نماز تجارت بر سرمايه اوليه
نماز تجارت بر سرمايه اوليه
نماز تجارت بر سرمايه اوليه
نویسنده: آيت الله حائري شيرازي
اشاره:
ريشهيابي و سرچشمه ارتباط انسان به نماز و نماز با انسان كجاست؟ هر تبليغاتي كه بخواهيم براي نماز بكنيم، بايد راه اين جريان يا سرچشمه را هموار كنيم. اگر مقّني لازم است، يا قنات نياز به لايروبي دارد، يا اگر بايد كانال زده شود، بايد موانع راه برداشته شود. همة اينها براي كشف سرچشمه است. همه بر ميگردد به اين كه بايد جايگاه منشأ و سرچشمه را مشخّص كنيم. براي اين شناخت بر ميگرديم به اين قسمت كه حركت انسان واقعيات خارجي نيست؛ بلكه بر اساس دريافت انسان از آن واقعيت است. امام راحل ـ رحمة الله عليه ـ در مسجد سلماسي قم اين مثال را زدند كه اگر كسي بگويد ماري در اين مجلس است و نباشد، همين عنوان وجود ذهني مار، همه را به حركت در ميآورد. آن كه شجاعتي دارد، ميخواهد مار را بكشد و آن كه ميترسد، درصدد فرار است، همة اين جنب و جوشها مربوط به اين تفكر است. اما اگر مار هست ولي كسي خبر از وجودش ندارد، وجود عيني باشد و وجود ذهني نباشد، اين وجود عيني هيچ گونه اثري در انسان نخواهد داشت. پس رابطة انسان با محيط بر ميگردد و به وجود ذهني انسان.
ذهن ما بايد از اين مطلب اطلاع داشته باشد؛ سپس تشخيص ذهني بر ميگردد به معلومات.
علم دو نوع است:
2ـ1. علم الهي كه مبنايش آزمايش و خطا نيست؛ چون دايرة اين علم بسيار وسيع است. اگر بخواهد خطا كند، مجموعهها به هم ميريزد و هلاك ميشود و دوباره از اول. در حالي كه چه معلومات پيچيدهاي در عالم به كار گرفته شده است؛ مانند تحقيقات علمي كه امروزه درباره «ژن» صورت گرفته است كه بسيار پيچيده ميباشد ... با اين وجود
چگونه ميتواند احتمال خطا برود؟ اين جا محال بودن مبناي آزمايش و خطا را در خلقت اثبات ميكند. همين كه اين وجود ( خدا ) نياز به مبدأ ندارد، اين علم هم نياز به آزمايش ندارد. علم و هستي از هم جدا شدني نيستند.
خداوند ميفرمايد: سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق اولم يكف بربك انه علي كل شيء شهيد.
انسان از اين آيه ميفهمد كه بشر متكي به دانشي است كه بر آزمايش و خطا مبتني نيست. كشف حضور و شهود خداوند بر كوچكترين و بزرگترين شيء، يعني اين كه خدا در ذره است در اول دعاي كميل: اللهم اني اسئلك برحمتك التي وسعت كل شيء.
حضرت 11 مورد از امر خدا در ذره را، در كوچك ترين ذرات عالم، آثار عظمت الهي نشان ميدهد؛ علم، قدرت، نور، عظمت...
2ـ2. علم دوم، علم انبياء و وحي است كه مربوط به آزمايش و خطا نيست و اتصال به علم اول ( الهي ) دارد. اگر آن علم ( الهي ) به صورت اقيانوس باشد، اين چاه است كه از زير به اقيانوس مرتبط است و تمام شدني نيست. در نظر اول دريا ديده نميشود، محدود ديده ميشود، محدود ولي متصل به نامحدود. وحي عامل اتصال علم ( انبياء ) به بي نهايت است. قل انما انا بشر مثلكم يوحي الي انما الهكم اله واحد فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احداً.
يعني همان طوري كه شما مثل چاه محدود هستيد، من هم محدودم؛ ولي وحي، مرا به اقيانوس علم بدون آزمايش و خطا متصل ميكند. وحي، علم مرا به علم بينهايت متصل ميكند.
2ـ3. علم سوم كه مربوط به آزمايش و خطا نيست، مستقلات عقيله انسان است و علم تجربي و علم تحصيلي نيست.
بسم الله الرحمن الرحيم. و الشمس و ضحيها ... و نفس و ما سويها ( در فَألهمها ) براي ترتيب است. اول «سويها» بعد «الهمها فجورها و تقويها». پس از رسيدن به بلوغ، اگر مراتب فهم در انسان به بلوغ برسد، آن موقع از علم الهي بهرهمند ميشود. نه از طريق وحي، بلكه از طريق الهام، دستگاه جهت يابي «فجورها و تقويها».
به انبياء مسير تكامل را تا آخر، وحي ميكنند، به ديگر انسانها خوب و بد را الهام ميكنند. اين علم هم متكي به آزمايش و خطا نيست. جهت حركت انسان را اصلاح ميكند و انسان ميخواهد برود كه سرگردان نباشد.
خداوند بدون واسطة انبياء به انسان فجور و تقوي را الهام كرده است. انبياء هم بر مبناي اين الهام انساني جواب داده ميشوند. در وجود انسان عقل در را به روي انبياء باز ميكند.
نماز ريشه در «الهمها فجورها و تقويها» دارد. حال كه اين علم در همه هست، پس چرا رفتن انسانها به سوي نماز متفاوت است؟
ذيل آيه جواب ميدهد: «قد افلح من زكيها، و قد خاب من دسيها». راز آفرينش، سر خلقت، چرا آمدم؟ و چرا رفتم؟ ... همه در «قد افلح من زكيها» است. براي نماز ميگويد «حي علي الفلاح» اين دو صغري و كبري اگر نتيجهگيري شود يعني نماز تزكيه كننده است.
«قد افلح المؤمنون» قرآن، «قد افلح من زكيها» و « حي علي الفلاح» در اذان و اقامه راه تزكيه و راه خودسازي را به انسان مينماياند. پس سرچشمه به آزمون و خطا متكي نيست. «بل الانسان علي نفسه بصيره ولو القي معاذيره». اين سرمايه را چگونه به حركت در ميآوريم؟ نماز ميآيد و اين سرمايه را ميگيرد و به ارزش افزودهاش اضافه ميكند.
نماز تجارت بر سرمايه اوليه ايست كه به عنوان «الهمها فجورها و تقويها» در اختيار انسان قرار داده شده است.
البته ممكن است در ابتدا اين سرمايه كم باشد، اما وقتي به كار گرفته شود، يك سودي اضافه ميشود، نماز دومي كه انسان ميخواند همه سرماية «الهمها»ي اولي است، كه بر آن افزوده شده است. با هر نمازي يك بهره و سودي بر اين سرمايه اضافه ميشود اما به شرطي كه سرمايه درست به كار رود تا سود به دست آيد.
رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكرالله. و اقام الصلوه و ايتاء الزكوة. يخافون يوماً تتقلب فيه القلوب و الابصار.
نور الهي در خانة دل كساني است كه هيچ معامله و تجارتي آنها را از ياد خدا باز نميدارد. بعد ميگويد چرا؟ «يخافون يوما...» توجه به معاد و روز قيامت موجب ميشود كه اين نماز، غافلانه صورت نگيرد.
جاي ديگر ميگويد: «و انها لكبيرة الا علي الخاشعين، الذي يظنون انهم ملاقوابهم ...». انجام اين نماز، غير ممكن، كبيره و محال است الا بر خاشعين. بعد ريشة خشوع را ميگويد. آن كه به اين نتيجه رسيده است كه مرگ و آخرت و حساب قطعي است، جهت حركتش اين است كه «اني ملاق ربي» هر چه ميخواهد بكند، امر به معروف، نهي از منكر، صبر و استقامت يادش ميآيد«اني ملاق ربي».
صبر كردن هنر نيست. حلم هنر نيست. معاويه حلمش در عرب معرف و ضرب المثل است. حضرت علي ـ عليه السّلام ـ حلمش ريشه در «ملا قواربهم» دارد. حلم معاويه ريشه در مكر و شيطنت دارد.
در جلسهاي مغيره و عمر و عاص در كنار معاويه نشسته بودند. عقيل وارد شد. آن دو نفر به او اعتنا نكردند. عقيل از معاويه پرسيد: در طرف راست تو كيست؟ گفت: عمر و عاص. عقيل گفت: پنج پدر دربارة او اختلاف كردند كه در شب مربوط ... بعد پرسيد: در طرف چپ تو كيست؟ معاويه گفت: مغيره، درباره من چه مي داني؟ گفت: تو از ذوات الاعلام هستي... معاويه به آنها گفت: شركتكم غلبتكم. با شما شريك شدم و بر شما غلبه پيدا كردم. اين حلم معاويه است كه فحش ميخورد و ميخندد. براي هدف خودش، نيت «ملاق ربي» نيست، اين مكر است. اما حلم حضرت علي ـ عليه السّلام ـ ريشه در «ملاق ربي» دارد. آمدن و حضور قلب پيدا كردن. «الا علي الخاشعين».
«رجال لا تلهيهم تجاره... يخافون يوما تتقلب منه القلوب و الابصار ...». پس اگر بخواهيم مايه «فالهمها» در تجارت به كار گرفته شود و نماز با حضور قلب باشد، نياز دارد به «اني ظننت اني ملاق حسابيه».
پس براي نماز بايد در معاد كار بشود. هر چه انسان را به ياد معاد بيندازد، موجب روح پيدا كردن ميشود. حال هر فيلم، سرود، سخنراني و سفر زيارتي... در جهت معاد باشد، كمك ميكند به نماز.
اگر چنين نمازي خوانده شود، ميگويد اين خشوع در نماز است. بايد به يك چيزي منتهي شود. ميگويد: «قد افلح المؤمنون، الذين هم في صلاتهم خاشعون و الذين هم عن اللغو معرضون و الذين هم لا ماناتهم و عهدهم راعون». اينها به حضور قلب در نماز كمك ميكند.
«و الذين هم لفروجهم حافظون». بايد پاكسازي در آن صورت گيرد. اگر در اين جهت، در جريان افتاد، سود حاصل بر سرمايه اضافه ميشود. نماز دوم + سرمايه، اول + سودش، اين ريشة ارتقاء است.
مثلاً اگر 5% در هر نماز سودش باشد؛ يعني 5% اضافه شود، 5% به شعاع ديد «الهمها» اضافه شود، با هزاران نماز به كجا ميرسد؟ ببين چه نمازي حاصل ميشود. در حالي كه ظاهراً چنين به ذهن ميآيد كه نماز تكرار مكررات است. سال دوم سرمايهاش غير از سرمايه سال اول است. مثل ربا كه در ربا بر سرمايه اضافه مي شود. آن در جهت باطل است و اين در جهت حق.
مثل قرض الحسنه كه رباي الهي است يعني سود او اجر عندالله است؛ كه قابل مقايسه با اين سودها نيست. براي نماز نيز چنين سود كلاني است.
سود كلان نماز ميتواند انگيزه حركت باشد.
اگر ديديد جوانها در نماز كسالت دارند، ريشهاش در همين هاست. بر اساس «فالهمها ...» با هر بي نمازي ميتوان صحبت كرد.
نماز ريشه الهام دارد
پادشاهي معتقد به معاد و آخرت نبود؛ ليكن وزير معتقدي داشت. وزير همواره در فكر تذكري به سلطان بود. يك روز عصر، سلطان گفت: براي تنوع و تفريح به صحرا برويم. در صحرا تپهاي را ديدند. وقتي نزديك شدند، ديدند خاكروبه است. از وسط آن خاكروبه نوري در تاريكي شب روشن شد. در حالي كه آتش نبود. سلطان حس كنجكاويش تحريك شد كه در ميان اين زبالهها و خاكروبهها چه كسي زندگي ميكند. به سختي خود را به آنجا رساند. ديد دخمهاي در آنجاست و زن و شوهري در آن زندگي ميكنند. مرد ميگساري ميكند و تاري در دست دارد و مينوازد و براي همسرش اشعار عاشقانه ميخواند و زن هم شاد است و به او خدمت ميكند. از اين وضع تعجب ميكند كه اينها در دل اين دخمه با اين وضع زندگي ميكنند در حالي كه ما در كاخمان با وضعي كه داريم اين گونه خوش نيستيم. وزير از همين فرصت استفاده كرد و گفت ديگراني هم هستند و از اين كه ما به آن زندگي دلخوش كردهايم تعجب ميكنند. سلطان گفت: آنها چه كساني هستند؟ وزير جواب داد: آنها عابدان و بندگان صالح خدايند. سلطان توضيح بيشتر خواست و وزير براي او توضيح داد و سلطان تحت تأثير قرار گرفت.
الذين ان مكناهم في الارض اقاموا الصلواة و اتوا الزكوه و امروا بالمعروف و نهو اعن المنكر و لله عاقبه الامور.
تبليغ براي اقامة نماز بايد با زبان روز باشد. «اقوموا الصلواه» به كمك ادبيات و ابزار روز، سينما، فيلم، سرودن شعر و ديگر هنرها صورت گيرد، نه فقط با گفتن نماز بخوان. ديگران فساد و فحشاء و زنا را چگونه تبليغ ميكنند؟ نميگويند: زنا كن و ... بلكه از راه همين هنرها وارد ميشوند. در مقابل آنها ما هم بايد از همان وسايل و روشها استفاده كنيم.
«لا ينتشر الهدي الا من حيث النتشر الضلال». مثال ملا نصر الدين كه به فرزندش علم ياد داده بود. كسي انگشتري در دستش گرفت و گفت: در دست من چيست؟ پسر ملا جواب داد: چيز گردي است كه سوراخي در وسط آن است. سؤال كرد: آن چيست؟ جواب داد: سنگ آسياست. ملا گفت اين را ديگر من به او ياد ندادم، از خودش ميگويد.
يا مثال بچهاي كه به او گفتند: برو با خواهر كوچكت حرف بزن تا خواب برود، كنار او رفت و مرتب ميگفت: حرف، حرف ...
ما هم فقط ميخواهيم بگوييم نماز بخوان، نماز بخوان.
اين راه ترويج نماز نيست. بايد از امكانات روز استفاده كنيم.
منبع: مجله نيايش
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}