زندگى اجتماعى امام محمد باقر (علیه السلام)
زندگى اجتماعى امام محمد باقر (علیه السلام)
توجه به علم، او را از اخلاق و فضايل روحى غافل نمىسازد و روى آورى به معنويات و عبادت و بندگى، وى را از پرداختن به زندگى مادى و روابط اجتماعى و اصلاح جامعه باز نمىدارد .
در حالى كه انسانهاى معمولى، در بيشتر زمينهها گرفتار افراط و تفريط مىشوند، اگر به زهد و عبادت بپردازند، به عزلت و گوشهنشينى كشيده مىشوند و اگر به كار و تلاش رو آورند، از انجام بايسته وظايف عبادى و معنوى، دور مىمانند!
كار و تلاش در اوج زهد و تقوا
اينان گمان مىكنند كه تلاش براى تأمين معاش و كسب روزى، مخالف زهد و توكل است، و وظيفه انسان فقط ذكر گفتن و پرداختن به نماز و روزه مىباشد و روزى از هر جا كه باشد مىرسد ! ولى برنامه امامان (ع)، و از جمله امام باقر (ع) غير از اين بوده است.آنان، در اوج زهد و تقوا و در نهايت عبادت و بندگى خدا، اهل كار و تلاش بودهاند، و از اين كه ديگران روزى آنها را تأمين كنند و خرج زندگى ايشان را بپردازند، بشدت بيزار بودهاند.
محمد بن منكدر يكى از زهاد معروف عصر امام باقر (ع) است كه همانند طاووس يمانى و ابراهيم بن ادهم و عدهاى ديگر، داراى گرايشهاى صوفيانه بوده است.او خود نقل مىكند:
در يكى از روزهاى گرم تابستان، از مدينه به سمت يكى از نواحى آن، خارج شدم، ناگاه در آن هواى گرم، محمد بن على (ع) را ملاقات كردم كه با بدنى فربه و با كمك دو نفر از خدمتكارانش مشغول كار و رسيدگى به امور زندگى است.با خود گفتم: بزرگى از بزرگان قريش، در چنين ساعت گرم و طاقت فرسا و با چنين وضعيت جسمى، به فكر دنيا است! به خدا سوگند، بايد پيش رفته و او را موعظه كنم.
به آن حضرت نزديك شدم و سلام كردم.
او نفس زنان و عرق ريزان، سلامم را پاسخ گفت.
فرصت را غنيمت شمرده، به او گفتم:
خداوند، كارهايت را سامان دهد! چرا بزرگى چون شما در چنين شرايطى به فكر دنيا و طلب مال باشد! براستى اگر مرگ در چنين حالتى به سراغ شما بيايد، چه خواهيد كرد!
امام باقر (ع)، دست از دست خدمتكاران برگرفت و ايستاد و فرمود:
به خدا سوگند، اگر در چنين حالتى مرگ به سراغم آيد، بحق در حالت اطاعت از خداوند، به سراغم آمده است.اين تلاش من خود اطاعت از خداست، زيرا با همين كارهاست كه خود را از تو و ديگر مردم بىنياز مىسازم (تا دست حاجت و تمنا به كسى دراز نكنم) .
من زمانى از خدا بيمناك هستم كه هنگام معصيت و نافرمانى خدا، مرگم فرا رسد!
محمد بن منكدر مىگويد:
پس از شنيدن اين سخنان، به آن حضرت عرض كردم: خداى رحمتت كند، منمىخواستم شما را موعظه كنم، اما شما مرا راهنمايى كرديد. (1)
حضور سازنده و مؤثر در جامعه
اين درست است كه نبايد براى تأمين زندگى، سربار ديگران بود، ولى اين نكته را نيز بايد در نظر داشت كه هدف اصلى و عالى زندگى، دستيابى به رفاه، و ثروت نيست و نبايد در طريق تلاشهاى دنيوى، از ارزشهاى اصيل زندگى غافل بود.
امام باقر (ع) در روزگار خود، بزرگترين تأثير علمى و عملى را براى جامعه خويش داشت.
حضور در مجامع علمى و تأسيس جلسات فرهنگى، يكى از بهترين و ارزندهترين نوع حضور در جامعه و خدمت به اجتماع مسلمانان بوده و هست، زيرا هر گونه تكامل اجتماعى در ابعاد اخلاقى و معنوى و اقتصادى و...منوط به تكامل فكرى و فرهنگى است.
براى تبيين نقش حياتى امام باقر (ع) در جامعه اسلامى، ياد همين نكته كافى است كه:
جمع عالمان بر اين عقيده اتفاق دارند كه فقيهترين مردم در آغاز سلسله فقيهان شش نفرند و آن شش نفر از اصحاب و شاگردان امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بشمار مىآيند. (2) و سخن حسن بن على الوشاء (3) كه از معاصران امام رضا (ع) مىباشد، خود گواهى روشن بر مدعاى ماست كه مىگويد: نهصد شيخ و بزرگ راوى حديث را در مسجد كوفه مشغول تدريس يافتم كه همگى از امام صادق (ع) و امام باقر (ع) نقل حديث مىكردند. (4)
محققان بر اين عقيدهاند كه امام باقر (ع) و امام صادق (ع) در حقيقت بنيانگذار دانشگاه اهل البيت هستند كه حدود شش هزار رساله علمى از فارغ التحصيلان آن به ثبت رسيده است .
اصول اربعمائه همان رسالههاى چهار صد گانهاى است كه در ميان محدثان شيعه، به عنوان كتب اصول شناخته مىشود و از جمله آن شش هزار رساله به شمار مىآيد، و چه بسا بيشتر محتويات كتب چهارگانه شيعه (كافى، من لا يحضره الفقيه، تهذيب و استبصار) از همين رسالههاى اربعمائه گرفته شده باشد. (5)
مرجعيت و پاسخگويى به پرسشهاى مردم
گفتم: محمد بن على بن الحسين (باقر العلوم عليه السلام) است كه نشسته و مردم دور او گرد آمدهاند.
طاووس يمانى گفت: من نيز به او كار داشتم.آنگاه پيش رفت، سلام كرد و نشست و گفت: آيا اجازه مىدهيد مطالبى را از شما بپرسم؟
امام باقر (ع) فرمود: آرى بپرس! (6) طاووس يمانى سؤالهايش را مطرح كرد و امام (ع) به او پاسخ بايسته را ارائه داد.ابو حمزه ثمالى نيز مىگويد: در مسجد رسول خدا نشسته بودم كه مردى پيش آمد، سلام كرد و گفت: تو كيستى؟
به او گفتم: مردى از اهل كوفهام.چه مىخواهى و در جستجوى چه هستى؟
مرد گفت: آيا ابو جعفر، محمد بن على (ع) را مىشناسى؟
گفتم: بلى، به آن گرامى چه كار و حاجتى دارى؟
گفت: چهل مسأله آماده كردهام تا از وى سؤال كنم و آن چه حق بود بپذيرم.
ابو حمزه مىگويد: از آن مرد پرسيدم، آيا تو فرق بين حق و باطل را مىدانى؟
مرد گفت: آرى...
در اين هنگام امام باقر (ع) وارد شد در حالى كه گروهى از اهل خراسان و مردم ديگر در اطراف وى بودند و مسايل حج را از آن حضرت مىپرسيدند.
آن مرد نيز نزديك امام نشست و مطالب خود را با آن حضرت در ميان گذاشت و جواب لازم را دريافت داشت. (7)
اين نمونهها و موارد ديگر، بروشنى مىنماياند كه امام باقر (ع) چگونه مورد رجوع مردم بوده و به نيازهاى مختلف آنان رسيدگى مىكرده است.
رسيدگى به محرومان
امام باقر (ع) همواره توصيه مىكرد كه وقتى نيازمندان به شما رو مىآورند و يا شما مىخواهيد آنان را صدا بزنيد، بهترين نامها و عناوين را درباره آنان به كارگيريد (8) و با عناوين و اوصاف زشت و بى ارزش و با بى احترامى با ايشان برخورد نكنيد) .
امام صادق (ع) مىفرمايد: پدرم با اين كه از نظر امكانات مالى، نسبت به ساير خويشاوندان، در سطح پايينترى قرار داشت و مخارج زندگى وى، سنگينتر از بقيه بود، هر جمعه به نيازمندان انفاق مىكرد و مىفرمود: انفاق در روز جمعه، داراى ارجى فزونتر است، چنان كه روز جمعه، خود بر ساير روزها برترى دارد. (9)
و نيز اين سخن را هم امام صادق (ع) فرموده است:
در يكى از روزها به حضور پدرم رسيدم در حالى كه ميان نيازمندان مدينه، هشت هزار دينار، تقسيم كرده و يازده برده را آزاد ساخته بود. (10)
سخاوت و مروت نسبت به دوستان
ظاهرا منظور امام از بيان جمله اخير اين بوده است كه دوستان و ميهمانانش احساس شرم و نگرانى نكنند و گمان نبرند كه با دريافت آن هدايا و امكانات، بر زندگى شخصى امام باقر (ع) كم و كاستى را تحميل كردهاند.سلمى يكى از خدمتكاران خانه امام باقر (ع) است.او مىگويد: برخى از دوستان و آشنايان امام باقر (ع) به ميهمانى آن حضرت مىآمدند و از نزد وى بيرون نمىشدند، مگر اين كه بهترين غذاها را تناول كرده و چه بسا گاهى لباس و پول از آن گرامى دريافت مىكردند.
سلمى مىگويد: گاهى من با امام در اين باره سخن مىگفتم كه خرج خانواده
شما، خود سنگين است و از نظر در آمد وضع متوسطى داريد (بهتر اين است كه در پذيرايى از دوستان و مهمانان با احتياط بيشترى رفتار كنيد!) اما امام مىفرمود: اى سلمى! نيكى دنيا، رسيدگى به برادران و دوستان و آشنايان است، و گاهى حضرت پانصد و تا هزار درهم هديه مىداد . (12)
اسود بن كثير مىگويد: تهيدست شدم و دوستانم به من رسيدگى نكردند.نزد امام باقر (ع) رفتم و از نيازمندى خود و جفاى برادران شكوه كردم، آن حضرت فرمود:
بد برادرى است آن برادرى كه به هنگام ثروت و توانمندى، حالت را بپرسد و تو را در نظر داشته باشد، ولى زمانى كه تهيدست و نيازمند شدى، از تو ببرد و به سراغت نيايد! سپس امام به خدمتكارش دستور داد تا هفتصد درهم نزد من گذارد، و فرمود: اين مقدار را خرج كن و هر گاه تمام شد و نياز داشتى باز مرا از حال خود با خبر ساز. (13)
شكيبايى و بردبارى در روابط اجتماعى
براى نماياندن اين ويژگى ارزشمند در زندگى آن حضرت نقل اين حديث كافى است كه:
مردى غير مسلمان (نصرانى) در يكى از روزها با امام باقر (ع) روبرو شد.آن مرد به دليلى نامشخص نسبت به آن حضرت، كينه داشت، از اين رو دهان به بدگويى گشود و با تغيير اندكى در اسم امام باقر (ع) گفت:
تو بقر (گاو) هستى!
امام بدون اين كه خشمناك شود و عكس العمل شديدى نشان دهد، با آرامش خاصى فرمود: من باقرم .
مرد نصرانى كه از سخن قبل به مقصود نرسيده بود و احساس مىكرد نتوانسته است امام را به خشم وادارد، گفت:
تو فرزند زنى آشپز هستى!
امام فرمود: اين حرفه او بوده است (و ننگ و عارى براى او نخواهد بود)
مرد نصرانى، پا فراتر نهاد و با گستاخى هر چه تمامتر گفت:
تو فرزند زنى سياه چرده و زنگى و...هستى!
امام (ع) فرمود: اگر تو راست مىگويى و مادرم آن گونه كه تو توصيف مىكنى بوده است، پس از خداوند مىخواهم او را بيامرزد، و اگر ادعاهاى تو دروغ و بى اساس است، از خداوند مىخواهم كه تو را بيامرزد!
در اين لحظه، مرد نصرانى كه شاهد حلم و بردبارى اعجاب انگيز امام باقر (ع) بود و مشاهده كرد كه اين شخصيت اصيل و پر نفوذ، عليرغم پايگاه عظيم اجتماعى و علمى خود كه صدها شاگرد از درس او بهره مىگيرند و در ميان قريش و بنى هاشم از ارج و منزلت و حمايت برخوردار است، به جاى عكس العمل منفى و مقابله به مثل در برابر بد زبانيهاى او، چون كوه صبر و شكيبايى، آرام و مطمئن ايستاده و با او سخن مىگويد، ناگهان در دادگاه وجدان خويش، خود را محكوم وشكست خورده يافت، و بى تأمل از گفتههاى خود معذرت خواهى كرد و اسلام آورد . (14)
ارزش و اهميت اين گونه شكيبايى و بردبارى، چه بسا براى بسيارى از انسانها، نامفهوم باشد، ولى كسانى چون خواجه نصير الدين طوسى كه از يك سو افضل عالمان عصر خويش در علوم عقلى و نقلى شناخته شده، و از سوى ديگر منصب وزارت را در دستگاه حكومت به وى واگذار كردهاند، در اوج موقعيت علمى و اجتماعى، به امام خويش اقتدا كرده و در مقابل بدگويان به صبرى شگفت نايل مىشود.
شخصى به او خطاب مىكند: اى سگ، و اى سگ زاده!
اما او در پاسخ مىگويد، اين سخن تو درست نيست، زيرا سگ بر چهار دست و پا راه مىرود و من چنين نيستم، سگ چنگال دارد، شعور ندارد، نمىانديشد، ولى من چنين نيستم و... (15)
براستى چنين شكيبايى و تحملى را جز در پيروان مكتب اهل بيت نمىتوان پيدا كرد.
صميميت و محبت با دوستان
در سفر، رفيق و همراه، امام باقر (ع) بودم.در طول سفر هميشه نخست من سوار بر مركب مىشدم و سپس آن حضرت بر مركب خويش سوار مىشد. (و اين نهايت احترام و رعايت حرمت بود) .
زمانى كه بر مركب مىنشستيم و در كنار يكديگر قرار مىگرفتيم، آن چنان با من گرم مىگرفت و از حالم جويا مىشد كه گويى لحظاتى قبل در كنار هم نبودهايم ودوستى را پس از روزگار دورى جسته است.
به آن حضرت عرض كردم:
اى فرزند رسول خدا! شما در معاشرت و لطف و محبت به همراهان و رفيقان به گونهاى رفتار مىكنيد كه از ديگران سراغ ندارم، و براستى اگر ديگران دست كم در اولين برخورد و مواجهه، چنين برخورد خوشى با دوستانشان داشته باشند، ارزنده و قابل تقدير خواهد بود.
امام باقر (ع) فرمود: آيا نمىدانى كه مصافحه (نهادن دست محبت در دست دوستان و مؤمنان) چه ارزشى دارد؟ مؤمنان هر گاه با يكديگر مصافحه كنند و دست دوستى بفشارند، گناهانشان همانند برگهاى درخت فرو مىريزد و در منظر لطف خدايند تا از يكديگر جدا شوند. (16)
محبت و عاطفه نسبت به خانواده
گروهى آنچنان دلبسته به فرزند و زندگى هستند كه همه قوانين و ارزشهاى دينى و اجتماعى را فداى آن مىكنند، و دستهاى آنچنان گرفتار جمود و جهالت شدهاند كه گمان كردهاند، توحيد و محبت به خدا مستلزم بىعاطفگى و بى مهرى نسبت به غير خداست.اين گروه دوستى و محبت زن و فرزند را عار مىدانند و در مرگعزيزانشان، حتى از قطرهاى اشك دريغ دارند، ولى در مكتب امام باقر (ع) خبرى از اين افراط و تفريطها نيست.
گروهى نزد امام باقر (ع) شرفياب شدند و به خانه آن حضرت وارد گشتند.اتفاقا يكى از فرزندان خردسال امام باقر (ع) مريض بود و آنان آثار غم و اندوه فراوانى را در آن حضرت مشاهده كردند.امام باقر از مريضى فرزند به گونهاى نگران و ناراحت بود كه آرامش نداشت.آن گروه با مشاهده اين وضع با خود گفتند كه اگر اين كودك طورى بشود (بميرد) ممكن است امام باقر (ع) چنان ناراحت و غمگين شود و از خود عكس العملهايى نشان دهد كه ما از ايشان انتظار نداشته باشيم.در همين انديشه بودند كه ناگهان صداى شيون شنيده شد و دانستند كه كودك جان سپرده و اطرافيان بر او مىگريند، اما همچنان از وضع امام باقر (ع) بيخبر بودند كه ايشان با صورتى گشاده بر آنان وارد شد، بر خلاف آنچه قبلا از آن حضرت مشاهده كرده بودند.
ميهمانان گفتند: وقتى كه ما وارد شديم و حال مضطرب شما را ديديم، ما نيز نگران وضع و حال شما شديم!
امام (ع) فرمود: ما دوست داريم كه عزيزانمان سالم و بى رنج و درد باشند، ولى زمانى كه امر الهى سر رسيد و تقدير خداوندى محقق شد، خواست خداوند را مىپذيريم و در برابر مشيت او تسليم و راضى هستيم. (17)
اين بيان، مىنماياند كه برخوردارى از روحيه رضا و تسليم به معناى كنار نهادن عواطف و احساسهاى طبيعى نيست، بلكه عواطف در جاى خود بايد ابراز شود و در اوج ابراز عواطف انسانى، روحيه رضا و تسليم در برابر حكم الهى را نيز بايد حفظ كرد.
احترام به حقوق اجتماعى مؤمنان
در اين ميان، زنى از مصيبت ديدگان فرياد و ناله بر آورد.
عطاء به زن مصيبت زده گفت: يا ساكت مىشوى، يا من بازخواهم گشت! و در اين تشييع، شركت نخواهم جست.
اما، آن زن ساكت نشد و به زارى و افغان ادامه داد.و عطاء هم بازگشت و تشييع را ناتمام گذاشت.
من براى امام باقر (ع) قضيه عطاء را باز گفتم (و در انتظار عكس العمل امام بودم) .امام فرمود: به راه ادامه دهيم و جنازه را همچنان تشييع كنيم، زيرا اگر بنا باشد كه به خاطر مشاهده يك عمل اشتباه و سر و صداى بيجاى يك زن، حقى را كنار بگذاريم (و به وظيفه اجتماعى خود نسبت به مؤمنى عمل نكنيم) حق مسلمانى را ناديده گرفتهايم.
زراره گويد: پس از تشييع، جنازه را بر زمين نهادند و بر آن نماز خوانديم و مراسم تدفين ادامه يافت.در اين ميان، صاحب عزا پيش آمد، از امام باقر (ع) سپاسگزارى كرد و به ايشان عرض كرد: شما توان راه رفتن زياد را نداريد، به
همين اندازه كه لطف كرده و در تشييع جنازه شركت كردهايد، متشكريم و اكنون بازگرديد!
زراره مىگويد: من به امام گفتم: اكنون كه صاحب عزا به شما رخصت بازگشت داده، بهتر است بازگرديد، زيرا من سؤالى دارم كه مىخواهم از محضرتان استفاده كنم.
امام فرمود: به كار خود ادامه بده، ما با اجازه صاحب عزا نيامدهايم تا با اجازه او بازگرديم.تشييع جنازه يك مؤمن، فضل و پاداشى دارد كه ما به خاطر آن آمدهايم.به هر مقدار كه انسان به تشييع ادامه دهد و به مؤمن حرمت نهد، از خداوند پاداش مىگيرد. (18) در اين حديث، درسهاى چندى نهفته است كه از آن جمله به اين موارد مىتوان اشاره كرد:
الف: لزوم وا ننهادن وظيفه و ترك نكردن حق به خاطر مشاهده باطل از ديگران.
ب: لزوم اهتمام به حقوق اجتماعى مؤمنان و ضرورت اجتناب از تنگ نظرى.
ج: حرمت مؤمن، حتى پس از مردن.
د: ضرورت انجام همه وظايف حتى وظايف اجتماعى، براى خدا و نه صرفا رضاى خلق.
اهتمام به حقوق مالى مردم
امام فرمود: به سوى طلبكار باز گرد و قرضت را ادا كن و مصمم باش به گونهاى زندگى كنى كه هنگام مرگ و ملاقات خداوند، طلبى از ناحيه ديگر بر عهد تونباشد، زيرا مؤمن هرگز خيانت نمىكند. (20)
رعايت حقوق و نيازهاى روحى همسران
گروهى از مردم به حضور امام باقر (ع) رسيدند، در حالى كه امام خضاب (21) كرده بود.
تازه واردان، از علت خضاب كردن آن حضرت، جويا شدند.
امام (ع) فرمود: چون زنان از آراستگى شوهر خويش شادمان مىشوند، من براى همسرانم خضاب كرده و خود را آراستهام. (22)
عدم تحميل ايدههاى خويش بر همسران
ايدههاى انسان بر دو گونهاند:
امر به معروف و نهى از منكر شامل چنين زمينههايى است و همه مردم در قلمرو مكتب وظيفه دارند كه در مرحله نخست، اعضاى خانواده خويش را به اين ارزشها دعوت كرده و از ضد ارزشها بازدارند و در مرحله بعد همه افراد جامعه را امر به معروف و نهى از منكر نمايند.
2 ـ ايدههاى فردى در مورد مسايل مختلفى كه فراتر از حد وظايف ضرورى است، مانند رعايت مستحبات و ترك مكروهات، و يا چشم پوشى از مباحات به منظور هدف و آرمانى خاص و ارزشمند .
اهل تقوا و زهد، علاوه بر انجام وظايف واجب و ضرورى، بسيارى از لذتهاى دنيوى را ترك مىكنند و حتى از تجملهاى مجاز و مباح نيز اجتناب مىورزند.
گاه موقعيت اجتماعى و سنى يك فرد، مستلزم رعايت مسايلى است كه رعايت آنها بر ديگران و حتى همسران وى لازم نيست.در چنين مواردى، معمول انسانها سعى مىكنند تا ايدههاى خود و شيوه زندگى خويش را بر ديگران و همسر و فرزندشان تحميل كنند و شرايط و روحيات ايشان را در نظر نگيرند.
در زندگى امام باقر (ع) نه تنها چنين نقطه ضعفهايى ديده نمىشود، بلكه خلاف آن قابل مشاهده است.
حسن زيات بصرى مىگويد: من به همراه يكى از دوستانم به منزل امام باقر (ع) رفته، بر او وارد شديم.
برخلاف تصور خويش، آن حضرت را در اتاقى مفروش، آراسته و زينت شده يافتيم و بر دوش وى پارچهاى به رنگ گلهاى سرخ مشاهده كرديم.محاسن را قدرى كوتاه كرده و بر چشمان سرمه كشيده بود. (بايد توجه داشت كه در آن عصر و محيط سرمه كشيدن مردان رايج بوده است) .
ما مسايل خود را با آن حضرت در ميان گذاشتيم و سؤالهايمان را پرسيديم و ازجا برخاستيم .هنگام خارج شدن از منزل، امام به من فرمود: همراه با دوستت، فردا هم نزد من بياييد.
گفتم بسيار خوب، خواهيم آمد.
چون فردا شد، با همان دوستم به خانه امام رفتيم، ولى اين بار به اتاقى وارد شديم كه در آن، جز يك حصير، هيچ امكاناتى نبود و امام پيراهنى خشن بر تن داشت.
در اين هنگام امام به رفيق من رو كرد و فرمود: اى برادر بصرى! اتاقى كه ديشب مشاهده كردى و در آنجا نزد من آمدى از همسرم بود كه تازه با او ازدواج كردهام و در واقع آن اتاق، اتاق او بود و لوازم آن نيز، لوازم و امكاناتى است كه او آورده است.
او خودش را براى من آراسته بود و من نيز مىبايست عكس العمل مناسبى داشته باشم و خودم را براى او بيارايم و بىتفاوت نباشم. اميدوارم از آنچه ديشب مشاهده كردى، به قلبت گمان بد راه نداده باشى.
رفيق من در پاسخ امام گفت: به خدا قسم، بدگمان شده بودم، ولى اكنون خداوند آن بد گمانى را از قلبم زدود و حقيقت را دريافتم. (23)
آنچه از اين حديث استفاده مىشود، اين است كه امام از همسرش انتظار ندارد كه چون او بر حصير بنشيند و لباس خشن بر تن كند.
امام با اين كه در قلمرو اعمال فردى خود، از تجمل پرهيز دارد، ولى در زندگى خانوادگى و حتى اجتماعى، عواطف و نيازهاى روحى همسر و نيز شرايط و مقتضيات زمان را در نظر دارد و تجمل حلال را ممنوع نمىشمارد و در مواردى لازمهم مىداند.
حكم بن عتيبه مىگويد: بر امام باقر (ع) وارد شدم در حالى كه اتاقش آراسته و لباسش رنگين بود، من همچنان به اتاق و لباس آن حضرت خيره شده بودم و نگاه مى كردم.امام كه آثار شگفتى را در من مشاهده كرده بود، فرمود: اى حكم نظرت درباره آنچه مىبينى چيست؟
عرض كردم: درباره عمل شما چگونه مىتوانم داورى كنم (شما امام هستيد و جز كار بايسته انجام نمىدهيد)، ولى در محيط ما، جوانان كم سن و سال چنين مىپوشند، نه بزرگسالان!
امام فرمود: اى حكم، چه كسى زينتهاى الهى و خدادادى را ممنوع ساخته است! (پوشيدن اين لباس زيبا و شيك، حرمت شرعى ندارد) ولى خوب است بدانى كه اين اتاق، از آن همسر من است و تازه با او ازدواج كردهام و تو مىدانى كه اتاق ويژه خود من چگونه اتاقى است. (24)
رعايت جمال و زى شرافتمندانه
در حالات على (ع) ديده شده است كه آن حضرت در دوران حكومت و فرمانروايى خويش، كفشهايش را خود وصله مىزد و از سادهترين و كم بهاترين جامهها استفاده مىكرد، ولى آن حضرت شيوه زندگى خود را براى همگان تجويز نمىنمود و مىفرمود: من چون حاكم جامعه هستم، وظيفه خاصى دارم و بايد در حد پايينترين طبقات جامعه زندگى كنم تا آنان با مشاهده وضع من، در خوداحساس آرامش و رضايت كنند.
اما ساير امامان، از آنجا كه مسؤوليت حكومت را بر عهده نداشتهاند و در شرايط اجتماعى ويژهاى زندگى مىكردهاند، كه چه بسا استفاده از لباسهاى كم بها و وصلهدار موجب تضعيف موقعيت اجتماعى آنان و توهين به شيعه مىشد، و بازتاب منفى داشته است، بر اساس وظيفه، آداب صحيح اجتماعى را رعايت كرده، به جمال و زى شرافتمندانه در جامعه اهتمام مىورزيدهاند .
امام باقر (ع) حتى در مورد چگونگى اصلاح محاسن خويش به مرد پيرايشگر رهنمود مىدهد. (25) و در انتخاب لباس براى خويش، عزت و شرافت و زى شايسته را در نظر دارد! چنان كه گاه لباس فاخر و تهيه شده از خز مىپوشد. (26) و براى لباس رنگهاى جذاب و پر نشاط انتخاب مىكند. (27)
امام باقر (ع) از اين كه در اندام او آثار رخوت و كسالت و پژمردگى ظاهر باشد، متنفر بود.
حكم بن عتيبه مىگويد: امام باقر (ع) را ديدم كه حنا بر ناخنها نهاده است.
امام به من فرمود: نظرت درباره اين كار چيست؟
عرض كردم: درباره كار شما چه مىتوانم بگويم (شما خود آگاهتر هستيد و جز كار بايسته انجام نمىدهيد)، ولى در آداب و رسوم اجتماعى ما، جوانان ناخنهايشان را با حنا مىآرايند !
امام فرمود: اى حكم! وقتى كه انسان تنظيف مىكند و با دارو، موهاى زايد بدن را مىزدايد، دارو بر ناخنها اثر گذاشته و رنگ آن را شبيه ناخن مردگان مىسازد.رنگ آن را با حنا مىتوان تغيير داد. (28) اين احاديث در مجموع مىرساند كه امام باقر (ع) به چگونگى وضع لباس و زى خويش در جامعه توجه داشته، بى قيدى و بد منظرى و بىمبالاتى را نمىپسنديده است.
پي نوشت :
1 ـ رأيت الباقر (ع) و هو متكىء على غلامين اسودين.فسلمت عليه فرد على على بهر و قد تصبب عرقا فقلت: اصلحك الله لوجاءك الموت و انت على هذه الحال فى طلب الدنيا، فخلى الغلامين من يده و تساند و قال: لو جاءنى و انا فى طاعة من طاعات الله اكف بها نفسى عنك و عن الناس، و انما كنت اخاف الله لو جاءنى و انا على معصية من معاصى الله، فقلت: رحمك الله اردت ان اعظك فوعظتنى.ارشاد مفيد 2/159، مناقب 4/201، كشف الغمة 2/330، الفصول المهمة 213، بحار 46/ .287
2 ـ المناقب 2/295، ائمتنا 1/ .351
3 ـ حسن بن على الوشا از شخصيتهاى برجسته اماميه و از اصحاب امام رضا (ع) مىباشد كه نجاشى درباره او گفته است «كان من وجوه هذه الطائفة» و «كان عينا من عيون هذه الطائفة» .اعيان الشيعة 5/ .195
4 ـ اعيان الشيعة 5/ .194
5 ـ سيرة الائمة الاثنى عشر 2/ .202
6 ـ كان ابو جعفر الباقر (ع) جالسا فى الحرم و حوله عصابة من اوليائه، إذ اقبل طاووس اليمانى فى جماعة، فقال: من صاحب الحلقة؟ قيل: محمد بن على...قال: اياه اردت، فوقف عليه و سلم و جلس ثم قال: اتأذن لى فى السؤال؟ فقال الباقر (ع) قد اذناك فسلم قال: ...بحار 46/ .355
7 ـ عن ابى حمزة الثمالى قال: كنت جالسا فى مسجد رسول الله (ص) اذ اقبل رجل فسلم فقال من انت يا عبد الله...بحار 46/ .357
8 ـ كان عليه السلام لا يسمع من داره يا سائل بورك فيك، و يا سائل خذ هذا، و كان عليه السلام يقول: سموهم باحسن اسمائهم.احقاق الحق 12/ .189
9 ـ عن ابى عبد الله (ع) : كان ابى اقل اهل بيته مالا و اعظمهم مؤونة و كان يتصدق كل جمعة بدينار و كان يقول الصدقة يوم الجمعة تضاعف كفضل يوم الجمعة على غيره من الايام .بحار 46/295، الانوار البهية 122، اعيان الشيعة 1/ .653
10 ـ روى عن ابى عبد الله (ع) قال: دخلت على ابى يوما و هو يتصدق على فقراء اهل المدينة بثمانية آلاف دينار، و اعتق اهل بيت بلغوا احد عشر مملوكا...بحار 46/ .302
11 ـ قال عمرو بن دينار و عبد الله بن عبيد بن عمير، مالقينا ابا جعفر محمد بن على (ع) الا و حمل الينا النفقة و الصلة و الكسوة، و يقول: هذه معدة لكم قبل ان تلقونى.بحار 46/287، كشف الغمة 2/ .334
12 ـ قالت سلمى ـ مولاة ابى جعفر (ع) ـ كان يدخل عليه اصحابه، فلا يخرجون من عنده حتى يطعمهم الطعام الطيب، و يكسوهم الثياب الحسنة، و يهب لهم الدنانير، فاقول له فى ذلك ليقل منه فيقول: يا سلمى ما حسنة الدنيا الا صلة الاخوان و المعارف و كان يصل بالخمسمأة ...الفصول المهمة .197
13 ـ و قال الاسود بن كثير: شكوت الى ابى جعفر (ع) الحاجة و جفاء الاخوان فقال: بئس الأخ أخ يرعاك غنيا و يقطعك فقيرا ثم امر غلامه فاخرج كيسا فيه سبعمأة درهم فقال: استنفق هذا فاذا فرغت فأعلمنى.ارشاد 2/146، روضة الواعظين 1/204، كشف الغمة 2/321، الفصول المهمة 215، نور الابصار 50، الانوار البهية .122
14 ـ قال له نصرانى: انت بقر؟ قال: انا باقر، قال: انت ابن الطباخة؟ قال: ذاك حرفتها، قال: انت ابن السود الزنجية البذية، قال: ان كنت صدقت غفر الله لها، و ان كنت كذبت غفر الله لك، قال: فاسلم النصرانى.مناقب ابن شهر آشوب 4/207، بحار 46/289، نور الابصار، مازندرانى 51، اعيان الشيعة 1/ .653
15 ـ ر ك: الانوار البهية .123
16 ـ عن ابى عبيدة قال: كنت زميل ابى جعفر (ع) و كنت ابدا بالركوب ثم يركب هو، فاذا استوينا سلم و ساءل مساءلة رجل لا عهد له بصاحبه و صافح، قال: و كان اذا نزل نزل قبلى فاذا استويت انا و هو على الأرض سلم و ساءل مساءلة من لا عهد له بصاحبه، فقلت: يا ابن رسول الله انك لتفعل شيئا ما يفعله من قبلنا، و ان فعل مرة لكثير، فقال: اما علمت ما فى المصافحة، ان المؤمنين يلتقيان فيصافح احدهما صاحبه فما تزال الذنوب تتحات عنهما كما يتحات الورق عن الشجر و الله ينظر اليهما حتى يفترقان.
17 ـ كان قوم اتوا ابا جعفر (ع) فوافقوا صبيا له مريضا، فرأوا منه اهتماما و غما و جعل لا يقر، قال فقالوا: و الله لئن اصابه شىء إنا لنتخوف ان نرى منه ما نكره، قال: فما لبثوا ان سمعوا الصياح عليه فاذا هو قد خرج عليهم منبسط الوجه فى غير الحال التى كان عليها فقالوا له: جعلنا الله فداك لقد كنا نخاف مما نرى منك ان لو وقع ان نرى منك ما يغمنا فقال لهم: إنا لنحب ان نعافى فيمن نحب فاذا جاء امر الله سلمنا فيما يحب.عيون الأخبار، ابن قتيبه 3/66، بحار 11/ .86
18 ـ حضر ابو جعفر (ع) جنازة رجل من قريش و انا معه و كان فيها عطاء فصرخت صارخة فقال عطاء: لتسكتن او لنجرعن قال: فلم تسكت، فرجع عطاء قال: فقلت لأبى جعفر (ع) ان عطاء قد رجع قال: و لم؟ قلت صرخت هذه الصارخة فقال لها: لتسكتن او لنرجعن فلم تسكت فرجع فقال : امض بنا فلو انا اذا رأينا شيئا من الباطل مع الحق تركنا له لم نقض حق مسلم، قال: فلما صلى على الجنازة قال وليها لابى جعفر: ارجع مأجورا رحمك الله فانك لا تقوى على المشى فأبى ان يرجع، قال فقلت له: قد اذن فى الرجوع و لى حاجة اريد ان اسالك عنها فقال: امض فليس باذنه جئنا و لا باذنه نرجع، انما هو فضل و اجر طلبناه فبقدر ما يتبع الجنازة الرجل يؤجر على ذلك.بحار 46/301 ـ
19 ـ مذهب مرجئه از جمله مذاهب ساختگى و انحرافى است كه معتقدان به آن چنان پايبند عمل نيستند و به ادعاى ايمان، دلخوش مىدارند و در روايات معصومين مورد لعن و نفرين قرار گرفتهاند.ر ك: الفرق بين الفرق، مترجم 145 ـ
20 ـ دخلت على ابى جعفر (ع) و قلت له: جعلت فداك انى رجل اريد ان الازم مكة و على دين للمرجئة، فما تقول؟ قال (ع) : ارجع الى مؤدى دينك و انظر ان تلقى الله عز و جل و ليس عليك دين، فان المؤمن لا يخون.علل الشرايع 528، بحار 103/ .142
21 ـ خضاب، نوعى آراستن موها يا پوست بدن با تغيير دادن رنگ آن به وسيله حنا يا ساير داروهاى رنگى است.
22 ـ عن ابى الحسن (ع) قال: دخل قوم على ابى جعفر (ع) فرأوه مختضبا فسألوه فقال: انى رجل احب النساء فأنا اتصبغ لهن.بحار 46/ .298
23 ـ دخلت على ابى جعفر (ع) انا و صاحب لى فاذا هو فى بيت منجد، و عليه ملحفة وردية، و قد حف لحيته و اكتحل، فسألنا عن مسائل، فلما قمنا، قال لى: يا حسن! قلت: لبيك قال : إذا كان غدا فأتنى أنت و صاحبك، فقلت: نعم جعلت فداك، فلما كان من الغد دخلت عليه و اذا هو فى بيت ليس فيه الا حصير و اذا عليه قميص غليظ، ثم اقبل على صاحبى، فقال: يا اخا البصرة! انك دخلت على امس و انا فى بيت المرأة و كان امس يومها، و البيت بيتها، و المتاع متاعها، فتزينت لى، على ان اتزين لها كما تزينت لى، فلا يدخل قلبك شىء، فقال له صاحبى: جعلت فداك قد كان و الله دخل فى قلبى، فأما الآن فقد و الله اذهب الله ما كان، و علمت ان الحق فيما قلت.بحار 46/ .293
24 ـ دخلت على ابى جعفر (ع) و هو فى بيت منجد و عليه قميص رطب و ملحفة مصبوغة قد أثر الصبغ على عاتقه، فجعلت انظر الى البيت و انظر فى هيئته فقال لى: يا حكم و ما تقول فى هذا؟ فقلت: ما عسيت ان اقول و أنا أراه عليك، فأما عندنا فانما يفعله الشاب المرهق، فقال: يا حكم من حرم زينة الله التى اخرج لعباده؟ فأما هذا البيت الذى ترى فهو بيت المرأة، و انا قريب العهد بالعرس، و بيتى البيت الذى تعرف.الكافى 6/446، بحار 46/ .292
25 ـ عن محمد بن مسلم، قال: رأيت ابا جعفر (ع) و الحجام يأخذ من لحيته فقال: دورها.بحار 46/ .299
26 ـ قال: رأيت على ابى جعفر محمد بن على (ع) جبة خز و مطرف خز.طبقات ابن سعد 5/321، سير اعلام النبلاء 4/ .407
27 ـ عن مالك بن اعين، قال دخلت على ابى جعفر (ع) و عليه ملحفة حمراء شديدة الحمرة.بحار 46/ .292
28 ـ رأيت ابا جعفر (ع) و قد اخذ الحناء و جعله على اظافيره فقال: يا حكم! ما تقول فى هذا؟ فقلت: ما عسيت ان اقول فيه و انت تفعله، و ان عندنا يفعله الشبان، فقال: يا حكم ان الأظافير اذا اصابتها النورة غيرتها حتى تشبه اظافير الموتى، فغيرها بالحناء، كافى 6/509، بحار 46/ .299
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}