مظفرالدين شاه! كودكي 45 ساله بر تخت سلطنت ايران
مظفرالدين شاه! كودكي 45 ساله بر تخت سلطنت ايران
مظفرالدين شاه! كودكي 45 ساله بر تخت سلطنت ايران
نويسنده: خسرو معتصد
مظفرالدين ميرزا سومين وليعهد ناصرالدين شاه بود. وليعهدهاي سابق، اميرقاسم ميرزا و معين الدين ميرزا هر يك در سنين خردسالي، كمتر از پنج سال بر اؤر بيماريهاي همهگير كه بويژه جان بسياري از اطفال را ميگرفت درنخستين سالهاي عمر به هلاكت رسيده و داغ فراقشان را بر جان و دل ناصرالدين شاه نشانده بودند. مظفرالدين ميرزا هنگامي جانشين پدرش شد كه شاه از غم مرگ فرزندان ذكور محبوب خود داغدار بود و در نهايت بيميلي و در كمال ناچاري رضا داد مظفرالدين ميرزا به عنوان وليعهد اعلام شود.
در يادداشتهاي كنت ژوزوف گوبينو، سفير وقت فرانسه در ايران در سالهاي نخستين سلطنت ناصرالدين شاه اشاراتي هست كه تلاش شاه را براي اعلام ولايتعهدي پسري كه جيران خانم فروغ السلطنه برايش به دنيا آورده بود بيان ميكند.
آدريان هيتيه كه كتاب گوبينو را تنظيم و تدوين كرده و نامههاي او به دربار و وزارت خارجه فرانسه را يكي پس از ديگري آورده است تشريح ميكند كه چون مادر امير قاسم ميرزا پسر جيران خانم شاهزاده خانم نبود و از طبقات غيرمتشخا عادي و نجارزادهيي بود كه شاه او را صيغه كرده و بسيار دوستش ميداشت، شاه تلاش فراوان كرد تا دولتين روسيه و بريتانيا و فرانسه، وليعهدي پسر جيران خانم را پذيرا شوند. از اين رو علاوه بر اعطاي لقب شامخ فروغ السلطنه به دختر زيباي تجريش، عقد صيغه )موقت( او را هم به عقد دايم تبديل كرد و يكي از زنان عقدي خود را ناگزير ساخت مطلقه شود تا شاه بتواند جيران خانم را به عقد دايم خود درآورد. استاد دكتر عبدالحسين نوايي در مقاله مبسوطي در ماهنامه يادگار كه حدود پنجاه و هفت سال پيش به چاپ رسيده و عنوان آن وليعهدهاي ناصرالدين شاه است به سرنوشت شوم دو وليعهد نخستين ناصرالدين شاه كه يكي معين الدين ميرزا و دومي امير قاسم ميرزا بوده اشاره كرده و يادآور شده است كه مرگ فجيع اين دو كودك كه هر يك به فاصله چند سال بر اؤر بيماريهاي شايع آن زمان درگذشتند راه را براي وليعهدي مظفرالدين ميرزا كه ضعيف، شر و عليل المزاجتر از برادران خود بود گشود.
دكتر ياكوب پولاك، پزشك اتريشي ناصرالدين شاه در سالهاي نخستين سلطنت اين سلطان در كتاب جامعي كه درباره ايران و خاطرات خود از دوران اقامت دوره اول در اين كشور نوشته است يادآور ميشود كه مظفرالدين ميرزا در برابر امير قاسم ميرزا جلوه و نمودي نداشت و آن شاهزاده گاهي كه مظفرالدين ميرزا به حضور پدر مي رسيد براي آزار و ترساندن او باز شكاري مهيب خود را به طرف او پرواز ميداد كه مظفرالدين ميرزا دچار وحشت شده نالهكنان و گريان خود را به زمين مياندخت و ناصرالدين شاه در كمال بياعتنايي به مظفرالدين ميرزا اميرقاسم ميرزا را از آزار او باز ميداشت اما لحن گفتارش چنان بود كه از ضعف و افكار مظفرالدينميرزا ناخشنود بود و پسر عزيز خود اميرقاسم ميرزا را ميستود.
مظفرالدين ميرزا پس از مرگ دو برادر ارشدش سرانجام به عنوان ولايتعهد برگزيده شد. در حالي كه در دربار جشنهاي مفصلي به عنوان ولايتعهدي برادران فقيد او برگزار شده بود و اين سومين جشن چنان جلوه و نمودي نداشت. مظفرالدينميرزا در كودكي تحت سرپرستي چند تن از رجال دولتي قرار گرفت و بالاخره بنا بر رسمي كه از دوران فتحعليشاه قاجار و پس از جنگهاي ايران و روسيه متداول شده بود به تبريز اعزام شد و به عنوان ولايتعهد در آن شهر مستقر گرديد.
مظفرالدينميرزا يك دوره بسيار طولاني يعني حدود چهل سال را به عنوان ولايتعهد سپري كرد و در بيشتر اين مدت طولاني در آذربايجان اقامت داشت و گهگاه به تهران ميآمد و چند هفته و چند ماهي در تهران ميماند. با آنكه ناصرالدينشاه رجل مدير و استخواندار و با شخصيتي مانند حسنعليخان اميرنظام گروسي را كه سالها در مشاغل مهم اداري و حكمراني و حتي سفارت در اروپا به مباشرت و وزارت او گمارده بود اما مظفرالدينميرزا خوب و لايق از آب درنيامد و بيشتر اوقات و ايام را به عيش و عشرت و خوشگذراني و زنبارگي و نوش و نيش با ملوك گردش در اطراف و اكناف آذربايجان ميگذراند و علاقه و توجه چنداني به اوضاع و احوال سياسي، رسيدگي به دعاوي مردم، رعيتنوازي و نشان دادن اسباب جربزه و كارداني خود نميورزيد و مردم از او شكايت فراوان داشتند و اصولا به عنوان فردي بيحال و نالايق و سست راي شناخته شده بود.
معاشرت با افراد پست و نالايق و اراذل و اوباش تاؤيرات منفي بسيار خود را در خلقيات اين شاهزاده كه ظاهري زيبا و اندامي موزون و چشماني مهربان و گفتاري نرم داشت باقي گذاشت. بعضي از سوءخلقيات را آموخته، بدان رغبت نشان داد. مثلا با وجود آنكه بنا به نوشته و معرفي پدرش ناصرالدينشاه به هنگام سفر شاه به اروپا در بار سوم يعني 1306ه.ق\1889م\ مظفرالدين ميراز داراي9 زن عقدي بود باز در افواه شايع بود كه او با »زن صفتان خوبروي مردنما« عوالم خاص دارد و به صحبت و معاشرت آنان بيش از جنس مخالف راغب است.
از زبان مورخان درباري مانند مرحوم ملكالمورخينسپهرو در كتابهايي كه نوشتهاند و نيز از زبان و قلم مرحوم محمودخان احتشامالسلطنه علاميردولو كه از رجال بسيار متعصب در قاجار بود وزيرمختار وقت ايران در آلمان به هنگام سفر مظفرالدينشاه به آن كشور در نخستين سالهاي دهه اول قرن گذشته )قرن بيستم ميلادي( است، مطالبي نقل ميشود كه شدت علاقه مظفرالدينشاه را به بعضي از رجال خوبروي دربار نظير »صدقالدوله« به اؤبات ميرساند.
صدقالدوله كه بعدها به سفارت رسيد طرف علاقه مخصوص مظفرالدينميرزا در دوران ولايتعهدي بود و در دوران سلطنت او را با خود به اروپا برد و در مورد معالجه وي سفارشهاي بخصوصي به طبيب مخصوص ويليام دوم امپراتور آلمان كرد كه جزييات شرمآور آن را احتشامالسلطنه علاميردولودر و كتاب خاطرات خود )كه حدود بيست سال پيش براي نخستينبار در دهه شصت هجري شمسي به چاپ رسيد( آورده و خوانندگان روزنامه بايد بدان مراجعه كنند.
مظفرالدينميرزا به دليل عدم تمايل به تحصيل و اكتساب علوم در دنيايي آكنده از جهل و خرافات و علاقه به علوم غريبه و طالعبيني و تفريحات پست و زننده و سرگرميهاي دور از اخلاق رشد و نمو كرد.پدر بزرگوارش به دليل سرخورده شدن از زنده ماندن دو وليعهد قبلياش مخصوصا او را به حال خود رها كرده بود كه هرگونه ميخواهد بزرگ شود و رشد و نمو كند و فقط آنقدر زنده بماند كه شاه وليعهدي داشته باشد و بدون جانشين از دار دنيا نرود.
اين بود كه رضا به قضا داده اصراري در تعليم و تربيت او نداشت. مظفرالدين ميرزا اينگونه با آموختن مقدمات دروس متداول آن زمان دوران نوجواني خود را گذراند و در عوض به علت داشتن فراغت زياد تا توانست در تيراندازي و سواري و شكار و ملوك گردش و وقت گذراني، عمر سپري كرد.
با بررسي خلقيات وي بر اساس نوشتههاي مورخان و نويسندگان معاصر او و بخصوص گزارشهاي سفارت انگليس در تهران و سركنسول آن كشور در تبريز و نيز كتاب خاطرات سرآرتورهاردينگ، وزير مختار وقت بريتانيا در تهران در اوايل قرن بيستم چنين مستفاد ميشود كه او مردي كم معلومات، دمدمي، بلغمي مزاج، هميشه بيمار، كاملا معتقد به خرافات و اوهام، با علايق ساده و كودكانه به اشيا و حتي اسباببازيهاي مختلف بود و اطلاعات عمومي لازمه يك شخا متوسط اجتماعي را نداشته تا چه رسد به اطلاعات سياسي عميق و تسلط بر رموز مملكتداري.
بنا به نوشته بسياري از معاصران وي، معلومات او ناچيز بوده است. مخبرالسلطنه هدايت، آورده كه معلومات مظفرالدينشاه در رياضيات ساده از جمع و منها تجاوز نكرده و حتي به ضرب و جدول ضرب نرسيده بود. آوردهاند كه اعداد و اوزان را تشخيا نميداد و قادر به شمردن اعداد از صد بيشتر نبود. اعلمالسلطان دانشور مينويسد: روزي دستور داد هزار سكه طلا به خواجهيي ببخشند به اتابك امينالسلطان دستور داد صد سكه اشرفي طلا را در بشقابي بگذارند و به منظر شاه برسانند و اگر اجازه داد آن مبلغ اشرفي را به آن خواجه تحويل دهند. شاه از ديدن صد سكه طلا در بشقاب چيني عصباني و متحير شد و گفت: من دستور داده بودم هزار سكه اشرفي به اين خواجه بدهيد چرا رفته اين همه اشرفي طلا آوردهايد. اين تعداد بسيار زياد است و لازم نيست به يك خواجه بيارزش حرمخانه داده شود.
دوري از تهران و حدود چهل سال زندگي در تبريز، مظفرالدينميرزا را در حالت خاصي نگه داشت. مدتي به درويشبازي و عوالم صوفيگري و عرفان روي آورد كه موجب انتقاد متشرعان شد. حسنعليخان اميرنظام گروسي كه مردي جدي و اداري بود در بسياري از موارد بر او سخت ميگرفت و سعي داشت معاشران ناباب را از حول و حوش او دور كند، مانع اسراف و تبذير او در باجستانياش از مردم آذربايجان شود اما در مجموع موفق نشد و شاهزاده مرتبا از او شكايت ميكرد. تاجالسلطنه خواهر ناتني مظفرالدينميرزا در يادداشتهاي خود مينويسد: اميرنظام براي آنكه تدني و رذالتاخلاقي وليعهد را به پدرش ؤابت كند دستور داد عكسي را كه از مظفرالدينميرزا در حالتي بسيار زشت و نامناسب و دور از شوون ولايتعهدي در كنار مادياني گرفته شده بود به تهران بفرستند و از نظر شاه بگذرانند.
اطرافيان و معاشران بد چنان وليعهد را كه از رسيدن به تاج و تخت سلطنت مايوس بود گرفته بودند كه وقتي ناصرالدينشاه در روزهاي بازگشت از آخرين سفر فرنگستان به سال 1306ه.ق\1889م\در تبريز دچار بيماري سخت اسهال شد و احتمال فوت او ميرفت حسين پاشاخان اميربهادر جنگ، رييس اصطبل وليعهد، مژده سلطنت براي مظفرالدينميرزا برد و به او خبر داد كه عنقريب شاه مرده مظفرالدينميرزا سلطان ايران خواهد شد. با معالجات دقيق دكتر فودريه كه به شاه كنين )گنه گنه( داد و مانع ادامه معالجات غلط اطباي ايراني شد كه با تجويز داروهاي مختلف اسهال خوني شاه را تشديد كرده بودند ناصرالدينشاه بهبود يافت و در نخستين فرصت دستور چوبزدن و دواندن اميربهادر جنگ را صادر كرد كه چند روزي او را در طويله زنداني كردند هم دكتر فودريه پزشك فرانسوي ناصرالدينشاه كه تازه استخدام شده و با او به ايران آمده بود و هم محمدحسنخان اعتمادالسلطنه وزير انطباعات و مترجم مخصوص ناصرالدينشاه به اين واقعه اشاره كردهاند )سفرنامه فودريه روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه( در حدود سال 1297 ه.ق هنگامي كه سپهسالار ميرزاحسينخان مشيرالدوله قزويني مغضوب و از كليه مشاغل مهم خود بركنار شده بود شيخ عبيدالله كرد در آذربايجان غربي و كردستان قيام كرد و غائلهيي عظيم به راه انداخت.
فتنه شيخعبيدالله سراسر غرب آذربايجان و كردستان را در بر گرفت و چندين شهر به دست اكراد و شورشيان كه از سوي دولت عثماني هم حمايت ميشدند تصرف و مردم آن قتل عام شدند و اموالشان به غارت رفت. شاه برطرفكردن اين فتنه را از ميرزاحسينخان سپهسالار اعظم قزويني صدراعظم سابق خواست. ميرزاحسينخان ضمن آنكه در راس قوايي عظيم راهي آذربايجان شد،به دليل سالها اقامت در استانبول در سمت وزير مختار و سپس سفير كبير ايران در دربار باب عالي از راه مكاتبه و پلتيك وارد مذاكره با رجال و نظاميان عثماني كه اغلب با آنها سوابق دوستي و معاشرت داشت گرديد و بالاخره فتنه فروكش كرد و شيخ عبيدالله از خاك ايران به عثماني گريخت كه مكاتبات مبسوط در اين باره در آرشيو وزارت امورخارجه ايران و تركيه موجود و چند سال پيش چندين مجله حاوي اينگونه مكاتبات از سوي وزارت امور خارجه ايران نشر يافته است.
شاه، مظفرالدين ميرزا وليعهد را به دليل بيلياقتي و ضعف نشان دادن به تهران احضار كرد و او مدتي در تهران به حال مغضوب و مطرود ميزيست و شايعات حكايت از آن داشت كه او از مقام وليعهدي بركنار خواهد شد. در چنان روزهايي شبي كه مخبرالسلطنه از يكي از درباريان پرسيده بود در مورد آقا و ارباب و ولينعمت آينده چه نظري دارد او مدتي سكوت كرد و در پايان شب گفت: اول شب سوالي كرديد جواب شما اين است »انشاالله ماشاالله قربانش بروم انشاالله.« اغلب معاصران ناصرالدينشاه با ديدن مظفرالدينميرزا و حالت سطحي و قشري او دچار نگراني ميشدند كه در آينده با چنان سلطاني اوضاع كشور به كجا خواهد انجاميد.
بعضي نيز بدين انديشه بودند كه شاه عمداص گهگاه فرزند خود را به تهران احضار ميكند تا در نشست و برخاستها، رجال و دولتمردان قدر پادشاه زنده را بدانند و براي تندرستي و طول عمر ناصرالدينشاه دعا كنند. مظفرالدين ميرزا دو برادر بزرگسال و خردسالتر از خود داشته كه رقيبان شديد او بودهاند. برادر بزرگتر كه از بطن عفت السلطنه دختر رضاقلي خان پيشخدمت بود سلطان مسعود ميرزاظل السلطان و برادر كوچكتر كه كامران ميرزا بود از بطن منيرالسلطنه هيچ كدام به دليل اينكه مادرشان شاهزاده خانم نبود شانس سلطنت نداشتند اما گاهي شاه تصميم ميگرفت يكي از آن دو تن را به وليعهدي برگزيند و از شر مظفرالدينميرزا آسوده گردد اما رجال و دولتمردان و در ده سال آخر سلطنت ناصرالدينشاه، علياصغرخان امينالسلطان وزير اعظم كه از سه سال مانده به آخر عمر و سلطنت ناصرالدينشاه، صدراعظم شد راي او را ميزدند و سلطنت هر يك از دو شاهزاده را براي ايران مضر ميانگاشتند و نظر خود را بيپرده به شاه ميگفتند.
از نظر آن رجال درباري، ظل السلطان چند عيب بزرگ داشت كه اول حالت اخذ و تجاوز مال مردم و قساوت و شقاوت طبع و ميل به خونريزي و آدمكشي و تجاوز به نواميس مردم بود و از اين روي در اصفهان و نواحي جنوبي و مركزي كشور از منفورترين مردمان شناخته شده بود. ديگر آنكه او انگلوفيلي بود و بارها در خلوت گفته بود انگليسيها وعده تاج و تخت ايران را به او دادهاند و گفتهاند اگر روسها زير بار نروند و همچنان در وليعهدي مظفرالدين ميرزا اصرار ورزند انگليسيها جنوب ايران را از ايران جدا كرده به صورت كشوري مستقل به او خواهند داد.
كامران ميرزا نيز مانند او طماع، پولدوست، مال مردمخور و در اخذ و بالاكشيدن اموال مردم بيتاب بود.
او نيز مانند ظل السلطان در ربودن اموال مردم سعي وافر داشت، علاوه به چشم برداشتن به نواميس مردم و گرفتن بيش از بيست صيغه از دختران بيگناه مردباره نيز بود و بنا به نوشته صريح كلنل كاساكوفسكي فرمانده وقت قزاقخانه جوانان خوشروي زن صفت در دستگاه گارد نايبالسلطنه بسرعت ترقي كرده در سنين پايين فقط به صرف داشتن روي زيبا به درجات سرهنگي و سرتيپي ميرسيدند. كاساكوفسكي در مورد اينگونه جوانان واژه روسي معادل »بي ناموس« را به كار برده است.
در كتاب سفرنامه ابراهيمبيگ نيز حاجيزينالعابدين مراغهيي نويسنده كتاب از چهره چون برگ گل سرتيپان و سرهنگان 19، 20 ساله حول و حوش نايبالسلطنه كامران ميرزا كه هم نايبالسلطنه، هم وزير جنگ،هم حكمران تهران و هم سرپرست عاليه پليس و نظميه دارالخلافه بودند نام برده است.
نخستين همسر مظفرالدينميرزا »امخاقان« دختر شادروان ميرزاتقيخان اميركبير صدراعظم مقتول از بطن شاهزاده خانم عزتالدوله خواهر تني ناصرالدينشاه )دختر مهدعليا( بوده است كه با وجود زادن محمدعلي ميرزا وليعهد و شاه بعدي،از شوهر و خانواده شوهري خود بيزار بود. ام خاقان كه اين عنوان لقب اوست و نه نام او مانند خواهر خود كه ظل السلطان او را به زني گرفت دختري سرفراز، مغرور،قائم به ذات و ملول و افسرده از سرنوشت شوم پدر خود ناراضي از وصلتهاي متعدد و مادر خود بود.
عزتالدوله مادر او پس از قتل اميركبير سه شوهر ديگر اختيار كرد و يكي از شوهران او داودخان پسر ميرزاآقاخان اعتمادالدوله نوري دشمن و برانداز اميركبير و شوهر آخرين او ميرزايحيي خان مشيرالدوله برادر ميرزاحسين خان مشيرالدوله سپهسالاراعظم بود كه در سالهاي آخر عمر خود سمت وزارت امور خارجه دولت ايران را داشت.
منبع: روزنامه اعتماد
در يادداشتهاي كنت ژوزوف گوبينو، سفير وقت فرانسه در ايران در سالهاي نخستين سلطنت ناصرالدين شاه اشاراتي هست كه تلاش شاه را براي اعلام ولايتعهدي پسري كه جيران خانم فروغ السلطنه برايش به دنيا آورده بود بيان ميكند.
آدريان هيتيه كه كتاب گوبينو را تنظيم و تدوين كرده و نامههاي او به دربار و وزارت خارجه فرانسه را يكي پس از ديگري آورده است تشريح ميكند كه چون مادر امير قاسم ميرزا پسر جيران خانم شاهزاده خانم نبود و از طبقات غيرمتشخا عادي و نجارزادهيي بود كه شاه او را صيغه كرده و بسيار دوستش ميداشت، شاه تلاش فراوان كرد تا دولتين روسيه و بريتانيا و فرانسه، وليعهدي پسر جيران خانم را پذيرا شوند. از اين رو علاوه بر اعطاي لقب شامخ فروغ السلطنه به دختر زيباي تجريش، عقد صيغه )موقت( او را هم به عقد دايم تبديل كرد و يكي از زنان عقدي خود را ناگزير ساخت مطلقه شود تا شاه بتواند جيران خانم را به عقد دايم خود درآورد. استاد دكتر عبدالحسين نوايي در مقاله مبسوطي در ماهنامه يادگار كه حدود پنجاه و هفت سال پيش به چاپ رسيده و عنوان آن وليعهدهاي ناصرالدين شاه است به سرنوشت شوم دو وليعهد نخستين ناصرالدين شاه كه يكي معين الدين ميرزا و دومي امير قاسم ميرزا بوده اشاره كرده و يادآور شده است كه مرگ فجيع اين دو كودك كه هر يك به فاصله چند سال بر اؤر بيماريهاي شايع آن زمان درگذشتند راه را براي وليعهدي مظفرالدين ميرزا كه ضعيف، شر و عليل المزاجتر از برادران خود بود گشود.
دكتر ياكوب پولاك، پزشك اتريشي ناصرالدين شاه در سالهاي نخستين سلطنت اين سلطان در كتاب جامعي كه درباره ايران و خاطرات خود از دوران اقامت دوره اول در اين كشور نوشته است يادآور ميشود كه مظفرالدين ميرزا در برابر امير قاسم ميرزا جلوه و نمودي نداشت و آن شاهزاده گاهي كه مظفرالدين ميرزا به حضور پدر مي رسيد براي آزار و ترساندن او باز شكاري مهيب خود را به طرف او پرواز ميداد كه مظفرالدين ميرزا دچار وحشت شده نالهكنان و گريان خود را به زمين مياندخت و ناصرالدين شاه در كمال بياعتنايي به مظفرالدين ميرزا اميرقاسم ميرزا را از آزار او باز ميداشت اما لحن گفتارش چنان بود كه از ضعف و افكار مظفرالدينميرزا ناخشنود بود و پسر عزيز خود اميرقاسم ميرزا را ميستود.
مظفرالدين ميرزا پس از مرگ دو برادر ارشدش سرانجام به عنوان ولايتعهد برگزيده شد. در حالي كه در دربار جشنهاي مفصلي به عنوان ولايتعهدي برادران فقيد او برگزار شده بود و اين سومين جشن چنان جلوه و نمودي نداشت. مظفرالدينميرزا در كودكي تحت سرپرستي چند تن از رجال دولتي قرار گرفت و بالاخره بنا بر رسمي كه از دوران فتحعليشاه قاجار و پس از جنگهاي ايران و روسيه متداول شده بود به تبريز اعزام شد و به عنوان ولايتعهد در آن شهر مستقر گرديد.
مظفرالدينميرزا يك دوره بسيار طولاني يعني حدود چهل سال را به عنوان ولايتعهد سپري كرد و در بيشتر اين مدت طولاني در آذربايجان اقامت داشت و گهگاه به تهران ميآمد و چند هفته و چند ماهي در تهران ميماند. با آنكه ناصرالدينشاه رجل مدير و استخواندار و با شخصيتي مانند حسنعليخان اميرنظام گروسي را كه سالها در مشاغل مهم اداري و حكمراني و حتي سفارت در اروپا به مباشرت و وزارت او گمارده بود اما مظفرالدينميرزا خوب و لايق از آب درنيامد و بيشتر اوقات و ايام را به عيش و عشرت و خوشگذراني و زنبارگي و نوش و نيش با ملوك گردش در اطراف و اكناف آذربايجان ميگذراند و علاقه و توجه چنداني به اوضاع و احوال سياسي، رسيدگي به دعاوي مردم، رعيتنوازي و نشان دادن اسباب جربزه و كارداني خود نميورزيد و مردم از او شكايت فراوان داشتند و اصولا به عنوان فردي بيحال و نالايق و سست راي شناخته شده بود.
معاشرت با افراد پست و نالايق و اراذل و اوباش تاؤيرات منفي بسيار خود را در خلقيات اين شاهزاده كه ظاهري زيبا و اندامي موزون و چشماني مهربان و گفتاري نرم داشت باقي گذاشت. بعضي از سوءخلقيات را آموخته، بدان رغبت نشان داد. مثلا با وجود آنكه بنا به نوشته و معرفي پدرش ناصرالدينشاه به هنگام سفر شاه به اروپا در بار سوم يعني 1306ه.ق\1889م\ مظفرالدين ميراز داراي9 زن عقدي بود باز در افواه شايع بود كه او با »زن صفتان خوبروي مردنما« عوالم خاص دارد و به صحبت و معاشرت آنان بيش از جنس مخالف راغب است.
از زبان مورخان درباري مانند مرحوم ملكالمورخينسپهرو در كتابهايي كه نوشتهاند و نيز از زبان و قلم مرحوم محمودخان احتشامالسلطنه علاميردولو كه از رجال بسيار متعصب در قاجار بود وزيرمختار وقت ايران در آلمان به هنگام سفر مظفرالدينشاه به آن كشور در نخستين سالهاي دهه اول قرن گذشته )قرن بيستم ميلادي( است، مطالبي نقل ميشود كه شدت علاقه مظفرالدينشاه را به بعضي از رجال خوبروي دربار نظير »صدقالدوله« به اؤبات ميرساند.
صدقالدوله كه بعدها به سفارت رسيد طرف علاقه مخصوص مظفرالدينميرزا در دوران ولايتعهدي بود و در دوران سلطنت او را با خود به اروپا برد و در مورد معالجه وي سفارشهاي بخصوصي به طبيب مخصوص ويليام دوم امپراتور آلمان كرد كه جزييات شرمآور آن را احتشامالسلطنه علاميردولودر و كتاب خاطرات خود )كه حدود بيست سال پيش براي نخستينبار در دهه شصت هجري شمسي به چاپ رسيد( آورده و خوانندگان روزنامه بايد بدان مراجعه كنند.
مظفرالدينميرزا به دليل عدم تمايل به تحصيل و اكتساب علوم در دنيايي آكنده از جهل و خرافات و علاقه به علوم غريبه و طالعبيني و تفريحات پست و زننده و سرگرميهاي دور از اخلاق رشد و نمو كرد.پدر بزرگوارش به دليل سرخورده شدن از زنده ماندن دو وليعهد قبلياش مخصوصا او را به حال خود رها كرده بود كه هرگونه ميخواهد بزرگ شود و رشد و نمو كند و فقط آنقدر زنده بماند كه شاه وليعهدي داشته باشد و بدون جانشين از دار دنيا نرود.
اين بود كه رضا به قضا داده اصراري در تعليم و تربيت او نداشت. مظفرالدين ميرزا اينگونه با آموختن مقدمات دروس متداول آن زمان دوران نوجواني خود را گذراند و در عوض به علت داشتن فراغت زياد تا توانست در تيراندازي و سواري و شكار و ملوك گردش و وقت گذراني، عمر سپري كرد.
با بررسي خلقيات وي بر اساس نوشتههاي مورخان و نويسندگان معاصر او و بخصوص گزارشهاي سفارت انگليس در تهران و سركنسول آن كشور در تبريز و نيز كتاب خاطرات سرآرتورهاردينگ، وزير مختار وقت بريتانيا در تهران در اوايل قرن بيستم چنين مستفاد ميشود كه او مردي كم معلومات، دمدمي، بلغمي مزاج، هميشه بيمار، كاملا معتقد به خرافات و اوهام، با علايق ساده و كودكانه به اشيا و حتي اسباببازيهاي مختلف بود و اطلاعات عمومي لازمه يك شخا متوسط اجتماعي را نداشته تا چه رسد به اطلاعات سياسي عميق و تسلط بر رموز مملكتداري.
بنا به نوشته بسياري از معاصران وي، معلومات او ناچيز بوده است. مخبرالسلطنه هدايت، آورده كه معلومات مظفرالدينشاه در رياضيات ساده از جمع و منها تجاوز نكرده و حتي به ضرب و جدول ضرب نرسيده بود. آوردهاند كه اعداد و اوزان را تشخيا نميداد و قادر به شمردن اعداد از صد بيشتر نبود. اعلمالسلطان دانشور مينويسد: روزي دستور داد هزار سكه طلا به خواجهيي ببخشند به اتابك امينالسلطان دستور داد صد سكه اشرفي طلا را در بشقابي بگذارند و به منظر شاه برسانند و اگر اجازه داد آن مبلغ اشرفي را به آن خواجه تحويل دهند. شاه از ديدن صد سكه طلا در بشقاب چيني عصباني و متحير شد و گفت: من دستور داده بودم هزار سكه اشرفي به اين خواجه بدهيد چرا رفته اين همه اشرفي طلا آوردهايد. اين تعداد بسيار زياد است و لازم نيست به يك خواجه بيارزش حرمخانه داده شود.
دوري از تهران و حدود چهل سال زندگي در تبريز، مظفرالدينميرزا را در حالت خاصي نگه داشت. مدتي به درويشبازي و عوالم صوفيگري و عرفان روي آورد كه موجب انتقاد متشرعان شد. حسنعليخان اميرنظام گروسي كه مردي جدي و اداري بود در بسياري از موارد بر او سخت ميگرفت و سعي داشت معاشران ناباب را از حول و حوش او دور كند، مانع اسراف و تبذير او در باجستانياش از مردم آذربايجان شود اما در مجموع موفق نشد و شاهزاده مرتبا از او شكايت ميكرد. تاجالسلطنه خواهر ناتني مظفرالدينميرزا در يادداشتهاي خود مينويسد: اميرنظام براي آنكه تدني و رذالتاخلاقي وليعهد را به پدرش ؤابت كند دستور داد عكسي را كه از مظفرالدينميرزا در حالتي بسيار زشت و نامناسب و دور از شوون ولايتعهدي در كنار مادياني گرفته شده بود به تهران بفرستند و از نظر شاه بگذرانند.
اطرافيان و معاشران بد چنان وليعهد را كه از رسيدن به تاج و تخت سلطنت مايوس بود گرفته بودند كه وقتي ناصرالدينشاه در روزهاي بازگشت از آخرين سفر فرنگستان به سال 1306ه.ق\1889م\در تبريز دچار بيماري سخت اسهال شد و احتمال فوت او ميرفت حسين پاشاخان اميربهادر جنگ، رييس اصطبل وليعهد، مژده سلطنت براي مظفرالدينميرزا برد و به او خبر داد كه عنقريب شاه مرده مظفرالدينميرزا سلطان ايران خواهد شد. با معالجات دقيق دكتر فودريه كه به شاه كنين )گنه گنه( داد و مانع ادامه معالجات غلط اطباي ايراني شد كه با تجويز داروهاي مختلف اسهال خوني شاه را تشديد كرده بودند ناصرالدينشاه بهبود يافت و در نخستين فرصت دستور چوبزدن و دواندن اميربهادر جنگ را صادر كرد كه چند روزي او را در طويله زنداني كردند هم دكتر فودريه پزشك فرانسوي ناصرالدينشاه كه تازه استخدام شده و با او به ايران آمده بود و هم محمدحسنخان اعتمادالسلطنه وزير انطباعات و مترجم مخصوص ناصرالدينشاه به اين واقعه اشاره كردهاند )سفرنامه فودريه روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه( در حدود سال 1297 ه.ق هنگامي كه سپهسالار ميرزاحسينخان مشيرالدوله قزويني مغضوب و از كليه مشاغل مهم خود بركنار شده بود شيخ عبيدالله كرد در آذربايجان غربي و كردستان قيام كرد و غائلهيي عظيم به راه انداخت.
فتنه شيخعبيدالله سراسر غرب آذربايجان و كردستان را در بر گرفت و چندين شهر به دست اكراد و شورشيان كه از سوي دولت عثماني هم حمايت ميشدند تصرف و مردم آن قتل عام شدند و اموالشان به غارت رفت. شاه برطرفكردن اين فتنه را از ميرزاحسينخان سپهسالار اعظم قزويني صدراعظم سابق خواست. ميرزاحسينخان ضمن آنكه در راس قوايي عظيم راهي آذربايجان شد،به دليل سالها اقامت در استانبول در سمت وزير مختار و سپس سفير كبير ايران در دربار باب عالي از راه مكاتبه و پلتيك وارد مذاكره با رجال و نظاميان عثماني كه اغلب با آنها سوابق دوستي و معاشرت داشت گرديد و بالاخره فتنه فروكش كرد و شيخ عبيدالله از خاك ايران به عثماني گريخت كه مكاتبات مبسوط در اين باره در آرشيو وزارت امورخارجه ايران و تركيه موجود و چند سال پيش چندين مجله حاوي اينگونه مكاتبات از سوي وزارت امور خارجه ايران نشر يافته است.
شاه، مظفرالدين ميرزا وليعهد را به دليل بيلياقتي و ضعف نشان دادن به تهران احضار كرد و او مدتي در تهران به حال مغضوب و مطرود ميزيست و شايعات حكايت از آن داشت كه او از مقام وليعهدي بركنار خواهد شد. در چنان روزهايي شبي كه مخبرالسلطنه از يكي از درباريان پرسيده بود در مورد آقا و ارباب و ولينعمت آينده چه نظري دارد او مدتي سكوت كرد و در پايان شب گفت: اول شب سوالي كرديد جواب شما اين است »انشاالله ماشاالله قربانش بروم انشاالله.« اغلب معاصران ناصرالدينشاه با ديدن مظفرالدينميرزا و حالت سطحي و قشري او دچار نگراني ميشدند كه در آينده با چنان سلطاني اوضاع كشور به كجا خواهد انجاميد.
بعضي نيز بدين انديشه بودند كه شاه عمداص گهگاه فرزند خود را به تهران احضار ميكند تا در نشست و برخاستها، رجال و دولتمردان قدر پادشاه زنده را بدانند و براي تندرستي و طول عمر ناصرالدينشاه دعا كنند. مظفرالدين ميرزا دو برادر بزرگسال و خردسالتر از خود داشته كه رقيبان شديد او بودهاند. برادر بزرگتر كه از بطن عفت السلطنه دختر رضاقلي خان پيشخدمت بود سلطان مسعود ميرزاظل السلطان و برادر كوچكتر كه كامران ميرزا بود از بطن منيرالسلطنه هيچ كدام به دليل اينكه مادرشان شاهزاده خانم نبود شانس سلطنت نداشتند اما گاهي شاه تصميم ميگرفت يكي از آن دو تن را به وليعهدي برگزيند و از شر مظفرالدينميرزا آسوده گردد اما رجال و دولتمردان و در ده سال آخر سلطنت ناصرالدينشاه، علياصغرخان امينالسلطان وزير اعظم كه از سه سال مانده به آخر عمر و سلطنت ناصرالدينشاه، صدراعظم شد راي او را ميزدند و سلطنت هر يك از دو شاهزاده را براي ايران مضر ميانگاشتند و نظر خود را بيپرده به شاه ميگفتند.
از نظر آن رجال درباري، ظل السلطان چند عيب بزرگ داشت كه اول حالت اخذ و تجاوز مال مردم و قساوت و شقاوت طبع و ميل به خونريزي و آدمكشي و تجاوز به نواميس مردم بود و از اين روي در اصفهان و نواحي جنوبي و مركزي كشور از منفورترين مردمان شناخته شده بود. ديگر آنكه او انگلوفيلي بود و بارها در خلوت گفته بود انگليسيها وعده تاج و تخت ايران را به او دادهاند و گفتهاند اگر روسها زير بار نروند و همچنان در وليعهدي مظفرالدين ميرزا اصرار ورزند انگليسيها جنوب ايران را از ايران جدا كرده به صورت كشوري مستقل به او خواهند داد.
كامران ميرزا نيز مانند او طماع، پولدوست، مال مردمخور و در اخذ و بالاكشيدن اموال مردم بيتاب بود.
او نيز مانند ظل السلطان در ربودن اموال مردم سعي وافر داشت، علاوه به چشم برداشتن به نواميس مردم و گرفتن بيش از بيست صيغه از دختران بيگناه مردباره نيز بود و بنا به نوشته صريح كلنل كاساكوفسكي فرمانده وقت قزاقخانه جوانان خوشروي زن صفت در دستگاه گارد نايبالسلطنه بسرعت ترقي كرده در سنين پايين فقط به صرف داشتن روي زيبا به درجات سرهنگي و سرتيپي ميرسيدند. كاساكوفسكي در مورد اينگونه جوانان واژه روسي معادل »بي ناموس« را به كار برده است.
در كتاب سفرنامه ابراهيمبيگ نيز حاجيزينالعابدين مراغهيي نويسنده كتاب از چهره چون برگ گل سرتيپان و سرهنگان 19، 20 ساله حول و حوش نايبالسلطنه كامران ميرزا كه هم نايبالسلطنه، هم وزير جنگ،هم حكمران تهران و هم سرپرست عاليه پليس و نظميه دارالخلافه بودند نام برده است.
نخستين همسر مظفرالدينميرزا »امخاقان« دختر شادروان ميرزاتقيخان اميركبير صدراعظم مقتول از بطن شاهزاده خانم عزتالدوله خواهر تني ناصرالدينشاه )دختر مهدعليا( بوده است كه با وجود زادن محمدعلي ميرزا وليعهد و شاه بعدي،از شوهر و خانواده شوهري خود بيزار بود. ام خاقان كه اين عنوان لقب اوست و نه نام او مانند خواهر خود كه ظل السلطان او را به زني گرفت دختري سرفراز، مغرور،قائم به ذات و ملول و افسرده از سرنوشت شوم پدر خود ناراضي از وصلتهاي متعدد و مادر خود بود.
عزتالدوله مادر او پس از قتل اميركبير سه شوهر ديگر اختيار كرد و يكي از شوهران او داودخان پسر ميرزاآقاخان اعتمادالدوله نوري دشمن و برانداز اميركبير و شوهر آخرين او ميرزايحيي خان مشيرالدوله برادر ميرزاحسين خان مشيرالدوله سپهسالاراعظم بود كه در سالهاي آخر عمر خود سمت وزارت امور خارجه دولت ايران را داشت.
منبع: روزنامه اعتماد
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}