مفهوم توحيد
مفهوم توحيد
مفهوم توحيد
نويسنده:آية الله مصباح يزدي
توحيد به دو معناى ايجاد وحدت و يگانه پنداشتن آمده است . حالا بايد ديد در مدارك اسلامى آنجا كه صحبت از توحيد خداست ; توحيد به معناى يگانه دانست است يا يكى كردن , و يا حتى آنجا كه توحيد به عنوان يك اصل اسلامى مطرح مى شود, به معناى توحيد خداست يا ايجاد وحدت در هر چيز.
بعضى از گروههاى التقاطى , توحيدى را كه يك اصل اسلامى ست , به معناى ايجاد وحدت در جامعه معنا كرده و گفته اند: اصل اول اين است كه بايد جامعه ى بى طبقه به وجود بيايد, همه ى طبقات يكى بشود, يعنى توحيد را به معناى ايجاد وحدت در جامعه گرفته اند, پس ربطى به خدا ندارد بلكه اصلى ست كه براساس آن بايد جامعه را يكى كرد, پكپارچه كرد.
اينان مى گويند: در بينش اسلامى اشياء رو به وحدت مى روند , اضداد بايد وحدت پيدا كنند , توحيد را اينگونه معنا كرده اند; چنانكه براى ساير اصول هم معانى از اين قبيل تراشيده بودند. اما واقعاً اين معانى غير قابل قبول و مردود است.اما به عنوان سوءال مى گوييم توحيدى كه اصل اول جهان بينى اسلام است به چه معناست ؟ يعنى يگانه كردن جامعه , يكتا سازى اجتماع , يا به عنوان يكى كردن و يكى گرايى و وحدت گرايى در همه چيز, و يا به معناى يگانه دانست خدا؟
در قرآن كلمه ى توحيد و مشتقاتش مثل : وحد يوحد موحد , اصلاً به كار نرفته است اگر سراسر قرآن را بررسى كنيد يك جا كلمه ى توحيد را نخواهد يافت ; افعال توحيد هم كه از باب تفعيل است همانطورى كه عرض شد, اصلاً بكار نرفته است . اين از عجايب است پس آن اصلى كه قرآن به عنوان اساسى ترين اصل معرفى مى كند با چه بيانى ذكر شده است : قل هو الله احد (1). يعنى بگو خداوند يگانه است
انما الهكم اله واحد (2) همانا خداى شما پرورگارى يكتا است .
اعبدوا الله مالكم من اله غيره(3). يعنى خدا را بپرستيد كه براى شما معبودى بجز او نيست .
محمد (صلی الله علیه و اله ) 19 <لااله الاالله >.(4) جاى ديگر قرآن . <لااله الاهو>.(5خدايى جز او نيست.
اولين اصل قرآن به اين صورت ها مطرح است ; اصلاً كلمه ى توحيد به كار نرفته است تا ما بنشينيم و دعوا كنيم كه توحيد قرآن به چه معناست ؟
آنچه قرآن به عنوان اولين اصل مطرح مى كند اين است كه بايد معتقد باشيم كه جز اله واحدى نيست بايد جز الله را پرستش نكنيد, الهكم اله واحد. و لقد بعثنا فى كل امه رسولاً ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت .(6) يعنى : ما در ميان هر امتى پيامبرى فرستاريم (كه اعلام كند) خدا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.
اين سرلوحه ى دعوت همه ى انبياست . پرستش الله و اجتناب از طاغوت .
بنابراين , اصل توحيد به عنوان يك اصل اسلامى هيچ معنايى جز توحيد خدا آن هم به عنوان يكى دانستن , يكى شمردن , ندارد. در نهج البلاغه و احاديث اسلامى هم هرجا توحيد به عنوان يك اصل اسلامى مطرح شده , به همين معناست . پس معنا كردن توحيد به هر شكل ديگرى به عنوان تفسيرى براى اين اصل اسلامى جز انحراف يا نادانى يا غرض ورزى چيز ديگرى نيست : توحيد به عنوان يك اصل اسلامى يعنى يگانه دانستن خدا و مسائل ديگرى چه حق باشد چه باطل ربطى به اين اصل ندارد. فرض كنيد اگر در اسلام جامعه ى بى طبقه مطرح باشد, اين ربطى به توحيد به عنوان اصل اعتقادى اسلامى ندارد; اگر اثبات مى شد كه نظر اسلام اين است كه جامعه بايد به سوى جامعه ى بى طبقه سير كند, باز اين ربطى به توحيد نمى داشت ,پس معنى توحيد را به معناى <يگانه دانستن و يكتا شمردن خدا دانستيم .
يگانه دانستن يعنى اينكه موجودى جز الله وجودى از خود ندارد, به تعبير فلسفى <توحيد در وجوب وجود> ; يعنى تنها <الله > تبارك و تعالى ست كه وجودش ذاتاً ضرورى است و ساير موجودات وجودشان از اوست پس مساءله ى اول توحيد در وجوب وجود است .
دوم اينكه آفريننده اى جز الله نيست كه نتيجه ى طبيعى همان مساءله است , اين مى شود توحيد در خالقيت , مساءله ى سوم توحيد در تدبير و ربوبيت تكوينى است يعنى بعد از اينكه پذيرفتيم كه آفريننده ى جهان يكى ست آيا غير از خدا كسى دست اندكار تدبير جهات هست كه بدون اذن و اراده ى او در تدبير جهان موءثر باشد؟ اگر كسى قائل به اين باشد كه جهان را الله آفريده ولى بعد از آفرينش , اداره ى جهان به دست كسان ديگرى ست . يا الله دخالتى در اداره ى جهان ندارد و يا اگر دارد, شركايى هم در اداره ى جهان دارد, اين مى شود شركت در ربوبيت يا در تدبير, در اين مرحله , موحد كسى ست كه معتقد باشد كه همانگونه كه جهان در آفرينش نيازى به غير الله ندارد, تدبير و اداره و ربوبيت تكوينى جهان هم منحصر به اوست.
مساءله ى ديگر توحيد در ربوبيت تشريعى ست , يعنى حالا كه آفريننده ى ما خداست , اختيار وجود ما هم به دست اوست , تدبير زندگى ما هم استقلالاً از اوست , معتقد باشيم به اينكه جز او حق مزمان دادن و قانون وضع كردن براى ما ندارد, هر كس ديگرى بخواهد به ديگرى دستور بدهد, امر بكند, بايد به اجازه ى الله باشد, هر قانون بايد به پشتوانه ى امضاى الهى و اجازه ى الهى رسميت پيدا كند, جز الله كسى حق قانون وضع كردن براى انسانها را ندارد, همه ى هستى از اوست , چه كسى حق دارد, بدون اذان او, به مخلوقات او, امر و نهى كند, فرمان بدهد, براى آنان قانون وضع كند, اين توحيد در ربوبيت تشريعى ست .
يكى ديگر از مراتب توحيد, توحيد در الوهيت و معبوديت است , يعنى كسى جز الله سزاوار پرستش چنيست , (همان مفهوم كه مفاد لااله الاالله معبودى جز الله نيست . اين هم نتيجه ى طبيعى همان اعتقادات ح قبلى ست , وقتى هستى ما از الله است , اختيار وجود ما هم به دست اوست , تاءثير استقلالى در جهان از اوست ,جحق فرمان دادن و قانون وضع كردن هم منحصر به اوست ديگر جاى پرستش براى كسى ديگر باقى نمى ماند,خ بايد فقط او را پرستيد, چون پرستيدن در واقع اظهار بندگى كردن و خود را در اختيار كسى قرار دادن بى چون وح چرا است و اظهار اينكه من مال تو هستم , يعنى بندگى همين معنا را افاده مى كند, چنين امرى نسبت به كسى سزاوار است كه او واقعاً مالك باشد.
به عبارت ديگر الوهيت نتيجهء اعتقاد به ربوبيت است , انسان كسى را پرستش مى كند معتقد باشد آن كس يك نوع آقايى بر او دارد, وقتى ربوبيت تكوينى و تشريعى الله ثابت شد, نتيجه ى طبيعى آن اين است كه كسى ججز او هم پرستش نشود. يكى ديگر از مظاهر توحيد, اين است كه عملاً انسان پرستش كسى جز الله نكند,مساءله ى قبلى ; اعتقاد به اين بود كه كسى جز الله سزاوار پرستش نيست , مساءله ى دوم اين است كه انسان عملاً الله را پرستش نكند, اين را توحيد در عبادت گويند.
اگر ملاحظه كرده باشيد در آيات , شرك در عبادت به عنوان يك گناه تلقى شده است يا وقتى گناهان كبيره را مى شمارند مى گويند, اولين گناه كبيره شرك به الله است , اين شرك , شرك در عبادت است كه در مقام عمل انسان پرستش غير الله بكند ولو اينكه معتقد هم نباشد كه آن كس سزاوار پرستش است ولى به خاطر مصالحى اين كار را انجام دهد, اين شرك در عبادت است.
يكى ديگر از شوءون توحيد, توحيد در استعانت است , اينكه عملاً انسان از كسى ديگرى جز الله كمك نخواهد وقتى ما موثر حقيقى را الله شمرديم , معنايش اين است كه جز به اراده ى او سود و زيان به ما نمى رسد. آن وقت از كه مى خواهيم كمك بگيريم از كسى كه همهء چيزها به دست اوست , يا از گداى ديگرى مثل خودمان ؟!
پس يكى از مظاهر توحيد, توحيد در استعانت است . اياك نعبد و اياك نستعين. تنها تو را پرستش مى كنيم جو تنها از تو يارى مى خواهيم اين هم يك توحيد. اين مطلب اگر كامل بشود, به صورت يك صفت نفسانى درمى آيد كه در اخلاق اسلامى به آن توكل و اعتماد به خدا مى گويند.
بسيارى از آيات را وقتى ملاحظه مى فرماييد بعد از امر به پرستش خدا, امر به توكل به خداست.
و عى الله فتوكلوا ان كنتم موءمنين .(7) گر ايمان به خدا داريد پس تنها بر او توكل كنيد.
باز از مظاهر توحيد اين است كه انسان جز از الله نترسد, وقتى موءثر حقيقى اوست ديگر از كه بترسيم ؟ كس ديگر, كاره اى نيست , قدرتى ندارد تا من از او بترسم هر تاءثيرى اصالتاً از اوست , ديگر ابزارند, مجراى كارند, موحد كامل كسى ست كه جز از الله نمى ترسد, آيات زيادى داريم كه امر مى فرمايد از خدا بترسيد و از غيرنترسيد لذين يبلغون رسالات الله و یخشونه ولا يخشون احداً الا الله.(8 ) فلا تخافوهم و خافون ان كنتم موءمنين.(9) از مردم نترسيد, از من بترسيد باز از مظاهر توحيد اين است كه اميدى جز به الله نداشته باشيم , و اين نتيجه ى طبيعى اعتقاد به ربوبيت تكوينى است , اگر واقعاً معتقديم كه موءثر حقيقى در جهان خداست , اميد به چه كسى داشته باشيم ؟ كس ديگركه اصالتاً كاره اى نيست , پس اميدها هم بايد منحصر به او باشد و سرانجام از مظاهر توحيد, توحيد در محبت است . كسى كه معتقد باشد همه ى كمالها و جمالها اصالتاً از خداست , محبت او هم اصالتاً به خدا تعلق حمى گيرد, ديگر كمالها و جمالها عاريه ايست , ما محبتى به هر كس يا هر چيز داشته باشيم به واسطه ى آنست كه كمالى دارد و يا جمالى دارد, وقتى دانستيم كه اين كمالها و جمالها عاريه اى ست و آن كس كه كمال ذاتى دارد, وجمال ذاتى دارد فقط الله است , نبايد جز او را اصالتاً دوست بداريم , موحد كامل كسى ست كه دل تنها در گرو محبت خدا دارد, و اگر كس ديگرى را دوست دارد; در شعاع محبت خدا و به خاطر خدا باشد, چون اين طبيعى ست كه وقتى انسان كسى را دوست دارد, اين علاقه به متعلقاتش هم سرايت مى كند; وقتى آدم رفيقى جداشت كه به او علاقمند بود, لباسش و كتابش را هم دوست دارد, خانه اش را هم دوست دارد; لازمه ى محبت به الله اين است كه آنچه انتساب به خدا دارد, از جهتى كه متسب به اوست مورد علاقه قرار گيرد. و بالاخره توحيد مى رسد به جايى كه انسان عيناً مشاهده مى كند كه كل هستى و تمام شوءون هستى نيازمند به الله است بلكه جز نياز, چيزى نيست و اين همان مطلبى است كه در لسان فلسفى گفته مى شود: عالم هستى عين ربط است عين تعلق است نه چيزى كه داراى ربط و تعلق است . اين مطلب يك وقت به صورت اعتقاد در انسان ظاهر مى شود و بر اثر برهان و گاهى اگر معرفت انسان و ايمانش كاملتر بشود, به حدى مى رسد كه اين حقيقت را <شهود> مى كند و مى يابد.
بعضى از گروههاى التقاطى , توحيدى را كه يك اصل اسلامى ست , به معناى ايجاد وحدت در جامعه معنا كرده و گفته اند: اصل اول اين است كه بايد جامعه ى بى طبقه به وجود بيايد, همه ى طبقات يكى بشود, يعنى توحيد را به معناى ايجاد وحدت در جامعه گرفته اند, پس ربطى به خدا ندارد بلكه اصلى ست كه براساس آن بايد جامعه را يكى كرد, پكپارچه كرد.
اينان مى گويند: در بينش اسلامى اشياء رو به وحدت مى روند , اضداد بايد وحدت پيدا كنند , توحيد را اينگونه معنا كرده اند; چنانكه براى ساير اصول هم معانى از اين قبيل تراشيده بودند. اما واقعاً اين معانى غير قابل قبول و مردود است.اما به عنوان سوءال مى گوييم توحيدى كه اصل اول جهان بينى اسلام است به چه معناست ؟ يعنى يگانه كردن جامعه , يكتا سازى اجتماع , يا به عنوان يكى كردن و يكى گرايى و وحدت گرايى در همه چيز, و يا به معناى يگانه دانست خدا؟
در قرآن كلمه ى توحيد و مشتقاتش مثل : وحد يوحد موحد , اصلاً به كار نرفته است اگر سراسر قرآن را بررسى كنيد يك جا كلمه ى توحيد را نخواهد يافت ; افعال توحيد هم كه از باب تفعيل است همانطورى كه عرض شد, اصلاً بكار نرفته است . اين از عجايب است پس آن اصلى كه قرآن به عنوان اساسى ترين اصل معرفى مى كند با چه بيانى ذكر شده است : قل هو الله احد (1). يعنى بگو خداوند يگانه است
انما الهكم اله واحد (2) همانا خداى شما پرورگارى يكتا است .
اعبدوا الله مالكم من اله غيره(3). يعنى خدا را بپرستيد كه براى شما معبودى بجز او نيست .
محمد (صلی الله علیه و اله ) 19 <لااله الاالله >.(4) جاى ديگر قرآن . <لااله الاهو>.(5خدايى جز او نيست.
اولين اصل قرآن به اين صورت ها مطرح است ; اصلاً كلمه ى توحيد به كار نرفته است تا ما بنشينيم و دعوا كنيم كه توحيد قرآن به چه معناست ؟
آنچه قرآن به عنوان اولين اصل مطرح مى كند اين است كه بايد معتقد باشيم كه جز اله واحدى نيست بايد جز الله را پرستش نكنيد, الهكم اله واحد. و لقد بعثنا فى كل امه رسولاً ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت .(6) يعنى : ما در ميان هر امتى پيامبرى فرستاريم (كه اعلام كند) خدا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.
اين سرلوحه ى دعوت همه ى انبياست . پرستش الله و اجتناب از طاغوت .
بنابراين , اصل توحيد به عنوان يك اصل اسلامى هيچ معنايى جز توحيد خدا آن هم به عنوان يكى دانستن , يكى شمردن , ندارد. در نهج البلاغه و احاديث اسلامى هم هرجا توحيد به عنوان يك اصل اسلامى مطرح شده , به همين معناست . پس معنا كردن توحيد به هر شكل ديگرى به عنوان تفسيرى براى اين اصل اسلامى جز انحراف يا نادانى يا غرض ورزى چيز ديگرى نيست : توحيد به عنوان يك اصل اسلامى يعنى يگانه دانستن خدا و مسائل ديگرى چه حق باشد چه باطل ربطى به اين اصل ندارد. فرض كنيد اگر در اسلام جامعه ى بى طبقه مطرح باشد, اين ربطى به توحيد به عنوان اصل اعتقادى اسلامى ندارد; اگر اثبات مى شد كه نظر اسلام اين است كه جامعه بايد به سوى جامعه ى بى طبقه سير كند, باز اين ربطى به توحيد نمى داشت ,پس معنى توحيد را به معناى <يگانه دانستن و يكتا شمردن خدا دانستيم .
يگانه دانستن يعنى اينكه موجودى جز الله وجودى از خود ندارد, به تعبير فلسفى <توحيد در وجوب وجود> ; يعنى تنها <الله > تبارك و تعالى ست كه وجودش ذاتاً ضرورى است و ساير موجودات وجودشان از اوست پس مساءله ى اول توحيد در وجوب وجود است .
دوم اينكه آفريننده اى جز الله نيست كه نتيجه ى طبيعى همان مساءله است , اين مى شود توحيد در خالقيت , مساءله ى سوم توحيد در تدبير و ربوبيت تكوينى است يعنى بعد از اينكه پذيرفتيم كه آفريننده ى جهان يكى ست آيا غير از خدا كسى دست اندكار تدبير جهات هست كه بدون اذن و اراده ى او در تدبير جهان موءثر باشد؟ اگر كسى قائل به اين باشد كه جهان را الله آفريده ولى بعد از آفرينش , اداره ى جهان به دست كسان ديگرى ست . يا الله دخالتى در اداره ى جهان ندارد و يا اگر دارد, شركايى هم در اداره ى جهان دارد, اين مى شود شركت در ربوبيت يا در تدبير, در اين مرحله , موحد كسى ست كه معتقد باشد كه همانگونه كه جهان در آفرينش نيازى به غير الله ندارد, تدبير و اداره و ربوبيت تكوينى جهان هم منحصر به اوست.
مساءله ى ديگر توحيد در ربوبيت تشريعى ست , يعنى حالا كه آفريننده ى ما خداست , اختيار وجود ما هم به دست اوست , تدبير زندگى ما هم استقلالاً از اوست , معتقد باشيم به اينكه جز او حق مزمان دادن و قانون وضع كردن براى ما ندارد, هر كس ديگرى بخواهد به ديگرى دستور بدهد, امر بكند, بايد به اجازه ى الله باشد, هر قانون بايد به پشتوانه ى امضاى الهى و اجازه ى الهى رسميت پيدا كند, جز الله كسى حق قانون وضع كردن براى انسانها را ندارد, همه ى هستى از اوست , چه كسى حق دارد, بدون اذان او, به مخلوقات او, امر و نهى كند, فرمان بدهد, براى آنان قانون وضع كند, اين توحيد در ربوبيت تشريعى ست .
يكى ديگر از مراتب توحيد, توحيد در الوهيت و معبوديت است , يعنى كسى جز الله سزاوار پرستش چنيست , (همان مفهوم كه مفاد لااله الاالله معبودى جز الله نيست . اين هم نتيجه ى طبيعى همان اعتقادات ح قبلى ست , وقتى هستى ما از الله است , اختيار وجود ما هم به دست اوست , تاءثير استقلالى در جهان از اوست ,جحق فرمان دادن و قانون وضع كردن هم منحصر به اوست ديگر جاى پرستش براى كسى ديگر باقى نمى ماند,خ بايد فقط او را پرستيد, چون پرستيدن در واقع اظهار بندگى كردن و خود را در اختيار كسى قرار دادن بى چون وح چرا است و اظهار اينكه من مال تو هستم , يعنى بندگى همين معنا را افاده مى كند, چنين امرى نسبت به كسى سزاوار است كه او واقعاً مالك باشد.
به عبارت ديگر الوهيت نتيجهء اعتقاد به ربوبيت است , انسان كسى را پرستش مى كند معتقد باشد آن كس يك نوع آقايى بر او دارد, وقتى ربوبيت تكوينى و تشريعى الله ثابت شد, نتيجه ى طبيعى آن اين است كه كسى ججز او هم پرستش نشود. يكى ديگر از مظاهر توحيد, اين است كه عملاً انسان پرستش كسى جز الله نكند,مساءله ى قبلى ; اعتقاد به اين بود كه كسى جز الله سزاوار پرستش نيست , مساءله ى دوم اين است كه انسان عملاً الله را پرستش نكند, اين را توحيد در عبادت گويند.
اگر ملاحظه كرده باشيد در آيات , شرك در عبادت به عنوان يك گناه تلقى شده است يا وقتى گناهان كبيره را مى شمارند مى گويند, اولين گناه كبيره شرك به الله است , اين شرك , شرك در عبادت است كه در مقام عمل انسان پرستش غير الله بكند ولو اينكه معتقد هم نباشد كه آن كس سزاوار پرستش است ولى به خاطر مصالحى اين كار را انجام دهد, اين شرك در عبادت است.
يكى ديگر از شوءون توحيد, توحيد در استعانت است , اينكه عملاً انسان از كسى ديگرى جز الله كمك نخواهد وقتى ما موثر حقيقى را الله شمرديم , معنايش اين است كه جز به اراده ى او سود و زيان به ما نمى رسد. آن وقت از كه مى خواهيم كمك بگيريم از كسى كه همهء چيزها به دست اوست , يا از گداى ديگرى مثل خودمان ؟!
پس يكى از مظاهر توحيد, توحيد در استعانت است . اياك نعبد و اياك نستعين. تنها تو را پرستش مى كنيم جو تنها از تو يارى مى خواهيم اين هم يك توحيد. اين مطلب اگر كامل بشود, به صورت يك صفت نفسانى درمى آيد كه در اخلاق اسلامى به آن توكل و اعتماد به خدا مى گويند.
بسيارى از آيات را وقتى ملاحظه مى فرماييد بعد از امر به پرستش خدا, امر به توكل به خداست.
و عى الله فتوكلوا ان كنتم موءمنين .(7) گر ايمان به خدا داريد پس تنها بر او توكل كنيد.
باز از مظاهر توحيد اين است كه انسان جز از الله نترسد, وقتى موءثر حقيقى اوست ديگر از كه بترسيم ؟ كس ديگر, كاره اى نيست , قدرتى ندارد تا من از او بترسم هر تاءثيرى اصالتاً از اوست , ديگر ابزارند, مجراى كارند, موحد كامل كسى ست كه جز از الله نمى ترسد, آيات زيادى داريم كه امر مى فرمايد از خدا بترسيد و از غيرنترسيد لذين يبلغون رسالات الله و یخشونه ولا يخشون احداً الا الله.(8 ) فلا تخافوهم و خافون ان كنتم موءمنين.(9) از مردم نترسيد, از من بترسيد باز از مظاهر توحيد اين است كه اميدى جز به الله نداشته باشيم , و اين نتيجه ى طبيعى اعتقاد به ربوبيت تكوينى است , اگر واقعاً معتقديم كه موءثر حقيقى در جهان خداست , اميد به چه كسى داشته باشيم ؟ كس ديگركه اصالتاً كاره اى نيست , پس اميدها هم بايد منحصر به او باشد و سرانجام از مظاهر توحيد, توحيد در محبت است . كسى كه معتقد باشد همه ى كمالها و جمالها اصالتاً از خداست , محبت او هم اصالتاً به خدا تعلق حمى گيرد, ديگر كمالها و جمالها عاريه ايست , ما محبتى به هر كس يا هر چيز داشته باشيم به واسطه ى آنست كه كمالى دارد و يا جمالى دارد, وقتى دانستيم كه اين كمالها و جمالها عاريه اى ست و آن كس كه كمال ذاتى دارد, وجمال ذاتى دارد فقط الله است , نبايد جز او را اصالتاً دوست بداريم , موحد كامل كسى ست كه دل تنها در گرو محبت خدا دارد, و اگر كس ديگرى را دوست دارد; در شعاع محبت خدا و به خاطر خدا باشد, چون اين طبيعى ست كه وقتى انسان كسى را دوست دارد, اين علاقه به متعلقاتش هم سرايت مى كند; وقتى آدم رفيقى جداشت كه به او علاقمند بود, لباسش و كتابش را هم دوست دارد, خانه اش را هم دوست دارد; لازمه ى محبت به الله اين است كه آنچه انتساب به خدا دارد, از جهتى كه متسب به اوست مورد علاقه قرار گيرد. و بالاخره توحيد مى رسد به جايى كه انسان عيناً مشاهده مى كند كه كل هستى و تمام شوءون هستى نيازمند به الله است بلكه جز نياز, چيزى نيست و اين همان مطلبى است كه در لسان فلسفى گفته مى شود: عالم هستى عين ربط است عين تعلق است نه چيزى كه داراى ربط و تعلق است . اين مطلب يك وقت به صورت اعتقاد در انسان ظاهر مى شود و بر اثر برهان و گاهى اگر معرفت انسان و ايمانش كاملتر بشود, به حدى مى رسد كه اين حقيقت را <شهود> مى كند و مى يابد.
پی نوشت :
1- اخلاص 1
2- يوسف 110 انبياء 8; فضيلت 6
3- اعراف 59657385 هود 5061 64 موءمنون 23
4- صافات 35
5- بقره 163 255و 27
6- نحل 36
7- مائده 23
8- احزاب 39
9- آل عمران 175
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}