وقوف افتاد. بعضی متابعت اعداء را نمودند و بعضی توقف، و بعضی مضطرب و لغزان و بعضی هم قول حق را اختیار فرمودند که مانند برق از این صراط باریک تر از مو و تیزتر از شمشیر گذر نمودند.
پس به جهت عدم منافات این آیات با مدعی که «علم ائمه علیهم السلام بکائنات» باشد، دو کلمه ی مختصری می نویسم تا آنکه صدور محبین را شفا و قلوب عارفین را ضیاء بوده باشد. ان شاء الله.
پس می گویم که علم حضرت حق «جل و علا» دو قسم است: علمی که عین ذات است که هوهو باشد، و علم مخلوق که افاضه ی بانبیاء و ائمه علیهم السلام و ملائکه هرکدام بحسب خود شده است. که اگر علم حق «جل و علا» را دو قسم ندانیم، اختلال عظیمی در عقائد پیدا می شود، همچنانکه شده است. و بعض متکلمین هم به حیص و بیص افتاده اند در مقام اثبات صفاتی که عین ذات است. زیرا صفاتی که مثل علم و قدرت بوده باشد، آنها را دو قسم و دو نوع ندانسته اند.
لذا تحقیقاتی دارند که از مرحله ی توحید دور افتاده اند. غرض که ما کاری به کار اهل کلام نداریم، بلکه اشاره ای بود که به مناسبت ذکر شد.
پس علم حضرت حق «جل شأنه» علی التحقیق و الیقین دو قسم و دو جور است. چنانچه در کتاب مستطاب «کافی» در حدیث صحیح روایت کرده:
«عن ابی بصیر عن أبی جعفر علیه السلام قال: ان لله «عزوجل» علمین: علم لایعلمه الا هو و علم علمه ملائکته و رسله، فما علمه ملائکته و رسله علیهم السلام فنحن نعلمه»(37)
و چند روایت دیگر در همین باب بدین مضمون روایت کرده است.
پس می گوئیم که مراد از غیب در این آیات، لعل این باشد که آنچه را خدا «جل و علا» به علم ذاتی هوهوی خود پیش از آنکه چیزی را خلقت کند، می داند آن را هیچ کس از انبیاء و ملائکه نمی دانند. و اما بعد از خلقت اشیاء و بروز و ظهورات تقدیرات و ثبت نمودن مقدرات اشیاء در الواح، به هر کیفیتی که دانسته است، آن را به ملائکه و انبیاء نموده که در نزد انبیاء و ملائکه غیب نیست، بلکه ظاهر و مشهود است. چنانچه ایضا در کافی روایت می کند تا آنجا که حمران بن اعین سؤال می نماید که:
«أرأیت قوله «جل ذکره»: «عالم الغیب فلایظهر علی غیبه احدا» فقال له ابوجعفر علیه السلام «الا من ارتضی من رسول» و کان والله محمد (ص) ممن ارتضاه و أما قوله «عالم الغیب» فان الله عزوجل عالم بما غاب عن خلقه فیما یقدر من شیء و یقضیه فی علمه قبل ان یخلقه و قبل ان یفضیه الی الملائکه، فذلک یا حمران علم موقوف عنده، الیه فیه المشیه، فیقضیه اذا اراد، و یبدوله فیه فلایمضیه، فاما العلم الذی یقدره الله عزوجل فیقضیه و یمضیه فهو العلم الذی انتهی الی رسول الله(ص) ثم الینا».(38)
پس، از این احادیث و این تفسیر حضرت برای این آیه ی «عالم الغیب» معلوم می شود که غیب مختص به خداوند «جل و علا» است و آنچه را که به پیغمبر (ص) و ائمه (ع) نموده و عطا فرموده علم به قضا و تقدرات اشیاء است که به عرصه ی وجود و ظهور آمده اند، نه آن غیبی که در عالم غیب الغیوب غایب است.
پس آیات به ظاهر خود صحیح، و آن اخبار هم که وارد است: ما ائمه غیب نمی دانیم، درست. و آنچه را که می دانسته اند از ما کان و مایکون، آن غیب مزبور نیست که بگوئی «لایعلم الغیب الا الله». بلکه علم آنها به تمام اشیاء و تقدیرات به عنوان شهود و حضور است نه غیب.
و غمض نظر از این بیان و اخبار، در خود آیات غیبیه استثناء شده است که خدا علم غیب را به پیغمبر (ص) عطا فرموده، چنانچه در ضمن این حدیث ذکر گردید که «عالم الغیب فلایظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول».
و آیه ی دیگر که می فرماید:
«و ما کان الله لیطلعکم علی الغیب ولکن الله یجتبی من رسله من یشاء».(39)
و آیه ی دیگر که می فرماید:
«وما هو علی الغیب بضنین».(40)
پس این آیه ی اخیری و آن دو آیه را اگر تأمل نمائی می یابی که همه ی آیات را استثناء می نماید که خدای «جل و علا» علم غیب را به پیغمبر (ص) عطا فرموده، و تواتر اخبار است که فرمودند آنچه پیغمبر (ص) می داند ما ائمه (ع) هم می دانیم(41) که در تمام صفات و علوم با پیغمبر (ص) مساوی می باشیم. چنانچه بیاید ان شاء الله.
به علاوه ی ما سبق آیات دیگری هست که دلالت بر علم غیب آنها دارد مثل:
«ولا تعجل بالقرآن من قبل ان یقضی الیک وحیه».(42)
و مثل: «قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله و المؤمنون».(43)
که مسلم مؤمنون، ائمه (ع) می باشند. زیرا که «سین» در فسیری الله به معنی تأکید و تحقیق است نه به معنی «سوف»(44) که مراد از دیدن، رؤیت در قیامت بوده باشد. چون فاعل «یری» خداست، پس رؤیت رسول و مؤمنون هم در همین سیاق و به همین منوال است که خدا و رسول و مؤمنون، اعال خلق را می بینند. پس مؤمنون که مانند خدا و رسول، اعمال خلایق را مشاهده می نمایند آیا مراد ابابکر و عمر و عثمان و معاویه اند یا بنی عباس و بنی امیه بوده اند؟ یا اصحاب پیامبر (ص) بوده اند. اگر نیک تأمل کنی یقین می نمائی که مراد ائمه (ع) می باشند و بس.
و اما اخبار ماشاء الله که چقدر در ذیل این آیه رسیده، چندی از آنها در باب مستقلی است که در «کافی»(45) عنوان کرده و کثیری از آنها در ابواب متفرقه، در ضمن مطالب دیگر وارد نموده، و بسیاری از آنها را در غیر «کافی» روایت نموده اند.(46)
پس یک حدیث کافی را تذکرا می نویسم:
«قال سئلت اباعبدالله علیه السلام عن قول الله عزوجل: «اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله والمؤمنون» قال: هم الأئمه علیهم السلام».(47)
و آیات دیگر بر اثبات مدعی بسیار است که اگر بخواهیم تا یک هفته از آیات استشهاد نمایم به برکت اهل بیت عصمت صلوات الله علیهم میسر است. ولیکن به همین آیات محکمات و بیان سابق، برای اهلش مطلب روشن گردید که ائمه ی (ع) عالم به جمیع اشیاء می باشند از گذشته و آینده، و از هر حیث و از هر جهت تقدیراتی و هیچ چیز در پیش آنها غیب و مخفی نیست. بلکه تمام اندر تمام در نزد آنها مشهودند، و آنچه را که به نظر ماها غیب و مستور است، آنها می دانند. و اخبار در غرایب علوم آنها و خبر دادن از غیوب چه از گذشته و آینده، چه از وجودیه و عدمیه، چه از سماوات و ارضین، چه از جن و انس لاتعدولاتحصی است. این قدر در این باب اخبار رسیده که منکرش غیر از معاند و متعصب کسی نمی باشد.
پس یک حدیث از غرایب علم ایشان که دارای نکات بسیار است می نویسیم تا آنکه حل بعضی از مشکلات هم بشود.
کافی صفحه ی 186 باسناد، عن سدیر که ما حصل مضمونش این است که سدیر می گوید: من و جمعی از اصحاب نشسته بودیم که حضرت صادق (ع) بیرون آمد با حال غضبناک و فرمود: واعجبا از آن کسانی که گمان می کنند ما علم غیب می دانیم و کسی غیب را نمی داند مگر خداوند عزوجل؛ و چطور ما غیب می دانیم و حال آنکه جاریه ای که مقصر بود و می خواستم او را تأدیب نمایم از من فرار کرد و در خانه مخفی گشت و من ندانستم که در کدام اطاق پنهان شده، مع ذلک نسبت غیب به ما می دهند. سدیر می گوید که حضرت این فرمایش را فرمود و برخاست و به منزل خود تشریف برد. پس من و ابوبصیر و میسر داخل منزل حضرت شدیم و عرض کردیم: جعلنا فداک (قربانت گردیم) ما شنیدیم و ملتفت شدیم که در امر جاریه ات چه فرمودی و نفی علم غیب از خود فرمودی، ولی این فرمایش ما را پریشان نموده، چون می دانیم که شما علم بسیاری دارید و شما امام و حجت خدا می باشید و هرچه بفرمائید صدق و صحیح است. پس ما نسبت غیب به شما نمی دهیم که اوقات شما تلخ شود ولی می گوئیم که شما علم کثیری دارا می باشید. پس آنکه می فرمائی ندانستم جاریه ام کجاست؟ برما ناگوار است. پس اگر صلاح بدانید حل این عقده بفرمائید. پس حضرت فرمودند یا سدیر آیا قرآن خوانده ای؟ آیا ندیده ای آن آیه را که خداوند عزوجل می فرماید:
«قال الذی عنده علم من الکتاب انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک».(48)
عرض کردم چرا قربانت گردم خوانده ام. فرمود آیا می دانی که آن شخص که بود و چقدر از علم کتاب داشت که دارای همچه قدرتی بود؟ عرض کردم بفرمائید تا بدانم. فرمود: آن علمی که از کتاب نزد او بود به مقدار یک قطره که از دریای اخضر برداری، پس آیا چه اندازه است نسبت این قطره به آن دریا؟ عرض نمودم قربانت گردم چقدر کم است این! پس فرمود یا سدیر آیا این آیه را نیز خوانده ای «قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب»(49) عرض نمودم بلی قربانت گردم. پس حضرت فرمود آیا کسی که نزد او تمام علم آن کتاب بوده باشد أفهم و اعلم است یا کسی که علم به بعض آن کتاب داشته باشد؟ عرض نمودم که البته آن کسی که علم به تمام کتاب داشته باشد اعلم و افهم است. پس حضرت (ع) اشاره فرمود به سینه ی مبارک خود و فرمود: علم الکتاب والله کله عندنا، علم الکتاب والله کله عندنا که حضرت دو مرتبه فرمود که به خدا قسم علم کتاب بالتمام در نزد ما می باشد.(50)
این ماحصل مضمون این حدیث شریف بود. و سدیر که از خواص اصحاب بود قلبش آرام شد و فهمید آنکه فرمود نمی دانم جاریه کجاست، تقیه بوده است. پس باید ملتفت چند نکته گردیم که معنای حدیث خوب روشن گردد.
اول همین که فرمود نمی دانم جاریه ام کجاست که تقیه بوده یا از حضرات عامه یا از ضعفای شیعه. چنانچه از هر دو طایفه تقیه می نمودند یا آنکه توریه در کلام بوده. چنانچه غالبا تقیه را به کلام توریه ادا می فرمودند که مراد از اینکه می فرمودند نمی دانم، یعنی به حسب عادت بشریت که توسط اسباب، علم حاصل می کنند ما نمی دانیم. ولی برحسب نور ولایتی در عین حال می دانیم. پس هر وقت که می گویند: نمی دانی یا نمی فهمیم یا نداریم یا ضعیف و بی چاره ایم، تمام اینگونه مقولات بحسب ظاهر بشریت و عادت و اسباب است، مثل سایر ناس. و آنچه را که می فرمودند: هیچ چیزی بر ما مخفی نیست از گذشته و آینده و حال، و از آسمان و زمین، نظر به جنبه ی ولایتی بوده پس آن وقتی که می گوید که نمی دانم جاریه ام کجاست با آنکه در همان حال می دانم، منافات با هم ندارد. و آن وقتی که سم را می خورد به حسب علم بشریت که به واسطه ی چشم و گوش و بینه است، نمی دانسته و معذور بوده، و مکلف به ظاهر هم بوده، ولی در همان وقت می دانسته که این آب یا خرما در او سم است و مکلف نبودند که به علم امامت رفتار نمایند، مگر احیانا که حفظ دین بر او موقوف بوده، یا آنکه مقامات خود را به مردم برسانند که ما حجت خدائیم و به هر شی عالمیم و بر هر امری قادریم؛ آنوقت از عالم مظهریت اندک چیزی می گفتند یا بوجود می آوردند. مثلا جنابعالی بواسطه ی خواب رحمانی که دیده ای یا فراست نورانیه ای که داری یا صفای قلبی که به ریاضات و مجاهدات به هم رسانیده ای، می گوئی که دو روز دیگر چه می شود و فلان شخص چه فتنه ای بپا خواهد کرد. و معذلک اگر از تو باز سؤال کنند و بگوئی نمی دانم صحیح است. زیرا که به آن شخص از عالم غیر مادی فرمودی که چه خواهد شد، و این را به عالم ظاهر عادی که از طرق رؤیت و شنوائی و خبر دادن عدول است، گفتی نمی دانم. این هر دو درست است. پس یکنفر در یک موضوع ممکن است که هم بگوید می دانم و هم بگوید نمی دانم.
و نکته ی دیگر که عالم عقل و نور را تشبیه به عالم محسوس نموده؛ که علم کتاب را تشبیه به دریای اخضر فرموده تا آنکه اولوالالباب بقدر فراخور خود تعقل و تفکر نمایندکه چه خبر است. پس علم حضرت «آصف» را اندازه گیری نموده که بقدر یک قطره است از آن دریا تا آنکه ارباب عقل و کیاست و صاحبان نور و ذکاوت بحسب استعداد و قابلیت خود تأمل و تعمق نمایند که اگر بنا باشد یک قطره علم از آن دریای محیط چنین آثاری داشته باشد که تخت بلقیس را از شهر سبا به کمتر از طرفه العین حاضر نماید، آیا دو قطره و سه قطره ی آن چه اثری دارد، آیا ده قطره یا صد قطره ی آن چه می کند؟ آیا ده من یا پنجاه من چه آشوبی برپا می نماید؟ آیا صد خروار و هزار خروارش چه قدرت هائی را نمایش می دهد؟ آیا یک رودخانه و دریاچه اش چه کبریائی و خودنمائی هائی دارد؟ آیا دریای عمان و بحر اقیانوسش چه وحشت و دهشت و حیرت و جنونی که برای عقلاء می آورد؟ اما تمام آن دریای محیط به عقل نمی گنجد که چه می کند و چه اثری دارد؟ و بشر را ممکن نیست که در اطرافش سخنی گوید که:
«قل لوکان البحر مدادا لکلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربی ولوجئنا بمثله مددا». و در پیش گذشت که آنها هستند کلمات الله عزوجل. و این است معنای آنکه فرمودند: نحن خزان علم الله.
و نکته ی دیگر آنکه حضرت اشاره به سینه ی مبارک نمود و فرمود: «کله عندنا» یعنی قلب ما عین آن کتاب و دریای اخضر است. فافهم فانه دقیق و یستنبط منه علوم کثیره.
و آیه ی دیگر که در سوره ی لقمان است:
ولو أن ما فی الأرض من شجره اقلام و البحر یمده من بعده سبعه ابحر مانفدت کلمات الله».(51)
در چند ورق قبل گذشت که در «احتجاج» سؤال یحیی بن اکثم از حضرت هادی علیه السلام از این آیه. ولی در «بحار» از «مناقب» تمامش را نقل نموده که به امر متوکل عباسی سؤالات عجیبه ای به گمان خودش می نماید که حضرت عاجز شود از جواب، تمام آنها را جواب می نویسند که یکی از سؤالاتش از همین آیه بوده که حضرت چنین می نگارند.
«و أما قوله تعالی «ولو أن ما فی الأرض من شجره اقلام» الآیه، فهو کذلک لو ان اشجار الدنیا اقلام و البحر مداد یمده سبعه ابحر حتی انفجرت الأرض عیونا کما انفجرت فی الطوفان مانفدت کلمات الله و هی عین الکبریت، و عین الیمن، و عین برهوت، و عین طبریه، و حمه ما سیدان، تدعی لسان، وحمه افریقیه تدعی بسیلان، و عین باحوران، و نحن کلمات الله التی لاتدرک فضائلنا و لاتستقصی»(52) الخ.
پس انسان کامل عمیق فهیم بعد از این دو آیه، دیگر منکر اخبار فضائل و خطب و زیارات و سائر مأثورات که مشتمل بر فضائل است، نمی شود یا تکذیب یا تضعیف یا تأویل نمی نماید. چنانچه به علاوه روایت صحیح بر نفی این کارهاست که در همین اوراق روایت ثبت گردیده.
واقعا همان است که فرموده اند شیعیان ما خیلی عددشان کم است. پس اگر اولوالالباب تأمل درستی نمایند و در معنی آیه ی شریفه و کلمات الله فکر کنند، جز بهت و تحیر چیزی نفهمند. ولی همین بهت و حیرت هم صفت کمال و علو رتبه ی انسان و هم تصدیق آیه و اعتراف به فضائل آل اطهار است، که حقیقت کلمات الله می باشند.
و بعد ملاحظه کند ببیند که آنچه متکلمین شیعه در اثبات امامت و شئونات آنها عقلا تحریر نموده اند. و آنچه اخبار از صحاح و ضعاف در مناقب آنها رسیده است. و آنچه شعراء از مذاق عرفانی در فضائل آنها شعر و قصائدی سروده اند. و آنچه اهل دل از صفای قلب خبر داده اند. تمام اینها را که ملاحظه کنی، می یابی که تمام آنها به یک مثقال مرکب و دو دسته کاغذ با دو قلم، بعد از حذف مکررات می توان تحریر نمود. پس این فضائلی است که تمام اشجار دنیا با تمام آبهای آن تمام می شود و فضائل تمام نمی شود. دیگر حکایت قطار شتر با بار کتاب فضائل علی (ع) را در شب معراج نباید منکر شوی. و روایت معروف که فرمودند: «روح القدس فی جنان الصاقوره ذاق من حدائقنا الباکوره».(53) را نباید تعجب کنی و هکذا و هکذا و هکذا.
و در این مسئله علم امام «ع» تقریبا پنجاه سال قبل از این بین دو نفر از علمای اصفهان مباحثه ی شدیدی واقع شده بود که نه اسم آن دو نفر عالم را می برم و نه حرفهای مابین آنها را. اما خودداری از اسم به جهت شبهه ی غیبت، و اما ننوشتن بحث آنها را به جهت مشوب شدن اذهان. ولی یک بحث آنها را که نافع است، می نگارم. که آن عالم بزرگ گفته بود که یک طایفه از احادیث که در علم آنها علیهم السلام رسیده قبول دارم که امام علیه السلام: «اذا شاء ان یعلم علم» هر وقت که بخواهد و اراده نماید چیزی را بداند خدا به او اعلام می نماید. آن عالم کوچکتر گفته بود که همین اندازه در اثبات مطلب کافی است. به این طور که من می گویم که امام (ع) یک مرتبه اراده نمود که همه چیز را بالتمام از ملک و ملکوت از گذشته و آینده بداند و دانست. نه آنکه گاه گاهی یک مطلبی را بخواهد بداند و خدا او را تعلیم نماید. زیرا که بعد از آنکه خداوند «جل شأنه» اختیار علم و دانائی را به دست امام قرار داده و فرموده که هر وقت، هر چه اراده نمائی و بخواهی، علم آن را به تو عطا می نمایم. و منع هم ننموده که همه چیزی را یک مرتبه مخواه. و نگفته است که تدریجا و کم کم احیانا طلب نما، و نهی هم نفرموده که از علوم سماوات مثلا اراده منما، و از گذشته و آینده هم طالب و خواستار مباش. بلکه گاه گاهی از علم فقه و اصول را اراده نما که من قواعدی به تو تعلیم نمایم که به آن کتاب و سنت را بفهمی. نعوذ بالله و استغفرالله من نقلها.
پس بعد از آنکه روایات این باب، مقید به این قیودات نیست، بلکه از هر حیث و هر جهت عموم و اطلاق دارد که هر وقت هرچه از هرجا که بخواهی به تو مکشوف می دارم. بعد از آن این عالم کوچکتر گفته بود: ایها العالم از جناب شما سؤالی دارم که اصلا حضرتعالی قائل هستید که امام (ع) دارای عقلست یا آنرا هم منکرید؟! پس اگر شما قائل می باشید که امام علیه السلام عاقل است و اختیار تحصیل علم هم به دست خودش می باشد و محبوبترین اشیاء در نزد خدا علم و معرفت است، چطور می شود که عاقل نخواهد که همه چیزی را بداند. پس امام (ع) به یک آن. وحدانی خواسته که تمام اندر تمام اشیاء را طرا وکلا و کما و کیفا دائما بداند و دانست. زیرا که مقتضای عقل عاقل چنین است. و الا العیاذ بالله امام (ع) عاقل نبوده. و ما در امام عاقل صحبت می کنیم.
و بالجمله آن عالم بزرگ منفعلانه مبهوت شده و به ظاهرش ملزم گردیده بود.
پس یکی از آن روایات این باب را می نویسم تا ناظرین از اخوان هم مضمضه نمایند:
کافی صفحه ی 187: قال «ع»: «ان الامام اذا شاء ان یعلم علم».(54)
و نیز در حدیث سؤال می نماید که امام علیه السلام غیب می داند؟ «فقال «ع»: لا، ولکن اذا اراد ان یعلم الشی اعلمه الله تعالی ذلک».(55)
خوب تأمل نما ببین که بیان و تحقیق آن عالم کوچکی درست است یا نه. و نیز در حدیث ثانی ملاحظه فرما که چگونه اولا حضرت (ع) نفی غیب می کند، و بعدش اثبات می فرماید. پس اینگونه احادیث با این سیاق تعبیر برای شیعیان ضعیف النفس و العقل بوده که هم مطلب را گفته باشند، و هم طرف قانع و قبول دار شود که این طریق، شأن طبیب و حکیم مهربانست.
و از آن طرف به صاحبان نفوس قویه و عقول سلیمه و قوب زکیه ممتحنه، مطالب را بی حجاب گفته و نمایش عملی هم به ایشان داده اند. چنانچه در احوال آنها در «بحارالأنوار» پر از این لآلی و آثار است.
پس این بود ما حصل کلام مستدلین مزبور در علم امام (ع) که به عموم اذنی که داده بودند که هرچه می خواهید در شئونات ما بگوئید که هرچه بگوئید کم گفته اید، با ذکر آن آیات و اخبار که تحریر گشت. و این اذن و رخصتی که داده اند، متضمن امضاء هم می باشد که محتاج دلیل دیگری نیست. معذلک مستدلین مزبور مدعای خود را به آن آیات و اخبار هم محکم نموده اند.
و ثانیا می گویند ما بنابراین اذن مزبور می خواهیم بگوئیم که امام (ع) هروقت، هرجا که بخواهد با همین بدن عنصری ظاهری کمتر از آنی می تواند که حاضر شود. چنانچه در حکایت آصف بن برخیا معلوم گشت که علم و قدرت آن نسبت به ائمه (ع) قطره و دریاست. و به علاوه در سابق هم ثابت گردید که ائمه (ع) افضلند از انبیاء سلف، چه رسد به اوصیاء آنها . پس افضل لابد اعلم و اقدر است. پس کسی که تخت بلقیس را با آن همه مسافت کمتر از طرفه العینی حاضر نماید، البته می تواند که خود را به هرجا که خواهد حاضر سازد.
پی نوشت ها:
1- پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ای علی؛ همانا اولین مخلوق خداوند عزوجل عقل است. «من لایحضره الفقیه 4/267».
صاحب فتوحات مکیه نیز در باب ششم در بحث وجود منبسط تحت عنوان هباء (هیولای کل) می گوید: «فلم یکن اقرب الیه قبولا فی ذلک الهباء الا حقیقه محمد (ص) المسماه بالعقل» تا آنکه می گوید: «و أقرب الناس الیه علی بن أبی طالب (ع) امام العالم و سرالأنبیاء اجمعین». «الفتوحات المکیه 2/227» چاپ مصر 1972 م.
2- روضه ی کافی 8/94 ضمن حدیث 67.
البته همه ی این احادیث همچنانکه مؤلف سعید در متن مستدل نموده اند، اوصاف و نعوت یک چیز و اسامی یک مسمی هستند.
مشو احول مسمی جز یکی نیست
اگرچه اینهمه اسماء نهادیم
و ایضا:
آنکه اول شد پدید از جیب غیب
بود نور پاک او بی هیچ ریب
بعد از آن آن نور مطلق زد علم
گشت عرش و کرسی و لوح و قلم
یک علم از نور پاکش عالم است
یک علم ذریت است و آدم است
3- تفسیر صافی 5/205 و 206؛ و آیه در سوره ی ملک آیه ی 30 است.
4- آیه ی شریفه در سوره ی انبیاء آیه ی 30 است. و در روایات صریحا تفسیر به ائمه (ع) نشده است. لیکن ممکن است از مضمون حدیثی که صاحب تفسیر برهان نقل نموده استفاده نمود. پیامبر (ص) می فرمایند:« ... اما فضل عشیرتی و اهل بیتی و ذریتی کفضل الماء علی کل شیء بالماء یبقی کل شیء و یحیی کما قال ربی تبارک و تعالی: وجعلنا الآیه». «تفسیر برهان 3/59 حدیث 4».
البته «ماء معین» در روایات صریحا به ائمه علیهم السلام تفسیر شده است. رجوع کنید: بحارالانوار 24/100.
5- پس حال که این مطلب را دانستی به آن مطلب حقی که شایسته ی بیان است گوش فرا ده و به افراد ناقص الفهم که از شنیدن این بیانات مشمئز و متنفر می شوند، اعتنائی نیست.پس بدان بسیاری از چیزهائی که برای عقول ثابت کرده اند به وجه دیگری در اخبار متواتره ی ما برای ارواح پیامبر(ص) و ائمه (ع) ثابت شده است. زیراآنان (فلاسفه) ثابت کرده اند که عقل قدیم است. و در اخبار متواتر ثابت شده است که ارواح آنها علیهم السلام بر خلق مقدم است، حال یا بر همه ی مخلوقات و یا بر سایر روحانیون. و همچنین آنان واسطه ی در ایجاد و یا اشتراط در تأثیر را برای عقل ثابت نموده اند. و در اخبار ما ثابت است که آنها (ع) علت غائی همه ی مخلوقات هستند. و اگر آنان (ع) نبودند، خداوند افلاک و سایر چیزها را نمی آفرید. و نیز ثابت کرده اند که عقول واسطه ی رساندن علوم و معارف بر نفوس و ارواح اند. و در اخبار ما ثابت شده است که هه ی علوم و حقایق و معارف به توسط آنان (ع) بر مخلوقات و حتی ملائکه و انبیاء، افاضه می شود. و حاصل مطلب آنکه در اخبار مستفیضه ثابت شده است که آنها علیهم السلام وسیله ی بین خلق و حق اند در رساندن همه ی رحمتها و علوم و کمالات به خلائق. لذا هر قدر توسل به آنان و اعتراف به فضائل ایشان بیشتر باشد، فیضان کمالات از جانب خداوند بر خلایق بیشتر خواهد بود. الخ. «مرآه العقول 1/29، 30».
6- (امام صادق «ع» می فرمود): پروردگارا درود فرست بر محمد برگزیده و دوست هم رازت که تدبیر کننده ی امر توست. «کافی 1/451 حدیث 40».
7- «المدبر لأمرک» دلالت دارد که پیامبر (ص) دخالت در امور عالم دارد. و ملائکه ای که متصدی آن امور هستند، از جانب پیامبر (ص) مأمورند. الخ «مرآه العقول 5/272».
8- حضرت باقر (ع) بدون آنکه من چیزی بپرسم شروع کرد و فرمود: ما حجت خدائیم، ما باب خدائیم، ما زبان خدائیم، ما وجه خدائیم، ما دیده ی خدا در میان خلقش می باشیم، مائیم سرپرستان امر خدا در میان بندگانش. «کافی 1/145 حدیث 7».
9- شنیدم امیرالمؤمنین (ع) می فرمود: منم چشم خدا، منم دست خدا، منم جنب خدا و منم باب خدا. «همان مأخذ حدیث 8».
10- برای آگاهی از احادیث آن علاوه بر کافی، رجوع کنید به بحارالانوار 191:24 باب 53.
11- الرضا (ع) «فی جنب الله» قال: فی ولایه علی. «تفسیر نورالثقلین 495:4 حدیث 91. و همچنین رک: بحارالانوار4:8 حدیث 18.
12- (زراره) گوید: از امام باقر (ع) راجع به قول خدای عزوجل «بما ستم نکردند بلکه به خودشان ستم کردند» پرسیدم، فرمود: همانا خدای تعالی بزرگتر و عزیزتر و جلیل تر و والاتر است که ستم شود ولی ما را به خود پیوسته و ستم به ما را ستم به خود انگاشته و ولایت ما را ولایت خود قرار داده است. «کافی 1/146 حدیث 11».
13- امام صادق (ع) راجع به قول خدای عزوجل «خدا را نامهای نیکوست، او را به آنها بخوانید» فرمود: سوگند به خدا مائیم آن نامهای نیکو. «کافی 1/143 حدیث 4».
14- امام صادق (ع) می فرمود: ما ولی امر (امام و خلیفه) خدا و گنجینه ی علم خدا وصندوق وحی خدا هستیم. «کافی 1/192 حدیث 1».
15- قربانت گردم شما چه سمتی دارید؟ حضرت فرمودند: ما خزانه دار علم خدائیم. «همان مأخذ حدیث 3».
16- مخفی نیست که مراد چاپ رحلی قدیمی است.
17- ای اباخالد به خدا سوگند که مقصود از نور ائمه (ع) هستند و به خدا ایشان نور خدا در آسمان و زمین اند. «کافی 1/194 حدیث 1» با اندکی تفاوت.
18- و ما را دری که او را نشان دهد قرار داد و گنجینه دار میان آسمان و زمینش قرار داد و از برکت وجود ما درختان بارور گردند و میوه ها برسند و نهرها جاری شوند و از برکت ما باران از آسمان ببارد و گیاه از زمین بروید و به وسیله ی عبادت ما خدا پرستش شد و اگر ما نبودیم خدا پرستش نمی شد. «کافی 1/144 ذیل حدیث 5».
19- ابوعبیده ی حذاء می گوید: شنیدم امام باقر(ع) می فرمود: به خدا قسم محبوبترین اصحابم نزد من پرهیزگارترین و فقیه ترین و حدیث را نهان دارترین آنهاست. و بدترین و مبغوض ترین اصحابم نزد من، کسی است که هرگاه حدیثی را بشنود که به ما نسبت دهند و از ما روایت کنندآنرا نپذیرد و بدش آید و انکار ورزد. و هرکه را به آن معتقد باشد تکفیر کند. درصورتی که او نمی داند، شاید آن حدیث از ما صادر شده و به ما منسوب باشد. و او به سبب انکارش از ولایت ما خارج می شود. «کافی 2/223 حدیث 7».
20- و این حدیث دلالت می کند بر عدم جواز انکار آن دسته اخباری که از ائمه (ع) به ما می رسد و عقل ما نمی تواند آنها را درک کند. «مرآه العقول 9/191».
21- اگر ابوذر از آنچه در قلب سلمان است، آگاهی داشت، حقیقتا او را می کشت. «کافی 1/401 حدیث 2».
22- مؤید این معنا روایتی است که مرحوم نوری در «نفس الرحمن فی فضائل سلمان» از کنز کراجکی نقل می کند که: «ان سلمان قال مخاطبا لامیرالمؤمنین (ع) بأبی أنت و أمی یاقتیل کوفان، والله لولا أن یقول الناس: واشوقاه رحم الله قاتل سلمان لقلت فیک مقالا تشمئز منه النفوس». «نفس الرحمن: 54» و همچنین رک: بحارالأنوار 26/292 حدیث 52. همچنانکه پیامبر اکرم (ص) نیز پس از واقعه ی غزوه ی ذات السلاسل درباره ی امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «یا علی لولا أننی أشفق أن تقول فیک طوائف من امتی ما قالت النصاری فی المسیح لقلت فیک الیوم مقالا لاتمر بملاء من الناس الا اخذوا التراب من تحت قدمیک». ـ ارشاد شیخ مفید ص 88ـ، کشف الغمه 1/287، مناقب ابن شهر آشوب 1/264.
23- چه بسیار گوهرهای دانش که اگر آنها را آشکار کنم، مردم تاب تحمل آنرا ندارند و مرا کافر و بت پرست خوانند. «مصابیح الأنوار 1/352» و تمام اشعار به نقل مرحوم شبر چنین است:
انی لاکتم من علمی جواهره
کیلا یری الحق ذوجهل فیفتننا
وقد تقدم فی هذا أبوحسن
الی الحسین و وصی قبله الحسنا
یارب جوهر علم لو ابوح به
لقیل لی أنت ممن تعبد الوثنا
ولاستحل رجال مسلمون دمی
یرون اقبح ما یأتونه حسنا
24- و تعداد کمی از بندگان من شکرگزارند. «سبأ (34)/13».
25- بحارالأنوار 25/289 حدیث 45.
26- چنانچه در کافی نقل می کند که راوی به امام صادق (ع) عرض می کند: قربانت گردم، از یک میلیون باب از فضل شما جز یک یا دو باب روایت نشده است؟ فرمود: توقع دارید که شما از فضل ما چه اندازه روایت کنید؟ شما از فضل ما جز یک الف غیر متصل نمی توانید روایت کنید. «کافی 1/297 حدیث 9».
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
27- محمدتقی مجلسی متوفای 1070 هجری قمری پدر مجلسی ثانی صاحب بحارالانوار.
28- (ای رسول ما) بگو اگر دریا برای نوشتن کلمات پروردگار من مرکب شود پیش از آنکه کلمات الهی به آخر رسد دریا خشک خواهد شد. هرچند دریائی دیگر باز به آن ضمیمه شود. «کهف (18)/ 109».
29- مجلسی «ره» در «حق الیقین» این آیه را در فضائل امام (ع) آورده اند. و بعد از ترجمه می فرماید که در احادیث وارد شده است که مائیم کلمات پروردگار که فضائل ما را احصاء نمی توان کردن. چنانچه گفته اند:
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست
که تر کنی سر انگشت و صفحه بشماری
و در تفسیر برهان در سوره ی لقمان ذیل آیه ی 26 می نگارد: الطبرسی فی الاحتجاج سئل یحیی بن اکثم أباالحسن العالم العسکری (ع) عن قوله تعالی: سبعه ابحر مانفدت کلمات الله ماهی؟ فقال (ع) هی عین الکبریت. تا آنجا که می فرماید: و نحن الکلمات التی لاتدرک فضائلنا و لاتستقصی. و رواه الشیخ المفید «ره» فی «الاختصاص» ببعض التغییر. انتهی کلامه «ره». و اخبار در این باب بسیار است. پس بعد از این مقررات ملتفت می شوی که «بکلماتک التی خلقت بها السموات و الأرض» یعنی چه والسلام. «مؤلف».
30- رک: بحارالأنوار 24/173.
31- این قطعه ی از دعا موافق حدیث مشیت است. و مراد از مشیت هم حقیقت محمد و آل محمد است. چنانچه گذشت. «مؤلف»
32- ضرب المثل عربی است نظیر: مالایدرک کله لایترک کله. و مترادف آن در فارسی این شعر مولوی است:
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم بقدر تشنگی باید چشید
33- از هلالی جغتائی مقتول در سال 936 ه . ق بجرم تشیع.
34- یونس (10)/20.
35-انعام (6)/59.
36- اعراف (7) /188.
37- امام باقر (ع) فرمودند: همانا برای خداوند عزوجل دو علم است: یکی علمی که جز او کسی نمی داند. و دیگر علمی که به ملائکه و پیامبران خود تعلیم نموده است. پس آن علمی را که به ملائکه و پیامبران تعلیم نموده است، ما نیز از آن آگاهیم. «کافی 1/256 حدیث 4».
38- بفرمائید معنی گفتار خدای جل ذکره را «خدا غیب می داند و کسی را بر علم غیب خود آگاه نمی کند» امام (ع) (دنباله ی آیه را) فرمود: «مگر پیغمبری که مورد پسند او باشد» به خدا که محمد (ص) از پسندیدگان او بود. و اما اینکه می فرماید: «خدا غیب می داند» همانا خدای عزوجل عالم است به آنچه از خلقش غایب است به آنچه در علمش تقدیر می کند و حکم می دهد قبل از آنکه آنرا بیافریند، و به فرشتگانش افاضه کند. ای حمران این عمل نزد او نگهداشته است و نسبت به آن مشیت دارد. هرگاه بخواهد طبق آن حکم می دهد. و گاهی نسبت به آن بدا حاصل می شود و به مورد اجرایش نمی گذارد. و اما علمی که خدا عزوجل آن را تقدیر و حکم و امضاء فرموده علمی است که اولا به پیغمبر (ص) و سپس به ما رسیده است. «کافی 1/256 حدیث 2».
39- و خدا همه ی شما را از سر غیب آگاه نسازد ولیکن برای این قام از پیغمبران خود هرکه را مشیت او تعلق گرفت برگزیند. «آل عمران (3) /179».
40- و این رسول شما بر وحی از عالم غیب بخل نمی ورزد. «کویر (81)/24».
41- و در زیارت جامعه است که «وارتضاکم لغیبه». مؤلف
42- (ای رسول) پیش از آنکه وحی قرآن تمام و کامل به تو رسد تعجیل در (تلاوت و تعلیم) آن مکن. «طه (20) /114».
43- (ای رسول) بگو: عمل کنید که حقیقتا خدا و رسول و مؤمنین عمل و رفتار شما را می بینند. «توبه (9) /105».
44- حرف استقبال و آینده مانند «خواهد» در فارسی. که به آن حرف تنفیس و توسیع نیز می گویند. زیرا مضارع را از معنای ضیق آن که حال است به زمان واسع (آینده) می کشاند.
45- رک: کافی 1/219 که مرحوم کلینی 6 حدیث در آنجا ذکر کرده است.
46- رک: تفسیر نورالثقلین 2/262 و 263 که 15 حدیث در آنجا جمع آوری شده و همچنین تفسیر برهان 2/157 تا 160 که 34 حدیث ذکر کرده است.
47- راوی می گوید از امام صادق (ع) درباره ی گفتار خداوند عزوجل «عمل کنید که خدا و رسول و مؤمنین رفتار شما را می بینند» سؤال کردم. حضرت فرمود: آنها (مؤمنین) ائمه علیهم السلام هستند. «کافی 1/219 حدیث 2».
48- کسی که (آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان) در نزد او علمی از کتاب بود گفت: من تخت بلقیس را در اینجا می آورم قبل از آنکه نگاهت برگردد. «نمل (27)/40». مرحوم علامه ی طباطبائی در ذیل آیه ی شریفه فرمایش متینی دارند که ماحصل آن اینست که مراد از ارتداد طرف، چشم برهم زدن نیست. زیرا «طرف» به معنای نگاه کردن با گوشه ی چشم است. لذا معنای آیه این است: قبل از آنکه چیزی را که می خواهی ببینی، ببینی. یعنی در مدتی سریعتر از سرعت نور که پنجاه هزار فرسخ در ثانیه است، من تخت بلقی را می آورم. و در اینصورت کسی که علم من الکتاب در نزد او باشد و چنین قدرتی داشته باشد، آنکه علم الکتاب در نزد اوست دارای چه قدرتی خواهد بود؟! ماشاء الله.
49- بگو کافی است که خدا و آنکه در نزد او علم کتاب است بین من و شما شاهد باشد. «رعد (13)/43. مرحوم مجلسی از تفسیر ثعلبی نقل می کند که: قال ذاک علی بن أبی طالب. «بحارالأنوار 40/146».
50- کافی 1/257 حدیث 3.
51- و اگر هر درخت روی زمین قلم شود و آب دریا به اضافه ی هفت دریای دیگر مداد گردد، باز نگارش کلمات خدا ناتمام می ماند. «لقمان (31)/27».
52- بحارالأنوار 50/66، الاحتجاج 2/258 از حضرت هادی (ع).
53- روح القدس در بهشت های آسمان سوم از گلستانهای دست نخورده ی ما چشیده است. «بحارالأنوار 26/265 و 75/378 از حضرت عسکری (ع)».
54- کافی 1/258 حدیث 1 از امام صادق (ع).
55- کافی 1/257 حدیث 4 از همان حضرت. وسائل عمار ساباطی است.
منبع:کتاب ولایت المتقین
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}