بازخوانی شخصیت‌ و رفتار سیاسی دكتر محمد مصدق‌

چکیده: مصدق‌ در فرازی‌ از خاطرات‌ خود، علت‌ وفاداری‌ به‌ شاه‌ را آزادی‌ خود از بیرجند می‌داند: «در مجلس‌ پنجم‌ من‌ برای‌ اعلیحضرت‌ شاه‌ فقید قسم‌ یاد نكردم‌؛ ولی‌ در مجلس‌ چهاردهم‌ برای‌ شاهنشاه‌ قسم‌ یاد نموده‌ام‌ و خود را مرهون‌ الطاف‌ شاهانه‌ می‌دانم‌؛ گرچه‌ استخلاص‌ من‌ از زندان‌ بیرجند به‌ همت‌ موسیو پرون‌ یكی‌ از اتباع‌ سوئیس‌ كه‌ با شاهنشاه‌ از زمان‌ تحصیلاتشان‌ در آن‌ مملكت‌ سابقه‌ داشت‌ صورت‌ گرفت‌، با این‌ حال‌ هر فرصتی‌ به‌ دستم‌ آمد و مخصوصاً در جلسات‌ رسمی‌ مجلس‌ وفاداری‌ خود را نسبت‌ به‌ شاهنشاه‌ ابراز نموده‌ام‌.»

مصدق در ملاقات با سفرای آمریکا و انگلیس

محمد مصدق‌ در حدود سال‌ 1261 ش‌ در یك‌ خانواده‌ی‌ اشرافی‌ متولد شد. پدرش‌، میرزا هدایت‌الله‌ دفتری‌ بود. میرزا هدایت‌الله‌ در سال‌ 1290ق‌ (1252ش‌) در سن‌ هفتاد سالگی‌ از طرف‌ ناصرالدین‌ شاه‌ به‌ وزیر دفتری‌ ملقب‌ گردید. در این‌ زمان‌، وزیر مالیه‌ معیرالممالك‌ بود.
مادر مصدق‌ نجم‌السلطنه‌، دختر فیروز میرزا پسر عباس‌ میرزا، نایب‌السلطنه‌ بود. نجم‌السلطنه‌ با سه‌ كارگزار دربار قاجار، ازدواج‌ كرد. ازدواج‌ اول‌ او با مرتضی‌ قلی‌خان‌ وكیل‌الممالك‌ ثانی‌، حاكم‌ ایالت‌ كرمان‌ و دومین‌ ازدواج‌ او با میرزا هدایت‌الله‌ و ازدواج‌ سوم‌ او با میرزا فضل‌الله‌ وكیل‌الملك‌ تبریزی‌، رئیس‌ دفتر مظفرالدین‌میرزا و بعداً وزیر خلوت‌ مظفرالدین‌ شاه‌ بود. علت‌ هر سه‌ ازدواج‌، فوت‌ همسر در اثر كهولت‌ سن‌ بود.
مصدق‌ طبق‌ سنت‌ بوروكراسی‌ طبقاتی‌ قاجاریه‌ «و بعد از تحصیلات‌ معمول‌ در كشور، در شوال‌ 1314 قمری‌ (1275 شمسی‌) متصدی‌ استیفای‌ خراسان‌ كه‌ یكی‌ از مشاغل‌ مهمه‌ی‌ وزارت‌ دارایی‌ بود گردید» او در این‌ زمان‌، حدود 15 سال‌ داشت‌.

تحصیلات‌‌

مصدق‌ در اوایل‌ افتتاح‌ مدارس‌ جدید از اوایل‌ سال‌ 1281 قسمتی‌ از وقت‌ خود را صرف‌ تحصیلات‌ جدید نمود و پس‌ از ده‌ سال‌، برای‌ تحصیلات‌ عالیه‌ رهسپار اروپا گردید. دو سال‌ در مدرسه‌ علوم‌ سیاسی‌ پاریس‌ تحصیل‌ كرد و به‌ دلیل‌ بیماری‌ به‌ ایران‌ بازگشت‌ و پس‌ از توقفی‌ كوتاه‌، مجدداً عازم‌ اروپا شد و در دانشگاه‌ نیوشاتل‌ سوئیس‌ به‌ درجه‌ی‌ دكتری‌ حقوق‌ نایل‌ آمد. موضوع‌ رساله‌ی‌ دكتری‌ وی‌ كه‌ دانشكده‌ی‌ حقوق‌ تصویب‌ كرده‌ بود «وصیت‌ در حقوق‌ اسلامی‌» بود.
وی‌ در بازگشت‌، یكی‌ از كارمندان‌ عالی‌رتبه‌ی‌ دولت‌ شد و در سمت‌های‌ معاونت‌ وزارت‌ مالیه‌ و ریاست‌ اداره‌ی‌ كل‌ محاسبات‌ خدمت‌ كرد. مصدق‌ پس‌ از مدتی‌ عازم‌ اروپا شد. وی‌ علت‌ رفتن‌ به‌ اروپا را چنین‌ تشریح‌ می‌كند: برای‌ همكاری‌ با دولت‌ وثوق‌الدوله‌ از من‌ دعوت‌ شد. «چون‌ نمی‌خواستم‌ در آن‌ دولت‌ كاری‌ قبول‌ كنم‌، موافقت‌ خود را موكول‌ به‌ استخاره‌ نمودم‌، ولی‌ عصر آن‌ روز كه‌ وزرا به‌ فرح‌آباد رفتند به‌ عرض‌ شاه‌ رسانیدند و مرا در مقابل‌ كاری‌ انجام‌ شده‌ قرار دادند، كه‌ چون‌ حدود پنج‌ سال‌، دو فرزندم‌ در اروپا بودند و ندیده‌ بودم‌، از قبول‌ كار معذرت‌ طلبیدم‌، از ایران‌ رفتم‌ و متجاوز از یك‌ سال‌ در سوئیس‌ به‌ سر بردم‌.»
وی‌ در زمان‌ مشیرالدوله‌ (1299ش‌) به‌ وزارت‌ دادگستری‌ منصوب‌ شد و از او دعوت‌ شد تا از اروپا به‌ ایران‌ بیاید. چون‌ از طریق‌ بندر بوشهر وارد ایران‌ شد، بنا به‌ دلایلی‌ كه‌ بحث‌ خواهیم‌ كرد، والی‌ فارس‌ شد.

والی‌گری‌ فارس‌

دكتر محمد مصدق‌ در خاطراتش‌ می‌نویسد: «من‌ همیشه‌ در این‌ فكر بودم‌ اگر روزی‌ نتوانم‌ در ایران‌ به‌ وطن‌ خود خدمت‌ كنم‌ محل‌ اقامت‌ خود را در سوئیس‌ قرار بدهم‌...درخواست‌ تابعیت‌ نمودم‌...چون‌ مدت‌ اقامت‌ من‌ در سوئیس‌ بیش‌ از چهار سال‌ نبود مشمول‌ مقررات‌ قانون‌ جدید نگردیدم‌. در آن‌جا بودم‌ كه‌ قرار داد 9 اوت‌ 1919 معروف‌ به‌ قرارداد وثوق‌الدوله‌ بین‌ ایران‌ و انگلیس‌ منعقد گردید كه‌ باز تصمیم‌ گرفتم‌ در سوئیس‌ اقامت‌ كنم‌ و به‌ كار تجارت‌ بپردازم‌...بعد چنین‌ صلاح‌ دیدم‌ كه‌ با پسر و دختر بزرگم‌ كه‌ ده‌ سال‌ بود وطن‌ خود را ندیده‌ بودند به‌ ایران‌ بیایم‌ و بعد از تصفیه‌ی‌ كارهایم‌ از ایران‌ مهاجرت‌ نمایم‌. این‌ بود كه‌ از همان‌ راهی‌ كه‌ رفته‌ بودم‌ به‌ قصد مراجعت‌ به‌ ایران‌ حركت‌ نمودم‌.»
در بین‌ راه‌، تلگراف‌ انتصاب‌ وی‌ به‌ وزارت‌ عدلیه‌ به‌ او رسید. مصدق‌ از طریق‌ هندوستان‌ با یك‌ كشتی‌ به‌ بوشهر رفت‌ و مورد استقبال‌ كارگزار بوشهر، میرزا اسدالله‌ خان‌ اسفندیاری‌، یمین‌الممالك‌ قرار گرفت‌. پس‌ از آن‌جا به‌ شیراز، مقرّ حكومتِ دایی‌ خود، فرمانفرما، وارد شد. چون‌ فرمانفرما استعفا داده‌ بود «از تمام‌ طبقات‌ و احزاب‌ و دستجات‌ به‌ تلگراف‌ خانه‌ رفتند و انتصاب‌ او ] مصدق‌ [ را به‌ آن‌ ایالت‌ از نخست‌وزیر پیرنیا مشیرالدوله‌ درخواست‌ كردند.» در همین‌ زمان‌ بود كه‌ مصدق‌ از دولت‌ درخواست‌ نمود كه‌ دو دستگاه‌ اتومبیل‌ وی‌ بدون‌ مالیات‌ گمركی‌ وارد شود و دولت‌ این‌ خواسته‌ی‌ مصدق‌ را تصویب‌ كرد و مخالفت‌های‌ گمرك‌ هم‌ به‌ جای‌ نرسید. وی‌ از اواسط‌ 1299 تا فروردین‌ 1300ـ در این‌ سمت‌ باقی‌ ماند.
در زمان‌ تصدی‌ مصدق‌ در فارس‌ دو حادثه‌ روی‌ داد كه‌ بعدها مورد انتقاد مخالفین‌ مصدق‌ قرار گرفت‌. آن‌ دو حادثه‌ به‌ شرح‌ زیر است‌:

1ـ سركوب‌ مبارزان‌ تنگستانی‌

نیروهای‌ انگلیسی‌ بعد از جنگ‌ جهانی‌ اول‌ هنوز در فارس‌ مستقر بودند و با نیروی‌ نظامی‌ مختلطی‌ تحت‌ عنوان‌ پلیس‌ جنوب‌ به‌ اقدامات‌ تجاوزكارانه‌ی‌ خود ادامه‌ می‌دادند. مبارزان‌ تنگستانی‌ با عملیات‌ پارتیزانی‌ خود، مزاحمت‌هایی‌ را برای‌ انگلیسی‌ها به‌وجود می‌آوردند. انگلیسی‌ها تصمیم‌ به‌ سركوبی‌ آنها گرفتند، اما مصدق‌ به‌ این‌ امر اعتراض‌ كرد و خود مسئولیت‌ سركوبی‌ آنها را به‌ عهده‌ گرفت‌. مصدق‌ این‌ جریان‌ را خود این‌گونه‌ روایت‌ می‌كند: «یك‌ روز ماژور هور، قنسول‌ انگلیس‌ در شیراز آمد، به‌ من‌ كه‌ والی‌ بودم‌ گفت‌: «ما حكم‌ داده‌ایم‌ تنگستانی‌ها را تنبیه‌ بكنند.
من‌ حالم‌ بهم‌ خورد. گفت‌: شما چرا حالتان‌ بهم‌ خورد؟ گفتم‌: شما از پلیس‌ جنوب‌ شكایت‌ دارید و می‌گویید كه‌ پلیس‌ جنوب‌ در شیراز منفور است‌. پس‌ وقتی‌ كه‌ شما پلیس‌ جنوب‌ را مأمور تنبیه‌ تنگستانی‌ها بكنید بر منفوریت‌ آنها افزوده‌ می‌شود. تنگستانی‌ها اگر شرارت‌ می‌كنند، من‌ تصدیق‌ می‌كنم‌.
اگر بعضی‌ از آنها راهزنی‌ می‌كنند، من‌ تصدیق‌ دارم‌، ولی‌ اگر آنها را پلیس‌ جنوب‌ تنبیه‌ كند، آنها جزو شهدا و وطن‌پرست‌ها می‌شوند و من‌ راضی‌ نیستم‌؛ ولی‌ اگر من‌ كه‌ والی‌ هستم‌ آنها را تنبیه‌ كنم‌، به‌ وظیفه‌ی‌ خود عمل‌ كرده‌ام‌ و كار صحیحی‌ است‌...بعد از چند روز من‌ تنگستان‌ را امن‌ كردم‌ و ماژور هور آمد از من‌ تشكر كرد.» به‌ قول‌ مصدق‌ همین‌ امر موجب‌ محبوبیت‌ وی‌ نزد انگلیسی‌ها شد: «بنده‌ وقتی‌ وارد شیراز شدم‌ راه‌ بوشهر تا آباده‌ به‌ كلی‌ ناامن‌ بود و من‌ در ظرف‌ چهل‌ روز این‌ راه‌ را امن‌ و منظم‌ كردم‌... البته‌ قنسول‌ انگلیس‌ می‌خواست‌ كه‌ تجارت‌شان‌ برقرار باشد، هر وقت‌ پولی‌ می‌خواستند از آباده‌ به‌ بوشهر ببرند مجبور بودند كه‌ یك‌ مبالغی‌ خرج‌ كنند و یك‌ مبالغی‌ بدهند تا این‌كه‌ این‌ پول‌ را بانك‌ شاهی‌ بتواند حمل‌ كند، ولی‌ وقتی‌ من‌ رفتم‌ آن‌جا، از كسی‌ دیناری‌ نگرفتم‌ و عدل‌ و انصاف‌ را پایه‌ حكومت‌ خود قرار دادم‌. البته‌ امنیت‌ برقرار شد. با این‌ ترتیب‌ همه‌ی‌ مردم‌ خواهان‌ من‌ بودند و قنسول‌ انگلیس‌ هم‌ برای‌ حفظ‌ منافع‌ تجارتی‌ خودشان‌ خواهان‌ من‌ بود.»
منتقدین‌ مصدق‌ می‌گویند درحالی‌ كه‌ تنگستانی‌ها فقط‌ به‌ كاروان‌های‌ تجاری‌ و نظامی‌ انگلیسی‌ها حمله‌ می‌كردند. چرا باید به‌ خاطر منافع‌ انگلیسی‌ها مبارزان‌ را سركوب‌ كند تا راه‌ آباده‌ـ بوشهر برای‌ انگلیسی‌ها امن‌ شود؟

2ـ حمایت‌ قنسول‌ انگلیس‌

حكومت‌ مشیرالدوله‌ چندان‌ دوام‌ نیافت‌ و در 5 مهر 1299 سقوط‌ كرد و فتح‌الله‌ خان‌، سپهدار اعظم‌ به‌ جای‌ وی‌ منصوب‌ شد. مصدق‌ چون‌ سپهدار اعظم‌ را با مسلك‌ خودش‌ یكی‌ نمی‌دانست‌، دیگر نمی‌خواست‌ كه‌ در شیراز بماند و در «تمام‌ شهر شهرت‌ پیچید كه‌» مصدق‌ می‌رود؛ لذا قنسول‌ انگلیس‌ مقیم‌ شیراز، طی‌ تلگرافی‌ توسط‌ سفارت‌، از سپهدار خواست‌ مصدق‌ را در سمت‌ خود ابقا كند. متن‌ نامه‌ی‌ درخواستی‌ سفارت‌ انگلیس‌ از نخست‌وزیر جدید چنین‌ است‌:
«سفارت‌ انگلیس‌ ـ 4 نوامبر 1920 مطابق‌ 22 صفر 1339

خطاب‌ به‌ آقای‌ سپهدار رئیس‌الوزرا

فدایت‌ شوم‌ ـ پس‌ از استعلام‌ از صحت‌ مزاج‌ و تقدیم‌ ارادت‌، زحمت‌ می‌دهد كه‌ از قرار تلگرافی‌ كه‌ قنسول‌ انگلیس‌ مقیم‌ شیراز مخابره‌ كرده‌اند، آقای‌ مصدق‌السلطنه‌ از سقوط‌ كابینه‌ی‌ قبلی‌ و تشكیل‌ كابینه‌ی‌ جدید قدری‌ مضطربند كه‌ مبادا این‌ كابینه‌ در مواقع‌ لازمه‌، همراهی‌ و مساعدت‌ مقتضی‌ از ایشان‌ ننمایند و گویا خیال‌ استعفا دارند و از قرار راپرت‌هایی‌ كه‌ از قنسول‌ انگلیس‌ شیراز می‌رسد، در شیراز خیلی‌ رضایت‌بخش‌ بوده‌. اگر حضرت‌ اشرف‌ صلاح‌ بدانند، بد نیست‌ كه‌ دوستانه‌ تلگرافی‌ به‌ معزی‌ الیه‌ مخابره‌ فرموده‌، خواهش‌ كنید كه‌ به‌ حكومت‌ خود باقی‌ بوده‌ و از این‌ خیال‌ منصرف‌ شوند. ایام‌ شوكت‌ مستدام‌.

نرمان‌ وزیر مختار»

مصدق‌ در توضیح‌ می‌گوید: «این‌ كاغذ را تكذیب‌ نمی‌كنم‌، ولی‌ جا دارد تعجب‌ كنم‌ قونسول‌ انگلیس‌ كه‌ باید راپرت‌های‌ خودش‌ را به‌ مركز بدهد باید یك‌ چنین‌ چیزی‌ را بنویسد» و مصدق‌ علت‌ این‌ درخواست‌ را برقراری‌ امنیت‌ می‌داند كه‌ قبلاً نقل‌ شد.
تعجب‌ مصدق‌ جای‌ تعجب‌ دارد، زیرا مصدق‌ خود انتصابش‌ را به‌ والی‌گری‌ فارس‌ بی‌ارتباط‌ با انگلیسی‌ها نمی‌دانست‌. او در خاطرات‌ خود می‌نویسد: «سیاست‌ انگلیس‌ در انتصاب‌ من‌ به‌ ایالت‌ فارس‌ دخالت‌ تام‌ داشت‌.» وی‌ علت‌ این‌ دخالت‌ را چنین‌ تشریح‌ می‌كند: چون‌ «تبلیغات‌ كمونیستی‌ هم‌ در ایران‌ سیاست‌ استعمارگران‌ را نگران‌ كرده‌ بود و می‌خواستند شخص‌ بی‌غرض‌ در این‌ استان‌ وارد كار شود كه‌ عدم‌ رضایت‌ مردم‌، موجب‌ پیشرفت‌ این‌ مرام‌ نگردد.» وی‌ اضافه‌ می‌كند كه‌ «باز اعتراف‌ می‌كنم‌ كه‌ سیاست‌ انگلیس‌ نه‌ فقط‌ در انتصاب‌ من‌ به‌ ایالت‌ فارس‌، بلكه‌ در انتصاب‌ من‌ به‌ ایالت‌ آذربایجان‌ نیز اثر به‌سزایی‌ داشت‌.»
نقش‌ انگلیسی‌ها در انتصاب‌ مصدق‌ به‌ هر دلیل‌ بوده‌ حمایت‌ آنها در باقی‌ ماندن‌ در فارس‌ نیز به‌ همان‌ دلیل‌ بوده‌ و بنابر این‌ مصدق‌ نباید از حمایت‌ كنسول‌ انگلیس‌ اظهار تعجب‌ كند.
هنوز زمانی‌ نگذشته‌ بود كه‌ با كودتای‌ سوم‌ اسفند 1299(ه .ش‌)، كابینه‌ی‌ سپهدار نیز سقوط‌ كرد و كابینه‌ی‌ سیدضیاءالدین‌ طباطبایی‌ روی‌ كار آمد. احمد شاه‌ طی‌ بخشنامه‌ای‌ تشكیل‌ دولت‌ جدید را به‌ همه‌ی‌ ولایات‌ مخابره‌ كرد. مصدق‌ چون‌ دولت‌ كودتا را قبول‌ نداشت‌ از اعلام‌ آن‌ در فارس‌ خودداری‌ كرد. سیدضیاء تلگرافی‌ تهدیدآمیز به‌ مصدق‌ مخابره‌ كرد. در این‌ تلگراف‌ اعلام‌ نمود: «...من‌ در این‌جا تمام‌ رجال‌ پوسیده‌ی‌ دروغین‌ را توقیف‌ كردم‌، ندای‌ اصلاحات‌ داده‌ و با تهور و جسارت‌ قشونی‌ كه‌ در تحت‌ امر دارم‌ هر مانع‌ و مشكلی‌ را به‌ هیچ‌ می‌شمارم‌؛ حضرت‌عالی‌ نیز اگر می‌خواهید نماینده‌ یك‌ چنین‌ دولت‌ باشید با جسارت‌ قدم‌ برداشته‌ اصلاحات‌ را در خطه‌ی‌ مأموریت‌ خودتان‌ شروع‌ كنید...» مصدق‌ ، همكاری‌ با سیدضیاء را نپذیرفت‌ و طی‌ تلگرافی‌ به‌ احمد شاه‌ اعلام‌ نمود «نظر به‌ پیش‌ آمدهای‌ محتمل‌الوقوع‌ و كسالت‌ مزاجی‌ كه‌ قطعاً عارض‌ شده‌، چاكر را از تحمل‌ زحمت‌ فوق‌العاده‌ و مقاومت‌ ممنوع‌ می‌نماید...»
احمد شاه‌ در پاسخ‌ تلگراف‌، قبولی‌ استعفای‌ مصدق‌ را از نظر رئیس‌الوزرا اعلام‌ نمود و مصدق‌ به‌ چهارمحال‌ نزد خوانین‌ بختیاری‌ رفت‌ و تا پایان‌ حكومت‌ صد روزه‌ی‌ سیدضیاء در آن‌جا ماند.

مشاغل‌ دیگر مصدق

مصدق‌ در كابینه‌ی‌ بعدی‌، قوام‌ السلطنه‌ ، وزیر مالیه‌ گشت‌ و پس‌ از سقوط‌ كابینه‌، در تاریخ‌ 28 دلو (بهمن‌ 1300)» به‌ فرمانروایی‌ ایالت‌ آذربایجان‌ منصوب‌ و 20سرطان‌ (تیر1301) استعفا داد. وی‌ در كابینه‌ی‌ میرزاحسین‌ خان‌ مشیرالدوله‌ (24/3/1302 تا 5/8/1302) سمت‌ وزارت‌ امور خارجه‌ را داشت‌. در همین‌ زمان‌ بود كه‌ علمای‌ عراق‌ به‌ دلیل‌ تحریم‌ انتخابات‌ فرمایشی‌ عراق‌ به‌ دستور دولت‌ انگلیس‌ از عراق‌ به‌ ایران‌ تبعید شدند. از جمله‌ علمای‌ تبعیدی‌، آیت‌اللّه‌ سیدابوالحسن‌ اصفهانی‌ و آیت‌اللّه‌ نائینی‌ بودند. علما از طرف‌ احمد شاه‌ و دولت‌ مورد استقبال‌ و احترام‌ قرار گرفتند و سردار سپه‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ وزیر جنگ‌ بود، بیش‌ترین‌ تلاش‌ را در احترام‌ علما از خود بروز داد. وزیر دیگری‌ كه‌ در این‌ زمینه‌ تلاش‌ نمود، دكتر مصدق‌ بود كه‌ با رایزنی‌ و تلاش‌ دیپلماتیك‌، توانست‌ تبعید آیت‌اللّه‌ خالصی‌زاده‌ را از حجاز به‌ ایران‌ تبدیل‌ كند و راه‌ حلی‌ برای‌ بازگشت‌ مجدد علما به‌ نجف‌ فراهم‌ بیاورد.

در سمت‌ نمایندگی‌

دكتر مصدق‌ از بهمن‌ 1302 تا اردیبهشت‌ 1330 یكسره‌ كارهای‌ اجرایی‌ را كنار می‌گذارد و وارد سمت‌ وكالت‌ مجلس‌ می‌گردد كه‌ باید گفت‌، دوره‌ی‌ شكوفایی‌ مصدق‌ در دوران‌ نمایندگی‌ اوست‌. مصدق‌ ، اساس‌ اصلاحات‌ و تغییرات‌ را مجلس‌ می‌دانست‌. او تا قبل‌ از زمامداری‌ نخست‌وزیری‌، معتقد بود كه‌ مهم‌ترین‌ مسئله‌، انتخابات‌ آزاد است‌. وی‌ تنها راه‌ علاج‌ اصلاحات‌ را در این‌ عبارت‌ خلاصه‌ می‌كرد: «تا انتخابات‌ آزاد نباشد امید هرگونه‌ اصلاحی‌ را باید مردم‌ این‌ مملكت‌ به‌ گور ببرند و فقط‌ در سایه‌ی‌ انتخابات‌ آزاد است‌ كه‌ می‌توان‌ قوانین‌ تازه‌ وضع‌ و قوانین‌ مضر را ملغی‌ ساخت‌ و در غیر این‌ صورت‌ هیچ‌ عمل‌ و اقدام‌ مثبتی‌ مورد ثمر نخواهد بود.» مصدق‌ حتی‌ در برنامه‌ی‌ دولت‌ خود، اصلاح‌ قانون‌ انتخابات‌ را یكی‌ از دو برنامه‌اش‌ اعلام‌ كرد كه‌ یكی‌ از اهداف‌ جبهه‌ ملی‌ نیز همین‌ بود.
مصدق‌ در دوره‌ی‌ پنجم‌ مجلس‌ (23 بهمن‌ 1302 تا 23 بهمن‌ 1304) نماینده‌ی‌ مردم‌ تهران‌ شد و در همین‌ دوره‌ از مجلس‌ بود كه‌ رئیس‌الوزرا، سردار سپه‌، قهر كرد و به‌ بومهن‌ رفت‌ و فرماندهان‌ ارتش‌ در نقاط‌ مختلف‌ كشور، تلگراف‌ها و نامه‌های‌ تهدیدآمیری‌ به‌ مجلس‌ فرستادند. سرانجام‌ هیئتی‌ از نمایندگان‌ مجلس‌ به‌ رهبری‌ شخصیت‌های‌ منفرد مجلس‌ از جمله‌ دكتر مصدق‌ رسماً به‌ دیدار رضاخان‌ رفتند و او را به‌ تهران‌ بازگرداندند.
همین‌ مجلس‌ بود كه‌ ماده‌ واحده‌ی‌ انقراض‌ قاجار و واگذاری‌ موقت‌ حكومت‌ به‌ رضاخان‌ را، تصویب‌ كرد كه‌ تعداد اندكی‌ از نمایندگان‌ (از جمله‌ دكتر مصدق‌ ) با این‌ طرح‌ مخالفت‌ كردند. در حقیقت‌، شكوفایی‌ مصدق‌ از همین‌ نطق‌ تاریخی‌ اوست‌.
مصدق‌ در این‌ نطق‌ تاریخی‌ خود، ابتدا در مورد خاندان‌ قاجار گفت‌: «اولاً راجع‌ به‌ سلاطین‌ قاجار، بنده‌ عرض‌ می‌كنم‌ كه‌ كاملاً از آنها مأیوس‌ هستم‌، زیرا در این‌ مملكت‌ خدماتی‌ نكرده‌اند كه‌ بنده‌ بتوانم‌ این‌جا از آنها دفاع‌ كنم‌ و گمان‌ هم‌ نمی‌كنم‌ كسی‌ منكر این‌ باشد... بنده‌ مدافع‌ این‌طور اشخاص‌ نیستم‌. بنده‌ مدافع‌ اشخاصی‌ كه‌ برای‌ وطن‌ خودشان‌ كار نمی‌كنند و جرئت‌ و جسارت‌ حفظ‌ مملكتشان‌ را نداشته‌ باشند و در موقع‌ خوب‌ از مملكت‌ استفاده‌ بكنند و در موقع‌ بد از مملكت‌ غایب‌ بشوند، نیستم‌.» آن‌گاه‌، مصدق‌ به‌ تعریف‌ و تمجید از رضاخان‌ پرداخت‌ و گفت‌: «اما نسبت‌ به‌ رضاخان‌ پهلوی‌ ، بنده‌ نسبت‌ به‌ شخص‌ ایشان‌ عقیده‌مند هستم‌ و ارادت‌ دارم‌ و در واقع‌ آن‌چه‌ به‌ ایشان‌ عرض‌ كردم‌ در خیر ایشان‌ و صلاح‌ مملكت‌ بوده‌ و خودشان‌ هم‌ تصدیق‌ عرایض‌ بنده‌ را فرموده‌اند... اما این‌كه‌ ایشان‌ یك‌ خدماتی‌ به‌ مملكت‌ كرده‌اند گمان‌ نمی‌كنم‌ بر احدی‌ پوشیده‌ باشد. وضعیت‌ این‌ مملكت‌ وضعیتی‌ بود كه‌ همه‌ می‌دانیم‌ كه‌ اگر كسی‌ می‌خواست‌ مسافرت‌ كند، اطمینان‌ نداشت‌. یا اگر كسی‌ مالك‌ بود، امنیت‌ نداشت‌ و اگر یك‌ دهی‌ داشت‌، بایستی‌ چند نفر تفنگچی‌ داشته‌ باشد تا بتواند محصول‌ خودش‌ را حفظ‌ كند؛ ولی‌ ایشان‌ از وقتی‌ كه‌ زمام‌ امور مملكت‌ را در دست‌ گرفته‌اند، یك‌ خدماتی‌ نسبت‌ به‌ امنیت‌ مملكت‌ كرده‌اند كه‌ گمان‌ نمی‌كنم‌ بر كسی‌ مستور باشد و البته‌ بنده‌ برای‌ حفظ‌ خودم‌ و خانه‌ و كسان‌ و خویشان‌ خودم‌ مشتاق‌ و مایل‌ هستم‌ كه‌ شخص‌ رئیس‌الوزرا، رضاخان‌ پهلوی‌ نام‌ در این‌ مملكت‌ باشد؛ برای‌ این‌كه‌ من‌ یك‌ نفر آدمی‌ هستم‌ كه‌ در این‌ مملكت‌ امنیت‌ و آسایش‌ می‌خواهم‌ و حقیقت‌، از پرتو وجود ایشان‌ ما در ظرف‌ این‌ دو سه‌ سال‌ اینطور چیزها را داشته‌ایم‌...».
مصدق‌ پس‌ از این‌ دو مقدمه‌، وارد اصل‌ موضوع‌ شد و ادله‌ی‌ مخالفت‌ خود را با ماده‌ واحده‌، محتاطانه‌ بیان‌ كرد. وی‌ عوارض‌ ناشی‌ از تغییر قانون‌ اساسی‌ را به‌ دو قسم‌ «جنبه‌ی‌ داخلی‌» و «جنبه‌ی‌ خارجی‌» تقسیم‌ كرد و در مورد پی‌آمد جنبه‌ی‌ داخلی‌ گفت‌: «اگر آمدیم‌ و گفتیم‌ خانواده‌ی‌ قاجار بد است‌، بسیار خوب‌ هیچ‌كس‌ منكر ] این‌ [ نیست‌ و باید تغییر كند و البته‌ امروز كاندیدای‌ مسلم ما شخص‌ رئیس‌الوزرا است‌. خوب‌ آقای‌ رئیس‌الوزرا سلطان‌ می‌شوند و مقام‌ سلطنت‌ را اشغال‌ می‌كنند. آیا امروز در قرن‌ بیستم‌ هیچ‌كس‌ می‌تواند بگوید یك‌ مملكتی‌ كه‌ مشروطه‌ است‌ پادشاهش‌ هم‌ مسئول‌ است‌؟...هیچ‌كس‌ چنین‌ حرفی‌ نمی‌تواند بزند و اگر سیر قهقرایی‌ بكنیم‌ و بگوییم‌ پاد شاه‌ است‌، رئیس‌الوزرا، حاكم‌ همه‌ چیز است‌، این‌ ارتجاع‌ و استبداد صرف‌ است‌...امروز مملكت‌ با بعد از بیست‌ سال‌ و این‌ همه‌ خونریزی‌ها می‌خواهد سیر قهقرایی‌ بكند و مثل‌ زنگبار شود كه‌ گمان‌ نمی‌كنم‌ در زنگبار هم‌ این‌طور باشد كه‌ یك‌ شخص‌ هم‌ پاد شاه‌ باشد و هم‌ مسئول‌ مملكت‌ باشد...در مملكت‌ مشروطه‌ رئیس‌الوزرا مهم‌ است‌ نه‌ پاد شاه‌». دكتر مصدق‌ بر عدم‌ مسئولیت‌ پاد شاه‌ مطابق‌ قانون‌، پای‌ فشرد و اهمیت‌ جایگاه‌ رئیس‌الوزرا را گوشزد كرد و استدلال‌ نمود كه‌ اگر رضاخان‌ شاه‌ غیرمسئول‌ بشود كه‌ یك‌ شخص‌ توانا را تبدیل‌ كردن‌ به‌ یك‌ شخصیت‌ تشریفاتی‌ خیانت‌ است‌ و اگر بخواهد شاه‌ تأثیرگذار باشد كه‌ باز برمی‌گردیم‌ به‌ دوران‌ استبداد. «اگر شاه‌ بشوند بدون‌ مسئولیت‌، این‌ خیانت‌ به‌ مملكت‌ است‌ برای‌ این‌كه‌ یك‌ شخص‌ محترم‌ و یك‌ وجود مؤثری‌ كه‌ امروز امنیت‌ و آسایش‌ را برای‌ ما درست‌ كرده‌ و این‌ صورت‌ را امروز به‌ این‌ مملكت‌ داده‌ است‌، برود بی‌اثر شود. هیچ‌ معلوم‌ نیست‌ كی‌ به‌ جای‌ او می‌آید». دكتر مصدق‌ ، جنبه‌ی‌ خارجی‌ پی‌آمد تغییر قانون‌ اساسی‌ را معروفیت‌ و مقبولیت‌ قانون‌ اساسی‌ سابقه‌دار دانست‌ و اعلام‌ كرد كه‌ تغییر آن‌ موجب‌ تزلزل‌ از لحاظ‌ بین‌المللی‌ خواهد شد.
گرچه‌ نطق‌ مصدق‌ ، بسیار محافظه‌كارانه‌ است‌، ولی‌ با كسانی‌ كه‌ تلاش‌ می‌كردند رضاخان‌ را به‌ پادشاهی‌ برسانند، غیرقابل‌ قیاس‌ است‌.
بااینكه‌ مصدق‌ در این‌ نطق‌ از اقدامات‌ رضاخان‌ تعریف‌ و از احمد شاه‌ قاجار انتقاد كرد در مجلس‌ چهاردهم‌ بعد از سقوط‌ رضاشاه‌ همه‌ی‌ اقدامات‌ وی‌ را مورد نقد قرار داد و از از احمد شاه‌ به‌ عنوان‌ شاه‌ جوانبخت‌ كه‌ «امروز نامش‌ به‌ نیكی‌ برده‌ می‌شود» یاد كرد و گفت‌: «احمد شاه‌ تن‌ به‌ اسارت‌ نداد و از سلطنت‌ گذشت‌.» این‌ نطق‌ مصدق‌ مورد انتقاد سیدضیاء قرار گرفت‌ و گفت‌: شما همان‌ كسی‌ بودید كه‌ در همین‌ تریبون‌ آنچه‌ فحش‌ و ناسزا و بی‌احترامی‌ بود به‌ احمد شاه‌ كردید... بعد از این‌ آنچه‌ توانستنید مدح‌ و تملق‌ و چاپلوسی‌ از والاحضرت‌ كردید... پس‌ از مجلس‌ شما رفتید چكمه‌ بوسیدید و نتیجه‌ی‌ این‌ چكمه‌بوسی‌ این‌ بود كه‌ داماد شما، برادرزاده‌ی‌ شما كه‌ مجرم‌ترین‌ رئیس‌الوزراهای‌ این‌ مملكت‌ بود» شد نخست‌وزیر.
مصدق‌ در دوره‌ی‌ ششم‌ (19 تیر 1305 تا 22 مرداد 1307) نیز به‌ عنوان‌ نماینده‌ی‌ مردم‌ تهران‌ انتخاب‌ شد. در همین‌ دوره‌ بود كه‌ رضا شاه‌ مصدق‌ را احضار و در بعضی‌ مسائل‌ از وی‌ نظر خواسته‌ بود. مصدق‌ ماجرای‌ ملاقات‌ خود را با رضا شاه‌ در جلسه‌ 18 خرداد 1306 در نطق‌ قبل‌ از دستور چنین‌ تشریح‌ كرد:
«اگر من‌ یك‌ نفر سرپرست‌ نظام‌ ایران‌ مخصوصاً اعلیحضرت‌ همایونی‌ را تقدیس‌ می‌كنم‌ كه‌ حقیقتاً به‌ افكار و عقاید وكلا و مردم‌ اهمیت‌ می‌دهند، به‌ كرات‌ برای‌ خودم‌ اتفاق‌ افتاده‌ است‌ كه‌ شخص‌ پاد شاه‌ مرا احضار و از من‌ عقیده‌ام‌ را خواسته‌ است‌. اگر او معتقد به‌ عقیده‌ی‌ اشخاص‌ نبود با من‌ چه‌كار داشت‌؟... روزی‌ در همین‌ ایام‌ اخیر شرفیاب‌ شدم‌ و عرض‌ كردم‌ كه‌ اعلیحضرت‌ وقتی‌ در یك‌ نقطه‌ تشریف‌ می‌برند باید مردم‌ از او استفاده‌ كنند. فرمودند: همین‌ طور است‌. عرض‌ كردم‌ این‌ مسافرت‌هایی‌ كه‌ اعلیحضرت‌ می‌فرمایند این‌ طاق‌نصرت‌ها اسباب‌ خرج‌ مردم‌ می‌شود و مأمورین‌ نظامی‌ اسباب‌ اذیت‌ مردم‌ را فراهم‌ می‌آورند. در حقیقت‌ اعلیحضرت‌ به‌ این‌ چیزها بزرگ‌ نمی‌شوند. شما شاه‌ این‌ مملكت‌ هستید، شاه‌ بزرگ‌ است‌. می‌خواهند چراغ‌ روشن‌ بكنند، نمی‌خواهند نكنند...من‌ غرضی‌ ندارم‌. چرا؟ برای‌ این‌ كه‌ می‌خواهم‌ او پاد شاه‌ ابدی‌ این‌ مملكت‌ باشد و تمام‌ اهل‌ مملكت‌ از او استفاده‌ نمایند و مردم‌ او را ستایش‌ كنند و او را روی‌ سر بگذارند و چون‌ اعلیحضرت‌ همایونی‌ می‌دانند كه‌ من‌ غرضی‌ ندارم‌ و فقط‌ خیرخواه‌ شخص‌ شاه‌ هستم‌، لذا می‌فرمایند كه‌ فلانی‌، من‌ عرایض‌ تو را قبول‌ دارم‌»
در همین‌ دوره‌، لایحه‌ی‌ اختیارات‌ به‌ وزیر عدلیه‌، داور ، مطرح‌ شد كه‌ مصدق‌ در جلسه‌ 25 خرداد 1306 با ایراد یك‌ نطق‌ مستدل‌ با این‌ لایحه‌ مخالفت‌ كرد و آن‌ را خلاف‌ قانون‌ اساسی‌ دانست‌. چون‌ نطق‌ مصدق‌ در مباحث‌ آینده‌، یعنی‌ هنگام‌ تمدید لایحه‌ اختیارات‌ قانونی‌ به‌ دولت‌ مصدق‌ در سال‌ 1331، مورد استفاده‌ مخالفین‌ وی‌ قرار گرفت‌، فرازهایی‌ از آن‌ را ذكر می‌كنیم‌:
«بنده‌ آن‌ دفعه‌ با ماده‌ واحده‌ موافقت‌ نكردم‌ و علتش‌ هم‌ این‌ بود كه‌ اساساً قانون‌گذاری‌ را از مختصات‌ و وظایف‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ می‌دانم‌. اگر بنا باشد مجلس‌ به‌ وزرا اجازه‌ بدهد كه‌ بروند قانون‌ وضع‌ كنند پس‌ وظیفه‌ی‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ چیست‌؟ این‌ حق‌ به‌ موجب‌ اصل‌ 27 قانون‌ اساسی‌ از وظایف‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ است‌ و هیچ‌ مجلسی‌ هم‌ نمی‌تواند این‌ حق‌ را به‌ دولت‌ واگذار كند...این‌ مسئله‌ به‌ قدری‌ بزرگ‌ است‌ كه‌ شما امروز كه‌ می‌خواهید برای‌ شش‌ ماه‌ دیگر اختیار جان‌ و مال‌ مردم‌ را به‌ یك‌ وزارتخانه‌ واگذار كنید كه‌ خودش‌ قانون‌ وضع‌ كند و خودش‌ اجرا كند، بنده‌ اگر در این‌ موضوع‌ پنج‌ ساعت‌ هم‌ توضیح‌ دهم‌، باز زیاد نیست‌... به‌ موجب‌ اصل‌ 27 متمم‌ قانون‌ اساسی‌ قوای‌ مملكت‌ به‌ سه‌ شعبه‌ تجزیه‌ می‌شود: قوه‌ مقننه‌، قوه‌ قضائیه‌ و قوه‌ اجرائیه‌. وضع‌ قانون‌ كه‌ عبارت‌ از قواعد و احكامی‌ است‌ كه‌ هیئت‌ تقنینیه‌ برای‌ حفظ‌ انتظامات‌ جامعه‌ تصویب‌ می‌كند از وظایف‌ قوه‌ مقننه‌ است‌ و چون‌ به‌ موجب‌ اصل‌ 28 متمم‌ قانون‌ اساسی‌ قوای‌ ثلاثه‌ مزبوره‌ همیشه‌ از یكدیگر ممتاز و منفصل‌ خواهد بود، لذا قوه‌ی‌ تقنینیه‌ نمی‌تواند انجام‌ این‌ وظیفه‌ را به‌ عهده‌ی‌ یكی‌ از قوای‌ دیگر واگذارد كه‌ هم‌ واضع‌ قانون‌ باشد و هم‌ قانون‌ تطبیق‌ نماید.»
با اتمام‌ دوره‌ی‌ ششم‌، دوره‌ی‌ انزوای‌ سیاسی‌ مصدق‌ نیز شروع‌ شد. با این‌كه‌ در دوره‌ی‌ ششم‌، مدرس‌ با 13624 رأی‌ نفر اول‌ و مصدق‌ با 8071 رأی‌، نفر سوم‌ تهران‌ شدند، در دوره‌ی‌ هفتم‌، حتی‌ در نفرات‌ ذخیره‌ هم‌، نامی‌ از آنها به‌ میان‌ نیامد. مشهور است‌ كه‌ مدرس‌ در همین‌ دوره‌ گفته‌ بود: «پس‌ یك‌ رأی‌ خودم‌ كجا رفت‌؟». از همین‌ دوره‌ بود كه‌ دیكتاتوری‌ رضا شاه‌ حركت‌ سریعی‌ را آغاز كرد و نخبگان‌ ایران‌، مانند مدرس‌، به‌ حبس‌ و تبعید و شهادت‌ رسیدند و یا مانند مصدق‌ ، كنج‌ عزلت‌ گزیدند.

دستگیری‌ و تبعید به‌ بیرجند

مصدق‌ از مرداد 1307، پس‌ از اتمام‌ دوره‌ی‌ مجلس‌ ششم‌، به‌ احمدآباد یكی‌ از املاك‌ خصوصی‌ خود رفت‌ و به‌ مدیریت‌ كشاورزی‌ املاك‌ خود پرداخت‌. در پنجم‌ تیرماه‌ 1319 در باغ‌ كاشف‌السلطنه‌ در تجریش‌ كه‌ در اجاره‌ی‌ پسرش‌ بود، دستگیر و برای‌ بازرسی‌، وی‌ را به‌ منزل‌ مسكونی‌ دكتر ( خیابان‌ كاخ‌) برده‌ و سپس‌ به‌ شهربانی‌ انتقال‌ دادند. روز بعد كه‌ راننده‌ی‌ مصدق‌ برای‌ شست‌وشوی‌ اتومبیل‌ توقیف‌ شده‌ می‌رود، وی‌ را بازداشت‌ می‌كنند، اما به‌ دلیل‌ این‌كه‌ راننده‌ی‌ مصدق‌ اهل‌ هندوستان‌ و تبعه‌ انگلیس‌ بوده‌ او را بعد از یك‌ شب‌ آزاد می‌كنند. مصدق‌ با قرار بازداشت‌ به‌ زندان‌ مركزی‌ منتقل‌ و در تاریخ‌ 17 تیر ماه‌ وی‌ را با سه‌ مأمور شهربانی‌ و آشپز به‌ طرف‌ بیرجند حركت‌ می‌دهند.
یكی‌ از مبهم‌آمیزترین‌ نقاط‌ زندگی‌ مصدق‌ ، علت‌ همین‌ دستگیری‌ و زندانی‌ شدن‌ و تبعید وی‌ است‌. زندگی‌نامه‌نویس‌های‌ مصدق‌ ، چیزی‌ را در باب‌ دلایل‌ دستگیری‌ وی‌، جز كلیات‌ ننوشته‌اند. موضوع‌ زمانی‌ سؤال‌ برانگیزتر می‌شود كه‌ مصدق‌ در كتاب‌ خاطرات‌ و تألمات‌ خود (كه‌ قطعاً تبعید به‌ بیرجند جزو تألمات‌ وی‌ بوده‌ است‌) فصل‌ مستقلی‌ ننوشته‌ و تنها در لابلای‌ كتاب‌ به‌ صورت‌ اجمال‌ به‌ آن‌ اشاره‌ كرده‌ است‌. وی‌ در فرازی‌ از كتاب‌ خود می‌گوید:
«اوضاع‌ و احوال‌ اجازه‌ نمی‌داد و كسی‌ قادر نبود حتی‌ یك‌ كلام‌ در صلاح‌ مملكت‌ اظهار كند. این‌ بود كه‌ نه‌ چیزی‌ گفتم‌ نه‌ چیزی‌ نوشتم‌ و با این‌ حال‌ بدون‌ ذكر هیچ‌ دلیلی‌ روز پنجم‌ تیرماه‌ 1319 دستگیر شدم‌ و پس‌ از چند روز حبس‌ مجرد به‌ بیرجند تبعید گردیدم‌ و در آن‌جا هم‌ چند ماه‌ در حبس‌ مجرد بودم‌ تا شخصی‌ به‌نام‌ ] ارنست‌ [ پرون‌ اهل‌ سوئیس‌ كه‌ در بیمارستان‌ نجمیه‌ بستری‌ شده‌ بود به‌ خواهش‌ پسرم‌ از من‌ نزد ولیعهد ( شاهنشاه‌ فعلی‌) وساطت‌ نمود و به‌ امر شاه‌ فقید مرا به‌ احمدآباد آوردند و زیرنظر شهربانی‌ طهران‌ بودم‌ تا متفقین‌ به‌ ایران‌ آمدند و آزاد شدم‌.»
مصدق‌ در فرازی‌ دیگر از خاطرات‌ خود، علت‌ وفاداری‌ به‌ شاه‌ را آزادی‌ خود از بیرجند می‌داند:
«در مجلس‌ پنجم‌ من‌ برای‌ اعلیحضرت‌ شاه‌ فقید قسم‌ یاد نكردم‌؛ ولی‌ در مجلس‌ چهاردهم‌ برای‌ شاهنشاه‌ قسم‌ یاد نموده‌ام‌ و خود را مرهون‌ الطاف‌ شاهانه‌ می‌دانم‌؛ گرچه‌ استخلاص‌ من‌ از زندان‌ بیرجند به‌ همت‌ موسیو پرون‌ یكی‌ از اتباع‌ سوئیس‌ كه‌ با شاهنشاه‌ از زمان‌ تحصیلاتشان‌ در آن‌ مملكت‌ سابقه‌ داشت‌ صورت‌ گرفت‌، با این‌ حال‌ هر فرصتی‌ به‌ دستم‌ آمد و مخصوصاً در جلسات‌ رسمی‌ مجلس‌ وفاداری‌ خود را نسبت‌ به‌ شاهنشاه‌ ابراز نموده‌ام‌.»
در خاطراتی‌ كه‌ سالنامه‌ی‌ دنیا (1331) از قول‌ مصدق‌ به‌ چاپ‌ رسانده‌ است‌، هیچ‌ ذكری‌ از اتهام‌ به‌ بیان‌ نیاورده‌ است‌، و تنها علت‌ را، آزار خود می‌داند:
«در سال‌ 1319 مأمورین‌ شهربانی‌ برای‌ بازداشت‌ من‌ آمدند، چون‌ امر دولت‌ را مطاع‌ می‌دانم‌ فوراً تمكین‌ كردم‌ و انتظار داشتم‌ كه‌ اگر گزارش‌های‌ خلاف‌ واقعی‌ بر علیه‌ من‌ داده‌ شده‌ رسیدگی‌ و روشن‌ شود؛ ولی‌ بعد از توقف‌ چند روز در زندان‌ مركزی‌ كه‌ معلوم‌ شد اصلاً رسیدگی‌ در كار نیست‌ و مقصودشان‌ آزار من‌ است‌، عاصی‌ شدم‌ و روزی‌ كه‌ می‌خواستند مرا به‌ زندان‌ بیرجند ببرند، مقاومت‌ كردم‌ و در اطاق‌ رئیس‌ با اشاره‌ به‌ عكس‌ رضا شاه‌ این‌ شعر را خواندم‌:
ای‌ زبردست‌ زیردست‌ آزار گرم‌ تاكی‌ بماند این‌ بازار؟» مصدق‌ در قسمت‌ دیگر خاطرات‌ خود علت‌ دستگیری‌ را «بدون‌ جهت‌ و دلیل‌» ذكر می‌كند و می‌نویسد: «بدون‌ جهت‌ و دلیل‌ مرا چند روز در زندان‌ موقت‌ تهران‌ محبوس‌ و از آن‌جا به‌ زندان‌ بیرجند انتقالم‌ دادند در عرض‌ راه‌ و زندان‌ دو مرتبه‌ اقدام‌ به‌ خودكشی‌ نمودم‌».
یكی‌ از موارد مهم‌ این‌ داستان‌، خودكشی‌ مصدق‌ است‌! آیا علت‌ خودكشی‌ مصدق‌ ،بدرفتاری‌ مأمورین‌ است‌؟ و اگر چنین‌ است‌، چرا زندگی‌نامه‌ نویسان‌ از خوش‌رفتاری‌ و احترام‌ مأمورین‌ سخن‌ گفته‌اند؟ آیا سنگینی‌ اتهام‌ یا نا بردباری‌ مصدق‌ در شداید موجب‌ این‌ گردیده‌ است‌ كه‌ مصدق‌ دو مرتبه‌ دست‌ به‌ خودكشی‌ بزند؟از این‌رو، مسأله‌ی‌ مورد بحث‌، جای‌ تأمل‌ و تحقیق‌ دارد.
آقای‌ مكی‌ در مقاله‌ی‌ «دكتر محمد مصدق‌ ، مصدق‌ السلطنه‌» در سالنامه‌ی‌ دنیا «شماره‌ی‌ نهم‌» در مورد اتهام‌ مصدق‌ می‌نویسید: «دكتر به‌ مستنطق‌ می‌گوید: دلیل‌ حبس‌ مرا بفرمایید كه‌ كاری‌ نكنم‌ باز به‌ زندان‌ مراجعت‌ نمایم‌. مستنطق‌ اجازه‌ داد كه‌ این‌ سؤال‌ را كتباً بكند و....سؤال‌ را كه‌ به‌ اداره‌ی‌ سیاسی‌ شهربانی‌ می‌برند، جواب‌ می‌آورند شما تقصیری‌ ندارید، ولی‌ عجالتاً باید در زندان‌ بمانید.»
مهندس‌ احمد مصدق‌ در خاطراتی‌ كه‌ در مورد مصدق‌ گفته‌ است‌، علت‌ دستگیری‌ پدرش‌ را «انتقام‌» صرف‌ می‌داند.
دو مطلب‌ در رابطه‌ با دستگیری‌ مصدق‌ قابل‌ توجه‌ است‌. 1ـ خیلی‌ بعید به‌ نظر می‌رسد كه‌ پس‌ از دوازده‌ سال‌ كه‌ مصدق‌ داوطلبانه‌ كنج‌ عزلت‌ را اختیار كرده‌ و هیچ‌ مزاحمتی‌ برای‌ شاه‌ نداشته‌ است‌، مورد انتقام‌ رضا شاه‌ قرار بگیرد. مهم‌ترین‌ نطق‌ مصدق‌ علیه‌ رضا شاه‌ همان‌ مخالفت‌ وی‌ علیه‌ ماده‌ واحده‌ی‌ سلطنت‌ است‌ كه‌ مصدق‌ به‌ شدت‌ از قاجار بد گفته‌ و از رضاخان‌ تمجید نموده‌ و این‌ نطق‌ نمی‌تواند مستند بر انتقام‌ رضا شاه‌ باشد. مضاف‌ بر این‌كه‌ كه‌ به‌ گفته‌ی‌ خود مصدق‌ ، وی‌ بعد از آن‌ با رضا شاه‌ از نوعی‌ رابطه‌ی‌ حسنه‌ برخوردار بوده‌ و رضا شاه‌ وی‌ را قبول‌ داشته‌ وبا وی‌ مشورت‌ می‌كرده‌ است‌.
2ـ یك‌ حكومت‌، هرچه‌قدر هم‌ كه‌ مستبد باشد، برای‌ دستگیری‌ افراد بدون‌ دلیل‌ اقدام‌ نمی‌كند. حتی‌ اگر شده‌ اتهامی‌ را می‌آفریند و به‌ فرد نسبت‌ می‌دهد. با توجه‌ به‌ خاطرات‌ خود مصدق‌ و نویسندگان‌ دیگر، مانند سید حسین‌ مكی‌ ، مصدق‌ در شهربانی‌، بازجویی‌ و استنطاق‌ شده‌ است‌. قطعاً در این‌ بازجویی‌ها از چیزی‌ یا نسبتی‌ حتی‌ دروغ‌ سؤال‌ می‌كرده‌اند. تعجب‌ این‌جاست‌ كه‌ حتی‌ آقای‌ مكی‌ كه‌ از پرونده‌ مطلع‌ بوده‌ است‌ و تعدادی‌ از اسناد آن‌ را در مقاله‌ی‌ خود آورده‌، نوع‌ اتهام‌ را ذكر نكرده‌ است‌.
شاید از بررسی‌ حوادث‌ آن‌ روزها بتوان‌ نوع‌ تهمتی‌ را كه‌ به‌ مصدق‌ نسبت‌ داده‌اند، گمانه‌زنی‌ كرد.
البته‌ این‌ صرفاً یك‌ ظن‌ است‌ و نباید آن‌ را به‌ مثابه‌ یك‌ اصل‌، فرض‌ گرفت‌، بلكه‌ باید باز هم‌ مسئله‌ را مورد تحقیق‌ قرار داد.
مهم‌ترین‌ واقعه‌ی‌ آن‌ ایام‌، بركناری‌ دكتر احمد متین‌ دفتری‌ نخست‌وزیر در 4 تیر و بازداشت‌ وی‌ است‌. همان‌طوری‌ كه‌ مشهور است‌، متین‌ دفتری‌ از طرفداران‌ آلمان‌ و زمانی‌ هم‌ منشی‌ سفارت‌ آلمان‌ در ایران‌ بوده‌ است‌ و شهرت‌ داشت‌ كه‌ وی‌ به‌ نفع‌ آلمان‌ها جاسوسی‌ می‌كند. متین‌ دفتری‌ ، داماد و برادرزاده‌ی‌ دكتر مصدق‌ بود. در زمان‌ حكومت‌ مصدق‌ ، اسناد جاسوسی‌ وی‌ از خانه‌ی‌ سدان‌ كشف‌ شد. با این‌كه‌ به‌ كار گماشتن‌ متین‌ دفتری‌ یكی‌ از انتقادات‌ آیت‌اللّه‌ كاشانی‌ بود، ولی‌ مصدق‌ تا به‌ آخر از متین‌دفتری‌ حمایت‌ كرد.
اما اتهام‌ خود نخست‌وزیر، (آقای‌ متین‌ دفتری‌ ) چه‌ بوده‌ است‌ كه‌ موجب‌ بركناری‌ بدون‌ مقدمه‌ و بازداشت‌ وی‌ گردید؟ اگرچه‌ این‌ هم‌ یكی‌ از مسائل‌ روشن‌ نشده‌ تاریخ‌ ایران‌ است‌، ولی‌ اشاراتی‌ وجود دارد كه‌ می‌تواند ما را به‌ موضوع‌ راهنما باشد. دكتر بقایی‌ در استیضاح‌ معروف‌ 1328 از دولت‌ ساعد ، از كتابی‌ محرمانه‌ با عنوان‌ دستور 48 ارتش‌ سخن‌ به‌ میان‌ آورده‌ كه‌ در فرازی‌ از آن‌ چنین‌ آمده‌ است‌: «دو سال‌ قبل‌ می‌خواستیم‌ به‌ روسیه‌ حمله‌ كنیم‌ یعنی‌ در سال‌ 1318 و ویگان‌ در سوریه‌ طرح‌هایی‌ تنظیم‌ نمود. تا یك‌ میلیون‌ نفر می‌خواستند به‌ ما تحمیل‌ كنند كه‌ نفر حاضر كنیم‌. فشار انگلیسی‌های‌ برای‌ حمله‌ به‌ روس‌ها زیاد بود... در دو ماه‌ قبل‌ از وقایع‌ اخیر انگلیسی‌ها و روس‌ها با هم‌ سازش‌ و تقاضای‌ ترانزیت‌ شمال‌ و جنوب‌ و ضمناً اخراج‌ آلمانی‌ها را می‌كردند...» این‌ جمله‌ را بقایی‌ از آن‌ كتاب‌ در مجلس‌ نقل‌ كرد. فردای‌ آن‌ روز (31/1/1328) دكتر متین‌دفتری‌ (بدون‌ این‌كه‌ بقایی‌ نام‌ او را برده‌ باشد و یا حتی‌ این‌ مسئله‌ی‌ حمله‌ را به‌ دولت‌ نسبت‌ داده‌ باشد) در مجلس‌ حاضر شد و به‌ پاسخ‌ بقایی‌ پرداخت‌ و گفت‌: «چون‌ در آن‌ سال‌ رئیس‌ دولت‌ بودم‌ لازم‌ می‌دانم‌ به‌ استناد اطلاعات‌ صحیح‌ و دقیقی‌ كه‌ از جریانات‌ آن‌ سال‌ دارم‌، این‌ موضوع‌ را قویاً تكذیب‌ كنم‌... اعلیحضرت‌ فقید... نهایت‌ درجه‌ی‌ علاقه‌ به‌ حفظ‌ بی‌طرفی‌ ایران‌ در زمان‌ جنگ‌ داشتند و از هر جریانی‌ كه‌ ممكن‌ بود به‌ بیطرفی‌ ایران‌ اخلال‌ كند، احتراز و جلوگیری‌ می‌فرمودند».
جالب‌ این‌ است‌ كه‌ وی‌ در صحبت‌هایش‌ از رضا شاه‌ دفاع‌ می‌كند، در حالی‌كه‌ متهم‌ خود متین‌دفتری‌ بوده‌ است‌ و چون‌ رضا شاه‌ با نقض‌ بی‌طرفی‌، مخالف‌ بوده‌ است‌، وی‌ را بركنار و بازداشت‌ نموده‌ است‌.
شاه‌ در كتاب‌ مأموریت‌ برای‌ وطنم‌ ضمن‌ شرح‌ وساطت‌ خود برای‌ دكتر مصدق‌ می‌گوید: «پدرم‌ مصدق‌ را به‌ اتهام‌ همكاری‌ با یك‌ دولت‌ خارجی‌ و توطئه‌ بر علیه‌ دولت‌ ایران‌ توقیف‌ كرده‌ بود». نكته‌ای‌ كه‌ می‌تواند گمانه‌زنی‌ ما را قوی‌تر كند این‌ است‌ كه‌ آقای‌ مكی‌ كه‌ پرونده‌ را دیده‌است‌، در شرح‌ حال‌ مصدق‌ مطلبی‌ را ناخواسته‌ ذكر كرده‌ كه‌ با دقت‌ در آن‌، شاید موضوع‌ مورد تفحص‌ ما روشن‌تر شود: «سال‌ها بدین‌ منوال‌ گذشت‌ و زندگی‌ یك‌ نواخت‌ او تغییر نكرد تا این‌كه‌ در سال‌ 1315 برای‌ معالجه‌ به‌ برلن‌ رفت‌ و برای‌ این‌كه‌ دچار مشكلات‌ نشود (دولت‌ دیكتاتوری‌ در كشورهای‌ خارجی‌ جاسوسی‌هایی‌ داشت‌ كه‌ از رفتار اتباع‌ ایران‌، به‌ مركز گزارش‌ می‌دادند) و باز بتواند روی‌ وطن‌ را ببیند، مسافرتش‌ بیش‌ از 38 روز طول‌ نكشید و در آن‌جا غیر از متخصصین‌ معالج‌، كسی‌ را ندید، ولی‌ با این‌ همه‌ احتیاط‌ و محافظه‌كاری‌، باز در دست‌ مأمورین‌ شهربانی‌ گرفتار گشت‌. شرح‌ قضیه‌ این‌ است‌ كه‌ پنجم‌ تیرماه‌ 1319...» با دقت‌ در جملات‌ فوق‌ علت‌ دستگیری‌ مصدق‌ را در مسافرت‌ به‌ برلن‌، باید جستجو كرد و آن‌ این‌ است‌ كه‌ جاسوس‌های‌ دیكتاتور، در مورد مصدق‌ گزارش‌ داده‌اند.
اگر رابطه‌ی‌ خانوادگی‌ متین‌دفتری‌ و بركناری‌ و بازداشت‌ و اتهام‌ متین‌دفتری‌ و گفته‌ی‌ شاه‌ و آقای‌ مكی‌ را كنار هم‌ بگذاریم‌، می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ كه‌ اتهام‌ مصدق‌ ، معاونت‌ یا مشاركت‌ در اتهام‌ آقای‌ متین‌دفتری‌ است‌.
به‌ هر حال‌ مصدق‌ ، پنج‌ ماه‌ در زندان‌ بیرجند ماند و زندان‌ باعث‌ شد تا دكتر تصمیم‌ به‌ خودكشی‌ بگیرد. «دكتر مصدق‌ چاره‌ی‌ منحصر به‌ فرد خود را در این‌ دید كه‌ غذا نخورد... سه‌ شبانه‌روز غذا نخورد.»
سرانجام‌، دست‌ تقدیر، ارنست‌ پرون‌ جاسوس‌ معروف‌ و رفیق‌ نزدیك‌ ولیعهد (محمدرضا) را بیمار می‌كند و وی‌ در بیمارستان‌ نجمیه‌ بستری‌ می‌شود. دكتر غلامحسین‌ مصدق‌ (پسر مصدق‌ ) نزد وی‌ تظلم‌ می‌كند و با پادرمیانی‌ پرون‌ و وساطت‌ ولیعهد، مصدق‌ از زندان‌ آزاد و به‌ احمدآباد منتقل‌ می‌شود و تحت‌ نظر قرار می‌گیرد و پس‌ از شهریور 20، فرماندار نظامی‌ رسماً اعلام‌ می‌كند كه‌ مصدق‌ آزاد است‌.

بازگشت‌ به‌ صحنه‌ی‌ سیاسی‌

مصدق‌ بعد از انزوای‌ طولانی‌ در انتخابات‌ مجلس‌ چهاردهم‌ (16 اسفند 1322 تا 21 اسفند 1324) شركت‌ كرد و از تهران‌ به‌ عنوان‌ نماینده‌ی‌ اوّل‌ انتخاب‌ شد. در مجلس‌، مصدق‌ با اعتبارنامه‌ی‌ سیّد ضیاء به‌ عنوان‌ عامل‌ كودتا مخالفت‌ كرد و نطق‌ شدیداللحنی‌ علیه‌ او ایراد نمود و سیدضیاء نیز طی‌ نطقی‌ طولانی‌، پاسخ‌ وی‌ را داد.
در این‌ مجلس‌ به‌ ابتكار مصدق‌ ، طرح‌ تحریم‌ امتیاز نفت‌ در تاریخ‌ 11 آذرماه‌ 1323 به‌ تصویب‌ رسید. در این‌ قانون‌ مذا كره‌ در مورد امتیاز نفت‌ به‌ خارجی‌ها ممنوع‌ شد، مجازات‌ متخلفین‌، حبس‌ از سه‌ تا هشت‌ سال‌ و انفصال‌ دایمی‌ از خدمت‌ تعیین‌ گردید و دادستان‌ دیوان‌ كشور هم‌ موظف‌ به‌ پی‌گیری‌ و رسیدگی‌ به‌ تخلف‌ گردید. در ماده‌ی‌ دوم‌ این‌ قانون‌ چهار ماده‌ای‌، فقط‌ به‌ نخست‌وزیر و وزیران‌ اجازه‌ داده‌ شد تا برای‌ فروش‌ نفت‌ مذا كره‌ نمایند.
دولت‌ قوام‌السلطنه‌ كه‌ در بیست‌وهشتم‌ بهمن‌ ماه‌ 1324، هم‌زمان‌ با پایان‌ جنگ جهانی‌ دوم‌ روی‌ كار آمد، با باقی‌ ماندن‌ نیروهای‌ اشغالگر شوروی‌ و حكومت‌ پیشه‌وری‌ در آذربایجان‌ و قاضی‌ محمد در كردستان‌ مواجه‌ گردید، كه‌ به‌ همین‌ بهانه‌، انتخابات‌ دوره‌ی‌ پانزدهم‌ مجلس‌ به‌ تأخیر افتاد. سرانجام‌ پس‌ از یك‌ سال‌ و چهار ماه‌ فترت‌، انتخابات‌ به‌ عمل‌ آمد و مجلس‌ در بیست‌وپنجم‌ تیر ماه‌ 1326 آغاز به‌كار كرد.
انتخابات‌ مجلس‌ پانزدهم‌ یكی‌ از پرتنش‌ترین‌ انتخابات‌ بود، به‌ دلیل‌ این‌كه‌ قوام‌السلطنه‌ با راه‌اندازی‌ حزب‌ دولتی‌ دمكرات‌ و دخالت‌ در انتخابات‌، قصد این‌ را داشت‌ كه‌ اكثریت‌ وكلا را از طرفداران‌ دولت‌ انتخاب‌ نماید تا پشتوانه‌ای‌ برای‌ او باشند. آیت‌اللّه‌ كاشانی‌ به‌ همین‌ جهت‌ دستگیر و تبعید شد. مصدق‌ نیز در آستانه‌ی‌ انتخابات‌، نامه‌ای‌ سرگشاده‌ به‌ قوام‌ نوشت‌ و ضمن‌ اعتراض‌ به‌ دخالت‌ دولت‌ اعلام‌ نمود: «... وقتی‌ كه‌ در موقع‌ انتخابات‌ دولت‌ اقدام‌ به‌ تشكیل‌ حزبی‌ كند، مردم‌ چنین‌ تصور می‌كنند كه‌ ممكن‌ است‌ دولت‌ به‌ نفع‌ طرفداران‌ خود از قدرت‌ دولتی‌ استفاده‌ كند و اگر این‌ تصور صورت‌ عمل‌ پیدا كند، بدعتی‌ برای‌ آینده‌ خواهد شد كه‌ دیگران‌ هم‌ مبادرت‌ به‌ تشكیل‌ حزب‌ كنند و ملت‌ ایران‌ در ادوار آینده‌ از حق‌ آزادی‌ انتخابات‌ محروم‌ شوند... درست‌ است‌ كه‌ در ممالك‌ راقیّه‌ نظیر انگلستان‌ دولت‌ را احزاب‌ تشكیل‌ می‌دهند، ولی‌ در انگلستان‌ هر حزبی‌ در انتخابات‌ فاتح‌ شد، خالق‌ دولت‌ است‌ و در آن‌جا سابقه‌ ندارد كه‌ حزب‌ مخلوق‌، دولت‌ باشد.»
مصدق‌ ، علاوه‌ بر این‌ نامه‌، نطقی‌ نیز در مسجد سلطانی‌ ( امام‌ خمینی‌) در مورد خطرات‌ انتخابات‌ دولت‌ قوام‌ ایراد كرد و چون‌ این‌ اعتراضات‌ با بی‌اعتنایی‌ دولت‌ واقع‌ شد، همراه‌ با عده‌ای‌ از نمایندگان‌ طبقات‌ مختلف‌ مردم‌، در دربار تحصن‌ نمود. اما این‌ تحصن‌ به‌ جایی‌ نرسید و شاه‌ حاضر به‌ ملاقات‌ با متحصنین‌ نشد.
سرانجام‌ مصدق‌ در دوره‌ی‌ پانزدهم‌ رأی‌ نیاورد و مجدداً راهی‌ احمدآباد شد. با شروع‌ انتخابات‌ دوره‌ی‌ شانزدهم‌، مصدق‌ فعالانه‌ در این‌ انتخابات‌ شركت‌ كرد. دكتر مصدق‌ در بیست‌ودوم‌ مهر ماه‌ 1328 به‌ اتفاق‌ هجده‌ نفر، به‌ عنوان‌ اعتراض‌ به‌ دخالت‌های‌ دولت‌ در انتخابات‌ در دربار متحصن‌ شد، امّا دربار مانند دوره‌ی‌ قبلی‌، چندان‌ اعتنایی‌ به‌ این‌ تحصن‌ نكرد و چهار روز بعد (بیست‌وششم‌ مهر ماه‌) بدون‌ اخذ نتیجه‌ از تحصن‌ خارج‌ شدند. عبدالحسین‌ هژیر ، وزیر دربار، مسئول‌ نابسامانی‌های‌ انتخابات‌ شناخته‌ شد به‌ همین‌ سبب‌ فداییان‌ اسلام‌ او را به‌ اعدام‌ محكوم‌ كردند. وی‌ در 13 آبان‌، مورد اصابت‌ گلوله‌ سیدحسین‌ امامی‌ عضو فدائیان‌ اسلام‌ واقع‌ گردید؛ عده‌ای‌ در این‌ رابطه‌ دستگیر و مصدق‌ نیز به‌ احمدآباد مراجعت‌ كرد. شش‌ روز بعد، قتل‌ هژیر كار خود را كرد و سیدمحمد صادق‌ طباطبایی‌ رئیس‌ انجمن‌ نظارت‌ طی‌ اعلامیه‌ای‌، بطلان‌ انتخابات‌ تهران‌ را اعلام‌ كرد و قرائت‌ آرا متوقف‌ شد.
انتخابات‌ مجدد تهران‌ در بیست‌وپنجم‌ بهمن‌ ماه‌ برگزار شد و دكتر مصدق‌ وكیل‌ اوّل‌ تهران‌ گردید. مصدق‌ از این‌ مقطع‌ به‌ بعد، دوره‌ی‌ پرتلاطم‌ سیاسی‌ خود را آغاز كرد و تا نخست‌وزیری‌ ارتقا یافت‌ و سپس‌ با شكست‌ نهضت‌ ملی‌ و با كودتای‌ 28 مرداد به‌ زندان‌ و پس‌ از آن‌ به‌ احمدآباد بازگشت‌ و در همان‌ احمدآباد رخ‌ در نقاب‌ خاك‌ كشید. این‌ دوره‌ از زندگی‌ مصدق‌ را در فصل‌ آینده‌، بیشتر مورد بحث‌ و بررسی‌ قرار خواهیم‌ داد.
برای‌ درك‌ شخصیت‌ مصدق‌ ، ضرورت‌ تبیین‌ چند مسئله‌ی‌ دیگر مقتضی‌ است‌:

مصدق‌ و طبقه‌ی‌ او

مصدق‌ از طرف‌ مادر نوه‌ی‌ عباس‌ میرزا ، نایب‌السلطنه‌ بود و به‌ عبارتی‌ دیگر جدّ مادری‌ مصدق‌، فتحعلیشاه‌ قاجار بود. مظفرالدین‌ شاه‌ قاجار شوهر خاله‌ی‌ او به‌ حساب‌ می‌آمد و فرمانفرما (عبدالحسین‌ میرزا) پسر فیروزمیرزا نصرت‌الدوله‌ و وزیر عدلیه‌، وزیر داخله‌ و رئیس‌الوزرای‌ دوره‌ی‌ قاجاری‌، دایی‌ مصدق‌ بود. پدربزرگ‌ مادری‌ مصدق‌ ، فیروزمیرزا ، وزیر جنگ‌ ناصرالدین‌ شاه‌ و حاكم‌ فارس‌ و كرمان‌ و از رجال‌ متنفذ قاجار بود كه‌ كشتار بسیاری‌ به‌ او نسبت‌ داده‌اند.
مصدق‌ از طرف‌ پدر به‌ یكی‌ از بوروكرات‌های‌ طبقاتی‌ از طبقه‌ی‌ حاكم‌ دوره‌ی‌ قجری‌ یعنی‌ میرزا هدایت‌الله دفتری‌ تعلق‌ داشت‌. خود مصدق‌ طبق‌ سنت‌ بوركراتی‌ طبقاتی‌ در پانزده‌ سالگی‌ متصدی‌ استیفای‌ خراسان‌ شد و تصمیم‌ داشت‌ تا به‌ عنوان‌ نماینده‌ی‌ طبقه‌ی‌ اشراف‌ از اصفهان‌ به‌ مجلس‌ اوّل‌ راه‌ یابد. وی‌ از لحاظ‌ مالی‌، مالك‌ و ارباب‌ بود. در ساوجبلاق‌ دارای‌ چهار قریه‌ به‌ نام‌های‌ احمدآباد، حسین‌آباد، قارپوزآباد و حسن‌ بكدل‌ بود. او از لحاظ‌ سنت‌ طبقاتی‌، اربابی‌ با تمام‌ مشخصات‌ بود و رعیت‌، عمارت‌، مباشر، حمام‌ اربابی‌ و... را در احمدآباد، دارا بود. مصدق‌السلطنه‌ به‌ تمام‌ معنا یك‌ فئودال‌ و زمین‌دار بزرگ‌ و از یك‌ طبقه‌ اشرافی‌ بود.
مصدق‌ علاوه‌ بر قریه‌های‌ كشاورزی‌ در قسمتی‌ از خیابان‌ كاخ‌ ( فلسطین‌) نیز دارای‌ املاك‌ و مستغلاتی‌ بود كه‌ خود و خانواده‌ی‌ او در آن‌ ساكن‌ بودند و یكی‌ از این‌ املاك‌ را در زمان‌ نخست‌وزیری‌ به‌ اداره‌ی‌ اصل‌ 4 ترومن‌ اجاره‌ داد.

مصدق‌ و مذهب

مصدق‌ مانند بسیاری‌ از مردم‌ ایران‌، خصوصاً طبقه‌ی‌ اشراف‌ از لحاظ‌ نظری‌ مسلمان‌ بود. وی‌ در نطق‌ خود در مجلس‌ در سال‌ 1304 گفت‌: «در حضور همه‌ی‌ آقایان‌ بنده‌ شهادت‌ خودم‌ رامی‌ گویم‌ (اشهد ان‌ لا اله‌ الا الله ـ اشهد انَّ محمداً رسول‌ الله ـ اشهد انَّ علیاً ولی‌ الله) من‌ شخصی‌ بودم‌ مسلمان‌ و...»
مصدق‌ از لحاظ‌ نظری‌ معتقد بوده‌ است‌ كه‌ به‌ دلیل‌ برتری‌ اسلام‌، مسلمانان‌ حقّ سلطه‌پذیری‌ را ندارند. وی‌ در مخالفت‌ با وزارت‌ وثوق‌الدوله‌ در جلسه‌ی‌ 29 شهریور 1305 در نقد خیانت‌ (قرارداد 1919 مطابق‌ با 1298ه .ش‌) وثوق‌الدوله‌ چنین‌ استدلال‌ كرد: «قرارداد یعنی‌ تسلط‌ دولت‌ مسیحی‌ بر دولت‌ مسلمان‌ و به‌ زیان‌ وطن‌پرستی‌، اسارت‌ ملت‌ ایران‌. عقیده‌ی‌ ما مسلمین‌ این‌ است‌ كه‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ و پیغمبر خاتم‌(ص‌) پاد شاه‌ اسلام‌ است‌ و چون‌ ایران‌ مسلمان‌ است‌، لذا ] بر [ سلطان‌ ایران‌ و بر هر ایرانی‌ دیانتمندی‌ و هر مسلمان‌ شرافتمندی‌ فرض‌ است‌ كه‌ در اجرای‌ فرموده‌ی‌ پیامبر خدا كه‌ می‌فرماید: الاسلام‌ یعلوا و لا یُعلی‌' علیه‌ از وطن‌ خود دفاع‌ كند. اگر فاتح‌ شد، عالم‌ دیانت‌ و ایرانیت‌ را روحی‌ تازه‌ دمیده‌ و چنانچه‌ مغلوب‌ و مقتول‌ شد، در راه‌ خدا شربت‌ شهادت‌ را چشید...»
مصدق‌ در ردّ صلاحیت‌ فروغی‌ برای‌ وزارت‌ جنگ‌ در كابینه‌ی‌ مستوفی‌ نیز استدلالی‌ به‌ همین‌ مضمون‌ نمود. مصدق‌ مدعی‌ بود كه‌ فروغی‌ نامه‌ای‌ محرمانه‌ به‌ سفارت‌ شوروی‌ نوشته‌ و نوعی‌ كاپیتولاسیون‌ به‌ شوروی‌ واگذار نموده‌ است‌.
مصدق‌ در استدلال‌ بر غیرقانونی‌ بودن‌ واگذاری‌ چنین‌ اختیاری‌ به‌ دولت‌ شوروی‌ گفت‌: «هیچ‌كس‌ نمی‌تواند اسلام‌ را با غیراسلام‌ در شرایط‌ غیر متساوی‌ بگذارد. به‌ این‌ معنا كه‌ اگر مسلمی‌ در روسیه‌ خلاف‌ نمود، روس‌ها او را به‌ دار زنند؛ ولی‌ اگر یك‌ روسی‌ در ایران‌ عملی‌ مخالف‌ قانون‌ اسلام‌ نمود، محاكم‌ وزارت‌ خارجه‌ در دفتر خود یادداشت‌ نموده‌ و او را به‌ روس‌ها كه‌ به‌ قانون‌ شرع‌ عقیده‌ ندارند، تسلیم‌ كنند كه‌ در روسیه‌ هر طور خواستند رفتار نمایند؛ چون‌ ما نمی‌خواهیم‌ فرمایش‌ رسول‌ خدا را اجرا نماییم‌ كه‌ می‌فرماید: الاسلام‌ یعلواو لا یُعلی‌' علیه‌...»
مصدق‌ گاهی‌ در مسائل‌ مذهبی‌ چنان‌ در حدّ یك‌ عامی‌ تنزل‌ می‌كرد كه‌ بعضی‌، آن‌ را حمل‌ بر عوامفریبی‌ می‌كردند. او در مورد امام‌ حسین‌ (ع‌) گفته‌ است‌: «مردم‌ به‌ حضرت‌ سیدالشهداء چرا معتقدند؟ برای‌ این‌كه‌ او در راه‌ آزادی‌ صدماتی‌ كشید و جان‌ خود را فدای‌ امت‌ كرده‌ ـ بابی‌ انت‌ و امّی‌ یا ابا عبدالله ـ پس‌ من‌ هم‌ سگ‌ آستان‌ حضرتم‌ باید به‌ آقا و مولای‌ خود تأسی‌ كنم‌».
با این‌كه‌ مصدق‌ در نظر، یك‌ مسلمان‌ متعصب‌ می‌نماید، امّا در عمل‌ و شریعت‌ روایتی‌ دال‌ بر پایبندی‌ او نقل‌ نشده‌ است‌. هیچ‌كس‌ از نماز یا روزه‌ی‌ مصدق‌ ، كه‌ دو ركن‌ بزرگ‌ از مسلمان‌ بودن‌ است‌، گزارش‌ نداده‌ است‌؛ بلكه‌ خلاف‌ آن‌ در روایات‌ تاریخی‌ دیده‌ شده‌ است‌. شوشتری‌ نماینده‌ی‌ مجلس‌ در مجلس‌ شانزدهم‌، خطاب‌ به‌ دكتر گفت‌: آقای‌ محترم‌! فاضلی‌ كه‌ با شما دو سال‌ قبل‌ در دربار تحصن‌ جسته‌ بود، صریحاً اظهار كرد: «شما در مدت‌ تحصن‌ در دربار حتی‌ یك‌ مرتبه‌ نماز نخواندید» گرچه‌ وثاقت‌ راوی‌ در این‌ نقل‌ مورد تردید است‌، اما سكوت‌ مصدق‌ در این‌باره‌ و سكوت‌ هواداران‌ وی‌ در تكذیب‌ این‌ موضوع‌ ظن‌ آدمی‌ را بر بی‌نمازی‌ مصدق‌ برمی‌انگیزد؛ خصوصاً این‌كه‌ در تمام‌ خاطراتش‌ هیچ‌ اشاره‌ای‌ به‌ عمل‌ به‌ یكی‌ از واجبات‌ نكرده‌ است‌. وی‌ بدون‌ هیچ‌ تقیه‌ای‌ و صادقانه‌ ناپایبندی‌ خود را به‌ یكی‌ از احكام‌ ضروری‌ اسلام‌، یعنی‌ حجاب‌، اعتراف‌ می‌كند. مصدق‌ در خاطرات‌ خود می‌گوید: «قبل‌ از این‌كه‌ بانوان‌ ایران‌ كشف‌ حجاب‌ كنند، من‌ در اروپا با خانواده‌ی‌ خودم‌ كشف‌ حجاب‌ كردم‌ و هیچ‌كس‌ با كشف‌ حجاب‌ مخالف‌ نبود،! ولی‌ من‌ مخالف‌ بودم‌ چون‌ معتقد بودم‌ كه‌ كشف‌ حجاب‌ باید به‌ واسطه‌ اولسیون‌ و تكامل‌ اهل‌ مملكت‌ باشد.»
مصدق‌ در مجلس‌ چهاردهم‌ و در ماه‌ رمضان‌، آب‌ نوشید و مورد اعتراض‌ سیدضیاء قرار گرفت‌. مصدق‌ عذر آورد كه‌ مریض‌ است‌، ولی‌ سیدضیاء پاسخ‌ داد كه‌ نباید به‌ روزه‌خواری‌ حتی‌ با مریضی‌ تظاهر كنید.
بنابر بعضی‌ نقل‌ها شاید مصدق‌ در دوران‌ حكومتش‌ از لحاظ‌ نظری‌ نیز آن‌ اندیشه‌ی‌ سابق‌ را نداشته‌ است‌. بعد از آزار مردم‌ توسط‌ بهائیان‌، آقای‌ فلسفی‌ از طرف‌ آیت‌اللّه‌ بروجردی‌ ، پیامی‌ را برای‌ آقای‌ مصدق‌ به‌ این‌ شرح‌ برد «شما رئیس‌ دولت‌ اسلامی‌ ایران‌ هستید و الآن‌ بهایی‌ها در شهرستان‌ها فعال‌ هستند و مشكلاتی‌ را برای‌ مردم‌ مسلمان‌ ایجاد كرده‌اند، لذا مرتباً نامه‌هایی‌ از آنان‌ به‌ عنوان‌ شكایت‌ به‌ آیت‌اللّه‌ بروجردی‌ می‌رسد. ایشان‌ لازم‌ دانستند كه‌ شما در این‌ باره‌ اقدامی‌ بفرمایید.» آقای‌ فلسفی‌ ، عكس‌العمل‌ مصدق‌ را چنین‌ تشریح‌ می‌كند: «دكتر مصدق‌ بعد از تمام‌ شدن‌ صحبت‌ من‌ به‌ گونه‌ی‌ تمسخرآمیزی‌، قاه‌ قاه‌ و با صدای‌ بلند خندید و گفت‌: آقای‌ فلسفی‌ از نظر من‌ مسلمان‌ و بهایی‌ فرق‌ ندارند همه‌ از یك‌ ملت‌ و ایرانی‌ هستند.» این‌ پاسخ‌ مصدق‌ ـ با اینكه‌ آیت‌الله‌ از او خواسته‌ تا جلوی‌ تجاوزات‌ بهاییان‌ گرفته‌ شود ـ در قیاس‌ با صحبت‌های‌ مصدق‌ در ردّ فروغی‌ و وثوق‌الدوله‌ ، كه‌ اسلام‌ را بالاتر از همه‌ می‌دانست‌ یا نشانگر تحول‌ فكری‌ مصدق‌ در دوره‌ی‌ زمامداری‌ اوست‌ با مصدق‌ ، در خارج‌ كردن‌ خصم‌ از صحنه‌ به‌ هر دستاویزی‌، از جمله‌ مذهب‌، هم‌ متوسل‌ می‌شده‌ است‌. مصدق‌ در طول‌ تاریخ‌ زندگی‌ سیاسی‌اش‌، این‌ تغییرات‌ غیرقابل‌ توجیه‌ را داشته‌ است‌ تا آنجا كه‌ وی‌ را در اذهان‌، از یك‌ مبارز به‌ یك‌ قدرت‌طلب‌ تنزل‌ می‌دهد. او در جایگاه‌ مجلس‌ همیشه‌ با تفویض‌ اختیارات‌ به‌ دولت‌ مخالفت‌ كرده‌ و آن‌ را خلاف‌ قانون‌ اساسی‌ می‌دانسته‌ است‌ آنهم‌ به‌ شكل‌ اصلی‌ كه‌ هیچ‌ ضرورتی‌ آن‌ را توجیه‌ نمی‌كند؛ امّا همین‌ كه‌ خود در مسند دولت‌ نشست‌، یك‌ دوره‌ی‌ شش‌ ماهه‌ و یك‌ ساله‌ی‌ اختیارات‌ مطلق‌ قانونگذاری‌ را گرفت‌ و مخالفین‌ را با بدترین‌ وجه‌ ساكت‌ كرد. مصدق‌ ، همیشه‌ در آرمان‌ انتخابات‌ آزاد به‌سر می‌برد، اما همین‌كه‌ به‌ قدرت‌ رسید، در انتخابات‌ به‌ بدترین‌ وجه‌ دخالت‌ كرد. این‌ تناقضات‌، موجب‌ قضاوت‌های‌ فراوانی‌ در مورد مصدق‌ شده‌ است‌.

مصدق‌ و عوام‌فریبی

بسیاری‌ از مخالفین‌ مصدق‌، او را یك‌ عوام‌فریب‌ لقب‌ داده‌اند. آقای‌ احمد ملكی‌ از مؤسسین‌ جبهه‌ی‌ ملی‌ در مورد وی‌ می‌گوید: «یكی‌ از خصایص‌ بارز و برجسته‌ی‌ دكتر مصدق‌ آدم‌شناسی‌ و در حقیقت‌ درك‌ خصوصیات‌ ذاتی‌ افراد بود و به‌ اصطلاح‌ آشنایی‌ كامل‌ به‌ رگ‌ خواب‌ مردم‌ داشت‌ و به‌ همین‌ جهت‌ بسیار مرد متواضع‌ و فروتن‌ و عوام‌فریبی‌ بود كه‌ تاكنون‌ در ایران‌ نظیر آن‌ دیده‌ نشده‌ است‌.» جمال‌ امامی‌ رهبر اقلیت‌ در مجلس‌ شانزدهم‌، از قول‌ مدرس‌ نقل‌ كرد، كه‌ وی‌ فرموده‌ است‌: « سیاست‌ علمی‌ است‌ مانند علوم‌ دیگر و مدارج‌ و مراتبی‌ دارد كه‌ هر مرد سیاسی‌ باید آن‌ مدارج‌ را یكی‌ بعد از دیگری‌ دیده‌ و طی‌ كند. پایه‌ و كلاس‌ اول‌ سیاستمداری‌ عوام‌فریبی‌ است‌ و من‌ با نبوغ‌ و دهایی‌ كه‌ در آقای‌ مصدق‌ السلطنه‌ سراغ‌ دارم‌ یقین‌ دارم‌ كه‌ ایشان‌ در كلاس‌ اول‌ سیاستمداری‌ باقی‌ خواهد ماند.»
نگارنده‌ تمام‌ سخنرانی‌های‌ شهید مدرس‌ را در آن‌ دوره‌ مطالعه‌ كرده‌ است‌، اما چنین‌ سخنی‌ از مدرس‌ را نیافته‌، ولی‌ مطلبی‌ را به‌ همین‌ مضمون‌ در مورد مصدق‌ در سخنان‌ وثوق‌الدوله‌ در مجلس‌ ششم‌ یافتم‌ كه‌ ظاهراً اشتباهی‌ از آقای‌ جمال‌ امامی‌ سرزده‌ و سخنان‌ وثوق‌الدوله‌ را به‌ مدرس‌ نسبت‌ داده‌ است‌.
نمی‌توان‌ به‌ این‌ نكته‌ اشاره‌ نكرد كه‌ اعمال‌ و رفتار مصدق‌، این‌ شبهه‌ را در بین‌ اهل‌ تحقیق‌ به‌ وجود می‌آورد كه‌ چرا مصدق‌ كه‌ در بسیاری‌ از سخنرانی‌های‌ خود در دوران‌ مجلس‌ غش‌ می‌كرد، پس‌ از رسیدن‌ به‌ قدرت‌ و سخنرانی‌های‌ پرالتهاب‌ در ایران‌ و خارج‌ از كشور، یك‌ بار هم‌ غش‌ نكرد؟ و چرا مصدق‌ همیشه‌ خود را به‌ مریضی‌ می‌زد و از زیر پتو كشور را اداره‌ می‌كرد، اما در دو مرتبه‌ای‌ كه‌ به‌ خانه‌ وی‌ حمله‌ شد، پیرمرد زبر و زرنگی‌ بود كه‌ با نردبان‌ از پشت‌ بام‌ خانه‌ فرار كرد؟! همچنین‌، مصدق‌ در خاطرات‌ خود مطلبی‌ را ذكر كرده‌ كه‌ در عالم‌ سیاست‌ چیزی‌ جز فریبكاری‌ نمی‌توان‌ خواند. وی‌ در مورد مسافرتش‌ به‌ آمریكا می‌گوید: «به‌ آمریكا رفتم‌ مرضی‌ نداشتم‌، چون‌ می‌خواستم‌ میسیون‌ ایران‌ سبك‌ نشود گفتم‌ مریضم‌. گفتم‌ كه‌ اطاق‌ در مریضخانه‌ برایم‌ بگیرند. دولت‌ آمریكا هم‌ در بزرگ‌ترین‌ بیمارستان‌ها یك‌ سالن‌ عالی‌ كه‌ شاه‌ چند روز آن‌جا بستری‌ بود، گرفتند... این‌ كار برای‌ این‌ بود كه‌ رجال‌ آنها از ما دیدن‌ بكنند... فقط‌ برای‌ این‌كه‌ میسیون‌ ما احترام‌ داشته‌ باشد»
بدیهی‌ است‌ كه‌ دروغ‌ گفتن‌ و دروغسازی‌، برای‌ كسب‌ وجهه‌ حتی‌ در امور سیاسی‌، عملی‌ غیراخلاقی‌ است‌... كه‌ مصدق‌ آن‌ را بد نمی‌دانست‌!

مصدق‌ و فراماسونری

سندی‌ منتشر كرده‌اند كه‌ مصدق‌ در بیستم‌ جمادی‌الاول‌ سال‌ 1325(ه.ق‌) به‌ عضویت‌ لژ آدمیت‌ درآمده‌ است‌.
لژ آدمیت‌ یكی‌ از شاخه‌های‌ فراماسونری‌ در ایران‌ بود. مصدق‌ در جایی‌ عضویت‌ خود را در این‌ مجمع‌ توضیح‌ نداده‌، ولی‌ در خاطرات‌ خود به‌ عضویت‌ خود در مجمع‌ انسانیت‌ توضیح‌ می‌دهد. وی‌ می‌نویسد: «مستوفی‌ به‌ ریاست‌ و دو نفر دیگر از جمله‌ من‌ به‌ سمت‌ نواب‌ رئیس‌ انتخاب‌ شدند... جلسات‌ مجمع‌ را من‌ اداره‌ می‌كردم‌.»
كاتوزیان‌ نقل‌ می‌كند كه‌ «مصدق‌ عضو انجمن‌ مترقی‌ جامع‌ آدمیت‌ بود كه‌ این‌ انجمن‌ با فراماسونری‌ ارتباط‌هایی‌ داشت‌.» ولی‌ وی‌ معتقد است‌: «مصدق‌ چند هفته‌ای‌ بیش‌ در جامع‌ آدمیت‌ نماند و به‌ جامع‌ انسانیت‌ پیوست‌.»
با این‌ حال‌ در این‌ اواخر سندی‌ كه‌ دلالت‌ بر عضویت‌ وی‌ در لژهای‌ فراماسونی‌ باشد به‌دست‌ نرسیده‌ است‌.
نتیجه‌ ـ با توجه‌ به‌ مطالب‌ آمده‌، می‌توانیم‌ ادّعا كنیم‌: مصدق‌ از یك‌ طبقه‌ی‌ اشرافی‌ بود كه‌ هرگز طعم‌ فقر و بدبختی‌ مردم‌ مستضعف‌ را نچشیده‌ بود، اما در عین‌ حال‌ وی‌ تافته‌ی‌ جدابافته‌ای‌ از اشراف‌ طبقه‌ی‌ حاكم‌ بوده‌ است‌ كه‌ همه‌ چیز را برای‌ حاكمیت‌ طبقه‌ی‌ خود می‌خواسته‌اند.
مصدق‌ به‌ دلیل‌ وابستگی‌ طبقاتی‌ هرگز یك‌ مبارز انقلابی‌ نبود؛ بلكه‌ یك‌ مبارز پارلمانتاریست‌ محتاط‌ بود كه‌ در عین‌ مبارزه‌ نمی‌خواست‌ با صاحبان‌ قدرت‌ به‌ صورت‌ جدّی‌ درگیر شود؛ چنانچه‌ در نطق‌ احتیاط‌آمیز خود علیه‌ ماده‌ واحده‌ی‌ انقراض‌ قاجار، بیان‌ كرد. او هرگز مانند مدرس‌ علیه‌ قرارداد 1919 به‌ مبارزه‌ای‌ مثبت‌ دست‌ نزد، بلكه‌ مبارزه‌ای‌ منفی‌ به‌ شكل‌ مهاجرت‌ از ایران‌ به‌ اروپا را در پیش‌ گرفت‌ و در عین‌ حال‌، مانند بسیاری‌ از رجال‌ سیاسی‌ فرصت‌طلب‌، حاضر به‌ همكاری‌ با دولت‌ قرارداد هم‌ نشد.
مصدق‌ هرگز مانند مبارزین‌ كه‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ اهداف‌ خود استقامت‌ می‌كردند، نبود. همینكه‌ فشار قدرت‌ها كاهش‌ می‌یافت‌، مصدق‌ به‌ میدان‌ می‌آمد و چون‌ فشار زیاد می‌شد به‌ احمدآباد مهاجرت‌ می‌كرد و به‌ زندگی‌ عادی‌ خود می‌پرداخت‌؛ چنانچه‌ در جریان‌ عزل‌ ولایت‌ فارس‌ به‌ بختیاری‌ رفت‌. او هرگز حاضر به‌ تحمل‌ سختی‌های‌ راه‌ مبارزه‌ نبود، قبل‌ از حكومتش‌، یك‌ بار به‌ زندان‌ افتاد، اما به‌ گفته‌ خود، دوبار دست‌ به‌ خودكشی‌ زد و این‌ اقدام‌ برای‌ یك‌ مبارز، چندان‌ شایسته‌ نیست‌.
مصدق‌ حتی‌ یك‌ ناسیونالیست‌ جدّی‌ هم‌ نبود. او حاضر نبود تا مصایب‌ وطن‌ را بر راحتی‌های‌ خارج‌نشینی‌ ترجیح‌ دهد. به‌ گفته‌ی‌ خودش‌، او تصمیم‌ داشت‌ در صورتی‌ كه‌ نتواند در ایران‌ خدمت‌ كند، محل‌ اقامت‌ خود را در سوئیس‌ قرار دهد، لذا تلاش‌ كرد تا از دولت‌ سوئیس‌ تابعیت‌ تحصیل‌ كند و این‌ برای‌ یك‌ ناسیونالیست‌ واقعی‌ زیبنده‌ نیست‌.
به‌ نظر می‌رسد كه‌ مصدق‌ حتی‌ یك‌ دمكرات‌ نیز نبود، چرا كه‌ دمكرات‌ واقعی‌ در هر شرایطی‌ نباید ارزش‌های‌ دمكراسی‌ را نادیده‌ بگیرد.

قسم‌نامه‌ فراماسونری‌ دكتر محمد مصدق‌

احترام‌ به‌ قانون‌ و مجلس‌ شرط‌ اساسی‌ گرایش‌ دمكراتیك‌ است‌ و مصدق‌ نشان‌ داد كه‌ در هنگام‌ قدرت‌، چندان‌ پای‌بند اصول‌ دمكراسی‌ نیست‌.
مصدق‌ به‌ دلیل‌ وابستگی‌ به‌ طبقه‌ی‌ اشراف‌، هرگز قدرت‌ واقعی‌ مردم‌ را درك‌ نكرد، لذا در بحران‌هایی‌ مانند بیست‌وپنجم‌ تیر ماه‌ 1331 و بیست‌وهشتم‌ مرداد ماه‌ 1332، به‌ مردم‌ متوسل‌ نشد. او چون‌ یك‌ فرد مذهبی‌ به‌ معنای‌ صحیح‌ كلمه‌ نبود، به‌ قدرت‌ مذهبی‌ مردم‌ و روحانیت‌ بی‌اعتنایی‌ كرد... بی‌اعتنایی‌ كه‌ منجر به‌ شكست‌ نهضت‌ شد.
مصدق‌ در جریان‌ ملی‌ شدن‌ صنعت‌ نفت‌ از آخرین‌ افرادی‌ بود كه‌ به‌ این‌ جریان‌ پیوست‌ و هیچ‌ نقشی‌ در جنبش‌ ملی‌ شدن‌ صنعت‌ نفت‌ و بسیج‌ مردم‌ ایفا نكرد. مصدق‌ در واقع‌ بعد از اینكه‌ موج‌ ملی‌ شدن‌ صنعت‌ نفت‌ به‌ راه‌ افتاد با زیركی‌ خاص‌ بر امواج‌ سوار شد. به‌ قول‌ مكی‌ «پایه‌ی‌ جبهه‌ی‌ ملی‌ و مبارزه‌ی‌ نفت‌ را مصدق‌ نگذاشته‌ بود، ما او را به‌ خاطر سابقه‌ی‌ سیاسیش‌ پذیرفتیم‌ و رهبری‌ را به‌ او سپردیم‌ و بعداً عنوان‌ پیشوا و رهبر گرفت‌.»
به‌ همین‌ جهت‌ مصدق‌ نتوانست‌ این‌ جنبش‌ را رهبری‌ و تا پیروزی‌ هدایت‌ كند.
منبع: www.irdc.ir