بهداشت بشري در شعر شاعران

لاله، خونين کفن از خاک سر آورده برون
خاک، مستوره ي قلب بشر آورده برون
نيست اين لاله ي نوخيز، که از سينه ي خاک
پنجه ي جنگ جهاني جگر آورده برون
دست خونين زمين است که از بهر دعا
صلح جويانه زکوه وکمر آورده برون
ملک الشعراي بهار
جهان شود لب پر خنده اي اگر مردم
کنند دست يکي در گره گشايي هم.
صائب تبريزي
خيزيد و به پاي خم، مستانه سراندازيد
وان راز نهاني را از پرده بر اندازيد
اين طرح کج گيتي، شايان تماشا نيست
شايان تماشا را طرح دگر اندازيد
ذوق بشريت را اين عشق کهن، گم کرد
عشقي نو و فکري نو، اندر بشر اندازيد.
بهار
خويشتن را خيرخواهي، خيرخواه خلق باش
زان که هرگز بد نباشد نفس نيک انديش را
آدميت، رحم بر بيچارگان آوردن است
کادمي را تن بلرزد چون ببيند ريش را.
سعدي
چون تو را زين جهان گريزي نيست
بهتر از عقل، دستگيري نيست.
اوحدي مراغه اي
اميد خلق، برآور چنان که بتواني
به حکم آن که تو را هم اميد مغفرت است
که گر ز پاي در آيي، بداني اين معنا
که دستگيري درماندگان چه مصلحت است
سعدي
نهال دستگيري، دستگيري بار مي آرد
نماند بر زمين هر کس که کوري را عصا گيرد.
صائب
دو شعور است در نهاد بشر
آن، غريزي و اين، به علم و خبر
آن نهان است و اين دگر پيدا
و آن نهاني بود به امر خدا
آن شعوري که از برون در است
پاسدار تمدن بشر است
و آن کجا ناپديد و پنهاني است
پاسبان نژاد انساني است
دين و آيين و دانش و فرهنگ
از شعور برون، پذيرد رنگ
ليک، جان ها از اين شمار، جداست
کار جان، با شعور ناپيداست.
بهار
منبع: مجله حديث زندگي