نويسنده: سيدکاظم سيدباقري




 

يکي از اساسي‌ترين مفهوم‌ها در حوزه‌ي علوم سياسي و اجتماعي قدرت است؛ تا آنجا که برخي آن را موضوع علم سياست مي‌دانند. در نگاه بنيادين، قدرت در نظريه‌هاي سياسي و اجتماعي، اغلب مفهوم بحث‌انگيزي بوده است. (1) براي قدرت تعريف‌هاي گوناگوني از زاويه‌هاي مختلف عرضه شده است. در اين نوشته نيز منظور از قدرت، ساحت سياسي آن است؛ (2) امّا از آنجا که اين مفهوم، کليد واژه‌ي اين تحقيق است و آشکار شدن جنبه‌هاي گوناگون اجتماعي - فلسفي آن داراي اهميت، مي‌کوشيم با تبيين دقيق، زاويه‌هاي پيدا و پنهان و گوناگون آن را پردازش کنيم.

1. قدرت

قدرت در لغت به مفهوم «مالک بودن امري»، «اندازه‌گيري»، «مقايسه» و «تدبير» آمده است. (3) در لغت قرآني، قدرت به معناي آن است که خداوند بر اموري «داوري» و «حکم» مي‌کند. شب قدر نيز از همين لغت است، اين لغت با «علي» متعدي مي‌شود که به معناي «تمکن امري» است (4) همه‌ي اين امور از آن باب است که «تقدير»، «داوري» و «حکم» از آنِ کسي است که «قادر» است.
در نگاه کلي، قدرت يا نيرو به معني توان داشتن بر چيزي و مترادف استطاعت است؛ (5) اما اين قدرت بيشتر کاربرد فلسفي دارد؛ به اصطلاح فيلسوفان، قدرت صفت اراده است. برخي از زاويه‌ي جبرانديشي بر اين باورند که انسان اراده ندارد، پس قدرت ندارد؛ در نتيجه جهم‌بن صفوان سمرقندي (مقتول 128 ق) هر قدرتي را در انسان نفي کرده است. اما در ديدگاه مخالف، معتزليان به قدرت انسان معتقدند و مي‌گويند قدرت صفتي است که همراه آن، فعل به جاي ترک و ترک به جاي فعل مي‌آيد. (6) به تعبير صدرايي، قدرت کيفيت نفساني است که منشأ انجام کاري يا ترک آن خواهد شد. (7) قدرت امکان به وجود آوردن فعل است و به اين معنا موجود زنده به مبدائي نياز دارد؛ اينکه آن موجود هر گاه خواست، از او فعل صادر و هرگاه نخواست، صادر نمي‌شود و ضد آن، عجز است. قدرت نوعي ويژگي است که بدون شخص قدرتمند معنا ندارد (8) و قادر کسي است که امکان انجام و ترک فعل براي او وجود دارد؛ اگر بخواهد فعل را انجام مي‌دهد، يا آن را ترک مي‌کند. (9) از سويي مي‌توان قدرت را نيرويي دانست که فرد را وا مي‌دارد خواسته‌ي ديگري را انجام دهد. در حالي که در معناي وسيع‌تر به معناي «تواناييم براي انجام کار است که از آن به «اختيار» ياد مي‌شود. توماس هابز (1588 – 1679) در نگرش کلاسيک به قدرت، اين معنا را در نظر داشت که ابزاري براي به دست آوردن منافع آشکار است. (10)

2. قدرت سياسي

در تعريف قدرت سياسي، بسياري تحليل‌گران و انديشوران علوم سياسي اجتماعي، تعريف مشهور ماکس وبر (1864 - 1920) را پذيرفته‌اند. وي بر اين باور است قدرت سياسي در روابط اجتماعي، فرصت و تواني است که بازيگر با جايگاهي که دارد، مي‌تواند اراده‌ي خودش را با وجود مقاومت ديگري و به رغم ميل ديگران اعمال و اجرا کند. (11) برتراند راسل (1872 – 1970) قدرت سياسي را پديد آوردن آثار مطلوب تعريف مي‌کند. (12) حقيقت آن است که هر چه در ادبياتِ اين بحث و کاوش‌هاي نظري در اين حوزه، لايه‌ها و معناهاي گوناگون قدرت واشکافته شده است، بر پيچيدگي و برجستگي آن در دادوستدهاي اجتماعي افزوده است. در تعريفي بهتر، با لحاظ جنبه‌هاي ارادي بودن و آگاهي، مي‌توان گفت قدرت سياسي مجموعه‌اي از عوامل مادي ومعنوي است که موجب به اطاعت درآوردن فرد يا گروهي توسط فرد يا گروه ديگر مي‌شود. (13)

3. اقتدار

در لغت، اقتدار «قدرت داشتن بر امري» (14) معنا مي‌دهد. اين واژه وقتي به دنياي سياست وارد مي‌شود، با پذيرش شهروندان و مشروعيت همراه است. اقتدار از جلوه‌هاي قدرت است و در آن، جامعه اعمال قدرت قدرتمند را پذيراست؛ به بيان ديگر، اقتدار، يعني قدرتي که مشروعيت آن پذيرفته شده است؛ حال يا براساس سنت يا براساس قانون. (15)

4. قوه

يکي از مفهوم‌‌هايي که در قرآن کريم به کار رفته است و در حوزه‌ي مفهومي «قدرت» قرار دارد، «قوه» به معناي قدرت، توان و نيرو است که به خداوند و انسان نسبت داده مي‌شود. برخي معتقدند قوه همان قدرت است. ملاصدرا با توجه به اين آيه‌ي کريمه که مي‌فرمايد: «وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُواْ مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ» (16)، اشاره دارد قوّه در اينجا قدرت و آن مبدأ دگرگوني در امر ديگر گفته مي‌شود، و گاه به چيزي اطلاق مي شود که ممکن است از آن فعلي يا انفعالي صادر شود يا صادر نشود که اين معنا مقابل «فعل» قرار مي‌گيرد؛ به معناي «حصول» و «تحقق» و گاهي به چيزي گفته مي‌شود که از غير خود تأثير نمي‌پذيرد. در مقابل «ضعف» و «سستي» قرار مي‌گيرد. اين قوه‌ي فعلي و تحقق يافته، هنگامي که همراه شعور و اراده باشد «قدرت» ناميده مي‌شود. (17) البته در اين مورد، قدرت به معناي سياسي آن در نظر نيست، هر چند در معناي کلي شامل آن نيز مي‌شود. برخي ديگر از آيه‌هاي قرآن نيز اين معنا را به ما مي‌رساند و تأکيد دارد خداوند به وجود آورنده و افزون کننده‌ي قدرت است:
«وَ يَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاء عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَلاَ تَتَوَلَّوْاْ مُجْرِمِينَ» (18): اي قوم من، از پروردگارتان طلب آمرزش کنيد سپس به سوي او بازگرديد، تا باران آسمان را پي‌درپي بر شما بفرستد و نيرويي بر نيرويتان بيفزايد! و گنهکارانه، از حق رو بر نتابيد!

5. سلطان و سلطه

سلطه از «سلط» به معنا قوت و زور (19) يا «تمکن، برتري و تفوّق (20) و قدرت» است. (21) «سلطه» در حوزه‌ي کاربردهاي اجتماعي و سياسي، به رابطه‌ي آميخته به قدرت ميان دو شخص يا دو گروه يا دو دولت اطلاق مي‌شود. (22) اصل در «سلطنت» قدرت است. (23) در ماده و مفهوم «سلطاني» قدرت همراه برتري است، خواه با قهر و غلبه باشد يا نباشد، در شخص باشد يا در گفتار و عقيده، طبيعي باشد يا غيرطبيعي (24) - هر چند اين مفهوم سياسي ارتباط تنگاتنگي با قدرت دارد -البته واژه‌ي «سلطان» در قرآن کريم در موارد گوناگون به معناي «دليل»، «برهان» و «حجت» به کار رفته است. «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِينٍ» (25)؛ در لغت آمده است «سلطان مبين» يعني دليل و حجت آشکار. (26) همچنين در قرآن کريم مي‌خوانيم:
«وَكَيْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَكْتُمْ وَلاَ تَخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُم بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا» (27): و چگونه از آنچه شريک [خدا] مي‌گردانيد، بترسم، با آنکه شما خود از اينکه چيزي را شريک خدا ساخته‌ايد که [خدا] دليلي درباره‌ي آن بر شما نازل نکرده است، نمي‌هراسيد؟
يک معناي ديگر «سلطان» در قرآن به معناي تسلط و برتري در جايي است که شيطان هرگونه سلطه و تسلط خود را بر گناهکاران ردّ مي‌کند. (28) در آيه‌ي 33 سوره‌ي اِسراء که آمده است: «وَمَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا»: و هر کس مظلوم کشته شود، به سرپرست وي قدرتي داده‌ايم، منظور از سلطان توان و تسلط بر قاتل براي قصاص است؛ البته اين واژه، در آيه‌ي 80 سوره‌ي اسراء (29)، داراي معناي عامي است که مي‌تواند سياسي نيز باشد (در گفتار دوم اين فصل به آن خواهيم پرداخت). در موارد ديگر نيز کلمه‌هاي هم ريشه‌ي «سلطان» در قرآن کريم به کار رفته است که بيشتر به همان معناي چيرگي، تسلّط و برتري است.(30)

6. مُلک و مِلک

اين دو مفهوم نيز با قدرت معنا مي‌يابند؛ مُلک به معناي تسلط و حاکم بودن بر چيزي است، به گونه‌اي که اختيار فرد در دستان خودش باشد. (31) مِلک بر دو قسم است؛ به معناي تملّک و سرپرستي است يا به معناي قدرت بر سرپرستي است، خواه تولّي و سرپرستي امر را در اختيار داشته باشد يا نداشته باشد. برخي نيز معتقدند مَلِک اسم هر کسي است که قدرت و حاکميت را در اختيار دارد، خواه بر نفس خويش مالک باشد يا با سلطه و سرپرستي ديگران همراه باشد. مَلِک کسي است که در امر و نهي جمهور و مردم-که ويژه‌ي سياست و حاکميت بر انسان‌هاست-دخالت و تصرف دارد. (32) در زيربناي هر دوي اين واژگان، معناي فرمانروايي، جهانداري و قدرت وجود دارد. آن‌گونه که در واژگان هم خانواده‌ي اين مفهوم‌ها مانند مَلک، مَلِک، مَلِيک و مالِک نيز، همه معناي مُلک و پادشاهي را مي‌رساند.(33)

7. ولايت (34)

«وَلايت» به معناي محبت و با کسر «واو» به معناي امارت و رهبري، توليت و سلطنت است. گفته مي‌شود در هر قرائت، معناي «دولت» وجود دارد»، ولي کسي است که داراي نصرت و معونت است. (35) ابن‌اثير مي‌گويد «والي» که نام خداوند است، به معناي مالک همه‌ي اشياء است که مي‌توان در آنها تصرف کرد. «ولايت» به تدبير، قدرت و فعل دلالت دارد و تا هنگامي که اين سه ويژگي در کسي جمع نشود، به او والي نمي‌گويند. (36) در معناي سياسي - اجتماعي اين مفهوم که در قرآن کريم نيز به کار رفته است، «سرپرستي» و «رهبري» در نظر گرفته شده است که به نوعي قدرت در آن حضور دارد، قدرتي که در اجتماع، سياست و رهبري جامعه تجلي مي‌يابد.(37)

8. حکم

حکم و حکومت از واژه‌هاي ملازم با قدرت است. در لغت آمده است «حکم، داوري همراه با علم، فهم و داوري به عدل است. در معناي «حکم» منع و بازدارندگي نيز وجود دارد و چيزي است که فرد را از فساد باز مي‌دارد. (38) وقتي گفته مي‌شود «حَکَمتُ» يعني «او را بازداشتم». از همين معناست که به فرماندار در ميان مردم «حاکم» مي‌گويند؛ زيرا ستمکار را از ستم منع مي‌کند (39) و حاکم کسي است که حکمش داراي نفوذ است.
آن‌گونه که در اسم‌هاي خداوند آمده است «الحَکم» و «الحکيم»، به معناي حاکم و قاضي يا به معناي آن که او کارها را به استحکام و اتقان انجام مي‌دهد. در معناي حکم، همچنين علم، فهم و داوري عادلانه وجود دارد. (40) همه‌ي اين معاني به نحوي با قدرت ارتباط دارند، يا اگر با حکم قدرت نباشد، به امري بي‌معنا تبديل مي‌شود.

9. قهر

«قهر» نيز همراه قدرت است. «قهار» که از صفت‌ها و اسم‌هاي خداوند است، به معناي آن است که با سلطان و قدرت خود بر آفريدگان خويش غالب است و در امور آنان تصرف مي‌کند؛ آن‌گونه که قاهر نيز به معناي غالب بر همه‌ي خلق است. (41) او خداوندي است که قدرت و برتري‌اش را بر همه‌ي خلق جريان مي‌دهد، حاکمي که مراقب همه‌ي امور است، دستورش نافذ و فراگير است و غير از او کسي به شکل بي‌نهايت و بي‌مرز قاهر و غالب نيست. (42)
با توجه به اين واژه‌ها - که هر کدام از ساحت و زاويه خاصي به قدرت اشاره دارد -در صفحه‌هاي پيش‌رو تلاش خواهيم کرد به مسائل و امور گوناگون قدرت از ديدگاه قرآن کريم بپردازيم. با توجه به واژه‌هاي تعريف شده، مفهوم قدرت در اين پژوهش مدنظر است. در جاي خود به شبکه‌ي مفهوم‌هاي قدرت در قرآن اشاره خواهيم کرد و اينکه اين مفهوم در چه جايگاهي قرار دارد و چه بار معنايي خاصي بر دوش مي‌کشد.

10. تفسير سياسي (43)

علم تفسير داراي تعريف‌هاي مختلفي است که قدر مشترک همه‌، به نوعي به معناي لغوي کلمه‌ي «فسر» و «تفسير» وفادارند و آن روشن کردن و آشکارسازي معناي آيه‌ها است. در لسان‌العرب آمده است «فَسر» يعني بيان و «فَسَر الشيءَ و فَسَّرَهُ» يعني آشکار ساخت و بيان کرد آن را. «تفسير» يعني کشف مراد از لفظ مشکل؛ آن گونه که «تأويل» يعني برگرداندن يکي از دو معني به آنچه مطابق با ظاهر است. (44) در ديگر کتاب‌هاي لغت نيز به اين معنا اشاره شده است. (45) راغب نيز معناي عميق‌تري در مفردات آورده است که تفسير يعني آشکار کردن و اظهار معناي معقول. (46)
با توجه به معاني ذکر شده براي «تفسير» در کتاب‌هاي لغت، واژه‌ي تفسير مبالغه معناي فَسر و به معناي آشکار کردن مطالب معنوي و معقول همراه با سعي و اجتهاد است؛ (47) اما علم تفسير علمي است که در آن از کلام و گفتار خداوند متعال که با اعجاز نازل شده است، درباره دلالت بر مراد خداوند بحث مي‌شود. (48) برخي آن را روشن ساختن مراد خداوند متعال در قرآن عزيز مي‌دانند. (49) علامه طباطبايي مي‌نويسد: «تفسير، بيان و روشن ساختن معناي آيه‌هاي قرآن و کشف و پرده‌برداري از مقاصد، دلالت‌ها و هدف‌هاي آنها است». (50) اين امر به معناي آن نيست که قرآن کريم مبهم است و آيه‌ها داراي ابهام‌اند؛ زيرا قرآن خود، روشن کننده‌ي همه‌ي امور است (و اين کتاب را که روشنگر هر چيزي است، به سوي تو فرو فرستاديم)، (51) بلکه مراد از تفسير، تکاپو براي رسيدن به لايه‌هاي مختلف مفهوم‌ها و مدلل‌هاي قرآن کريم و آشکارسازي معناهاي عميق و معقول آيه‌ها است.
تفسير سياسي تخصص ميان رشته‌اي است که از همراهي دانش تفسير و دانش سياست به هم مي‌رسد و مي‌توان گفت گرايشي از دانش سياسي اسلامي، شاخه‌اي از تفسير است که فهمنده‌ي متن، متکي به عقل، روايات و ساير مصادر فهم، در جست‌وجوي پاسخ به پرسش‌هاي بنيادين سياسي و تحليل دشوارهاي آن، به قرآن مراجعه مي‌کند و با توجه به معيارهاي اصيل فهم، از آن پاسخ مي‌جويد.

پي‌نوشت‌ها:

1.Steven Lukes; “Power: A Radical View; p. 21 and see also: Peter Morriss; “Power: A Philosophical Analysis; p. 206.
2.هر چند قدرت، در نگاه اول پديده‌ي سياسي است، اما از آنجا که ترکيب‌هاي ديگري مانند «قدرت اقتصادي»، «قدرت فرهنگي» و ... به کار مي‌رود، درنتيجه بر بعد سياسي آن تأکيد مي‌شود.
3.ابن منظور؛ لسان‌العرب؛ ذيل «قدر».
4.فخرالدين طريحي؛ مجمع البحرين؛ ذيل «قدر».
5.جميل صليبا؛ فرهنگ فلسفي، ج 1، ص 518.
6.همان، ج 1، ص 518.
7.صدرالمتألهين؛ مفاتيح الغيب؛ ص 268.
8.جيرار جهامي؛ موسوعة اصطلاحات الفلسفة عند العرب؛ ج 1 ص 621.
9.القادر عبارة عن کونه بحيث اذا شاء فعل و اذا شاء لم يفعل (بن‌ميثم بحراني؛ قواعدالمرام في علم‌الکلام؛ ص 82؛ براي مطالعه‌ي بيشتر اين مضمون ر.ک: خواجه نصيرالدين طوسي، تلخيص المحصل؛ 269).
10.Thomas Hobbes; Leiathan: p. 150.
11.Maz Weber; Economy and Society: An Outline of Interpretive Sociology, p. 53
همچنين : ماکس وبر ؛ مفاهيم اساسي جامعه‌شناسي؛ ص 139.
12.برتراند راسل؛ قدرت؛ ص 55.
13.از آنجا که قدرت از مفاهيم کليدي سياست به حساب مي‌آيد، براي آن تعريف‌‌هاي گوناگوني ب کارفته است (براي نمونه، ر.ک: مک‌آيور؛ جامعه و حکومت؛ ص 101/ استيون لوکس؛ قدرت فرّ انساني يا شر شيطاني؛ ص 147 – 148/ ريمون آرون؛ مراحل اساسي انديشه در جامعه‌شناسي؛ ص 598).
14.والاقتدارُ علي الشيء. القُدرَة عليه و القُدرَةُ مصدر قولک قَدَرَ علي الشيء قُدرَة أي مَلَکه، فهو قادِرٌ و قَديرٌ (ابن‌منظور؛ لسان‌العرب؛ ذيل «اقتدار»).
15.داريوش آشوري؛ دانشنامه‌ي سياسي؛ ص 247.
16.و چون از شما پيمان محکم گرفتيم و کوه طور را بر فراز شما افراشتيم، و فرموديم: «آنچه به شما داده‌ايم، به جِدّ و جهد بگيريد» (بقره: 63).
17. صدر المتألهين؛ تفسير القرآن الکريم؛ ج 3، ص 457.
18.هود: 52.
19.احمدبن فارس؛ معجم مقائيس اللغه؛ ذيل «سلط».
20.سيد حسن مصطفوي؛ التحقيق في ذيل لغت کلمات القرآن؛ ذيل «سلط».
21.ابن‌منظور؛ لسان‌العرب؛ ذيل «سلط».
22. علي آقابخشي؛ فرهنگ علوم سياسي؛ ص 126.
23.فخرالدين طريحي؛ مجمع البحرين؛ ذيل «سلط».
24.سيدحسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج5، ص 178.
25.هود: 96/ غافر: 23.
26.ابن‌منظور؛ لسان العرب؛ ذيل «سلطه».
27. انعام: 81. در آيات ديگري نيز «سلطان» به همين معنا به کار رفته است، از جمله: اعراف: 33 و 71/ يونس: 68/ هود: 96.
28.« وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُكُمْ» (ابراهيم: 22): و چون کار از کار گذشت [و داوري صورت گرفت] شيطان مي‌گويد: «در حقيقت خدا به شما وعده داد، وعده راست و من به شما وعده دادم و با شما خلاف کردم، و مرا بر شما هيچ تسلطي نبود، جز اينکه شما را دعوت کردم» (براي مطالعه‌ي شبيه همين معنا، ر.ک: حِجر: 42/ نحل: 99).
29. «وَاجْعَل لِّي مِن لَّدُنكَ سُلْطَانًا نَّصِيرًا» (اسراء: 80).
30.«هَلَكَ عَنِّي سُلْطَانِيهْ» (حاقة: 29): قدرت من از کف برفت، يا، «وَلَوْ شَاء اللّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ» (نساء 90) و «وَلَكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَن يَشَاء» (حشر: 6).
31.سيد حسن مصطفوي: التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 11، ص 162.
32.راغب اصفهاني؛ مفردات في غريب القرآن؛ ص 775.
33. ابن‌منظور؛ لسان العرب؛ ذيل «مَلک».
34. از ماده‌ي «ولي» مشتقات بسياري مانند: ولاء، ولايت، ولي، مولي و ... به کاررفته است و يکي از واژه‌هاي پُرکاربرد قرآني است؛ اين واژه 124 مورد به صورت اسم و 112 مورد در قالب فعل در قرآن آمده است.
35.فخرالدين طريحي؛ مجمع‌البحرين، ذيل «ولايت».
36.ابن منظور؛ لسان العرب؛ ذيل «ولايت».
37.اين معنا در بيشتر کتاب‌هاي لغت ذکر شده است. براي نمونه ر.ک: راغب اصفهاني؛ مفردات في غريب القرآن؛ ص 570/ علي‌بن محمد ابن‌اثير؛ النهاية في غريب و الأثر؛ ج 5، ص 227/ احمدبن فارس؛ معجم مقاييس اللغة؛ ج 6، ص 141/ اسماعيل بن حماد جوهري؛ الصحاح في لغةالعرب؛ ج 6، ص 2528.
38.خليل‌بن احمد الفراهيدي؛ کتاب العين؛ ج 3، ص 66.
39.ابن‌منظور؛ لسان‌العرب؛ ذيل «حکم».
40.همان.
41.ابن‌منظور؛ لسان‌العرب؛ ذيل «قهر»/ خليل‌بن احمد الفراهيدي؛ کتاب العين؛ ذيل «قهر».
42.سيدحسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 9، ص 322.
43.اين نوشته در حوزه‌ي تفسير سياسي سامان مي‌يابد که امروزه گرايشي از دانش سياسي مسلمين محسوب مي‌شود. اميد است در آينده اين گرايش به دانش مستقلي تبديل شود.
44. ابن‌منظور؛ لسان‌العرب؛ ذيل «فسر».
45.براي نمونه، ر.ک: خليل‌بن احمد الفراهيدي؛ کتاب العين؛ ج 7، ص 247. همچنين در مجمع‌البحرين آمده است: «تفسير در لغت، پرده‌برداري از معناي لفظ و آشکارسازي آن است که از «فسر» گرفته شده است که مقلوب «سفر» است» (فخرالدين طوسي؛ مجمع‌البحرين؛ ذيل «فسر»).
46. راغب اصفهاني؛ مفردات في غريب القرآن؛ ص 636.
47.غلامعلي حداد عادل (ناظر)؛ دانشنامه جهان اسلام؛ ج 7، ص 326.
48.فخرالدين طريحي؛ مجمع البحرين؛ ذيل «فسر».
49.سيد ابوالقاسم خويي؛ البيان؛ ص 397 .
50. التفسير هو بيان معاني الايات القرآنيه و الکشف عن مقاصدها و مداليل‌ها (سيدمحمد حسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج1، ص 4).
51.«وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ».

منبع مقاله :
سيدباقري، سيد کاظم؛ (1394)، قدرت سياسي از منظر قرآن کريم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول