نواي دلتنگي

من با تمام حادثه پيوند خورده ام

من با تمام حادثه پيوند خورده ام
شلاقهاي سخت و نفس بند خورده ام
شرقي ترين نگاه مرا درک مي کند
وقتي به جان چشم تو سوگند خورده ام
من بارها چکيده ي اين شعر سرخ را
از دستهاي سبز خداوند خورده ام
نامردهاي شهر ، مرا ول نمي کنند
من کوفه کوفه چوب تنومند خورده ام
با اين همه تحمل و صبر اي خداي من !
شايد گره به کوه دماوند خورده ام
تقي کارگر ( صديف )

شانه ي رود

امسال ، زمستان دهم زود آمد
اندام سپيد ماه در دود آمد
شالي که به يادگار رويت دادم
اي خوب ! چرا به شانه ي رود آمد ؟

دلتنگيها

دلتنگيهايت را
مي سرايي در باد
فردا
بيدها به بار مي نشينند .
سيد عاصف حسيني
تنها و تنها
ديگر غروب و پنجره تفکيک مي شود
خورشيد محض چشم تو تاريک مي شود
گفتم که گم شدم به خودم هم نمي رسم
تنها دلم به سمت تو تحريک مي شود
ديوانه اي ميان خيابان نشسته است
يعني که شهر ، گيج ترافيک مي شود
امروز روي طرح جديدي نوشته بود
کم کم گداي شهر شما شيک مي شود
چشمم به خواب رفت ، نه من خسته نيستم
گويا هواي چشم تو تاريک مي شود
اي شعر ! انتهاي من اينجاست بعد از اين
نبضم به ابتداي تو نزديک مي شود
زهرا يعقوبي

اين شعر

تقويم را ورق زده ام تا به تو رسيد
در فصلهاي گرم تماشا به تو رسيد
مي خواستم بدون تو از خويش بگذرم
پايان اين قدم زدن اما ... به تو رسيد
بحث دوباره بين من و بين شعرها
با حرفهاي رو به درازا به تو رسيد
حق دخيل بودن در شعرهاي من
با کسب اکثريت آرا به تو رسيد
از تو سکوت تلخ هميشه نصيب من
از من هميشه صبر و مدارا به تو رسيد
اين شعر هم مطابق طبع هميشگيم
مانند چند مصرع بالا به تو رسيد
شعرم تمام مي شود اين بار هم غزل
مثل هميشه موقع امضا به تو رسيد
جعفر عسکري

براي که مي خواني

شعرهايت را براي که مي خواتني ؟
حرفهايت را براي که مي زني ؟
پرنده ي بي قرارت را به کدام آسمان مي سپاري ؟
نگاه کن !
با هجوم اين همه کلاغ
حوصله ي آبي آسمان ، گرفته است
و درخشندگي شعرت ، آويزه اي مي شود براي آشيان کلاغها .
فريبرز لرستاني ( آشنا )
منبع: نشريه ي حديث زندگي