سه شعر کوتاه

شعري بخوان

وقي بهار، پنجره اي باز مي کند
لطف درخت را به تو ابراز مي کند
اهل نياز من توکه هستي که سالهاست
دنيا براي آمدنت ناز مي کند؟
رقصي تمام آينه ها را گرفته است
موسيقي نگاه تو اعجاز مي کند
قلبم که خالي از همه ي عشقها شده ست
عشق تو را دوباره پس انداز مي کند
دراين سکوت يخزده بر جاده هاي شهر
آيينه اي ست چشم تو را باز مي کند
صبح پرنده هاي رها را به خير کن
دف از ميان دست تو پرواز مي کند
شعري بخوان که لحن غزلهاي تازه ات
ما را دچار خواجه ي شيراز مي کند.
اکرم سادات هاشمي

همدم

هرجا محرم است بگوييد مي روم
اين دل، پر از غم است بگوييد مي روم
در شهرتان شبيه آن شهرهاي قبل
قحطي آدم است بگوييد مي روم
من راهي بهشت خدايم، غريبه ها!
اينجا جهنم است بگوييد مي روم
محرم نياز نيست در اين راه با دلم
تا شعر، همدم است بگوييد مي روم
امشب کجاي شهر شما جشنواره است؟
شاعر اگر کم است بگوييد مي روم!
زهرا يعقوبي

آسمان

آري ! چقدر آبي و زيباست آسمان
وقتي که بين چشم تو پيداست آسمان
صدآفرين به غيرت مردانه ات، عزيز
از همت تو بود که بر پاست آسمان
احساسهاي پاک خودت را به من بگو
وقتي که پيش پاي تو برخاست آسمان
درياي حسن پاک تورا مي زنم ورق
در موج موج چشم تو پيداست آسمان
پرواز از نگاه تو مثل حقيقت است
حالا که بام قله دنياست آسمان
اين بيت آخر از غزل عاشقانه ام
تقديم هر که مثل تو تنهاست آسمان!
فاطمه شعبان زاده
منبع: نشريه حديث زندگي